[hadith]وَ قَالَ (علیه السلام) فِی کَلَامٍ لَهُ: وَ وَلِیَهُمْ وَالٍ، فَأَقَامَ وَ اسْتَقَامَ، حَتَّی ضَرَبَ الدِّینُ بجِرَانِهِ.[/hadith]
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) آیین الهی را سامان بخشید:
امام(علیه السلام) در این گفتار پرمعنی خویش اشاره به شخصی کرده که نام او را نبرده و از خدمات او تعریف می کند می فرماید: «یک والی (الهی) بر مسلمانان حکومت کرد و حق را برپا داشت و خود در جاده حق گام برداشت تا آن جا که شتر دین گلوگاه خود را بر زمین نهاد و اسلام استقرار یافت (این سخن اشاره زیبایی است به وضع شتران هنگامی که به مقصد می رسند و از پیمودن راه راحت می شوند، استراحت می کنند آن گونه که گلوگاه خود را بر زمین می نهند)»; (فِی کَلاَم لَهُ: وَ وَلِیَهُمْ وَال فَأَقَامَ وَ اسْتَقَامَ، حَتَّی ضَرَبَ الدِّینُ بجِرَانِهِ).
در تفسیر این سخن و این که امام(علیه السلام) اشاره به چه کسی نموده نظرات مختلفی در میان شارحان نهج البلاغه وجود دارد که می توان آن را در سه نظر خلاصه کرد: نخست این که منظور، پیغمبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله) است که بر مردم حکومت کرد و امور را سامان داد و خود در مسیر صحیح الهی گام برداشت تا زمانی که اسلام سراسر جزیرة العرب را فراگرفت و آرامشی پیدا شد آن گونه که شتر هنگامی که به مقصد می رسد می خوابد و گلوگاه خود را بر زمین می نهد.
محمّد عبده، دانشمند معروف مصری در شرح نهج البلاغه خود می گوید: منظور از والی در این جا پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) است که مردم را سرپرستی کرد و سیاست شریعت را در میان آن ها گسترش داد. آنگاه اضافه می کند: بعضی گفته اند که منظور از این شخص، عمر بن خطاب است.[1] ولی روشن است که خود او نظریه دوم را نپذیرفته است.
مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود موسوم به فی ظلال نهج البلاغه همین نظریه را تأیید می کند و می گوید: منظور از والی در این جا رسول خدا(صلی الله علیه وآله) است همانگونه که در شرح شیخ محمّد عبده آمده و معنی کلام امام(علیه السلام) این است که اسلام در زمین مستقر شد و خداوند به برکت پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) آن را بر ادیان دیگر برتری داد.[2]
نظریه دیگر این است که منظور از این شخص، خلیفه دوم می باشد که در زمان او اسلام گسترش فراوانی یافت و فتوحات زیادی برای مسلمین رخ داد به گونه ای که اسلام قسمت عمده جهان متمدن آن روز را زیر بالوپر خود قرار داد. ابن ابی الحدید از طرفداران سرسخت این نظریه است.
آن ها برای اثبات این نظریه معتقدند که این جمله بخشی از خطبه ای بوده که امام(علیه السلام) ایراد فرموده و بخشی از آن خطبه طبق آنچه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود آورده چنین است:
«فاختارَ المُسلمون بعده بآرائهم رجلاً منهم، فقارَبَ وَسدّدَ حَسَب استِطاعَتِه علی ضَعف وعَجز کانا فیه ثمّ وَلِیهم بعده وال فأقام واستَقام حتّی ضرب الدّین بجِرانه علی عَسف وعَجز کانا فیه ثم استخلَفوا ثالثاً لم یکن یملِک أمرَ نَفسه شیئاً غَلَبَ علیه أهلُهُ فَقادوه إلی أهوائهم کما یقودُ الوَلیدةَ البَعیرُ المَخطومُ فلم یَزلُ الأمرُ بینه وبینِ النّاس یَبعُد تارةً ویَقرُب أخری حتّی نَزَوا علیه فَقَتَلوه، ثمّ جاءوا بی مَدَبَّ الدَّبا یریدونَ بَیعَتی; مسلمانان، بعد از او (بعد از رسول خدا(صلی الله علیه وآله)) به آرای خود مردی را انتخاب کردند که به افکار آن ها نزدیک شد و به اندازه توان خود کارها را محکم نمود با این که ضعف و ناتوانی هایی نیز داشت سپس بعد از آن ها مردی بر آن ها حکومت کرد که حق را برپا داشت و در مسیر حق گام برمی داشت تا زمانی که دین گسترش یافت و همچون شتری که به مقصد می رسد و آرام می گیرد و گلوی خود را بر زمین می نهد آرامش در جهان اسلام پیدا شد هر چند او نیز دارای خشونت فراوان و عدم اعتدال در پیمودن راه بود سپس شخص سومی را به خلافت برگزیدند که مالک چیزی از امور خود نبود خاندان او بر او چیره شدند و او را به سوی خواسته های نادرست خود سوق دادند همانگونه که بچه شتر مهارزده را به هر طرف می برند و این وضع همچنان بین او و بین مردم ادامه یافت. گاه از مردم دور می شد و گاه به آن ها نزدیک می گردید تا(مردم به جان آمدند و) او را به قتل رساندند سپس به سراغ من آمدند و همچون سیل خروشانی اطراف مرا گرفتند تا با من بیعت کنند».[3]
البته اگر صحت این خطبه را بپذیریم ـ هر چند مرحوم علامه امینی آن را شدیدا انکار کرده و از مجعولات می شمرد[4] ـ مشکل مهمی طبق عقاید شیعه ظاهر نمی شود چراکه امام(علیه السلام) گرچه کارهایی از خلیفه دوم را ستوده اما اعمال دیگری از او را نکوهش کرده و او را به خشونت و عدم اعتدال در پیمودن راه توصیف کرده است.
