[hadith]و من کتاب له (علیه السلام) إلی معاویة:
إِنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذینَ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَی مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ، فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِد أَنْ یَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِب أَنْ یَرُدَّ؛ وَ إِنَّمَا الشُّورَی لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَی رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا، فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بطَعْنٍ أَوْ بدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَی مَا خَرَجَ مِنْهُ، فَإِنْ أَبَی قَاتَلُوهُ عَلَی اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبیلِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّی؛ وَ لَعَمْرِی یَا مُعَاوِیَةُ لَئِنْ نَظَرْتَ بعَقْلِکَ دُونَ هَوَاکَ لَتَجِدَنِّی أَبْرَأَ النَّاس مِنْ دَمِ عُثْمَانَ، وَ لَتَعْلَمَنَّ أَنِّی کُنْتُ فِی عُزْلَةٍ عَنْهُ إِلَّا أَنْ تَتَجَنَّی، فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَکَ، وَ السَّلَام.[/hadith]
از نامه های امام(علیه السلام) است که به معاویه نگاشته.(1)
نامه در یک نگاه:
امام
(علیه السلام)
طیّ این نامه در واقع در چند چیز با معاویه اتمام حجت می کند: نخست اینکه مسأله بیعت او همانند بیعت مردم با خلفای پیشین بود (بلکه از جهاتی برتر) بنابراین هیچ کس نمی تواند به مخالفت با آن برخیزد و باید همه با آن هماهنگ باشند.
دیگر اینکه کسانی که از حوزه بیعت دور بوده اند چون به آنها خبر می رسد که مهاجرین و انصار با کسی بیعت کرده اند، در نتیجه آنها نیز باید بپذیرند، همان گونه که سابقا هم چنین بوده است.
دیگر اینکه اگر کسی بخواهد از این بیعت خارج شود باید او را باز گردانند و اگر سرکشی و مقاومت کند مسلمانان می توانند با او به جنگ برخیزند.
دیگر اینکه قتل عثمان را بهانه ای برای سرپیچی از بیعت قرار دادن بسیار نادرست و بی معناست، زیرا امام
(علیه السلام)
کمترین دخالت در قتل عثمان نداشته است.در پایان ـ مطابق آنچه در کتاب
تمام نهج البلاغه
است ـ از معاویه دعوت می کند که با جریر بن عبدالله که نماینده آن حضرت بود بیعت کند و آتش ها را خاموش سازد.
همان گونه که در بیان سند نامه گفته شد آنچه را مرحوم سیّد رضی در اینجا آورده، بخشی از یک نامه مفصل تر است که امام(علیه السلام) بعد از واقعه جمل به همراه جریر بن عبدالله بجلی که از مشاهیر صحابه بود برای معاویه فرستاد.
در آغاز این نامه که مرحوم سیّد رضی نقل نکرده ولی در کتاب تمام نهج البلاغه در نامه شماره 29 آمده است، چنین می خوانیم که امام(علیه السلام) بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: «بیعتی که مردم در مدینه با من کردند برای تو که در شام بودی الزام آور است»; سپس می افزاید: «همان کسانی که با ابو بکر و عمر و عثمان بیعت کردند با همان شرایط با من بیعت نمودند، بنابراین نه حاضران اختیار فسخ یا مخالفت با آن را دارند و نه کسی که غایب بوده حق رد کردن آن را دارد»; (إِنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذینَ بَایَعُوا أَبَا بَکْر وَ عُمَرَ وَعُثْمَانَ عَلَی مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ، فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِد أَنْ یَخْتَارَ، وَلاَ لِلْغَائِب أَنْ یَرُدَّ).
