[hadith]و من وصیة له (علیه السلام) للحسن و الحسین (علیهما السلام) لما ضربَه ابنُ ملجم لعنه الله:

أُوصِیکُمَا بتَقْوَی اللَّهِ، وَ أَلَّا تَبْغِیَا الدُّنْیَا وَ إِنْ بَغَتْکُمَا، وَ لَا تَأْسَفَا عَلَی شَیْءٍ مِنْهَا زُوِیَ عَنْکُمَا، وَ قُولَا بالْحَقِّ، وَ اعْمَلَا لِلْأَجْرِ، وَ کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً. أُوصِیکُمَا وَ جَمِیعَ وَلَدی وَ أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابی بتَقْوَی اللَّهِ، وَ نَظْمِ أَمْرِکُمْ، وَ صَلَاحِ ذَاتِ بَیْنِکُمْ، فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکُمَا (صلی الله علیه وآله) یَقُولُ: صَلَاحُ ذَاتِ الْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصِّیَامِ.[/hadith]

لِلْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ

(علیهما السلام)

لَمّا ضَرَبَهُ ابْنُ مُلْجَم لَعَنَهُ اللهُ.

از وصایای امام(علیه السلام) به امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) است، هنگامی که ابن ملجم ـ که لعنت خدا بر او باد ـ به آن حضرت ضربه زد.(1)

نامه در یک نگاه:

این نامه که در حقیقت یکی از وصایای جامع و پرمحتوای امام

(علیه السلام)

هنگامی است که در بستر شهادت افتاده بود، خطاب به فرزندانش حسن و حسین

(علیهما السلام)

، بلکه همه شیعیان، حاوی چند بخش مهم است:

در بخش اوّل امام

(علیه السلام)

آنها را توصیه به تقوا و بی اعتنایی به زرق و برق دنیا

 

و طرفداری از حق و حمایت از مظلوم در برابر ظالم می کند.

در بخش دوم ـ که در آن صریحاً می گوید: مخاطب من تمام فرزندان و خانواده و همه کسانی است که این نامه من تا دامنه قیامت به آنها می رسد ـ بار دیگر توصیه به تقوا و سپس دعوت به نظم در همه کار و اصلاح در میان مردم و اهمّیّت آن دارد.

در بخش سوم انگشت روی چند مسأله بسیار مهم گذارده و دعوت به کفالت ایتام و حفظ حقوق همسایگان و عمل به قرآن و اهتمام به امر نماز و حج و جهاد با مال و جان و زبان و ارتباط با یکدیگر و ترک جدایی ها و امر به معروف و نهی از منکر دارد.

در آخرین بخش فرزندان عبدالمطلب را مورد خطاب قرار داده و تأکید می کند که بعد از شهادت من خون مسلمانان را نریزید و به بهانه این شهادت از این و آن انتقام نگیرید. تنها قاتل من مسئول است و او باید کشته شود و سپس توصیه می کند که پس از کشتن وی بدن او را مثله نکنید و به خاک بسپارید.

یار مظلوم و دشمن ظالم باشید:

این دومین وصیّتِ امام(علیه السلام) است که در بستر شهادت خود بیان فرموده (وصیّتِ پرمعنای دیگری هم از آن حضرت در نامه 23 گذشت).

همان گونه که اشاره شد امام(علیه السلام) این سخنان را در بستر شهادت به عنوان وصیت بیان فرمود و می دانیم انسان در چنین حالتی سعی دارد خواسته های مهم خود را در عباراتی کوتاه بیان کند. وصیت امام(علیه السلام) به چگونگی تقسیم اموال و ثروت او نیست، چون مال و ثروتی از خود به یادگار نگذاشت. و اگر مقداری مال داشت آنها را به صورت موقوفه در آورده بود. وصیت او درباره ارزش های اسلامی و فضایل انسانی و برنامه های واجب دینی است.

گرچه مخاطب در این بخش از وصیت تنها دو فرزندش حسن و حسین(علیهما السلام) هستند; ولی به قرینه بخش دوم این وصیت نامه، دیگران نیز به این خطاب مهم مخاطب اند.

