[hadith]وَ مِنْهُ: إِنِّی وَ اللَّهِ لَوْ لَقِیتُهُمْ وَاحِداً وَ هُمْ طِلَاعُ الْأَرْضِ کُلِّهَا مَا بَالَیْتُ وَ لَا اسْتَوْحَشْتُ؛ وَ إِنِّی مِنْ ضَلَالِهِمُ الَّذی هُمْ فِیهِ وَ الْهُدَی الَّذی أَنَا عَلَیْهِ لَعَلَی بَصِیرَةٍ مِنْ نَفْسی وَ یَقِینٍ مِنْ رَبِّی، وَ إِنِّی إِلَی لِقَاءِ اللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ [لِحُسْنِ] حُسْنِ ثَوَابهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ؛ وَ لَکِنَّنِی آسَی أَنْ یَلِیَ [هَذهِ الْأُمَّةَ] أَمْرَ هَذهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا، فَیَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا وَ عِبَادَهُ خَوَلًا وَ الصَّالِحِینَ حَرْباً وَ الْفَاسقِینَ حِزْباً؛ فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذی قَدْ شَرِبَ فِیکُمُ الْحَرَامَ وَ جُلِدَ حَدّاً فِی الْإِسْلَامِ، وَ إِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یُسْلِمْ حَتَّی رُضِخَتْ لَهُ عَلَی الْإِسْلَامِ الرَّضَائِخُ؛ فَلَوْ لَا ذَلِکَ مَا أَکْثَرْتُ تَأْلِیبَکُمْ وَ تَأْنِیبَکُمْ وَ جَمْعَکُمْ وَ تَحْرِیضَکُمْ، وَ لَتَرَکْتُکُمْ إِذْ أَبَیْتُمْ وَ وَنَیْتُمْ. أَ لَا تَرَوْنَ إِلَی أَطْرَافِکُمْ قَد انْتَقَصَتْ وَ إِلَی أَمْصَارِکُمْ قَد افْتُتِحَتْ وَ إِلَی مَمَالِکِکُمْ تُزْوَی وَ إِلَی بلَادکُمْ تُغْزَی؛ انْفِرُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ إِلَی قِتَالِ عَدُوِّکُمْ وَ لَا تَثَّاقَلُوا إِلَی الْأَرْضِ، فَتُقِرُّوا بالْخَسْفِ وَ تَبُوءُوا بالذُّلِّ وَ یَکُونَ نَصِیبُکُمُ الْأَخَسَّ؛ وَ إِنَّ أَخَا الْحَرْب الْأَرِقُ، وَ مَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْهُ، وَ السَّلَامُ.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص148

ابن ابی الحدید سپس در دنباله شرح این نامه و آنجا که امیر المؤمنین علیه السّلام فرموده است «و یکی از آن تبهکاران میان شما باده نوشی کرد و در آیین اسلام تازیانه خورد.»، ضمن اعتراض بر قطب راوندی که گفته است: مقصود مغیرة بن شعبه است، می گوید: راوندی متوجه نشده است، مغیره متهم به زنا شد و حد بر او جاری نشد و نامی از او در باره باده نوشی نیامده است. پیش از این هم داستان مغیره را به تفصیل آورده ایم. وانگهی مغیره در جنگ صفین نه همراه علی علیه السّلام بوده است و نه همراه معاویه. کسی را که علی علیه السّلام در نظر داشته است ولید بن عقبة بن ابی معیط است که از دشمنان سر سخت علی علیه السّلام بوده و معاویه و مردم شام را از همگان بیشتر به جنگ علی تشویق می کرده است. ابن ابی الحدید بحثی مفصل در باره ولید بن عقبه آورده است که به ترجمه گزینه هایی از آن بسنده می شود.

اخبار ولید بن عقبة:

ما اینک خبر مربوط به ولید بن عقبه و باده نوشی او را از کتاب الاغانی ابو الفرج اصفهانی نقل می کنیم. ابو الفرج می گوید: سبب حکومت ولید بن عقبه از سوی عثمان بر کوفه را احمد بن عبد العزیز جوهری برای من از قول عمر بن شبّه، از عبد العزیز بن محمد بن حکیم، از خالد بن سعید بن عمرو بن سعید، از قول پدرش چنین نقل کرد، که هیچ کس با عثمان روی تخت او جز عباس بن عبد المطلب و ابو سفیان بن حرب و حکم بن ابی العاص و ولید بن عقبه نمی نشست، تخت عثمان فقط گنجایش خودش و یکی از ایشان را داشت. روزی ولید پیش عثمان آمد و کنار او بر تخت نشست، در این هنگام حکم بن ابی العاص وارد شد، عثمان به ولید اشاره کرد و او به احترام حکم برخاست و

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص149

کنار رفت. چون حکم برخاست و رفت ولید به عثمان گفت: ای امیر المؤمنین همین که دیدم عمویت را بر پسر مادرت ترجیح دادی -حکم عمو و ولید برادر مادری عثمان بودند-  دو بیت سرودم که همچنان در سینه ام خلجان می کند. عثمان گفت: حکم شیخ قریش است، آن دو شعر چیست. او گفت: «چیز تازه ای دیدم که عموی آدمی از برادرش به او نزدیک تر باشد، آرزو کردم که عمرو و خالد هر چه زودتر جوان و برومند شوند و به روز سختی مرا عمو بخوانند.» یعنی عمرو و خالد پسران عثمان، گوید: عثمان را دل بر او سوخت و گفت تو را به حکومت کوفه گماشتم و او را به کوفه فرستاد.

