[hadith]وَ قَالَ (علیه السلام): لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، وَ لَا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْب، وَ لَا عَقْلَ کَالتَّدْبیرِ، وَ لَا کَرَمَ کَالتَّقْوَی، وَ لَا قَرِینَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ، وَ لَا مِیرَاثَ کَالْأَدَب، وَ لَا قَائِدَ کَالتَّوْفِیقِ، وَ لَا تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ، وَ لَا [زَرْعَ] رِبْحَ کَالثَّوَاب، وَ لَا وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، وَ لَا زُهْدَ کَالزُّهْد فِی الْحَرَامِ، وَ لَا عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ، وَ لَا عِبَادَةَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ، وَ لَا إِیمَانَ کَالْحَیَاءِ وَ الصَّبْرِ، وَ لَا حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ، وَ لَا شَرَفَ کَالْعِلْمِ، وَ لَا عِزَّ کَالْحِلْمِ، وَ لَا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَة.[/hadith]

هیجده اندرز مهم:

از آنچه درباره سند این کلمات حکمت آمیز آورده ایم استفاده می شود آنچه مرحوم سیّد رضی در اینجا آورده به صورت پراکنده در خطبه یا خطبه هایی بوده است در حالی که از روایات کافی و آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده بر می آید که اینها در کنار هم بوده است; ولی در هر صورت به نظر می رسد اینها مواعظ مختلفی و هر یک درباره موضوع جداگانه ای است و جمع آنها در یک عبارت دلیل بر آن نیست که همه پیوند نزدیک با یکدیگر دارند.

در هر حال نمی توان انکار کرد که هر جمله ای از این جمله های هیجده گانه در عبارت کوتاهی درس بزرگی درباره زندگی سعادت بخش به ما می دهد و سزاوار است انسان بارها و بارها در طول زندگی بر آنها مرور کند و پیام آنها را با گوش جان بشنود.

ازاین رو ما هر یک را جداگانه با شرح کوتاهی برای پی بردن به عمق کلام امام(علیه السلام) همراه سازیم.

نخست می فرماید: «هیچ مال و سرمایه ای پردرآمد تر از عقل نیست»; (لاَ مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ).

«أعْوَد» یعنی پردرآمدتر و نافع تر.

می دانیم امتیاز انسان بر حیوانات در عقل است که می تواند سرمایه های معنوی و مادی را به سوی او سوق دهد. چه بسیارند کسانی که ثروت هنگفتی از پدر به آنها رسیده و بر اثر ضعف عقل در مدت کوتاهی آن را دست داده اند و در مقابل، کسانی که زندگی مادی خود را از صفر شروع کرده اند; اما بر اثر عقل و درایت پس از مدت کوتاهی سرمایه فراوانی از طریق حلال گردآوری نموده اند. در مورد سرمایه علم و دانش و اخلاق نیز چنین است.

امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «لَیْسَ بَیْنَ الاْیمانِ وَالْکُفْرِ إلاّ قِلَّةُ الْعَقْلِ قیلَ وَکَیْفَ ذاکَ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ؟ قالَ إنَّ الْعَبْدَ یَرْفَعُ رَغْبَتَهُ إلی مَخْلُوق فَلَوْ أخْلَصَ نیَّتَهُ لِلّهِ لاَتاهُ الَّذی یُریدُ فی أسْرَعَ مِنْ ذلِکَ; فاصله میان ایمان و کفر همان کم عقلی است. عرض کردند: ای فرزند رسول خدا(صلی الله علیه وآله) این امر چگونه است؟ فرمود: گاهی انسان خواسته خود را از مخلوقی می طلبد در حالی که اگر نیتش برای خدا خالص بود همان خواسته در مدتی کوتاه تر به سراغش می آمد».(1)

در دومین گفتار حکیمانه می فرماید: «هیچ تنهایی وحشتناک تر از عُجب و خودبینی نیست»; (وَلاَ وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْب).

