[hadith]بَلَی کَانَتْ فِی أَیْدینَا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ، وَ نِعْمَ الْحَکَمُ اللَّهُ. وَ مَا أَصْنَعُ بفَدَکٍ وَ غَیْرِ فَدَکٍ؟ وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِی غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِی ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِیبُ أَخْبَارُهَا، وَ حُفْرَةٌ لَوْ زیدَ فِی فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ یَدَا حَافِرِهَا لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاکِمُ. وَ إِنَّمَا هِیَ نَفْسی أَرُوضُهَا بالتَّقْوَی، لِتَأْتِیَ آمِنَةً یَوْمَ الْخَوْفِ الْأَکْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَی جَوَانِب الْمَزْلَقِ؛ وَ لَوْ شئْتُ لَاهْتَدَیْتُ الطَّرِیقَ إِلَی مُصَفَّی هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَاب هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ، وَ لَکِنْ هَیْهَاتَ أَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ وَ یَقُودَنِی جَشَعِی إِلَی تَخَیُّرِ الْأَطْعِمَةِ، وَ لَعَلَّ بالْحِجَاز أَوْ الْیَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بالشِّبَعِ، أَوْ أَبیتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَی وَ أَکْبَادٌ حَرَّی، أَوْ أَکُونَ کَمَا قَالَ الْقَائِلُ:

"وَ حَسْبُکَ [عَاراً] دَاءً أَنْ تَبیتَ ببطْنَةٍ         وَ حَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَی الْقِدِّ"

أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسی بأَنْ یُقَالَ هَذَا أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ وَ لَا أُشَارِکُهُمْ فِی مَکَارِهِ الدَّهْرِ، أَوْ أَکُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِی جُشُوبَةِ الْعَیْش.[/hadith]

چگونه ممکن است امیر مؤمنان باشم و در سختی ها با آنها شریک نباشم؟

امام(علیه السلام) در این بخش از نامه با توجّه به آنچه در بخش گذشته آمد که فرمود: من یک وجب از زمین های این دنیا را به تملک خود در نیاورده ام، داستان غم انگیز فدک را به عنوان یک استثنا بیان می کند که هم تأکیدی باشد بر بی اعتنایی او بر دنیا و هم اشاره ای بر مظالم و ستم های مخالفانش. می فرماید: «آری از میان آنچه آسمان بر آن سایه افکنده تنها «فدک» در دست ما بود که آن هم گروهی بر آن بخل و حسد ورزیدند و گروه دیگری سخاوتمندانه آن را رها کردند و بهترین حاکم و داور (در این داستان اندوهبار) خداست»; (بَلَی! کَانَتْ فِی أَیْدینَا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ(1) عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْم، وَسَخَتْ(2) عَنْهَا نُفُوسُ قَوْم آخَرِینَ، وَنِعْمَ الْحَکَمُ اللهُ).

می دانیم فدک که در نزدیکی قلعه های خیبر قرار داشت پس از فتح خیبر اهالی آن نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله) آمدند و با آن حضرت صلح کردند و نصف قریه فدک را بدون جنگ و درگیری به آن حضرت واگذار کردند و آن حضرت نیز در حیات خود آن را به دختر گرامیش فاطمه زهرا(علیها السلام) بخشید و چون ممکن بود درآمد فدک وسیله ای برای پیشرفت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در امر خلافت شود، رقیبان بعد از رحلت پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به سرعت آن را از دست فاطمه(علیها السلام) در آوردند و کارکنان آن حضرت را از آن بخش از آبادی خارج ساختند و به هیچ قیمت حاضر به باز پس گردانیدن آن نشدند که شرح آن در پایان این نامه به خواست خدا خواهد آمد.

منظور از جمله «کَانَتْ فِی أَیْدینَا» مدت چهار سالی است که از فتح خیبر تا رحلت پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) ادامه داشت.

جمله «فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْم» اشاره به غاصبان حکومت است که آنها نسبت به مالکیّت فدک بخل ورزیدند و از آن بیم داشتند که اگر در دست بنی هاشم باشد ممکن است پایه های حکومت آنها را سست کند.

