[hadith]فَإِنِّی أُوصِیکَ بتَقْوَی اللَّهِ أَیْ بُنَیَّ وَ لُزُومِ أَمْرِهِ وَ عِمَارَةِ قَلْبکَ بذکْرِهِ وَ الِاعْتِصَامِ بحَبْلِهِ، وَ أَیُّ سَبَبٍ أَوْثَقُ مِنْ سَبَبٍ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللَّهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بهِ. أَحْیِ قَلْبَکَ بالْمَوْعِظَةِ وَ أَمِتْهُ بالزَّهَادَةِ وَ قَوِّهِ بالْیَقِینِ وَ نَوِّرْهُ بالْحِکْمَةِ وَ ذَلِّلْهُ بذکْرِ الْمَوْتِ وَ قَرِّرْهُ بالْفَنَاءِ وَ بَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْیَا وَ حَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَ فُحْشَ تَقَلُّب اللَّیَالِی وَ الْأَیَّامِ وَ اعْرِضْ عَلَیْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِینَ وَ ذَکِّرْهُ بمَا أَصَابَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ سرْ فِی دیَارِهِمْ وَ آثَارِهِمْ، فَانْظُرْ فِیمَا فَعَلُوا وَ عَمَّا انْتَقَلُوا وَ أَیْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا، فَإِنَّکَ تَجِدُهُمْ قَد انْتَقَلُوا عَنِ الْأَحِبَّةِ وَ حَلُّوا دیارَ الْغُرْبَةِ وَ کَأَنَّکَ عَنْ قَلِیلٍ قَدْ صِرْتَ کَأَحَدهِمْ، فَأَصْلِحْ مَثْوَاکَ وَ لَا تَبعْ آخِرَتَکَ بدُنْیَاکَ.[/hadith]

محکم ترین وسیله نجات:

در این بخش از نامه، امام(علیه السلام) اندرزهای روح پرور و سازنده خود را آغاز می کند و در عبارات کوتاه چهار دستور به فرزندش می دهد; دستوراتی که عصاره همه فضیلت هاست می فرماید: «پسرم تو را به تقوای الهی و التزام به فرمان او و آباد کردن قلب و روحت با ذکرش و چنگ زدن به ریسمان الهی توصیه می کنم»; (فَإِنِّی أُوصِیکَ بتَقْوَی اللهِ ـ أَیْ بُنَیَّ ـ وَلُزُومِ أَمْرِهِ، وَعِمَارَةِ قَلْبکَ بذکْرِهِ، وَالاِعْتِصَامِ بحَبْلِهِ).

سفارش به تقوا همان سفارشی است که همه انبیا و اوصیا سر آغاز برنامه های خود بعد از ایمان به پروردگار قرار داده اند; همان تقوایی که زاد و توشه راه آخرت و ملاک فضیلت و برتری انسان ها بر یکدیگر و کلید در بهشت است. تقوا به معنای خداترسی درونی و پرهیز از هرگونه گناه و احساس مسئولیت در پیشگاه پروردگار که سد محکمی در میان انسان و گناهان ایجاد می کند. مرحله ادنای آن عدالت و مرحله اعلای آن عصمت است.

در دومین دستور به التزام به اوامر الهی اشاره می کند، همان چیزی که بارها در قرآن مجید به عنوان (اطیعوا الله) آمده و از میوه های درخت پربار تقوا ست.

