[hadith]إِلَی أَنْ بَعَثَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً [صلی الله علیه وآله] رَسُولَ اللَّهِ لِإِنْجَاز عِدَتِهِ وَ إِتْمَامِ نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَی النَّبیِّینَ مِیثَاقُهُ، مَشْهُورَةً سمَاتُهُ کَرِیماً مِیلَادُهُ، وَ أَهْلُ الْأَرْضِ یَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْوَاءٌ مُنْتَشرَةٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ، بَیْنَ مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فِی اسْمِهِ أَوْ مُشیرٍ إِلَی غَیْرِهِ، فَهَدَاهُمْ بهِ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بمَکَانِهِ مِنَ الْجَهَالَةِ، ثُمَّ اخْتَارَ سُبْحَانَهُ لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه وآله لِقَاءَهُ وَ رَضِیَ لَهُ مَا عِنْدَهُ وَ أَکْرَمَهُ عَنْ دَارِ الدُّنْیَا وَ رَغِبَ بهِ عَنْ مَقَامِ الْبَلْوَی فَقَبَضَهُ إِلَیْهِ کَرِیماً، وَ خَلَّفَ فِیکُمْ مَا خَلَّفَتِ الْأَنْبیَاءُ فِی أُمَمِهَا إِذْ لَمْ یَتْرُکُوهُمْ هَمَلًا بغَیْرِ طَرِیقٍ وَاضِحٍ وَ لَا عَلَمٍ قَائِمٍ.[/hadith]
پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج1، ص: 236-227
طلوع آفتاب اسلام:
در این بخش از خطبه، امام(علیه السلام) اشاره به چهار نکته می فرماید: نخست، مسأله بعثت پیامبر اسلام و بخشی از ویژگیها و فضایل آن حضرت و نشانه های نبوّت او.
دوّم، وضع دنیا در زمان قیام آن حضرت از نظر انحرافات دینی و اعتقادی و نجات آنها از این ظلمات متراکم، به وسیله نور محمّدی(صلی الله علیه وآله).
سوّم، رحلت پیامبر از دار دنیا. چهارم، میراثی که از آن حضرت باقی مانده، یعنی قرآن مجید.
در قسمت اوّل می فرماید: «این وضع همچنان ادامه یافت تا این که خداوند سبحان، محمّد رسول الله(صلی الله علیه وآله) را برای وفای به عهد خود و کامل کردن نبوّتش برانگیخت و مبعوث کرد» (اِلی اَنْ بَعَثَ اللهُ سُبْحانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لاِنْجاز(1) عِدَتِهِ وَ اِتْمامِ نُبُوَّتِهِ(2)).
سپس اشاره به بخشی از فضایل آن حضرت کرده، می فرماید: «این در حالی بود، که از همه پیامبران پیمان درباره او گرفته شده بود (که به او ایمان بیاورند و بشارت ظهورش را به پیروان خویش بدهند)» (مَاْخُوذاً عَلَی الْنَبییّنَ میثاقُهُ).
«در حالی که نشانه هایش مشهور و میلادش پسندیده بود» (مَشْهُورَةً سماتُهُ،(3) کَریماً میلادُهُ).
این تعبیر ممکن است اشاره به کرامت و عظمت پدر و مادر و اجداد او باشد و یا برکاتی که هنگام تولّد او برای جهانیان فراهم گشت، چه این که مطابق نقل تواریخ، همزمان با تولّد آن حضرت بتها در خانه کعبه فرو ریختند، آتشکده فارس خاموش شد، دریاچه ساوه که مورد پرستش گروهی بود خشکید و قسمتی از قصر شاهان جبّار در هم شکست و فرو ریخت و همه اینها بیانگر آغاز عصر جدیدی در مسیر توحید و مبارزه با شرک بود.
