[hadith]إِلَی أَنْ بَعَثَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً [صلی الله علیه وآله] رَسُولَ اللَّهِ لِإِنْجَاز عِدَتِهِ وَ إِتْمَامِ نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَی النَّبیِّینَ مِیثَاقُهُ، مَشْهُورَةً سمَاتُهُ کَرِیماً مِیلَادُهُ، وَ أَهْلُ الْأَرْضِ یَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْوَاءٌ مُنْتَشرَةٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ، بَیْنَ مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فِی اسْمِهِ أَوْ مُشیرٍ إِلَی غَیْرِهِ، فَهَدَاهُمْ بهِ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بمَکَانِهِ مِنَ الْجَهَالَةِ، ثُمَّ اخْتَارَ سُبْحَانَهُ لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه وآله لِقَاءَهُ وَ رَضِیَ لَهُ مَا عِنْدَهُ وَ أَکْرَمَهُ عَنْ دَارِ الدُّنْیَا وَ رَغِبَ بهِ عَنْ مَقَامِ الْبَلْوَی فَقَبَضَهُ إِلَیْهِ کَرِیماً، وَ خَلَّفَ فِیکُمْ مَا خَلَّفَتِ الْأَنْبیَاءُ فِی أُمَمِهَا إِذْ لَمْ یَتْرُکُوهُمْ هَمَلًا بغَیْرِ طَرِیقٍ وَاضِحٍ وَ لَا عَلَمٍ قَائِمٍ.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 1، صفحه 439-413

امام (ع) سیر نبوت را در این خطبه از آدم شروع و به پیامبر اسلام پایان می دهد. ترتیب طبیعی نیز همین است. زیرا هدف از طینت نبوت خاتم الانبیا می باشد چنان قرآن کریم به این حقیقت گویاست: «ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبیِّینَ». 

سپس امام (ع) کیفیت هدایت یافتن خلق و نظام یافتن امور معاش و معادشان را به وسیله پیامبر بیان داشته است تا ذهن شنوندگان را برای ارشاد و هدایت آماده سازد و مصالح دینی و دنیایی آنها را توضیح دهد لذا به این حقیقت اشاره فرموده است که پیامبر اسلام نتیجه وجودی همه انبیا و برای به پایان رساندن کار آنها مبعوث شده است آنجا که می فرماید «خداوند متعال برای انجام وعده هایی که به زبان انبیای پیشین به خلق داده بود محمّد (ص) را برانگیخت و نبوت را بدو پایان بخشید». 


فرموده است: «مأخوذا علی النبیّین میثاقه» 

کلمه مأخوذ در عبارت امام (ع) به حال منصوب است و فعل آن بعث و ذو الحال پیامبر (ص) می باشد. بقیه کلمات منصوب عبارت امام (ع) نیز به عنوان حال منصوب اند. مقصود از گرفتن میثاق پیامبر از انبیا بنا بر آنچه که ذکر شد امر نهفته در فطرت آنهاست که اعتراف به حقانیت پیامبر اسلام و تصدیق دیانتش می باشد. زیرا تصدیق نبوّت پیامبر اسلام از جمله عبادت حقّ سبحانه به شمار می آید. معنای کلام این است که خداوند پیامبر را برانگیخت در حالی که تصدیق نبوّت او را از انبیا و دیگران گرفته بود. و نشانه های ظهور و بشارت به مقدم او با توجّه به نجابت خانوادگی و بزرگواری نسب و اهمیت زمانی که به پیامبر مبعوث شد در میان آنها مشهور بود. پس از این که امام (ع) بیان می فرماید که خداوند پیمان نبوّت پیامبر را از انبیای قبل گرفته است و مزیّت بعثت پیامبر و فضیلت شرع رسول گرامی و چگونگی بهره مند شدن مردم از شریعت رسول اشاره کرده و می فرماید «در روز بعثت پیامبر مردم مختلفی در روی زمین بودند و خواسته های مختلفی داشتند و آرای مختلف و متشتّت در میان گروههای پراکنده وجود داشت». 

«واو» در «و اهل الارض» نیز حالیه است و جمله محلا منصوب می باشد و «اهواء» خبر برای مبتدای محذوف است و در اصل «اهوائهم اهواء متفرّقه» بوده است و همچنین کلمه «و طوائف» در اصل و طوائفهم طرایق متشتّة بوده است. 

یعنی خداوند پیامبر را برانگیخت در حالی که در روز بعثت آن حضرت مردم دینهای مختلف و نیز آراء گوناگون داشتند به شرح زیر: گروهی دارای شریعت بودند مانند یهود، نصارا، صائبین و مجوس که دیانت آنها از بین رفته بود. اگر چه بدانها منتسب بودند و به صورت کسانی که تشبّه به دیانت داشته باشند باقی مانده بودند. آنچه که در دست آنها مانده بود دیانت تشبیه و تجسّم بود، چنان که قرآن کریم از آنها چنین حکایت می کند: «وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصاری  نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ»، «وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصاری  الْمَسیحُ ابْنُ اللَّهِ». «وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدیهِمْ وَ لُعِنُوا بما قالُوا». 

مجوس دو مبدأ را قبول داشتند. خیر را به یک مبدأ و شرّ را به مبدأ دیگر نسبت می دادند. پندار آنها این بود که میان این دو مبدأ جنگی در گرفته است و فرشتگان میانجی شدند و میان آن دو بدین صورت صلح برقرار کردند که عالم سفلا مدّت هفت هزار سال به مبدأ شر اختصاص داشته باشد اما آنان که خواسته ها و افکار مختلف دارند و دستجات پراکنده ای هستند به چند دسته تقسیم می شوند. بعضی از اعراب مکّه بودند که اهل دیانت نبودند و نیز بعضی دیگر که ساکن مکه نبودند عقیده به تعطیل داشتند و بعضی محصّله بودند، آنها که به تعطیل عقیده داشتند به سه دسته تقسیم می شدند:

1-  دسته ای از آنها منکر خدا و بعثت و معاد بودند و طبیعت را زنده کننده و روزگار را نابود کننده می دانستند. اینان همان کسانی هستند که قرآن از آنها چنین حکایت می کند: «وَ قالُوا ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ». اینان زندگی و مرگ را در ترکیب و تحلیل طبیعت محسوس می دانستند. حیات دهنده را طبیعت و هلاک کننده را روزگار می دانستند. قرآن می گوید: «وَ قالُوا ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا». 

2-  دسته ای دیگر از آنها به خالق و ابتدای خلق اقرار داشتند ولی بعثت و معاد را منکر بودند و قرآن از آنها چنین حکایت می کند: «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ قُلْ یُحْیِیهَا...»

