[hadith]وَ اصْطَفَی سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدهِ أَنْبیَاءَ، أَخَذَ عَلَی الْوَحْیِ مِیثَاقَهُمْ وَ عَلَی تَبْلِیغِ الرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَکْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَیْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ وَ اجْتَالَتْهُمُ الشَّیَاطِینُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ؛ فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ یُرُوهُمْ آیَاتِ الْمَقْدرَةِ مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعَایِشَ تُحْیِیهِمْ وَ آجَالٍ تُفْنِیهِمْ وَ أَوْصَابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ أَحْدَاثٍ [تَتَتَابَعُ] تَتَابَعُ عَلَیْهِمْ وَ لَمْ یُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبیٍّ مُرْسَلٍ أَوْ کِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لَازمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ، رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بهِمْ قِلَّةُ عَدَدهِمْ وَ لَا کَثْرَةُ الْمُکَذِّبینَ لَهُمْ مِنْ سَابقٍ سُمِّیَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ. عَلَی ذَلِکَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ و مَضَتِ الدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ الْآبَاءُ وَ خَلَفَتِ الْأَبْنَاءُ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه ‏السلام، ج‏1، ص: 225-211

بعثت پیامبران و مسئولیت بزرگ آنان:

در این بخش از کلام مولا، سخن از بعثت انبیا به میان آمده است. در واقع مرحله ای است بعد از مرحله آفرینش آدم و گام نهادن او بر روی زمین و در این بخش، نخست اشاره به علّت بعثت انبیا می فرماید و سپس ماهیّت و محتوای دعوت آنها را روشن می سازد و در مرحله سوّم چگونگی تعلیمات آنها را روشن می کند و در نهایت، سخن از ویژگیهای انبیا و مقاومت آنها در برابر مشکلات و ارتباط آنان با یکدیگر در طول زمان به میان می آورد.

در مرحله اوّل می فرماید: «خداوند سبحان از فرزندان آدم(علیه السلام) پیامبرانی برگزید و از آنها پیمان گرفت که وحی الهی را به خوبی حفظ کنند و از آنان خواست که امانت رسالت را به مردم ابلاغ نمایند» (وَ اصْطَفی سُبْحانَهُ مِنْ وَلَدهِ اَنْبیاءَ اَخَذَ عَلی الوَحْیِ میثاقَهُمْ(1) وَعَلی تَبْلیغِ الرِّسالَةِ اَمانَتَهُم).

به این ترتیب آنها از همان آغاز وحی، به خداوند پیمان سپردند که وحی الهی را به خوبی پاسداری کنند و این امانت بزرگ را با نهایت دقّت به بندگان خدا برسانند. آری آنها در برابر این موهبت بزرگ، به زیر بار آن مسئولیت عظیم رفتند.

امّا این که چگونه خداوند گروه خاصّی را برای این امر برگزید و حقیقت وحی چیست و چگونه بر بعضی وحی می شود و بر بعضی نمی شود؟ این گونه مسائل را باید در جای مناسب خود مطرح کرد.(2)

در واقع این سخن اشاره به آیه: «وَاِذْ اَخَذْنا مِنَ النَّبییّنَ میثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَمِنْ نُوح وَ اِبْراهیمَ وَ مُوسی وَ عیسَی بْنِ مَرْیَمَ وَاَخَذْنا مِنْهُمْ میثاقاً غَلیظاً; (به خاطر آور) هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم و (همچنین) از تو و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی بن مریم و ما از همه آنان پیمان محکمی گرفتیم (که در ادای مسئولیّت تبلیغ و رسالت، کوتاهی نکنند)».(3)

سپس به دلیل اصلی بعثت انبیا اشاره کرده، می فرماید:

«این در زمانی بود که اکثر مردم پیمانی را که خدا از آنها گرفته بود دگرگون ساختند، حقّ او را نشناختند و همتا و شریکانی برای او قرار دادند و شیاطین، آنها را از معرفت خداوند باز داشتند و به هر سو می کشیدند و آنها را از عبادت و اطاعتش جدا کردند» (لَمّا بَدَّلَ اَکْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَاللهِ اِلَیْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اتَّخَذُوا الاَنْداد(4) مَعَهُ وَاجْتالَتْهُم(5) الشَّیاطینُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبادَتِهِ)».