سپس می افزاید: «در آن روز مردم زمین، دارای مذاهب پراکنده و افکار و خواسته های ضدّ و نقیض و راه ها و عقاید پراکنده بودند» (وَ اَهْلُ الاَرْضِ یَومَئِذ مِلَل مُتَفَرِّقَة وَ اَهْواء مَنْتَشرَة وَ طَرائِقُ مُتَشَتِّتة).
«گروهی خدا را به مخلوقاتش تشبیه می کردند و گروهی نام او را بر بتها می نهادند یا به غیر او اشاره و دعوت می کردند» (بَیْنَ مُشَبِّه للهِ بخَلْقِهِ اَوْ مُلْحِد فِی اسْمِهِ اَوْ مُشیر اِلی غَیْرِهِ).
«ملحد» از مادّه «لحد» بر وزن مَهْد به معنای حفره ای است که در یک طرف قرار گرفته است و به همین جهت به حفره ای که در یک جانب قرار گرفته است لحد می گویند، سپس به هر کاری که از حدّ وسط منحرف به سوی افراط و تفریط شده، الحاد گفته می شود و شرک و بت پرستی را نیز به همین جهت الحاد می گویند و منظور از جمله بالا «مُلْحِد فِی اسْمِهِ» همان است که در بالا اشاره شد که نام خدا را بر بتها می نهادند; مثلا به یکی از بتها اللات و به دیگری العزّی و به سوّمی منات می گفتند که به ترتیب از الله و العزیز و المنّان منشتق شده است و یا این که منظور آن است که صفاتی برای خدا همچون صفات مخلوقات قائل می شدند و اسم او را دقیقاً بر مسمّی تطبیق نمی کردند. جمع میان هر دو تفسیر نیز ممکن است.
سپس می افزاید: «پس خداوند آنها را به وسیله آن حضرت از گمراهی رهایی بخشید و با وجود پربرکت او، آنان را از جهالت نجات داد» (فَهَداهُمْ بهِ مِنَ الضَّلالَةِ وَ اَنْقَذَهُمْ بمَکانِهِ مِنْ الْجَهالَةِ).
بعد به فراز دیگری از این بحث پرداخته، می فرماید: «سپس خداوند سبحان لقای خویش را برای محمّد انتخاب کرد و آنچه را نزد خود داشت برای او پسندید و او را با رحلت و انتقال از دار دنیا به سرای آخرت، گرامی داشت و از گرفتاری در چنگال مشکلات نجات بخشید» (ثُمَّ اخْتارَ سُبْحانَهُ لُِمحمَّد صَلَّی الله عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ لِقائَهُ، وَرَضِیَ لَهُ ما عِنْدَهُ، وَاَکْرَمَهُ عَنْ دارِ الدُّنْیا وَ رَغِبَ بهِ عَنْ مَقام البَلْوی).(4)
«آری در نهایت احترام او را قبض روح کرد، درود خدا بر او و آلش باد» (فَقَبَضَهُ اِلَیْهِ کَریماً صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ). «او هم آنچه را انبیای پیشین برای امّت خود به یادگار گذارده بودند در میان شما به جای نهاد» (وَ خَلَّفَ فیکُمْ ما خَلَّفَتِ الاَنْبیاءُ فی اُمَمها).
«زیرا آنها هرگز امّت خود را بی سرپرست و بی آن که راه روشنی در پیش پایشان بنهند و پرچمی برافراشته، نزد آنها بگذارند رها نمی کردند!» (اِذْ لَمْ یَتْرُکُوهُمْ هَمَلا(5) بغَیْرِ طَریق واضِح وَلا عَلَم قائم).
بدیهی است منظور امام(علیه السلام) از تعبیر بالا همان چیزی است که در حدیث ثقلین آمده است که طبق این روایت متواتر، پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «من از میان شما می روم و دو چیز پرارزش در میان شما به یادگار می گذارم: کتاب خدا و عترتم که اگر به این دو تمسّک جویید هرگز گمراه نخواهید شد و این دو از یکدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر نزد من آیند».(6)
البتّه در ادامه کلام آن حضرت نیز، بحث جامعی درباره کتاب الله (قرآن مجید) شده است و امّا درباره عترت، گرچه بحثی نیامده ولی در خطبه های دیگر نهج البلاغه چنان که اشاره خواهیم کرد کراراً بحث شده است. تعبیر به (عَلَم قائِم) در پایان کلام مولا ممکن است اشاره به اوصیا بوده باشد.
