[hadith]وَ اعْلَمْ یَقِیناً أَنَّکَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَکَ وَ لَنْ تَعْدُوَ أَجَلَکَ وَ أَنَّکَ فِی سَبیلِ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ؛ فَخَفِّضْ فِی الطَّلَب وَ أَجْمِلْ فِی الْمُکْتَسَب، فَإِنَّهُ رُبَّ طَلَبٍ قَدْ جَرَّ إِلَی حَرَبٍ وَ لَیْسَ کُلُّ طَالِبٍ بمَرْزُوقٍ وَ لَا کُلُّ مُجْمِلٍ بمَحْرُومٍ؛ وَ أَکْرِمْ نَفْسَکَ عَنْ کُلِّ دَنِیَّةٍ وَ إِنْ سَاقَتْکَ إِلَی الرَّغَائِب، فَإِنَّکَ لَنْ تَعْتَاضَ بمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسکَ عِوَضاً؛ وَ لَا تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ حُرّاً؛ وَ مَا خَیْرُ خَیْرٍ لَا یُنَالُ إِلَّا بشَرٍّ، وَ یُسْرٍ لَا یُنَالُ إِلَّا بعُسْرٍ؛ وَ إِیَّاکَ أَنْ تُوجِفَ بکَ مَطَایَا الطَّمَعِ فَتُورِدَکَ مَنَاهِلَ الْهَلَکَةِ؛ وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَلَّا یَکُونَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللَّهِ ذُو نِعْمَةٍ فَافْعَلْ، فَإِنَّکَ مُدْرِکٌ قَسْمَکَ وَ آخِذٌ سَهْمَکَ، وَ إِنَّ الْیَسیرَ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ [أَکْرَمُ وَ أَعْظَمُ] أَعْظَمُ وَ أَکْرَمُ مِنَ الْکَثِیرِ مِنْ خَلْقِهِ، وَ إِنْ کَانَ کُلٌّ مِنْه.[/hadith]

هرگز تن به پستی مده:

امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه خود به شش نکته مهم که هر یک نصیحتی است انسان ساز، اشاره می کند; ولی پیش از آن در مقدمه ای می فرماید: «و بدان به یقین هرگز به همه آرزوهایت دست نخواهی یافت و (نیز بدان) هرگز از اجلت تجاوز نخواهی کرد (و بیش از آنچه مقرر شده عمر نمی کنی) و تو در همان مسیری هستی که پیشینیان تو بودند (آنها رفتند و تو هم خواهی رفت)»; (وَاعْلَمْ یَقِیناً أَنَّکَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَکَ، وَلَنْ تَعْدُوَ أَجَلَکَ).

آن گاه چنین نتیجه می گیرد: «حال که چنین است در به دست آوردن دنیا زیاده روی مکن و در کسب و کار میانه رو باش»; (فَخَفِّضْ(1) فِی الطَّلَب وَأَجْمِلْ(2) فِی الْمُکْتَسَب).

جمله «لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَکَ» بیان واقعیّتی روشن است که هیچ انسانی در این جهان به تمام آرزوهای خود نخواهد رسید، بنابراین چرا در طلب روزی حریص باشد؟

جمله «وَلَنْ تَعْدُوَ أَجَلَکَ» اشاره به این است که عمر انسان به هر حال محدود است و هیچ کس نمی تواند بیش از وقت مقرر در این جهان بماند. حال که چنین است چرا برای به دست آوردن مال، بیش از حد دست و پا کند.

تعبیر به «خَفِّضْ; آرام باش و فرو نه» و «أَجْمِلْ; راه اعتدال پیش گیر» هر دو اشاره به یک حقیقت و آن ترک حرص برای جلب روزی بیشتر است. این تعبیر هرگز تلاش و سعی برای به دست آوردن روزی حلال را نفی نمی کند.

امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به استدلال پرمعنایی توسل می جوید و می فرماید: «زیرا بسیار شده که تلاش فراوان (در راه دنیا) منجر به نابودی (اموال) گردیده (اضافه بر این) نه هر تلاشگری به روزی رسیده و نه هر شخص میانه روی محروم گشته است»; (فَإِنَّهُ رُبَّ طَلَب قَدْ جَرَّ إِلَی حَرَب(3); فَلَیْسَ کُلُّ طَالِب بمَرْزُوق، وَلاَ کُلُّ مُجْمِل بمَحْرُوم).

شبیه این مضمون در حدیثی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) آمده است، حضرت می فرماید: «اَجْمِلُوا فی طَلَب الدُّنْیا فَإنَّ کُلاًّ مُیَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ; در طلب دنیا میانه رو باشید، چرا که به هرکس آنچه مقدر شده است داده می شود».(4)

جمله «رُبَّ طَلَب قَدْ جَرَّ إلی حَرَب; چه بسیار تلاش فراوانی که منجر به نابودی شده» به گفته بعضی از نویسندگان، ضرب المثلی در لسان العرب است که مضمون آن را در فارسی، سعدی در ضمن دو بیت آورده است:

شد غلامی که آب جوی آورد   ***  آب جوی آمد و غلام ببرد

دام، هر بار ماهی آوردی   ***  ماهی این بار رفت و دام ببرد

دو جمله «فَلَیْسَ کُلُّ طَالِب... وَلاَ کُلُّ مُجْمِل...» در واقع به منزله دلیل است برای آنچه در جمله های قبل درباره رعایت اعتدال و میانه روی در طلب رزق آمده است و اشاره به این حقیقت است که دست و پای زیاد همیشه درآمد بیشتر و رعایت اعتدال و میانه روی همیشه درآمد کمتر را در پی ندارد، بلکه لطف الهی بر این قرار گرفته آنها که بر او توکل کنند و حرص و آز و طمع را کنار بگذارند و به صورت معتدل برای روزی تلاش نمایند زندگی بهتر و توأم با آرامش بیشتر داشته باشند و در ضمن، دیگران نیز اجازه پیدا کنند که از تلاش خود برای روزی بهره گیرند و حریصان جای را بر آنها تنگ نکنند.

امام(علیه السلام) در دومین دستور می فرماید: «نفس خویشتن را از گرایش به هر پستی گرامی دار (و بزرگوارتر از آن باش که به پستی ها تن در دهی) هرچند گرایش به پستی ها تو را به خواسته ها برساند، زیرا تو هرگز نمی توانی در برابر آنچه از شخصیت خود در این راه از دست می دهی بهای مناسبی به دست آوری»; (وَأَکْرِمْ نَفْسَکَ عَنْ کُلِّ دَنِیَّة(5) وَإِنْ سَاقَتْکَ إِلَی الرَّغَائِب(6)، فَإِنَّکَ لَنْ تَعْتَاضَ(7) بمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسکَ عِوَضاً).

اشاره به اینکه بعضی از خواسته ها چنان است که اگر انسان از شخصیت خود مایه نگذارد به آن نمی رسد و سزاوارِ انسان آزاده و با شخصیت نیست که تن به چنین معامله ای بدهد; از شخصیت خود بکاهد تا به خواسته ای از خواسته های مادیش برسد.

و به گفته شاعر عرب:

مَا اعْتاضَ باذلٌ وَجْهَهُ بسُؤالِهِ *** عِوَضاً وَلَوْ نالَ الْغِنی بسُؤال

وَإِذَا النَّوالَ إِلَی السُؤالِ قَرَنْتَهُ *** رَجَحَ السؤالُ وَخَفّ کُلُّ نَوال

«کسی که از آبروی خویش به وسیله تقاضای از دیگران صرف نظر می کند، عوض شایسته ای پیدا نخواهد کرد هرچند از این طریق به غنا و ثروت برسد.

زیرا هنگامی که رسیدن به مواهب مادی را در کنار سؤال بگذاری (ذلتِ) سؤال آشکارتر می شود و مواهب مادی هر چه باشد کوچک خواهد بود».