به هر حال امام(علیه السلام) در بخش اوّل این وصیت فرزندانش را به هفت موضوع مهم سفارش می کند:

نخست می فرماید: «من شما را به تقوا و پرهیزکاری (و ترس از مخالفت پروردگار) توصیه می کنم»; (أُوصِیکُمَا بتَقْوَی اللهِ).

آری همان گونه که بارها گفته ایم تقوا یعنی احساس مسئولیت درونی در برابر فرمان های الهی که خمیرمایه تمام برنامه های انبیا و اولیاست و بدون آن، کسی از وسوسه های شیطان و هوای نفس رهایی نمی یابد. کلید در بهشت تقواست و مرکب راهوار برای قرب الی الله پرهیزکاری است.

حضرت در دومین و سومین توصیه می فرماید: «و سفارش می کنم در پی زرق و برق دنیا نباشید، هرچند دنیا به سراغ شما بیاید و بر آنچه از دنیا از دست می دهید تأسف نخورید»; (وَأَلاَّ تَبْغِیَا(2) الدُّنْیَا وَإِنْ بَغَتْکُمَا، وَلاَ تَأْسَفَا عَلَی شَیْء مِنْهَا زُوِیَ(3) عَنْکُمَا).

البته دنیا بخش هایی دارد: بخشی برای زندگی انسان ضروری است. بخش دیگری رفاه معقولانه است; ولی بخشی بالاتر از اینها برای هواپرستی و تفاخر و مانند آن است. به یقین امام(علیه السلام) از بخش اوّل و دوم نهی نمی کند. منظور امام(علیه السلام) بخش سوم است. همان گونه که قرآن مجید می گوید: «(وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ); و زندگی دنیا جز متاع و سرمایه فریب نیست»(4) به یقین دنبال این بخش از دنیا رفتن انسان را از خدا و آخرت دور می سازد و آلوده انواع گناهان می کند.

اینکه می فرماید: به آنچه از دست رفت تأسف نخورید، دلیل روشنی دارد، زیرا تأسف بر از دست رفته ها چیزی را به انسان باز نمی گرداند و انسان را از فعالیّت های مثبت برای حفظ آنچه در دست دارد باز می دارد.

این سخن در واقع برگرفته از قرآن مجید است که می فرماید: «(لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَلا تَفْرَحُوا بما آتاکُمْ); (بدانید آنچه از سوی خداوند مقدّر شده است به شما می رسد) این برای آن است که جهت آنچه از دست داده اید تأسف نخورید و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید».(5)

در حدیث پرمعنایی می خوانیم مردی با پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نماز خواند هنگامی که نماز تمام شد و آن مرد برگشت پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به او اشاره کرد و فرمود: این مرد از اهل بهشت است. عبد الله بن عمرو که از اصحاب حاضر در جلسه بود گفت: من به دنبال آن مرد رفتم و به او گفتم: عموجان میهمان می خواهی؟ گفت: آری. دیدم خیمه ای و گوسفندی و نخلی برای امرار معاش دارد. هنگام عصر از خیمه اش بیرون آمد گوسفند را دوشید و مقداری رطب از نخل چید و پیش روی من گذاشت. با یکدیگر غذا خوردیم او خوابید و من بیدار ماندم. او صبح افطار کرد و من روزه (مستحبی) گرفتم و این کار سه شبانه روز ادامه یافت. (من چیز مهمی در زندگی او ندیدم) به او گفتم: رسول خدا(صلی الله علیه وآله) درباره تو فرمود: تو اهل بهشت هستی! بگو ببینم کار مهم تو چیست؟ گفت: نزد همان کسی که این خبر را به تو داده است برو تا راز این مطلب را برای تو بگشاید. من خدمت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) آمدم و جریان را از آن حضرت سؤال کردم، رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: نزد خودش بازگرد و به او بگو تا خودش سرّ این مطلب را بگوید. نزد او آمدم و گفتم: رسول خدا(صلی الله علیه وآله) دستور داده است خودت به من خبر دهی. گفت: اکنون مانعی ندارد می گویم. (بدان) اگر تمام دنیا مال من باشد و از من بگیرند غمگین نمی شوم و اگر تمام دنیا را به من بدهند شادی نمی کنم و شب هنگام که می خوابم در دل من کینه و حسدی نسبت به هیچ کس نیست. عبد الله گفت: ولی به خدا سوگند من چنین نیستم همه شب عبادت می کنم و روزها غالباً روزه دارم; اما اگر از مال دنیا گوسفندی به من داده شود شاد می شوم و اگر از من گرفته شود غمگین می گردم و خداوند تو را برتری آشکاری بر ما داده است.(6)