به هر حال دلسوزی پیامبران نسبت به امّتها منحصر به حال حیاتشان نبوده است و بدون شک، نگران آینده آنها نیز بوده اند بیش از آنچه پدر به هنگام وفات، نگران فرزندان خردسال خویش است; به همین دلیل نمی توان باور کرد که آنها را بدون برنامه روشن و سرپرست و وصیّی، رها سازند و زحمات یک عمر خویش را برای هدایت آنان بر باد دهد.
نکته ها:
1ـ ادیان و مذاهب قبل از بعثت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)
در عبارات فوق، اشارات کوتاه و بسیار پرمعنایی درباره ادیان و مذاهب عرب و غیر عرب در عصر جاهلیّت و قبل از بعثت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) شده است و به طوری که مورّخان و محقّقان نوشته اند نه تنها در دنیا مذاهب و ادیان بی شماری بود و انحرافات فراوان، بلکه در میان عرب نیز عقاید گوناگون بسیاری بود.
ابن ابی الحدید مفسّر معروف نهج البلاغه درباره ادیان عرب جاهلی می گوید: آنها نخست به دو گروه تقسیم شدند معطِّله و غیر معطِّله.
گروهی از معطِّله اصلا اعتقادی به خدا نداشتند و همان گونه که قرآن می گوید، می گفتند: «ما هِیَ اِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیی وَ ما یُهْلِکُنا اِلاَّ الدَّهْرُ; چیزی جز زندگانی دنیا وجود ندارد، گروهی می میرند و گروه دیگری به جای آنها می آیند و تنها طبیعت است که ما را می میراند».(7)
گروه دیگری از آنان خدا را قبول داشتند ولی منکر معاد و رستاخیز بودند و می گفتند: «مَنْ یُحْیِی الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیم; چه کسی می تواند استخوانهای پوسیده را زنده کند؟».(8)
گروه سوّمی، خداوند و رستاخیز را قبول داشتند ولی منکر بعثت پیامبران بودند و تنها به سراغ پرستش بتها می رفتند.
بت پرستان نیز مختلف بودند بعضی بت ها را شریک خداوند می دانستند و همین واژه (شریک) را بر آنها اطلاق می کردند و به هنگام حج می گفتند: «لَبَّیْکَ اللّهُمَّ لَبَّیْکَ لا شَریکَ لَکَ اِلاّ شَریکاً هُوَ لَکَ».
امّا گروه دیگری بتها را شفیعان درگاه خدا می دانستند و می گفتند: «وَما نَعْبُدُهُمْ اِلاّ لِیُقَرِّبُونا اِلَی اللهِ زُلْفی; اینها را پرستش نمی کنیم مگر برای این که ما را به پیشگاه خدا نزدیک کنند»!(9)
گروه دیگری قائل به تشبیه و تجسّم بودند و برای خدا جسم و اعضا و صفاتی شبیه انسانها قائل بودند.
