[hadith]أَیْ بُنَیَّ، إِنِّی لَمَّا رَأَیْتُنِی قَدْ بَلَغْتُ سنّاً وَ رَأَیْتُنِی أَزْدَادُ وَهْناً، بَادَرْتُ بوَصِیَّتِی إِلَیْکَ وَ أَوْرَدْتُ خِصَالًا مِنْهَا قَبْلَ أَنْ یَعْجَلَ بی أَجَلِی، دُونَ أَنْ أُفْضِیَ إِلَیْکَ بمَا فِی نَفْسی أَوْ أَنْ أُنْقَصَ فِی رَأْیِی کَمَا نُقِصْتُ فِی جِسْمِی، أَوْ یَسْبقَنِی إِلَیْکَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الْهَوَی وَ فِتَنِ الدُّنْیَا فَتَکُونَ کَالصَّعْب النَّفُورِ

،

وَ إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالْأَرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْءٍ قَبلَتْهُ، فَبَادَرْتُکَ بالْأَدَب قَبْلَ أَنْ یَقْسُوَ قَلْبُکَ وَ یَشْتَغِلَ لُبُّکَ، لِتَسْتَقْبلَ بجِدِّ رَأْیِکَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ کَفَاکَ أَهْلُ التَّجَارِب بُغْیَتَهُ وَ تَجْرِبَتَهُ، فَتَکُونَ قَدْ کُفِیتَ مَئُونَةَ الطَّلَب وَ عُوفِیتَ مِنْ عِلَاجِ التَّجْرِبَةِ، فَأَتَاکَ مِنْ ذَلِکَ مَا قَدْ کُنَّا نَأْتِیهِ وَ اسْتَبَانَ لَکَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ عَلَیْنَا مِنْهُ. أَیْ بُنَیَّ، إِنِّی وَ إِنْ لَمْ أَکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِی فَقَدْ نَظَرْتُ فِی أَعْمَالِهِمْ وَ فَکَّرْتُ فِی أَخْبَارِهِمْ وَ سرْتُ فِی آثَارِهِمْ حَتَّی عُدْتُ کَأَحَدهِمْ، بَلْ کَأَنِّی بمَا انْتَهَی إِلَیَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَی آخِرِهِمْ، فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِکَ مِنْ کَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ، فَاسْتَخْلَصْتُ لَکَ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ [جَلِیلَهُ] نَخِیلَهُ وَ تَوَخَّیْتُ لَکَ جَمِیلَهُ وَ صَرَفْتُ عَنْکَ مَجْهُولَهُ، وَ رَأَیْتُ حَیْثُ عَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِی الْوَالِدَ الشَّفِیقَ وَ أَجْمَعْتُ عَلَیْهِ مِنْ أَدَبکَ أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ وَ أَنْتَ مُقْبلُ الْعُمُرِ وَ مُقْتَبَلُ الدَّهْرِ ذُو نِیَّةٍ سَلِیمَةٍ وَ نَفْسٍ صَافِیَة.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 5، صفحه 24-17

لغات:

وهن: ناتوانی، سستی. 

مبادرة: سرعت و پیشی گرفتن بر دیگری.

افضی: پیوست. 

بغیه: مطلوب، مورد رغبت. 

توخّی: قصد، آهنگ. 

اجمعت: تصمیم گرفتم. 

اسلمته الی کذا: آزاد گذاشتم، از بین آنها مانع را برداشتم. 

امثل: به خیر نزدیکتر است. 

شرح: 

در این بخش چند مقصد است: 

مقصد اوّل: آن بزرگوار به برخی از انگیزه هایی که او را بر این وصیّت واداشته، 

اشاره فرموده است: رسیدن آن حضرت به سنّ بالا و احساس افزایش سستی و ضعف، زیرا که عمر شریفش از شصت تجاوز کرده بود، و لازمه این حدّ از عمر، ترس از وقوع یکی از خصوصیّات مورد ذکر است، بنا بر این اقدام به وصیّت فرمود و به سفارش لازم بر او شتافت. کلمه خصالا مفعول به است. 