3-  گروهی دیگر از آنها به خداوند و نوعی بازگشت معتقد بودند ولی بت می پرستیدند و چنین می پنداشتند که بتها در نزد خدا آنها را شفاعت می کنند، قرآن در این باره چنین می فرماید: «وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ».

از همین دسته سوّم قبیله ای بودند که از بیان عقیده خودداری می کردند اینان پیروان بت لات در طائف بودند. قریش و بنو کنانه و غیره پیروان غزا در مکّه بودند و بعضی از اینان بتها را به صورت ملائکه می ساختند و به وسیله آنها به ملائکه توجّه می کردند و بعضی ملائکه را می پرستیدند همچنان که خداوند می فرماید: بَلْ کانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ. 

امّا محصله در زمان جاهلیّت سه دسته از علوم را دارا بودند. 

اوّل علم انساب و تاریخ و ادیان. دوّم تعبیر خواب. سوّم علم ستاره شناسی. کاهنان و ستاره شناسان از این دسته بودند. از پیامبر (ص) روایت شده است که فرمود: «کسی که از طریق ستاره شناسی چنین و چنان بگوید بر آنچه بر محمد (ص) نازل شده، کافر شده است». 

از غیر اعراب نیز گروههایی وجود داشتند مانند براهمه هند. و خلاصه نظر آنها حسن و قبح عقلی باز می گشت در تمام احکام به عقل رجوع می کردند و شرایع را منکر بودند و به مردی نسبت داده می شدند که نامش براهام بود. بعضی دیگر پیروان «بدده» بودند. بدّ در نزد آنها شخصی بود که در این جهان تولّد نیافته و فرزندی نداشت، ازدواج نکرده و طعام و شراب نمی خورد، نه پیر می شود و نه می میرد. گروهی دیگر اهل اندیشه بودند، اینها کسانی بودند که به گردش افلاک و احوال نجوم آگاهی داشتند. گروهی به موجودات روحانی معتقد بودند. یعنی واسطه های روحانی را قبول داشتند که از نزد خدا به صورت بشر به رسالت آمده بودند، بدون آن که کتابی داشته باشند. 

بعضی دیگر ستارگان را می پرستیدند و دسته ای خورشید و جمعی ماه را پرستش می کردند. در نهایت همه اینها بت پرست بودند زیرا به پیامبر حاضری که مورد توجّه آنها باشد و در مشکلات به او رجوع کنند اعتقاد نداشتند. به این دلیل بود که پیروان روحانیّات و ستاره پرستان بتهایی را به شکل کواکب می ساختند و آنها را می پرستیدند. و اصل بت پرستی از این جا ناشی می شد. هر چند بعید است کسی که مختصر ذکاوتی داشته باشد چوبی را به دست خود بسازد و سپس آن را خدا قرار دهد. ولی همین مردمان بر اطراف بتهای دست ساز می چرخیدند و حوائجشان را به آنها می گفتند بدون آن که از جانب شرع اجازه داشته باشند و یا دلیل و برهانی از جانب خدا وجود داشته باشد. همین طواف و عبادتشان برای بتها به منزله اثبات خدا بودن آنها بود. غیر از گروههایی که نام برده شد دستجاتی بودند که اندیشه های باطل و مرامهای فاسدی داشتند که تعدادشان از شماره بیرون بود و به طور مفصّل در کتابهایی که در این باره نوشته شده ذکر شده است. 

پس از توضیح اجمالی بر امتهای فوق، معنی کلام امام (ع) که فرمود: «بین مشبّه للّه بخلقه» روشن می شود که از اصحاب ادیان گذشته گروههایی وجود داشتند که هر چند صانع و خالق را قبول داشتند ولی ذهن آنها خداوندی را قبول داشت که در نفس امر، به مصنوعات خداوند و اشیایی که دارای جسمانیّت و لوازم آن بودند شباهت داشت، و بعضی در باره نام خدا اعتقاد الحادی داشتند و از حق عدول کرده و اسمهایی که برای خدا شنیده بودند تحریف می کردند و یا از اسامی خدا مشتقّاتی را ساخته با اندکی تفاوت و بر بتهای خود می گذاشتند چنان که مثلا لات را از اللّه و عزّا را از عزیز و منات را از منّان مشتق کرده بودند. این عقیده ابن عبّاس در باره ملحدان اسامی خداوند است. بعضی دیگر از مفسّران، ملحدان اسامی خدا را به دروغگویان اسمای خدا تفسیر کرده اند. بنا بر این تفسیر هر کس خدا را به نامی بنامد که عقل آن را نپذیرد و یا کتاب آسمانی به آن تکلّم نکرده باشد و یا اجازه شرعی بر چنین اسمی نرسیده باشد ملحد در نامهای خداست. بعضی دیگر به عنوان خدا به غیر خدا توجه داشتند مانند دهریّه و غیره از بت پرستان. 

کلام امام (ع) در این فراز به صورت قضیّه مانعة الخلوّ به کار رفته است. 

هنگامی که عنایت خداوند بعثت پیامبر (ص) را اقتضا کرد تا خلق را به راه حق هدایت و آنها را از گمراهی پیشین خود به پیمودن راه مستقیم دلالت و به برکت نورانیّت حق متعال آنها را از ظلمات جهل نجات داده و ارشاد کند، پیامبر بپاخاست تا با حکمت و موعظه حسنه و با بهترین نوع و روش برهانی به راه حق دعوت کند. 

پس خداوند به روشنایی نور پیامبر (ص) زنگار دلهای خلق را زدود و به وسیله حق و صدقی که به پیامبر عنایت کرد باطل شیطان را از میان برد. بنا بر این زبانهای به ذکر خدا گویا، چشمها به معرفت خدا روشن و دین خود را در دورترین بلاد عالم کامل و نعمت خود را به وسیله پیامبر بر عموم بندگان تمام کرد. چنان که خداوند فرموده است: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ». 

آن گاه خداوند سبحان ملاقات پیامبر را پسندیده چنان که او را ملاقات خدا را دوست می داشت در این باره پیامبر (ص) فرمود: «آن که ملاقات خدا را دوست بدارد خدا ملاقات او را دوست می دارد». خداوند چنین پسندید که بزرگواری کامل و نعمت شامل خود را در نزد خود و جوار رحمتش به پیامبر ارزانی دارد: فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر. پیامبر را در بردن از این دنیا اکرام فرمود و او را از مشکلات و اذیّت و آزار به دور داشت و چون اجلش فرا رسید قبض روحش کرد در حالی که از ناپاکیهای گناه بد انسان که از مادر تولّد یافته بود پاک بود چنان که عرب در ضرب المثل می گوید: ما برق بارق و ذرّ شارق، هیچ لحظه ای از عمرش گناه نکرد. 


