[hadith]ثُمَّ جَمَعَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَزْنِ الْأَرْضِ وَ سَهْلِهَا وَ عَذْبهَا وَ سَبَخِهَا تُرْبَةً سَنَّهَا بالْمَاءِ حَتَّی خَلَصَتْ وَ لَاطَهَا بالْبلَّةِ حَتَّی لَزَبَتْ، فَجَبَلَ مِنْهَا صُورَةً ذَاتَ أَحْنَاءٍ وَ وُصُولٍ وَ أَعْضَاءٍ وَ فُصُولٍ أَجْمَدَهَا حَتَّی اسْتَمْسَکَتْ وَ أَصْلَدَهَا حَتَّی صَلْصَلَتْ لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ وَ أَمَدٍ [أَجَلٍ] مَعْلُومٍ، ثُمَّ نَفَخَ فِیهَا مِنْ رُوحِهِ [فَتَمَثَّلَتْ] فَمَثُلَتْ إِنْسَاناً ذَا أَذْهَانٍ یجِیلُهَا وَ فِکَرٍ یتَصَرَّفُ بهَا وَ جَوَارِحَ یخْتَدمُهَا وَ أَدَوَاتٍ یقَلِّبُهَا وَ مَعْرِفَةٍ یفْرُقُ بهَا بَینَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ وَ الْأَذْوَاقِ وَ الْمَشَامِّ وَ الْأَلْوَانِ وَ الْأَجْنَاس مَعْجُوناً بطِینَةِ الْأَلْوَانِ الْمُخْتَلِفَةِ وَ الْأَشْبَاهِ الْمُؤْتَلِفَةِ وَ الْأَضْدَاد الْمُتَعَادیةِ وَ الْأَخْلَاطِ الْمُتَبَاینَةِ مِنَ الْحَرِّ وَ الْبَرْد وَ الْبَلَّةِ وَ الْجُمُود [وَ الْمَسَاءَةِ وَ السُّرُورِ].[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه ‏السلام، ج‏1، ص: 182-169

آغاز آفرینش آدم(علیه السلام):

بعد از اشارات گویایی که در فرازهای سابق این خطبه عمیق و پرمحتوا درباره آفرینش جهان و آسمانها و زمین آمده بود، در این جا شروع به بحث درباره مخلوقات دیگر این جهان می کند و از میان آنها انگشت روی آفرینش انسان در مراحل مختلف می گذارد که شاهکار بزرگ آفرینش و خلقت است و در مورد انسان، به پنج مرحله مختلف که سراسر زندگی او را در بر می گیرد اشاره فرموده است:

1ـ آفرینش آدم از نظر جسم و روح (یعنی در دو مرحله).

2ـ سجده فرشتگان بر آدم و سرکشی و تمرّد ابلیس.

3ـ اسکان آدم در بهشت و سپس بیان ترک اولایی که از آدم سر زد و آن گاه پشیمان شد و توبه کرد و سرانجام از بهشت رانده شد و به زمین هبوط کرد.

4ـ فرزندان آدم فزونی یافتند و جوامع بشری تشکیل شد و خداوند پیامبرانش(علیهم السلام) را با کتب آسمانی برای هدایت انسانها و نظم جوامع بشری و رساندن آنها به کمالات معنوی و روحانی ارسال فرمود.

5ـ باز هم جوامع بشری کامل تر و کامل تر شد تا به مرحله شایستگی برای پذیرش دین نهایی رسید و در این جا خداوند محمد(صلی الله علیه وآله) رسول برگزیده اش را با قرآن مجید برای هدایت و نجات انسانها و ارائه کامل ترین برنامه سعادت مبعوث فرمود و در همین جا توضیحات بسیار عمیق و ارزنده ای درباره معرّفی قرآن بیان می فرماید. 

مرحله اوّل: آفرینش آدم(ع) از نظر جسم و روح

در مورد آفرینش جسم آدم می فرماید: «خداوند سبحان از قسمتهای سخت و ناهموار زمین و همچنین بخشهای نرم و هموار و شیرین و شوره زار، مقداری خاک جمع فرمود» (ثُمَّ جَمَعَ سُبْحانَهُ مِنْ حَزْنِ(1) الاَرْضِ وَ سَهْلِها، و عَذْبها(2) وَ سَبَخِها(3) تُرْبَةً).