ابو الفرج اصفهانی می گوید: احمد بن عبد العزیز جوهری، از قول عمر بن شبّه، از قول برخی از اصحاب ما، از ابن دأب برای من نقل کرد که چون عثمان، ولید بن عقبه را بر کوفه حاکم ساخت، او به کوفه آمد در حالی که سعد بن ابی وقاص حاکم کوفه بود. آمدن او به کوفه به اطلاع سعد رسید و نمی دانست که او امیر کوفه شده است. سعد پرسید ولید چه می کرد گفتند: در بازار ایستاده بود و با مردم سخن می گفت و ما چیزی از کار او را ناپسند ندیدیم. چیزی نگذشت که نیمروز آمد و از سعد اجازه ورود خواست، اجازه داد، ولید همین که وارد شد به امیری بر سعد سلام داد و همراه او نشست. سعد پرسید ای ابو وهب چه چیز موجب آمدن تو شده است گفت: دیدار تو را خوش می داشتم. سعد پرسید آیا پیامی هم آورده ای گفت: من محترم تر از انجام دادن چنین کاری هستم. ولی آن قوم به حفظ منطقه حکومت خود نیازمند بودند و مرا برای آن کار فرستاده اند و امیر المؤمنین مرا به حکومت کوفه گماشته است. سعد مدتی سکوت کرد و سپس گفت: نه به خدا سوگند نمی دانم آیا تو پس از ما اصلاح می شوی یا ما پس از تو تباه می شویم، و سپس این بیت را خواند: «هان ای کفتار، لاشه مرا به هر سو بکش و بخور و تو را مژده باد به گوشت مردی که امروز یارانش حضور ندارند.» ولید گفت: به خدا سوگند که در مورد شعر، من از تو سخن آورترم و بیشتر حفظ دارم و اگر بخواهم پاسخت را می دهم ولی به سببی که خود می دانی از آن خود داری می کنم. آری به خدا سوگند من مأمور به محاسبه تو و بازرسی کار کارگزاران تو هستم.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص150

ولید سپس کارگزاران سعد بن ابی وقاص را احضار و آنان را زندانی کرد و بر ایشان سخت گرفت. آنان به سعد بن ابی وقاص نامه نوشتند و از او یاری و فریاد رسی خواستند. سعد با ولید در باره آنان سخن گفت، ولید گفت: آیا کار پسندیده را قدر شناسی می کنی گفت: آری. ولید آنان را آزاد ساخت. احمد بن عبد العزیز جوهری، از عمر بن شبّه، از ابو بکر باهلی، از هشیم، از عوّام بن حوشب نقل می کرد و می گفت: که چون ولید پیش سعد آمد، سعد به او گفت: به خدا نمی دانم که تو پس از ما زیرک شده ای یا ما پس از تو احمق شده ایم. ولید گفت: ای ابو اسحاق، بی تابی مکن و دلگیر مباش که پادشاهی است، گروهی بامداد از آن بهره می برند و گروهی شامگاه. سعد گفت: آری به خدا سوگند شما را چنان می بینم که به زودی خلافت را به پادشاهی مبدل خواهید ساخت.

ابو الفرج اصفهانی می گوید: جوهری از عمر بن شبه، از هارون بن معروف، از ضمرة بن ربیعة، از ابن شوذب نقل می کند که می گفته است: ولید نماز صبح را با مردم کوفه-  از شدت مستی-  چهار رکعت گزارد و سپس روی به ایشان کرد و گفت: آیا بیشتر بخوانم؟ عبد الله بن مسعود گفت: از امروز همواره ما با تو در زیادت-  دلتنگی-  خواهیم بود.

ابو الفرج، از قول احمد، از عمر بن شبه، از محمد بن حمید، از جریر، از اجلح، از شعبی نقل می کند که می گفته است: حطیئة در باره ولید چنین سروده است: «حطیئه روزی که خدای خود را دیدار کند، گواهی می دهد که ولید سزاوارتر به غدر و تزویر است در حالی که سیاه مست بود و نماز مردم تمام شده بود، بانگ برداشت که آیا بیشتر بخوانم و نمی فهمید...»، حطیئة این ابیات را هم سروده است: «در نماز سخن گفت و بر رکعات آن افزود و آشکارا نفاق را ظاهر ساخت.»