به بیان دیگر، انسان مال را برای حفظ آبرو می خواهد و سزاوار نیست آبرویش را برای کسب مال بریزد.

امام(علیه السلام) در ادامه سخن سومین توصیه مهم خود را می فرماید و می گوید: «برده دیگری مباش، خداوند تو را آزاد آفریده است»; (وَلاَ تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَقَدْ جَعَلَکَ اللهُ حُرّاً).

این جمله از مهم ترین و درخشنده ترین وصایای امام(علیه السلام) است که سزاوار است با آب طلا نوشته شود و همواره نصب العین باشد. آری خداوند انسان را آزاد آفریده و نباید این آزادی و آزادگی را با هیچ بهای مادی معاوضه کند. حتی گاه باید با زندگی محدود و مشقت بار مادی بسازد و تن به بردگی این و آن ندهد.

این سخن هم درباره افراد صادق است و هم درباره ملت ها; چه بسیارند ملت های ضعیف و ناتوانی که آزادی خود را برای مختصر درآمدی از دست می دهند و استثمارگران دنیا نیز از این نقطه ضعف بهره گرفته آنها را برده خویش می سازند و حتی در کنار کمک های مختصر اقتصادی فرهنگ غلط خود را بر آنها تحمیل می کنند و گاه دین و ایمانشان را نیز از آنها می گیرند.

افراد با شخصیت و ملت های آزاده ترجیح می دهند از جان خود بگذرند و برده دیگران نشوند. این توصیه در حقیقت از آثار و لوازم توصیه گذشته است که می فرمود: «شخصیت خود را برای رسیدن به مواهب مادی فدا مکن».

یکی از نمونه های روشن این مطلب همان است که امام حسین(علیه السلام) ویارانش در کربلا نشان دادند; امام(علیه السلام) در این واقعه مهم تاریخی فرمود: «ألا وَإنَّ الدعیّ بْنَ الدَّعی قَدْ رَکَز بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السلّةِوَالذِّلَّةِ وَهَیْهاتَ مِنَّاالذِّلَّةِ;ناپاک زادگان مرا در میان شمشیر و تن دادن به ذلت مخیر ساخته اند وهیهات که من تن به ذلت بدهم».(8)

امام صادق(علیه السلام) مطلب را در اینجا در حد کمال بیان فرموده و حریت را جامع صفات برجسته دانسته است می فرماید: «خَمْسُ خِصَال مَنْ لَمْ یَکُنْ فِیهِ شَیْءٌ مِنْهَا لَمْ یَکُنْ فِیهِ کَثِیرُ مُسْتَمْتَع: أَوَّلُهَا الْوَفَاءُ وَالثَّانِیَةُ التَّدْبیرُ وَالثَّالِثَةُ الْحَیَاءُ وَالرَّابعَةُ حُسْنُ الْخُلُقِ وَالْخَامِسَةُ وَهِیَ تَجْمَعُ هَذهِ الْخِصَالَ الْحُرِّیَّة; پنج صفت است که اگر کسی لااقل یکی از آنها را نداشته باشد خیر قابل توجهی در او نیست: اوّل وفاست دوم تدبیر سوم حیا چهارم حسن خلق پنجم که جامع همه این صفات است، حریت و آزادگی است».(9)

حضرت در چهارمین توصیه می فرماید: «آن نیکی که جز از طریق بدی به دست نیاید نیکی نیست و نه آن آسایش و راحتی که جز با مشقت زیاد (و بیش از حد) فراهم نشود»; (وَمَا خَیْرُ خَیْر لاَ یُنَالُ إِلاَّ بشَرّ، وَیُسْر لاَ یُنَالُ إِلاَّ بعُسْر).

اشاره به اینکه بعضی برای رسیدن به مقصود خود از هر وسیله ای استفاده می کنند در حالی که دستور اسلام این است که تنها از طریق مشروع و صحیح باید به اهداف رسید. به بیان دیگر، هدف وسیله را توجیه نمی کند. همچنین نباید برای رسیدن به راحتی ها به سراغ مقدماتی رفت که بیش از حد انسان را در فشار قرار می دهد.