قابل توجّه اینکه امام(علیه السلام) در اینجا، نه به مسأله غدیر اشاره می کند، نه به وصیّت پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و روایات بسیاری که سند روشنی بر امامت اوست; زیرا معاویه می توانست با انکار کردن از کنار آن بگذرد. ولی مسأله خلافت خلفای پیشین چیزی نبود که بتواند آن را انکار کند. در واقع استدلال امام(علیه السلام) یک استدلال به اصطلاح جدلی است که مسلمات طرف مقابل را می گیرد و با آن بر ضد وی استدلال می کند و در اینجا معاویه که خود را از طرفداران حکومت خلفای پیشین (ابوبکر، عمر، عثمان) می دانست، نمی توانست چگونگی گزینش آنها را برای خلافت انکار کند و این در حالی بود که این گزینش به صورت بسیار کامل تری در مورد حکومت علی(علیه السلام) واقع شده بود. عموم مهاجران و انصار در مدینه با آن حضرت بیعت کرده بودند و حتی طلحه و زبیر که بعداً به مخالفت برخاستند نیز جزء بیعت کنندگان بودند. سنّت آن زمان بر این بود که اگر مهاجران و انصار مدینه کسی را انتخاب می کردند غایبان و دور افتادگان آن را به رسمیت می شناختند; بنابراین معاویه نمی توانست با این استدلال امام(علیه السلام) به مخالفت برخیزد.
از این رو امام(علیه السلام) در ادامه این سخن می افزاید: «شورا تنها از آن مهاجران و انصار است هرگاه همگی کسی را برگزیدند و امامش نامیدند، خداوند از آن راضی و خشنود است»; (وَإِنَّمَا الشُّورَی لِلْمُهَاجِرِینَ وَالاَْنْصَارِ، فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَی رَجُل وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ للهِِ رِضًا).
آن گاه چنین نتیجه گیری می کند: «بنابراین اگر کسی از فرمان آنها با بدگویی یا بدعتی خارج گردد، مسلمانان او را به جای خود باز می گردانند و اگر امتناع ورزید، با او پیکار می کنند; زیرا از غیر مسیر مؤمنان تبعیت کرده و خدا او را در بیراهه رها می سازد»; (فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بطَعْن أَوْ بدْعَة رَدُّوهُ إِلَی مَا خَرَجَ مِنْهُ، فَإِنْ أَبَی قَاتَلُوهُ عَلَی اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبیلِ الْمُؤْمِنِینَ، وَ وَلاَّهُ اللهُ مَا تَوَلَّی).
هرگز نباید از این استدلال که در بالا گفتیم جنبه جدلی و استفاده از مسلمات طرف مقابل دارد، چنین استنباط کرد که امام(علیه السلام) مسأله امامت منصوص را رها فرموده و امامت را مسأله ای انتخابی می داند نه انتصاب از سوی خدا، آن گونه که بعضی از شارحان نهج البلاغه از اهل سنّت تصور کرده اند; بلکه در برابر امثال معاویه راهی جز اینگونه استدلال وجود نداشت و نظیر این گونه استدلال ها در قرآن مجید نیز در برابر مشرکان دیده می شود.
در بخش دیگر این نامه، امام(علیه السلام) به سراغ مسأله قتل عثمان می رود که معاویه ـ مانند طلحه و زبیر ـ آن را بهانه برای سرکشی در برابر امام(علیه السلام) قرار داده بود; می فرماید: «ای معاویه به جانم سوگند اگر با نگاه عقلت بنگری نه با چشم هوا و هوس مرا از همه مبرّاتر از خون عثمان می یابی و خواهی دانست من به کلّی از آن برکنار بودم مگر اینکه در مقام تهمت برآیی و چنین نسبت ناروایی را به من بدهی. اگر چنین است هر تهمتی می خواهی بزن والسلام»; (وَلَعَمْرِی، یَا مُعَاوِیَةُ، لَئِنْ نَظَرْتَ بعَقْلِکَ دُونَ هَوَاکَ لَتَجِدَنِّی أَبْرَأَ النَّاس مِنْ دَمِ عُثْمَانَ، وَلَتَعْلَمَنَّ أَنِّی کُنْتُ فِی عُزْلَة عَنْهُ إِلاَّ أَنْ تَتَجَنَّی(2)، فَتَجَنَّ(3) مَا بَدَا لَکَ، وَالسَّلاَمُ).