حضرت، سه مورد از آن خصلتها را بر شمرده است:

اوّل: مبادا مرگ پیش از آنکه وی آنچه در دل دارد از پند و حکمت بازگو کند، گریبان او را بگیرد. 

دوم: مبادا در اندیشه اش کاستی پدید آید، زیرا موقع بالا رفتن عمر قوای نفسانی -به علّت ضعف ارواحی که حامل این قواست- کاهش می یابد، در نتیجه از فعالیّت عقل و کسب نظرات صحیح کاسته می شود. 

سوم: [ترس آن حضرت از این بود که مبادا] خواهشهای نفسانی بر سفارشهای او سبقت گیرند، زیرا فرزند اگر در عنفوان جوانی تربیت نگردد و قوای نفسانی اش در جهت پیروی از عقل و همگامی با او ساخته نشود این آمادگی را خواهد داشت که قوای حیوانی اش او را به طرف خواستهای خود متمایل سازد، و به سمت به کار بردن قوای نفسش در راه هوا و هوس کشیده شود، در نتیجه فریب می خورد، از راه حقیقت و آنچه شایسته اوست بازماند. در این صورت همچون شتر سرکشی، رام نشدنی می گردد. وجه تشبیه این است که واداشتن و جذب او به سمت حق و حقیقت دشوار می گردد، چنانکه راهبری شتر سرکش و رام ساختن آن در جهت استفاده و بهره برداری دشوار است. 

سپس فرزند را بر ضرورت گرایش به ادب و افشاندن بذر ادب در دل وی به وسیله قیاس مضمری توجه داده است که صغرای آن عبارت «و انما قلب الحدث... قبلته»، می باشد. 

و به وجه شبه با این گفته خود اشاره کرده است: و آنچه در دل زمین بیفشانند، می پذیرد. توضیح مطلب از این قرار است که چون قلب نوجوان خالی از هر نوع نقش عقیدتی و غیر عقیدتی است و با این تربیت آماده پذیرش هر نوع نقشی از نیک و بد است که در آن ترسیم کنند، آن را تشبیه فرموده به زمینی خالی از گیاه و زراعت که پذیرای هر نوع بذری است که در آن بیفشانند. به این ترتیب کبرای قیاس چنین می شود:

هر دلی که آن طور باشد، باید قبل از هر چیز بذر ادب بر آن افشاند و نهال حکمت را در آن غرس کرد. از این رو پیش از این که دل وی برای پیروی حق قساوت بگیرد و به امور باطل سرگرم شود، باید اقدام به ادب او کرد. 

سپس به انگیزه دیگری از انگیزه های نهایی برای اقدام کردنش به ادب اشاره فرموده است، و آن این است که با دقّت نظر و نهایت اندیشه خود از آنچه اهل تجربه آزموده اند استقبال کند تا برای وصول به هدفهای علمی از رنج آزمایش و تجربه کاری معاف شود و از دانش تجربی، به آنچه که اهل تجربه بدان رسیده اند، برسد و بسا که چیزی برای آنها تاریک بوده است امّا برای او روشن گردد. و فرق گذاشته است بین کسی که از زلال دانش برخوردار می شود و دانشش به گونه ای روشن و آشکار در دسترس قرار می گیرد که تنها زحمت کسب دانش در این مورد برایش کافی است، و بین کسی که تلاش و کوشش نموده و در راه تحصیل علم متحمّل زحمت گشته و با امواج سهمگین تردیدها و تاریکی شبهات روبرو شده است. تمام اینها مطالبی است که در پذیرش وصیّت و عمل به محتوای آن یعنی حکمت و ادب، مؤثر است، زیرا ارباب تجربه اگر با همه سختیهایی که در راه دانش وجود داشته، در تحصیل آن تلاش و کوشش کرده اند، پس برای او شایسته تر است که بکوشد و بدون زحمت آن را به دست آورد. 