چرا که از یک سو مردم از افراد خودبین و خودخواه متنفرند و از آنها فاصله می گیرند و از سوی دیگر افراد خودبین مردم را در حد لیاقت دوستی خود نمی بینند و برتری خیالی و وهمی، آنها را از مردم جدا می سازد و به این ترتیب گرفتار تنهایی وحشتناکی می شوند.

از این رو در حدیثی که در کتاب شریف کافی از امام صادق(علیه السلام) آمده می خوانیم: «مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ; کسی که گرفتار خودبینی شود هلاک می شود».

در سومین نکته می فرماید: «هیچ عقلی همچون عاقبت اندیشی نیست»; (وَلاَ عَقْلَ کَالتَّدْبیرِ).

منظور از عقل همان قوه ادراک است که انسان به وسیله آن کارهای دنیا و آخرت خویش را نظام می بخشد و به یقین، نتیجه هر کاری در پایان آن روشن می شود; آنها که در فکر عاقبت کارها و نتیجه نهایی آن هستند، به یقین از همه عاقل ترند.

در حدیثی می خوانیم که شخصی نزد پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) تقاضای اندرزی کرد. حضرت فرمود: اگر بگویم عمل خواهی کرد؟ عرض کرد: آری! این سخن میان او و پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) سه بار تکرار شد و در پایان، پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمود: «إنّی أوصیکَ إذا أنْتَ هَمَمْتَ بأمْر فَتَدَبَّرْ عاقِبَتَهُ فَإنْ یَکُ رُشْداً فَامْضِهِ وَإنْ یَکُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْهُ; من به تو توصیه می کنم هنگامی که تصمیم گرفتی کاری را انجام دهی در عاقبت آن بیندیش. اگر عاقبت نیکی دارد به دنبال آن کار برو و اگر گمراهی و ضلالت است از آن صرف نظر کن».(2)

در چهارمین نکته می فرماید: «هیچ شخصیت و بزرگواری همچون تقوا نیست»; (وَلاَ کَرَمَ کَالتَّقْوَی).

این سخن برگرفته از قرآن مجید است که می فرماید: «(إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ); گرامی ترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست».

شخص با تقوا نه تنها نزد خداوند که نزد خلق خدا نیز گرامی و باشخصیت است، زیرا از انجام کارهای زشتی که شخصیت انسان را در هم می شکند خودداری می کند.

امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمود: «مِفْتاحُ الْکَرَمِ التَّقْوی; پرهیزگاری کلید شخصیت است».(3)

در پنجمین نکته می فرماید: «هیچ همنشینی همچون حسن خلق نیست»; (وَلاَ قَرِینَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ).

زیرا حسن خلق جاذبه عجیبی دارد که همه را به سوی خود جلب و جذب می کند. انسان های بداخلاق، از داشتن دوستان صمیمی محرومند در حالی که افراد خوش برخورد وصاحب حُسن خلق همه افراد به دوستی آنها افتخار می کنند.

در حدیثی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) که در ذیل کلام حکمت آمیز 38 آمد خواندیم: «حُسْنُ الْخُلْقِ یُثْبتُ الْمَوَدَّةَ; حسن خلق دوستی و محبت را ریشه دار می کند و رشته دوستی را استوار می دارد».

درباره حسن خلق در احادیث اسلامی تعبیرات بسیار بلندی آمده و نشان می دهد گشاده رویی و حسن خلق از مهم ترین اموری است که اسلام بر آن تأکید دارد.

سپس امام(علیه السلام) در ششمین نکته می فرماید: «هیچ میراثی همچون ادب نیست»; (وَ لاَ مِیرَاثَ کَالاَْدَب).