جمله «سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْم آخَرِینَ» اشاره به بنی هاشم است که وقتی دیدند مخالفان اصرار بر غصب فدک دارند ادامه مطالبه آن را رها ساختند و به این وسیله بی اعتنایی خود را نسبت به آن نشان دادند.

جمله «نِعْمَ الْحَکَمُ اللهُ» جمله ای است بسیار پر معنا و اشاره به ماجراهای دردناکی است که در ماجرای فدک واقع شد و امام(علیه السلام) آن را به داوری الهی در روز قیامت می سپارد. جالب است بدانیم از امام(علیه السلام) نقل نشده است که در دوران حکومتش که توان باز پس گرداندن فدک را داشت به سراغ آن رفته باشد.

آن گاه امام(علیه السلام) برای اینکه کسی تصور نکند دلبستگی خاصی به مسأله فدک دارد می فرماید: «مرا با فدک و غیر فدک چکار؟ در حالی که جایگاه فردای هر کس قبر است; قبری که در تاریکیش، آثار او محو و اخبارش ناپدید می شود»; (وَمَا أَصْنَعُ بفَدَک وَغَیْرِ فَدَک. وَالنَّفْسُ مَظَانُّهَا(3) فِی غَد جَدَثٌ(4) تَنْقَطِعُ فِی ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا، وَتَغِیبُ أَخْبَارُهَا).

سپس به توضیح بیشتری درباره قبر که پایان زندگی انسان به آنجا منتهی می شود پرداخته می فرماید: «حفره ای است که هرچند بر وسعت آن افزوده شود و دست حفر کننده آن را وسعت بخشد، سرانجام سنگ و کلوخ آن را پر می کند و خاک های انباشته تمام روزنه های آن را مسدود می سازد»; (وَحُفْرَةٌ لَوْ زیدَ فِی فُسْحَتِهَا وَأَوْسَعَتْ یَدَا حَافِرِهَا، لاََضْغَطَهَا(5) الْحَجَرُ وَالْمَدَرُ(6)، وَسَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاکِمُ).

اشاره به اینکه قبر را معمولاً به صورت حفره کوچکی می سازند که تنها جسم انسان در آن جای می گیرد حتی گاهی به زحمت بدن میت را در آن وارد می کنند و به فرض که حفر کننده قبر خودش یا با سفارش بازماندگان، قبر را به طور وسیع حفر کند باز سودی ندارد، زیرا ناچار باید آن را با سنگ و کلوخ پر کنند و تمام روزنه های آن را بپوشانند. انسانی که سرنوشتش چنین است دلبستگیش به مال دنیا و باغ ها و زینت های زراعتی و قصرها چه مفهومی دارد؟

اگر در روایات آمده است که به هنگام غم و اندوه به زیارت اهل قبور بروید تا غم و اندوهتان برطرف شود، ممکن است ناظر به همین مطلب باشد که غم و اندوه ها معمولاً برای مال و مقام دنیاست. هنگامی که انسان آخرین منزل خود را در آنجا می بیند و متوجه می شود روزی با همه این مال و مقام باید خداحافظی کند و تنها با چند قطعه کفن، رخت از این دنیا بربندد اندوهش زایل می گردد.

مرحوم محقّق تستری در اینجا داستانی از مرحوم سید نعمت الله جزایری نقل می کند که ممکن است جنبه تمثیل داشته باشد می گوید: دو نفر بر سر مالکیّت خانه ای باهم نزاع داشتند که ناگهان خشتی از یکی از دیوارهایش فرو افتاد و زبان گشود و گفت: مرا که می بینید در اصل پادشاهی از پادشاهان زمین بودم، هزار سال حکومت کردم هنگامی که خاک شدم هزار سال بر من گذشت که خشت زنی خاک مرا گرفت و تبدیل به خشت کرد و هزار سال بر من گذشت سپس مرا در این بنا مدتی پیش از این به کار بردند با این حال چرا شما درباره این خانه به نزاع برخاسته اید. فکر نمی کنید آینده خود شما چگونه خواهد بود؟(7)

آن گاه امام(علیه السلام) به بیان درسی پر فایده برای طی کردن مسیر الی الله و نجات یوم المعاد می پردازد و می فرماید: «جز این نیست که من نفس (سرکش) خود را با تقوا ریاضت می دهم و رام می سازم تا در آن روز ترسناکِ عظیم، با امنیّت وارد (صحنه قیامت) شود و در کنار لغزشگاه ها ثابت قدم باشد»; (وَإِنَّمَا هِیَ نَفْسی أَرُوضُهَا بالتَّقْوَی لِتَأْتِیَ آمِنَةً یَوْمَ الْخَوْفِ الاَْکْبَرِ، وَتَثْبُتَ عَلَی جَوَانِب الْمَزْلَقِ(8)).

