[hadith]اللَّهَ اللَّهَ فِی الْأَیْتَامِ، فَلَا تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ وَ لَا یَضِیعُوا بحَضْرَتِکُمْ. اللَّهَ اللَّهَ فِی جِیرَانِکُمْ، فَإِنَّهُمْ وَصِیَّةُ نَبیِّکُمْ مَا زَالَ یُوصِی بهِمْ حَتَّی ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ. وَ اللَّهَ اللَّهَ فِی الْقُرْآنِ لَا یَسْبقُکُمْ بالْعَمَلِ بهِ غَیْرُکُمْ. وَ اللَّهَ اللَّهَ فِی الصَّلَاةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دینِکُمْ. وَ اللَّهَ اللَّهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ لَا تُخَلُّوهُ مَا بَقِیتُمْ، فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا. وَ اللَّهَ اللَّهَ فِی الْجِهَاد بأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسکُمْ وَ أَلْسنَتِکُمْ فِی سَبیلِ اللَّهِ. وَ عَلَیْکُمْ بالتَّوَاصُلِ وَ التَّبَاذُلِ، وَ إِیَّاکُمْ وَ التَّدَابُرَ وَ التَّقَاطُعَ. لَا تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ، فَیُوَلَّی عَلَیْکُمْ [أَشْرَارُکُمْ] شرَارُکُمْ، ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا یُسْتَجَابُ لَکُمْ.[/hadith]
وصایای مهم امام(علیه السلام) در بستر شهادت:
امام(علیه السلام) در این بخش از نامه، ده توصیه مهم درباره مسائل اجتماعی و عبادی و اخلاقی می فرماید و در شش مورد، آن را با جمله «الله الله» که دلیل بر نهایت تأکید است آغاز می کند: نخست از یتیمان شروع کرده می فرماید: «خدا را خدا را، که یتیمان رعایت کنید، نکند آنها گاهی سیر و گاهی گرسنه بمانند و در حضور شما ضایع شوند»; (اللهَ اللهَ فِی الاَْیْتَامِ، فَلاَ تُغِبُّوا(1) أَفْوَاهَهُمْ، وَلاَ یَضِیعُوا بحَضْرَتِکُمْ).
درباره اهتمام به امر یتیمان در قرآن مجید و روایات، تأکیدهای فراوانی شده است که حکایت از سیطره روح انسان دوستی و حمایت از ضعیفان در احکام اسلامی می کند.
در آیه 9 سوره نساء می خوانیم: «(وَلْیَخْشَ الَّذینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللهَ وَلْیَقُولُوا قَوْلاً سَدیدًا); کسانی که اگر فرزندان ناتوانی از خود به یادگار بگذارند (از ستم دیگران) به آنان می ترسند باید (از ستم درباره یتیمان مردم) بترسند و از (مخالفتِ فرمان) خدا بپرهیزند و سخن استوار بگویند (و با یتیمان مردم آن گونه که لازمه محبّت است سخن بگویند)».
در آیه بعد می فرماید: «(إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَسَیَصْلَوْنَ سَعیراً); کسانی که اموال یتیمان را به ظلم و ستم می خورند (در حقیقت) تنها آتش می خورند و به زودی در شعله های آتش (دوزخ) می سوزند».
در حدیث معروفی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نقل شده است: «مَنْ مَسَحَ عَلی رَأْس یَتیم کانَ لَهُ بکُلِّ شَعْرَة تَمُرّ عَلی یَدهِ نُورٌ یَوْمَ الْقِیامَةِ; هرکس برای نوازش، دست بر سر یتیمی کشد به تعداد موهایی که دست او از آن می گذرد در روز قیامت نور (و حسنه ای) خواهد داشت».(2)
آری! روح یتیمان تشنه محبّت است و کاری که محبّت و نوازش با آنها می کند هیچ اکرام و احترامی نمی کند.
در حدیث مشهور دیگری از آن حضرت نقل شده است که فرمود: «إنّ الْیَتیمَ إذا بَکی اهْتَزَّ لِبُکائِهِ عَرْشُ الرَّحْمنِ; هنگامی که یتیم گریه می کند عرش خدا به سبب آن به لرزه درمی آید».(3)
در ذیل این حدیث آمده است که خداوند به فرشتگانش می فرماید: «ای فرشتگان من چه کسی این یتیم را به گریه درآورد؟ فرشتگان عرض می کنند: خدایا تو آگاه تری. خداوند می فرماید: ای ملائکه من شما را گواه می گیرم هرکس گریه او را خاموش و قلبش را خشنود کند من در قیامت او را خشنود خواهم کرد».
