[hadith]کِتَابَ رَبِّکُمْ فِیکُمْ مُبَیِّناً حَلَالَهُ وَ حَرَامَهُ وَ فَرَائِضَهُ وَ فَضَائِلَهُ وَ نَاسخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ وَ رُخَصَهُ وَ عَزَائِمَهُ وَ خَاصَّهُ وَ عَامَّهُ وَ عِبَرَهُ وَ أَمْثَالَهُ وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ وَ مُحْکَمَهُ وَ مُتَشَابهَهُ مُفَسِّراً [جُمَلَهُ] مُجْمَلَهُ وَ مُبَیِّناً غَوَامِضَهُ، بَیْنَ مَأْخُوذٍ مِیثَاقُ عِلْمِهِ وَ مُوَسَّعٍ عَلَی الْعِبَاد فِی جَهْلِهِ وَ بَیْنَ مُثْبَتٍ فِی الْکِتَاب فَرْضُهُ وَ مَعْلُومٍ فِی السُّنَّةِ نَسْخُهُ وَ وَاجِبٍ فِی السُّنَّةِ أَخْذُهُ وَ مُرَخَّصٍ فِی الْکِتَاب تَرْکُهُ وَ بَیْنَ وَاجِبٍ [لِوَقْتِهِ] بوَقْتِهِ وَ زَائِلٍ فِی مُسْتَقْبَلِهِ، وَ مُبَایَنٌ بَیْنَ مَحَارِمِهِ مِنْ کَبیرٍ أَوْعَدَ عَلَیْهِ نِیرَانَهُ أَوْ صَغِیرٍ أَرْصَدَ لَهُ غُفْرَانَهُ وَ بَیْنَ مَقْبُولٍ فِی أَدْنَاهُ [وَ] مُوَسَّعٍ فِی أَقْصَاهُ.[/hadith]
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 1، صفحه 448-440
«کتاب ربّکم»، عطف بیان است از جمله «ما خلف الانبیاء». لازم نیست که از کلمه کتاب، مشخّصی فهمیده شود، تا نتیجه این باشد که آنچه محمّد (ص) آورده است عین همان چیزی است که انبیای سابق آورده اند، زیرا این امر محالی است، بلکه مقصود دستور العملهای حقّی است که انبیا در میان امّتهای خود به جا گذاشته اند و آنچه بر محمّد (ص) نازل شده است، دستورالعملهایی از همان نوع است. توضیح این که قوانین کلّی که همه انبیا در آن اشتراک دارند عبارتند از توحید، منزّه بودن خداوند متعال، چگونگی بعث و قیامت و دیگر قواعد کلیّی که نظام کلّی جهان بر آنها استوار است مانند حرمت کذب، ظلم، قتل، زنا و غیر اینها از اموری که در آنها هیچ پیامبری با پیامبر دیگر اختلاف ندارد.
این قوانین کلّی یاد شده به منزله ماهیّت واحد کلیّی هستند که در اشخاص مختلف وجود دارند و چنان که عوارضی بر ماهیّت شخص خاصّی عارض می شود که در شخص دیگر نیست و ملاک اختلاف نزد اشخاص همین عوارض می باشند که صورتهای خاصّ شخص را می سازند. همچنین کتابهایی که بر زبان انبیا نازل شده، آنها به منزله اشخاص مختلفی هستند که دارای ماهیّت واحدی می باشند.
اختلاف کتب بر حسب کم یا زیادیی است که بر ماهیّت آنها به خاطر اختلاف مردم و زمان مکان عارض می شود.
«مبیّنا» به عنوان حال منصوب است و عامل آن فعل خلّف و ذو الحال ضمیر فاعلی است که به پیامبر (ص) باز می گردد [و معنای آن این است: در حالی که پیامبر بیان کننده حلال و حرام کتاب است].
فرموده است: «مبیّن حلاله و حرامه و فضائله و فرائضه و...»