حقیقت ریاضت رام ساختن است که گاه در مورد حیوانات چموش به کار می رود و گاه در مورد نفس سرکش و امروز این واژه به معنای ورزش به کار می رود. جالب اینکه امام(علیه السلام) با آن مقامِ با عظمت و تصفیه روح و نفس و پیمودن تمام مدارج سیر الی الله و رسیدن به مقامی که جز خدا نبیند، باز می فرماید: من نفس خویش را ریاضت می دهم تا به دو نکته اشاره کند: نخست اینکه هرقدر انسان به خودسازی و ریاضت نفس بپردازد نباید از اینکه این اژدهای خفته زمانی بیدار شود و خطری ایجاد کند، ایمن باشد و دیگر اینکه وقتی امام با این مقامات چنین سخنانی را می گوید دیگران حساب کار خویش را بکنند و هرگز از خطرات نفس سرکش غافل نشوند.

این نکته نیز شایان دقت است که امام(علیه السلام) هدف از ریاضت نفس را به وسیله تقوا، امنیّت روز قیامت و روز خوف اکبر، و نجات از لغزش ها بر لب پرتگاه دوزخ می شمارد. اشاره به اینکه این امنیّت جز در سایه ریاضت نفس حاصل نخواهد شد و در روایات اسلامی آمده است که جهاد اکبر همین است; جهادی که از پیکار با دشمنان سرسخت و خطرناک نیز مشکل تر است.

این سخن در واقع برگرفته از قرآن مجید است که می فرماید: «(الَّذینَ آمَنُوا وَلَمْ یَلْبسُوا إیمانَهُمْ بظُلْم أُولئِکَ لَهُمُ الاَْمْنُ وَهُمْ مُّهْتَدُونَ); (آری،) آنها که ایمان آوردند، و ایمان خود را با هیچ ستم (و شرک) نیالودند، ایمنی تنها ویژه آنهاست; و آنها هدایت یافتگانند».(9)

تعبیر به «مَزْلَق» ممکن است اشاره به پل صراط باشد، زیرا از آیات و روایات استفاده می شود که صراط پلی است بر روی دوزخ و عبور از آن بسیار سخت و سنگین است و ناصالحان در همان جا می لغزند و در دوزخ سقوط می کنند.

قرآن مجید می گوید: «(وَإِنْ مِّنْکُمْ إِلاّ وارِدُها کانَ عَلی رَبِّکَ حَتْماً مَّقْضِیًّا * ثُمَّ نُنَجِّی الَّذینَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظّالِمینَ فیها جِثِیًّا); و همه شما (بی استثنا) وارد جهنم می شوید; این امر، نزد پروردگارت حتمی و پایان یافته است; سپس کسانی که تقوا پیشه کرده اند را (از آن) رهایی می بخشیم; و ستمکاران را ـ در حالی به زانو درآمده اند ـ در آن رها می سازیم».(10)

از آنجا که ریاضت نفس دو گونه است گاه از غم بی آلتی و عدم دسترسی به مواهب دنیاست و گاه بر اثر ایمان و اراده و تصمیم به تهذیب نفس در عین قدرت بر تمام این مواهب است، لذا در ادامه سخن برای اینکه کسی تصوّر نکند ریاضت نفس امام(علیه السلام) از قسم اوّل است می فرماید: «(فکر نکنید من قادر به تحصیل لذت های دنیا نیستم. به خدا سوگند) اگر می خواستم می توانستم از عسل مصفا و مغز گندم و بافته های ابریشم برای خود (بهترین) غذا و لباس را تهیّه کنم اما هیهات که هوای نفس بر من چیره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب طعام های لذیذ نماید در حالی که شاید در سرزمین حجاز یا یمامه (از مناطق شرقی عربستان) کسی باشد که حتی امید برای به دست آوردن یک قرص نان نداشته و هرگز شکمی سیر به خود ندیده باشد»; (وَلَوْ شئْتُ لاَهْتَدَیْتُ الطَّرِیقَ إِلَی مُصَفَّی هَذَا الْعَسَلِ وَلُبَاب هَذَا الْقَمْحِ(11)، وَنَسَائِجِ(12) هَذَا الْقَزِّ(13). وَلَکِنْ هَیْهَاتَ أَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ، وَیَقُودَنِی جَشَعِی(14) إِلَی تَخَیُّرِ الاَْطْعِمَةِ ـ وَلَعَلَّ بالْحِجَاز أَوِ الْیَمَامَةِ مَنْ لاَ طَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ، وَلاَ عَهْدَ لَهُ بالشِّبَعِ ـ).