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص151

ابو الفرج اصفهانی می گوید: محمد بن خلف وکیع، از قول حماد بن اسحاق، از قول پدرش و او از قول ابو عبیدة و هشام بن کلبی و اصمعی برای ما نقل کرد که می گفته است: ولید زنا کار و باده نوش بود. در کوفه باده نوشی کرد و در حالی که مست بود برای نماز صبح در مسجد کوفه حاضر شد و با مردم چهار رکعت نماز گزارد و به سوی آنان برگشت و گفت: آیا بیشتر بخوانم و در حالی که در نماز این شعر را می خواند که «دل به عشق رباب چسبیده است با آنکه او و رباب هر دو سالخورده شده اند.»، و سپس در گوشه محراب استفراغ کرد.

گروهی از کوفیان پیش عثمان رفتند و داستان او را گفتند و گواهی به باده نوشی او دادند. او را به حضور عثمان آوردند، عثمان به مردی از مسلمانان فرمان داد او را تازیانه بزند و چون آن مرد نزدیک آمد، ولید گفت: تو را به خدا و حق خویشاوندی نزدیک من به امیر المؤمنین سوگند می دهم، و آن مرد از تازیانه زدن به او خود داری کرد. علی بن ابی طالب علیه السّلام که ترسید بدین گونه اجرای حد تعطیل شود، برخاست و به دست خویش او را حد زد. ولید گفت: تو را به خدا و حق خویشاوندی سوگند می دهم، امیر المؤمنین علی علیه السّلام فرمود: ای ابو وهب ساکت باش که بنی اسرائیل به سبب اجرا نکردن حدود نابود شدند. و چون او را تازیانه زد و از آن کار آسوده شد، فرمود: از این پس قریش مرا جلاد خواهد خواند.

اسحاق می گوید: مصعب بن زبیر برای من نقل کرد که پس از شهادت دادن به باده نوشی و تازیانه خوردن ولید، ولید گفت: خدایا آنان گواهی دروغ به زیان من دادند، ایشان را از هیچ امیر و هیچ امیری را از ایشان خشنود مدار. گوید: بعدها حطیئة شاعر هم اشعار خود را در مدح ولید تغییر داد و چنین سرود: «حطیئة هنگامی که خدای خود را دیدار کند گواهی می دهد که عذر ولید بر حق است.»

ابو الفرج می گوید: این موضوع را که می گویم از روی نسخه کتاب هارون بن رباب که به خط خودش نوشته است نقل می کنم، او از قول عمر بن شبّه می نویسد که می گفته است: مردی پیش ابو العجاج که قاضی بصره بود علیه یکی از افراد خاندان ابو معیط گواهی داد، و گواه در آن هنگام مست بود.

آن مرد معیطی به قاضی گفت: ای قاضی خدایت عزیز بدارد این شاهد از شدت مستی نمی تواند هم اکنون چیزی از قرآن بخواند. شاهد گفت: چنین نیست که قرآن می خوانم. قاضی گفت: بخوان. او همان شعری را که ولید در نماز خوانده بود خواند که «دل به عشق رباب شیفته و آویخته است با

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص152

آنکه او و رباب پیر شده اند.» و به طور نامفهوم خواند. ابو العجاج که مردی احمق بود، پنداشت که این کلام قرآن است و مکرر گفت: خدای و رسولش راست گفته اند، ای وای بر شما که چه بسیار می دانید و عمل نمی کنید.

ابو الفرج می گوید: احمد بن عبد العزیز جوهری، از قول عمر بن شبّه، از مدائنی، از مبارک بن سلام، از فطر بن خلیفه، از ابو الضحی نقل می کند که می گفته است: گروهی از مردم کوفه در پی پیدا کردن لغزشی از ولید بن عقبه بودند که از جمله ایشان، ابو زینب ازدی و ابو مورع بودند. روزی به نماز آمدند، ولید به نماز نیامد از سبب آن با نرمی پرسیدند و دانستند که باده نوشی کرده است، خود را به خانه ولید افکندند، دیدند از شدت مستی در حال استفراغ است او را که سیاه مست بود، برداشتند و بر تخت نهادند و انگشتری او را برداشتند. ولید چون به هوش آمد، از اهل خود در باره انگشتری پرسید. گفتند: نمی دانیم، ولی دو مرد را دیدیم که پیش تو آمدند و تو را برداشتند و بر تخت نهادند. گفت: نشانیهای آن دو را بگویید. گفتند: یکی از ایشان مردی زیبا و کشیده قامت و گندم گون بود و دیگری چهار شانه و فربه بود و عبایی سیاه و نشان دار بر تن داشت. ولید گفت: یکی ابو زینب و دیگری ابو مورع بوده است.