این جمله اشاره به احکام پنج گانه شرعی است که علم فقه بر آنها دور می زند و آنها عبارتند از: وجوب، استحباب، حرام، کراهت، مباح.
امام (ع) با واژه حلال، مباح و مکروه را در نظر گرفته و از حرام امور ممنوعه و از فضائل امور مستحب و از فرائض امور واجب را منظور داشته است و از نسخ برداشتن حکم ثابتی که در گذشته به صراحت آمده است و جانشین کردن حکم دیگری مراد است. بنا بر این ناسخ حکمی است که حکم قبل را از میان می برد مانند سخن حق متعالی: «فَإِذَا انْسَلَخَ» که حکم قبلی را که: «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» بودن است از میان برداشته است. حکم ملغی شده را منسوخ می گویند.
منظور حضرت از «رخصه» فعلی است که انجام آن به دلیل ضرورتی جایز شمرده شده باشد با وجود موجود بودن سبب حرمت آن، مانند کلام حق تعالی: «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ». و منظور حضرت از عزائم، احکام شرعی است که مطابق علت شرعی آن جریان دارد مانند کلام حق متعال: فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ و منظور حضرت از کلمه عام در این جا لفظی است که همه آنچه را که بر حسب وضع واحد شایسته است، فرا می گیرد. مانند سخن حق متعال: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا... وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاس حِجُّ الْبَیْتِ» و مقصود از خاص مفهومی است که تمام افراد مصداق را فرا نمی گیرد مانند سخن حق متعال: «فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ».
خاص مطلق چیزی است که وقوع شرکت در مفهوم آن جایز نیست چنان که قبلا بیان شد.
العبر: جمع عبرت و به معنی اعتبار و از ریشه عبور که به معنی انتقال از جایی به جایی است، اشتقاق یافته است و بدین لحاظ که ذهن از شیئی به شی ء دیگر انتقال می یابد به کار بردن عبرت برای انتقال ذهن نیکو می باشد.
در بیشتر موارد به کار بردن عبرت اختصاص دارد به انتقال ذهن انسان از مصائب و مکروهاتی که بر غیر وارد شده به خود انسان. در این صورت فرض چنین است که گویا آن مصیبت و امور ناگوار بر شخص عبرت آموز وارد شده و به همین لحاظ برای عبرت گیرنده تنفّری از دنیا حاصل می گردد و ذهنش به ورای دنیا مانند امر معاد و رجوع به پیشگاه پروردگار انتقال می یابد و همین امر عبرت نامیده می شود.
همچنین مصیبتهای آینده موجب تذکر نفسانی و توجه او به محضر حضرت حق می شود و تکرار تذکر بلا و محنتهای دنیا ذهن انسان را به آخرت معطوف می دارد و متوجه می شود که دنیا خانه ناپایدار و آخرت خانه پایدار است مانند یادآوری قصّه اصحاب فیل و مانند سخن حق متعال که در باره فرعون فرموده است: «فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولی إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشی» و مانند این گفته حق تعالی: «وَ فِی أَنْفُسکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ».
چنان که گفتیم عبرت از مصائب حاصل می شود و گاهی عبرت در هر چیزی که مفید پند گرفتن باشد به کار می رود گر چه امر خوشایندی باشد، مانند قول خداوند تعالی: «وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِها». و مانند این کلام حق متعال: «قَدْ کانَ لَکُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِی سَبیلِ اللَّهِ وَ أُخْری کافِرَةٌ یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ وَ اللَّهُ یُؤَیِّدُ بنَصْرِهِ مَنْ...» خداوند سبحان یاری مؤمنان را با جمعیّت کمشان و خواری و شکست مشرکان را با وجود کثرتشان و این که جمعیّت مؤمنان را دو برابر کرد مثلی برای عبرت آورده است زیرا ذهن از نعمت خداوند در رابطه با پیروزی به این انتقال می یابد که، او خدای مطلق و سزاوار پرستش، و در قدرت یگانه است، بر هر که بخواهد رحمت وجود می بخشد و تمام وجود از ناحیه او افاضه می شود.