از قضایای عجیب تاریخ صدر اسلام این است که گروهی در زمان عثمان به مخالفت شدید با او برخاستند و حتی در قتل او مستقیم یا غیر مستقیم نقش داشتند; ولی بعد از قتل عثمان ناگهان تغییر مسیر داده و به خون خواهی او برخاستند و بر کشته شدن مظلومانه او اشک تمساح ریختند. این گونه تغییر مسیرها در دنیای سیاست های مادی، عجیب نیست; ولی اینها که دم از اسلام می زدند چگونه این اعمال خود را توجیه می کردند.
ماجرای قتل عثمان از علل شورش بر ضد او گرفته تا حوادثی که در این مورد رخ داد و عثمان را مجبور به توبه و کناره گیری کردند و عثمان توبه را پذیرفت اما کناره گیری را نپذیرفت و دفاع هایی که امیر مؤمنان علی(علیه السلام) برای حفظ جان او کرد که مبادا دامنه فتنه تمام کشور اسلام را فرا بگیرد و همچنین چگونگی قتل عثمان و حوادث بعد از آن، از مسائل مهمی است که در تاریخ اسلام بحث شده و دقت در آن می تواند مسائل زیادی را روشن سازد.
ما در این باره در بحث های گذشته از جمله در جلد اوّل، در شرح خطبه شقشقیه (صفحه 371 به بعد) و جلد دوم ذیل خطبه 30 (صفحه 237 تا 241) و همچنین ذیل خطبه 43 (صفحه 488) مطالبی را ذکر کرده ایم.
نکته:
چرا استدلال به شورا و بیعت؟
می دانیم در مسأله امامت و خلافت بعد از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) دو نظر در میان مسلمانان هست; مطابق عقیده شیعه، امامت و خلافت با نص است; یعنی به وسیله خداوند از طریق پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله)، امام(علیه السلام) و خلیفه بعد از او تعیین شده است. آیاتی از قرآن نیز این نظر را تأیید می کند و احادیثی همچون حدیث غدیر، منزلت و حدیث ثقلین نیز گواه بر آن است. اضافه بر این شیعیان دلیل عقلی نیز بر این مسأله اقامه می کنند که اینجا جای شرح آنها نیست.(4)
ولی اهل تسنن طرفدار شورا هستند و معتقدند پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) تعیین خلیفه بعد از خود را به امّت واگذار کرده و آنها بر طبق شورای مهاجرین و انصار و بیعت مردم تعیین شده اند. ابوبکر در سقیفه بنی ساعده با حضور جمع قلیلی از مهاجرین و انصار انتخاب شد و عمر با نص ابوبکر، و عثمان با چهار رأی از آرای شورای شش نفری عمر انتخاب شد و امیر مؤمنان نیز با بیعت گسترده مهاجرین و انصار و توده های مردم.
طرفداران شورا هنگامی که به خطبه شقشقیه می رسند که خلافت خلفای سه گانه نخستین را زیر سؤال می برد، گاه به سند آن اشکال می کنند و گاه به دلالت آن; اما هنگامی که به نامه ششم (نامه مورد بحث) می رسند با آغوش باز از آن استقبال کرده و آن را دلیل بر حقانیّت مذهب خود می شمرند درحالی که هم این نامه از علی(علیه السلام) است و هم آن خطبه.
نکته مهم اینجاست که همیشه باید مخاطبان را در نظر گرفت; زیرا اعتقادات مخاطب در نحوه بیان مسائل تأثیر دارد. در خطبه شقشقیه مخاطب، عموم مردمند ولی در این نامه مخاطب، معاویه است.
چگونه ممکن است امام(علیه السلام) در این نامه برای حقانیّت خود در برابر معاویه به نص استدلال کند; چیزی که او از اساس با آن مخالف بود. باید از دلیلی استفاده کند که او نتواند در برابر آن سخن بگوید و راه انکار بپوید و آن مسأله شوراست. شورایی که خلفای پیشین بر اساس آن انتخاب شدند; همان کسانی که معاویه از طرف آنها به خلافت شام نصب شد.
این همان چیزی است که در علم منطق از آن به فن جدل تعبیر می شود و آن اینکه مسلّمات خصم را بگیرند و با آن بر ضد او استدلال کنند هرچند مسلّمات خصم از سوی گوینده پذیرفته نشده باشد.