گوید: آن گاه ابو زینب و دوستش عبد الله بن حبیش اسدی و علقمة بن یزید بکری و کسان دیگری جز آن دو را دیدند و موضوع را به اطلاع آنان رساندند. گفتند: پیش امیر المؤمنین-  عثمان-  بفرستید و آگاهش کنید، برخی هم گفتند: او گواهی و سخن شما را در مورد برادرش نخواهد پذیرفت. آنان پیش عثمان رفتند و گفتند: ما برای کاری پیش تو آمده ایم و آن را از گردن خود بر می داریم و بر عهده تو می گذاریم و هر چند به ما گفته اند که آن را نمی پذیری. عثمان گفت: موضوع چیست گفتند: ولید را از باده ای که نوشیده بود، چنان مست خراب یافتیم که انگشتری او را از دستش بیرون آوردیم و نفهمید. عثمان، علی را خواست و او را آگاه ساخت. علی فرمود: چنین مصلحت می بینم که او را احضار کنی و هر گاه این گروه در حضور خودش بر او گواهی دادند، او را حد بزنی. عثمان به ولید نامه نوشت، ولید آمد. ابو زینب، و ابو مورع و جندب ازدی و سعد بن مالک اشعری گواهی به باده نوشی او دادند. عثمان به علی علیه السّلام گفت: برخیز و او را تازیانه بزن. علی علیه السّلام به پسر خویش حسن فرمود: برخیز و او را تازیانه بزن. حسن گفت:

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص153

این کار در خور تو نیست، اجازه فرمای دیگری آن را از تو کفایت کند. علی علیه السّلام به عبد الله بن جعفر گفت: برخیز و او را بزن و او با تازیانه ای که از دوال چرمی و دارای دو سر بود او را تازیانه زد که چون چهل تازیانه زد، علی علیه السّلام فرمود بس است.

ابو الفرج می گوید: احمد بن عبد العزیز، از عمر بن شبه، از مدائنی، از وقاصی، از زهری نقل می کرد که می گفته است: گروهی از مردم کوفه در مورد کار ولید پیش عثمان آمدند، عثمان گفت: آیا هر مردی که به امیر خود خشم می گیرد باید اتهام باطل به او بزند، اگر فردا صبح شما را این جا ببینم سخت عذاب خواهم کرد. آنان به عایشه پناه بردند، فردا صبح عثمان از حجره عایشه صدای هیاهو و سخنان درشت شنید و گفت: گویا تبهکاران و از دین بیرون شدگان عراق پناهگاهی جز خانه عایشه نمی یابند. عایشه که این سخن را شنید کفش پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بلند کرد و گفت: ای عثمان سنت صاحب این کفش را رها کرده ای، مردم که این بگو و مگو را شنیدند آمدند و مسجد را انباشته کردند. یکی می گفت: عایشه نیکو کرده است، دیگری می گفت: زنان را با این امور چه کار است. کار به ستیز کشید تا آنجا که شروع به زدن یکدیگر با کفشها کردند و گروهی از یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پیش عثمان آمدند و به او گفتند: از خدا بترس و حدود را معطل مساز و برادرت را از حکومت بر ایشان بر کنار کن و چنان کرد.

ابو الفرج می گوید: احمد بن عبد العزیز جوهری، از عمر بن شبّه، از عبد الله بن محمد بن حکیم، از خالد بن سعید همچنین ابراهیم، از عبد الله همگی برای من نقل کردند که ابو زبید طائی هنگام حکومت ولید بر کوفه همنشین او بود و چون علیه ولید گواهی به باده نوشی دادند و در حالی که از کار برکنار شده بود از کوفه بیرون رفت، ابو زبید به یاد روزگار همنشینی با او چنین سرود: «چه کسی این کاروان شتران را می بیند که در بیابانها کجا می روند و آوای آنان

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص154

همچون چرخ ریسه است... ای ابا وهب-  کنیه ولید-  بدان که من برادر تو هستم، برادر دوستی و صمیمیت در تمام مدت زندگی خود تا هر گاه که کوهها از هم فرو پاشد.» ابو الفرج، از قول احمد جوهری، از عمر بن شبه نقل می کند که می گفته است: چون ولید بن عقبه به حکومت کوفه آمد، ابو زبید پیش او آمد، ولید او را در خانه متعلق به عقیل بن ابی طالب که بر در مسجد کوفه بود سکونت داد، آن همان خانه ای است که به دار القبطی معروف بوده است. یکی از اعتراضهای مردم کوفه بر ولید این بود که ابو زبید مسیحی از خانه خود بیرون می آمد و از میان مسجد می گذشت و آن را گذرگاه قرار داده بود.

