[hadith]بَلَی کَانَتْ فِی أَیْدینَا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ، وَ نِعْمَ الْحَکَمُ اللَّهُ. وَ مَا أَصْنَعُ بفَدَکٍ وَ غَیْرِ فَدَکٍ؟ وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِی غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِی ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِیبُ أَخْبَارُهَا، وَ حُفْرَةٌ لَوْ زیدَ فِی فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ یَدَا حَافِرِهَا لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاکِمُ. وَ إِنَّمَا هِیَ نَفْسی أَرُوضُهَا بالتَّقْوَی، لِتَأْتِیَ آمِنَةً یَوْمَ الْخَوْفِ الْأَکْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَی جَوَانِب الْمَزْلَقِ؛ وَ لَوْ شئْتُ لَاهْتَدَیْتُ الطَّرِیقَ إِلَی مُصَفَّی هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَاب هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ، وَ لَکِنْ هَیْهَاتَ أَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ وَ یَقُودَنِی جَشَعِی إِلَی تَخَیُّرِ الْأَطْعِمَةِ، وَ لَعَلَّ بالْحِجَاز أَوْ الْیَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بالشِّبَعِ، أَوْ أَبیتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَی وَ أَکْبَادٌ حَرَّی، أَوْ أَکُونَ کَمَا قَالَ الْقَائِلُ:
"وَ حَسْبُکَ [عَاراً] دَاءً أَنْ تَبیتَ ببطْنَةٍ وَ حَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَی الْقِدِّ"
أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسی بأَنْ یُقَالَ هَذَا أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ وَ لَا أُشَارِکُهُمْ فِی مَکَارِهِ الدَّهْرِ، أَوْ أَکُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِی جُشُوبَةِ الْعَیْش.[/hadith]
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص88
ابن ابی الحدید سپس به توضیح و شرح لغات و آوردن شواهدی از شعر پرداخته است و در شرح این جمله از این نامه که فرموده است: «بلی کانت فی ایدینا فدک من کل ما اظلّته السماء، فشحّت علیها نفوس قوم و سخت علیها نفوس آخرین»، «آری، از همه آنچه که آسمان بر آن سایه افکنده است، فدک در دست ما بود، گروهی بر آن بخل ورزیدند و گروهی دیگر در باره آن سخاوت ورزیدند»، مبحثی مفصل در هفتاد و پنج صفحه در مورد فدک ایراد کرده که به ترجمه مطالب تاریخی آن بسنده می شود.
آنچه در سیره و اخبار در باره فدک آمده است:
بدان که ما شرح این کلمات را در سه فصل بیان می کنیم، فصل نخست در باره آنچه که در حدیث و خبر در مورد فدک آمده است، فصل دوم در اینکه آیا از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ارث برده می شود یا نه. فصل سوم در اینکه آیا فدک از سوی رسول خدا به فاطمه علیه السّلام واگذار و بخشیده شده است یا نه.
فصل اول: در مورد اخبار و احادیثی که از قول اهل حدیث -اهل سنت- و در کتابهای ایشان نقل شده است، نه کتابهای شیعه و رجال ایشان که ما با خویشتن شرط کرده ایم که از آنها چیزی نیاوریم و همه آنچه را در این فصل می آوریم و آنچه از اختلاف و اضطرابی که پس از رحلت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده است، بیان می داریم از نوشته ابو بکر احمد بن عبد العزیز جوهری در کتاب السقیفة و فدک است. و این ابو بکر جوهری محدثی پارسا و مورد اعتماد و ادیب بوده است که دیگر محدثان او را ستوده و مصنفاتش را روایت کرده اند.
ابو بکر جوهری می گوید: ابو زید عمر بن شبّه، از حیان بن بشر، از یحیی بن آدم،
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص89
از ابن ابی زائدة، از محمد بن اسحاق، از زهری نقل می کند که می گفته است: گروهی از مردم خیبر که باقی مانده بودند، متحصن شدند و سپس از رسول خدا خواستند که در قبال حفظ جان و خون، آنان را تبعید کند، و چنان فرمود: چون مردم دهکده فدک این موضوع را شنیدند، آنان هم با همان شرط تسلیم شدند و سرزمین ایشان مخصوص پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شد که در آن اسب و رکابی زده نشده بود- بدون جنگ تسلیم شده بودند.
ابو بکر جوهری می گوید: محمد بن اسحاق همچنین روایت می کند که چون پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از فتح خیبر آسوده شد، خداوند بر دل مردم فدک بیم انداخت و فرستادگان ایشان در خیبر یا میان راه یا پس از رسیدن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به مدینه به حضورش آمدند و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پیشنهادشان را پذیرفت و بدین گونه فدک مخصوص پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شد که برای گشودن آن جنگی صورت نگرفت و با نیمی از فدک مصالحه کردند. گوید: روایت شده است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در قبال تمام فدک صلح فرمود و خدا داناتر است که چگونه بوده است.
گوید مالک بن انس، از قول عبد الله بن ابی بکر بن عمرو بن حزم روایت می کند که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در قبال نیمی از زمینهای فدک با آنان صلح فرمود و کار همان گونه بود تا آنکه عمر آنان را تبعید کرد و عوض نیمه دیگر به آنان شتر و چیزهای دیگر پرداخت.
کس دیگری غیر از مالک بن انس می گوید: هنگامی که عمر می خواست ایشان را تبعید کند، کسانی را برای تقویم اموال آنان فرستاد که ابو الهیثم بن التیهان و فروة بن عمرو و حباب بن صخر و زید بن ثابت بودند. آنان نخلستانها و سرزمین فدک را تقویم کردند، عمر بهای نیمه ای را که از ایشان بود، پرداخت که پنجاه هزار درهم بود و آن را از اموال عراق که برای عمر رسیده بود، پرداخت و ایشان را به شام تبعید کرد.
ابو بکر جوهری می گوید: محمد بن زکریا برای من، از جعفر بن محمد بن عماره کندی، از پدرش، از حسین بن صالح بن حی، از قول دو مرد از بنی هاشم، از قول زینب
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص 90
دختر علی بن ابی طالب علیه السّلام، و جعفر بن محمد بن علی بن حسین هم، از پدرش، همچنین عثمان بن عمران عجیفی، از نائل بن نجیح بن عمیر بن شمر، از جابر جعفی، از ابو جعفر محمد بن علی علیه السّلام، همچنین احمد بن محمد بن یزید، از عبد الله بن محمد بن سلیمان، از پدرش، از عبد الله بن حسن بن حسن، همگی نقل کرده اند: چون به فاطمه علیها السّلام خبر رسید، ابو بکر تصمیم به منع از تصرف فدک گرفته است، چادر خویش را پوشید و همراه تنی چند از زنان قوم خود و دخترکانش حرکت فرمود و چگونگی حرکت و راه رفتن او با راه رفتن پیامبر هیچ تفاوت نداشت. به مسجد و پیش ابو بکر آمد و انبوه مهاجران و انصار حاضر بودند، میان او و ایشان پرده ای سپید قبطی آویخته شد. فاطمه علیها السّلام ناله ای اندوهناک بر آورد که همگان فریاد گریه شان بر آمد. مدتی طولانی سکوت فرمود تا آنان از گریستن آرام گرفتند و سپس چنین فرمود: سخن خود را با ستایش آن کس که از همگان به ستایش و نعمت و بزرگواری شایسته تر است آغاز می کنم، سپاس و ستایش خداوند را در قبال آنچه از نعمت ارزانی داشته و به آنچه الهام فرموده است، و خطبه ای طولانی و پسندیده را نقل کرده اند که در پایان آن چنین فرموده است: از خدای آن چنان که شایسته اوست، بترسید و در آنچه به شما فرمان داده است، او را فرمان برید که از میان بندگان دانشمندان از خدا بیم می ورزند. و خداوندی را که به سبب عظمت و نورش هر که در آسمانها و زمین است برای تقرب به او وسیله ای جستجو می کند، سپاس دارید و ما وسیله خداوند میان خلق خدا و ویژگان او و محل قدس و حجت خداوندیم و ما وارثان پیامبران خداییم، سپس گفت: من فاطمه دختر محمدم، این سخن را می گویم و تکرار می کنم و این سخن را یاوه و بیهوده نمی گویم، اینک با گوشهای شنوا و دلهای موافق گوش دهید و این آیه را تلاوت فرمود «همانا رسولی از خودتان برای شما آمد که پریشانی شما بر او گران و بر نجات شما آزمند و به مؤمنان رئوف و مهربان است». و اگر با دیده انصاف بنگرید پدرم را فراتر از پدران خود و او را برادر پسر عمویم، نه مردان دیگر خواهید یافت.