در کتاب کافی آمده است که روزی مقدار فراوانی عسل و انجیر از سرزمین هَمدان و حُلوان(4) خدمت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) آورده اند. امام(علیه السلام) به کسانی که از وضع مردم باخبر بودند دستور داد جمعی از یتیمان را حاضر کنند و دستور داد مشک های عسل بیاورند و از آن تناول کنند. سپس امام(علیه السلام) آن عسل ها را در میان مردم تقسیم کرد (و خود امام(علیه السلام) با انگشت مبارکش عسل در دهان یتیمان می گذاشت) به حضرت عرض کردند: چرا اجازه نمی دهید خودشان عسل را بخورند؟ امام(علیه السلام) فرمود: «إِنَّ الاِْمَامَ أَبُو الْیَتَامَی وَإِنَّمَا أَلْعَقْتُهُمْ هَذَا برِعَایَةِ الآْبَاءِ; امام پدر یتیمان است. من عسل در دهان آنها گذاردم تا همچون پدران با آنها رفتار شود».(5)
جالب اینکه ابوالطفیل (صحابی معروف که از یاران خوب علی(علیه السلام) بود) می گوید: علی(علیه السلام) را دیدم که یتیمان را دعوت می کرد و با دست خود به یتیمان عسل می خورانید. یکی از یاران آن حضرت گفت: ای کاش من هم یتیم بودم.(6)
سپس امام(علیه السلام) در دومین توصیه مؤکّد خود از حق همسایگان سخن می گوید و می فرماید: «خدا را خدا را، که در مورد همسایگان خود خوش رفتاری کنید، چرا که آنان مورد توصیه پیامبر شما هستند و او همواره نسبت به همسایگان سفارش می فرمود تا آنجا که ما گمان بردیم به زودی آنها را در ارث شریک خواهد کرد»; (وَاللهَ اللهَ فِی جِیرَانِکُمْ، فَإِنَّهُمْ وَصِیَّةُ نَبیِّکُمْ. مَا زَالَ یُوصِی بهِمْ حَتَّی ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ(7)).
تعبیر به «إِنَّهُمْ وَصِیَّةُ نَبیِّکُمْ; آنها وصیت پیامبر شما هستند» یا از باب حذف مضاف است و در اصل این گونه بوده است «فَإِنَّها مَحَلُّ وصِیَّةِ نَبیِّکُمْ; آنها مورد وصیت پیامبر شما هستند» و یا از باب تأکید است که آنها عین وصیتند; مانند «زید عدل» که می گوییم فلان کس عین عدالت است.
تعبیر به «ظنّ» در جمله «حَتَّی ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ; تا آنجا که ما گمان بردیم آنها را به زودی در ارث شریک می کند» یا برای تأکید بر تکرار سفارش پیامبر به همسایگان است و یا به معنای حقیقی آن است که به راستی ما گمان بردیم آن قدر مقام همسایه والاست که ممکن است شبیه خویشاوندان در ارث سهیم باشد.
به هر حال همسایگان در اسلام احترام خاصی دارند بر عکس آنچه امروز در دنیای مادی می بینیم که گاه دو نفر بیست سال همسایه یکدیگرند و کاملا از یکدیگر بی خبرند.
فلسفه احترام به همسایه در اسلام روشن است، زیرا اسلام دینی است کاملا اجتماعی; اجتماع خانواده، اجتماع خویشاوندان، اجتماع همسایگان، اجتماع اهل یک شهر و اجتماع یک ملت و هر کدام در اسلام جایگاه مخصوصی دارند و اگر واقعاً همسایگان در فکر یکدیگر باشند و غم ها و شادی ها را میان خود تقسیم کنند، زندگی بسیار گواراتر خواهد شد و رنج ها و دردها و مشکلات، هیچ کس را از پا در نمی آورد. امروز این همسایه مشکل دارد و بقیه برای حل مشکل به یاری او برمی خیزند، فردا که نوبت همسایه دیگر می شود نیز به همین ترتیب.
در حدیث پرمعنایی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می خوانیم که فرمود: «هَلْ تَدْرُونَ مَا حَقُّ الْجَارِ مَا تَدْرُونَ مِنْ حَقِّ الْجَارِ إِلاَّ قَلِیلاً أَلاَ لاَ یُؤْمِنُ باللهِ وَالْیَوْمِ الآْخِرِ مَنْ لاَ یَأْمَنُ جَارُهُ بَوَائِقَهُ فَإِذَا اسْتَقْرَضَهُ أَنْ یُقْرِضَهُ وَإِذَا أَصَابَهُ خَیْرٌ هَنَّأَهُ وَإِذَا أَصَابَهُ شَرٌّ عَزَّاهُ لاَ یَسْتَطِیلُ عَلَیْهِ فِی الْبنَاءِ یَحْجُبُ عَنْهُ الرِّیحَ إِلاَّ بإِذْنِهِ وَإِذَا اشْتَرَی فَاکِهَةً فَلْیُهْد لَهُ فَإِنْ لَمْ یُهْد لَهُ فَلْیُدْخِلْهَا سرّاً وَلاَ یُعْطِی صِبْیَانَهُ مِنْهَا شَیْئاً یُغَایِظُونَ صِبْیَانَهُ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه وآله) الْجِیرَانُ ثَلاَثَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ ثَلاَثَةُ حُقُوق حَقُّ الاِْسْلاَمِ وَحَقُّ الْجِوَارِ وَحَقُّ الْقَرَابَةِ وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ حَقَّانِ حَقُّ الاِْسْلاَمِ وَحَقُّ الْجِوَارِ وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ حَقٌّ وَاحِدٌ الْکَافِرُ لَهُ حَقُّ الْجِوَارِ; آیا می دانید حق همسایه چیست؟ (می دانم که) حق همسایه را جز به مقدار کم نمی دانید. آگاه باشید کسی که همسایگانش از مزاحمت و آزار او در امان نباشند ایمان به خدا و روز قیامت نیاورده است. باید هنگامی که از او وام می خواهد به او وام دهد و اگر خیر و خوبی به او برسد تبریک بگوید و اگر مصیبتی به او رسد تسلیت بگوید و خانه خود را در کنار او آن قدر بلند نکند که مانع جریان هوا شود مگر به اجازه او و هنگامی که میوه ای می خرد، هدیه ای از آن برای او بفرستد و اگر هدیه ای نمی فرستد به صورت پنهان میوه را وارد منزل کند و آشکارا چیزی از آن را به دست کودکان خود ندهد که مایه ناراحتی کودکان همسایه شود.