همان گونه که اشاره شده، امام(علیه السلام) در اینجا به وظیفه سنگین زمامداران و حاکمان کشورهای اسلامی اشاره می کند که آنها نباید به سراغ غذاهای لذیذ و لباس های فاخر بروند در حالی که می دانند یا احتمال می دهند در گوشه و کنار، افرادی گرسنه و برهنه هستند.

آن گاه امام(علیه السلام) اشاره به جنبه های عاطفی این مسأله می کند که در واقع چهره سومی از این موضوع است. می فرماید: «آیا من با شکمی سیر بخوابم در حالی که در اطراف من شکم های گرسنه و جگرهای تشنه باشد و یا چنان باشم که آن شاعر گفته است:

این درد تو را بس که با شکم سیر بخوابی در حالی که در اطراف تو شکم های گرسنه ای است که آرزوی قطعه پوستی برای خوردن دارد!»; (أَوْ أَبیتَ مِبْطَاناً(15) وَحَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَی(16)، وَأَکْبَادٌ حَرَّی(17)، أَوْ أَکُونَ کَمَا قَالَ الْقَائِلُ: وَحَسْبُکَ دَاءً أَنْ تَبیتَ ببطْنَة(18) *** وَحَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ(19) إِلَی الْقِدِّ!(20)).

جمله «وَحَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَی الْقِدِّ» را بیشتر شارحان نهج البلاغه همان گونه که در بالا آمده تفسیر کرده و گفته اند در سال های قحطی گاه وضع گرسنگان به جایی می رسید که پوست های دباغی نشده حیوانات را نیز می خوردند و این جمله اشاره به همان است. بعضی گفته اند معنای «تَحِنُّ إِلَی الْقِدِّ» اشاره به ضرب المثل معروفی است که مردم می گویند فلان کس از گرسنگی پوست شکمش به پشتش چسبیده بود (قِدّ به معنای پوست و «تَحِنُّ» به معنای مایل شدن تفسیر شده) بعضی نیز «قد» را به معنای گوشت های قطعه قطعه ای تفسیر کرده اند که گاهی عرب ها در برابر آفتاب سوزان خشک و آن را برای روز مبادا ذخیره می کردند; ولی تفسیر اوّل مناسب تر به نظر می رسد.

در هر صورت ممکن است تفسیرها جنبه واقعی و یا مبالغه داشته باشد.

به گفته شاعر فارسی زبان که آن را در داستان یک قحط سالی شدید در دمشق سروده است:

من از بی نوایی نیم روی زرد *** غم بی نوایان رخم زرد کرد

که مرد ار چه برساحل است ای رفیق *** نیاساید و دوستانش غریق

نخواهد که بیند خردمند ریش *** نه بر عضو مردم نه بر عضو خویش

آن گاه امام(علیه السلام) برای توضیح و تفسیر بیشتر بیان دیگری دارند و می فرماید: «آیا من به همین قناعت کنم که گفته شود من امیر مؤمنانم; امّا با آنها در سختی های روزگار شرکت نکنم و اسوه و مقتدایشان در ناگواری های زندگی نباشم»; (أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسی بأَنْ یُقَالَ: هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ، وَلاَ أُشَارِکُهُمْ فِی مَکَارِهِ الدَّهْرِ، أَوْ أَکُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِی جُشُوبَةِ(21) الْعَیْش!).