تعبیر به «عِمَارَةِ قَلْبکَ بذکْرِهِ» اشاره به اهمّیّت ذکر الله است که بدون آن خانه قلب ویران می شود و جولانگاه لشکر شیطان. قرآن مجید می فرماید: (أَلاَ بذکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)(1) هم آبادی دل ها و هم آرامش آن در سایه ذکر خداست نه تنها ذکر لفظی ـ هرچند ذکر لفظی هم بسیار مهم است ـ بلکه ذکر عملی آن گونه که در روایات وارد شده که امام باقر(علیه السلام) فرمود: «سه چیز است که انجام آن از مشکل ترین کارهاست و سومین آن را «ذکْرُ اللهِ عَلَی کُلِّ حَال; ذکر خدا در هر حال» بیان فرمود. سپس در تفسیر ذکر چنین می فرماید: «وَهُوَ أن یَذْکُرُ اللهَ عَزَجَلَّ عِنْدَ الْمَعْصِیَةِ یَهُمُّ بهَا فَیَحُولُ ذکْرُ اللهِ بَیْنَهُ وَبَیْنَ تِلْکَ الْمَعْصِیَةِ وَهُوَ قَوْلُ اللهِ عَزَجَلَّ: (إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُّبْصِرُونَ)(2); ذکر خدا آن است که چون تصمیمی بر معصیت می گیرد خداوند عز و جل را یاد کند و یاد خدا میان او و آن معصیت حائل شود و این همان چیزی است که خداوند عز و جل در قرآن فرموده است: پرهیزکاران هنگامی که گرفتار وسوسه های شیطان شوند، به یا (خدا و پاداش و کیفر او) می افتند; و (در پرتو یاد او، راه حق را می بینند و) در این هنگام بینا می شوند».(3)

و تعبیر به «الاِعْتِصَامِ بحَبْلِهِ» اشاره به چنگ زدن به قرآن مجید است که همه برنامه های سعادت در آن هست و درخود قرآن به آن اشاره شده است: «(وَاعْتَصِمُوا بحَبْلِ اللهِ جَمیعاً وَلا تَفَرَّقُوا); و همگی به ریسمان خدا (قرآن، و هرگونه وحدت الهی)، چنگ زنید و پراکنده نشوید».(4)

می دانیم برای حبل الله در آیه شریفه مزبور معانی بسیاری ذکر کرده اند; بعضی از مفسّران آن را اشاره به قرآن، بعضی اشاره به اسلام و بعضی گفته اند که منظور خاندان پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) است ولی در میان این تفاسیر اختلافی نیست، زیرا «حبل الله» به معنای ارتباط با خداست که تمام اینها را شامل می شود.

به همین دلیل امام(علیه السلام) در ادامه این سخن می فرماید: «و کدام وسیله می تواند میان تو و خداوند مطمئن تر از حبل الله باشد اگر به آن چنگ زنی و دامان آن را بگیری»; (وَأَیُّ سَبَب أَوْثَقُ مِنْ سَبَب بَیْنَکَ وَبَیْنَ اللهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بهِ).

تعبیر به حبل (ریسمان و طناب) اشاره به این است که چون انسان بدون تربیت الهی در قعر چاه طبیعت گرفتار است، ریسمانی محکم لازم است که به آن چنگ زند و از آن چاه در آید و این ریسمان همان قرآن و اسلام و عترت است.


دل را با اندرز زنده کن:

امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه، دوازده اندرز مهم که سبب تکامل روح و جان و پیدایش حیات معنوی در انسان است بیان فرموده اند.

نخست می فرماید: «(پسرم) قلب خویش را با موعظه زنده کن و هوای نفس را با زهد (و بی اعتنایی به زرق و برق دنیا) بمیران. دل را با یقین نیرومند ساز و با حکمت و دانش نورانی و با یاد مرگ رام نما و آن را به اقرار به فنای دنیا وا دار»; (أَحْیِ قَلْبَکَ بالْمَوْعِظَةِ، وَأَمِتْهُ بالزَّهَادَةِ، وَقَوِّهِ بالْیَقِینِ، وَنَوِّرْهُ بالْحِکْمَةِ، ذَلِّلْهُ بذکْرِ الْمَوْتِ، وَقَرِّرْهُ(5) بالْفَنَاءِ).