همان گونه که در ذیل گفتار حکمت آمیز 54 که عین این عبارت در آنجا تکرار شده بود آوردیم، «ادب» در اصل به معنای دعوت کردن است و از این رو به سفره ای که غذا در آن آماده می کنند و افراد را به آن دعوت می کنند «مأدبة» گفته می شود و از آنجا که رعایت احترام افراد در گفتار و رفتار و تواضع و استفاده از کلمات توأم با احترام سبب دعوت مردم به سوی انسان می شود، مجموعه این امور را «ادب» می نامند و در برابر آن بی ادبان کسانی هستند که نه احترام اشخاص و نه احترام مجالس را رعایت می کنند و نه سخنان مناسبی در برخورد با اشخاص به کار می برند. به همین مناسبت «تأدیب» به تعلیم و تربیت و یاد دادن آداب اطلاق می شود. در اصطلاح امروز، «أدب» و «ادبیات» به مسائل مربوط به قواعد الفاظ گفته می شود، این اصطلاح که جدید است و قطعاً بعد از زمان امام امیر مؤمنان علی(علیه السلام) به وجود آمده و هرچند بعضی از شارحان نهج البلاغه ادب در کلام امام را به همین معنا تفسیر کرده اند; ولی قطعاً اشتباه است. گرچه آداب سخن گفتن گوشه ای از حقیقت ادب را در بر می گیرد.

در اهمیت ادب همین بس که امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «لایَزالُ الْمُؤمِنُ یُورَثُ أهْلَ بَیْتِهِ الْعِلْمَ وَالاْدَبَ الصّالِحَ حَتّی یَدْخِلْهُمَا الَّجَنَّةَ... وَ لا یَزالُ الْعَبْدُ الْعاصی یُورَثُ أهْلَ بَیْتِهِ الاْدَبَ السَّیَّء حَتّی یُدْخِلْهُمَا النّارَ جَمیعاً; انسان با ایمان علم و ادب به خانواده خود می آموزد و سبب می شود که همه را وارد بهشت کند و بنده گنه کار به خانواده خود بی ادبی می آموزد تا آنجا که همه را به دوزخ می فرستد».(4)

در حدیثی از امیر مؤمنان(علیه السلام) در غررالحکم می خوانیم: «إنَّکُمْ إلی اِکْتِساب الاْدَب أحْوَجَ مِنْکُمْ إلی الاْکْتِساب الْفِضَّةِ وَالذَّهَب; شما به کسب ادب نیازمندتر از به دست آوردن طلا و نقره هستید».(5)

در هفتمین نکته حکمت آمیز می فرماید: «هیچ راهبری همچون توفیق نیست»; (وَلاَ قَائِدَ کَالتَّوْفِیقِ).

«توفیق» در لغت به معنای موافق ساختن و هماهنگ نمودن است که با معنای عرفی آن کاملاً سازگار است. منظور از «توفیق» در اینجا آماده بودن اسباب برای انجام دادن کاری است مثلا اگر انسان حال خوبی برای دعا پیدا کند و مجلس مناسبی تشکیل شود و خطیب دانشمند و باصفایی آن مجلس را اداره کند، گفته می شود توفیق برای دعا حاصل شد. همچنین فراهم شدن اسباب مثلاً برای زیارت بیت الله یا کمک به محرومان یا فرا گرفتن علم و دانش تمام اینها توفیق نامیده می شود و اگر امام(علیه السلام) می فرماید: بهترین رهبر توفیق است برای آن است که توفیق، انسان را به راه حق و مسیر اطاعت پروردگار می کشاند و راهنمای خوبی برای نیکی ها و خوبی هاست.

به هر حال شک نیست که سرچشمه اصلی توفیق برای کارهای خیر ذات پاک پروردگار است، از این رو در حدیثی از امام باقر(علیه السلام) می خوانیم: «لا نِعْمَةَ کَالْعافِیَةِ وَلا عافِیَةِ کَمُساعِدَةِ التُّوفیقِ; هیچ نعمتی مانند سلامت و عافیت نیست و نه هیچ عافیتی همچون فراهم شدن توفیق است».(6)

در قرآن مجید نیز از زبان پیغمبر الهی حضرت شعیب می خوانیم که می گوید: (وَما تَوْفیقی إلاّ باللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إلَیْهِ أُنیبُ); توفیق من جز به خدا نیست بر او توکل کردن و به سوی او باز می گردم».