نویسنده کتاب تمام نهج البلاغه این جمله را ضمن نامه ای بیان کرده که امام علی(علیه السلام) در پاسخ سؤالات مردم درباره خلفای پیشین نگاشت و دستور داد هر روز جمعه آن را در نقاط مختلف برای مردم بخوانند و آن نامه بسیار طولانی و مفصل است و جمله مذکور در ضمن آن آمده است.
نویسنده این کتاب در پایان این نامه منابع متعددی برای آن ذکر کرده است ولی چنان نیست که تمام آنچه او آورده در یک منبع باشد بلکه ظاهراً قسمت های مختلفی از آن در منابع گوناگونی بوده و او آن ها را به هم پیوند داده است.[5]
نظریه سوم این که آنچه امام(علیه السلام) در تمجید از خلیفه اول و دوم ذکر کرده از باب تقیه و ملاحظه حال مردم بوده چراکه گروه زیادی تحت تأثیر تبلیغات پرشور طرفداران خلفای نخستین بودند و مقاومت در مقابل اعتقادات آن ها موجب تنش فراوانی می شد. امام(علیه السلام) در این بخش از سخنان خود مصلحت را در آن دیده که نخست خدمات آن ها را بستاید سپس به نقاط ضعف آن ها اشاره کند ولی در مورد خلیفه سوم که حتی مردم آن زمان اعتقاد چندانی به او نداشتند و از محبوبیت عامه برخوردار نبود تقیه را کنار گذاشته و با صراحت به اشتباهات او اشاره فرموده است.
ولی با توجه به این که اصالت این خطبه و نامه ثابت نیست تفسیر اول مناسب تر به نظر می رسد.
در بعضی از کتب معروف، مانند کشف المحجه سید بن طاووس و المسترشد محمّد بن جریر طبری نامه فوق از مرحوم کلینی در کتاب الرسائل نقل شده است (متأسفانه الرسائل، امروز در دست ما نیست و به همین دلیل از دو کتاب فوق نقل کردیم) ولی جمله ای که مرحوم سید رضی آورده در آن نامه نیست. بنابراین احتمال دیگری وجود دارد و آن این که نامه مزبور خالی از این جمله بوده و بعداً این جمله را که امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در جای دیگر بیان کرده به آن افزوده اند و محتوای نامه دگرگون شده است.[6]
پی نوشت:
[1]. شرح نهج البلاغه عبده، ص 578 .
[2]. فی ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 480 .
[3]. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 218.
[4]. الغدیر، ج 8، ص 40.
[5]. تمام نهج البلاغه، ج 7، ص 260-331.
[6]. سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر تنها چیزی که در این جا نقل می کند کلام ابن ابی الحدید است که می گوید: این گفتار حکیمانه بخشی از خطبه ای طولانی است که امام(علیه السلام) هنگام خلافتش آن را ایراد فرمود و موقعیت خود را نسبت به پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و وضع مسلمانان را بعد از آن حضرت بیان کرد. سپس نتیجه گیری می کند: از کلام ابن ابی الحدید استفاده می شود که او دسترسی به خطبه ای در غیر نهج البلاغه پیدا کرده که در آن روز در میان اندیشمندان رواج داشته و این جمله بخشی از آن بوده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 316)