[hadith]و من کتاب له (علیه السلام) إلی أهل مصرَ مع مالک الأشتر [رحمه الله] لمّا وَلّاهُ إمارتَها:
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه وآله) نَذیراً لِلْعَالَمِینَ وَ مُهَیْمِناً عَلَی الْمُرْسَلِینَ؛ فَلَمَّا مَضَی، تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدهِ. فَوَاللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَی فِی رُوعِی وَ لَا یَخْطُرُ ببَالِی أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدهِ (صلی الله علیه وآله) عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ، وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدهِ؛ فَمَا رَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ النَّاس عَلَی فُلَانٍ یُبَایِعُونَهُ؛ فَأَمْسَکْتُ [بیَدی] یَدی حَتَّی رَأَیْتُ رَاجِعَةَ النَّاس قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ یَدْعُونَ إِلَی مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه وآله)؛ فَخَشیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلَائِلَ یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ [وَ] أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ؛ فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّی زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّینُ وَ تَنَهْنَهَ.[/hadith]
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص146
از نامه آن حضرت به مردم مصر که چون مالک اشتر را به حکومت آن جا گماشت همراه او برای ایشان گسیل فرمود در این نامه که چنین شروع می شود: «اما بعد، فانّ اللّه سبحانه بعث محمدا صلی الله علیه و آله نذیرا للعالمین»، «اما بعد، همانا که خداوند سبحان محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بیم دهنده برای همه جهانیان مبعوث فرمود.»، ابن ابی الحدید نخست به شرح و معنی کردن پاره ای از لغات و اصطلاحات نامه پرداخته است و ضمن آن به یکی دو نکته اشاره کرده که ترجمه آن لازم است می گوید: در اصل نامه ای که برای اشتر نوشته شده است به نام ابو بکر تصریح شده است ولی مردم اینک آن را به صورت «فلان» می نویسند و از نوشتن نام او خودداری می کنند، همان گونه که در آغاز خطبه شقشقیه هم چنین نوشته اند که «همانا به خدا سوگند جامه خلافت را فلان پوشید.» و حال آنکه لفظ اصلی آن چنین بوده است که «همانا به خدا سوگند جامه خلافت را پسر ابی قحافه پوشید.» ابن ابی الحدید می گوید: منظور از جمله «فامسکت بیدی» یعنی از بیعت با او خودداری کردم تا آنکه دیدم مردم از دین بر می گردند، یعنی اهل رده همچون مسیلمه و سجاح و طلیحة بن خویلد و دیگر کسانی که زکات نمی پرداختند، هر چند در باره کسانی که زکات نمی پرداخته اند اختلاف نظر است که آیا از اهل رده شمرده می شوند یا نه.
آن گاه می نویسد: ابو جعفر محمد بن جریر طبری در تاریخ نقل می کند که چون پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رحلت فرمود، افراد قبیله های اسد و طیء و غطفان بر طلیحة بن خویلد گرد آمدند بجز گروهی اندک از خواص مسلمانان که از آن سه قبیله بودند. افراد قبیله اسد در منطقه سمیراء جمع شدند و غطفانی ها در جنوب مدینه و افراد قبیله طیء در نواحی خودشان جمع شدند. افراد قبیله ثعلبة بن اسد و افرادی از قبیله قیس که نزدیک ایشان بودند در ناحیة ابرق جمع شدند که از نواحی ربذه بود، گروهی هم از قبیله بنی کنانة به ایشان پیوستند و چون آن دهکده ها گنجایش ایشان را نداشت به دو گروه تقسیم شدند، گروهی در ابرق ساکن شدند و گروهی به ذو القصه رفتند، و نمایندگانی پیش ابو بکر فرستادند و از او خواستند که مسلمانی آنان را با گزاردن نماز و پرداخت نکردن زکات بپذیرد. خداوند برای ابو بکر اراده حق فرمود و ابو بکر در پاسخ گفت: اگر پای بند و ریسمان یکی از شتران زکات را هم ندهند در آن باره با ایشان پیکار خواهم کرد.