امام(علیه السلام) در این شش دستور از احیای قلب شروع می کند قلب که در این گونه موارد به معنای روح و عقل و ادراک است تا زنده نشود هیچ قدمی به سوی تکامل و تعالی برداشته نخواهد شد و سیر الی الله در همان جا متوقف می گردد. آنچه مایه حیات قلب است موعظه ها و اندرزهایی است که از سوی خداوند در قرآن و پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) و امام معصوم(علیه السلام) در روایاتشان و همچنین از سوی حوادث روزگار و تاریخ بشر بیان می شود.

حقیقت موعظه و اندرز، توصیه به نیکی ها و خوبی ها و پرهیز از بدی ها و زشتی هاست که هرگاه با دلایل و شواهد همراه باشد و از دل بر آید و آمیخته با خیرخواهی و دلسوزی باشد بر دل می نشیند.

جمله «أَمِتْهُ بالزَّهَادَةِ; دل را با زهد بمیران» منظور قلبی است که اسیر هوا و هوس ها باشد. چنین قلبی باید با زهد بمیرد و حیاتی با موعظه از سر بگیرد. این تعبیرِ بسیار جالبی است که امام(علیه السلام) نخست به احیای قلب دستور می دهد و بعد به اماته و میراندن او; دستور نخستین ناظر به جنبه های مثبت عقل و روح و دستور دوم ناظر به جنبه های منفی و اسیر بودن عقل در چنگال شهوات است. در واقع قلب و روح انسان به باغی می ماند که درختان بارور و بوته هایی از گل های رنگارنگ دارد و در عین حال علف هرزه های فراوانی در لابه لای آن درختان به چشم می خورد. احیای این باغ به پرورش دادن آن درختان و بوته های گل است و میراندن آن به حذف و نابودی علف هرزه های مزاحم است.

بعد از آنکه قلب با موعظه زنده شد و عوامل مزاحم با زهد حذف گردید، نوبت به تقویت آن می رسد. امام(علیه السلام) در جمله «وَقَوِّهِ بالْیَقِینِ» از تقویت آن به یقین سخن می گوید، یقینی که از مطالعه اسرار آفرینش و یا عبادت و بندگی خدا حاصل می شود و به دنبال تقویت، به نورانی کردن دل می پردازد و در جمله «وَنَوِّرْهُ بالْحِکْمَةِ» طریق نورانی ساختن آن را که فزونی علم و دانش است نشان می دهد.

از آنجا که روح آدمی ممکن است سرکشی کند، راه مهار کردن آن را در پنجمین و ششمین جمله ها «وَذَلِّلْهُ بذکْرِ الْمَوْتِ وَقَرِّرْهُ بالْفَنَاءِ» نشان می دهد، زیرا یاد مرگ و اقرار به فنا، هر انسان سرکش و چموشی را وادار به تسلیم می کند. بسیار دیده ایم هنگامی که عزیزی در حادثه ای ناگهانی از دنیا می رود و افراد زیادی از نیکان و بدان در تشییع و مجالس یادبود او شرکت می کنند، آثار تذلل و تسلیم در همه چهره ها نمایان است. ممکن است این تأثیر موقتی باشد; ولی به هر حال نشان می دهد که ذکر موت و اقرار به فنا اگر ادامه یابد، همواره در مهار کردن نفس سرکش و شهوات نقش اصلی را خواهد داشت.

به دنبال این شش دستور و در تکمیل جمله های پنجم و ششم، امام(علیه السلام) چند دستور دیگر می دهد می فرماید: «با نشان دادن فجایع دنیا، قلب را بینا کن و از هجوم حوادث روزگار و زشتی های گردش شب و روز آن را برحذر دار»; (وَبَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْیَا، وَحَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَفُحْشَ(6) تَقَلُّب اللَّیَالِی وَالاَْیَّامِ).

گاه بر قلب انسان پرده های غفلت و هوا و هوس چنان فرو می افتد که از درک حقایق مربوط به زندگی و سعادت خویش باز می ماند. برای کنار زدن این پرده های غفلت و بینا ساختن دل، چیزی بهتر از آن نیست که انسان حوادث تلخ دنیا و آفات و بلاها و دگرگونی های ناگهانی را که در زندگی قدرتمندان جهان نمونه های زیادی از آن دیده می شود، مورد دقت قرار دهد و بینایی را به دل باز گرداند.