دو جمله بالا را که به صورت جمله های خبریه تفسیر کردیم، بعضی به صورت جمله استفهامیه تفسیر کرده اند و مطابق این تفسیر معنای جمله چنین می شود: چه سودی دارد آن خیری که جز از طریق شر به دست نمی آید و چه فایده ای دارد آن راحتی که جز از طریق ناراحتی حاصل نمی شود. روشن است که نتیجه هر دو تفسیر یکی است، هرچند لحن و بیان متفاوت است.

شبیه همین معنا در کلمات قصار امام(علیه السلام) نیز آمده است; می فرماید: «مَا خَیْرٌ بخَیْر بَعْدَهُ النَّارُ وَمَا شَرٌّ بشَرّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ; آن خوبی و نیکی که جهنم را به دنبال داشته باشد خوبی نیست و نه آن ناراحتی و مشکلی که بهشت در پی آن باشد ناراحتی و مشکل است».(10)

سپس امام(علیه السلام) در پنجمین توصیه مهم خویش خطاب به فرزندش می فرماید: «و بپرهیز از اینکه مرکب های طمع، تو را با سرعت با خود ببرند و به آبشخورهای هلاکت بیندازند»; (وَإِیَّاکَ أَنْ تُوجِفَ(11) بکَ مَطَایَا الطَّمَعِ، فَتُورِدَکَ مَنَاهِلَ(12) الْهَلَکَةِ).

امام(علیه السلام) در اینجا موارد طمع را به منزله مرکب های سرکشی گرفته که اگر انسان بر آن سوار شود اختیار را از او ربوده و به پرتگاه می کشانند و تعبیر به «مَناهِلَ الْهَلَکَةِ; آبشخورهای هلاکت» اشاره لطیفی به این حقیقت است که انسان به سراغ آبشخور برای سیراب شدن می رود ولی آبشخوری که با مرکب طمع به آن وارد می شود نه تنها سیراب نمی کند، بلکه آبی نیست و به جای آن هلاکت است.

بارها در زندگی خود آزموده ایم و تاریخ نیز گواه صدق این حقیقت است که افراد طماع گرفتار شکست های سختی در زندگی شده اند، زیرا طمع، چشم و گوش انسان را می بندد و به او اجازه نمی دهد راه را از بیراهه و محل نجات را از پرتگاه بشناسد، بلکه می توان گفت غالب کسانی که در مسائل تجاری و مانند آن گرفتار ورشکست نهایی می شوند، عامل اصلی آن طمع آنها بوده است.

شبیه این معنا حدیث پرمعنایی است که از امام صادق(علیه السلام) در بحارالانوار نقل شده است می فرماید: «الطَّمَعُ خَمْرُ الشَّیْطَانِ یَسْتَقِی بیَدهِ لِخَوَاصِّهِ فَمَنْ سَکِرَ مِنْهُ لاَ یَصْحُو إِلاَّ فِی أَلِیمِ عَذَاب اللهِ أَوْ مُجَاوَرَةِ سَاقِیه; طمع، شراب شیطان است که با دست خود به خواص خود می نوشاند و هرکس از آن مست شود جز در عذاب الهی یا در کنار ساقیش (شیطان) هوشیار نمی شود».(13)

در حدیث دیگری از رسول خدا می خوانیم: «اَلطَّمَعُ یُذْهِبُ الْحِکْمَةَ مِنْ قُلُوب الْعُلَماءِ; طمع حکمت و تدبیر را حتی از دل دانشمندان بیرون می برد».