در حقیقت، عدم شناخت آنها نسبت به خدا سبب شد که در درّه هولناک شرک سقوط کنند و شیاطین، اطراف آنها را بگیرند و از عبادت و اطاعت خدا باز دارند.

در این که منظور از این عهد و پیمان الهی چیست، بسیاری از شارحان نهج البلاغه آن را اشاره به پیمان عالم ذر ـ با تمام گفتگوهایی که در اطراف آن است می دانند ـ ولی ممکن است آن را اشاره به پیمان فطرت بدانیم که در جمله های بعد، از کلام مولا نیز، سخن از آن به میان آمده است(6) و به تعبیری دیگر، خداوند، انسان را بر فطرت پاک آفریده که در درون ذاتش با حقیقت توحید آشناست، به نیکیها علاقه مند و از بدیها بیزار است. اگر این فطرت، پاک باقی می ماند چه بسا الطاف الهیّه، همه انسانها را به سوی کمال رهنمون می شد و پیامبران، کمک کاران و یاوران آنها در این راه بودند و بار مسئولیّت آنان بسیار سبک می شد ولی انحراف از فطرت چه از جهت معارف توحیدی که نتیجه آن گرایش به شرک و بت پرستی شد و چه از جهت عملی که نتیجه اش تسلیم هوا و هوس و شیاطین بودن گردید، سبب شد که خداوند، پیامبران بسیاری را با مسئولیتهای بسیار سنگین به سوی جامعه بشریّت بفرستد که در بخش آینده کلام امام(علیه السلام)، هم به مسئولیتهای آنها و هم به ویژگیهای اخلاقی و عملی آنان اشاره شده است.

سپس به فلسفه بعثت انبیا اشاره فرمود، می گوید: «پس خداوند پیامبرانش را در میان انسانها مبعوث کرد و رسولان خود را پی در پی به سوی آنان فرستاد تا پیمان فطرت را از آنان مطالبه کنند و نعمتهای فراموش شده الهی را به آنان یادآوری نمایند و با ابلاغ دستورهای خدا، حجّت را بر آنها تمام نمایند و گنج های پنهانی عقلها را برای آنان آشکار سازند» (فَبَعَثَ فیهِمْ رُسُلَهُ وَ واتَرَ اَلَیْهِم!(7) اَنْبیائَهُ لِیَستَادُوهُمْ لیَستَادُوهُمْ میثاقَ فِطْرَتِهِ وِ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بالتَّبْلیغِ وَ یُثیرُوا لَهُمْ دَفائِنَ العُقُولِ).

در این جا امام(علیه السلام) به چهار هدف عمده در مورد بعثت انبیا اشاره فرموده است: نخست مطالبه پیمان فطرت.

گفتیم خداوند، معارف توحیدی را در سرشت انسان قرار داده و هر انسانی اگر با این فطرت دست نخورده، پرورش یابد و آموزشهای نادرست، او را منحرف نسازد و پدران و مادران مشرک، روح او را آلوده نکنند به طور طبیعی و فطری یگانه پرست خواهد بود و در سایه این فطرت توحیدی به نیکیها و حق و عدالت پایبند خواهد بود، پیامبران می آیند تا انسانهای منحرف شده را به فطرت توحیدی باز گردانند.

دوّم این که: نعمتهای فراموش شده الهی را به یاد او آورند، چرا که در وجود انسان نعمت های مادّی و معنوی بسیار است که اگر از آن به خوبی بهره گیری کند می تواند کاخ سعادت خود را بر پایه آنها بنا نماید، ولی فراموش شدن این نعمتها، سبب از دست رفتن آنها می شود، درست همانند باغبانی که نه از آبهای موجود باغ برای آبیاری استفاده می کند و نه از میوه های درختانش به موقع می چیند. هرگاه کسی بیاید و این نعمت های فراموش شده را به خاطر او بیاورد، بزرگ ترین خدمت را به او کرده است و انبیا چنین بوده اند.