آری طبیعت دنیا چنین است که روزی به دست می آید و روزی از دست می رود نه اقبال آن قابل اطمینان است و نه ادبار آن.

در حدیثی می خوانیم: ابن عباس می گوید: بعد از کلام رسول خدا(صلی الله علیه وآله) از کلام هیچ کس به اندازه نامه ای که امام علی بن ابی طالب(علیه السلام) نوشت بهره نگرفتم ایشان در نامه ای به من نوشت: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْمَرْءَ یَسُوؤُهُ فَوْتُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیُدْرِکَهُ وَیَسُرُّهُ دَرْکُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیَفُوتَهُ فَلْیَکُنْ سُرُورُکَ بمَا نِلْتَ مِنْ آخِرَتِکَ وَلْیَکُنْ أَسَفُکَ عَلَی مَا فَاتَکَ مِنْهَا وَمَا نِلْتَ مِنْ دُنْیَاکَ فَلاَ تَکُن بهِ فَرِحاً وَمَا فَاتَکَ مِنْها فَلاَ تَأْسَ عَلَیْهِ حُزْناً وَلْیَکُنْ هَمُّکَ فِیمَا بَعْدَ الْمَوْتِ وَالسَّلاَمُ; اما بعد (از حمد و ثنای الهی) انسان گاهی به سبب از دست رفتن چیزی ناراحت می شود در حالی که (بر حسب تقدیر الهی و عالم اسباب) امکان وصول به آن وجود نداشته است و شادمان می شود از چیزی که هرگز از دست رفتنی نبوده است، بنابراین شادی تو باید به چیزی باشد که از آخرتت به دست آوردی و تاسف تو بر چیزی باشد که از آخرت از دست می دهی. والسلام».(7)

در چهارمین و پنجمین توصیه می فرماید: «سخن حق بگویید و برای اجر و پاداش الهی (نه برای چشم داشت از مردم) کار کنید»; (وَقُولاَ بالْحَقِّ، وَاعْمَلاَ لِلاَْجْرِ).

طرفداری از حق همان چیزی است که در آیات متعدّدی از قرآن به آن تصریح شده و حتی در سوره «عصر» بر توصیه کردن یکدیگر به بیان حق تکیه شده است: (وَتَواصَوا بالحَقّ).

قابل توجّه اینکه حق معنای بسیار وسیعی دارد که هر واقعیّت اعتقادی، اخلاقی و حکمی را شامل می شود و از سویی حق خدا بر خلق و حق مردم بر یکدیگر و حق متقابل حکومت و مردم و حق انسان بر خویشتن را نیز در بر می گیرد.

اما عمل برای اجر و پاداش الهی همان خلوص نیّت است که انسان چشم طمع از خلق برگیرد و دیده به پاداش الهی بدوزد و هر عملی را خالص برای او انجام دهد.

سپس در ششمین و هفتمین توصیه به مسأله بسیار مهمی اشاره کرده می فرماید: «و همواره دشمن (سرسختِ) ظالم و یار و مددکار مظلوم باشید»; (وَکُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً).