معنای «امثال» در کلام امام (ع) که فرمود و امثاله روشن است چنان که خداوند متعال می فرماید: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدرُ عَلی شَیْءٍ» و باز «فَعِتْقُ رقَبَةٍ» در تمام این الفاظ طبیعت مورد نظر است نه مفهوم کل یا بعض دیگر دلیل جداگانه آمده باشد که معنای کل یا بعض را اثبات کند.
مقصود از مرسل الفاظ مطلق و مهمل است. الفاظ مطلق و مهمل الفاظی هستند که مانع شرکت مصادیق دیگر در مفهوم خود نمی باشند و در آنها کمیّت حکم و مقدار آن بیان نشده و مقیّد به قیدی که مفید عموم یا خصوص باشد نمی شوند. بنا بر این محتمل است که به معنی خاص یا عام آمده باشد مانند اسمهای جمع نکره چنان که خداوند متعال می فرماید: «وَ بَیْنَهُما حِجابٌ» و مانند مفرد معرفه شده بالام یا مفرد نکره چنان که خداوند متعال می فرماید: «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ» و می فرماید: یا أَیُّهَا الَّذینَ و باز می فرماید: فعتق رقبة در تمام این الفاظ طبیعت مورد نظر است نه مفهوم کل یا بعض مگر دلیل جداگانه آمده باشد که معنای کل یا بعض را اثبات کند.
فرق میان مفهوم طبیعت و مفهوم عام این است که هر شیء دارای یک ماهیّتی است که با آن تحقّق می یابد و این مفهوم ماهیّت با مفاهیم دیگر شیء مغایرت دارد. مثلًا مفهوم انسان جز این که انسان است هیچ معنای دیگری ندارد و توضیحی در این که واحد است یا کثیر یا هیچ یک نمی دهد. بنا بر این مفهوم واحد، کثیر، عام و خاص با مفهوم ماهیّت تغایر دارند. با توضیح فوق روشن شد که لفظ دلالت کننده بر حقیقت از آن جهت که حقیقت است، بدون این که بر مفهومی دیگر دلالت داشته باشد لفظ مطلق و مهمل نامیده می شود و اگر قید عموم بر آن اضافه شود به طوری که تعدّد ماهیّت و تکثّر آن را در همه موارد برساند لفظ عام گفته می شود. و اگر قیدی داشته باشد که بر موارد خاصی دلالت کند لفظ خاص نامیده می شود هر چند معنای عام و خاص ذاتاً از صفات معانی است نه الفاظ.
مقصود امام (ع) از کلمه محدود مقیّد می باشد چنان که خداوند متعال در موارد زیادی در باره کفّار فرموده است: فتحریر رقبة مؤمنة در این آیه رقبه که معنای مطلق دارد مقیّد به صفت مؤمنه شده است.
در باره محکم، متشابه، مجمل و مبیّن که در کلام امام (ع) آمده است قبلًا در مقدّمه توضیح داده ایم، حال به عنوان مثال می گوییم محکم مانند سخن خدای تعالی که می فرماید: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، متشابه مانند: الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْش اسْتَوی ، مجمل مانند آیه شریفه: «یا أَیُّهَا الَّذینَ و وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلَّا...»، مبیّن مانند قول خداوند تعالی: «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ ...»، منظور از تفسیر در کلام حضرت روشن کردن مشکلات و مسائل دقیق است.
تمام این ویژگیها را که امام (ع) به قرآن نسبت داد به این معنی است که قرآن در بردارنده و منشأ همه آنهاست و چون این مفاهیم به توضیح نیازمندند، پیامبر (ص) با سنّت کریمه خود آنها را بیان فرمود.
فرموده است: «بین مأخوذ میثاق فی علمه...»