سوّم این که: از طریق استدلالات عقلی (علاوه بر مسائل فطری) بر آنها اتمام حجّت کنند و تعلیمات آسمانی و فرمان های الهی را به او برسانند.

چهارم این که: گنجینه های دانش که در درون عقلها نهفته است برای او آشکار سازند چرا که دست قدرت پروردگار، گنجینه های بسیار عظیم و گرانبها در درون عقل آدمی نهاده که اگر کشف و آشکار شوند جهشی عظیم در علوم و دانشها و معارف حاصل می شود، ولی غفلت و تعلیمات غلط و گناهان و آلودگیهای اخلاقی، پرده هایی بر آن می افکند و آن را مستور می سازد. پیامبران این حجابها را بر می گیرند و آن گنجینه ها را آشکار می کنند.


سپس به پنجمین هدف، پرداخته و نشان دادن آیات الهی را از سوی پیامبران در عالم آفرینش به انسان یادآور می شود، می فرماید: «و هدف این بود که) آیات قدرت خدا را به آنان نشان دهند» وَیُرُوهُمْ آیاتِ الْمَقْدرَة) و بعد به شرح این آیات پرداخته، می فرماید از جمله:

«سقف برافراشته آسمان که بر فراز آنها قرار گرفته.

و این گاهواره زمین که در زیر پای آنها نهاده.

و آن وسایل زندگی که حیات را به آنها می بخشد.

و آن اجلها و سرآمدهای عمر که آنها را فانی می سازد.

و آن مشکلات و رنجهایی که آنان را پیر می کند.

و حوادثی که پی در پی بر آنان وارد می گردد».

(مِنْ سَقْف فَوْقَهُمْ مَرْفُوع وَ مِهاد تَحْتَهُمْ مَوْضُوع وَ مَعایِشَ تُحْیِیهمْ و آجال تُفْنیهِمْ وَ اَوْصاب(8) تُهْرِمُهُمْ(9) وَ اَحْداث تَتابَعُ عَلَیْهِمْ).

در واقع این امور ترکیبی است از اسرار آفرینش در آسمان و زمین، و وسایل و اسباب زندگی و همچنین عوامل فنا و درد و رنج که هر کدام می تواند انسان را به یاد خدا بیندازد و همچنین حوادث گوناگونی که مایه عبرت و هوشیاری انسانهاست و به این ترتیب پیامبران مجموعه ای از تعلیمات را به انسان می دهند که هر کدام می تواند سطح معرفت او را بالا برد یا بر بیداری و آگاهی او بیفزاید یا او را از خواب غفلت بیدار کند.

به دنبال آن، تأکید می کند: «هیچ گاه خداوند سبحان، جامعه انسانی را از پیامبر مرسل یا کتاب آسمانی یا دلیلی قاطع یا راهی روشن، خالی نگذارده است» (وَلَمْ یُخْلِ اللهُ سُبْحانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبیٍّ مُرْسَل اَوْ کِتاب مُنْزَل اَوْ حُجَّة لازمَة اَوْ مَحَجَّة قائِمَة).

در واقع در این عبارت به چهار موضوع اشاره شده است که همواره یکی از آنها یا قسمتی از آنها در میان خلقِ خدا وجود دارد و از این طریق بر آنها اتمام حجّت می شود.

نخست پیامبران الهی است ـ خواه دارای کتاب آسمانی باشند یا نه ـ زیرا وجود پیامبر در هر حال مایه هدایت و بیداری و اسباب اتمام حجّت است.

دوّم کتب آسمانی است که در امّتها وجود دارد هر چند پیامبرانی که آن را آورده اند چشم از جهان فروبسته باشند.