سپس رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: همسایگان سه دسته اند بعضی دارای سه حق هستند: حق اسلام و حق همسایگی و حق خویشاوندی و بعضی از آنها دو حق دارند: حق اسلام و حق همسایگی و بعضی تنها یک حق دارند (آری) کافر نیز حق همسایگی دارد».(8)
قرآن مجید نیز در آیه 36 سوره نساء بعد از تأکید بر والدین، خویشاوندان، یتیمان و مستمندان بر مسأله احسان به همسایگان دور و نزدیک تحت عنوان (وَالْجارِ ذی الْقُرْبی وَالْجارِ الْجُنُب) تأکید می کند.
جالب اینکه در حدیثی از پیغمبر اکرم و امیرمؤمنان و امام باقر(علیهم السلام) آمده است که حد همسایه چهل منزل از چهار طرف است.(9)
گفتنی است منظور از این روایت این نیست که چهل منزل از چهار طرف با خط مستقیم که مجموعاً 160 منزل شود و منازل لابه لای آن، هر چند نزدیک باشد همسایه محسوب نشوند، بلکه منظور این است که دایره ای به شعاع چهل منزل از هر طرف همگی همسایه می شوند و می دانیم سطح دایره را با ضرب کردن مجذور شعاع در عدد 14/3 به دست می آورند که در اینجا با یک محاسبه ساده، مجموع حدود پنج هزار خانه می شود که همه با توجّه به روایت فوق همسایه اند. حدود یک شهر بیست هزار نفری.
این سخن را با ذکر داستانی تاریخی پایان می دهیم: ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود نقل می کند که شخصی به نام ابو جهم خانه خود را به صد هزار درهم فروخت. هنگامی که مشتری مبلغ را حاضر ساخت به مشتری گفت: این قیمت خانه من است. قیمت همسایه خوب من را هم بده گفت: کدام همسایه؟ تاکنون شنیده ای که کسی قیمت همسایه را نیز بگیرد؟ ابو جهم گفت: خانه ام را به من باز گردان و پولت را بگیر. من همسایگی کسی را که همیشه در فکر من است به این آسانی رها نمی کنم. هرگاه خانه نشین شوم احوال من را می پرسد و اگر او را ببینم اظهار محبّت می کند و اگر به سفر بروم مراقب خانه من است و اگر نزد او بروم مرا به خود نزدیک می سازد و اگر حاجتی بخواهم اجابت می کند و اگر از او چیزی نخواهم (و نیاز داشته باشم) او اقدام می کند و اگر مصیبتی به من برسد تسلیت می گوید. این سخن به آن مرد ثروتمند همسایه رسید. صد هزار درهم برای او فرستاد گفت: این قیمت خانه توست بگیر و خانه ات را هم نگه دار.(10)
در سومین توصیه امام(علیه السلام) سخن از قرآن به میان می آورد و می فرماید: «خدا را خدا را، که عمل به احکام قرآن را فراموش ننمایید، نکند دیگران در عمل به آن بر شما پیشی گیرند»; (وَاللهَ اللهَ فِی الْقُرْآنِ، لاَ یَسْبقُکُمْ بالْعَمَلِ بهِ غَیْرُکُمْ).
این سخن اشاره به آن است که نکند شما تنها به تلاوت قرآن و قرائت و تجوید آن قناعت کنید و محتوای آن را به فراموشی بسپارید در حالی که بیگانگانِ از اسلام به محتوای آن عمل کنند. مثلاً آنها در ارائه اجناس خود به بازار، صدق و امانت را رعایت کنند; ولی شما چنین نباشید و یا آنها به پیمان های خود عمل کنند و شما راه پیمان شکنی پیش گیرید. آنها در تحصیل علوم مختلف و نظم و انضباط بکوشند و شما بی اعتنا باشید و عقب بمانید. همان گونه که امروز متأسفانه در بعضی از جوامع انسانی مشاهده می کنیم که حتی اجناس تولید شده در کشور خود را با مارک های بیگانگان به بازار می فرستند و این بدان مفهوم است که مردم به اجناس کشورهای خارجی اعتماد دارند; ولی به اجناس خودشان اعتماد ندارند. آنها پیوسته برای پیشرفت های علمی نهایت تلاش و کوشش را دارند در حالی که جمع کثیری از مسلمانان در زمانی که آنها نهضت علمی داشتند گویا در خواب فرو رفته بودند. این امری است بسیار دردناک.