تعبیر به «فَجَائِعَ الدُّنْیَا» اشاره به فجایع مردم دنیاست که همواره دگرگونی هایی را به دنبال دارد، یا اشاره به حوادث تلخی که ناخواسته در زندگی انسان ها رخ می دهد.

جمله «صَوْلَةَ الدَّهْرِ» با توجّه به اینکه «صَوْلَة» به معنای حمله قاهرانه است، خواه این حمله از سوی حیوان درنده ای باشد یا انسان نیرومند ظالم، اشاره به آفات و بلاها و بیماری ها و ناکامی ها ست که همچون حیوان درنده ای به انسان حمله می کند در حالی که در مقابل آن قادر به دفاع از خویشتن نیست.

فقره «فُحْشَ تَقَلُّب اللَّیَالِی وَالاَْیَّامِ» با توجّه به اینکه فحش به معنای هرگونه کار زشت و ناخوشایند است اشاره به این دارد که با گذشت روزها و شب ها دگرگونی های ناخوشایندی در زندگی فرد و جوامع بشری رخ می دهد و فضای زندگی را تیره و تار می سازد. اگر انسان در این امور دقت کند بر بینایی او نسبت به حقایق این جهان و مسیر صحیح زندگی می افزاید.

آن گاه امام(علیه السلام) به شرح این مطلب می پردازد و می فرماید: «و اخبار گذشتگان را بر او (بر نفس خود) عرضه نما و مصایبی که به اقوام قبل از تو رسیده به او یادآوری کن. در دیار و آثار (ویران شده) آنها گردش نما و درست بنگر آنها چه کردند، از کجا منتقل شدند و در کجا فرود آمدند»; (وَاعْرِضْ عَلَیْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِینَ، وَذَکِّرْهُ بمَا أَصَابَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ مِنَ الاَْوَّلِینَ، وَسرْ فِی دیَارِهِمْ وَآثَارِهِمْ، فَانْظُرْ فِیمَا فَعَلُواعَمَّا انْتَقَلُوا وَأَیْنَ حَلُّوا(7) وَنَزَلُوا).

این همان چیزی است که قرآن مجید بارها بر آن تأکید نموده از جمله می فرماید: «(قُلْ سیرُوا فِی الاَْرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلُ); بگو در زمین سیر کنید و بنگرید عاقبت کسانی که قبل از شما بودند چگونه بود؟».(8)

نیز می فرماید: «(أَفَلَمْ یَسیرُوا فِی الاَْرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بها فَإِنَّها لا تَعْمَی الاَْبْصارُ وَلکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ); آیا آنان در زمین سیر نکردند تا دلهایی داشته باشند که (حقیقت را) با آن درک کنند; یا گوش هایی که با آن (ندای حق را) بشنوند؟! زیرا (بسیار می شود که) چشم های ظاهر نابینا نمی شود، بلکه دلهایی که در سینه هاست کور می گردد».(9)

مهم این است که در گوشه و کنار این کره خاکی در بسیاری از شهرها و روستاها آثاری از پیشینیان دیده می شود; آثاری خاموش که گذشت روزگار آنها را به ویرانی کشیده; ولی در عین خاموشی هزار زبان دارند و با ما سخن می گویند و سرانجام زندگی دنیا را به همه ما نشان می دهند بسیاری از مردم به دیدن این آثار می روند و به آن افتخار می کنند که این آثار تاریخی نشانگر تمدن پیشین ماست در حالی که اگر از آنها درس عبرت بگیرند سزاوارتر است آن گونه که خاقانی ها از دیدن کاخ کسری ها چنان درسی آموختند.