در حدیثی دیگر از امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) می خوانیم: «مَا هَدَمَ الدِّینَ مِثْلُ الْبدَعِ وَلاَ أَفْسَدَ الرَّجُلَ مِثْلُ الطَّمَع; چیزی مانند بدعت ها دین را ویران نمی سازد و چیزی بدتر از طمع برای فاسد کردن انسان نیست».(14)

آن گاه در ششمین و آخرین توصیه خود در این بخش از وصیّت نامه می فرماید: «و اگر بتوانی که میان تو و خداوند، صاحب نعمتی واسطه نباشد چنین کن، زیرا تو (به هر حال) قسمت خود را دریافت می کنی و سهمت را خواهی گرفت و مقدار کمی که از سوی خداوند به تو برسد با ارزش تر است از مقدار زیادی است که از سوی مخلوقش برسد، هرچند همه نعمت ها (حتی آنچه از سوی مخلوق می رسد) از ناحیه خداست»; (وَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَلاَّ یَکُونَ بَیْنَکَ وَبَیْنَ اللهِ ذُو نِعْمَة فَافْعَلْ، فَإِنَّکَ مُدْرِکٌ قَسْمَکَ، وَآخِذٌ سَهْمَکَ، وَإِنَّ الْیَسیرَ مِنَ اللهِ سُبْحَانَهُ أَعْظَمُ وَأَکْرَمُ مِنَ الْکَثِیرِ مِنْ خَلْقِهِ وَإِنْ کَانَ کُلٌّ مِنْهُ).

امام(علیه السلام) در این دستور بر این نکته اخلاقی مهم تکیه می کند که انسان تا می تواند نباید زیر بار منت مردم باشد، بلکه باید با نیروی خود و اعتماد به توان خویشتن سهم خود را از مقدرات الهی به دست آورد و اگر از این طریق به سهم کمتری برسد از آن بهتر است که از طریق مردمی که منت می گذارند به سهم بیشتری نایل شود. در واقع این سهم کمتر با توجّه به حفظ کرامت و شخصیت و مقام انسان، از آن سهم بیشتر افزون تر است، زیرا در آنجا شخصیت و ارزش والای انسان خرج می شود; چیزی که بهایی برای آن نمی توان قایل شد.

گرچه عبارت امام(علیه السلام) در اینجا مطلق است و تفاوتی میان کسانی که با آغوش باز خواسته انسان را استقبال می کنند حتی پدر و فرزند و برادر همه را شامل می شود; ولی روشن است که منظور امام(علیه السلام) آنجاست که شخصیت انسان با سؤال خدشه دار شود و آمیخته با ذلت یا منّتی باشد.

شاهد این سخن حدیثی است که از امام باقر(علیه السلام) نقل شده: «قَالَ یَوْماً رَجُلٌ عِنْدَهُ اللَّهُمَّ أَغْنِنَا عَنْ جَمِیعِ خَلْقِکَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَر(علیه السلام) لاَ تَقُلْ هَکَذَا وَلَکِنْ قُلِ اللَّهُمَّ أَغْنِنَا عَنْ شرَارِ خَلْقِکَ فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ لاَ یَسْتَغْنِی عَنْ أَخِیهِ; روزی شخصی در محضر آن حضرت به پیشگاه خدا عرضه داشت: خداوندا من را از همه خلق خود بی نیاز کن امام(علیه السلام) فرمود این گونه دعا نکن; ولی بگو خداوندا ما را از بدان خلقت بی نیاز کن، زیرا هیچ انسان باایمانی از کمک و یاری برادرش بی نیاز نیست».(15)

در حدیث دیگری از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) می خوانیم که به فرزندش امام حسن(علیه السلام) فرمود: «یَا بُنَیَّ إِذَا نَزَلَ بکَ کَلَبُ الزَّمَانِ وَقَحْطُ الدَّهْرِ فَعَلَیْکَ بذَوِی الاُْصُولِ الثَّابتَةِ الْفُرُوعِ النَّابتَةِ مِنْ أَهْلِ الرَّحْمَةِ وَالاِْیثَارِ وَالشَّفَقَةِ فَإِنَّهُمْ أَقْضَی لِلْحَاجَاتِ أَمْضَی لِدَفْعِ الْمُلِمَّات; فرزندم هنگامی که سختی های زمان و کمبودهای دوران دامان تو را گرفت از کسانی کمک بخواه که دارای ریشه های ثابت خانوادگی و شاخه های پربارند; آنهایی که اهل رحمت و ایثار و شفقت هستند، چرا که آنها در قضای حوایج سریع تر و در دفع مشکلات مؤثرترند».(16)