فرموده است: «و خلّف فیکم ما خلّقت الانبیاء... و لا علم قائم»

چون منظور از کسی که جانشین انبیا شده در این عبارت پیامبر اسلام است ممکن نیست همسان وجود او در هر وقتی پدید آید زیرا مادّه ای که کمال مثل پیامبر را قبول کند در کمتر ترکیبی از ترکیبات عنصری تحقّق می یابد. 

بنا بر این واجب است که در امور مردم بعد از پیامبر سنّتی که شالوده آن بر وحی و امر و انزال روح القدس باشد تشریع شود. و لازم است که برای برقراری آنچه که پیامبر آن را در امور و مصالح مردم شرع و سنّت قرار می دهد تدبیر و اندیشه شود. فایده این تدبیر استواری خلق و پایداری آنها بر معرفت خالق و ذکر همیشگی خدا و معاد و جلوگیری از فراموشی سنّت و شرع، بعد از انقطاع وحی می باشد. پس لازم است که از جانب خدا کتابی در میان مردم باشد تا مردم را به ذکر خدا جلب و خدا را در همه حال در دل آنها زنده بدارد و شامل انواع بشارت برای فرمانبرداری از خدا و رسول، و وعده های عذاب بزرگ برای نافرمانی خدا و رسول در روز قیامت باشد. لزوماً چنین کتابی باید بزرگ داشته شود و تکرار و حفظ آن در میان مردم سنّت شود و بحث در معنی و مقصود آن و یاد دادن و یاد گرفتن آن رواج یابد تا یاد خدای سبحان و فرشتگان جهان برتر، دوام پیدا کند. 

پس از قرآن سنّتهای عملی که در اوقات مخصوصی مکررا انجام می شود، در میان مردم رواج پیدا کند و آنها را بعضی از مردم برای بعضی دیگر با لفظ ادا می کنند و قسمتی از آنها در دل و نیّت استقرار می یابد. تا یاد معبود دوام یابد و در امر معاد مفید واقع شود در غیر این صورت فایده ای نخواهد داشت. و از جمله این سنّتهای عملی عبادات پنجگانه روزانه، و آنچه که بدان مربوط است می باشد. 

چون امام (ع) در اینجا یادی از کتاب عزیز فرموده است که در بردارنده حقایقی است که مستقیم یا غیر مستقیم به وسیله پیامبر (ص) بیان شده است که به حسب سنّت پیامبر همه مطالب الهی را داراست، ما به بیان شرافت و لوازم و شرایط تلاوت آن می پردازیم و بقیّه مطالب عبادی را به جای خود موکول می کنیم: 

بحث دوّم-  در فضیلت قرآن است. 

فضیلت قرآن از چند جهت است: اوّل-  [از نظر قرآن] خداوند تعالی در این باره می فرماید: «وَ هذا ذکْرٌ مُبارَکٌ أَنْزَلْناهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» و نیز می فرماید: «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْباب» و باز می فرماید: وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَری  مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ تَصْدیقَ الَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ». 

دوّم [از نظر روایات] پیامبر خدا فرموده است: «آن که قرآن را بخواند و چنین تصوّر کند که کسی، برتر از قرآن را آورده است، آنچه را که خداوند بزرگ شمرده کوچک دانسته است». و باز پیامبر (ص) فرموده است: «در روز قیامت هیچ شفاعت کننده ای از نظر مرتبه و مقام در نزد خداوند متعال، حتّی پیامبران و فرشتگان، برتر از قرآن نیست». 

از اشاره پیامبر سرّ این حقیقت روشن می شود که شفاعت قرآن در حقّ کسی است که آن را تدبّر کند و راه حق را که قرآن مشتمل آن است بپیماید و از این طریق به پیشگاه حضرت حق وصول یابد و در جوار فرشتگان مقرّب قرار گیرد. و نتیجه شفاعت جز این نیست که شخص مورد شفاعت به رضوان خدا دست یابد و چنان که می دانید رضایت خدا بدون پیمودن راهی که قرآن عزیز آن را هدایت کند حاصل نمی شود و بدون شفاعت قرآن شفاعت هیچ شفیعی نزد خدا سودمند نیست چنان که خداوند فرموده: «فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَةِ مُعْرِضِینَ» و باز پیامبر فرموده است «اگر چیزی ظرف قرآن قرار بگیرد آتش آن را نمی سوزاند» مقصود این است که هر کس وجودش ظرف قرآن باشد و در آن تدبر کند و راهی را که قرآن می نماید برود آتش او را نمی سوزاند. 

واضح است که آتش آخرت چنین کسی را نمی سوزاند، اما آتش دنیا به این دلیل در چنین شخصی تأثیر نمی کند که اولیای خدا در قوّه نظری و عملی کامل اند و به حق واصل شده اند در چنان حدّی هستند که عناصر از نفوس آنها متأثّر می شوند. این نفوس چنان که در بدن خود تصرف می کنند در عناصر نیز تصرّف می کنند، بنا بر این آتش در بدن آنها تأثیر نمی کند. رسیدن به چنین مقامی را در مقدّمات بحث توضیح دادیم. و نیز پیامبر (ص) فرمود: «برترین عبادت امّت من قرائت قرآن است و اهل قرآن، اهل خدا و از خواص او هستند» مقصود پیامبر از قرائت قرآن با همان شرایطی است که بزودی بیان خواهیم کرد. 

بحث سوم-  در آداب تلاوت قرآن است: 

مداومت بر خواندن و درس قرآن احتیاج به آدابی دارد و الاسودی نمی بخشد، چنان که انس در این باره گفته است: «چه بسیار است تلاوت کننده قرآن که قرآن وی را لعنت می کند». آنچه لازم است از آداب قرآن خواندن در این جا دانسته شود، همان چیزی است که امام ابو حامد غزالی در کتاب احیاء العلوم آن را خلاصه کرده است و ما چیزی بر آن اضافه نمی کنیم. آدابی که غزالی بیان کرده است ده چیز است: 

1-  آن که در حالی که انسان تلاوت قرآن را می شنود عظمت کلام خدا 

و افاضه کمال و لطف حق به خلق را در فرو فرستادن قرآن از عرش، در حدّ فهم خلایق و رساندن معانی به ذهن آنها را تصوّر کند که چگونه حقایق الهی در ضمن حروف و اصواتی که از صفات بشر است تجلّی یافته، زیرا بشر از رسیدن به مدارج جلال و صفات کمال بدون وسیله عاجز است، چه اگر کنه جمال کلام حق در پوشش حروف قرار نمی گرفت برای شنیدن کلام خدا وسیله دریافتی نبود و از جلوه نور حق و عظمت سلطه اش آنچه ما بین زمین و آسمان بود متلاشی می شد. 