سوّم، اوصیا و امامان معصوم است که از آن تعبیر به «حجّة لازمة» شده است. البتّه بعضی احتمال داده اند که منظور دلیل عقل باشد ولی چون دلیل عقل به تنهایی برای هدایت، کافی نیست این احتمال بعید به نظر می رسد، امّا مانعی ندارد که هر دو با هم در این عبارت جمع باشند.

چهارم، سنّت پیامبران و اوصیا و امامان که از آن تعبیر به «محجة قائمة» شده است زیرا «محجة را در لغت به معنای طریقه واضح و مستقیم معنا کرده اند ـ خواه ظاهری باشد یا معنوی ـ راهی که انسان را به مقصود می رساند».(9)

به این ترتیب، خداوند بر تمام ملّتها و امّتها در جمیع قرون و اعصار اتمام حجّت نموده و اسباب هدایت را از آنها دریغ نداشته است.

سپس به ویژگیهای این پیامبران پرداخته، می فرماید: «پیامبرانی که کمی نفراتشان و فزونی دشمنان و تکذیب کنندگانشان، آنها را از انجام وظایف باز نمی داشت» (رُسُل لا تُقَصِّرُ بهِمْ قِلَّةُ عَدَدهِمْ وَلا کَثْرَةُ الْمُکَذَّبینَ لَهُمْ).

آری، مردان با شهامتی بودند که گاه یک تنه در برابر هزاران هزار دشمن می ایستادند، در دریای آتش فرو می رفتند و به فرمان خدا و تأییدات الهی سالم بیرون می آمدند، بتخانه ها را درهم می کوبیدند و در برابر فریاد خشم آلود بت پرستان، با دلایلی کوبنده می ایستادند و آنها را شرمسار می کردند. به دریا فرو می رفتند و از سوی دیگر بیرون می آمدند و گاه در مقابل گروه عظیم دشمنان لجوج، که با شمشیرهای برهنه، آنها را محاصره کرده بودند، قرار می گرفتند ولی خم به ابرو نمی آوردند.

جالب این که از میان صفات ویژه پیامبران، در این جا، روی استقامت و شهامت و پایمردی آنان تکیه شده است.

در ادامه معرفی پیامبران، چنین می فرماید: «پیامبرانی که بعضی به ظهور پیامبران آینده بشارت داده شده بودند یا به وسیله پیامبران پیشین شناخته شدند» (مِنْ سابق سُمِّیَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ اَوْ غابر(10) عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ).

در این عبارت یکی از روشهای مهم شناسایی انبیا را مشخص فرموده است و آن این که انبیای پیشین، انبیای بعد را معرّفی می کردند و انبیا بعد، به وسیله پیامبران پیشین شناخته می شدند.(11)

در پایان این فراز می افزاید: «به این ترتیب، قرنها گذشت و روزگاران سپری شد; پدران رفتند و فرزندان جانشین آنها شدند» (عَلی ذلِکَ نَسَلَتِ(12) الْقُرُونُ وَ مَضَتِ الدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ الآباءُ وَ خَلَفَتِ الاَبْناءُ).


نکته ها:

1ـ پیامبران به منزله باغبانند!

از تعبیرات بسیار زیبا و حساب شده ای که در این کلام امام(علیه السلام) آمده است به خوبی استفاده می شود که دست قدرت خدا استعداد همه نیکیها و خوشبختیها را در نهاد آدمی گذارده است، در کوهسار وجود آنها معادن گرانبهایی نهفته شده و در دلهایشان انواع بذرهای گلهای معطّر معنوی و روحانی و میوه های گوناگون فضایل انسانی پاشیده شده است. پیامبران، این باغبانهای بزرگ و آگاه الهی، این بذرها را آبیاری و بارور می سازند و این معدن شناسان آسمانی، گنجینه های وجود او را استخراج می کنند و نعمتهای خدادای که در وجود آنها نهفته است و از قدر و قیمت آن غافلند به آنها یادآوری می کنند، می فرماید: «لِیَسْتَاْدُوهُمْ میثاقَ فِطْریَةِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسیَّ نِعْمَتِهِ... وَ یُثیرُوا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ».