آن گاه سخنان طولانی دیگری نقل کرده است که ما در فصل دوم آن را خواهیم آورد و در پایان گفته است: و شما اینک تصور می کنید که برای من ارثی وجود ندارد «آیا حکم جاهلی را می جویند و برای کسانی که یقین داشته باشند چه کسی از خداوند
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص91
نیکو حکم تر است.» هان ای گروههای مسلمانان باید میراث پدرم با زور از من ربوده شود؟ ای پسر ابو قحافه چگونه است که خداوند مقرر فرموده است تو از پدرت میراث ببری ولی من از پدرم میراث نبرم، «عجب کار شگفتی آورده ای» اینک آن را لگام زده برای خود بگیر تا روز حشر تو به دیدارت آید. بهترین حکم، خداوند است و محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سالار و وعده گاه قیامت خواهد بود «و آن گاه که رستاخیز بر پای شود اهل باطل زیان خواهند کرد.» «برای هر خبری وقتی معین است و به زودی خواهید دانست» که «چه کسی عذابی خواهد رسید که زبونش می سازد و عذاب جاودانه بر او خواهد بود»، فاطمه علیها السّلام آن گاه روی به سوی قبر پدرش کرد و به این ابیات هند دختر اثاثه تمثل جست: «همانا که پس از تو کارها و هیاهوهایی صورت گرفت که اگر تو حضور می داشتی سخنی فزون گفته نمی شد، چون تو درگذشتی و توده های ریگ و خاک حائل تو شد برخی از مردان آنچه را در سینه داشتند برای ما آشکار ساختند، مردانی نسبت به ما تحقیر و ترش رویی کردند و اینک که تو از ما غائبی حق ما غصب می شود.»
گوید: تا آن روز آن همه مرد و زن گریه کننده دیده نشده بود، فاطمه علیها السّلام سپس بر آن جای مسجد که ویژه انصار بود، توجه کرد و فرمود: ای کسانی که بازمانده کسانی هستید که بازوهای دین و پاسداران اسلام بوده اند و خود نیز چنان بوده اید، این سستی در یاری دادن و خودداری از کمک به من و چشم پوشی از حقوق من و چرت زدن در مورد دفع ستم از من چیست؟ مگر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نمی فرمود: «باید حرمت و حقوق آدمی در فرزندانش رعایت شود» چه زود و با شتاب بدعتها که پدید آوردید، بر فرض که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رحلت فرموده باشد، باید شما دین او را بمیرانید. آری که به جان خودم سوگند مرگ او مصیبت بزرگی است که رخنه و شکاف آن، فراخ و غیر قابل جبران است. زمین از این مصیبت تیره و تار و کوهها لرزان و آرزوها بر باد شد. پس از او، حریم تباه و پرده حرمت دریده و مصونیت از میان برداشته شد. آری این گرفتاری و سوگی است که
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص 92
کتاب خدا پیش از مرگ او آن را اعلان کرده و پیش از فقدانش شما را از آن آگاه فرموده است و خداوند متعال چنین می گوید «محمد جز پیامبری نیست که پیش از او پیامبران در گذشتند، آیا اگر بمیرد یا کشته شود شما بر پاشنه های خود بر خواهید گشت و هر کس چنان کند هرگز زیانی به خدا نمی رساند و خداوند به زودی سپاسگزاران را پاداش می دهد.» هان ای انصار باید میراث پدرم به تاراج برده شود و حال آنکه شما می بینید و می شنوید، صدای فریاد خواهی و فرا خواندن را می شنوید و به شما می رسد، و شما دارای شمار و ساز و برگ هستید، این خانه و دیار از آن شماست و شما نخبگانی هستید که خدایتان انتخاب فرموده است و گزیدگانی هستید که خدایتان برگزیده است. شما جنگ و ستیز را با عرب آغاز کردید و با آنان چندان نبرد کردید تا آسیای اسلام به یاری شما به گردش آمد و کارش سامان گرفت و سر انجام آتش جنگ خاموش شد و فوران شرک آرام گرفت و دعوت به باطل تسکین یافت و نظام دین استوار شد، اینک پس از آن پیشتازی و شدت و شجاعت خود را کنار کشیدید و سستی و ترس بر شما چیره شد، آن هم در قبال مردمی که سوگندهای خود را گسستند، آن هم پس از عهد کردن و طعنه زدن در دین شما، «با پیشوایان کفر جنگ کنید که برای آنان سوگند استواری نیست، شاید بس کنند». هان که شما را چنان می بینم که به سستی و صلح جویی گرایش یافته اید و آنچه را که شنیدید، منکر شدید. و روا داشتید آنچه را که انجام دادید، بر فرض که شما و همه کسانی که در زمین هستند کافر شوید، همانا خداوند بی نیاز ستوده است. من آنچه را که به شما گفتم با توجه به زبونی و خفتی است که شما را فرو گرفته است و ضعف یقین و سستی نیزه ها که بر شما عارض شده است. اینک همان را داشته باشید، در حالی که پشت به جنگ می دهید و کفشهایتان دریده است- کنایه از درماندگی و گریز- و ننگ بر شما باقی و داغ زبونی بر جامه های شماست، هر چه می خواهید انجام دهید که به آتش بر افروخته خداوند که بر دلها سر می کشد خواهید رسید و آنچه می کنید در مقابل چشم خداوند است، «و آنان که ستم می کنند به زودی خواهند دانست که به کدام بازگشت گاه باز می گردند».
ابو بکر جوهری می گوید: محمد بن زکریا، از محمد بن ضحاک، از هشام بن
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص93
محمد، از عوانة بن حکم برای من نقل کرد که چون فاطمه علیها السّلام آن سخنان خود را با ابو بکر گفت، ابو بکر نخست ستایش و نیایش خدا را به جای آورد و بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درود فرستاد و چنین گفت: ای برگزیده ترین زنان و ای دختر بهترین پدران به خدا سوگند من از رأی رسول خدا تجاوز نکرده ام و فقط فرمان او را کار بسته ام و دیده بان به اهل خود دروغ نمی گوید، تو سخن گفتی و ابلاغ کردی و درشتی و سختی در گفتار کردی، خداوند ما و تو را بیامرزد، وانگهی من مرکب و وسایل شخصی و کفشهای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را به علی علیه السّلام تسلیم کردم، اما در مورد چیزهای دیگر من خود از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که می فرمود «از ما گروه انبیا سیمینه و زرینه و زمین و خانه و ملک و آب ارث برده نمی شود بلکه از ما ایمان و حکمت و علم و سنت به ارث می برند.»، و من به آنچه فرمانم داده است عمل کردم و برای رسول خدا خیر خواهی ورزیدم «و توفیق من جز به خدا نیست بر او توکل کرده ام و به سوی او پناه می برم.»