در حدیثی آمده است که زیاد بن لبید نزد پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بود، حضرت مطلبی فرمود سپس اضافه کرد: این موضوع هنگامی رخ می دهد که علم از میان شما برچیده می شود. زیاد می گوید: گفتیم چگونه علم برچیده می شود در حالی که ما قرآن می خوانیم و فرزندان و فرزندان فرزندان ما تا روز قیامت قاری قرآن خواهند بود. پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله)فرمود: وای بر تو زیاد. من تو را از افراد با فضیلت مدینه می دانستم (این چه سخنی است که می گویی؟) آیا یهود و نصارا تورات و انجیل را نمی خوانند در حالی که عمل به چیزی از دستورات آن نمی کنند. (بترسید از اینکه شما هم به همین سرنوشت گرفتار شوید).(11)
درباره اهمّیّت قرآن در خود قرآن و در روایات اسلامی تعبیرات بسیار مهمی وارد شده که فوق تصوّر است و در خطبه های نهج البلاغه نیز سخنان بسیار بلند و پرمعنایی آمده است که در بحث های پیشین گذشت; ولی اینجا تنها به ذکر بخشی از خطبه 182 که در جلد هفتم از آن بحث کردیم بسنده می کنیم و آن اینکه امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای از دست رفتن برادران راستینش تأسف می خورد و آنها را این گونه می ستاید: «أَوِّهِ عَلَی إِخْوَانِیَ الَّذینَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ وَتَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ أَحْیَوُا السُّنَّةَ وَأَمَاتُوا الْبدْعَةَ دُعُوا لِلْجِهَاد فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بالْقَائِد فَاتَّبَعُوهُ; آه کجا رفتند برادران من آنها که قرآن را تلاوت می کردند و استوار می ساختند. در فرایض قرآن تدبّر می کردند و آن رابرپا می کردند. سنّت را زنده نگه می داشتند و بدعت را می میراندند. هنگامی که به سوی جهاد دعوت می شدند اجابت می کردند و به رهبر خویش اطمینان داشتند و از او پیروی می کردند».(12)
آن گاه امام(علیه السلام) در چهارمین توصیه خود به سراغ نماز می رود و برای اهمّیّت آن چنین توصیه می کند: «خدا را خدا را، که نماز را برپا دارید، چرا که ستون دین شماست»; (وَاللهَ اللهَ فِی الصَّلاَةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دینِکُمْ).
تعبیر «ستون دین» به طور گسترده در روایات معصومان(علیهم السلام) آمده است از جمله پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می فرماید: «إِنَّ عَمُودَ الدِّینِ الصَّلاَةُ وَهِیَ أَوَّلُ مَا یُنْظَرُ فِیهِ مِنْ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ فَإِنْ صَحَّتْ نُظِرَ فِی عَمَلِهِ وَإِنْ لَمْ تَصِحَّ لَمْ یُنْظَرْ فِی بَقِیَّةِ عَمَلِهِ; نماز ستون دین است و آن نخستین چیزی از اعمال انسان است که (در قیامت) به آن نظر می شود. اگر نماز صحیح بود به سایر اعمال (خوب او) رسیدگی می شود و اگر صحیح نبود به سایر اعمال او توجّه نخواهد شد».(13)
امام باقر(علیه السلام) این سخن را به صورت گسترده تری بیان فرمود: «الصَّلاَةُ عَمُودُ الدِّینِ مَثَلُهَا کَمَثَلِ عَمُود الْفُسْطَاطِ إِذَا ثَبَتَ الْعَمُودُ ثَبَتَتِ الاَْوْتَادُ وَالاَْطْنَابُ وَإِذَا مَالَ الْعَمُودُ وَانْکَسَرَ لَمْ یَثْبُتْ وَتِدٌ وَلاَ طُنُبٌ; نماز ستون دین است مانند ستون خیمه; هنگامی که ستون خیمه ثابت و برقرار باشد طناب ها و میخ ها کارآیی دارند و اگر ستون خیمه کج شود یا بشکند از میخ ها و طناب ها کاری ساخته نیست».(14)
دلیل آن این است که نماز، انسان را پیوسته به یاد خدا می اندازد و روح تقوا را در انسان زنده می کند، لذا او را از فحشا، منکرات و ترک طاعات باز می دارد و به این ترتیب خیمه دین برپا می ماند; اما ترک نماز، انسان را به خدافراموشی می کشاند و آن کس که خدا را فراموش کند آلوده هر کار خلافی می شود.