توفیق و بی توفیقی اسباب زیادی دارد; هر قدر انسان در راه خدا گام بردارد، به بندگان خدا خدمت کند و برای همه خیرخواه باشد خداوند توفیق او را برای انجام کارهای نیک بیشتر می کند و به عکس، گناهان و معاصی و ظلم و ستم به افراد و عدم رعایت حقوق والدین و استاد و دوستان، توفیق را از انسان سلب می کند. در حدیثی که در غررالحکم از امام امیر مؤمنان(علیه السلام) نقل شده می خوانیم: «کَما أنَّ الْجِسْمَ وَ الظَّلَّ لا یَفْتَرِقانِ کَذلِکَ الدّینُ وَ التَّوْفیقُ لا یَفْتَرِقانِ; همان گونه که سایه از جسم جدا نمی شود توفیق از دین نیز جدایی پیدا نمی کند».

در هشتمین نکته می فرماید: «هیچ تجارتی مانند عمل صالح نیست»; (وَ لاَ تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ).

همه تاجران، برای سود تجارت می کنند. سودهای مادی و دنیوی ناپایدار و در معرض زوال و فانی شدنی است ولی عمل صالح که سرچشمه ثواب ابدی اخروی است از هر تجارتی پرسودتر است. قرآن مجید می فرماید: «(یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَة تُنجِیکُمْ مِّنْ عَذَاب أَلِیم تُؤْمِنُونَ باللهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبیلِ اللهِ بأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِنْ کُنتُمْ تَعْلَمُونَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَیُدْخِلْکُمْ جَنَّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ وَمَسَاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْن ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ); ای کسانی که ایمان آورده اید آیا شما را به تجاری راهنمایی کنم که شما را از عذاب دردناک رهایی می بخشد؟ به خدا و رسولش ایمان بیاورید و با اموال و جان هایتان در راه خدا جهاد کنید و این برای شما (از هر چیز) بهتر است اگر بدانید * (اگر چنین کنید) گناهانتان را می بخشد و شما را در باغ هایی از بهشت داخل می کند که نهرها از زیر درختانش جاری است و در مسکن های پاکیزه در بهشت جاویدان جای می دهد و این پیروزی عظیم است».(7)

در نهمین نکته حکمت آمیز که در واقع تکمیل کننده نکته قبل است می فرماید: «هیچ سودی همچون ثواب الهی نیست»; (وَلاَ رِبْحَ کَالثَّوَاب).

سودهای مادی همه از بین می روند ولی ثواب الهی همواره باقی و برقرار است همان گونه که در قرآن کریم می خوانیم: (مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق).(8)

در واقع ارباح مادی همچون خواب و خیال است ولی سود معنوی واقعیتی است انکار ناپذیر.

اضافه بر این، سود مادی حدی دارد; دو یا چند برابر و حتی ممکن است گاهی ده برابر شود در حالی که ثواب الهی به مقتضای آیه شریفه (مَثَلُ الَّذینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبیلِ اللهِ...).(9) گاه هفتصد برابر و گاه افزون بر آن است; سودی که در هیچ تجارتی پیدا نمی شود.

در دهمین نکته می فرماید: «هیچ پارسایی همچون پرهیز از شبهات نیست»; (وَلاَ وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ)

«ورع» در اصل به معنای پرهیز یا شدت پرهیز است و در لسان روایات به حد اعلای تقوا اطلاق می شود که با وجود آن نه تنها انسان از گناهان مسلم پرهیز می کند بلکه از شبهات نیز دوری می جوید.

در روایات اسلامی نیز در حدیث معروف پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله)تمام موضوعات به سه بخش تقسیم شده: «حَلالٌ بَیِّنٌ وَ حَرامٌ بَیِّنٌ وَشُبَهاتُ بَیْنَ ذلِکَ فَمَنْ تَرَکَ الشُّبَهاتَ نَجا مِنَ الْمُحَرَّماتِ وَمَنْ أخَذَ بالشُّبَهَاتِ إرْتَکَبَ الْمُحَرَّماتَ وَهَلَکَ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُ; اموری است درستی آن آشکار است که باید از آن پیروی کرد و اموری است که گمراهی آن آشکار است و باید از آن اجتناب نمود و امور مشکوک و مشتبهی است در میان این دو; کسی که شبهات را ترک کند از محرمات آشکار رهایی می یابد و کسی که به سراغ شبهات برود (تدریجاً) مرتکب محرمات می شود و از آنجا که نمی داند هلاک خواهد شد».(10)

در واقع شبهات حریم محرمات و همانند لبه پرتگاه است که بیم لغزش در آن و سقوط در پرتگاه می رود.