این در واقع از یکسو اشاره به آفرینش انسان از خاک است و از سوی دیگر این که آن خاک ترکیبی از تمام بخشهای مختلف روی زمین بود، تا استعدادهای گوناگون و تنوّع و تفاوتهایی را که مورد نیاز یک جامعه کامل بشری در بخشهای مختلف است، در برداشته باشد و انواع انسانها را با ساختمانهای مختلف از نظر شایستگی ها و استعدادها و آمادگیها موجب شود. سپس به مادّه دیگری که آب است و با خاک ترکیب یافت اشاره کرده، می فرماید: «خداوند) آب بر آن جاری ساخت تا گلی خالص و آماده شد» (سَنَّها(4) بالْماءِ حتّی خَلَصَتْ).

«و آن را با رطوبت آمیخت تا به صورت موجودی چسبناک درآمد» (وَ لاطَها(5) بَالْبَلَّةِ حَتّی لَزَبَتْ(6)).

در واقع نقش آب، ترکیب ساختن آن اجزای مختلف با یکدیگر و صاف کردن ناهمواریها و ایجاد چسب و پیوند در میان آن اجزای پراکنده و مختلف بود.

سپس به مسأله شکل گیری انسان از آن خاک و گل اشاره کرده، می فرماید: «خداوند از آن، صورتی آفرید که دارای خمیدگیها و پیوندها و اعضا و گسستگیها (مفاصل) بود» (فَجَبَلَ مِنْها صُورَةً ذاتَ اَحْناء(7) وَ وُصُول وَ اَعْضاء وَ فُصُول).

در واقع «أحْناء» (جمع حِنْو) اشاره به خمیدگیهای مختلف بدن مانند خمیدگی دنده ها و فکها و قسمت بالای سر و پایین پا می کند که بدن را برای کارهای مختلف آماده می سازد. زیرا اگر بدن مانند یک شکل هندسی مکعب و امثال آن بود، هرگز کارایی کنونی را نداشت.

جمله (وَ اَعْضاء وَ فُصُول) اشاره به اعضای مختلفی دارد که از طریق مفاصل، با یکدیگر پیوند دارند و همین امر سبب کارایی زیاد می شود. دست انسان را تا مچ در نظر بگیرید، اگر همه یکپارچه بود و یک عضو و دارای یک استخوان بود کارآیی بسیار کمی داشت. ولی می دانیم که خداوند آن را از چند قطعه استخوان و چندین عضو و پیوندهای میان آنها آفریده و همین سبب می شود که هر انگشت بلکه هر بندی از انگشتان علاوه بر کف دست، کارایی خاصّی داشته باشد و این یکی از نشانه های حکمت و عظمت پروردگار است.

سپس به مرحله بعدی اشاره کرده، می فرماید:

(خداوند) بعد از آن که این گِل را شکل داد آن را سفت و جامد کرد تا خود را کاملا نگهدارد و صاف و محکم و خشک ساخت» (اَجْمَدَها حَتَّی اسْتَمْسَکَتْ وَ اَصْلَدها(8) حَتّی صَلْصَلَتْ(9)).

به این ترتیب انسان از نظر جسم کاملا ساخته و آماده شد: «این حال، تا وقت معین و سرانجامی معلوم ادامه داشت» (لِوَقْت مَعْدُود وَ اَجَل مَعْلُوم).(10)

در بعضی از روایات از «امام باقر»(علیه السلام) نقل شده است که این حال، چهل سال ادامه یافت. جسد آدم(علیه السلام) در گوشه ای افتاده بود و فرشتگان از کنار آن می گذشتند و می گفتند برای چه منظوری آفریده شده ای؟(11)

شاید این فاصله زمانی ـ همان گونه که بعضی از محقّقان گفته اند ـ به خاطر آزمون ملائکه و یا به خاطر تعلیم مردم نسبت به ترک عجله در کارها و تأنّی در امور بوده است.

در این جا مرحله دوّم، یعنی مرحله نفخ روح فرا رسید، لذا می فرماید: «سپس از روح خود در او دمید و به صورت انسانی درآمد، دارای نیروهای عقلانی که آنها را در جهات مختلف به حرکت وامی دارد (و از هر یک از آنها برای سامان دادن به بخشی از کارهای خود بهره می گیرد و حتّی به اعضای خود فرمان می دهد)» (ثُمَّ نَفَخَ فیها مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتْ(12) اِنْساناً ذا اَذْهان یجیلُها(13)).