بنا بر این صورت و حرف جسدند برای حکمت، حکمت برای صورت و حرف نفس و روح به شمار می رود. و چون شرافت اجساد و عزّتشان به شرافت ارواح می باشد، شرافت حرف و صورت به شرافت حکمتی است که در آنها نهفته است. 

2-  تعظیم متکلّم-  سزاوار است که در ذهن قرائت کننده قرآن عظمت متکلّم حاضر باشد و بداند آنچه که تلاوت می کند کلام بشر نیست و این که در تلاوت کلام خدا نهایت ممنوعیّت وجود دارد. زیرا خداوند فرموده است: «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»، «جز پاکان به آن دست نمی زنند.» چنان که ظاهر جلد قرآن و اوراق آن از تماس با ظاهر بدن ناپاک باید محفوظ باشد همچنین باطن معنای کلمات عزّت و جلال از باطن قلب انسان به دور است زیرا به نور قرآن دل روشن نمی شود، مگر از هر پلیدی پاک باشد و به نور عظمت خدا منوّر نمی شود مگر از تاریکی شرک به دور باشد. چنان که هر دستی صلاحیّت مسّ جلد قرآن را ندارد، هر انسانی نیز صلاحیّت تلاوت قرآن را ندارد و هر قلبی شایسته حمل انوار قرآن نمی باشد و به همین دلیل بود که عکرمة بن ابی جهل هر گاه قرآن را می گشود غشّ می کرد و می گفت این کلام پروردگار من است و به سبب بزرگی گوینده، گفتار و سخن را تعظیم می کرد. 

می دانی که عظمت متکلّم بدون اندیشه در صفات جلال و کمال و افعال او به قلب خطور نمی کند. هر گاه بیندیشی که کرسی، عرش، آسمانها، زمین و آنچه میان آنهاست مخلوق خدا هستند و خدا اداره آنها را به عهده دارد و روزی می دهد و یگانه و قهّار است و همگان در قبضه قدرت او هستند آسمانها به اراده او برپا می باشند و همگان به سوی او باز می گردند و اوست کسی که می گوید این گروه بهشتی اند عظمت متکلّم در ذهنت جا می گیرد و آن گاه عظمت کلام مشخص می شود. 

3-  حضور قلب و عدم توجّه به امور دنیوی در وقت تلاوت. 

در تفسیر کلام خدا که فرموده است: «یا یَحْیی  خُذ الْکِتابَ بقُوَّةٍ»، گفته اند با جدیّت و کوشش کتاب را دریافت کن. جدیّت و کوشش این است که به هنگام قرائت کتاب همه سرگرمیها و توجّه به غیر کتاب را ترک کنی.

حضور قلب هنگامی حاصل می شود که عظمت کلامی که تلاوت می کنی دریابی و با خواندن آن شادمان گشته و به آن انس گرفته و غفلت نکنی، چه اگر تلاوت کننده اهل باشد، در قرآن چیزهایی وجود دارد که دل به آن انس پیدا می کند و چگونه با اندیشه کردن در غیر قرآن می توانی با آن انس پیدا کنی در حالی که قرآن باغ عارفان و چمن اولیا و میدان تحرّک صاحبان خرد است. 

4-  تدبیر- تدبیر حالتی است بالاتر از حضور قلب زیرا انسان گاهی توجّه به غیر قرآن ندارد ولی به شنیدن قرآن اکتفا کرده و در آن تدبّر نمی کند، با این که مقصود از تلاوت قرآن بنا به گفته حق متعال تدبّر است آنجا که می فرماید:» «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی  قُلُوبٍ أَقْفالُها»، و باز می فرماید: «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْد غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً»، و باز فرموده است: «رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا». 

دقّت در باره قرآن انسان را توانایی می بخشد که در باطن معنای آن بیندیشد. پیامبر (ص) فرموده است: «در عبارتی که در آن فهم نباشد خیری نیست و قرائت محسوب نمی شود اگر تدبّر در آن نباشد و اگر اندیشیدن جز با تکرار برایتان ممکن نیست تکرار کنید». 

از ابو ذر روایت شده است: «پیامبر خدا (ص) شبی را به قیام گذراند و مکرّر این آیه را تلاوت می کرد «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکِیمُ». 

5-  تفهّم- تفهّم، آن است که تلاوت کننده قرآن از هر آیه ای آنچه را که شایسته است استنتاج کند. زیرا قرآن مشتمل بر ذکر اوصاف و افعال خداوند تعالی و احوال پیامبران و تکذیب کنندگان پیامبران و احوال ملائکه و بیان فرمانها و عذابها، بهشت و جهنّم و وعد و وعید می باشد. تلاوت کننده باید در معانی اسماء و صفات خداوند تأمّل کند تا اسرار قرآن برایش کشف و گنجینه های راز و معادن حقایق آن به رویش باز شود و به این حقیقت امام علی (ع) اشاره دارد آن جا که می فرماید «خداوند چیزی را بر پیامبرش پوشیده نداشت ولی بر مردم پوشیده داشت مگر آنها که بر فهم قرآن دست یافتند پس باید برای بدست آوردن فهم قرآن حریص بود». 

ابن مسعود گفته است هر که بخواهد به علم اوّلین و آخرین آگاه شود باید به قرآن متوسل شود. باید دانست که بیشترین علوم قرآن نهفته در اسماء و صفات خداست و خلایق از آن علوم جز به قدر فهمشان درک نمی کنند و خداوند به این حقیقت اشاره کرده و می فرماید: أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدیَةٌ بقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابیاً»«» در این جا منظور از آب علم است که خداوند از آسمان بخشش خود بر ظرف قلوب نازل فرموده است و هر یک بر حسب استعداد و امکان از آن بهره مند شدند، هر چند بالاتر از آنچه آنها درک کرده اند مراحل دیگری است که بر آن وقوف نیافته و گنجهایی که بر ژرفای آن اطلاع پیدا نکرده اند. 