این توصیه در واقع تأکیدی است بر طرفداری از حق که در جمله های پیشین آمد. چه حقی از این بالاتر که انسان مظلوم را در برابر ظالم یاری دهد تا مظلوم به حقش برسد و ظالم از ظلمش دست بر دارد و جالب اینکه ظالم و مظلوم در این دو جمله، مطلق است و تنها مسلمانان را شامل نمی شود و به این ترتیب هر مظلومی در جهان باید زیر چتر حمایت مسلمانان قرار گیرد و از ظلم هر ظالم و ستمگری باید پیشگیری شود و اگر مدعیان حقوق بشر تنها به این دو دستور عمل می کردند به راستی دنیا گلستان بود. این در حالی است که می بینیم آنها  هرجا منافع نامشروعشان اقتضا کند در کنار ظالم می ایستند و بر ضد مظلوم می جنگند، هرچند در شعارها مدعی حمایت از مظلوم اند.

در حدیثی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می خوانیم: «مَنْ أَصْبَحَ لاَ یَهُمُّ بظُلْمِ أَحَد غَفَرَ اللهُ مَا اجْتَرَمَ; کسی که صبح کند در حالی که نخواهد به احدی ظلم و ستم کند خدا همه گناهان او را می بخشد».(8)

در واقع اکثر گناهان را می توان نوعی از انواع ظلم شمرد و کسی که ظلم را در تمام اشکالش ترک کند از گناهان رهایی می یابد.

در حدیثی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) می خوانیم: «وَمَنْ أَخَذَ لِلْمَظْلُومِ مِنَ الظَّالِمِ کَانَ مَعِی فِی الْجَنَّةِ مُصَاحِبا; کسی که حق مظلوم را از ظالم بستاند در بهشت با من همنشین خواهد بود».(9)

در حدیثی از امام امیر المؤمنین(علیه السلام) در غررالحکم می خوانیم: «أحْسَنُ العَدْلِ نُصْرَةُ المَظْلُومِ; برترین عدالت یاری مظلومان است».(10)

حتی امام زین العابدین(علیه السلام) در دعای 38 صحیفه سجادیه به پیشگاه خداوند (به عنوان یک سرمشق عمومی) عرضه می دارد: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعْتَذرُ إِلَیْکَ مِنْ مَظْلُوم ظُلِمَ بحَضْرَتِی فَلَمْ أَنْصُرْه; خداوندا من پوزش می طلبم درباره مظلومی که در حضور من مورد ستم قرار گرفت و من یاریش نکردم».


برترین اصلاح ذات البین است:

امام(علیه السلام) در این بخش از وصیت نامه مخاطبان خود را گسترش داده و افزون بر فرزندانش امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)، جمیع فرزندان و خانواده و خویشاوندان و تمام کسانی را که تا دامنه قیامت این وصیت نامه به دست ایشان می رسد، مخاطب قرار داده می فرماید: «من شما و تمام فرزندان و خاندانم و کسانی را که این وصیت نامه ام به آنها می رسد، به تقوای الهی و نظم در کارهای خود و اصلاح ذات البین توصیه می کنم، زیرا من از جد شما(صلی الله علیه وآله) شنیدم که می گفت: اصلاح میان مردم از تمام نمازها و روزه ها برتر است»; (أُوصِیکُمَا، وَجَمِیعَ وَلَدی وَأَهْلِی وَمَنْ بَلَغَهُ کِتَابی، بتَقْوَی اللهِ، وَنَظْمِ أَمْرِکُمْ، وَصَلاَحِ ذَاتِ(11) بَیْنِکُمْ، فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکُمَا(صلی الله علیه وآله) یَقُولُ: «صَلاَحُ ذَاتِ الْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلاَةِ وَالصِّیَامِ»).

در این بخش از نامه، امام(علیه السلام) به سه امر مهم سفارش فرموده است: نخست بار دیگر بر تقوای الهی و پرهیزکاری تأکید نموده که راه نجات، همیشه از آن می گذرد و تنها زاد و توشه انسان در سفر آخرت و معیار شخصیت هر کس و کرامت او در پیشگاه خدا به مقتضای (إِنَّ أکْرَمَکُمْ عِنْدَاللهِ أتْقاکُمْ) است.