بنابراین پیامبران چیزی به انسان نمی دهند که در او نبوده است، بلکه آنچه دارد پرورش می دهند و گوهر وجود او را آشکار می سازند که به گفته شاعر:

گوهر خود را هویدا کن، کمال این است و بس           خویش را در خویش پیدا کن، کمال این است و بس!

حتّی بعضی معتقدند تمام تعلیماتی که به انسانها داده می شود عنوان یادآوری دارد، چرا که ریشه علوم در درون جان انسانها نهفته است و معلّمان ـ اعم از پیامبران و پیروان خط آنها ـ با تعلیمات خویش، آنها را از درون جان انسان ظاهر می کنند؛ گویی علوم همچون منابع آبهای زیرزمینی هستند که با حفرچاه ها، بر سطح زمین جاری می شوند.

تعبیر به «تذکّر» در آیات قرآن (مانند: «لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ»، «وَذَکِّرَ فَاِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤمِنینَ» و...) نیز می تواند گواهی بر این معنا باشد.

این بحث دامنه وسیعی دارد که این جا جای شرح آن نیست.

2ـ حوادث بیدارگر

در کلام فوق نیز اشاره به این معنا شده بود که پیامبران الهی، علاوه بر تعلیم معارف الهیّه و نشان دادن آثار عظمت پروردگار در عالم هستی، انسانها را به حوادث بیدارگر متوجّه می سازند: پایان زندگی و فنای نعمتهای مادّی و درد و رنجهای سنگین و حوادث سخت عبرت انگیز. این تعبیرات، بار دیگر فلسفه حوادث دردناک را در زندگی بشر آشکار می سازد که اگر اینها نبودند چنان خواب غفلتی جهان بشریّت را فرا می گرفت که بیدار شدنش بسیار مشکل و بعید بود.(14)

3ـ نقش دین در زندگی انسان ها

از آنچه در کلام امام(علیه السلام) در این بخش بسیار پرمعنا آمده، به خوبی نقش دین در زندگی انسانها آشکار می گردد که اگر پیامبران نبودند شرک و بت پرسی سراسر جهان انسانیّت را فرا می گرفت و شیاطین، آنها را از معرفت خدا و بندگی او باز می داشتند، چرا که عقل انسانها به تنهایی برای تشخیص همه اسباب سعادت و موانع راه کافی نیست. درست است که عقل نورافکن پرفروغی است ولی تا آفتاب وحی نتابد و همه جا را روشن نسازد تنها با نورافکن عقل که محیط محدودی را روشن می کند نمی توان این راه بسیار پرخطر و پرفراز و نشیب را طی نمود.

از این جا روشن می شود که «برهماییها» که مسأله بعثت انبیا و ارسال رسل را انکار کرده اند، سخت در اشتباهند. اگر عقل انسان، تمام اسرار درون و برون انسان را درک می کرد و رابطه گذشته و حال و آینده را می دانست و در تشخیص خود گرفتار اشتباه نمی شد، ممکن بود گفته شود: درک عقل در همه جا و برای همه مشکلات زندگی این جهان و آن جهان کافی است، امّا با توجّه به محدودیّت ادراکات عقلی و فزونی مجهولات نسبت به معلومات (آن هم یک فزونی بسیار عظیم و گسترده) پیداست که تکیه بر عقل به تنهایی صحیح نیست.