امام(علیه السلام) در مجموع برای ساده زیستی خود سه حکمت ذکر فرموده است:

نخست به یاد حساب و کتاب روز قیامت بودن و در نتیجه زاهدانه زیستن و دیگر مسئولیّت زمامداری و اینکه در زمانی که وضع مادّی مردم خوب نیست، پیشوای جمعیت برای مواسات با آنها ساده ترین زندگی را انتخاب کند تا لااقل تقویت روانی برای محرومان باشد و بگویند اگر لباس ما مثلاً کرباس است، شبیه لباس مولایمان است و اگر غذای ما بسیار ساده از نان جوین است، سفره ما شبیه سفره مولای ماست. همین امر به آنها آرامش خاطر دهد و در ضمن پیشوا را به فکر حل مشکلات آنها بیندازد. سوم اینکه با قطع نظر از مسائل مربوط به روز رستاخیز و مسئولیت پیشوایان الهی مسائل عاطفی به انسان اجازه نمی دهد که سفره ای از غذاهای رنگین برای خود بچیند در حالی که در همسایگی آنها گرسنگانی هستند که نان شب را هم ندارند.

در اینجا سؤالی است که چرا این روش امام امیر المؤمنین علی(علیه السلام) را در بعضی از امامان دیگر و در اعصار بعد نمی بینیم. سرچشمه این تفاوت کجاست؟ پاسخ مشروح این سؤال به خواست خدا در بحث نکات خواهد آمد.


نکته:

داستان غم انگیز فدک:

فدک نام دهکده ای در حوالی شرق خیبر که فاصله آن تا خیبر کمتر از هشت فرسخ و تا مدینه بیست و چند فرسخ بود. فدک در زمان پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) آباد، دارای چشمه ای پرآب و نخلستان و مزرعه و قلعه یکی از منزلگاه های مسافران شام به مدینه به شمار می آمد و همین امر موجب رونق اقتصادی آن شده بود.

طبری در تاریخ خود می نویسد: یهودیان فدک قصد داشتند یهود خیبر را در نبرد با مسلمانان یاری دهند. پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) از این تصمیم با خبر شد، ازاین رو علی(علیه السلام) را با یکصد نفر به سوی آنان گسیل داشت تا از وضع آنها آگاهی کامل پیدا کند.

فدکیان که در این ماجرا مقصر شناخته شده بودند با ترس و وحشت منتظر نتیجه جنگ خیبر بودند. هنگامی که خبر پیروزی سپاه اسلام را شنیدند وحشت بیشتری بر آنان مستولی شد و تصمیم گرفتند بدون جنگ و خونریزی تسلیم شوند، لذا نماینده ای نزد پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرستادند و اظهار داشتند با ما نیز مانند اهل خیبر رفتار کنید و با گرفتن نصف املاک فدک صلح کنید. پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نیز پذیرفت، به این ترتیب فدک بدون جنگ و خونریزی در اختیار پیامبر(صلی الله علیه وآله) قرار گرفت.(22)

در شواهد التنزیل حسکانی آمده است که ابن عباس می گوید: هنگامی که آیه (وَآتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ)(23) نازل شد رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فدک را به فاطمه(علیها السلام) داد.(24)

شوکانی هم در تفسیرش شبیه همین معنا را نقل کرده است.(25)

فدک بعد از این ماجرا در اختیار کارگزاران حضرت فاطمه(علیها السلام) قرار گرفت، بنابراین به فرض که فدک جنبه بخشش داشته باشد، مسأله قبض و تحویل آن به حضرت فاطمه(علیها السلام) حاصل شده است و جمله «بَلَی کَانَتْ فِی أَیْدینَا فَدَکٌ» که در نامه فوق آمده بود نیز شاهد بر این معناست. همان گونه که جمله «إنّ أبابَکْرَ انْتَزَعَ مِنْ فاطِمَةَ فَدَکاً; ابو بکر فدک را از فاطمه گرفت» که در کتاب تاریخ المدینة المنورة(26) آمده است شاهد دیگری بر این مدعاست.