تعبیر به (ذا اَذْهان یجیلُها) اشاره به نیروهای مختلف عقلانی و ذهنی است که انسان از هر کدام آنها در بخشی از زندگی استفاده می کند و از ترکیب آنان با یکدیگر راه خود را به سوی مقصود می گشاید (این نیروها عبارتند از: قوّه ادراک، قوّه حفظ، نیروی خیال و...).

توجّه داشته باشید که ذهن در اصل به معنای قوّت است، سپس به معنای عقل و فهم و درایت و سایر نیروهای عقلانی به کار رفته و این کلام نشان می دهد که مولا(علیه السلام) در این عبارت به جوانب مختلف نیروی عقلانی توجّه فرموده و هر یک از آنها را یکی از عنایات الهی می شمرد.

سپس می افزاید: «و دارای افکاری است که به وسیله آن (در موجودات مختلف و کارهای گوناگون) تصرّف می کند» (وَ فِکَر یتَصَرَّفُ بها).

گاه تصوّر می شود که این تعبیر به اصطلاح، از قبیل عطف تفسیری است و تعبیر دیگری از همان مفهوم جمله سابق است، ولی ظاهر این است که این دو جمله هر یک اشاره به حقیقتی دارد: جمله (ذا اَذْهان یجیلُها) اشاره به مراحل شناخت و تصوّر و تصدیق و فهم و درک حقایق است و جمله (وَ فِکَر یتَصَرَّفُ بها) اشاره به اندیشه هایی است که در مرحله اجرا قرار می گیرد و به وسیله آن انسان در اشیای مختلف تصرّف می کند (توجّه داشته باشید که فکر در اصل به معنای حرکت اندیشه و اعمال خاطر است) و به هر حال «فِکَر» به صورت جمع (مانند «اذهان» که صیغه جمع است) آمده تا نشان دهد قوای عقلی و اندیشه های انسانی بسیار متنوّع و گوناگون است و این نکته مهمّی است که فلاسفه بزرگ و اندیشمندان و روانشناسان روی آن تأکید فراوان دارند و سرچشمه تفاوت استعدادهای فکری انسانها، تفاوت در این مورد است.

چه بسا افرادی در یک قسمت قوی تر و در قسمتی ضعیف تر و افراد دیگری عکس آن بوده باشند و در این مسأله اسرار و دقایق بسیار عجیبی است که هر قدر انسان در آنها دقیق تر می شود به عظمت خداوندی که خالق قوای ذهنی و فکری است، آشناتر می گردد.

سپس به دو چیز دیگر که انسان را برای رسیدن به مطلوبش کمک می کند اشاره کرده، می فرماید: «خداوند اعضایی به انسان داده است که آنها را به خدمت می گیرد و ابزاری عنایت فرموده که آنها را برای انجام مقاصدش به کار می گیرد» (وجَوارِحَ یخْتَدمُها(14) وَ اَدَوات یقَلِّبُها).

در واقع چهار مرحله را پشت سر می گذارد تا به مقصودش برسد: نخست مرحله شناخت و ادراک و تصوّر و تصدیق است و بعد مرحله اندیشه و فکر و سپس فرمان دادن به اعضا و جوارح و در آن جایی که اعضا و جوارح به تنهایی کارساز نیست، کمک گرفتن از ابزار مختلفی که خداوند در این جهان آفریده است و هر یک از این مراحل چهارگانه بسیار متنوّع و دارای شاخ و برگهای زیاد است.

از آن جا که رسیدن به هدف های معین نیاز به تشخیص خوب و بد و درست و نادرست و محسوسات مختلف دارد، انگشت روی یکی از قوای مهمّ نفس می گذارد که در واقع مرحله پنجمی محسوب می شود و آن قوّه تمیز و تشخیص است، می فرماید:

«خداوند نیروی معرفت و شناختی به انسان داد که به وسیله آن حق را از باطل جدا می سازد» (وَ مَعْرِفَة یفْرُقُ بها بَینَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ).

«و (همچنین در جهان محسوسات) طعمهای مختلف و بوهای گوناگون و رنگها و اجناس را از یکدیگر باز می شناسد» (وَ الاَذْواقِ وَ الْمَشامِّ وَ الاَلْوانِ وَ الاَجْناس).(15)

در واقع این نیروی تمیز و قدرت تشخیص که از مهمترین نیروهای عقل انسان است، هم امور معنوی را مانند حق و باطل فرا می گیرد و هم امور محسوس مادّی را مانند رنگها و بوها و طعمها.