آنچه گفتیم در باره اسماء و صفات خدا بود. امّا افعال حق متعال و آنچه که بدان از خلق آسمان و زمین و غیر اینها اشاره فرموده است، شایسته است که خواننده قرآن از خلق آسمان و زمین، صفات حق و جلال او را بفهمد، زیرا فعل فاعل می خواهد، از عظمت فعل بر عظمت فاعل استدلال کند تا سرانجام فاعل را بدون فعل دریافته و در مقام اوّل فاعل را چنین بخواند: «هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِی ما ذا خَلَقَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ» و در مقام دوم چنین بخواند: «وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ»، آن که حق را بشناسد خداوند را در همه چیز می بیند و آن که به درجه عرفان دست یابد همه چیز را از درجه اعتبار ساقط دانسته و با خداوند هیچ چیز را نمی بیند و هر گاه این سخنان خداوند: «أَ فَرَأَیْتُمْ ما تُمْنُونَ،... أَ فَرَأَیْتُمُ الْماءَ الَّذی تَشْرَبُونَ،... أَ فَرَأَیْتُمُ النَّارَ الَّتِی تُورُونَ» را تلاوت کند سزاوار نیست که نظر خود را در نطفه و آب و آتش محدود کند بلکه باید در منی که نطفه است و سپس در کیفیت تقسیم نطفه به گوشت و استخوان و عصب و عروق و غیره و پس از آن به چگونگی شکل پذیری اعضای مختلفه بدن (مدور- طویل و عریض- مستقیم، منحنی، سست، محکم، رقیق، غلیظ) و آنچه که در هر یک از اینها از نیرو نهاده شده است و منافعی که اگر چیزی از آنها مختل شود، امر آنها و مصالح بدن مختل می شود، دقّت کند. 

تأمل کننده در این عجایب و امثال آنها به قدرت عجیب خدای تعالی و مبدأی که این آثار از او پدید آمده است توجه خواهد کرد، پس مدام شاهد کمال صانع از طریق مشاهده کمال صنع خواهد بود. 

امّا احوال انبیا. از چگونگی تکذیب انبیا و قتل آنها به وسیله مردم بی نیازی خداوند از انبیا ثابت می شود. و اگر همه انبیا را نیز به قتل می رساندند به خداوند تأثیری نداشت و به سلطه و قدرت او زیانی وارد نمی کرد. و هر گاه می شنویم که خداوند آنها را یاری کرده است می فهمیم که آنها مورد تأیید خداوند بوده اند. چنان که خداوند می فرماید: «حَتَّی إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّیَ مَنْ نَشاءُ». 

از مطالعه احوال تکذیب کنندگان انبیا مانند عاد و ثمود و چگونگی به هلاکت رسیدن آنها، به ترس از خداوند و عذاب او توجّه پیدا می کنیم. بهره انسان از توجّه به عذاب خدا بهره ای نفسانی است که اگر مورد غفلت واقع شود و اسائه ادبی انجام گیرد چه بسا انسان به عذاب مبتلا شود و در موقعیّتی قرار گیرد که مال و فرزند به حال او نفعی نخواهد داشت. شنونده قرآن هرگاه احوال بهشت و جهنم را بشنود برایش به لحاظی خوف و به جهتی امید پیدا می شود و چنین تصوّر خواهد کرد به هر اندازه که از یکی دور شود به دیگری نزدیک خواهد شد. 

بالاخره قرائت کننده قرآن از آیات فوق و دیگر آیات قرآن چنین می فهمد که اسرار الهی قرآن به دلیل پایان نداشتن قابل شمارش و دسترسی به همه آنها نیستند. خداوند تعالی در این مورد می فرماید: «قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بمِثْلِهِ مَدَداً». 

امام (ع) در این مورد فرموده است: «اگر بخواهم از تفسیر فاتحه الکتاب هفتاد شتر را بار می کنم». 

کسی که به هنگام تلاوت قرآن و یا شنیدن آن، معانی قرآن را ولو به کمترین مقدار، نفهمد مشمول این گفته حق تعالی قرار می گیرد: «أُولئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمی  أَبْصارَهُمْ أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی  قُلُوبٍ أَقْفالُها». منظور از قفل موانعی است که بزودی آنها را ذکر خواهیم کرد. 

6-  تلاوت کننده باید خود را از موانع فهم قرآن خالی گرداند. 

زیرا بسیارند افرادی که به علل و موانعی که شیطان بر قلب آنها افکنده است، حجابی بر عجایب اسرار قرآن برای آنها به وجود آورده است و از فهم قرآن باز مانده اند. 

در این باره پیامبر اسلام فرموده است: «اگر شیاطین بر دل بنی آدم دور نمی زدند می توانست به ملکوت آسمانها بنگرد». معانی قرآن و اسرار آن از جمله ملکوت است. 

حجابهایی که مانع از فهم قرآنند عبارتند از: الف-  سرگرم شدن به حروف و مخارج آنها که از توجّه به معنی باز می دارد. 

گفته اند که جلودار این موضوع شیطان بوده است که بر قرّاء گماشته شده تا توجّه آنها را از معانی قرآن منصرف کند و همیشه آنها را در تردید برای حروف وا می داشته و به آنها تلقین می کرده است که حروف از مخرجشان ادا نشده اند. 

بنا بر این، تأمّل و دقّت قرّاء بر مخارج حروف مصروف می شده است و در این صورت چگونه ممکن بوده است که معنی قرآن برای آنها کشف شود. بالاترین مضحکه شیطان کسانی هستند که پیروان این گونه فریبها باشند. 

ب-  پیروی از روش خاصّی که آن را شنیده و تفسیر ظاهری که از ابن عباس یا مجاهد یا غیر اینها نقل شده باشد و قاری به دید تعصّب و بدون عمق علمی به آن بنگرد. در این صورت نظرش در اطراف شنیده هایش متوقّف می ماند. 

و اگر احیاناً بعضی از اسرار قرآن برایش روشن شود شیطان جهل او را بر آن تقلید کورکورانه اش محدود کند و مخالفت پدر و معلّمان را در ترک آنچه برایش ملکه شده تأثیر ندهد. صوفیّه به همین حقیقت اشاره کرده اند آنجا که می گویند علم حجاب است. مقصود صوفیّه از علمی که حجاب است عقایدی است که بیشتر مردم در تعلیم و تقلید بر آن اصرار می ورزند و جدلهایی است که متعصّبان مذهب گفته و نوشته و القا کرده اند نه علم حقیقی که با نور بصیرت دریافت می شود. 

تقلید گاهی باطل است مثل کسی که استواری خدا بر عرش را بر معنی ظاهرش حمل می کند، اگر بر قلبش قدّوسیّت خدا بگذرد که ذات مقدّس حق از هر آنچه که بر خلق رواست منزّه و پاک است در این مورد تقلید برایش جایز نیست مگر این که برای خدا دوّم و سوّمی (مثلی) فرض کند. در این صورت است که برای زدودن این فرض از ذهن، دچار وسوسه می شود و یا دوگانگی حق را به تبع دیگران می پذیرد و گاهی تقلید حق است و در عین حال از فهم جلوگیری می کند، زیرا حقی که مردم مکلّفند آن را بخواهند دارای مراتب، درجات، ظاهر و باطن است ظاهرگرایی محض مانع از رسیدن به باطن می شود. 