انکار نمی کنیم که «عقل» یکی از حجّت های الهی است و در همین خطبه امام(علیه السلام) به آن اشاره فرموده است، حتّی در روایات اسلامی به عنوان «پیامبر درون» از آن یاد شده، چنان که در حدیث معروف امام کاظم(علیه السلام) می خوانیم که فرمود: «اِنَّ للهِ عَلَی النّاس حُجَّتَیْنِ حُجَّةً ظاهِرَةً وَ حُجَّةً باطِنَةً فَاَمَّا الظّاهِرُ فَالرُّسُلُ وَ الاَنْبیاءُ وَ الاَئِمَةُ عَلَیْهِمُ السَّلامُ وَاَمَّا الْباطِنَهُ فَالْعُقُولُ; برای خداوند دو حجّت بر مردم است، حجّتی آشکار و حجّتی پنهان. امّا حجّت آشکار، پیامبران و رسولان و ائمه ـ علیهم السلام ـ هستند و امّا حجّت باطن، عقلها و خردها می باشد».(15)

ولی با این حال پیداست که این رسول باطن، رسالت محدودی دارد، در حالی که رسول ظاهر که متکّی به منبع وحی و علم بی پایان خداست رسالتش نامحدود است.

از این جا، پاسخ سفسطه برهماییها روشن می شود. آنها می گویند: آنچه پیامبران برای ما می آورند از دو صورت خارج نیست: یا عقل ما درک می کند یا نه، اگر عقل ما آن را درک می کند نیازی به زحمت پیامبران نیست و اگر درک نمی کند یعنی نامعقول است، قابل قبول نیست، زیرا هیچ انسانی زیر بار مطلب نامعقول نمی رود.

اشکالی که در این استدلال به چشم می خورد این است که آنها میان نامعقول و مجهول، فرق نگذاشته اند. گویی تصوّرشان این بوده که عقل همه چیز را درک می کند، در حالی که در این جا یک تقسیم سه گانه داریم: مطالبی که به ما عرضه می شود یا موافق با حکم عقل است یا مخالف و یا مجهول. و به جرأت می توان گفت قسمت عمده مطالب، جزء گروه سوّم، یعنی مجهول است و درست فعالیّت پیامبران در همین بخش است.

اضافه بر این، ما غالباً در ادراکات عقلی خود نیز گرفتار وسوسه هایی می شویم که نکند خطا و اشتباهی در آن باشد، این جاست که تأیید پیامبران و به تعبیری دیگر تأیید عقل با نقل می تواند ما را در داده های عقلی مطمئن سازد و ریشه وسوسه ها را بخشکاند و به درستی راهی که از آن می رویم مطمئن سازد.

4ـ در هر عصر و زمانی حجّتی لازم است

در تعبیرات مولا نیز این نکته به چشم می خورد که تأکید می فرمود: خداوند هرگز خلق خودش را از حجّت و هادی و راهنما خالی نگذاشته است; خواه پیامبری بوده باشد یا کتاب آسمانی بازمانده از پیامبران یا امام معصوم و یا سنّت و سیره و روش آنان.

جالب این که کتاب آسمانی و پیامبران ـ در کلام امام(علیه السلام) ـ در کنار هم قرار گرفته اند و حجّت الهی و سیره معتبر در کنار هم.

آری، همراه هر کتاب آسمانی باید پیامبری باشد تا آن را دقیقاً تبیین و علاوه بر تبیین، در عمل پیاده کند و در ادامه راه، همراه سنّت پیامبران باید وصیّ و امامی باشد تا میراث پیامبران را حفظ و در تحکیم و اجرای آن بکوشد.

این همان چیزی است که اعتقاد ما بر آن است و در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) وارد شده: «لَوْ لَمْ یَبْقَ فِی الاَرْضِ اِلاَّ اثْنانِ لَکانَ اَحَدُهُما الْحُجَّة; اگر در روی زمین جز دو نفر نباشد یکی از آن دو، حجّت الهی و امام دیگری است».(16)

و نیز همان است که امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در کلمات قصار همین نهج البلاغه فرموده است: «اَللَّهُمَّ بَلی لاتَخْلُوا الاَرْضُ مِنْ قائِم للهِ بحُجَّة اِمّا ظاهِراً مَشْهُوراً وَ اَمّا خائِفاً مَغْمُوراً لِئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ وَ بَیّناتُهُ».(17)