امام(علیه السلام) در ادامه این سخن شرح بیشتری بیان کرده می فرماید: «هرگاه در وضع آنها بنگری خواهی دید آنها از میان دوستان خود خارج شده در دیار غربت بار انداختند گویا طولی نمی کشد که تو هم یکی از آنها خواهی شد (و در همان مسیر به سوی آنها خواهی شتافت)»; (فَإِنَّکَ تَجِدُهُمْ قَد انْتَقَلُوا عَنِ الاَْحِبَّةِ، وَحَلُّوا دیَارَ الْغُرْبَةِ، وَکَأَنَّکَ عَنْ قَلِیل قَدْ صِرْتَ کَأَحَدهِمْ).

آری در هر چیز تردید کنیم در این حقیقت که همه ما بدون استثنا همان مسیر پیشینیان را خواهیم پیمود، تردید نخواهیم کرد. روزی فرا می رسد که با همسر، فرزند، دوستان، اموال، مقامات و وسایل زندگی وداع خواهیم گفت، همه را می گذاریم و می رویم.


نکته ها:

  1. حیات و آبادی قلب

امام(علیه السلام) در آغاز این فقره به احیای قلب به وسیله موعظه اشاره فرموده و در فراز قبل به عمران و آبادی قلب. به یقین منظور از قلب در این عبارات و امثال آن، آن عضو مخصوصی نیست که در درون سینه است و کارش ایجاد گردش خون در تمام اعضاست، بلکه منظور آن روح و عقل آدمی است همان گونه که در منابع لغت نیز آمده است.

اما این روح انسانی است که باید به وسیله موعظه و تقوا، احیا و آباد شود، زیرا می دانیم انسان دارای سه روح و گاه چهار روح است: روح نباتی که اثرش نمو جسم و تغذیه و تکثیر مثل است. و روح حیوانی که افزون بر آن اثرش حس و حرکت است; ناخن و موی انسان فقط روح نباتی دارد به همین دلیل با چیدن آن هیچ احساسی به انسان دست نمی دهد; ولی گوشت و ماهیچه او علاوه بر روح نباتی، روح حیوانی نیز دارد و کمترین آسیب به آن، انسان را ناراحت می کند. اما روح انسانی که اثر بارز آن درک و شعور و ابتکار و خلاقیت و تجزیه و تحلیل مسائل مختلف است، حقیقتی است اضافه بر روح نباتی و حیوانی. البتّه افرادی هستند که روح چهارمی نیز دارند که از آن به روح القدس تعبیر می شود. حقایقی را درک می کنند که افراد عادی از آن بی خبرند (روح القدس گاهی اشاره به جبرئیل است و گاهی به فرشته اعظم از او) تعبیری که در بعضی روایات به «روح الایمان» است، شاید اشاره به همین مرتبه عالی روح انسانی باشد.

در حدیث از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می خوانیم: «إذا زَنَی الرَّجُلُ فارَقَهُ رُوحُ الإیمانِ; هنگامی که کسی زنا کند روح ایمان از او جدا می شود (مگر اینکه توبه کند و جبران نماید)».(10)

در بعضی از روایات روح القدس مرتبه بالاتری از روح ایمان شمرده شده و تعبیر به ارواح پنج گانه در آن آمده است.(11)

سخن در روح انسانی است که گاه به اندازه ای قوی می شود که همه وجود انسان را روشن می سازد و گاه به قدری ضعیف می گردد که به آن مرده می گویند.

امام حسن مجتبی(علیه السلام) می فرماید: «التَّفَکُّرُ حَیَاةُ قَلْب الْبَصِیرِ; تفکر موجب زنده شدن قلب بیناست».(12) در حدیث دیگری از آن حضرت می خوانیم: «عَلَیْکُمْ بالْفِکْرِ فَإِنَّهُ حَیَاةُ قَلْب الْبَصِیرِ وَمَفَاتِیحُ أَبْوَاب الحِکْمَةِ; بر شما باد به اندیشیدن که موجب حیاة قلب بینا می شود و کلید درهای دانش است».(13)