بعضی از آنها مانند امیّة بن ابی الصّلت می گوید: خداوند بر فراز عرش نشسته و پاهای خود را به سوی کرسی دراز کرده است! (آثار این افکار و رسوبات آن متأسفانه در بعضی از افراد عقب مانده و ناآگاه از اسلام نیز، بعد از اسلام وجود داشت تا آن جا که بعضی بر این باور بودند که خداوند از آسمان نازل می شود بر مرکبی سوار است و به صورت جوان امردی است، در پای او کفشهایی از طلا وجود دارد و برگرد صورتش پروانه ای طلایی حرکت می کند و امثال این خرافات و موهومات).(10)
امّا غیر معطِّله، گروه اندکی بودند که اعتقاد به خداوند داشتند و پارسایی و پرهیزکاری را پیشه خود نموده بودند مانند عبدالمطلب و فرزندش عبدالله و فرزند دیگرش ابوطالب و قُسّ بن ساعده و بعضی دیگر.(11)
بعضی دیگر از شارحان نهج البلاغه، دانشمندان عرب را نیز به گروه های زیر تقسیم کرده اند: آنهایی که تنها در علم انساب آگاهی داشتند، گروه دیگری تعبیر رؤیا می کردند و بعضی دارای علم «انواء» بودند (نوعی ستاره شناسی آمیخته با خرافات) و گروهی کاهنان بودند که به گمان خود از امور پنهانی و حوادث آینده خبر می دادند.
در میان غیر عرب نیز «برهماییها» در هند زندگی می کردند که جز احکام عقلیه چیزی را قائل نبودند و تمام ادیان را انکار می کردند.
گروهی دیگر ستاره پرستان بودند و خورشیدپرستان و ماه پرستان که اَشکال دیگری از بت پرستی بود.(12)
علاوه بر اینها یهود و نصارا و مجوس بودند که هر کدام گرفتار نوعی انحراف شده بودند. مذهب مجوس سر از دوگانه پرستی و خدای خیر و خدای شر درآورده بود. این مذهب ـ که شاید در آغاز از سوی بعضی انبیی الهی عرضه شده بود ـ چنان با خرافات آمیخته شده بود که به گفته بعضی از محقّقان، آنها معتقد بودند خدای خیر و خدای شر ـ جنگ سختی با هم داشتند تا این که فرشتگان میانجیگری کردند و اصلاح ذات البین حاصل شد به این شرط که عالم پایین، هفت هزار سال در اختیار خدای شر باشد (و عالم بالا در اختیار خدای خیر).(13)
مسیحیان در چنگال تثلیث (خدایان سه گانه) گرفتار شده بودند و یهود، با تحریفات عجیبی که در تورات واقع شده بود گرفتار خرافات زیادی شد که شرح آن در این مختصر نمی گنجد.
امام(علیه السلام) در عبارت فوق، تمام این گروه ها را در سه طایفه جای داده است: گروه اوّل آنهایی که قائل به تشبیهند و برای خدا شریک قائلند مانند مجوس و مسیحیان، یا برای خداوند صفات مخلوقات را قائلند مانند بسیاری از یهود. گروه دوّم کسانی که نام او را بر غیر او می نهند مانند بسیاری از بت پرستان که نام خدا را بر بتها می نهادند و آنها را واسطه میان خود و خدا می پنداشتند و گروه سوّم کسانی که به غیر خدا اشاره می کردند مانند دهریه که طبیعت را خالق هستی می پنداشتند و یا بت پرستان و ماه پرستان و ستاره پرستان که برای بتها و کواکب آسمان، اصالت قائل بودند یعنی همانها را خدای خود می دانستند.
آری در چنین اوضاع و احوالی پیامبر اسلام ظهور کرد و آفتاب قرآن درخشیدن گرفت. عالی ترین مفاهیم توحید و دقیق ترین معارف مربوط به خدا و صفات او، به وسیله آن حضرت تعلیم داده شد، تاریخ انبیا که با خرافات وحشتناکی آمیخته شده بود به صورت پاک و خالی از هر گونه خرافه بر مردمان عرضه شد. قوانینی که حمایت از محرومان و مستضعفان، اساس آن را تشکیل می داد و پدیدآورنده نظم و عدالت بود بیان گردید و پیامبر اسلام به تعبیر خود قرآن، آنها را از «ضلال مبین» رهایی بخشید و با تعلیم قرآن و معارف اسلام به تهذیب نفوس پرداخت (هُوَ الّذی بَعَثَ فِی الاُمِیّینَ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ اِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلال مُبین).(14) آری با ظهور این پیامبر بزرگ چهره دین الهی، آشکار گشت و خرافات زدوده شد و فصل تازه ای در تاریخ بشریّت گشوده گردید. این حقیقتی است که حتّی دورافتادگان از کانون اسلام نیز به آن معترفند.