آیا این نیروی تشخیص، نیروی مستقلّی است یا داخل در مفهوم ذهن و فکر که در عبارت قبل آمده است می باشد؟ ظاهر عبارت «مولا»(علیه السلام) آن است که آن را به عنوان یک نیروی مستقل شمرده است.

قابل توجّه این که در این جا روی چهار بخش از امور مادّی و محسوسات تکیه شده: چشیدنیها و بوئیدنیها و دیدنیها و اجناس که در این جا اشاره به انواع مختلف موجودات است،(16) مانند: انواع مختلف گیاهان، پرندگان، حیوانات و غیر آن و اگر اشاره ای به شنیدنیها (اصوات) و ملموسات نشده است، به خاطر آن است که بیان آن سه قسمت از باب مثال است و هر شنونده ای از بیان آنها به بقیه منتقل می شود.

سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن، به یکی از مهمترین ویژگیهای انسان که سرچشمه بسیاری از پدیده های زندگی اوست اشاره کرده، می فرماید: «این در حالی است که او را معجونی از رنگهای مختلف و استعدادهای گوناگون قرار داد» (مَعْجُوناً(17) بطینَةِ الاَلْوانِ الْمُخْتَلِفَةِ).

این تعبیر ممکن است اشاره به اختلاف رنگهای انسانها و نژادهای مختلف باشد، یا اختلاف رنگ اجزای بدن که بعضی کاملا سفید (مانند سفیدی چشمها و استخوانها) و بعضی کاملا سیاه (مانند موها) و بعضی به رنگهای دیگر است و آمیختن این رنگها به یکدیگر، به او زیبایی خاصّی می دهد و نیز ممکن است منظور معنای وسیع تری باشد و استعدادها و غرایز گوناگون را نیز شامل شود. سپس می افزاید: «و ترکیبی از اشیای همسان» (وَ الاَشْباهِ الْمُؤتَلِفَةِ) مانند رگها و اعصاب و استخوانها که شباهت زیادی به یکدیگر دارند و در عین حال وظایف گوناگونی را انجام می دهند.

«همچنین او را ترکیبی از نیروهای متضاد و اخلاط مختلف، از حرارت و برودت و رطوبت و خشکی قرار داد» (وَ الاَضْداد الْمُتَعادیةِ، وَ الاَخْلاطِ المُتَباینَةِ مِنَ الحَرِّ وَ الْبَرْد وَ الْبَلَّةِ وَ الْجُمُود).(18)

جمله بالا اشاره ای به طبیعتهای چهارگانه ای است که در طب سنّتی، معروف می باشد و پزشکان کنونی گرچه این تقسیم بندی را در لفظ قبول ندارند ولی با تعبیرات دیگری آن را در کلمات خود می آورند. مثلا به جای حرارت و برودت، بالا رفتن فشار خون و پایین آمدن آن را به کار می برند و به جای بلّة و جمود، زیادی و کمبود آب بدن را ذکر می کنند.

به هر حال تعبیرات بالا، که در کلام امام(علیه السلام) آمده است، همه بیانگر این ویژگی مهم است که خداوند جسم انسان (بلکه جسم و جان او) را ترکیبی از موادّ مختلف و کیفیات گوناگون و استعدادها و غرایز متفاوت قرار داده است واین تفاوتها سرچشمه تفاوتهای بسیاری در طرز فکر و روش انسانهاست و در مجموع سبب می شود که مناصب مختلف اجتماعی و نیازهای گوناگون جوامع بشری بدون پاسخگو نباشد و هر چیز در جای خود قرار گیرد و مجموعه کاملی فراهم شود و این خود داستان مفصّلی دارد که این جا، جای شرح آن نیست.


نکته ها:

1ـ آفرینش آدم

از تعبیراتی که در این خطبه آمده، استفاده می شود که آفرینش آدم به صورت مستقل و بدون پیمودن مراحل تکامل از جانداران پست تر، به صورت کنونی بوده است و این همان چیزی است که از «قرآن مجید» نیز درباره خلقت انسان استفاده می شود.

البتّه می دانیم «قرآن مجید» همچنین «نهج البلاغه» کتابهای علوم طبیعی نیستند، بلکه کتابهای انسان سازی می باشند که به تناسب بحثهای عقیدتی و تربیتی اشاراتی به مسائل علوم طبیعی دارند.