اگر اشکال شود که به چه دلیل جایز است انسانی که قرآن را می شنود از ظاهر قرآن به باطن آن منتقل شود، با این که پیامبر اسلام فرموده است: «هر که قرآن را به رأی خودش تفسیر کند جایگاهش پر از آتش خواهد شد»، و بر نهی پیامبر از تفسیر به رأی آثار فراوانی مترتّب است. 

از این اشکال به چند صورت پاسخ داده می شود: اوّل، این حدیث پیامبر (ص) «برای قرآن ظاهر و باطنی آغاز و انجامی است» و با این گفته امام (ع): «مگر بنده ای که خدا فهم قرآن را به او عطا کرده باشد» معارض است. اگر جز ترجمه ظاهری نقل شده مورد بحث روا نباشد فایده این فهم چیست دوم، اگر تفسیر قرآن از طریق عقل جایز نباشد، شرطش این است که از پیامبر شنیده شده باشد و این جز در باره بعضی از قرّاء ممکن نیست. امّا آنچه ابن عبّاس و ابن مسعود و غیر اینها در تفسیر قرآن از خودشان نقل کرده اند این تفسیر به رأی است و پذیرفتن آن جایز نیست. 

سوّم، صحابه و مفسّران در تفسیر بعضی آیات اختلاف نظر دارند و نظرهای گوناگونی را نقل کرده اند، به گونه ای که جمع بین آنها ممکن نیست و محال است همه آن اقوال از رسول خدا شنیده و نقل شده باشد. 

چهارم-  امام علی (ع) برای ابن عباس دعا کرده و فرمود: «خدایا او را در دین فقیه گردان و تأویل کتاب را به او بیاموز». بنا بر این اگر تأویل قرآن مثل نزول قرآن شنیدنی و حفظ کردنی باشد، تخصیص یافتن ابن عباس به این حقیقت بی معنی خواهد بود. 

پنجم-  به دلیل گفته حق متعالی: «لَعَلِمَهُ الَّذینَ یَسْتَنْبطُونَهُ مِنْهُمْ» در این آیه خداوند استنباط را به رأی علما اثبات کرده است. روشن است که استنباط معنی قرآن بالاتر از شنیدن آن است. 

با توجّه به توضیحات فوق بناچار باید نهی از تفسیر به رأی را به یکی از دو معنای زیر حمل کنیم:

1-  انسان در مورد چیزی نظر خاصّی داشته باشد و میل باطنی اش وی را به مقصد خاصّی سوق دهد، در این صورت قرآن را طبق میل خود تفسیر می کند. 

چه، اگر این خواست و میل را نداشته باشد این معنای تأویلی به ذهنش نمی آید، خواه صحیح باشد و خواه ناصحیح. و این مانند کسی است که دیگران را برای مبارزه با قلب بی رحم فرا می خواند و غرض خود را به قول خدای تعالی: اذْهَبْ إِلی  فِرْعَوْنَ، اثبات می کند و سخن او اشاره به این دارد که مقصود از قلب قسیّ، فرعون است. چنان که بعضی از وعّاظ برای زیبایی کلام و ترغیب مستمعان چنین استدلالاتی را به کار می گیرند و این تفسیر به رأی گفته می شود و جایز نیست. 

2-  مفسّر قرآن به ظاهر عربی قرآن مبادرت ورزد بدون آن که از سماع و نقل و آنچه که متعلّق به غرایب قرآن و معانی الفاظ مبهم و یا آنچه مربوط به اختصار، حذف، اضمار، تقدیم، تأخیر و مجاز است کمک بگیرد. 

بنا بر این کسی که به ظاهر تفسیر حکم کند به صرف فهم عربی به استنباط معنی بپردازد زیاد اشتباه خواهد کرد و در زمره مفسّران به رأی قرار می گیرد، مانند اقسام تفسیر در باره این آیه شریفه: «وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسلَ» این که به ظاهر عربی آیه نگاه کند چنین می پندارد که مقصود این است که ناقه صالح بینا بوده و کور نبوده است [مبصرة را صفت ناقه گرفته اند] در حالی که معنی آیه مبصرة یعنی نشانه روشنگر است [مبصرة صفت آیه است نه ناقه] و نیز پنداشته اند که ظلم در آیه منظور ظلم به غیر است، در حالی که منظور به ناقه است و آیه به صورت منقول منقلب است. مانند آیه شریفه «وَ طُورِ سینِینَ» و همچنین در باقی اجزای بلاغت تفسیر به رأی صورت می گیرد. بنا بر این هر کس به ظاهر عربی قرآن، در تفسیر، اکتفا کند بدون آن که از نقل کمک بگیرد تفسیر به رأی کرده است. 

مقصود از نهی تفسیر به رأی همین معناست نه فهم اسرار معانی و روشن است که نقل اقوال برای فهم معنی کفایت نمی کند. برای استواران در علم، از اسرار قرآن به اندازه صفای عقل و درجه استعداد و کوشش در تحقیق و در نظر گرفتن اسرار و پندها، کشف می شود. و برای هر یک از اهل بینش به اندازه کوششان در ارتقاء به درجات معانی، درک و فهم حاصل می شود با وجودی که همگان در فهم و درک ظاهر قرآن مشترکند. برای توضیح بیشتر معنای فوق می توان فهم بعضی از اهل بینش را در مورد دعای پیامبر (ص) در سجود مثال آورد: «از خشمت به رضایت پناه می آورم و از عقوبتت به عافیتت و از خودت به خودت پناه می آورم ثنایت را نمی توان شمرد، تو چنانی که خود خویشتن را ستوده ای». 

عرفا در تفسیر این دعا گفته اند: به پیامبر گفته اند سجده کن تا به خدا نزدیک شوی. پیامبر در سجود قرب خدا را دریافت و در آن حال به صفات خدا نگریست و از بعضی صفات خدا به بعضی دیگر پناه برد زیرا که رضا و خشم دو صفت متضاداند و بر اثر پناه بردن از بعضی صفات به بعضی، تقرّب پیامبر به خدا بیشتر شد و از صفات به حقیقت ذات ارتقا یافت و در این مرحله گفت از خودت به خودت پناه می برم و با این خواست و تقاضا نزدیکی او به خدا فزونی یافت. و چون در این مقام از قرب قرار گرفت به ثنا گفتن پرداخت و چنین گفت ثنای تو را نمی توانم بشمرم پس از آن متوجّه شد که در ثنای خدا قاصر است، در این حال عرض کرد: تو چنانی که خود، خویشتن را ستوده ای. آنچه عرفا در باره این دعا گفته اند از ظاهر کلام فهمیده نمی شود ولی ناقض آن هم نیست بلکه بیان کننده کمال پیامبر است که اسرار فراوانی را در خود دارد. 