بعضی از بزرگان «ورع» را به سه قسم تقسیم کرده اند که یکی از دیگری برتر است: نخست ورع به معنای پرهیز از گناهان آشکار است که انسان را از فسق خارج کرده و موجب عدالت و قبول شهادت اوست و آن، ورع تائبین نامیده می شود. قسم دیگری از آن، همان حالت پرهیزگاری است که انسان را از شبهات دور می سازد که به آن ورع صالحان می گویند و قسم دیگری از آن حالت پرهیزگاری است که حتی از امور حلالی که می ترسد روزی او را به حرام بکشاند پرهیز می کند و نام ورع متقین بر آن گذارده شده است. قسم دیگر، ورع به معنای صرف نظر کردن از آنچه غیر خداست برای ترس از ضایع شدن ساعتی از عمر در امری بیهوده (و آن درجه اعلای ورع است) و به آن ورع صدیقین می گویند» همان گونه که در حدیثی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می خوانیم: «لا یَکُونُ الرَّجُلُ مِنَ الْمُتَّقینَ حَتّی یَدَعَ ما لا بَأسَ بهِ مُخافَةَ أنْ یَکُونَ فِیهِ بَأسٌ; کسی از متقین محسوب نمی شود مگر این که اموری را که ذاتاً اشکالی ندارد ترک کند به سبب ترس از افتادن در اموری که حرام است».(11)

در یازدهمین نکته حکیمانه امام(علیه السلام) می فرماید: «هیچ زهد و پارسایی همچون بی اعتنایی به حرام نیست»; (وَلاَ زُهْدَ کَالزُّهْد فِی الْحَرَامِ)

گرچه بسیاری از افراد، زهد را تنها در ساده زیستن و به لباس و غذا و مسکن قناعت نمودن و بی اعتنا به مقامات دنیوی بودن می دانند; ولی از نظر مبارک امام(علیه السلام) مهم ترین زهد پرهیز از حرام است، هرچند زندگی انسان زیاد ساده هم نباشد; اگر همان زندگی از حلال باشد دارنده آن فرد زاهدی است و آن کس که زندگی بسیار ساده ای دارد و در همان زندگیِ ساده اموال مشتبه و مشکوکی هست زاهد واقعی نیست.

در این که زندگیِ ساده به ویژه هنگامی که از هرگونه اموال شبهه ناک دور باشد مایه نجات از گناهان بسیاری و سبب توجه به ذات پاک پرودرگار است شکی نیست و به همین دلیل هم در آیات قرآن و هم در روایات اسلامی به طور گسترده اهمیت زهد و سپس ماهیت و حقیقت آن و نتایج پرباری که بر آن مترتب می شود بیان شده است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه در اینجا نوشته اند که زهد اگر به این معنا باشد که انسان اضافه درآمد خود را به دیگران بدهد و به زندگی ساده ای قناعت کند یک فضیلت است ولی هرگاه اضافه درآمد خود را ذخیره کند و فایده آن به کسی نرسد چنین زهدی کاملاً بی ارزش خواهد بود.

در ذیل خطبه 81 در جلد سوم به اندازه کافی در مورد «زهد» شرح دادیم، ازاین رو ضرورتی به تکرار آن نمی بینیم و تنها به یک روایت از امام صادق(علیه السلام) بسنده می کنیم: «جُعِلَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی بَیْت وَجُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِی الدُّنْیَا; تمام نیکی ها در خانه ای قرار داده شده و کلید آن زهد در دنیاست».(12)

حضرت در دوازدهمین نکته حکیمانه می فرماید: «هیچ علم و دانشی همچون تفکر نیست»; (وَلاَ عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ).