ابو بکر جوهری می گوید: هشام بن محمد، از پدرش روایت می کند که می گفته است: فاطمه علیها السّلام به ابو بکر فرمود: ام ایمن گواهی می دهد که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فدک را به من عطا فرموده است. ابو بکر گفت: ای دختر رسول خدا به خدا سوگند که خداوند کسی را نیافریده است که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یعنی پدرت برای من محبوب تر باشد و روزی که پدرت رحلت فرمود، دوست می داشتم آسمان بر زمین می افتاد و به خدا سوگند اگر عایشه فقیر باشد بهتر است تا تو فقیر باشی، وانگهی آیا تصور می کنی منی که حق سرخ و سپید را می پردازم نسبت به حق تو که دختر رسول خدایی ستم می کنم. این مال از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیست بلکه مالی از اموال عمومی مسلمانان است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با در آمد آن مردان را سوار می فرمود و در راه خدا آن را هزینه می کرد و اینک که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رحلت فرموده است من همان گونه که او رفتار می فرمود، در آن مورد رفتار می کنم. فاطمه گفت: به خدا سوگند دیگر هرگز با تو سخن نخواهم گفت. ابو بکر گفت: به خدا سوگند من هرگز در باره تو پریشان گویی نمی کنم. فاطمه فرمود: به خدا سوگند که خدا را به زیان تو فرا می خوانم -نفرینت می کنم- ابو بکر گفت: به خدا سوگند که من خدا را به سود تو فرا می خوانم -برای تو دعا می کنم- . و چون مرگ فاطمه فرا رسید، وصیت فرمود که ابو بکر بر او نماز نگزارد. بدن فاطمه شبانه به خاک سپرده شد و عباس بن عبد المطلب بر او نماز گزارد و فاصله میان مرگ او و پدرش هفتاد و دو شب بود.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص94
ابو بکر جوهری می گوید: محمد بن زکریا برای من، از قول جعفر بن محمد بن عماره با همان اسناد روایت نخستین روایت کرد که چون ابو بکر سخنان فاطمه علیها السّلام را شنید بر او گران آمد و به منبر رفت و گفت: ای مردم این توجه و گرایش به هر سخن چیست این آرزوها به روزگار رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کجا بود هان، هر کس که شنیده است بگوید و هر کس گواهی می دهد گواهی دهد. همانا او -یعنی علی علیه السّلام- روباهی است که گواهش دم اوست و پیوسته به هر فتنه است، اوست که می گوید بگذارید به حال نخستین و فتنه و آشوب برگردد. از افراد ناتوان و زنها یاری می جویند، همچون ام طحال که خویشاوندانش روسپی گری را برای او خوش می داشتند. همانا من اگر بخواهم می گویم و اگر بگویم درمانده می سازم، ولی من تا آن گاه که رهایم کنند، ساکت خواهم ماند. سپس روی به انصار کرد و گفت: ای انصار سخنان سفلگان شما به اطلاع من رسیده است، و حال آنکه شایسته ترین افرادی که باید عهد پیامبر را رعایت کنند شمایید که او پیش شما آمد و شما بودید که پناه و یاری دادید، همانا که من بر هیچ کس که سزاوار نباشد دست و زبان نمی گشایم و از منبر فرود آمد و فاطمه علیها السّلام هم به خانه اش برگشت.
می گویم، این سخنان ابو بکر را بر نقیب ابو یحیی جعفر بن یحیی بن ابی زید بصری خواندم و به او گفتم: ابو بکر به چه کسی تعریض زده است گفت: تعریض نیست که تصریح کرده است. گفتم: اگر تصریح می کرد که از تو نمی پرسیدم. خندید و گفت: به علی بن ابی طالب علیه السّلام گفته است. گفتم: یعنی تمام این سخنان را برای علی گفته است گفت: آری پسرکم موضوع پادشاهی است. پرسیدم سخن انصار چه بوده است گفت: ایشان با صدای بلند نام علی را بر زبان می آوردند- به بیعت با او فرا می خواندند- و ابو بکر از پریشان شدن کار حکومت خودشان می ترسیده است. سپس لغات مشکل کلام ابو بکر را از نقیب پرسیدم که برایم توضیح داد و گفت: اینکه شاهد روباه دم اوست، مثلی است برای کسی که گواهی جز پاره ای از تن خویش نداشته باشد و در باره اصل آن
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص95
گفته اند، روباه می خواست شیر را بر گرگ بشوراند، به شیر گفت گرگ گوسپندی را که تو برای خود نگه داشته بودی درید و خورد و من حضور داشتم. شیر گفت: چه کسی در این باره برای تو گواهی می دهد روباه دم خود را که خون آلود بود بلند کرد. شیر هم که گوسپند را از دست داده بود گواهی او را پذیرفت و گرگ را کشت. و ام طحال نام زنی روسپی در دوره جاهلی است که به بسیاری زنا کاری او مثل زده می شده است و می گفته اند فلان زناکارتر از ام طحال است.
ابو بکر جوهری می گوید: محمد بن زکریا، از قول ابن عایشه، از قول پدرش، از عمویش برای من نقل کرد که چون فاطمه علیها السّلام با ابو بکر سخن گفت، ابو بکر نخست گریست و سپس گفت: ای دختر رسول خدا از پدرت دینار و درهمی به ارث برده نمی شود و فرموده است از پیامبران میراثی برده نمی شود. فاطمه گفت: فدک را پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به من بخشیده است. ابو بکر گفت: در این باره چه کسی گواهی می دهد؟ علی بن ابی طالب علیه السّلام آمد و گواهی داد، ام ایمن هم آمد و گواهی داد. در این هنگام عمر بن خطاب و عبد الرحمان بن عوف آمدند و گواهی دادند که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درآمد فدک را تقسیم می فرموده است. ابو بکر گفت: ای دختر رسول خدا تو و علی و ام ایمن و عمر و عبد الرحمان همگی راست گفتید و چنان بوده است که این مال تو از پدرت به آن صورت بوده است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از درآمد فدک هزینه زندگی و خوراک شما را پرداخت می کرده و باقی مانده آن را تقسیم می فرموده است، و به گروهی در راه خدا مرکوب می داده است. اینک تو می خواهی با آن چه کار کنی فاطمه گفت: می خواهم همان کار را انجام دهم که پدرم انجام می داد. ابو بکر گفت: خدا گواه تو بر من خواهد بود که من هم همان گونه رفتار کنم که پدرت رفتار می فرمود. فاطمه گفت: خدا را که چنان عمل خواهی کرد ابو بکر گفت: خدا را که چنان عمل می کنم، فاطمه عرضه داشت بار خدایا گواه باش، و ابو بکر در آمد غله فدک را می گرفت و به اندازه کفایت به ایشان می پرداخت و باقی مانده آن را تقسیم می کرد.
ابو بکر و عثمان و علی هم همین گونه عمل می کردند، و چون معاویه به حکومت رسید پس از رحلت امام حسن علیه السّلام، یک سوم آن را به مروان بن حکم و یک سوم را به عمر و پسر عثمان و یک سوم آن را به پسر خود یزید داد و آنان همچنان فدک را در دست داشتند تا آنکه در دوره حکومت مروان تمام فدک در اختیارش قرار گرفت و آن را به پسر خویش عبد العزیز بخشید. عبد العزیز هم آن را به پسر خود عمر بن عبد العزیز بخشید و چون
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص96
عمر بن عبد العزیز به حکومت رسید، نخستین دادی که داد برگرداندن فدک بود. حسن پسر امام حسن علیه السّلام و گفته شده است امام علی بن حسین علیه السّلام را خواست و آن را به ایشان برگرداند و در مدت حکومت عمر بن عبد العزیز- که دو سال و نیم بود- فدک در دست فرزندان فاطمه علیها السّلام بود. چون یزید بن عاتکه به حکومت رسید، فدک را از ایشان باز ستد و همچنان در دست بنی مروان دست به دست می گشت تا آنکه حکومت آنان سپری شد. چون ابو العباس سفاح به حکومت رسید، فدک را به عبد الله بن حسن بن حسن رد کرد، اما پس از قیامهای بنی حسن به روزگار حکومت منصور، منصور آن را از ایشان باز ستد. پسرش مهدی عباسی آن را به فرزندان فاطمه برگرداند و پس از او موسی و هارون آن را باز ستدند و همچنان در دست ایشان بود تا مأمون به حکومت رسید و آن را به فاطمی ها برگرداند.