ج-  سوّمین مانع فهم قرآن این است که تلاوت کننده به دنیا گرایش داشته باشد و از هوای نفس پیروی کند زیرا پیروی از هوای نفس موجب ظلمت دل می شود و همچون زنگاری است بر آینه که مانع تجلّی حق تعالی در دل می شود و آن بزرگترین حجاب است و بیشتر افراد با همین هوای نفس در حجاب قرار می گیرند و هر چه شهوات در دل بیشتر تراکم پیدا کند دوری از اسرار الهی فزونتر می شود و به همین سبب پیامبر (ص) فرموده است: «دنیا و آخرت متضاد یکدیگرند هر قدر به یکی نزدیک شوی از دیگری دور می شوی». 

7-  ویژگی هفتم تلاوت کننده این است که هر خطابی که در قرآن از امر و نهی و وعد و وعید آماده است به نفس خود اختصاص دهد 

و چنین فرض کند که مقصود از فرد مورد خطاب خود اوست مثلًا اگر داستان پیشینیان و انبیا را می شنود بداند که مقصود نقل داستان نیست بلکه عبرت گرفتن از آن است. پس نباید چنین اعتقاد داشته باشد که آیات قرآن مخاطبین خاصی داشته و مقصود آیات آن افراد خاصّ بوده اند، زیرا قرآن و سایر خطابات شرعی که وارد شده است از باب «مقصود تویی، ای همسایه بشنو» می باشد که به کنایه و یا تمثیل و یا شرح حال دیگران وظیفه انسانها را تعیین می کند و تمام آیات قرآنی نور و هدایت و رحمت است. و به این دلیل است که خداوند همگان را به سپاسگزاری نعمت کتاب امر کرده و فرموده است: «وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسکُوهُنَّ بمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسکُوهُنَّ ضِراراً». 

هر گاه تلاوت کننده خود را مخاطب قرآن فرض کند صرف خواندن قرآن را پیشه خود نمی سازد. بلکه مانند بنده ای که کتاب مولای خود را که برای او نوشته شده تا در آن تدبّر و مطابق آن عمل کند، به آن توجّه می کند حکیمی در این باره گفته است این قرآن در بردارنده دستورالعملهایی است که از جانب پروردگار نازل شده تا در نمازهای خود به آنها بیندیشیم و در مکانهای خلوت از امور ممنوعه خودداری کنیم و در طاعت و فرمانبرداری به سنّتهای آن عمل کنیم. 

پس از این که تلاوت کننده قرآن، خود را مخاطب قرآن قرار داد، بر حسب اختلاف آیات دلش تأثّرات مختلفی می یابد و برای او به حسب هر فهم و درکی، حال و وجدی پیدا می شود که در آن حالت نفس خود را متوجه ترس، اندوه، امید و پندآموزی که بر او عارض شده می کند. بنا بر این برای انجام کاری آماده و یا منفعل می شود و بر اثر انفعال تأثّر و خشیت پیدا می کند و هر چه معرفت او کاملتر شود در بیشتر احوال ترس بر دل او غلبه می کند. به همین دلیل است که عرفا خود را در تنگنایی سخت می بیند و لذا مغفرت و رحمت بدون تحقق شرایطی تحقق نمی یابد. و عارف خود را از رسیدن بدانها درمانده می بیند. چنان که خداوند تعالی می فرماید: «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدی». خداوند در این آیه شریفه و نیز در سوره و العصر آمرزش را مشروط به چهار شرط قرار داده (ایمان، عمل صالح، توصیه به حق، توصیه به صبر) و در جایی دیگر این شروط را مختصر کرده و در یک شرط که جامع الشرائط است آورده و فرموده است: «وَ لا تُفْسدُوا فِی الْأَرْضِ» یعنی آمرزش خدا به نیکوکاران نزدیک است. و می دانیم که احسان جامع همه شرایط است تأثّر بنده شایسته از تلاوت این است که به صفتی که آیه از آن حکایت می کند در آید. یعنی به هنگام تلاوت آیه ای که بر عذاب دلالت می کند از خدا بترسد و به هنگام آیه بشارت، به رحمت خدا دل ببندد و خوشحال شود و به هنگام ذکر صفات و اسماء خدا از جهت جلال و عظمت خدا، خاضع شده سرش را فرو اندازد و به هنگام ذکر کفّار و بیان عمل و اندیشه آنها در باره خدا که وی را دارای زن و فرزند می دانستند از تأسف و زشتی بیان آنها صدایش گره می خورد و دلش می شکند و از آنچه که ستمکاران می گویند خدا را والا و منزّه می داند و به هنگام ذکر بهشت در باطن خود به آن شوق پیدا می کند، و هنگام ذکر آتش (جهنّم) بدنش از ترس می لرزد. 

نقل شده که رسول خدا (ص) به ابن مسعود فرمود برایم قرآن بخوان، ابن مسعود می گوید سوره نساء را گشودم و خواندم تا به این آیه رسیدم: «فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بشَهِیدٍ وَ جِئْنا بکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً». دیدم که دو چشم پیامبر پر از اشک شده است و فرمود بس است. دستور پیامبر بر توقف قرائت قرآن برای این بود که این حالت معنوی، قلب پیامبر را بکلّی در خود غرق کرده بود. 

خلاصه منظور از خواندن قرآن این است که این احوال را در انسان پدید آورد، قلب انسان را جذب کند و او را به کار خیر و ترک حرام وادارد. پیامبر خدا فرموده است. «قرآن را تا زمانی که قلبتان به آن توجّه دارد و بر جسمتان تأثیر می گذارد بخوانید و هر گاه به آن توجه نداشتید خواندن را ترک کنید». 

در این باره خداوند تعالی فرموده است: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ» در غیر این صورت خواندن قرآن و حرکت زبان زحمتی نمی خواهد. 

در باره توجّه به قرآن شخصی نقل کرده است که قرآن را بر استادم قرائت کردم. بار دوّم که خواستم بخوانم از خواندن منع کرد و گفت: قرآن را نزد من خواندی، حال برای خدا بخوان و دقّت کن که خدا چه دستور می دهد، و به تو چه می فهماند تا بدان عمل کنی. رسول خدا وقتی از دنیا رفت بیست هزار صحابه داشت و از آنها فقط شش نفر حافظ قرآن بودند و در باره دو نفر اختلاف بود که آیا قرآن را حفظ دارند یا نه بیشتر صحابه یک یا دو سوره حفظ داشتند. 