آن گاه امام(علیه السلام) در پنجمین توصیه خود درباره زیارت خانه خدا می فرماید: «خدا را خدا را، که خانه پروردگارتان را به فراموشی نسپارید و تا زنده هستید آن را خالی نگذارید، که اگر زیارت خانه خدا ترک شود به شما مهلت داده نخواهد شد (و بلای الهی نازل می گردد)»; (وَاللهَ اللهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ، لاَ تُخَلُّوهُ مَا بَقِیتُمْ، فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا).
بعضی از شارحان نهج البلاغه «لَمْ تُنَاظَرُوا» را اشاره به دور ماندن از نگاه لطف الهی به جهت بی اعتنایی به خانه اش یا دور ماندن از نگاه آمیخته با عظمت مردم به سبب ترک وحدت صفوف و ضعف مسلمانان دانسته اند در حالی که ظاهر این است که منظور از تناظر در اینجا مهلت دادن است. اشاره به اینکه مهلت الهی برداشته می شود و عذاب نازل می گردد.(15)
در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم که فرمود: «لاَ یَزَالُ الدِّینُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْکَعْبَةُ; این دین برپاست تا آن زمانی که کعبه برپا باشد».(16)
روایات درباره اهمّیّت حج و زیارت خانه خدا به حدّی زیاد است که از حوصله این بحث مختصر بیرون است و با ذکر یکی از آنها این بحث را خاتمه می دهیم:
یکی از یاران امام صادق(علیه السلام) می گوید: به آن حضرت عرض کردم کسی با من درباره زیارت خانه خدا مشورت کرد در حالی که (از نظر مالی یا جسمی) ضعیف الحال بود من به او گفتم: حج بجا نیاور! امام(علیه السلام) به من فرمود: «مَا أَخْلَقَکَ(17) أَنْ تَمْرَضَ سَنَةً قَالَ فَمَرِضْتُ سَنَةً; چقدر سزاوار است که (به موجب گفتن این سخن نادرست) یک سال بیمار شوی (و همین گونه شد) من یک سال بیمار شدم».(18)
این جمله نیز از یکی از سیاستمداران انگلیسی به نام گلادستون معروف است که می گوید: مادام که مسلمانان قرآن می خوانند و طواف خانه خدا می کنند و نام محمّد را هر صبح و شام بر مأذنه ها بر زبان می رانند، نصرانیّت در خطر بزرگی است بر شما باد که قرآن را بسوزانید و کعبه را ویران کنید و نام محمّد را از اذان محو سازید.
سپس در ششمین توصیه مهم خود می فرماید: «خدا را خدا را که در جهاد با مال و جان و زبان خویش در راه خداوند کوتاهی نکنید (و از هر سه وسیله در این راه بهره گیرید)»; (وَاللهَ اللهَ فِی الْجِهَاد بأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسکُمْ وَأَلْسنَتِکُمْ فِی سَبیلِ اللهِ).
منظور از جهاد با انفس همان حضور در میدان های جنگ برای حفظ اسلام و کشورهای اسلامی در مقابل دشمنان است و جهاد به اموال کمک های مالی است که برای بسیج لشکر اسلام در زمان های گذشته می شد و امروز هم تمام کمک هایی که در مسائل مختلف فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی برای حفظ اسلام و مسلمانان می شود مشمول آن است. جهاد به زبان نیز همان دفاع های منطقی و تبلیغات مستمر برای پیشرفت اسلام است و امروز استفاده از تمام رسانه های ارتباط جمعی را در بر می گیرد.
جهاد قانونی عمومی در عالم آفرینش است، زیرا تمام موجودات زنده اعم از گیاهان، انواع حیوانات و جانداران بهوسیله جهاد، موانع را از سر راه خود برمی دارند تا بتوانند به حیات مطلوب ادامه دهند.
در خلقت این جهان هر موجودی معمولاً آفتی دارد که اگر با آن آفت مبارزه نکند نابود می شود و یا از پیشرفت باز می ماند. ریشه های درختان برای به دست آوردن آب و غذا در اعماق زمین دائما در حرکتند و هرگاه به مانعی مانند سنگی برسند یا آن را در هم می شکنند و یا آن را دور زده به پیشروی خود ادامه می دهند و گاه می بینیم ریشه های لطیف گیاهان مانند مته های فولادی موانع را سوراخ می کنند.
راه دور نرویم بدن ما در تمام طول شبانه روز در حال جهاد است، زیرا میکروب ها از چهار طریق; آب، هوا، غذا و پوست بدن (آنجایی که خراشی بردارد) هجوم می آورند اگر نیروی دفاعی تن و گلبول های سفید خون با آنها به پیکار برنخیزند ممکن است در یک روز انواع بیماری ها دامن ما را بگیرد اما این جهاد خاموش و پر دامنه است که سلامتی ما را حفظ می کند.