ابو بکر جوهری می گوید: محمد بن زکریا، از قول مهدی بن سابق برای من نقل کرد که مأمون برای رسیدگی به مظالم نشست، نخستین نامه که به دستش رسید بر آن نگریست و گریست و به کسی که بالا سرش ایستاده بود گفت: جار بزن که وکیل فاطمه کجاست؟ پیر مردی برخاست که دراعه بر تن و عمامه بر سر و کفشهای دوخت تعزّ- شهری از یمن- بر پای داشت و پیش آمد و با مأمون در مورد فدک به مناظره پرداخت. مأمون برای او و او برای مأمون حجت می آورد، سر انجام مأمون فرمان داد قباله فدک به نام ایشان نوشته شود و سند نوشته شد و بر او خواندند و آن را امضا کرد. در این هنگام دعبل خزاعی در حضور مأمون برخاست و قصیده معروف خود را که مطلعش این بیت است برای او خواند: «با برگرداندن مأمون فدک را به بنی هاشم چهره روزگار خندان شد.» و همچنان فدک در دست اولاد فاطمه علیها السّلام بود تا روزگار متوکل که او آن را به عبد الله بن عمر بازیار بخشید. در فدک یازده نخل باقی بود که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به دست خویش کاشته بود و بنی فاطمه خرمای آن نخلها را می چیدند و در موسم به حاجیان هدیه می دادند و حاجیان هم اموال گران و فراوان به ایشان می دادند. عبد الله بن عمر بازیار، مردی به نام بشران بن ابی امیّه ثقفی را به مدینه فرستاد تا به فدک برود و آن نخلها را قطع کند. او چنان کرد و چون به بصره برگشت، فلج شد.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص97
ابو بکر جوهری می گوید: ابو زید عمر بن شبّه، از سوید بن سعید و حسن بن عثمان، از قول ولید بن محمّد، از زهری، از عروه، از عایشه نقل می کند که عایشه می گفته است: فاطمه علیها السّلام به ابو بکر پیام فرستاد و میراث خود از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را مطالبه فرمود و او در آن هنگام آنچه را که در مدینه و فدک از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود و همچنین باقی مانده خمس خیبر را مطالبه می کرد. ابو بکر گفت: پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده است «از ما ارث برده نمی شود آنچه از ما باقی بماند صدقه است.» و آل محمد هم باید از در آمد آن بهره مند شوند. و من به خدا سوگند چیزی از صدقات رسول خدا را از همان حالی که در عهد او بوده است تغییر نمی دهم و در آن مورد همان گونه رفتار می کنم که پیامبر رفتار می فرمود. ابو بکر از اینکه چیزی از آن را به فاطمه تسلیم کند، خودداری کرد و بدین سبب فاطمه از ابو بکر دلگیر شد و بر او خشم گرفت و تا هنگامی که در گذشت با ابو بکر سخن نگفت. فاطمه پس از پدرش شش ماه زنده بود و چون در گذشت علی علیه السّلام شبانه پیکرش را به خاک سپرد و ابو بکر را آگاه نکرد.
ابو بکر جوهری می گوید: ابو زید، از قول اسحاق بن ادریس، از قول محمد بن احمد، از معمر، از زهری، از عروه، از عایشه برای ما نقل کرد که می گفته است، فاطمه علیها السّلام و عباس پیش ابو بکر آمدند و میراث خود از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را مطالبه کردند و موضوع آن، زمین فدک و سهم خیبر بود. ابو بکر به آن دو گفت: من شنیدم که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرمود: «از ما ارث برده نمی شود، آنچه از ما باقی بماند صدقه است.» و البته آل محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از این مال بهره مند می شوند. و من به خدا سوگند کاری را که دیده ام رسول خدا چگونه انجام می داده است، تغییر نمی دهم و همان گونه عمل خواهم کرد. فاطمه بر ابو بکر خشم گرفت و تا هنگامی که درگذشت با ابو بکر سخن نگفت.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص98
ابو بکر جوهری می گوید: ابو زید، از قول عمر بن عاصم و موسی بن اسماعیل، از حماد بن سلمه، از کلبی، از ابو صالح، از ام هانی نقل می کند که می گفته است فاطمه علیها السّلام به ابو بکر گفت: هنگامی که تو بمیری چه کسی از تو ارث می برد، گفت: فرزندان و همسرم. فرمود: پس به چه سبب تو باید به جای ما از پیامبر ارث ببری؟ ابو بکر گفت: ای دختر رسول خدا از پدرت خانه و مال و سیم و زری باقی نمانده است که ارث برده شود. فاطمه گفت: سهمی که خداوند برای ما قرار داده است و اینک در دست تو قرار گرفته است. ابو بکر گفت: من شنیدم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرمود: «این روزی و طعمه ای است که خداوند به ما ارزانی فرموده است و هنگامی که من مردم میان همه مسلمانان خواهد بود.»
ابو بکر جوهری می گوید: ابو زید، از قول ابو بکر بن ابی شیبه، از محمد بن افضل، از ولید بن جمیع، از ابو الطفیل برای ما نقل کرد که می گفته است، فاطمه علیها السّلام به ابو بکر پیام فرستاد که آیا تو از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم میراث می بری یا خاندان او؟ گفت: نه که اهل و خاندانش ارث می برند. فاطمه گفت: پس سهم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چه می شود؟ ابو بکر گفت: من شنیدم که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرمود: «خداوند به پیامبر خویش روزی ای نصیب فرمود.» سپس خداوند او را قبض روح فرمود و آن را برای کسی قرار داد که پس از پیامبر به حکومت رسد و پس از پیامبر من به ولایت رسیده ام و می خواهم آن را به مسلمانان برگردانم. فاطمه فرمود: تو خود به آنچه از پیامبر شنیده ای داناتری.
می گویم- ابن ابی الحدید- در این حدیث چیز عجیبی دیده می شود و آن این است که فاطمه از ابو بکر می پرسد: تو از پیامبر ارث می بری یا خانواده اش و ابو بکر می گوید: البته که خانواده اش، و این دلیل بر آن است که از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ارث برده می شود و خانواده اش از او ارث می برند و این تصریح مخالف با آن چیزی است که ابو بکر خود آن را نقل می کرده است که «از ما پیامبران ارث برده نمی شود.» وانگهی از این حدیث فهمیده می شود که ابو بکر از گفتار پیامبر چنین استنباط کرده است که منظور از پیامبر در عبارت رسول خدا، خود آن حضرت است و با آنکه به صورت نکره آمده است تصور و برداشت ابو بکر چنان بوده است. همان گونه که پیامبر (ص) در خطبه ای فرمود: «خداوند بنده ای را برای انتخاب دنیا و آنچه در پیشگاه پروردگارش هست مخیر فرمود و آن بنده آنچه را که در پیشگاه خداوند است برگزید» و ابو بکر گفت: نه که ما جانهای خود را فدای تو می کنیم.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص99
ابو بکر جوهری می گوید: ابو زید، از قول قعنبی، از عبد العزیز بن محمد، از محمد بن عمر، از ابو سلمه برای ما نقل کرد که فاطمه فدک را از ابو بکر مطالبه فرمود، ابو بکر گفت: من شنیدم که پیامبر می فرمود: «از پیامبر ارث برده نمی شود.»، هزینه زندگی هر کس را که پیامبر بر عهده داشته است، من بر عهده می گیریم و بر هر کس پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انفاق می فرموده است، من هم انفاق خواهم کرد. فاطمه فرمود: ای ابو بکر چگونه است که دختران تو از تو ارث خواهند برد ولی دختران پیامبر از او ارث نمی برند؟ ابو بکر گفت: همین است.
ابو بکر جوهری می گوید: ابو زید، از قول محمد بن عبد الله بن زبیر، از فضیل بن مرزوق، از بحتری بن حسان نقل می کرد که می گفته است: برای اینکه کار ابو بکر را زشت سازم به زید بن علی علیه السّلام گفتم: چگونه ابو بکر فدک را از دست فاطمه علیها السّلام بیرون کشید؟ گفت: ابو بکر مرد مهربانی بود و خوش نمی داشت کاری را که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انجام می داده است تغییر دهد. فاطمه پیش او رفت و گفت: پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فدک را به من بخشیده است. ابو بکر گفت: آیا تو را در این باره گواهی هست؟ فاطمه علیها السّلام همراه علی علیه السّلام آمد و علی به سود فاطمه گواهی داد. سپس ام ایمن هم آمد و خطاب به آن دو- به گفته ابو زید یعنی به عمر و ابو بکر- گفت: آیا گواهی می دهید که من اهل بهشت هستم ؟گفتند: آری همین گونه است. ام ایمن گفت: و من گواهی می دهم که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فدک را به فاطمه بخشیده است، ابو بکر گفت: ای فاطمه مردی دیگر یا زنی دیگر باید گواهی دهند تا مستحق آن شوی که به سود تو حکم شود.