عجب اینکه پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) خلیفه اوّل بی هیچ مقدمه ای فدک را از تصرف آن حضرت خارج ساخت و در اختیار خود گرفت که امیرمؤمنان و فاطمه زهرا(علیها السلام) به این عمل شدیداً اعتراض کردند; ولی ابوبکر در پاسخ گفت: چه کسی گواهی می دهد که فدک مال فاطمه است؟

علی(علیه السلام) در پاسخ گفت: اگر من مدعی مالی باشم که در تصرف مسلمانی است تو از متصرف گواه می خواهی یا از من که مدعی هستم؟ خلیفه گفت: از تو که مدعی هستی شاهد می طلبم. علی(علیه السلام) گفت: مدتهاست که فدک در تصرف فاطمه است و در زمان رسول خدا(صلی الله علیه وآله) مالک آن شده چرا از او بینه می خواهی؟ ابوبکر ساکت شد.(27)

عمر که در مجلس حضور داشت و می دید سکوت ابوبکر ممکن است به ضرر آنان تمام شود گفت: «یَا عَلِیُّ دَعْنَا مِنْ کَلاَمِکَ ، فَإِنَّا لاَ نَقْوَی عَلَی حُجَّتِکَ، فَإِنْ أَتَیْتَ بشُهُود عُدُول، وَإِلاَّ فَهُوَ فَیْءٌ لِلْمُسْلِمِینَ، لاَ حَقَّ لَکَ وَلاَ لِفَاطِمَةَ فِیه; ای علی این سخنانت را واگذار ما در برابر استدلال تو توان پاسخگویی نداریم اگر شاهدان عدلی بر مالکیّت فاطمه آوردی، تحویل می دهیم و الاّ فدک تعلق به همه مسلمانان دارد، نه تو در آن حق داری نه فاطمه».(28)

این ماجرا طولانی است و تمام شواهد نشان می دهد که حاکمان آن روز تصمیم داشتند این منبع اقتصادی را از خاندان امیرمؤمنان علی(علیه السلام) بگیرند مبادا مایه قدرت آنها شود. در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم: «لَمَّا وُلِّیَ أَبُو بَکْرِ بْنُ أَبی قُحَافَةَ قَالَ لَهُ عُمَرُ إِنَّ النَّاسَ عَبیدُ هَذهِ الدُّنْیَا لاَ یُرِیدُونَ غَیْرَهَا ، فَامْنَعْ عَنْ عَلِیّ وَأَهْلِ بَیْتِهِ الْخُمُسَ، وَالْفَیْءَ، وَفَدَکاً، فَإِنَّ شیعَتَهُ إِذَا عَلِمُوا ذَلِکَ تَرَکُوا عَلِیّاً وَأَقْبَلُوا إِلَیْکَ; هنگامی که ابوبکر به خلافت رسید عمر به او گفت: مردم بنده دنیا هستند و غیر از آن را نمی خواهند، بنابراین خمس و فیء و فدک را از علی و اهل بیتش باز گیر، زیرا پیروانش هنگامی که این امر را ببینند او را رها کرده به سوی تو می آیند».(29)

به هر حال حکومت وقت به بهانه اینکه دلیلی بر مالکیّت فاطمه نسبت به  فدک در دست نیست و اگر باشد تنها از طریق ارث است در حالی که پیغمبر فرموده: «نَحْنُ مَعَاشرَ الاَْنْبیَاءِ لاَ نُوَرِّثُ وَمَا تَرَکْنَاهُ صَدَقَةٌ; ما جمعیت پیامبران ارثی از خود به یادگار نمی گذاریم و اگر چیزی از ما بماند صدقه محسوب می شود». آن را از دست فاطمه(علیها السلام) در آورند.

در حالی که این حدیث به این صورت مجعول است و صحیح آن همان است که در احادیث اهل سنّت و اهل بیت آمده: «أَنَّ الاَْنْبیَاءَ لَمْ یُورِثُوا دینَاراً وَلاَ درْهَماً وَإِنَّمَا وَرَّثُوا العِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ بهِ اَخَذَ بحَظِّهِ; پیامبران درهم و دیناری از خود به یادگار نگذاشتند، بلکه علومی به یادگار گذاشتند هرکس چیزی از آن را بگیرد سهم وافری از میراث انبیا برده است»(30) کنایه از اینکه اموالی که از انبیا باقی می ماند در برابر میراث علمی آنها چیز قابل توجهی نیست.