ولی آنچه بر محافل علمی امروز حاکم است بیشتر نظریه «تکامل انواع» است. طرفداران آن معتقدند که انواع موجودات زنده در آغاز به شکل کنونی نبوده اند بلکه در آغاز موجودات تک سلولی در آب اقیانوسها و در لابه لای لجنهای اعماق دریا با یک جهش پیدا شده و تدریجاً تکامل یافته اند و از نوعی به نوع دیگر تغییر شکل داده اند و از دریا به صحرا و هوا منتقل شده اند.

انسان را نیز از این معنا مستثنی نمی دانند و معتقدند انسانهای امروز تکامل یافته از «میمونهای انسان نما» هستند و آنها نیز از انواع پست تر به وجود آمده اند.

طرفداران این فرضیه نیز به شاخه های مختلفی تقسیم شده اند مانند پیروان «لامارک» و «داروین» و «داروینست های جدید» و طرفداران «موتاسیون» (جهش) و غیر آنها هر کدام دلایلی برای تأیید نظریه خود اقامه کرده اند.

در برابر این گروه ها، طرفداران ثبوت انواع اند که می گویند انواع جانداران، هر کدام جداگانه از آغاز به صورت کنونی ظاهر شده اند آنها در نقد دلایل فرضیه تحوّل و تکامل، دلایلی نیز اقامه کرده اند که بحث از همه آنها در خور کتاب مستقل و جداگانه ای است.

آنچه لازم است در این جا به آن اشاره شود چند موضوع است که ذیلا به طور فشرده می آوریم:

1ـ از «قرآن مجید» و همچنین خطبه های «نهج البلاغه» مسأله ثبوت انواع، حدّاقل در مورد انسان استفاده می شود، ولی در مورد سایر انواع موجودات تصریحات خاصی دیده نمی شود. هر چند بعضی از طرفداران فرضیه تحوّل به طور عام که انسان را نیز شامل می شود اصرار دارند که آیات قرآن و تعبیرات نهج البلاغه را به طوری توجیه کنند که با نظریه تحوّل و تکامل بسازد و حتّی این آیات و خطبه ها را دلیلی بر مدّعای خود شمرده اند. ولی هر ناظر بی طرف می داند که این ادّعا جز با تکلّفات بعید امکان پذیر نیست.

2ـ مسأله تکامل یا ثبوت انواع مسأله ای نیست که بتوان با آزمایش و دلایل حسّی و عقلی اثبات کرد چرا که ریشه های آن در میلیونها سال قبل نهفته شده، بنابراین آنچه طرفداران یا مخالفان آن می گویند همه شکل فرضیه دارد و دلایل آنها بیش از یک سلسله دلایل ظنّی نیست، بنابراین هرگز نمی توان گفت آیات خلقت انسان و عبارات نهج البلاغه با گفته های آنها نفی می شود.

به تعبیری دیگر: علوم در این گونه فرضیات راه خود را طی می کنند بی آن که بتوانند لطمه ای به باورهای مذهبی بزنند و لذا فرضیات علمی دائماً در حال تغییر و تحوّلند و ای بسا فردا، قراین تازه ای کشف بشود و فرضیه ثبوت انواع، طرفداران بسیار زیادتری پیدا کند. مثلا در این اواخر در مطبوعات، این خبر به چشم می خورد که جمجمه هایی از انسانهای مربوط به حدود 2 (دو) میلیون سال قبل پیدا شده که با انسان امروزی فرق چندانی ندارد و این مطلب پایه های فرضیه تکامل را به لرزه درآورد چرا که آنها معتقدند انسانهایی که در چند صد هزار سال قبل می زیسته اند هرگز به صورت انسانهای کنونی نبوده اند.

از این سخن به خوبی می توان نتیجه گرفت که این فرضیه ها تا چه حد ناپایدار است و در پرتو اکتشافات جدید ممکن است متزلزل شود ولی در علوم طبیعی چون راهی جز این نیست به عنوان یک اصل روی آنها تکیه می شود تا فرضیه جدیدی به میدان بیاید.