5ـ ویژگی های پیامبران

پیامبرانی که از سوی خدا برای هدایت خلق، مبعوث می شدند افراد عادی نبودند، بلکه تمام صفاتی را که لازمه این رسالت مهم است دارا بودند که از جمله آنها شهامت در حدّ بالا برای ابلاغ رسالت در برابر اقوام جاهل و لجوج، و ایستادگی در مقابل همه موانع تا سر حدّ شهادت. و این همان است که امام(علیه السلام) در فراز بالا به آن اشاره فرموده که: کمی نفرات و فراوانی دشمنان و تکذیب کنندگان، هرگز مانع انجام وظیفه آنها نبود و هرگاه تاریخ انبیا را مطالعه کنیم (مخصوصاً تاریخ پیامبر اسلام را) صدق این سخن به وضوح در آن دیده می شود.

قرآن مجید نیز این صفت را یکی از ویژگیهای مبلّغان رسالت الهی شمرده، می فرماید: «اَلَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللهِ وَ یَخْشُونَهُ وَلایَخْشَوْنَ اَحَداً اِلاّ اللهَ; پیامبرانی که تبلیغ رسالتهای الهی می کردند و (تنها) از او می ترسیدند و از هیچ کس جز خدا بیم نداشتند».(18)

از تعبیر امام(علیه السلام) در این فراز ـ به گفته نویسنده منهاج البراعة ـ روشن می شود که تقیّه بر انبیا جایز نیست و اگر می بینیم فخر رازی به شیعه امامیّه این معنا را نسبت داده است که «آنها حتّی اظهار کفر را بر انبیا در مقام تقیّه جایز می شمرند» سخنی باطل و بی اساس است.(19)

بلکه مطلب از این بالاتر است، زیرا تقیّه کردن برای امامان و حتّی افراد عادی در آن جا که اصل دین در خطر بوده باشد حرام می باشد، به تعبیر دیگر: تقیّه، گاه واجب است و گاه حرام، آن جا که ترک تقیّه سبب هدر دادن نیروها بدون دلیل است، تقیّه واجب است، مثل این که جمعی از مسلمانان بر اثر پیشامدی در دست دشمنان اسلام گرفتار شوند و به گونه ای باشد که اگر اظهار اسلام کنند دشمن، همه را نابود کند و مسلمانان به ضعف و شکست کشیده شوند، در این جا باید عقیده خود را کتمان نمایند تا نیروها را بیهوده هدر ندهند، ولی گاه می شود که مکتوم داشتن عقیده باعث ضعف و زبونی و ذلّت است، در این جا واجب است عقیده را شجاعانه اظهار داشت و لوازم آن را هر چه هست تحمّل نمود (برنامه امام حسین(علیه السلام) و یارانش در کربلا یکی از مصداقهای روشن این مطلب است).

از آن جا که انبیا در موضعی بودند که اگر کتمان عقیده می کردند به رسالت آنها لطمه وارد می شد موظّف بودند تقیّه را ترک کنند.

ذکر این نکته نیز لازم است که این تقیّه نه منحصر به شیعه است و نه منحصر به مسلمانان، بلکه یکی از اصول اساسی عقلاست که هر جا اظهار عقیده باعث به هدر رفتن نیروها بدون هیچ گونه فایده باشد از آن خودداری می کند.(20)


پی نوشت:

  1. «میثاق» همان طور که «صحاح اللغة» می گوید از مادّه «وثوق» به معنای اعتماد و اطمینان به امانت داری کسی است. بنابر این، میثاق، به عهد و پیمانی گفته می شود که سبب اطمینان و اعتماد می گردد (در اصل موْثاق بوده و سپس واو تبدیل به یاء شده است).

  2. رجوع کنید به تفسیر موضوعی «پیام قرآن»، ج 7، ص 317.

  3. سوره احزاب، آیه 7.