در مقابل آن از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نقل شده است: «أَرْبَعٌ یُمِتْنَ الْقَلْبَ: الذَّنْبُ عَلَی الذَّنْب وَکَثْرَةُ مُنَاقَشَةِ النِّسَاءِ یَعْنِی مُحَادَثَتَهُنَّ وَمُمَارَاةُ الاَْحْمَقِ... وَمُجَالَسَةُ الْمَوْتَی فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللهِ وَمَا الْمَوْتَی قَالَ کُلُّ غَنِیّ مُتْرَف; چهار چیز است که قلب را می میراند: تکرار گناه و گفتگوی زیاد با زنان (بی بند و بار) و جدال و جر و بحث با افراد احمق و همنشینی با مردگان. کسی سؤال کرد ای رسول خدا منظور از مردگان در اینجا چیست؟ فرمود: ثروتمندان خوش گذران و مست ثروت».(14)

نیز در روایات از امیر  مؤمنان علی(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «لِقاءُ أهْلِ الْمَعْرِفَةِ عِمارَةُ الْقُلُوب وَمُسْتَفادُ الْحِکْمَةِ; ملاقات با اهل معرفت سبب آبادی دل ها و به دست آوردن دانش است»(15) و در تعبیر دیگر فرمود: «عِمارَةُ الْقُلُوب فی مُعاشَرَةَ ذَوِی الْعُقُولِ; آبادی دل ها در معاشرت با خردمندان است».(16)

البتّه همان گونه که در روایات بالا آمده، قلب انسان گاه به صورت ویرانه یا بیمار در می آید و گاه به کلی از دست می رود و شایسته نام مرده می شود. امام(علیه السلام)در وصیّت نامه بالا هم سفارش به احیای قلب کرده است و هم عمران و آبادی آن. ذکر خدا سبب آبادی قلب و موعظه وسیله احیای آن است.

  1. واعظان و اندرزگویان بی شمار

هنگامی که سخن از واعظ به میان می آید، ذهن همه متوجه انسان فرهیخته و استادی روشن بین و مردی با تقوا می شود که با استفاده از آیات قرآن مجید و روایات معصومین و تجارب و مطالعاتی که داشته به دیگران اندرز می دهد. در حالی که در روایات، از واعظان دیگری غیر از آن نیز نام برده شده است; از جمله حوادث تلخ و ناگوار دنیا و دگرگونی جهان که امام(علیه السلام) در ادامه گفتار «أَحْیِ قَلْبَکَ بالْمَوْعِظَةِ» به آن اشاره فرموده اند.

پندهای دیگر، تاریخ پیشینیان، قصرهای ویران شده، قبرهای خاموش و دیار متروک آنهاست که با زبان بی زبانی هزار گونه اندرز دارند و امام(علیه السلام) در ادامه همین سخن به آن اشاره فرموده است.

واعظ دیگری که در سخن دیگری از امام(علیه السلام) (خطبه 188) آمده، جسم بی جان مردگان است می فرماید: «فَکَفَی وَاعِظاً بمَوْتَی عَایَنْتُمُوهُمْ حُمِلُوا إِلَی قُبُورِهِمْ غَیْرَ رَاکِبین; مردگانی که به سوی قبرهایشان بدون اختیار می برند برای پند و اندرز شما کافی هستند».(17)

اندرزگوی دیگری که در کلمات قصار امام(علیه السلام) آمده واعظ درونی; یعنی همان وجدان بیدار آدمی است می فرماید: «وَمَنْ کَانَ لَهُ مِنْ نَفْسهِ وَاعِظٌ کَانَ عَلَیْهِ مِنَ اللهِ حَافِظٌ; کسی که از درون وجود خود واعظی داشته باشد خداوند حافظ و نگهبانی برای او قرار می دهد»(18) این واعظ نفسانی همان است که قرآن در سوره شمس به آن اشاره کرده می فرماید: «(وَنَفْس وَما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها); و قسم به روح آدمی و آن کس که آن را (آفریده و) موزون ساخته سپس فجور و تقوا (شر و خیرش) را به او الهام کرده است».(19)