مقصد دوم: به برتری خویشتن و کمالات علمی خود پرداخته است. 

و آنگهی به این مطلب که او [یعنی: فرزندش] مورد نهایت توجّه و محبّت اوست و نیز به علوم و معارفی که شایسته تعلیم به فرزندش می باشد، اشاره فرموده و بدان اکتفا می کند و به چیز دیگری نمی پردازد، و در نهایت هدف او از تمام اینها آماده ساختن وی برای پذیرش سخن خویش است. همان طور که هدف یک سخنگو از ذکر فضیلت خود و سایر چیزهایی که برای پذیرش مقصود خود لازم می داند، آنست که شنوندگان را قانع کند، از این رو حضرت علی علیه السلام، به فضیلت خود با عبارت ای بنیّ تا عبارت مجهولة اشاره کرده است. عبارت: و ان لم اکن (هر چند که من نبودم) به منزله پاسخ اشکالی است که گویا کسی به او گفته است: چگونه علوم و معارف از تجربه ها به دست می آید در صورتی که تجربه نیاز به عمر طولانی دارد تا انسان دگرگونیهای امور و پست و بلندیهای روزگار را مشاهده کند و آن بزرگوار در پاسخ فرموده است: هر چند که من مانند پیشینیان عمر زیادی نکرده و شاهد احوال آنها نبوده ام و لیکن در کارهای آنها مطالعه کردم و در داستانهای منقول از ایشان اندیشیدم و در آثار باقیمانده از آنها با چشم ظاهر و دیده عقل چنان سیر کردم که همچون فردی از ایشان، بر امورشان آگاه گشتم. 

عبارت: «فعرفت» [پس آگاه شدم] عطف است بر جمله: «و سرت» [گشتم]. و کلمه «ذلک» اشاره به سرانجام کار ایشان است. واژه «صفو» کنایه از خیر، و «کدر» کنایه از شرّ است: یعنی کارهای خیر را از شرّ و سود را از زیان باز شناختم، و از هر چیز، برجسته یعنی خوب و از علوم و بینش آنچه را که سودمند و در پیشگاه خداوند مفید بود برای تو برگزیدم. بعضی به جای کلمه: جلیله، نخیلته یعنی خلاصه آن، نقل کرده اند و از هر کاری زیبای آن را برای تو انتخاب کردم: یعنی نیکو را انتخاب کردم نه زشت و ناپسند را. و آنچه ناشناخته بود از تو دور کردم: یعنی آنجا که امر مشتبه بود و حق از باطل ناشناخته بود. 

و عبارت آن بزرگوار: «و چنان یافتم که انگیزه من....» اشاره است به کمال توجّه و محبّت نسبت به او و نیز به دلایل انتخاب وی علومی را که برای او سزاوارتر است. 

«اجمعت» عطف است بر کلمه: یعنی، «و ان یکون» در محل نصب است بنا بر این که مفعول اوّل برای: «رأیت» است و کان تامّه است، و واو در عبارت: «و انت» برای حال است، و «ان ابتدئک»، عطف بر: «ان یکون» است، و مفعول دوم رأیت محذوف است و در تقدیر کلمه: انفع و اصلح است، تقدیر عبارت چنین است: «و رأیت حیث عنانی من امرک ما یعنی الوالد الشّفیق من امر ولده من النظر فی مصالحه و الاهتمام باحواله و ما صمّمت عزمی علیه من تأدیبک، ان یکون ذلک التأدیب حال اقبال عمرک حال کونک ذانیّة سلیمة من الامراض النّفسانیة و الاخلاق الذّمیمة، و کونک ذا نفس صافیة من کدر الباطل و ان ابتدئک بتعلیم کتاب اللّه و تأویله و ما یشتمل علیه من شرایع الاسلام [یعنی قوانین اسلام] و احکامه و حلاله و حرامه، و اقتصر بک علی ذلک کما اقتصر علیه کثیر من السّلف».