به هر حال برای ممنوع ساختن اهل بیت از امکانات مالی، فدک را گاه به بهانه این حدیث مجعول و گاه به بهانه اینکه فاطمه(علیها السلام) شاهد کافی برای مالکیّت خود ندارد از آن حضرت گرفتند. این در حالی بود که زنان پیامبر(صلی الله علیه وآله) را از سهم الارث خود نسبت به آنچه از پیغمبر(صلی الله علیه وآله) باقی مانده بود منع نکردند و در حدیث معروفی در صحیح بخاری و غیر آن آمده است: «هنگامی که ابوبکر از دادن حق فاطمه زهرا خودداری کرد، آن حضرت بر او غضبناک شد و تا زنده بود با وی سخن نگفت».(31) با اینکه آنها از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) شنیده بودند که می فرمود: «فاطِمَةُ بَضْعةٌ مِنّی فَمَنْ أغْضَبَها أغْضَبَنی; فاطمه پاره تن من است هرکس او را خشمگین کند مرا خشمگین کرده است».(32)

در حدیث دیگری از آن حضرت نقل شده است که به فاطمه(علیها السلام) فرمود: «إنّ اللهَ یَغْضِبُ لِغَضَبَکِ وَیَرْضی لِرِضاکَ; ای فاطمه! خداوند از خشم تو خشمگین می شود و از خشنودیت خشنود می گردد».(33)

اما سرنوشت فدک در دوران حکومت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) همان گونه که در متن نامه مورد بحث آمده است علی(علیه السلام) در این دوران از فدک به طور کامل چشم پوشید و درصدد باز پس گرفتن آن از غاصبان بر نیامد. البته این کار نه از روی خشنودی، بلکه به دلیل بی رغبتی از دنیا و اعراض از آنچه دشمن بر آن اصرار داشت بود و جمله «نِعْمَ الْحَکَمُ اللهُ» که در متن نامه آمده به خوبی بر این معنا دلالت می کند.

در تواریخ آمده است که عثمان در عصر خلافت خود فدک را به مروان بن حکم بخشید و بعضی معتقدند بعد از او همچنان در دست فرزندان مروان بود تا زمان عمر بن عبدالعزیز خلیفه اموی رسید که درباره اهل بیت پیغمبر(صلی الله علیه وآله) روش ملایم تری داشت. او به فرماندار خود در مدینه «عمر بن حزم» نوشت: فدک را به فرزندان فاطمه باز گردان. فرماندار مدینه در پاسخ او نوشت: فرزندان فاطمه بسیارند و با طوایف زیادی ازدواج کرده اند. به کدام گروه باز گردانیم؟ عمر بن عبدالعزیز خشمگین شد نامه تندی به این مضمون در پاسخ او نگاشت: من هر زمان دستوری به تو بدهم که مثلاً گوسفندی را ذبح کن تو فوراً جواب می دهی آیا با شاخ باشد یا بی شاخ و اگر بنویسم گاوی را ذبح کن سؤال می کنی رنگ آن چگونه باشد (و دائماً بهانه های بنی اسرائیلی می گیری) هنگامی که این نامه به تو می رسد فوراً فدک را به فرزندان فاطمه از علی باز گردان.(34)

ولی دیری نپایید که یزید بن عبدالملک خلیفه اموی مجدّداً فدک را غصب کرد. سرانجام بنی امیّه منقرض شدند و بنی عباس روی کار آمدند. ابوالعباس سفاح خلیفه عباسی آن را به عبدالله بن حسن بن علی به عنوان نماینده بنی فاطمه بازگرداند; ولی بعد از او ابوجعفر عباسی آن را از بنی حسن گرفت. مهدی عباسی آن را بازگرداند، ولی موسی الهادی خلیفه دیگر عباسی بار دیگر آن را غصب کرد و هارون الرشید نیز همین برنامه را ادامه داد.(35)

حائری قزوینی نویسنده کتاب فدک می نویسد: مأمون به استناد روایت ابوسعید خدری که پیامبر فدک را به فاطمه بخشید، دستور داد فدک را به فرزندان فاطمه بازگردانند; اما بعد از او متوکّل عباسی به سبب کینه شدیدی که از اهل بیت در دل داشت بار دیگر فدک را باز پس گرفت.(36)

به این ترتیب فدک تبدیل به یک امر سیاسی شده بود که هر کس بر سر کار می آمد طبق نقشه های سیاسی خود تصمیمی درباره آن می گرفت.(37)


پی نوشت:

1 . «شَحَّتْ» از ریشه «شُحّ» بر وزن «نُه» به معنای بخل همراه با حرص گرفته شده است.