ابو الفرج می گوید: محمد بن عباس یزیدی، از قول عمویم عبید الله، از ابن حبیب، از ابن اعرابی برایم نقل کرد که می گفته است: هنگامی که عثمان، ولید را بر حکومت کوفه گماشت، ابو زبید پیش او آمد و ولید او را در خانه عقیل بن ابی طالب که کنار در مسجد بود منزل داد، ابو زبید پس از چندی از ولید خواست آن خانه را به او بدهد، ولید آن را به او بخشید و این نخستین مایه سرزنش کردن اهل کوفه از ولید شد، که ابو زبید از خانه خود بیرون می آمد و از میان مسجد می گذشت و پیش ولید می رفت و پیش او افسانه سرایی و باده نوشی می کرد و مست بیرون می آمد و همچنان از مسجد می گذشت و همین مسأله موجب می شد که مردم به باده نوشی ولید پی ببرند.

ابو الفرج می گوید: عثمان، ولید را به سرپرستی صدقات و زکات بنی تغلب گماشته بود، به شعری از ولید که در آن لودگی و مستی و سرکشی ظاهر بود، آگاه شد و او را بر کنار ساخت. گوید: و چون ولید را به ولایت کوفه گماشت، ولید، ابو زبید طایی را به خود نزدیک ساخت و ابو زبید هم اشعار بسیاری در مدح او سرود. ولید، ربیع بن مرّی بن اوس بن حارثه بن لأم طایی را به سرپرستی مراتع خالصه میان جزیره و حیره گماشته بود، قضا را جزیره گرفتار خشکسالی شد. در آن هنگام ابو زبید هم میان قبیله بنی تغلب ساکن بود، شتران ایشان را با خود برای چریدن به کنار آن مراتع آورد. ربیع جلوگیری کرد و به ابو زبید گفت: اگر بخواهی فقط شتران خودت را اجازه می دهم. ابو زبید پیش ولید شکایت آورد. ولید سرپرستی مراتع میان قصور الحمر از ناحیه شام تا حیره را در اختیار ابو زبید نهاد و در اقطاع او قرار داد و از ربیع بن مری پس گرفت. ابو زبید در این باره شعری در ستایش ولید سروده است و از شعر چنین فهمیده می شود که آن مراتع اختصاصی در اختیار مری بن اوس یعنی پدر ربیع بوده است نه در اختیار خود ربیع. در روایت عمر بن شبه هم همین گونه است.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص155

ابو الفرج اصفهانی می گوید: احمد بن عبد العزیز جوهری، از عمر بن شبه، از رجال حدیث او، از قول ولید نقل می کرد که می گفته است: هنگامی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مکه را فتح فرمود، مردم مکه پسر بچه های خود را به حضور آن حضرت می آوردند، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای آنها دعا می کرد و بر سر آنان دست می کشید. مرا هم در حالی که بر سرم ماده خوشبویی-  خلوق-  مالیده بودند به حضور پیامبر بردند ولی چون مادرم خلوق بر سرم مالیده بود، پیامبر بر سر من دست نکشید.

ابو الفرج می گوید: اسحاق بن بنان انماطی، از حنیش بن میسر، از عبد الله بن موسی، از ابو لیلی، از حکم، از سعید بن جبیر، از ابن عباس نقل می کند که می گفته است: ولید بن عقبه به علی بن ابی طالب علیه السّلام گفت: سنان نیزه ام از سنان تو تیزتر و زبانم از زبان تو گشاده تر و برای لشکر از تو ارزشمندترم. علی علیه السّلام فرمود ای فاسق خاموش باش، و در باره آن دو این آیه نازل شد که «آیا آن کس که مؤمن است، همچون کسی است که تبهکار است، هرگز برابر نیستند.»

ابو الفرج می گوید: احمد بن عبد العزیز، از عمر بن شبه، از محمد بن حاتم، از یونس بن عمر، از شیبان، از یونس، از قتاده در مورد این گفتار خداوند که فرموده است: «ای کسانی که گرویده اید، اگر تبهکاری خبری برای شما آورد - آن را تصدیق مکنید-  تا تحقیق کنید.» نقل می کرد که می گفته است: آن تبهکار ولید بن عقبه بوده است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را برای جمع آوری زکات به قبیله بنی المصطلق گسیل فرمود، آنان همین که ولید را دیدند آهنگ استقبال از او کردند، او ترسید و به حضور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برگشت و گفت آنان از اسلام برگشته و مرتد شده اند.

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خالد بن ولید را برای اطلاع از احوال آنان گسیل فرمود و به او گفت شتاب نکند و با درنگ تحقیق کند. خالد شبانه کنار آن قبیله رسید، جاسوسان خود را پوشیده میان ایشان فرستاد، آنان برگشتند و

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص156

خبر آوردند که ایشان مسلمان هستند و صدای اذان و نمازشان را شنیده اند. چون خالد شب را به صبح آورد، پیش ایشان رفت و چیزها دید که بسیار پسندید و پیش رسول خدا برگشت و خبر داد این آیه نازل شد.