کسانی که تنها به حفظ عبارات دیگران و آنچه در روایات آمده بسنده می کنند و درباره آن نمی اندیشند علمشان چندان ثمری ندارد و در واقع همچون دستگاه ضبط صوتی هستند که می تواند علوم زیادی را در خود جای دهد; ولی آنان که اهل اندیشه اند از جای جای آیات قرآن و روایات اسلام و کلمات بزرگان حقایقی کشف می کنند که راهنمای زندگی مادی و معنوی آن هاست و اگر تفکر نباشد و تنها به نقل علوم دیگران قناعت شود هرگز علوم، پیشرفت و نمو و بالندگی پیدا نمی کند.

به همین دلیل در بعضی از احادیث که هم از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و هم از امیر مؤمنان علی(علیه السلام) رسیده، تفکر برترین عبادت شمرده شده است: «لا عِبادَةَ کَالتَّفَکُرَ».(13)

در سیزدهمین نکته حکمت آمیز می فرماید: «هیچ عبادتی همچون ادای فرایض و واجبات نیست»; (وَلاَ عِبَادَةَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ).

در حدیث دیگر از امام سجاد(علیه السلام) می خوانیم: «مَنْ عَمِلَ بما أفْتَرَضَ اللّهُ عَلَیْهِ فَهُوَ مِنْ أعْبَدَ النّاس; کسی که به واجبات خود عمل کند از عابدترین مردم است». در حدیث دیگری از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) می خوانیم: «أعْبَدُ النّاس مَنْ أقامَ الْفَرایِضَ; عابدترین مردم کسی است که واجبات را ادا کند».

تمام این روایات اشاره به این دارد که عبادت، تنها رفتن به سراغ مستحبات و نیایش های طولانی و پرسوز و گداز نیست; عبادت در درجه نخست آن است که انسان واجبات خود را ادا کند; اعم از پرداختن حقوق مردم و ادای حقوق مالی دینی و از همه مهم تر ادای حق الهی.

در چهاردهمین نکته می فرماید: «هیچ ایمانی مانند حیا و صبر نیست»; (وَلاَ إِیمَانَ کَالْحَیَاءِ وَالصَّبْرِ).

«حیا» به معنای حالت بازدارنده ای است که انسان را از رفتن به سراغ کارهای زشت باز می دارد. به بیان دیگر، حیا انقباض نفس در برابر زشتی هاست و «صبر» به معنای استقامت در برابر مشکلات است; خواه مشکلات اطاعت باشد یا ترک معصیت و یا مشکلات مصائب و سختی ها.

به یقین اگر حالت حیا نباشد، ایمان بر باد می رود و اگر صبر و استقامت در برابر مشکلات نباشد ایمان ثبات و قراری نخواهد داشت.

در حدیثی از امام صادق یا امام باقر(علیهما السلام) می خوانیم: «اَلْحَیاءُ وَ الاْیمانُ مَقْرُونانِ فی قَرَن فَإذا ذَهَبَ أحَدُهُما تَبعَهُ صاحِبُهُ; حیا و ایمان با یک ریسمان بسته شده اند هرجا یکی از آنها برود دیگری به دنبال او خواهد رفت».(14)

در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) آمده است: «أرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فیهِ وَکانَ مَنْ قَرْنِهِ إلی قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللّهُ حَسَنات: الصِّدْقُ وَ الْحَیاءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ الشُّکْرُ; چهار صفت است که در هر کسی باشد هرچند از فرق تا قدمش گناه باشد خداوند آن را تبدیل به حسنات می کند: صدق و حیا و حسن خلق و شکر».(15)

بدیهی است راستگویی انسان را از بسیاری از گناهان باز می دارد و حیا از قبایح و زشتی ها و حسن خلق از درگیری با مردم و شکر، انسان را به قدردانی از نعمت ها تشویق می کند و همین امور است که سیئات را به حسنات مبدل می کند; یعنی در پرتو این صفات در ادامه راه گناهان تبدیل به حسنات می شوند.