2 . «سَخَتْ» به معنای سخاوت کردن است.

3 . «مَظانّ» جمع «مظنة» به معنای مکانی است که انسان گمان یا اطمینان دارد در آنجا چیزی موجود است.

4 . «جَدَث» به معنای قبر است.

5 . «أضْغَطَ» از ریشه «اِضْغات» به معنای فشار آوردن و از ریشه «ضَغْت» بر وزن «وقت» به معنای فشار گرفته شده است.

6 . «الْمَدَر» به گِل های سفت به هم چسبیده می گویند; مانند پاره خشت.

7 . شرح نهج البلاغه مرحوم تستری، ج 5، ص 340.

8 . «الْمَزْلَق» به معنای لغزشگاه از ریشه «زلق» بر وزن «شفق» به معنای لغزیدن است.

9 . انعام، آیه 82 .

10 . مریم، آیه 71 و 72.

11 . «القَمْح» به معنای گندم است.

12 . «نَسائج» جمع نسیج به معنای بافته شده است.

13 . «القَزّ» به معنای ابریشم است.

14 . «جَشَع» به معنای حرص و طمع است و گاه به حرص شدید گفته می شود.

15 . «مِبْطان» به معنای کسی است که شکمش پر از غذا باشد از ریشه «بَطْن» به معنای شکم گرفته شده این واژه صیغه مبالغه است.

16 . «غَرْثی» به معنای گرسنه است (صیغه مفرد مؤنث و صفت برای بطون).

17 . «حَرّی» به معنای شخص تشنه است از ریشه «حرارت» گرفته شده است.

18 . «بطْنَة» پرخوری (از ریشه «بَطن» به معنای شکم گرفته شده است).

19 . «تَحِنُّ» از ریشه «حَنین» به معنای تمایل و عطف توجّه به چیزی است.

20 . «قِدّ» به معنای پوست یا پوسته ای است شبیه مشک که در آن چیزی می ریزند و گاه به قطعات گوشت خشکیده ای که در آن می ریزند نیز «قِدّ» گفته شده است. این شعر به حاتم طایی سخاوتمند معروف عرب نسبت داده شده است (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 288).

21 . «جُشُوبَة» به معنای خشونت و ناگواری است.

22 . تاریخ طبری، ج 3، ص 154.

23 . این آیه 26 از سوره اسراء است که به تصریح علمای اهل سنّت مدنی است، هرچند آیه (فَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ) (روم، آیه 38) به عقیده جمعی مکّی است. بعضی بدون توجّه به تفاوت این دو آیه، مکّی بودن آیه دوم را بهانه برای نفی جریان فدک دانسته اند.

24 . شواهد التنزیل، ص 168.

25 . تفسیر فتح القدیر، ج 3، ص 224.

26 . ج 1، ص 199.

27 . بحارالانوار، ج 29، ص 129.

28 . احتجاج طبرسی، ص 92.

29 . بحارالانوار، ج 29، ص 194.

30 . سنن دارمی، ج 1، ص 98; سنن ابن ماجه، ج 1، ص 81، ح 223; کافی، ج 1، ص 32، ح 2.

31 . صحیح بخاری، ج 3، ص 35 باب غزوه خیبر.

32 . همان مدرک، ج 4، ص 210; بحارالانوار، ج 29، ص 336.

33 . مستدرک حاکم، ج 3، ص 153 و المعجم الکبیر طبرانی، ج 22، ص 401.

34 . فتوح البلدان بلاذری، ص 38.

35 . زهرا برترین بانوی جهان.

36 . فدک، ص 60.

37 . برای اطّلاع بیشتر درباره فدک به صحیح بخاری، مستدرک حاکم، تاریخ طبری، سنن ابن ماجه و کتاب فدک، نوشته باقر مقدسی و کتاب فدک فی التاریخ نوشته آیة الله شهید سید باقر صدر و کتاب بحارالانوار، ج 29 مراجعه شود.