می گویم - ابن ابی الحدید-  ابن عبد البر مؤلف کتاب الاستیعاب در باره حدیثی که ولید بن عقبه در مورد خود و خلوق مالیدن بر سرش آورده، نکته پسندیده ای را متذکر شده و گفته است سخنی نادرست و مضطرب و شناخته نشده است و ممکن نیست کسی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را برای جمع آوری زکات گسیل فرموده است هنگام فتح مکه پسرکی نابالغ باشد.

ابن عبد البر می گوید: موضوع دیگری که به نادرستی این سخن دلالت دارد این است که زبیر بن بکار و دانشمندان دیگری غیر از او نوشته اند که ولید و برادرش عمارة برای برگرداندن خواهر خود که به مدینه هجرت کرده بود از مکه بیرون آمدند و هجرت خواهرشان در مدت صلحی که میان پیامبر و مردم مکه بود-  یعنی پیش از فتح مکه-  صورت گرفته است، از کسی که در فتح مکه پسرکی خلوق بر سر مالیده باشد، چنین کاری ساخته نیست.

ابن عبد البر هم می گوید: میان دانشمندان تأویل قرآن کریم هیچ اختلافی نیست که آیه «اگر تبهکاری برای شما خبری آورد.»، در مورد ولید و به هنگامی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را برای جمع آوری زکات گسیل فرمود نازل شده است و او بر بنی مصطلق دروغ بست و گفت آنان مرتد شده اند و از پرداخت زکات خود داری می کنند.

ابن عبد البر می گوید: همچنین در باره ولید و علی علیه السّلام در داستان مشهوری که میان ایشان اتفاق افتاده است، این آیه نازل شده است «آیا آن کس که مؤمن است...»، گوید: از کسی که روز فتح مکه کودک باشد چنین کارها صورت نمی گیرد و واجب است در این حدیث دقت کرد که روایت جعفر بن برقان، از ثابت، از حجاج، از ابو موسی همدانی است و ابو موسی راوی ناشناخته ای است که حدیث او درست نیست.

اینک به مطالب کتاب ابو الفرج اصفهانی برگردیم، ابو الفرج می گوید: احمد بن عبد العزیز جوهری، از عمر بن شبّه، از عبد الله بن موسی، از نعیم بن حکیم، از ابو مریم، از علی علیه السّلام برای من نقل کرد که می گفته است: زن ولید بن عقبه به حضور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد و از ولید شکایت کرد که او را می زند. پیامبر فرمود: برگرد و به او بگو پیامبر مرا پناه داده است. او رفت و ساعتی بعد برگشت و گفت دست از من بر نمی دارد. پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص157

قطعه ای از جامه خود به او داد و فرمود پیش او برگرد و بگو رسول خدا مرا پناه داده است. او رفت و ساعتی بعد برگشت و گفت: بیشتر مرا می زند. پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دست به سوی آسمان بلند کرد و دو یا سه بار عرضه داشت «بار خدایا ولید را فرو گیر».

ابو الفرج می گوید: ولید هنگام حکومت خود بر کوفه جادوگری را از نزدیکان خود قرار داده بود که مردم را می فریفت، او چنان نمایش می داد که اگر دو گردان با یکدیگر سرگرم نبرد بودند، یکی از آن دو گردان شکست می خورد و می گریخت. آن جادوگر به ولید می گفت: حالا دوست می داری کاری کنم که گروه مغلوب بر گروه غالب چیره شود ولید می گفت: آری. روزی جندب ازدی در حالی که شمشیر همراه داشت آمد و به تماشاگران گفت: برای من راه بگشایید و چون راه گشودند چندان بر جادوگر شمشیر زد که او را کشت. ولید مدت کمی جندب را زندانی کرد و سپس آزادش ساخت.

ابو الفرج می گوید: احمد از عمر، از قول رجال او روایت می کند که چون جندب آن جادوگر را کشت، ولید او را زندانی کرد. دینار بن دینار به او گفت: چرا این مرد را که گناهش فقط کشتن جادوگری است که در دین محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جادوگری را آشکار ساخته است، به زندان افکندی دینار رفت و او را از زندان بیرون آورد. ولید کسی را فرستاد که دینار را کشت.