واعظ دیگر همان است که امام کاظم(علیه السلام) در برابر هارون الرشید بیان کرد آن گاه که هارون از امام(علیه السلام) تقاضای موعظه کرد آن حضرت در بیانی کوتاه و پر معنا فرمود: «ما مِنْ شَیْء تَراهُ عَیْنَیْکِ إلاّ وَفیهِ مَوْعِظَةٌ; هیچ چیزی را چشمت نمی بیند جز آنکه در آن موعظه ای است».(20)

یعنی ستارگانِ فروزان آسمان، خورشید و ماه درخشان، قامت خمیده پیران، موی سپید سالخوردگان، برگ های خشکیده درختان در فصل خزان، قبرهای خاموش مردگان و قصرهای ویران شده شاهان هر یک با زبان بی زبانی درسی از عبرت می آموزند.

اگر هارون تنها به حوادث تکان دهنده ای که در تاریخ بنی امیّه و بنی عباس روی داد نگاه می کرد بهترین اندرزها را به او می آموخت.

بنابراین فرمایش امام(علیه السلام) در این وصیّت نامه: «أَحْیِ قَلْبَکَ بالْمَوْعِظَةِ; قلب خود را با موعظه زنده کن» مفهوم وسیعی دارد که تمام واعظان را شامل می شود.

ابوالفرج اصفهانی در کتاب اغانی می نویسد: «خرقاء دختر نعمان (یکی از سران عرب) هنگامی که می خواست به عبادتگاه خود برود جاده را از پارچه های حریر و دیبا و خز مفروش می ساختند و کنیزان به استقبال او می شتافتند و او را همراهی می کردند تا به عبادتگاه برود و به منزل خویش بازگردد. هنگامی که سعد بن ابی وقاص به قادسیه آمد و لشکر ساسانیان شکست خوردند و رستم فرمانده لشکر کشته شد، خرقاء نزد سعد آمد با کنیزان خود (به صورت اسیران) که لباس های بسیار مندرس در تن داشتند (و آثار نکبت دنیا از سر و صورت خرقاء نمایان بود) سعد گفت: کدام یک از شما خرقاء هستید؟ خرقاء خود را معرفی کرد سپس افزود: دنیا دار زوال است و به یک حال نمی ماند، ما پادشاهان این سرزمین بودیم خراج آن را برای ما می آوردند و همه سر بر فرمان ما بودند هنگامی که دنیا به ما پشت کرد همه چیز ما را درهم کوبید (اشاره به اینکه تو هم چنین روزی در پیش داری».(21)

نیز از محمد بن عبدالرحمان هاشمی نقل شده که می گوید: یک روز عید قربان وارد بر مادرم شدم زنی را با لباس های مندرس نزد او دیدم. مادرم رو به من کرد و گفت: آیا این زن را می شناسی؟ گفتم: نه. گفت: این مادر جعفر برمکی (وزیر معروف هارون) است. من به او سلام کردم گفتم: کمی از ماجرای زندگی خود برای من تعریف کن. گفت: جمله ای می گویم که درس عبرتی است برای هر کس که آماده گرفتن عبرت است; فراموش نمی کنم (در عصر قدرت فرزندم جعفر) در یکی از همین روزهای عید قربان چهارصد کنیز داشتم با این حال فکر می کردم فرزندم جعفر حق مرا ادا نکرده; ولی امروز نزد شما آمده ام تقاضای پوست دو گوسفند قربانی دارم که یکی را زیرانداز و دیگری را روی انداز خود کنم.(22)

به گفته شیخ بهایی:

چشم عبرت بین چرا در قصر شاهان ننگرد *** تا چه سان از حادثات دور گردون شد خراب

پرده داری می کند بر طاق کسری عنکبوت *** جغد نوبت می زند بر قلعه افراسیاب


رمز پیروزی استقامت است:

امام(علیه السلام) به عنوان نتیجه گیری از بخش سابق که دستور به سیر در احوال گذشتگان می داد، دو اندرز مهم را بیان می کند می فرماید: «بنابراین منزلگاه آینده خود را اصلاح کن و آخرتت را به دنیا مفروش»; (فَأَصْلِحْ مَثْوَاکَ، وَلاَ تَبعْ آخِرَتَکَ بدُنْیَاکَ...).