جوامعی که جهاد را ترک کنند نیز در مدت کوتاهی یا نابود می شوند و یا به ضعف و ذلت کشیده خواهند شد.
در حدیثی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می خوانیم: «مَنْ تَرَکَ الْجِهَادَ أَلْبَسَهُ اللهُ ذُلًّا وَفَقْراً فِی مَعِیشَتِهِ وَمَحْقاً فِی دینِهِ; آنها که جهاد را ترک گویند خداوند لباس ذلت بر اندامشان می پوشاند و فقر و احتیاج بر زندگی آنها حاکم می شود و دینشان را به تدریج از بین می برد» سپس می افزاید: «إِنَّ اللهَ أَعَزَّ أُمَّتِی بسَنَابکِ خَیْلِهَا وَمَرَاکِز رِمَاحِهَا; خداوند امت مرا به وسیله سم ستورانش (که به سوی میدان جهاد پیش می روند) و به وسیله پیکان نیزه هایش (در برابر دشمن) عزت می بخشد».(19)
در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) می خوانیم: «وَاللهِ مَا صَلَحَتْ دُنْیَا وَلاَ دینٌ إِلاَّ بهِ (بالجهاد); به خدا سوگند هیچ دنیا و دینی جز با جهاد اصلاح نشد».(20)
درباره اهمّیّت جهاد در بحث های پیشین از جمله ذیل خطبه 27 در جلد دوم در همین کتاب بحث های فراوانی داشته ایم.
سپس در ادامه سخن به چهار امر مهم دیگر توصیه می کند نخست در بیان امر اوّل و دوم می فرماید: «و بر شما لازم است پیوندهای دوستی و محبّت و بذل و بخشش را فراموش نکنید»; (وَعَلَیْکُمْ بالتَّوَاصُلِ وَالتَّبَاذُلِ).
آن گاه در سومین و چهارمین توصیه می افزاید: «و بر حذر باشید از اینکه به یکدیگر پشت کنید و رابطه خود را با هم قطع نمایید»; (وَإِیَّاکُمْ وَالتَّدَابُرَ وَالتَّقَاطُعَ).
«تواصل» از ریشه «وصل»، هرگونه ارتباط و پیوند معنوی و مادی و عقلانی و عاطفی را شامل می شود و «تباذل» از ریشه بذل از قبیل ذکر خاص بعد از عام است، زیرا یکی از طرق پیوند افراد جامعه با یکدیگر بذل کمک های مادی به افرادی است که به هر دلیل نیازمند شده اند.
«تدابر» از ریشه «دبر» (بر وزن عبد) به معنای پشت کردن به هم و قهر کردن و دشمنی با یکدیگر نمودن و «تقاطع» به معنای هرگونه قطع رابطه است. و این دو واژه به عکس دو واژه اوّل از قبیل ذکر خاص بعد از عام است، زیرا تدابر به معنای جدایی کامل است و تقاطع هر نوع قطع پیوند را شامل می شود.
مسأله پیوندهای دوستی و محبّت که گاه با زبان و از طریق ملاقات و امثال آن انجام می شود در اسلام بسیار مهم است همان گونه که بی محبتی ها و جدایی ها و قطع پیوندها منفور است. احادیث بسیاری در نکوهش هجران و جدایی در منابع معتبر روایی ما آمده که گاه پشت انسان را می لرزاند.
در حدیثی که مرحوم کلینی در کتاب کافی از امام صادق(علیه السلام) از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نقل کرده است می خوانیم: «أَیُّمَا مُسْلِمَیْنِ تَهَاجَرَا فَمَکَثَا ثَلاَثاً لاَ یَصْطَلِحَانِ إِلاَّ کَانَا خَارِجَیْنِ مِنَ الاِْسْلاَمِ وَلَمْ یَکُنْ بَیْنَهُمَا وَلاَیَةٌ فَأَیُّهُمَا سَبَقَ إِلَی کَلاَمِ أَخِیهِ کَانَ السَّابقَ إِلَی الْجَنَّةِ یَوْمَ الْحِسَاب; هرگاه دو مسلمان از هم قهر کنند و سه روز بگذرد و آشتی نکنند اگر در آن حال از دنیا بروند خارج از اسلام خواهند بود و ولایت و پیوند اخوت اسلامی در میان آنها قطع می شود و به هنگام آشتی کردن هر کدام پیشی گیرد او در قیامت برای رفتن به بهشت پیشی خواهد گرفت».(21)
در همان کتاب از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم: «لاَ یَزَالُ إِبْلِیسُ فَرِحاً مَا اهْتَجَرَ الْمُسْلِمَانِ فَإِذَا الْتَقَیَا اصْطَکَّتْ رُکْبَتَاهُ وَتَخَلَّعَتْ أَوْصَالُهُ وَنَادَی یَا وَیْلَهُ مَا لَقِیَ مِنَ الثُّبُورُ; هنگامی که دو مسلمان از هم قهر کنند ابلیس پیوسته شادی می کند; ولی هنگامی که با هم آشتی کنند زانوهای خود را به هم می کوبد و پیوندهای جسمی او (گویا) از هم جدا می شود و فریاد می زند: وای بر من از این مصیبتی که دامنم را گرفت».(22)
حتی در آنجا نیز که کسی خودش را مظلوم و طرف مقابل را ظالم بداند باید برای برقراری آشتی و از میان رفتن مظالم تلاش کند، چنانکه در حدیث دیگری در کتاب کافی آمده است که امام صادق(علیه السلام) فرمود: «لاَ یَفْتَرِقُ رَجُلاَنِ عَلَی الْهِجْرَانِ إِلاَّ اسْتَوْجَبَ أَحَدُهُمَا الْبَرَاءَةَ وَاللَّعْنَةَ وَ رُبَّمَا اسْتَحَقَّ ذَلِکَ کِلاَهُمَا فَقَالَ لَهُ مُعَتِّبٌ جَعَلَنِیَ اللهُ فِدَاکَ هَذَا الظَّالِمُ فَمَا بَالُ الْمَظْلُومِ قَالَ لاَِنَّهُ لاَ یَدْعُو أَخَاهُ إِلَی صِلَتِه; هر گاه دو نفر با هم قهر کنند یکی از آن دو مستحق لعن است و ای بسا هر دو مستحق باشند، راوی از امام(علیه السلام) سؤال می کند: فدایت شوم ظالم باید مستحق لعن باشد مظلوم چرا؟ فرمود: به سبب آن است که برادرش را به آشتی (معقولانه) دعوت نمی کند».(23)