ابو الفرج می گوید: عمویم حسن بن محمّد، از خراز، از مدائنی، از علی بن مجاهد، از محمد بن اسحاق، از یزید بن رومان، از زهری و دیگران نقل می کرد که می گفته اند هنگامی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از جنگ بنی المصطلق بر می گشت، مردی از مسلمانان پیاده شد و لگام شتران را گرفت و آنان را از پی خود می کشاند و رجز می خواند. پس از او مرد دیگری چنان کرد، در این هنگام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تصمیم گرفت با یاران خویش مواسات فرماید، پیاده شد و رجز خواند و چنین می فرمود: «جندب و چه جندبی و آن زید که دستش قطع می شود بهتر است.»، یاران پیامبر عرضه داشتند: ای رسول خدا، این گونه حرکت برای ما سودی ندارد و نگرانیم که مبادا چیزی تو را بگزد و گرفتاری برای تو پیش آید. پیامبر سوار شد، آنان نزدیک رسول خدا حرکت می کردند و می گفتند: سخنی فرمودی که معنی آن را نفهمیدیم. فرمود: کدام سخن گفتند: چنان می فرمودی. رسول خدا گفت: آری، دو مرد میان این گروه هستند که یکی از ایشان ضربتی می زند که میان حق و باطل را روشن می کند، و دیگری نخست دستش در راه خدا قطع می شود و سپس خداوند جسد او را هم به دستش ملحق می فرماید. مقصود از زید، زید بن صوحان

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص158

است که در جنگ جلولاء یک دست او در راه خدا قطع شد و سپس به روز جنگ جمل همراه علی علیه السّلام کشته شد، و مقصود از جندب همین مرد است که روزی پیش ولید بن عقبه آمد، جادوگری به نام ابو شیبان پیش او بود و چشم بندی می کرد. پرده صفاق و روده های مردم را از شکم آنان بیرون می کشید و باز بر جای می نهاد، جندب از پشت سر آمد و شمشیر بر او زد و او را کشت و این چنین سرود: «ولید و ابو شیبان و ابن حبیش را که بر شیطان سوار و فرستاده فرعون به سوی هامان است لعنت می کنم.» ابو الفرج می گوید: و روایت شده است که آن جادوگر در حضور ولید به درون ماده گاو زنده ای می رفت و بیرون می آمد. جندب او را دید که چنین می کند به خانه خود رفت و شمشیر برداشت و بازگشت و همین که جادوگر به درون ماده گاو رفت، جندب این آیه را خواند که «شما که می بینید و بصیرت دارید، جادوگری می کنید.» و شمشیر بر میان ماده گاو زد و گاو و ساحر را دو نیمه کرد. مردم وحشت کردند، ولید جندب را زندانی کرد و در مورد او به عثمان نامه نوشت.

ابو الفرج می گوید: احمد بن عبد العزیز، از حجاج بن نصیر، از قره، از محمد بن سیرین نقل می کند: که می گفته است: جندب بن کعب ازدی قاتل آن جادوگر را در کوفه به زندان بردند، سرپرست زندان مردی مسیحی بود که از سوی ولید منصوب شده بود. او جندب بن کعب را می دید که شبها نماز شب می گزارد و روزها روزه است. مردی را به نگهبانی از زندان گماشت و خود بیرون آمد و از مردم پرسید فاضل ترین مردم کوفه کیست گفتند: اشعث بن قیس. شبی به میهمانی به خانه اشعث رفت، دید که در شب می خوابد و چون صبح فرا می رسد، چاشت می خورد. از خانه او بیرون آمد و پرسید دیگر چه کسی از فاضلان کوفه است، گفتند: جریر بن عبد الله. به خانه او رفت او را هم چنان دید که شبها می خوابد و بامداد چاشت خود را طلب می کند. زندانبان مسیحی رو به قبله ایستاد و گفت: پروردگار من، پروردگار جندب است و آیین من، آیین جندب است و مسلمان شد.

ابو الفرج می گوید: چون عثمان، ولید را از کوفه بر کنار کرد، سعید بن عاص را به حکومت آن شهر گماشت. سعید چون به کوفه آمد، گفت: این منبر را بشویید که ولید

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص159

مرد پلیدی بوده است و از منبر بالا نرفت تا آن را شستند. ابو الفرج اصفهانی می گوید: ولید از لحاظ سنی از سعید بن عاص بزرگتر و از او بخشنده تر و نرمتر بود و مردم کوفه از او خشنودتر بودند. یکی از شاعران کوفه گفته است: «پس از ولید، سعید برای ما آمد که از پیمانه خواهد کاست و بر آن نخواهد افزود.» شاعر دیگری گفته است: «از بیم ولید به سوی سعید گریختیم، همچون مردم حجر که نخست ترسیدند و سپس هلاک شدند، هر سال امیری نو یا مستشاری از قریش بر ما گماشته می شود، ما را آتشی است که می ترسیم و می سوزیم، ولی گویا آنان را نه آتش دوزخی است و نه از آن بیم دارند.»

ابو الفرج اصفهانی می گوید: ولید بن عقبه کمی بالاتر از شهر رقه درگذشت. قضا را ابو زبید طایی هم همان جا درگذشت و هر دو کنار یکدیگر به خاک سپرده شدند و اشجع سلمی که از کنار گور آن دو گذشته، چنین سروده است: «بر استخوانهای-  از کنار گور-  ابو زبید گذشتم که در زمین خشک و سختی بود، ولید ندیم راستین او بود، گور ابو زبید هم کنار گور ولید قرار گرفت، و نمی دانم مرگ از میان اشجع یا حمزه یا یزید کدام یک را زودتر می رباید.» گفته شده است، حمزه و یزید برادران اشجع سلمی بوده اند و هم گفته شده است همنشینانش بوده اند.