جمله «أَصْلِحْ مَثْوَاکَ» با توجّه به اینکه «مَثْوی» به معنای جایگاه و در اینجا به معنای جایگاه آخرت است، اشاره دارد که در این دنیا کاری کن که سرای آخرتت را آباد کنی.

در دعای روز سه شنبه از دعاهای پر معنای ایام هفته، به نقل از امام علی بن الحسین زین العابدین(علیهما السلام) می خوانیم: «وَأَصْلِحْ لِی آخِرَتِی فَإِنَّهَا دَارُ مَقَرِّی; (خدایا) آخرتم را اصلاح کن، چرا که سرای جاویدان من است».

جمله «لاَ تَبعْ آخِرَتَکَ بدُنْیَاکَ» اشاره به این است که متاع بسیار پرارزش آخرت و سعادت جاویدان را به بهای اندک و بی ارزش زرق و برق دنیا مفروش، همان گونه که قرآن مجید در نکوهش جمعی از یهود و اعمال زشت آنها می فرماید: «(أُولئِکَ الَّذینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بالاْخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ); آنها کسانی هستند که زندگی دنیا را با (از دست دادن) آخرت خریده اند; از این رو از عذاب آنها کاسته نمی شود; و (به هیچ صورت) یاری نخواهند شد».(23)


پی نوشت:

1 . رعد، آیه 28. 

2 . اعراف، آیه 201. 

3 . بحارالانوار، ج 90، ص 151، ح 6. 

4 . آل عمران، آیه 103.

5 . «قرّر» از ریشه «تقریر» در دو معنا به کار رفته: نخست تثبیت و قرار دادن چیزی در محلش و دیگر به اقرار واداشتن کسی نسبت به چیزی. در جمله بالا معنای دوم اراده شده است یعنی قلب خود را درباره فنای دنیا به اقرار وادار. 

6 . «فحش» به هر کاری گفته می شود که از حد اعتدال خارج شود و صورت زشتی به خود بگیرد به همین دلیل به تمام منکرات و قبایح آشکار، فحش و فحشا گفته می شود، هرچند در عرف امروز ما، فحشا در مورد انحرافات جنسی به کار می رود. (فحش گاهی معنای مصدری دارد و گاه معنای اسم مصدری) . 

  1. «حَلُّوا» از ریشه «حلّ» گاه به معنای گشودن گره و حل مشکل آمده و گاه به معنای وارد شدن در مکانی است و در جمله بالا معنای دوم اراده شده است. 

8 . روم، آیه 42. 

9 . حج، آیه 46.

10 . کافی، ج 2، ص 280، باب الکبائر، ح 11. 

11 . همان مدرک، ص 282، باب الکبائر، ح 16. 

12 . میزان الحکمه، ح 17030. 

13 . همان مدرک، ح 17031. 

14 . خصال، ص 228. 

15 . غررالحکم، ص 430، ح 9795. 

16 . همان مدرک، ص 429، ح 9774.

17 . نهج البلاغه، خطبه 188. 

18 . نهج البلاغه، کلمات قصار 89 . 

19 . شمس، آیه 7 و 8 . 

  1. بحارالانوار، ج 68، ص 324 . 

  2. شرح نهج البلاغه علاّمه تستری، ج 8، ص 332. 

  3. شرح نهج البلاغه علاّمه تستری، ج 8، ص 333 و مرحوم محدث قمی نیز در تتمة المنتهی، ص 248 این داستان را نقل کرده است.

23 . بقره، آیه 86.