نمایندگان آن قوم پیش ایشان برگشتند و به آنان از کمی شمار مردم مدینه خبر دادند و آنان را به طمع فتح مدینه انداختند. مسلمانان و ابو بکر از این موضوع آگاه شدند، ابو بکر به مسلمانان گفت: آن سرزمین کافرستان است و نمایندگان ایشان هم شمارتان را اندک دیدند و شما نمی دانید که آیا شب به شما حمله خواهند کرد یا روز، فاصله نزدیک ترین گروه ایشان هم با شما فقط یک چاپار است، وانگهی امیدوار بودند که پیشنهادشان را بپذیریم و با آنان صلح کنیم که ما نپذیرفتیم و اعلان جنگ کردیم، بنابر این آماده شوید و ساز و برگ فراهم آورید. این بود که علی علیه السّلام به تن خویش بیرون آمد و پاسداری یکی از دروازه های مدینه را بر عهده گرفت. زبیر و طلحه و عبد الله بن مسعود و دیگران هم بیرون آمدند و بر دروازه های سه گانه مدینه به پاسداری ایستادند چیزی نگذشت که آن قوم آغاز شب حمله آوردند و گروهی را هم در منطقه ذو حسی باقی گذاردند که وظایف پشتیبانی را بر عهده بگیرند. همین که آن قوم به دروازه های مدینه رسیدند،
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص147
مسلمانان را در حال پاسداری دیدند، مسلمانان کسی را پیش ابو بکر فرستادند و خبر دادند. ابو بکر پیام فرستاد، بر جای خود باشید و آنان همان گونه عمل کردند. ابو بکر همان دم با گروهی از مردم مدینه که بر شتران آبکش سوار بودند بیرون آمد و دشمن پراکنده شد و مسلمانان آنان را تعقیب کردند تا به منطقه ذو حسی رسیدند. در این هنگام گروهی از دشمنان که کمین ساخته بودند، از کمین بیرون آمدند و مشگهای خالی را که باد کرده و با ریسمان به یکدیگر بسته بودند با پاهای خود به سوی شتران پرتاب کردند، مشگها با ریسمان دست و پاگیر شتران شد و در حالی که مسلمانان سوار بودند، شتران رم کردند که شتر از هیچ چیز چون مشک خالی پر باد رم نمی کند. مسلمانان نتوانستند شتران را آرام کنند و شتران آنان را به مدینه برگرداندند ولی هیچ یک از مسلمانان از شتر بر زمین نیفتادند و کسی کشته نشد. مسلمانان آن شب را بیدار ماندند و خود را مهیا ساختند و سپس با آرایش جنگی بیرون رفتند، همین که سپیده دمید بدون آنکه از مسلمانان صدایی شنیده شود با آنان در میدان قرار گرفتند و مسلمانان بر آنان شمشیر نهادند و همچنان در باقی مانده تاریکی شب پیکار کردند، آن چنان که هنوز خورشید ندمیده بود که دشمنان همگی پشت به جنگ دادند و مسلمانان بر همه مرکوبهای ایشان دست یافتند و پیروز به مدینه برگشتند.
می گویم: این است موضوعی که علی علیه السّلام به آن اشاره کرده و فرموده است به روزگار ابو بکر در جنگ شرکت و پایداری فرموده است، و گویا این سخن، پاسخ کسی است که گفته است علی علیه السّلام برای ابو بکر کار و همراه او پیکار می کرده است. و علی علیه السّلام عذر خود را در این باره بیان کرده و فرموده است چنان نیست که او پنداشته است بلکه این کار از باب دفع ضرر از دین و نفس بوده است و این کار واجب است چه برای مردم امامی باشد چه نباشد.
ابن ابی الحدید سپس می گوید: اکنون که به سخن از ابو بکر در کلام علی علیه السّلام رسیدیم، مناسب است آنچه را که قاضی عبد الجبار معتزلی در کتاب المغنی در مورد مطاعنی که به ابو بکر زده اند و پاسخهایی را که داده است و اعتراض های سید مرتضی را در کتاب الشافی بر قاضی عبد الجبار بیاوریم و نظر خود را هم بگوییم و سپس مطاعن دیگری را که قاضی عبد الجبار نیاورده است، خواهیم آورد. [چون مبحث کلامی خاص است، بر طبق شیوه قبلی از ترجمه آن معذورم، وانگهی برای افرادی که بخواهند در منابع فارسی از آن آگاه شوند عرض می کنم که به کتاب ناسخ التواریخ مرحوم سپهر، جلد خلفا مراجعه فرمایند.]