گوید: ابو زید پس از نقل این خبر گفت: به خدا سوگند اگر قضاوت کردن در این باره به من هم واگذار می شد، همان گونه که ابو بکر گفته است می گفتم- همان رأی را می دادم.
ابو بکر جوهری می گوید: ابو زید، از قول محمد بن صباح، از یحیی بن متوکل ابو عقیل، از کثیر نوال برای ما نقل کرد که می گفته است به ابو جعفر محمد بن علی علیه السّلام گفتم: خدا مرا فدایت گرداند آیا معتقدی که ابو بکر و عمر در مورد حق شما بر شما ستم کرده اند، یا چیزی از حق شما را از میان برده اند فرمود: نه، سوگند به کسی که قرآن را بر
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص 100
بنده خویش نازل فرموده است تا برای جهانیان بیم دهنده باشد که آنان به اندازه دانه خردل هم به ما ستم نکرده اند. گفتم: فدایت شوم آیا آنان را دوست داشته باشم فرمود: آری، در دنیا و آخرت و هر گناهی در این باره رسید بر گردن من. سپس امام باقر فرمود: خداوند سزای مغیره و بنان را بدهد که آن دو بر ما اهل بیت دروغ بسته اند.
جوهری گوید: و ابو زید، از قول عبد الله بن نافع و قعنبی، از مالک از زهری، از عروه، از عایشه برای ما نقل کرد که می گفته است: پس از رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همسران آن حضرت خواستند عثمان بن عفان را پیش ابو بکر بفرستند و میراث خود را مطالبه کنند -یا یک هشتم سهم خود را بخواهند- من - یعنی عایشه- به آنان گفتم: مگر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نفرموده است: «از ما ارث برده نمی شود و آنچه باقی گذاریم صدقه است.»
ابو بکر جوهری می گوید: همچنین ابو زید، از عبد الله بن نافع و قعنبی و بشر بن عمر، از مالک، از ابو الزناد، از اعرج، از ابو هریره، از قول پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل می کرد که فرموده است: «وراث من نباید دینار و درهمی تقسیم کنند، آنچه باقی بگذارم پس از خرج زنان، هزینه عیالم هر چه باقی بماند، صدقه است.»
می گویم - ابن ابی الحدید- این حدیث غریبی است، زیرا مشهور آن است که حدیث منتفی بودن ارث را هیچ کس جز ابو بکر به تنهایی نقل نکرده است.
ابو بکر جوهری می گوید: ابو زید، از حزامی، از ابن وهب، از یونس، از ابن شهاب، از عبد الرحمان اعرج برای ما نقل کرد که از ابو هریره شنیده است که می گفته است، خودم شنیدم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرمود: «سوگند به کسی که جان من در دست اوست، از میراث من چیزی تقسیم نمی شود، آنچه باقی گذارم، صدقه خواهد بود.»
گوید: این صدقات -اوقاف- به دست علی علیه السّلام بود که عباس تصرف کرد و دعوای میان علی و عباس هم بر سر همین بود و عمر از اینکه آن را میان آن دو تقسیم کند، خودداری کرد تا آنکه عباس از آن کناره گفت و علی علیه السّلام آن را در اختیار گرفت و سپس در اختیار امام حسن و امام حسین بود و پس از آن در اختیار علی بن حسین علیه السّلام و حسن بن حسن علیه السّلام بود که هر دو آن را اداره می کردند و پس از آن هم در اختیار زید بن علی علیه السّلام قرار گرفت.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص101
ابو بکر جوهری می گوید: ابو زید، از قول عثمان بن عمر بن فارس، از یونس، از زهری، از مالک بن اوس بن حدثان برای ما نقل کرد که می گفته است: روزی پس از بر آمدن آفتاب عمر بن خطاب مرا احضار کرد، پیش او رفتم بر تختی که روی ریگها بود و فرشی گسترده نبود بر پشتی چرمی نشسته بود. به من گفت: ای مالک گروهی از قوم تو که خانواده دارند به مدینه آمده اند، برای ایشان پرداخت مالی را فرمان داده ام، آن را میان ایشان تقسیم کن. گفتم: ای امیر المؤمنین، این فرمان را به کس دیگری بفرمای. گفت: ای مرد خودت تقسیم کن، در همین حال یرفا خدمتکار عمر آمد و گفت: عثمان و سعد و عبد الرحمان و زبیر اجازه آمدن پیش تو را می خواهند، آیا اجازه می دهی گفت: آری و اجازه داد و ایشان آمدند. اندکی بعد یرفا آمد و گفت: علی و عباس اجازه ورود می خواهند، اجازه می دهی گفت: آری، بگذار بیایند. چون آن دو وارد شدند، عباس گفت: ای امیر المؤمنین میان من و این - یعنی علی- قضاوت کن و آن دو در باره املاک فراوانی که خداوند به رسول خود از اموال بنی نضیر ارزانی فرموده بود، اختلاف نظر و دعوا داشتند. عباس و علی پیش عمر به یکدیگر سخن درشت گفتند، عبد الرحمان گفت: ای امیر المؤمنین، میان آن دو قضاوت کن و یکی را از دیگری آسوده ساز. در این هنگام عمر گفت: شما را به خدایی سوگند می دهم که آسمانها و زمین به فرمان او بر جای است، آیا می دانید که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده است: «از ما ارث برده نمی شود و آنچه باقی گذاریم، صدقه است.»، و مقصود پیامبر خودش بوده است گفتند: آری چنین فرموده است. آن گاه عمر روی به عباس و علی کرد و گفت: شما را به خدا سوگند می دهم آیا این موضوع را می دانید گفتند: آری. عمر گفت: من اینک در این باره برای شما توضیح می دهم، که خداوند تبارک و تعالی در این فیء و غنیمت، پیامبر خود را به چیزی ویژه فرموده است که به دیگری آن را عطا نفرموده است و خداوند در این باره چنین می فرماید «آنچه را که خداوند از اموال آنان غنیمت داد، از آن پیامبر اوست که شما برای آن هیچ اسب و اشتری نتاختید: و خداوند رسولان خود را بر هر که خواهد چیره می فرماید و خدای بر هر کاری تواناست.»، و این مخصوص پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود و پیامبر هم آن را میان شما هزینه می فرمود و کسی دیگر را بر شما ترجیح نداد و میان شما پایدار داشت و این اموال باقی مانده است و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هزینه
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص102
سالیانه اهل خود را نخست از آن پرداخت می کرد و اضافه و باقی مانده را در راه خدا و همان گونه که دیگر اموال خدا را هزینه می کرد، مصرف می فرمود، و در تمام مدت زندگی خود چنین فرمود. چون رحلت کرد، ابو بکر گفت: من والی هستم و همان گونه که پیامبر در آن باره عمل می فرمود، عمل کرد، و حال آنکه در آن هنگام شما دو تن- عمر به عباس و علی نگریست- چنان می پنداشتید که ابو بکر در آن مورد ستمگر و تبهکار است و خدا می داند که او نیکوکار راستگو و به راه راست و پیرو حق بود. چون خداوند عمر ابو بکر را به سر آورد. گفتم من سزاوارترین مردم به ابو بکر و به رسول خدا و آن را دو یا چند سال از حکومت خود در دست داشتم و همان گونه که رسول خدا و ابو بکر عمل می کردند، عمل کردم، و شما دو تن- و در آن حال به عباس و علی نگریست- می پنداشتید که من در آن باره ستمگر و تبهکارم و خداوند می داند که نیکوکار و به راه راست و پیرو حق هستم. پس از آن هر یک پیش من آمدید و سخن شما در واقع یکی بود. تو ای عباس پیش من آمدی و بهره خود را از برادرزاده ات- یعنی از پیامبر را- مطالبه کردی و علی هم آمد و بهره همسرش را از مال پدرش مطالبه کرد. به شما گفتم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده است: «از ما ارث برده نمی شود، آنچه باقی گذاریم، صدقه است.» و چون تصمیم گرفتم به شما دو تن وا گذارم، گفتم بر شما عهد و پیمان و میثاق الهی است که همان گونه عمل کنید که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ابو بکر و من عمل کرده ایم و گر نه با من سخن مگویید. گفتید با همین شرط به ما واگذار، و من با همان شرط به شما واگذار کردم. آیا اینک داوری دیگری از من می خواهید، به خدایی که آسمانها و زمین به فرمان او پا بر جای است. تا هنگامی که قیامت بر پای شود قضاوت دیگری میان شما نخواهم کرد، اینک هم اگر از اداره آن ناتوانید، به خودم برگردانید و من زحمت شما دو تن را کفایت می کنم.