 به بیان دیگر بسیار می شود که انسان شخصا قادر بر انجام کاری است; ولی تنبلی می کند و از دیگران کمک می خواهد و کَلّ بر آنها می شود. این کار مذموم و نکوهیده است; ولی مواردی هست که کارها بدون تعاون دیگران انجام نمی شود، کمک گرفتن اشکالی ندارد، زیرا زندگی انسان همواره آمیخته با تعاون است.

جمله «وَإنْ کانَ کُلٌّ مِنْهُ» در واقع اشاره به توحید افعالی خداست و آن اینکه به فرض که انسان از دیگران کمک بگیرد (آنجا که نباید بگیرد) و به او کمک کنند باز هم اگر دقت کنیم همه اینها از سوی خداست، زیرا انسان خودش چیزی ندارد که به دیگری بدهد. آنچه دارد از سوی خدا دارد و آنچه به دست آورده با نیروی خداداد به دست آورده است.

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود ذیل این توصیه امیر  مؤمنان(علیه السلام) سخن کوتاه و پرمعنایی از شیخ محمد عبده، عالم معروف مصری به این مضمون نقل می کند که هیچ سخنی در دل انسان از این سخن اثربخش تر نیست، سخنی که به سبب قوّت در تأثیر و اصابت به حق خواننده باایمان را فورا از دنیا (و مردم دنیا) برمی کَند (و تمام توجّه او را به سوی خدا می برد.)

به گفته شاعر:

گرفتن شرزه شیری را در آغوش *** میان آتش سوزان خزیدن

کشیدن قله الوند بر دوش *** پس آنگه روی خار و خس دویدن

مرا آسان تر و خوش تر بود زان *** که بار منّت دونان کشیدن


پی نوشت:

1 . «خفّض» از ریشه «خفض» به معنای پایین آوردن، در مقابل رفع به معنای بالا بردن است و در اینجا به معنای کم کردن و دست از زیاده روی برداشتن است. 

2 . «اجمل» از ریشه «اجمال» به معنای اعتدال در کار و عدم افراط است. 

3 . «حَرَب» به معنای غارت کردن است و در اینجا معنای فعل مجهول دارد; یعنی غارت شدن. 

4 . کتاب السنة، عمرو بن ابی عاصم، ص 182. 

5 . «دَنیّة» به معنای شیء پست است از ریشه «دنائة» به معنای پستی گرفته شده است. 

6 . «رغائب» جمع «رغیبة» به معنای شیء مطلوب و امر مرغوب است. 

7 . «تعتاض» از ریشه «اعتیاض» به معنای گرفتن عوض چیزی است و ریشه اصلی آن عوض است. 

8 . لهوف، ص 97 و بحارالانوار، ج 45، ص 8. 

9 . خصال، ج 1، ص 284، ح 33. 

10 . نهج البلاغه، کلمات قصار، 387. 

11 . «تُوجِفُ» از ریشه «ایجاف» به معنای با سرعت حرکت کردن و تاختن گرفته شده و ریشه اصلی آن «وَجْف» بر وزن «حذف» به معنای حرکت کردن سریع است. با توجّه به اینکه در عبارت بالا با «باء» متعدی شده به معنای به سرعت راندن است. 

12 . «مَناهل» جمع «مَنْهل» به معنای آبشخور است. 

13 . بحارالانوار، ج 70، ص 169، ح 6. 

14 . همان مدرک، ج 75، ص 92، ح 98. 

  1. بحارالانوار، ج 75، ص 172، ح 5. 

16 . همان مدرک، ج 93، ص 159، ح 38.