در دومین سفارش به نظم کارها به صورت کلی و گسترده اشاره کرده که شامل نظم و امنیّت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نظم در عبادات و امور مربوط به خانواده و تعلیم و تربیت می شود. می دانیم بقای عالم هستی در سایه نظمی است که خدا برای آن مقرّر کرده است. اگر در کرات و افلاک نظمی نبود به زودی از هم متلاشی می شد و اگر دستگاه های مختلف بدن انسان بر اساس نظم خاص خود حرکت نکنند انسان به زودی بیمار می شود و چشم از دنیا فرو می بندد. هر جامعه ای که فاقد نظم لازم شود منقرض می گردد و هر انسانی راه بی نظمی را پیش گیرد هرگز به جایی نمی رسد، هرچند دارای استعداد فراوان و امکانات زیاد باشد.

به عنوان نمونه در درون خون انسان بیش از بیست نوع فلز و شبه فلز به نسبت خاصی به هم آمیخته شده و هر کدام مأموریت خود را انجام می دهند. اگر این ترکیب کمی به هم بخورد بیماری ها شروع می شود و به همین دلیل تمام پزشکان برای پی بردن به ریشه های اصلی بیماری، خون را در آزمایشگاه تجزیه می کنند تا ببینند در کدامین قسمت نظم به هم خورده است.

در مسائل فلکی گاه می بینیم منجمان خسوف کامل را در فلان ساعت و فلان دقیقه و در فلان نقطه روی زمین از مدت ها قبل پیش بینی می کنند و گروه عظیمی در آن لحظه و در همان نقطه برای رصد کردن خورشید در حال کسوف جمع می شوند. اگر نظم دقیق حاکم نبود چگونه این پیش بینی ممکن بود. آنها می گویند حتی برای هزاران سال بعد هم می توانیم پدیده های فلکی را پیش بینی کنیم.

حال اگر انسان بخواهد در روابط اجتماعی راه بی نظمی را پیش گیرد، به یقین وصله ای ناهمرنگ در جهان هستی خواهد بود و چنین امر استثنایی و ناهماهنگ با آفرینش محکوم بر فناست.

اما صلاح ذات البین که امام(علیه السلام) از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نقل فرموده که از نماز و روزه هم بالاتر است دلیل روشنی دارد، زیرا اگر مسأله اصلاح در میان دوستان و رفع کدورت ها و زدودن دشمنی ها و تبدیل آن به صمیمیت و دوستی نباشد منجر به تشتت و تزلزل میان آنها می شود و به تعبیر قرآن به فشل و سستی می انجامد.

به همین دلیل اصلاح ذات البین از برترین عبادت ها شمرده شده حتی در روایتی به منزله «جهاد فی سبیل الله» عنوان گردیده که «جَعَلَ النَّبیُّ(صلی الله علیه وآله) اَجْرَ المُصْلح بَیْنَ النّاس کَاَجْرِ المُجاهِد عِنْدَ النّاس; پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) پاداش کسی را که در میان مردم صلح و صفا برقرار سازد، همچون کسی که در راه خدا جهاد می کند، قرار داد».(12)

بی شک جهاد موجب عزّت اسلام است و کسی که میان مردم تفاهم ایجاد می کند و جامعه اسلامی را به وحدت و اتّحاد سوق می دهد کار او هم موجب عزت اسلام و مسلمانان است.

امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «صَدَقَةٌ یُحِبُّهَا اللهُ إِصْلاَحُ بَیْنِ النَّاس إِذَا تَفَاسَدُوا وَتَقَارُبُ بَیْنِهِمْ إِذَا تَبَاعَدُوا; بخششی را که خداوند دوست دارد همان اصلاح میان مردم است هنگامی که میان آنها فسادی شود و نزدیک ساختن آنها به یکدیگر است به هنگامی که از هم دور شوند».(13)

این حدیث از امام صادق(علیه السلام) معروف است که به مفضل (یکی از یاران امام) دستور داده بود: «إِذَا رَأَیْتَ بَیْنَ اثْنَیْنِ مِنْ شیعَتِنَا مُنَازَعَةً فَافْتَدهَا مِنْ مَالِی; هنگامی که بین دو نفر از پیروان ما مشاجره ای ببینی (که مربوط به امور مالی باشد) از مال من بپرداز (و آنها را با هم صلح ده)، لذا در روایتی می خوانیم که روزی دو نفر از شیعیان با هم اختلافی داشتند مفضل آنها را به منزل خود دعوت و چهارصد درهم به مدعی پرداخت کرد و نزاع را خاتمه داد سپس به آنها گفت: بدانید این از مال من نبود. از مال امام صادق(علیه السلام) بود که برای حل این گونه مشکلات در اختیار من گذارده است.(14)