  4. «انداد» جمع «نِدّ» (بر وزن ضدّ) به معنای مثل است ولی ریشه اصلی آن به طوری که مقاییس و دیگران می گویند به معنای جدایی و فرار کردن و مخالفت است. به همین دلیل، ارباب لغت گفته اند «ندّ» به هرگونه مثل گفته نمی شود بلکه به مثلی گفته می شود که در آثار و اعمال، راه مخالف را می پوید همانند انسانی که مثل انسان دیگر است، ولی با او در حال جنگ می باشد.

  5. «اجتال»از مادّه «جولان»به معنای دوران است و در کلام امام(علیه السلام) چون با «عَنْ» ذکر شده، مفهومش جولان دادن و بازگرداندن از چیزی است و ممکن است این معنا در مفهوم آن افتاده باشد که هر زمان آنها را به سویی می برد.

  6. در بحثهای مربوط به عالم ذر این احتمال ذکر شده است که ممکن است تفسیر آن، همان مسائل فطری و استعدادهای الهی باشد که خداوند در نهاد بشر قرار داده است. برای شرح بیشتر به تفسیر نمونه، ج 7، ص 4، مراجعه فرمایید.

  7. «واتر» از مادّه «وتر» گرفته شده که به معنای فرد در مقابل شفع (زوج) می باشد و در این جا به معنای واحد است یعنی پیامبران یکی بعد از دیگری برای هدایت خلق خدا آمدند. و بعضی گفته اند این تعبیر به معنای پشت سر هم قرار گرفتن با فاصله است مثلا گفته می شود: «واتَرَ ما عَلَیْهِ مِنَ الصَّوْم; یعنی یک روز روزه گرفت و یک روز افطار کرد» در مقابل «متدارک» که پشت سر هم قرار گرفتن بدون فاصله است.

  8. «اوصاب» از مادّه «وَصَبَ» به گفته مفردات به معنای بیماری مزمن است و سپس واصب به هر چیزی که به طور دائم وجود داشته باشد اطلاق شده است و در کلام امام(علیه السلام) به معنای مشکلات و رنجهای مداوم است.

  9. «تُهْرِمُهُمْ» از مادّه «هرم» به معنای نهایت پیروی و از کار افتادگی است. 

  10. التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، مادّه حج.

  11. «غابر» از مادّه «غبار و غبور» به معنای هر چیزی است که باقی می ماند و لذا باقیمانده شیر در پستان را غُبْرَة می گویند و باقیمانده خاک را در فضا غبار می نامند و به اشخاص یا زمانهای گذشته «غابر» گفته می شود.

(به مقاییس، مفردات و لسان العرب مراجعه شود).

  1. در بعضی از نسخه های نهج البلاغه «سمّی» به صورت فعل مجهول نوشته شده و آنچه در بالا گفته شد موافق همین نسخه است ولی اگر به صورت فعل معلوم باشد مفهومش چنین می شود «پیامبرانی که پیامبر بعد نام آنها را ذکر کرده است» ولی احتمال اوّل مناسبتر است.

  2. تعبیر به «نسلت القرون» از مادّه «نَسْل» که به معنای فزونی فرزندان است می باشد و این تعبیر کنایه زیبایی است از قرنهایی که پشت سر هم در می آیند گویی هر قرنی از قرن دیگر متولّد می شود و این فرزندان پیوسته فزونی می گیرند.

  3. شرح بیشتر را درباره این موضوع مهم در کتاب پیام قرآن، ج 4، ص 440 به بعد مطالعه فرمایید.

  4. اصول کافی، ج 1، ص 16.

  5. کافی، ج 1، ص 179.

  6. نهج البلاغه، کلمات قصار 147.

  7. سوره احزاب، آیه 39.

  8. منهاج البراعة، ج 2، ص 160.

  9. شرح بیشتر درباره تقیّه و تقسیم آن به احکام خمسه (واجب و حرام و متسحب و مکروه و مباح) و آیات و روایات مربوط به آن را در کتاب القواعد الفقهیّه، ج 1، ص 383 ـ قاعدة التقیة ـ مطالعه فرمایید.