در پانزدهمین نکته حکیمانه می فرماید: «هیچ ارزش و اعتباری (برای انسان) همچون فروتنی نیست»; (وَلاَ حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ).

بسیارند کسانی که از نظر شرافت خانوادگی در حد مطلوبی هستند و خودشان نیز صفات برجسته ای دارند; ولی بر اثر تکبر و خودبرتربینی، در جامعه منفورند در حالی که متواضعان هرچند حسب و نسب عالی نداشته باشند محبوب مردمند.

در حدیثی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می خوانیم که به یارانش فرمود: «إنَّ التَّواضُعَ یَزیدُ صاحِبَهُ رَفْعَةً فَتَواضَعُوا یَرْفَعْکُمُ اللّهُ; تواضع و فروتنی صاحبش را به مقام بالا می رساند، بنابراین فروتنی کنید تا خدا شما را بالا ببرد».(16)

در شانزدهمین نکته حکمت آمیز می فرماید: «هیچ شرافتی چون علم و دانش نیست»; (وَ لاَ شَرَفَ کَالْعِلْمِ).

«شرف» به معنای شایستگی و عظمت و افتخار و نیکنامی است و به یقین، این امور از طریق علم و دانش به دست می آید زیرا علم و آگاهی کلید همه افتخارات و ارزش های انسانی است و برای افراد نادان و جاهل جایی در جامعه انسانی وجود ندارد.

قرآن مجید و روایات اسلامی پر است از آیات و روایاتی که در مدح و ستایش علم آمده است تا آنجا که مرکّب های نوک قلم دانشمندان از خون شهیدان برتر شمرده شده است.

در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم که فرمود: «طََلْبتُ الشَّرَفَ فَوَجَدْتُهُ فِی الْعِلْمِ; من به سراغ ارزش و شخصیت و شرف رفتم، آن را در علم و دانش یافتم».(17)

بدیهی است منظور از «علم» علوم و دانش هایی است که یا جنبه معنوی دارد و یا دنیای انسان ها را سامان می بخشد.

در هفدهمین نکته حکیمانه می فرماید: «هیچ عزتی چون حلم نیست»; (وَ لاَ عِزَّ کَالْحِلْمِ).

حلیم به کسی گفته می شود که در برابر افراد نادان و جاهل و بی ادب عکس العمل نشان نمی دهد همچنین مشکلات زندگی را تحمل می کند و بر اثر سعه صدر و فکر بلند، آنها را در خود حل می نماید و در مقابل حوادث سخت، دست پاچه نمی شود و همین ها باعث عزت اوست و بسیار دیده شده که مردم به حمایت افراد حلیم در مقابل نادان برمی خیزند.

افراد بردبار در نظر مردم عزیزند، زیرا سکوتشان در برابر افراد نادان، سبک سر و بی ادب بر عزت و شخصیتشان می افزاید; ولی نابردباران در کوچک ترین مسائل درگیر می شوند و همین امر از عزت و احترامشان می کاهد.

در حدیثی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) می خوانیم: «ما أعَزَّ اللّهُ بجِهْل قَطُّ وَ لا أذَلَّ بحِلْم قَطُّ; خدا هرگز کسی را به سبب جهل و نادانی عزت نداد و هرگز کسی را به موجب حلم و بردباری ذلیل نساخت».(18)

آن گاه در هجدهمین و آخرین نکته حکیمانه می فرماید: «هیچ پشتیبانی مطمئن تر از مشورت نیست»; (وَ لاَ مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ).

نا گفته پیداست که هر انسانی فکری و عقل و تشخیصی دارد; هنگامی که عقول و افکار به یکدیگر ضمیمه شوند بسیار قوی تر عمل می کنند، مسیرها روشن، موانع برطرف و نزدیک ترین راه به مقصد غالباً معلوم می شود و از این طریق پشتیبانی مهمی برای هر فردی حاصل می گردد.