«برنارد شاو» نویسنده و فیلسوف معروف انگلیسی می گوید: دین محمّد، تنها دینی است که به نظر می رسد شایستگی دارد که با تمام اشکال زندگی انسانها در طول تاریخ بسازد (و آنها را رهبری کند) به گونه ای که برای تمام اقوام، جاذبه داشته باشد... محمّد را باید نجات دهنده انسانیّت خواند و من معتقدم اگر مردی همانند او زعامت و سرپرستی جهان امروز را بر عهده بگیرد در حل مشکلات پیروز می شود و جهان را به سوی سعادت و صلح می برد. محمّد کامل ترین انسان از گذشتگان و انسانهای امروز بود و مانند او در آینده نیز تصوّر نمی شود!(15)
2ـ آینده نگری پیامبران
از تعبیر امام(علیه السلام) در این خطبه به خوبی استفاده می شود که انبیا و پیامبران الهی تنها به زمان حیات خود نمی نگریستند بلکه نگران امّتهای بعد از حیات خود نیز بودند به همین دلیل آنچه اسباب هدایت و نجات آنها در آینده می شد، بیان می کردند و هر کاری که از دست آنها ساخته بود برای ادامه خط نبوّت و رسالت انجام می دادند.
به یقین پیغمبر اسلام نیز چنین بود. آیا ممکن است امّت را یله و رها سازد و و از میان آنان برود؟ آیا ممکن است بدون طریق واضح و سرپرست آگاهی، آنها را به حال خود واگذارد؟!
آیا حدیث ثقلین که به طور متواتر در کتب اهل سنّت و شیعه نقل شده است که پیامبر فرمود: «من دو چیز گرانمایه را در میان شما وامی گذارم و می روم: کتاب خدا و عترتم» نمونه ای از این آینده نگری و پیشگیری از انحرافات نیست؟
پی نوشت:
-
«انجاز» از مادّه «نَجَزَ» (بر وزن رجز) به معنای پایان دادن و تحقّق بخشیدن است.
-
ضمیر در «نبوته» به پیامبر برمی گردد، ولی ضمیر در «عدته» تاب دو معنا دارد: نخست این که به خداوند برگردد. دوّم به پیامبر، ولی مناسبتر همان اوّل است چرا که بعثت پیامبر یک وعده الهی بود که به ابراهیم و دیگران داده بود، این احتمال نیز داده شده که هر دو ضمیر به خدا برمی گردد.
-
«سماته» جمع «سمَة» به معنای علامت است.
-
«رَغَبَ» هرگاه با «فی» متعدّی شود به معنای علاقه به چیزی داشتن است و هرگاه با «عَنْ» بوده باشد به معنای بی علاقگی نشان دادن است و معنای جمله بالا این است که خداوند نمی خواست بیش از این، پیامبر، در میان امواج گرفتاریهای این دنیا بوده باشد، او را از این جهان پست، به عالم بالای قرب خود، فرا خواند.
-
«همل» از مادّه «هَمْل» (بر وزن حَمْل) به معنای رها کردن چیزی توأم با بی اعتنایی است.
-
برای آگاهی بیشتر از اسناد حدیث ثقلین و تواتر آن نزد علمای اهل سنّت و دانشمندان شیعه به کتاب «پیام قرآن»، ج 9 مراجعه فرمایید.
-
سوره جاثیه، آیه 24.
-
سوره یس، آیه 78.
-
سوره زمر، آیه 3.
-
ابن ابی الحدید، این مطلب را در ج 3، ص 227 نقل می کند.
-
شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 117 به بعد.
-
شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 1، ص 205.
-
شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 1، ص 206.
-
سوره جمعه، آیه 2.
-
فی ظلال نهج البلاغه، ج 1، ص 63.