ابو بکر جوهری می گوید: ابو زید، از قول اسحاق بن ادریس، از عبد الله بن مبارک، از یونس، از زهری نقل می کند که مالک بن اوس بن حدثان خبر بالا را برای او هم همین گونه نقل کرده است. زهری می گوید: این موضوع را برای عروة نقل کردم، گفت: مالک بن اوس راست گفته است، من خودم شنیدم عایشه می گفت: همسران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عثمان بن عفان را پیش ابو بکر فرستادند تا میراث آنان را از غنایمی که خداوند ویژه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قرار داده است، مطالبه کند و من آنان را از این کار بازداشتم و گفتم آیا از خدای نمی ترسید، آیا نمی دانید که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرمود: «از ما ارث
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص103
برده نمی شود، آنچه باقی بگذاریم، صدقه است.» و مقصود پیامبر وجود خودش بود و البته آل محمد از در آمد آن مال بهره مند می شوند و همسران پیامبر به آنچه گفتم تسلیم شدند.
می گویم - ابن ابی الحدید- در این احادیث مشکلاتی است. بدین معنی که حدیث نخست متضمن آن است که عمر گروهی از جمله عثمان را سوگند داده و گفته است شما را به خدا سوگند می دهم، مگر نمی دانید که رسول خدا فرموده است: «از ما ارث برده نمی شود و آنچه را باقی بگذاریم، صدقه است.» و مقصودش از این گفتار وجود خودش بود و آن گروه که عثمان هم در زمره ایشان بود گفتند: آری. چگونه عثمان که بر طبق این گفتار خود از این موضوع آگاه بوده، حاضر شده است فرستاده همسران پیامبر پیش ابو بکر بشود و از او بخواهد که میراث ایشان را بدهد، مگر اینکه گفته شود عثمان و سعد و عبد الرحمان و زبیر سخن عمر را از باب تقلید از ابو بکر و بر مبنای حسن ظن در آنچه او روایت کرده است، تصدیق کرده اند و آن را علم شمرده اند که گاهی بر گمان هم نام علم اطلاق می شود.
و اگر کسی بگوید چرا این حسن ظن عثمان به روایت ابو بکر در آغاز کار وجود نداشته است تا نمایندگی همسران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را برای مطالبه میراث ایشان نپذیرد؟ گفته می شود جایز است در آغاز کار نسبت به آن روایت شک داشته باشد و سپس به سبب مشاهده نشانه ها و دلایلی که مقتضی تصدیق آن بوده است، آن را تصدیق کرده باشد و برای همه مردم این حال اتفاق می افتد.
این جا اشکال دیگری هم وجود دارد و آن این است که بر طبق این روایت عمر، علی و عباس را سوگند داده است که آیا آن خبر را می دانند و ایشان گفته اند آری، در صورتی که آن دو از این خبر آگاه بوده اند، چگونه ممکن است عباس و فاطمه برای طلب میراث خود بدان گونه که در روایات قبلی آمده است و ما هم آن را نقل کردیم پیش ابو بکر بروند آیا جایز است بگویم عباس خبر ارث نبردن از پیامبر را می دانسته و سپس ارثی را که مستحق آن نیست مطالبه کند و آیا ممکن است گفته شود علی از آن خبر آگاه بوده و به همسر خویش اجازه فرموده است که مالی را که مستحق آن نیست، مطالبه کند و از خانه خود به مسجد آید و با ابو بکر نزاع کند و آن گونه سخن بگوید،
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص104
بدیهی است که این کار فاطمه بدون اجازه و رأی علی صورت نگرفته است، وانگهی اگر از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ارثی برده نمی شود، تسلیم کردن وسایل شخصی و مرکوب و کفشهای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به علی اشکال می پذیرد زیرا علی که اصلا وارث پیامبر نبوده است و اگر از این جهت که همسر علی در مظان ارث بردن بوده است، آن هم بر فرض نبودن خبر نفی میراث آنها را به علی تسلیم کرده است، باز هم این کار جایز نیست. زیرا خبری که ابو بکر نقل می کند مانع از ارث بردن از پیامبر است، چه اندک و چه بسیار. و اگر کسی بگوید متن خبر چنین بوده است که از ما گروه پیامبران سیم و زر و زمین و آب و ملک و خانه به ارث برده نمی شود. در پاسخ او گفته می شود از مضمون این کلام چنین فهمیده می شود که هیچ چیز از پیامبران ارث برده نمی شود، زیرا عادت عرب بر این جاری است و مقصود این نیست که فقط از همین اجناس ارث برده نمی شود، بلکه این تصریح بر اطلاق کلی دارد که از هیچ چیز پیامبران ارث برده نمی شود. وانگهی در دنباله خبر تسلیم کردن مرکوب و وسایل شخصی و کفشهای پیامبر (ص) آمده است که آن حضرت فرموده است: «از ما ارث برده نمی شود، آنچه باقی گذاریم، صدقه است.» و نفرموده است «از چه چیزها ارث برده نمی شویم.» و این اقتضای نفی ارث بردن از همه چیز را دارد.
اما در خبر دوم که آن را هشام بن محمد کلبی از پدرش نقل می کند نیز اشکالی وجود دارد. او می گوید: فاطمه علیها السّلام فدک را طلب کرد و گفت آن را پدرم به من بخشیده است و ام ایمن هم در این باره برای من گواهی می دهد. ابو بکر در پاسخ گفته است: این مال از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبوده است و مالی از اموال عمومی مسلمانان بوده است که از درآمد آن پیامبر به افراد نظامی مرکوب می داده و در راه خدا هزینه می فرموده است. بنابر این می توان از ابو بکر پرسید آیا برای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جایز بوده است که به دختر خود یا به کس دیگری ملک مخصوصی از اموال عمومی مسلمانان را ببخشد آیا در این مورد بر پیامبر از سوی خداوند متعال وحی شده است یا با اجتهاد رأی خویش آن هم به عقیده کسانی که چنین اجتهادی را برای پیامبر جایز می دانند عمل فرموده است یا آنکه اصلا برای پیامبر انجام دادن این کار جایز نبوده است؟ اگر ابو بکر پاسخ دهد که برای پیامبر جایز نبوده است، سخنی بر خلاف عقل و خلاف اعتقاد مسلمانان گفته است، و اگر بگوید جایز بوده است، به او گفته خواهد شد پس در این صورت
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص105
فاطمه علیها السّلام تنها به ادعا کفایت نکرده و فرموده است ام ایمن هم برای من گواهی می دهد. و لازم بوده است در پاسخ گفته شود گواهی ام ایمن به تنهایی پذیرفته نیست و این خبر متضمن این پاسخ نیست. بلکه می گوید پس از ادعای فاطمه و اینکه چه کسی برای او گواهی می دهد، ابو بکر می گوید این مالی از اموال خداوند است و از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبوده است و این جواب درستی نیست.