خلاصه این که حساب فرضیه ها از مسائل قطعی علوم جداست; مسائل قطعی علوم مانند ترکیب «آب» از اکسیژن» و «ئیدروژن»، امور حسّی و آزمایشگاهی هستند و با دلایل قطعی قابل اثبات می باشند، ولی فرضیه ها «حدسیاتی» می باشند که با یک سلسله قراین ظنّی تأیید می شوند و تا قراین مخالفی به دست نیامده، در علوم، مورد قبول می باشند بی آن که کسی ادّعای قطعیت آنها را بکند.(19)

2ـ ترکیب دوگانه جسم و جان

از آنچه در این بخش از خطبه آمده است که هماهنگ با آیات قرآنی می باشد، به خوبی استفاده می شود که انسان از دو اصل آفریده شده است: یک اصل مادّی که از آب و گل (ساده ترین مواد جهان) است و دیگر یک روح الهی بسیار والا. و همین است سرّ تضادّ درونی انسانها که انگیزه هایی او را به سوی جهان مادّه می کشاند و انگیزه هایی به سوی عالم فرشتگان. از یکسو خُلق و خوی حیوانی و از سویی دیگر یک سرشت ملکوتی و روحانی دارد.

نیز به همین دلیل قوس صعودی و نزولی تکامل او بسیار عظیم است و دارای استعداد و قابلیت ترقّی و رسیدن به «اعلی علیین» است و در صورت نزول و انحطاط به «اَسْفَل السّافِلین». و این ویژگیها در هیچ موجودی جز انسان نیست و همان است که به انسانهای پاک و منزّه ارزش بی حساب می دهد، چرا که در برابر آن همه عوامل و انگیزه های انحطاط و گرایش به سوی مادّه و مادّیگری، خود را حفظ کرده و از هفت خان جهان مادّه گذشته، از عالم جان سر برآورده اند و آنچه اندر وهم ناید آن شده اند.

جان گشوده سوی بالا بالها *** تن زده اندر زمین چنگالها!

میل جان اندر ترقّی و شرف *** میل تن در کسب اسباب و علف!

و نیز همان است که فرشتگان، قبل از آفرینش آدم از درک آن عاجز بودند و شاید آفرینش او را یک خلقت تکراری می پنداشتند و با تسبیح و تقدیسی که خودشان داشتند، این آفرینش را تحصیل حاصل گمان می کردند، این نکته نیز در خور دقّت است که خداوند، روح والای آدم را به خودش نسبت داده و می گوید: «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی; از روح خودم در او دمیدم».(20)

بدیهی است خداوند نه جسم دارد و نه روح و هرگاه چیزی را به خودش اضافه کند مثلا بگوید: «بیت الله» (خانه خدا) و «شهرالله» (ماه خدا) اشاره به نهایت شرف و عظمت آن است و این که روح آدمی دارای آثاری از صفات الهی همچون علم و قدرت و خلاّقیت است. در واقع خداوند شریفترین و برترین روح را در آدم دمید و به همین دلیل بعد از آن، خود را احسن الخالقین نامید و فرمود: «ثُمَّ اَنْشَاناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللهُ اَحْسَنُ الْخالِقینَ».(21)

چه دردآور است که انسان با داشتن چنین استعداد و قدرت و توانایی برای کمال، از مقامی که در انتظار اوست و در سایه آن بر تمام مخلوقات برتری دارد و در خور تاج باشکوه «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا...» است، آنچنان سقوط کند که به گفته قرآن از چهارپایان پست تر شود: «أولئِکَ کَالاَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ».(22)

3ـ انسان، اعجوبه عالم کَوْن

«انسان» در حقیقت شگفت انگیزترین پدیده عالم هستی است که به گوشه ای از اسرار وجودی او در این بخش از کلام امام(علیه السلام) اشاره شده است: داشتن اعضا و جوارح گوناگون و نیروهای مختلف و قدرتهای متفاوت، و ترکیب از عناصر متضاد، و تشکیل از عوامل گوناگون به گونه ای که به صورت معجون بسیار پیچیده ای درآمده است که همه چیز در او جمع است و در واقع نمونه کوچکی است از تمام جهان هستی و عالم صغیری همطراز عالم کبیر.

اَتَزْعَمُ اَنَّکَ جِرْم صَغیر *** وَ فیکَ انْطَوَی الْعالَمُ الاَکْبَرُ(23)

این ویژگی «انسان» از یکسو، ما را به اهمیت آفرینش او آشنا می سازد و از سوی دیگر به عظمت آفریدگار او! آری:

زیبنده ی ستایش آن آفریدگاری است *** کارَد چنین دل آویز، نقشی ز ماء و طینی!

منظور «امام(علیه السلام)» از بیان این ویژگیها اشاره به این دو نکته بوده است: عظمت آفریدگار و عظمت آفریده.