ابو الفرج می گوید: احمد بن عبد العزیز، از محمد بن زکریا غلّابی، از عبد الله بن ضحاک، از هشام بن محمد، از پدرش نقل می کرد که می گفته است: ولید بن عقبه که مردی بخشنده بود، پیش معاویه آمد. به معاویه گفتند: ولید بر در است، گفت: به خدا قسم باید خشمگین گردد و بدون آنکه چیزی به او داده شود، برگردد که هم اکنون آمده است بگوید: چنین وام و چنان تعهدی دارم، به او اجازه ورود بده. اجازه دادند، معاویه احوال او را پرسید و با او سخن گفت و ضمن گفتگو اظهار داشت به خدا سوگند دوست داریم به مزرعه تو در وادی القری بیابیم که امیر المؤمنین را هم به شگفتی وا داشته است. اگر مصلحت بدانی که آن را به پسرم یزید ببخشی، چنین کن. ولید گفت: آن مزرعه از یزید است. ولید پس از آن پیش معاویه آمد و شد می کرد. روزی به او گفت: ای امیر المؤمنین مناسب است در کار من بنگری که هزینه های سنگین و وام دارم. معاویه

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص160

گفت: آزرم نمی کنی و شخصیت و نسبت خود را زیر پا می گذاری، هر چه می گیری ریخت و پاش می کنی و همواره از وام شکوه می داری. ولید گفت: چنان خواهم کرد و از جای برخاست و آهنگ جزیره کرد و خطاب به معاویه چنین سرود: «هر گاه چیزی از تو خواسته می شود، می گویی نه و چون چیزی می خواهی، می گویی بیاور، گویا از کارهای خیر خود داری می کنی و با آنکه کنار فرات هستی، سیراب نمی شوی و کسی را نمی آشامانی مگر نمی خواهی تا هنگام مرگ کلمه «نه» را ترک و به «آری» گرایش پیدا کنی» و چون حرکت او به جانب جزیره به اطلاع معاویه رسید، از کار او ترسید و برایش نوشت بازگرد. ولید برای او چنین نوشت: «همچنان که تو خود فرمان دادی، عفت به خرج می دهم و از آمدن به حضورت تقاضای عفو دارم، هر چه می خواهی بدهی یا امساک کنی نسبت به کس دیگری غیر از من انجام بده، من رکاب خویش را از آمدن پیش تو باز می دارم و چون کاری مرا به بیم اندازد همچون بر کشیدن شمشیر از نیام هستم.» ولید به حجاز رفت و معاویه برای او جایزه ای فرستاد.

ابن عبد البر در کتاب الاستیعاب در مورد ولید می نویسد: برای او اخباری است که به طور قطع حکم به بدی او و زشتی کارهایش می شود، خداوند ما و او را بیامرزد. او از مردان بزرگ قریش بوده و از لحاظ ظرافت و شجاعت و ادب و بخشش نام آور و از شاعران خوش طبع بوده است. اصمعی و ابو عبیده و ابن کلبی و دیگران می گویند که تبهکاری می گسار و در عین حال شاعری گرامی بوده است. اخبار همنشینی و باده نوشی او با ابو زبید طایی بسیار مشهور است و آوردن همه آن اخبار بر ما دشوار است ولی پاره ای از آن را می آوریم و سپس آنچه را که ابو الفرج اصفهانی آورده نقل کرده است و می گوید خبر نمازگزاردن او در حال مستی و اینکه گفته است بیشتر بخوانم خبری مشهور است که محدثان مورد اعتماد نقل کرده اند.

ابو عمر بن عبد البر می گوید: طبری ضمن روایتی گفته است که گروهی از کوفیان به ولید خشم گرفته و حسد برده اند و با ستم گواهی باده نوشی او را داده اند و عثمان به او گفته است: ای برادر شکیبا باش که خداوند پاداشت می دهد و آن قوم را به گناه تو فرو می گیرد. این روایت طبری در نظر ناقلان حدیث و اهل اخبار و دانشمندان بی پایه است و آنچه صحیح است ثابت شدن باده نوشی او به شهادت گواهان در حضور عثمان است و عثمان او را تازیانه زد و علی کسی است که او را تازیانه زده است و البته علی به دست خویش او را تازیانه نزده، بلکه فرمان به تازیانه زدن داده است و سپس کار تازیانه زدن را هم به او نسبت داده اند.

ابن عبد البر می گوید: ولید چیزی از سنت که نیازی به آن باشد، روایت نکرده است ولی حارثه بن مضرب از او روایت می کند که می گفته است هیچ پیامبری نیست مگر آنکه پس از آن پادشاهی است.