[hadith]و من کتاب له (علیه السلام) إلی أشعث بن قیس عامل أذربیجان:
وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بطُعْمَةٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًی لِمَنْ فَوْقَکَ؛ لَیْسَ لَکَ أَنْ تَفْتَاتَ فِی رَعِیَّةٍ وَ لَا تُخَاطِرَ إِلَّا بوَثِیقَةٍ؛ وَ فِی یَدَیْکَ مَالٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّی تُسَلِّمَهُ إِلَیَّ؛ وَ لَعَلِّی أَلَّا أَکُونَ شَرَّ وُلَاتِکَ لَکَ؛ وَ السَّلَام.[/hadith]
نامه حضرت به اشعث بن قیس، فرماندار آذربایجان:
از شعبی نقل شده است که وقتی امیر المؤمنین به کوفه منتقل شد که اشعث بن قیس از زمان عثمان حکمران سرزمین آذربایجان بود، امیر المؤمنین که زمام امور را به دست گرفت، نامه ای برای آگاهی به او نوشت و اموال آذربایجان را از وی مطالبه کرد و نامه را با زیاد بن مرحب همدانی فرستاد و اول نامه از این جا آغاز می شود: بسم اللَّه الرحمن الرحیم، نامه ای است از بنده خدا، علی، فرمانروای مؤمنان به جانب اشعث بن قیس، پس از حمد خدا و نعت پیامبر، اگر خصلتهای زشتی در تو نبود، تو در این امر که حکمرانی آذربایجان است بر دیگران مقدم بودی و اگر تقوای الهی داشته باشی امید است عاقبت به خیر باشی، ماجرای بیعت مردم با مرا شنیده ای، طلحه و زبیر نخستین بیعت کنندگان با من بودند، اما بدون هیچ دلیلی بیعت را شکستند، عایشه را از خانه بیرون کشیدند و او را به منظور جنگ با من به بصره آوردند، پس من با مهاجران و انصار به جانب آنان رفتم، هنگام برخوردمان از آنها خواستم که از جنگ دست بردارند و به خانه هایشان برگردند، آنها نپذیرفتند و نبرد را آغاز کردند اما من پیوسته ایشان را نصیحت می کردم و سرانجام نسبت به باقی مانده آنها کمال نیکویی را انجام دادم، و بدان که عمل حکمرانی تو... تا آخر نامه، که ترجمه آن گذشت، این نامه را عبد اللَّه بن ابی رافع، منشی آن حضرت در ماه شعبان سال سی و شش هجری نوشت.
«انّ عملک... بوثیقة»،
این جمله اشاره به قیاس مضمر از شکل اول است که در این استدلال، حضرت بیان فرموده است که اشعث حق ندارد رعیت خود را با زور به کاری وادار سازد، بر خلاف کسی که او را مسئول قرار داده است و نمی تواند به کار خطیری از امور مالی و غیر آن اقدام کند مگر با دلیل از طرف کسی که وی را بر بندگان، رئیس و بر سرزمینها امین قرار داده است، و جمله و انّ عملک تا من فوقک مقدمه اول و صغرای قیاس را تشکیل می دهد و تقدیر کبرای آن از این قرار است، هر کس چنین ویژگیهایی داشته باشد حق ندارد بر خلاف ما فوق خود در امری استبداد به خرج دهد و جز با اطمینان کامل از طرف وی دست به امر با اهمیت و خطرناکی بزند و سپس برخی از اموری را که استبداد و مخاطره در آن روا نیست که عبارت از ثروت و اموال بلاد اسلام است، شرح داده و بر وجوب حفظ آن به دو امر استدلال فرموده است یکی این که مال خداست که به بندگان با ایمانش عطا فرموده است و دوم آن که او از طرف امام خزانه دار است تا وقتی که اموال را پیش او ببرد، و کار خزانه دار هم حفظ و نگهداری مال است، و این که در آن تصرفی نکند مگر با اجازه و دلیل مورد اطمینان، که در پیشگاه خدا به آن استدلال کند.
و اشعث هنگامی که امیر المؤمنین حکومت را به دست گرفت از آن حضرت می ترسید و یقین داشت که وی را از فرمانداری بر کنار خواهد کرد، زیرا سابقه سوئی در دین داشت و کردارهای ناپسندی در دین و حرفهای توهین آمیزی در حق حضرت از او صادر شده بود که در گذشته، ذیل سخن امام: «و ما یدریک ما علیّ ممالی»، به برخی از آنها اشاره کرده ایم.
امام پس از بیان وظیفه و تکلیف او، به منظور آرامش خاطرش فرمود: امیدوارم که بدترین فرمانروا برای تو نباشم و این کلام را با لفظ امیدواری آغاز کرد تا وی را میان خوف و رجا نگه دارد، و اشعث چون می دانست که اگر مخالفت دین کند امام (ع) بدترین فرمانروای او خواهد بود و کمال عقوبت را در باره وی انجام خواهد داد، از این رو این سخن حضرت او را به طرف دین و عمل بر طبق آن وادار می کرد.
نقل شده است که وقتی نامه حضرت به او رسید، برخی از دوستانش را خواست و گفت: علی بن ابی طالب مرا به وحشت انداخت و به هر حال مرا، در مورد ثروت آذربایجان مؤاخذه خواهد کرد، بنا بر این، نزد معاویه می روم و به او می پیوندم، دوستانش گفتند: در این صورت مرگ برای تو از این کار بهتر است زیرا شهر و دیار و خویشان خود را رها کرده و دنباله رو اهل شام شده ای، او از این امر خجالت زده شد، ولی این گفته او به کوفه رسید و میان مردم پخش شد، حضرت نامه ای برای او نوشت و، وی را از این مطلب توبیخ و سرزنش فرمود و امر کرد که خدمتش بیاید و نامه را همراه حجر بن عدیّ کندی فرستاد، حجر نامه را پیش او آورد و او را به باد ملامت گرفت و سوگند به خدا داد که آیا براستی آشنایان خود و اهل شهرت و امیر المؤمنین را ترک می کنی و به اهل شام ملحق می شوی سر به سرش گذاشت تا بالاخره او را با خود به کوفه برد در نخیله که نزدیک کوفه است مال و ثروت خود را خدمت حضرت عرضه کرد، قیمتش به صد هزار درهم، به روایت دیگر چهار صد هزار، رسید. امام (ع) تمامش را گرفت، اشعث، امام حسن و امام حسین و عبد اللَّه جعفر را واسطه قرار داد که حضرت مالها را به وی بازگرداند، امام (ع) سی هزار درهم را به او پس داد، اشعث گفت این مبلغ مرا کم است، حضرت فرمود حتی یک درهم زیادتر از این به تو نمی دهم، به خدا سوگند اگر تمامش را واگذار کنی از همه چیز برایت بهتر است هیچ گمان ندارم که بر تو حلال باشد و اگر به این مطلب یقین می داشتم همین را هم به تو نمی دادم، اشعث با خود گفت: تو که از راه نیرنگ در آمدی هر چه دادند بگیر. توفیق از خداست.