ضمایری که در عبارت فوق به کار رفته به احکامی که قرآن مشتمل بر آنها است باز می گردد. انواعی از آن احکام را به ترتیب زیر آورده است:
1- احکامی که یاد گرفتن آنها واجب است و ندانستن آنها برای مردم جایز نیست مانند: یگانگی خداوند، امر معاد، عبادات پنج گانه و شرایط آنها.
2- چیزهایی که یاد گرفتن همه آنها بر مردم لازم نیست و عذر ندانستن آنها پذیرفته است و ترک آنها جایز مانند آیات متشابه و حروف مقطّعه اوائل سوره ها مثل کهیعص و حمعسق و مانند اینها.
3- چیزهایی که در قرآن واجب بودن آنها معلوم است ولی در سنّت نسخ شده است مانند سخن حق متعال: «وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّی یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبیلًا وَ الَّذانِ یَأْتِیانِها مِنْکُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما» در صدر اسلام هر گاه زنی مرتکب زنا می شد تا هنگام مرگ در خانه محبوس می گردید و اگر دختری زنا می کرد به مقتضای این دو آیه با گفتار و تندی تنبیه می شد و سپس این حکم سنّت نسخ گردید و زنان به رجم و دختران به تازیانه مجازات می شدند».
4- چیزی که در سنّت اثبات و در کتاب ترک آن جایز شده است. مانند توجّه به بیت المقدس که در آغاز اسلام اثبات شد و سپس با آیه شریفه: «فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِد الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ»، نسخ شد. و مانند اثبات نماز خوف به هنگام جنگ، در قرآن و جواز تأخیر آن تا پایان جنگ، در سنّت.
5- اموری که در زمان خود واجب است و در غیر زمان خود وجوب آن از بین می رود. مانند حج واجب که در عمر یک مرتبه واجب است و نذری که مقیّد به وقت معیّنی باشد. زیرا وجوب این دو تابع وقت معیّنی است و با یک بار انجام هر چند بارها تکرار شود وجوب تکرار نمی شود.
فرموده است: «و مباین بین محارمه»
از نظر اعراب، این جمله بر مجرورهای سابق عطف گرفته شده در معنای کلام و تقدیر آن لطفی است و آن این که چون محارم جایگاه حکمی است که حرمت نامیده می شود معنای جمله به این ترتیب خواهد بود که احکام میان امور واجب و حرام دور می زند و سخن امام (ع) که فرمود: و گناهانی که به آنها وعده آتش داده شده است و گناهان صغیره ای که آمرزش آنها ممکن است. توضیحی برای مباین و اشاره ای است به این که امور حرام در شدّت و ضعف تفاوت دارند، بعضی از آنها به طور اجمال انسان را از رحمت خدا دور می کند، مانند قتل که گناه کبیره است و خداوند تعالی می فرماید: «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ»، و همچنین گناهان کبیره دیگر مانند ظلم و زنا و غیره. و برخی قابل آمرزشند مانند قول فقها: «کم فروشی یک دانه گندم و سرقت یک عدد پیاز» و مثل اینها که ممکن است مورد آمرزش قرار گیرد. خداوند تعالی در مورد آمرزش مزبور در قرآن کریم چنین فرموده است: «وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ» و دیگر آیاتی که در آن وعده غفران و آمرزش داده شده است. در آیه مزبور غفران هر چند به طور عموم شامل همه گناهان می شود ولی گناهان صغیره به طریق اولی داخل این بخشش است.
اگر عموم آیه را در نظر بگیریم آیه مزبور شامل گناهان صغیره می شود. این که گناهان صغیره برای بخشش اولویّت دارند به این دلیل است که هنوز افراط وجود ملکه نفسانی نشدند زیرا در انجام آنها تکراری صورت نگرفته است، بر خلاف گناهان کبیره که جز از نفوس مهیّای شرّ که دور از رحمت خدایند سر نمی زند.