اما خبری که آن را محمد بن زکریا از عایشه نقل می کند، در آن هم اشکالی نظیر اشکال خبر قبلی است، زیرا در صورتی که علی علیه السّلام و ام ایمن برای فاطمه علیها السّلام گواهی داده باشند که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فدک را به او بخشیده است، در این صورت امکان آنکه راستی سخن فاطمه و سخن عبد الرحمان و عمر همه با هم فراهم باشد نیست و تأویلی هم که ابو بکر کرده و گفته است همگی راست می گویید، درست نیست که اگر فدک را پیامبر به فاطمه بخشیده باشد دیگر این سخن ابو بکر که گفته است «پیامبر هزینه شما را از آن پرداخت می کرد و باقی مانده آن را تقسیم می کرد و به افراد در راه خدا از آن مرکوب می داد.» نمی تواند درست باشد که منافی با هبه بودن فدک است و معنی هبه و بخشیدن این است که مالکیت فدک به فاطمه منتقل شده است و او می تواند هر گونه بخواهد در آن تصرف کند و کس دیگر را در آن حقی نیست. چیزی که اینگونه باشد، چگونه بخشی از در آمد آن تقسیم می شده است و بخشی دیگر هزینه فراهم کردن مرکوب می شده است. بر فرض که کسی بگوید پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پدر فاطمه بوده است و حکم تصرف آن حضرت در اموال دخترش مثل تصرف در اموال خودش و بیت المال مسلمانان است و ممکن است پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به حکم پدری در اموال فاطمه چنین تصرفی می فرموده است.
به این فرض چنین پاسخ داده می شود که بر فرض تصرف پیامبر در اموال فاطمه به عنوان مال فرزندش، این موضوع مالکیت فاطمه را نفی نمی کند و چون پدر بمیرد، برای هیچ کس تصرف در آن مال جایز نیست زیرا هیچ کس دیگر پدر او نیست که بتواند تصرف پدران در اموال فرزندان را اعمال کند، وانگهی عموم یا بیشتر فقیهان تصرف پدر را در اموال فرزند جایز نمی شمارند.
اشکال دیگر سخن عمر به علی و عباس است که می گوید شما در آن هنگام ابو بکر را ستمگر تبهکاری می پنداشتید و در مورد خودش هم همین را می گوید که شما مرا هم ستمگر تبهکاری می پنداشتید، اگر درست باشد که آن دو چنین پنداری داشته اند
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص106
چگونه این تصور ایشان با آنکه به ادعای عمر علم داشته اند که پیامبر فرموده است «از من ارث برده نمی شود.»، ممکن است به وجود آمده باشد. به راستی که این سخن از شگفتی ترین شگفتی هاست، و اگر چنین نبود که حدیث خصومت عباس و علی و قضاوت خواستن ایشان از عمر در کتابهای صحیح حدیث که مورد اتفاق است نقل شده است، من شگفت نمی کردم و هر یک از این مواردی که گفتیم صحت آن را مخدوش می ساخت، ولی این حدیث در کتابهای صحاح نقل شده است و در آن تردیدی نیست.
ابو بکر جوهری می گوید: ابو زید، از قول ابن ابی شیبة، از ابن علیة، از ایوب، از عکرمه، از مالک بن اوس بن حدثان برای ما نقل کرد که می گفته است: عباس و علی پیش عمر آمدند و عباس گفت میان من و این فلان و بهمان شده قضاوت کن و مردم گفتند میان ایشان قضاوت کن. عمر گفت قضاوت نمی کنم که هر دو می دانند پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده است: «از ما ارث برده نمی شود، هر چه باقی بگذاریم، صدقه است.»
می گویم، پذیرفتن این حدیث هم مشکل است، زیرا آنها برای نزاع در میراث نیامده بودند بلکه در مورد سرپرستی صدقات و اوقاف رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که کدامیک تولیت آن را بر عهده داشته باشد، نه اینکه کدام یک به ارث ببرد، آمده بودند و خصومت و نزاع هم بر سر تولیت اوقاف بوده است، آیا جوابش این است که بگوید هر دو می دانند که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده است: «از ما ارث برده نمی شود».
ابو بکر جوهری می گوید: ابو زید، از یحیی بن کثیر پدر غسان، از شعبة، از عمر بن مره، از ابو البختری برای ما نقل کرد که می گفته است، عباس و علی برای داوری پیش عمر آمدند و عمر به طلحه و زبیر و عبد الرحمان بن عوف و سعد گفت: شما را به خدا سوگند می دهم آیا شنیده اید که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرمود: «هر مال پیامبر، صدقه -وقف- است مگر آنچه که از آن هزینه و روزی اهل خود را بپردازد و از ما ارث برده نمی شود.» و آنان همگی گفتند: آری شنیده ایم. عمر افزود: که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن را صدقه می داد و افزون بر آن را تقسیم می فرمود و پس از اینکه رحلت فرمود ابو بکر دو سال عهده دار آن بود و همان گونه رفتار کرد که پیامبر رفتار می فرمود و شما دو تن می گفتید ابو بکر در این کار ستمگر و خطا کار است و حال آنکه درست عمل می کرد. پس از ابو بکر که من عهده دار آن شدم، به شما گفتم اگر می خواهید به شرط آنکه مانند پیامبر و با رعایت عهد او در آن عمل کنید خودتان سرپرستی آن را بپذیرید، گفتید آری و اینک به داوری پیش من آمده اید. این یکی -عباس- می گوید: نصیب خودم از
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص107
برادر زاده ام را می خواهم، و این یکی -علی علیه السّلام- می گوید: نصیب همسرم را می خواهم، و به خدا سوگند جز همان که گفته ام قضاوت دیگری میان شما نخواهم کرد.
می گویم -ابن ابی الحدید- پذیرفتن این حدیث هم مشکل است، زیرا بیشتر روایات و نظر بیشتر محدثان حاکی از آن است که آن روایت را هیچ کس جز ابو بکر به تنهایی نقل نکرده است، و فقها در اصول فقه در مورد پذیرش خبری که آن را فقط یک تن از صحابه نقل کرده باشد به همین مورد استناد می کنند. شیخ ما ابو علی گفته است: در روایت هم مانند شهادت فقط روایتی پذیرفته می شود که حد اقل دو تن آن را نقل کرده باشند، فقیهان و متکلمان همگی با او مخالفت کرده اند و دلیل آورده اند که صحابه روایت ابو بکر به تنهایی را که گفته است «ما گروه پیامبران ارث برده نمی شویم.» پذیرفته اند، یکی از یاران ابو علی با تکلّف بسیار خواسته است پاسخی پیدا کند و گفته است: روایت شده است که ابو بکر روزی که با فاطمه علیها السّلام احتجاج می کرد، گفت: شما را به خدا سوگند می دهم هر کس در این باره از پیامبر چیزی شنیده است بگوید، و مالک بن اوس بن حدثان روایت می کند که او هم سخن پیامبر را شنیده است، و به هر حال این موضوع حاکی از آن است که عمر از طلحه و زبیر و عبد الرحمان و سعد استشهاد کرده است و آنان گفته اند آن را از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیده ایم، این راویان به روزگار ابو بکر کجا بوده اند هیچ نقل نشده است که یکی از ایشان به روز احتجاج فاطمه علیها السّلام و ابو بکر چیزی از این موضوع نقل کرده باشد.