همان گونه که در نیروهای جسمانی چنین است که نیروی یک فرد همچون ریسمان باریکی است که گسستن آن آسان است; ولی هنگامی که نیروها به یکدیگر ضمیمه شد و طناب محکمی از آن تشکیل گردید، به گفته شاعر: «چون به هم برتافتی اسفندیارش نگسلد». این حکم در نیروهای فکری نیز کاملاً جاری است.

بر این اساس یکی از صفات برجسته مؤمنان در قرآن مجید انجام امور با مشورت ذکر شده است و می فرماید: (وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ)(19) حتی شخص پیغمبر(صلی الله علیه وآله) به مقتضای (وَشَاوِرْهُمْ فِی الاَْمْرِ)(20) مأمور به مشورت با مؤمنان بوده است.

در ذیل حکمت 54 که امام(علیه السلام) فرموده بود: «وَلا ظَهیرَ کَالْمُشاوَرَةِ» شرح مبسوطی درباره اهمیت مشورت و آثار پربار آن و در جلد دوم، ضمن خطبه 35 نیز بحثی تحت عنوان بهره گیری از آرای اهل نظر داشتیم.

در تفسیر نمونه نیز ذیل آیات فوق بحث های قابل ملاحظه ای آمده است.(21) در پایان این گفتار حکیمانه و پربار که مشتمل بر هجده توصیه اخلاقی مهم بود ذکر این نکته لازم است که این سخنان گرچه در اینجا به صورت یک جا جمع شده ولی قسمت هایی از آن در احادیث مختلف با شأن ورودهای گوناگون آمده است و بعید نیست بسیاری از آنها را امام(علیه السلام) به طور مکرّر به مناسبت های گوناگون بیان کرده باشد.

به یقین کافی است که انسان به همین یک گفتار حکیمانه در زندگی عمل کند تا خوشبخت و سعادتمند و پیروز در جنبه های مادی و معنوی گردد.(22)


پی نوشت:

(1). کافی، ج 1، ص 28، ح 33.

(2). کافی، ج 8، ص 150، ح 130.

(3). بحارالانوار، ج 75، ص 9، ح 65.

(4). مستدرک الوسائل، ج 12، ص 201، ح 4.

(5). غررالحکم، ح 5081.

(6). میزان الحکمة، ح 22236.

(7). صف، آیه 10-12.

(8). نحل، آیه 96.

(9). بقره، آیه 261 .

(10). کافی، ج 1، ص 68، ح 10.

(11). مجمع البحرین، ماده «ورع».

(12). کافی، ج 2، ص 128، ح 2.

(13). بحارالانوار، ج 74، ص 63، ح 4 و کافی، ج 8، ص 20، خطبة الوسیلة.

(14). کافی، ج 2، ص 106، ح 4.

(15). همان، ص 107، ح 7. (در تحف العقول، ص 369، به جای عبارت «ذنوباً»، «ذنوب» آمده است که صحیح تر به نظر می رسد).

(16). کافی، ج 2، ص121، ح 1.

(17). مستدرک الوسائل، ج 12، ص 174، ح 13810.

(18). کافی، ج 2، ص 112، ح 5.

(19). شوری، آیه 38 .

(20). آل عمران، آیه 159.

(21). به جلد 3 و 20 تفسیر نمونه مراجعه فرمایید.

(22). سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه درباره این گفتار حکیمانه می گوید: این سخن مرکب از هیجده جمله از حکمت های مشهور امام(علیه السلام) است که اکثر آن به طور پراکنده در خطبه معروف به خطبه «وسیله» آمده; همان خطبه ای که قبل از نهج البلاغه در روضه کافی و در تحف العقول و همچنین در خطبه ای که آن حضرت بعد از ده رو از رحلت پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بیان فرمود ذکر شده که در امالی صدوق آمده است و تمام این کتاب ها قبل از نهج البلاغه تألیف یافته همان گونه که اکثر این جمله های حکمت آمیز در کتاب دستور معالم الحکم (نوشته قاضی قضاعی) و به طور پراکنده در غررالحکم ذکر شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 105)