پی نوشت:

  1. «حَزْن» (بر وزن وزن) به معنای نقاط خشن روی زمین است و غم و اندوه را «حُزْن» یا «حَزَن» می گویند، چون نوعی خشونت نسبت به روح آدمی است.

  2. «عَذْب» (بر وزن جذب) به معنای آب پاکیزه، گوارا و شیرین است.

  3. «سَبَخ» (بر وزن ملخ) به معنای زمین شوره زار است و جمع آن «سباخ» می باشد.

  4. «سَنَّ» از مادّه «سَنّ» (بر وزن ظنّ) به معنای ریختن آب بر چیزی است و گاه به معنای نرم و صاف بودن چیزی آمده است.

  5. «لاط» از مادّه «لَوط» (بر وزن صوت) به معنای مالیدن و آمیختن چیزی با چیز دیگر است.

  6. «لَزَبَت» از مادّه «لُزُوب» (بر وزن سکوت) و به معنای لزوم و ثبوت و چسبیدن است.

  7. «أحنا» جمع «حِنْو» (بر وزن حرص) به معنای انحنا و خمیدگی است و گاه به معنای جوانب و اطراف می آید.

  8. «اَصْلَدَ» از ماده «صَلْد» (بر وزن صبر) به معنای محکم و صاف است.

  9. «صَلْصَلَ» از ماده «صَلْصَلَة» به معنای خشک شدن است به گونه ای که با برخورد اندک چیزی صدا کند و گاه به معنای خشک و محکم آمده است.

  10. لام در «لِوَقْت مَعْدُود» به معنای (الی) است و بعضی احتمال داده اند که لام علّت باشد. برخی احتمال داده اند که منظور از عبارت فوق، این باشد که این وضع تا دامنه قیامت ادامه می یابد و سپس پیوندهای بدن به کلّی گسسته می شود امّا این احتمال بسیار بعید به نظر می رسد زیرا از مراحل مختلف آفرینش انسان است و هنوز مسأله نفخ روح مطرح نشده است.

  11. «فَبَقِیَ اَرْبَعینَ سَنَةً مُلْقیً تَمُرُّ بهِ الْمَلائِکَةُ فَتَقُولُ لاَمْر ما خُلِقْتَ؟» (منهاج البراعة، ج 2، ص 44).

  12. «مَثُلَتْ» از مادّه «مُثول» (بر وزن حصول) به معنای برخاستن و ایستادن است.

  13. «یجیلُ» از مادّه «إجالة» (مصدر باب إفعال از ریشه «جَوْل» و «جَوَلان») به معنای گردانیدن و جَوَلان دادن است.

  14. «یخْتَدمُ» از مادّه «اختدام» به معنای به خدمت درآوردن است.

  15. بنابر آنچه در بالا گفته شد: «وَ الاَذْواقِ وَ الْمَشامِّ وَ الاَلْوان وَ الاَجْناس» عطف بر حق و باطل است ولی بعضی آن را عطف بر معرفت گرفته اند. ولی با دقّت در کلمات مولا معلوم می شود که معنای اوّل مناسب تر است.

بنابر معنای اوّل قدرت تمیز، شامل همه اینها می شود و بنابر معنای دوّم، نیروی تمیز یکی از نعمتهای خدا شمرده شده، همان گونه که قدرت بویایی و بینایی و چشایی نعمت دیگری ذکر شده است.

  1. «جنس» در لغت به معنای اقسام و انواع مختلف می باشد و در بعضی از خطبه های نهج البلاغه قراینی بر این معنا وجود دارد (خطبه 91).

  2. «معجوناً» حال است برای «انساناً» که در عبارت قبل آمده است. 

  3. جمله «من الحرّ و البرد»... ممکن است، بیانی برای اخلاط متباینه باشد، یا برای اضداد و اخلاط هر دو.

  4. برای توضیح بیشتر در این زمینه به کتاب «داروینیسم و آخرین فرضیه های تکامل» مراجعه فرمایید. فشرده آن نیز در تفسیر نمونه، ج 11، ذیل آیات 26 تا 44 سوره حجر آمده است.

  5. سوره حجر، آیه 29.

  6. سوره مؤمنون، آیه 14.

  7. سوره اعراف، آیه 179.

  8. آیا چنین می پنداری که تو موجود کوچکی هستی، در حالی که عالم کبیر در تو خلاصه شده است.