با حدیث دیگری از احادیث فراوانی که در این زمینه وارد شده این بحث را پایان می دهیم: رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «ألا أُخْبرُکُمْ بأفْضَل مِنْ دَرَجَةِ الصِّیامِ وَالصَّلاةِ وَالصَّدَقَةِ؟ إصْلاحُ ذاتِ الْبَیْنِ فَإنَّ فَسادَ ذاتِ الْبَیْنِ هِیَ الْحالِقَةُ; آیا به شما خبر بدهم به چیزی که از درجه روزه و نماز و صدقه (و زکات) بالاتر است؟ آن اصلاح ذات البین است، زیرا فساد و اختلاف در میان مردم نابوده کننده است».(15)

مرحوم علاّمه مجلسی پس از نقل روایت نبوی که در کلام امام(علیه السلام) به آن اشاره شده، از امالی شیخ طوسی نقل می کند که پس از ذکر این روایت می نویسد: «منظور از «عامَّة الصلاة وَالصیام» در اینجا نمازها و روزه های مستحب و مندوب است»(16) گویا این توضیح شیخ طوسی به قرینه روایت معتبری از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) است که فرمود: «هیچ کس بعد از انجام واجبات، عملی بهتر از اصلاح در میان مردم انجام نداده است».(17)


پی نوشت:

1 . سند نامه: این وصیت نامه را گروه زیادی پیش از سید رضی از آن حضرت نقل کرده اند; از جمله ابومخنف (لوط بن یحیی مطابق نقل مقاتل الطالبین) و ابو حاتم سجستانی در کتاب المعمرون و طبری در تاریخ معروف خود در حوادث سال 40 و کلینی در کتاب کافی و مسعودی در مروج الذهب و شیخ صدوق در من لا یحضره الفقیه و جمعی دیگر (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 379-381). در روایتی طبق آنچه نویسنده مصادر نهج البلاغه آورده، آمده است: هنگامی که طبیب معروف کوفه بعد از معاینه به امام(علیه السلام) عرض کرد که من از حیات شما مأیوسم، امام(علیه السلام) دستور داد دوات و قلمی آوردند و این وصیت نامه را نوشت. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 379).

2 . «تَبْغِیا» و «بَغَت» هر دو از ریشه «بُغاء» بر وزن «کلاه» به معنای طلب کردن گرفته شده است.

3 . «زُوِیَ» از ریشه «زَیّ» بر وزن «حیّ» به معنای دور کردن و نهی کردن و گرفتن است و در جمله بالا «زُوِیَ» به معنای «گرفته شده» آمده است.

4 . حدید، آیه 20.

5 . حدید، آیه 23.

6 . تفسیر در المنثور، ذیل آیه 10 سوره حشر.

7 . میزان الحکمة، ج 3، باب حزن، روایت 3789. برای مطالعه بیشتر به تفسیری که در همین کتاب ذیل نامه 22 آمده است مراجعه شود.

8 . کافی، ج 2، ص 332، ح 8.

9.، بحارالانوار، ج 72، ص 359.

10 . غررالحکم، ص 446، ح 10210.

11 . «ذات» در اصل به معنای خلقت و بنیه و اساس چیزی است، گرچه در اصطلاح فلاسفه به عین و حقیقت اشیا اطلاق می شود، بنابراین اصلاح یا صلاح ذات البین اشاره به برطرف ساختن کدورت ها و کینه ها از ریشه و اساس است.

  1. تفسیر ثعلبی، ج 9، ص 80.

  2. کافی، ج 2، ص 209، ح 1.

  3. همان مدرک، ح 3 و 4.

  4. کنزالعمال، ح 5480 و مجموعه ورام، ج 1، ص 39.

  5. بحارالانوار، ج 73، ص 44.

  6. همان مدرک، ص 43.