مثل اینکه ما با تورات و انجیل کنونی در برابر یهود و نصاری استدلال می کنیم و می گوییم مطابق فلان فصل و فلان آیه شما چنین می گویید و بنابراین طبق عقیده خودتان محکوم هستید. فی المثل می گوییم: شما مسیحیان عقیده دارید عیسی را به دار آویختند و کشتند و دفن کردند و بعد از چند روز زنده شد و به آسمان رفت. بر طبق این عقیده باید مسأله رجعت انسان به زندگی در این دنیا را پذیرا شوید، هرچند ما معتقد به کشته شدن حضرت مسیح نیستیم.
در قرآن مجید نیز گونه هایی برای این مطلب می توان پیدا کرد; از جمله در داستان ابراهیم(علیه السلام) هنگامی که در برابر ستاره پرستان، ماه پرستان و آفتاب پرستان قرار گرفت با جمله (هذا رَبِّی) یا (هذا رَبِّی هذا أَکْبَر)(5) مسلمات آنها را پذیرفت اما هنگامی که همگی افول کردند و افول و غروب آنها دلیل بر حادث بودن آنها بود، آنها را محکوم ساخت.
شگفت آور اینکه ابن ابی الحدید با اینکه در بسیاری از مسائل راه اعتدال را می پوید، هنگامی که به این نامه می رسد می گوید: «بدان که این فصل از کلام امیرالمؤمنین با صراحت دلالت بر این دارد که انتخاب شورا راه اثبات خلافت است، همان گونه که متکلمان ما (اهل سنّت)... ; اما امامیّه این نامه را حمل بر تقیّه می کنند و می گویند: امام(علیه السلام) نمی توانست در برابر معاویه واقعیّت را بیان کند و تصریح کند که من از سوی رسول الله مبعوث به خلافت شدم.(6)
خطای ابن ابی الحدید از اینجاست که اولاً به مخاطب این نامه یعنی معاویه اصلاً نگاه نکرده و ثانیاً مسأله جدل را با مسأله تقیّه اشتباه نموده است. شیعه نمی گوید امیر مؤمنان در مقابل معاویه تقیّه کرد بلکه می گوید: به چیزی استدلال کرد که او نتواند با آن مخالفت کند یعنی مسلمات نزد او را گرفت و بر ضدش با آن استدلال فرمود.
در نهج البلاغه کلمات دیگری نیز شبیه نامه بالا دیده می شود که پاسخ همه همان است که گفتیم و نیاز به تکرار ندارد.
پی نوشت:
1 . سند نامه: این نامه بخشی از یک نامه مشروح تر است که امام(علیه السلام) آن را برای معاویه مرقوم داشت و همراه با «جریر بن عبدالله البجلی» به سوی معاویه فرستاد و از جمله کسانی که قبل از سیّد رضی آن را نقل کرده اند، نصر بن مزاحم در کتاب صفین، ابن قتیبة در الامامة والسیاسة و ابن عبد ربه در عقد الفرید است. علاوه بر اینها طبری نیز در تاریخ خود این نامه و داستان مشروحی را که درباره این نامه است در جلد سوم کتاب خود در حوادث سنه 36 آورده است. ابن عساکر نیز در تاریخ مدینه دمشق در شرح حال معاویه آن را نقل کرده است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 209).
2 . «تتجنی» در اصل از ریشه «جنایت» گرفته شده و هنگامی که به باب تفعل میرود مفهومش این است که کسی می خواهد جنایتی را بر عهده دیگری بگذارد در حالی که او مرتکب آن نشده است و این همان مفهوم تهمت است.
3 . «تجنّ» این واژه فعل امر است از همان ریشه «تجنّی» که قبلاً شرح آن داده شد و مفهوم تمام جمله این است که ای معاویه تو خود می دانی نسبت دادن خون عثمان به من یک تهمت است، حال که می دانی هرچه می خواهی در این زمینه بگو.
4 . برای اطلاع بیشتر از این ادله قرآنی و روایی و عقلی می توانید به پیام قرآن، ج 9 مراجعه فرمایید.
5 . انعام، آیه 77 و 78 .
6 . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 14، ص 36 و 37.