افرادی که سوره بقره و انعام را حفظ داشتند از علما شمرده می شدند. این کم حفظ داشتن قرآن به دلیل مشغول بودن آنها به فهمیدن معانی قرآن بود تا حفظ کردن آن. کسی به نزد رسول خدا (ص) آمد تا قرآن فرا بگیرد، آیاتی را آموخت تا به این آیه رسیدن: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»، گفت، مرا بس است و بازگشت رسول خدا (ص) فرمود این مرد به محل خود بازگشت در حالی که فقیه و دانشمند بود. 

چنین حالتی که خداوند تعالی بر قلب انسان به دنبال فهم قرآن پدید می آورد کمیاب و پر ارزش است. امّا آن که قرآن را با زبان تلاوت می کند و از عمل کردن به قرآن رو می گرداند سزاوار است که مقصود در این گفتار خداوند باشد: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی» بهره زبان از قرآن صحیح ادا کردن حروف و بهره عقل درک معانی و بهره دل اثر پذیری و متأثر شدن و اطاعت است. 

8-  از ویژگیهای دیگر تلاوت کننده قرآن ترقّی است 

و آن عبارت از توجّه قلب و عقل به قبله حقیقی می باشد بدانگونه که کلام خدا را از خدا بشنود نه از خود، قرائت به سه درجه تقسیم شده است: 1-  کمترین درجه این است که شخص چنین فرض کند که قرآن را نزد خدا می خواند و خداوند ناظر اوست و از او می شنود. حال تلاوت کننده در این هنگام طلب و تضرّع و خواهش است. 

2-  تلاوت کننده حضور قلب داشته باشد به گونه ای که گویا خداوند او را با لطف خود مخاطب قرار داده و مناجات او را به انعام و احسان پذیرفته است و تلاوت کننده در مقام شرمساری در برابر نعمتهای خدا و توجّه به کلام و فهم سخن الهی است. 

3-  تلاوت کننده از کلام، متکلّم، و از کلمات صفات را ببیند و به قلب و قرائت خود و نعمتهای مادّی خدا توجهی نداشته باشد بلکه همّت را متوجّه متکلّم ساخته و اندیشه خود را به او منحصر سازد و در مشاهده او غرق شود که البته این درجه مقرّبان است. و امام جعفر صادق (ع) در این باره فرموده است: «خداوند تعالی در کلامش برای خلق تجلی یافته ولی خلق او را نمی بینند.» از حالتی که برای امام صادق به هنگام نماز عارض می شد و بی هوش می گردید سؤال شد، فرمود: «این آیه را مرتب بر قلب خود تکرار کردم تا آن را از گوینده اش (خدا) شنیدم، و جسم من تحمّل دیدن جلوه قدرت خدا را نداشت». 

در این درجات حلاوت و شیرینی زیاد می شود و مصداق قول خداوند تعالی قرار می گیرد که: «فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ» و از لحاظ مشاهده خدا، نه غیر آن مصداق این آیه قرار می گیرد: «وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ»، زیرا رؤیت غیر خدا همراه با خدا شرک است و راه گریزی از شرک وجود ندارد بجز این که خدای را یگانه ببیند. 

9-  تبرّی. مقصود از تبرّی این است که شخص قدرت و توان را از خود نداند و به چشم رضا و تزکیه به خودش ننگرد. هر گاه آیات وعد و مدح شایستگان را تلاوت کند نفس خود را جزو آنها نپندارد و در آن آیات اهل یقین و راستگویان را در نظر آورد و علاقه مند باشد که خداوند او را در زمره صدیّقان قرار دهد. و هر گاه آیات خشم و نکوهش گناهکاران را بخواند خود را جزو آنها بپندارد و از لحاظ کسب شفقت خداوند و ترس از او خود را مخاطب این آیات فرض کند. 

به یوسف بن استاط گفته شد هر گاه قرآن می خوانی چه دعایی می کنی گفت از خداوند متعال هفتاد مرتبه آمرزش گناهانم را می طلبم. 

هر گاه شخصی نفس خود را به هنگام قرائت گناهکار بداند موجب قرب و نزدیکی به خدا می شود زیرا کسی که با وجود نزدیکی به خدا خود را دور ببیند، خداوند مقام خوف را به او لطف می فرماید و این موجب می شود تا به درجه بالاتری از قرب برسد. و کسی که با وجود دوری خود را نزدیک بداند به درجه پست تری تنزّل می یابد و هر گاه به خود با چشم رضایت بنگرد خود حجاب خود می شود، و اگر هرگز به نفس خود توجهی نداشته باشد جز خدا در قرائت خود مشاهده نمی کند و در این صورت ملکوت برای او کشف می شود. مکاشفات تابع حال کاشف است. بنا بر این هر گاه آیات امیدوار کننده را تلاوت کند بر او بشارت غلبه می کند و صورت بهشت برایش کشف می شود چنان که گویا بهشت را می بیند و اگر بر او خوف غلبه یابد آتش برایش کشف می شود آن گونه که گویا اقسام عذاب را می بیند. توضیح این که چون کلام خداوند تعالی به گونه های لطف، سهولت، شدّت، رجاء و خوف صادر شده است. و این بر حسب اوصافی است که در آیات وجود دارد زیرا بعضی از آنها رحمت و بعضی لطف و دسته ای انعام و دسته ای بر شدّت و سختی دلالت دارند. از لحاظ مشاهده کمالات و صفات، قلب در حالات مختلف دگرگون می شود و به لحاظ هر حالتی از حالات آماده مکاشفه مناسب آن حال می شود زیرا محال است که حال مستمع در برابر آیات مختلف یکسان باشد. در قرآن سخنانی در باره رضا، خشم، انعام، انتقام، جبروت، بهشت و توجّه دلسوزی آمده است. این ده ویژگی که توضیح دادیم آداب تلاوت بود و اکنون به متن برمی گردیم و می گوییم: 


فرموده است: «و خلّف فیکم ما خلّفت الانبیاء.... و لا علم قائم» 

این فراز از کلام امام (ع) اشاره است به آنچه که واجب است در حکمت الهی بر زبان انبیا از عبادات شرعی و قوانین کلّی جاری شود تا با آنها یاد خداوند سبحان محفوظ بماند. لفظ علم قائم برای آثار باقی مانده از انبیا که اوصیا و اولیا به وسیله آن مردم را هدایت می کنند و مراجعه مردم به آنهاست به صورت استعاره زیبایی آورده شده است.