اشاره به اینکه باید به صورت منطقی و مسالمت آمیز مشکل خود را با یکدیگر حل کنند.
سرانجام امام(علیه السلام) در نهمین و دهمین وصیّت پر بار خود می فرماید: «امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که اشرار بر شما مسلّط خواهند شد سپس هر چه دعا کنید مستجاب نمی گردد»; (لاَ تَتْرُکُوا الاَْمْرَ بالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَیُوَلَّی عَلَیْکُمْ شرَارُکُمْ، ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ یُسْتَجَابُ لَکُمْ).
آیا در میان حاکمیت اشرار و ترک امر به معروف و نهی از منکر تنها یک رابطه معنوی و مجازات الهی است و یا رابطه ظاهری هم وجود دارد؟
به نظر می رسد که پیوند اینها با یکدیگر به صورت منطقی قابل اثبات است، چرا که یکی از مصادیق مهم امر به معروف و نهی از منکر اقدام به این دو در برابر حاکمان وقت است که اگر خلافی مرتکب شوند عامّه مردم به آنها تذکّر دهند و اگر معروفی را ترک کنند از آنها مطالبه نمایند. اگر این دو ترک شود و حاکمان هیچ گونه مانع و اعتراضی در برابر خود نبینند جسور می شوند و اشرار بر جامعه اسلامی مسلّط می گردند.
امّا چرا دعاها برای رفع شر حاکمان شرور مستجاب نمی شود؟ برای اینکه در روایات اسلامی آمده آنجا که مصیبت به واسطه سوء اختیار خود انسان و کوتاهی او باشد، دعا برای رفع آن مستجاب نمی گردد و به آنها گفته می شود: این نتیجه اعمال خود شماست چرا چنین کردید که به چنان عاقبت بدی گرفتار شوید؟
جالب این است که از امام علی بن موسی الرضا(علیهما السلام) نقل شده حتی اگر نیکان هم در چنین شرایطی دعا کنند دعای آنها مستجاب نخواهد شد: (فَیَدْعُو خِیَارُکُمْ فَلاَ یُسْتَجَابُ لَهُمْ).(24)
نکته:
اهمّیّت امر به معروف و نهی از منکر:
درباره اهمّیّت امر به معروف و نهی از منکر بحث های گسترده ای در آیات قرآن مجید و روایات وارد شده است که در اینجا تنها به دو روایت قناعت می کنیم:
در حدیثی از امام باقر(علیه السلام) می خوانیم: «إِنَّ الاَْمْرَ بالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ سَبیلُ الاَْنْبیَاءِ وَ مِنْهَاجُ الصُّلَحَاءِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ وَ تَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَکَاسبُ وَ تُرَدُّ الْمَظَالِمُ وَ تُعْمَرُ الاَْرْضُ وَیُنْتَصَفُ مِنَ الاَْعْدَاءِ وَ یَسْتَقِیمُ الاَْمْر; امر به معروف و نهی از منکر راه انبیا و طریقه صالحان است فریضه بزرگی است که با آن سایر فرایض برپا می گردد جادّه ها امن و امان و کسب ها حلال می شود، حقوق غصب شده به صاحبانش بازگردانده شده و زمین ها آباد می گردد و از دشمنان انتقام گرفته خواهد شد و تمام امور سامان می یابد».(25)
در ذیل همین حدیث آمده است که خداوند عزّوجل به شعیب پیامبر(صلی الله علیه وآله) وحی فرستاد که من صد هزار نفر از قوم تو را کیفر خواهم داد; چهل هزار نفر از اشرار و شصت هزار نفر از اخیار! شعیب عرضه داشت: پروردگارا اشرار به جای خود، اخیار چرا؟ خداوند عزّوجل به او وحی فرستاد: «دَاهَنُوا أَهْلَ الْمَعَاصِی وَلَمْ یَغْضَبُوا لِغَضَبی; با گنهکاران راه سازش و بی تفاوتی پیش گرفتند و هرگز به جهت خشم من خشمگین نشدند».(26)
در حدیث دیگری از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم: «الاَْمْرُ بالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیُ عَنِ الْمُنْکَرِ خَلْقَانِ مِنْ خَلْقِ اللهِ فَمَنْ نَصَرَهُمَا أَعَزَّهُ اللهُ وَمَنْ خَذَلَهُمَا خَذَلَهُ اللهُ; امر به معروف و نهی از منکر دو مخلوق (برجسته) از مخلوقان خدایند هرکس این دو را یاری کند خدا به او عزّت می بخشد و هرکس دست از یاری این دو بردارد خدا او را مخذول می کند».(27)
تعبیر به مخلوق در واقع نوعی تشبیه است. این احتمال نیز وجود دارد که خُلق به معنای خصلت باشد، ولی به قرینه ذیل حدیث این احتمال بعید به نظر می رسد.