ابن ابی الحدید سپس روایات دیگر را هم همین گونه بررسی و نقد کرده است و می گوید: مردم چنین می پندارند که نزاع فاطمه علیها السّلام با ابو بکر فقط در دو چیز بوده است، میراث و اینکه فدک به او بخشیده شده است و حال آنکه من در احادیث دیگر به این موضوع دست یافته ام که فاطمه علیها السّلام در چیز سومی هم نزاع کرده و ابو بکر او را از آن هم محروم کرده است و آن سهم ذوی القربی است. ابو بکر احمد بن عبد العزیز جوهری می گوید: ابو زید عمر بن شبّه، از هارون بن عمیر، از ولید بن مسلم، از صدقه پدر معاویه، از محمد بن عبد الله، از محمد بن عبد الرحمان بن ابی بکر، از یزید رقاشی، از انس بن مالک
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص108
روایت می کرد که فاطمه علیها السّلام پیش ابو بکر آمد و گفت: خودت می دانی که در مورد اوقاف و صدقات و آنچه خداوند از غنایم در قرآن با عنوان سهم ذوی القربی یاد فرموده است نسبت به ما ستم روا داشته ای و این آیه را تلاوت فرمود: «و بدانید که از هر چیز که غنیمت و فایده ببرید همانا یک پنجم آن از خدا و پیامبر و خویشاوندان اوست...»، ابو بکر گفت: پدر و مادرم فدای تو و پدری که از او متولد شده ای، من در مورد کتاب خدا و حق رسول خدا و خویشاوندان او می شنوم و فرمانبردارم و من هم کتاب خدا را که تو می خوانی، می خوانم ولی از این آیه چنان نمی فهمم که باید آن سهم از خمس به صورت کامل به شما پرداخت شود. فاطمه فرمود: آیا آن سهم برای تو و خویشاوندان توست گفت: نه که مقداری از آن را برای شما هزینه می کنم و باقی مانده اش را در مصالح مسلمانان هزینه می سازم. فاطمه گفت: این حکم خداوند متعال نیست. ابو بکر گفت: حکم خداوند همین است ولی اگر رسول خدا در این باره با تو عهدی فرموده یا حقی را برای شما واجب داشته است، من تو را تصدیق و تمام آن را به تو و اهل تو تسلیم می کنم. فاطمه گفت: پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در این مورد عهد خاصی با من نفرموده است، به جز اینکه هنگامی که این آیه نازل شد شنیدم می فرمود: «ای آل محمد مژده باد بر شما که ثروت برای شما آمد.»، ابو بکر گفت: علم من در مورد این آیه به چنین چیزی نمی رسد که تمام این سهم را به طور کامل به شما بدهم ولی برای شما به اندازه ای که بی نیاز شوید و از هزینه شما هم چیزی بیشتر آید، خواهد بود. اینک این عمر بن خطاب و ابو عبیدة بن جراح حضور دارند از ایشان بپرس و ببین هیچ کدام با آنچه مطالبه می کنی موافق هستند? فاطمه علیها السّلام به عمر نگریست و همان سخنی را که به ابو بکر گفته بود به او هم گفت: عمر هم همان گونه که ابو بکر گفته بود پاسخ داد و فاطمه علیها السّلام شگفت کرد و چنین گمان برد که آن دو در این باره با یکدیگر مذاکره و توافق کرده اند.
ابو بکر جوهری می گوید: ابو زید، از قول هارون بن عمیر، از ولید، از ابن ابی لهیعة، از ابو الاسود، از عروه نقل می کرد که فاطمه از ابو بکر، فدک و سهم ذوی القربی را مطالبه فرمود که ابو بکر نپذیرفت و آن دو را در زمره اموال خداوند قرار داد.
ابو بکر جوهری می گوید: ابو زید، از احمد بن معاویه، از هیثم، از جویبر، از ابو الضحاک، از حسن بن محمد بن علی بن ابی طالب علیه السّلام برای ما نقل کرد که ابو بکر سهم
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص109
ذوی القربی را از فاطمه و بنی هاشم باز داشت و آن را در راه خدا و برای خرید اسب و سلاح قرار داد.
ابو بکر جوهری می گوید: همچنین ابو زید، از حیان بن هلال، از محمد بن یزید بن ذریع، از محمد بن اسحاق برای ما نقل کرد که می گفته است: از ابو جعفر محمد بن علی علیه السّلام پرسیدم هنگامی که علی علیه السّلام به حکومت عراق و مردم رسید در مورد سهم ذوی القربی چگونه رفتار کرد گفت همان روشی را که ابو بکر و عمر داشتند معمول داشت، گفتم: چگونه و به چه سبب شما این حرفها را می گویید. گفت: به خدا سوگند، اهل و خویشاوندان علی بیرون از رأی او چیزی نمی گویند. پرسیدم پس چه چیزی او را باز داشته است فرمود: خوش نمی داشت که بر او مدعی شوند که مخالفت ابو بکر و عمر می کند.
ابو بکر جوهری می گوید: مومل بن جعفر برای من، از قول محمد بن میمون، از داود بن مبارک نقل کرد که می گفته است: در بازگشت از حج همراه گروهی پیش عبد الله بن موسی بن عبد الله بن موسی بن عبد الله بن حسن بن حسن رفتیم و مسائلی را از او پرسیدم. من هم یکی از کسانی بودم که از او سؤال کردم. من در باره ابو بکر و عمر از او پرسیدم، گفت: این سؤال را از پدر بزرگم عبد الله بن حسن کرده اند و او پاسخ داده است که مادرم- یعنی حضرت فاطمه- زنی به تمام معنی راستگو و دختر پیامبر مرسلی بود که در حال خشم بر کسی در گذشت و ما هم به سبب خشم او، خشمگین هستیم و هر گاه او راضی شود، ما هم راضی خواهیم شد.
ابو بکر جوهری می گوید: ابو جعفر محمد بن قاسم می گوید: علی بن صباح گفت: ابو الحسن شعر کمیت را به روایت مفضل برای ما این چنین خواند: «به امیر المؤمنین علی عشق می ورزم و در عین حال راضی به دشنام دادن به ابو بکر و عمر نیستم، هر چند که فدک و میراث دختر پیامبر را ندادند امّا نمی گویم کافر شده اند، خداوند خود می داند که آنان برای روز رستاخیز چه بهانه ای به هنگام پوزش خواهی فراهم آورده اند».
ابن صباح می گوید: ابو الحسن از من پرسید آیا معتقدی که کمیت در این شعر خود آن دو را تکفیر کرده است گفتم: آری. گفت: همچنین است.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص110
[ابن ابی الحدید سپس یکی دو روایت دیگر در مورد مراجعه فاطمه علیها السّلام برای دریافت میراث خود به ابو بکر و خطبه ای از او را نقل کرده است و اشعاری از مهیار دیلمی را آورده است که بیرون از مباحث تاریخی است و بر شیعیان تاخته و به دفاع از ابو بکر و عمر پرداخته است. در فصل دوم که موضوع میراث بردن یا نبردن از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را مورد بررسی قرار داده است، مطالب سید مرتضی رحمه الله را از کتاب الشافی در اعتراض به قاضی عبد الجبار معتزلی و رد مطالب کتاب المغنی او را به تفصیل آورده است که بحث کلامی مفصل و خواندنی و بیرون از چارچوب مطالب تاریخی است. همین گونه است فصل سوم که آیا فدک از سوی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به فاطمه علیها السّلام بخشیده شده است یا نه که مشتمل بر مباحث دقیق کلامی و فقهی و اصولی است و گاهی نکته ای لطیف به چشم می خورد که از جمله آنها این لطیفه است که ابن ابی الحدید آن را آورده است.]
می گوید: خودم از علی بن فارقی که مدرس زبانهای غربی در بغداد بود پرسیدم: آیا فاطمه در آنچه می گفته است، راستگو بوده است؟ گفت: آری. گفتم: چرا ابو بکر فدک را به او که راست می گفته است، تسلیم نکرده است؟ خندید و جواب بسیار لطیفی داد که با حرمت و شخصیت و کمی شوخی کردن او سازگار بود. گفت: اگر آن روز به مجرد ادعای فاطمه فدک را به او می داد، فردای آن روز می آمد و خلافت را برای همسر خویش مدعی می شد و ابو بکر را از مقامش بر کنار می کرد و دیگر هیچ بهانه ای برای ابو بکر امکان نداشت زیرا او را صادق دانسته بود و بدون هیچ دلیل و گواهی فدک را تسلیم کرده بود. و این سخن درستی است بر فرض که علی بن فارقی آن را به شوخی گفته باشد.
قاضی عبد الجبار هم سخن خوب و پسندیده ای از قول شیعیان بیان کرده است و در آن باره اعتراضی نکرده است. می گوید: کار پسندیده این بوده است که صرف نظر از دین، کرامت، ابو بکر و عمر را از آنچه مرتکب شدند، باز می داشت و به راستی این سخن را پاسخی نیست که شرط کرامت و رعایت حرمت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و پاس عهد آن حضرت را می داشتند و بر فرض که مسلمانان از حق خود از فدک نمی گذشتند، به فاطمه چیزی پرداخت می شد که دلش را خشنود سازند و این کار برای امام بدون مشورت با مسلمانان هم در صورتی که مصلحت بداند جایز است. به هر حال امروز فاصله زمانی میان ما و ایشان بسیار شده است و حقیقت حال را نمی دانیم و کارها به خدا باز می گردد.
[ابن ابی الحدید سپس به شرح عبارت دیگر این نامه پرداخته است و مشکلات لغوی و ادبی آن را توضیح داده است و هیچ گونه مطلب تاریخی در آن نیامده است.]