در هر حال مسأله امر به معروف و نهی از منکر از اموری است که هم خداوند متعال به وسیله انبیا و اولیایش آن را انجام می دهد و هم انبیای الهی و اوصیای آنها و هم تمام مردم به آن مأمورند.
در پایان این بخش از وصیت نامه باید با صراحت اعتراف کرد که دستورات ده گانه فوق چنانچه در زندگی مسلمانان پیاده شود هم دنیای آنها تأمین می گردد و با عزّت و قدرت و سربلندی خواهند زیست و هم آخرت آنها قرین سعادت و خوشبختی خواهد بود و از شخصیتی مانند امیرمؤمنان(علیه السلام) جز این انتظار نمی رود که در بستر شهادتش برنامه سعادت دنیا و آخرت را در وصیت نامه کوتاهش بیان فرماید.
پی نوشت:
1 . «تَغُبّوا» از ریشه «غَبّ» بر وزن «حد» به معنای عاقبت گرفته شده و این مادّه گاهی بر کارها و اموری که یک در میان انجام می شود اطلاق می گردد مانند روایت معروفی که از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نقل شده که به بعضی از یارانش فرمود: «زُرْ غِبّاً تَزْدَدْ حُبّاً; همه روز به دیدن من نیا، بلکه یک روز در میان باشد تا محبّت شدیدتر شود» (مستدرک الوسائل، ج 10، ص 374، ح 12210).
2 . مجمع البیان، ج 10، ص 506.
3 . همان مدرک.
4 . از شهرهای کردستان عراق.
5 . کافی، ج 1، ص 406، ح 5.
6 . بحارالانوار، ج 41، ص 29.
7 . «سَیُوَرِّثُهُمْ» «ورث» (به صورت ثلاثی مجرد) به معنای ارث بردن است; ولی «ورّث» به شکل باب تفعیل به معنای ارث دادن یا ارث گذاردن است.
8 . مستدرک الوسائل، ج 8، ص 424، ح 14.
9 . وسائل الشیعة، ج 8، ص 491 آداب العشره، باب 90 مراجعه شود.
10 . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 17، ص 9.
11 . بهج الصباغه، ج 11، ص 80 .
12 . نهج البلاغه، خطبه 182 .
13 . تهذیب، ج 2، ص 237، ح 5.
14 . بحارالانوار، ج 79، ص 218، ح 36.
15 . مرحوم علاّمه مجلسی در بحارالانوار، ج 42، ص 251 و جمعی از مترجمان نهج البلاغه جمله بالا را به همان معنا که گفتیم تفسیر کرده اند. در مجمع البحرین نیز همین معنا ذکر شده. جمعی دیگر از بزرگان مانند مرحوم فیض در وافی و محقّق سبزواری در ذخیرة المعاد و سید احمد عاملی در مناهج الاخیار فی شرح الاستبصار نیز «لَمْ تُنَاظَرُوا» را به معنای «لَمْ تُمَهّلُوا» تفسیر کرده اند.
16 . کافی، ج 4، ص 271.
17 . در بعضی از نسخ وسائل «ما أخْلَفَکَ» نقل شده است.
18 . کافی، ج 4، ص 271، ح 1.
19 . تهذیب الاحکام، ج 6، ص 123، ح 8.
20 . کافی، ج 5، ص 8، ح 11.
21 . کافی، ج 2، ص 345، ح 5.
22 . همان مدرک، ص 346، ح 7.
23 . کافی، ج 2، ص 344، ح 1.
24 . همان مدرک، ج 5، ص 56، ح 3.
25 . کافی، ج 5، ص 55، ح 1.
26 . همان مدرک.
27 . کافی، ج 5، ص 59، ح 11.