[hadith]مِنَ الْوَالِد الْفَانِ، الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ، الْمُدْبرِ الْعُمُرِ، الْمُسْتَسْلِمِ [لِلدَّهْرِ الذَّامِ] لِلدُّنْیَا، السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَی وَ الظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً، إِلَی الْمَوْلُود الْمُؤَمِّلِ مَا لَا یُدْرِکُ، السَّالِکِ سَبیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ، غَرَضِ الْأَسْقَامِ وَ رَهِینَةِ الْأَیَّامِ وَ رَمِیَّةِ الْمَصَائِب وَ عَبْد الدُّنْیَا وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ وَ غَرِیمِ الْمَنَایَا وَ أَسیرِ الْمَوْتِ وَ حَلِیفِ الْهُمُومِ وَ قَرِینِ الْأَحْزَانِ وَ نُصُب الْآفَاتِ وَ صَرِیعِ الشَّهَوَاتِ وَ خَلِیفَةِ الْأَمْوَاتِ؛ أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ فِیمَا تَبَیَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْیَا عَنِّی وَ جُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَیَّ وَ إِقْبَالِ الْآخِرَةِ إِلَیَّ مَا یَزَعُنِی عَنْ ذکْرِ مَنْ سوَایَ وَ الِاهْتِمَامِ بمَا وَرَائِی، غَیْرَ أَنِّی حَیْثُ تَفَرَّدَ بی دُونَ هُمُومِ النَّاس هَمُّ نَفْسی [فَصَدَّقَنِی] فَصَدَفَنِی رَأْیِی وَ صَرَفَنِی عَنْ هَوَایَ وَ صَرَّحَ لِی مَحْضُ أَمْرِی، فَأَفْضَی بی إِلَی جِدٍّ لَا یَکُونُ فِیهِ لَعِبٌ وَ صِدْقٍ لَا یَشُوبُهُ کَذبٌ، وَ وَجَدْتُکَ بَعْضِی بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی حَتَّی کَأَنَّ شَیْئاً لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِی وَ کَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاکَ أَتَانِی، فَعَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِینِی مِنْ أَمْرِ نَفْسی، فَکَتَبْتُ إِلَیْکَ کِتَابی [هَذَا] مُسْتَظْهِراً بهِ إِنْ أَنَا بَقِیتُ لَکَ أَوْ فَنِیتُ.[/hadith]

لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِی

(علیهما السلام)

، کَتَبَها إلَیْهِ «بحاضِرَیْنِ» عِنْدَ انْصِرافِهِ مِنْ صِفین.

از وصایا و سفارشهای امام(علیه السلام) است که به امام حسن مجتبی(علیه السلام) در حالی که در سرزمین حاضرین(1) (نزدیک شام) هنگام بازگشت از صفین بود، نگاشت.(2)

نامه در یک نگاه:

این وصیّت نامه که بعد از نامه مالک اشتر طولانی ترین نامه های امام

(علیه السلام)

در نهج البلاغه است، یک دوره کامل درس اخلاق، تهذیب نفس، خودسازی، تربیت نفوس و سیر و سلوک الی الله است و در حقیقت از سی بخش تشکیل می شود.

امام

(علیه السلام)

در بخش اوّل، خود و فرزندش را به عنوان نویسنده نامه و مخاطب آن با عباراتی بسیار پرمعنا که با روح مجموع نامه هماهنگ است معرفی می کند.

در بخش دوم، نامه را به عنوان وصیّت پدری دلسوز و پر محبّت برای فرزندی که شدیدا مورد علاقه پدر است می نگارد.

در بخش سوم تا بخش دهم، وصیّت به تقوا، بررسی تاریخ پیشینیان، توصیه به احتیاط در همه امور و تفقه در دین و شکیبایی در برابر مشکلات و توکل بر خداوند و سپردن کارها به دست او و توجّه به این حقیقت که قلب و روح جوان آماده پذیرش هر گونه تعلیماتی است و تأکید بر این معنا که پدرت تجربیات عمر خود را بدون زحمت در اختیار تو می گذارد و سپس توصیه به آشنایی هر چه بیشتر به کتاب خدا و حلال و حرام الهی و سرانجام به اقتدا کردن به سنّت صالحات پیشین و لزوم پرهیز از شبهات، توصیه می کند.

در بخش یازدهم تا بخش بیستم نخست از فزونی مجهولات انسان در برابر معلومات و هشدار نسبت به هرگونه انحراف از حق و تأکید بر پیروی از پیامبر اسلام

(صلی الله علیه وآله)

و اینکه هیچ کس بدون تأسی بر او به جایی نمی رسد سپس تأکید بر مسأله توحید و شرح بخشی از صفات خداوند و آن گاه ترسیم ناپایداری دنیا با ذکر یک مثال زیبا سخن می گوید.

سپس این درس را به فرزند دلبندش می آموزد که خود را میزان داوری برای دیگران قرار دهد; آنچه را برای خود می پسندد برای آنها بپسندد و آنچه برای خود نمی پسندد برای دیگران نپسندد. آن گاه از آفات اخلاقی مهمی; مانند خودبینی سخن می گوید و خدمت به خلق را به عنوان زاد و توشه ای مهم برای آخرت می شمرد و نسبت به راه پر پیچ و خمی که در مسیر آخرت است هشدار می دهد. از اهمّیّت دعا و اینکه کلید همه خیرات و برکات است به طور مشروح سخن می گوید و هدف آفرینش انسان را که همان زندگی جاویدان آخرت است نه چند روزه زندگی بی حاصل دنیا، برای فرزندش روشن می سازد.

در بخش بیست و یکم تا سی ام یاد مرگ را وسیله بیداری می شمرد و از پیمودن راه دنیا پرستان برحذر می دارد، از گذر سریع و ناخواسته عمر سخن می گوید و راه های تهذیب نفس و پرهیز از آرزوهای دور و دراز را نشان می دهد و در ضمن، یک سلسه مسائل مهم اخلاقی را بر می شمرد و بر آن تأکید میورزد. آن گاه از طرز معاشرت با برادران دینی سخن می گوید و نکات مهمی را در این زمینه یادآور می شود. بر حفظ حقوق مردم و نیکی به برادران مسلمان تأکید می کند. سپس اندرزهای مهمی در زمینه حریص نبودن برای به دست آوردن روزی، بحث می کند. پس از آن، بخشی از مسائل مهم مربوط به حفظ حرمت زنان و رفتار صحیح با آنها را یادآور می شود. سپس از مسائل مربوط به مدیریت زندگی و تقسیم کار در میان افراد سخن می گوید و سرانجام با توصیه به سپردن خویشتن به خدا و درخواست خیر دنیا و آخرت از او، نامه را پایان می دهد.

با توجّه به آنچه گفته شد، خوانندگان عزیز تصدیق می کنند که تا چه حد محتوای این نامه از نظر تربیت نفوس، فوق العاده دارای اهمّیّت است.

نکته دیگری که توجّه به آن در اینجا لازم است این که مخاطب در این نامه، طبق غالب متون

نهج البلاغه

، امام حسن مجتبی

(علیه السلام)

است و در اکثر طرق این نامه (که به گفته علاّمه تستری در شرح این نامه به پنج طریق بالغ می شود) مخاطب آن حضرت است و تنها در یکی از طرق روایت این نامه، مخاطب محمد بن حنفیه شمرده شده است. بعضی از شارحان تأکید بر مطلب دوم دارند که  مخاطب محمد بن حفنیه است و ظاهراً دلیلشان این است که بعضی از تعبیرات این نامه نسبت به مخاطب خود با مقام عصمت امام سازگار نیست در حالی که می دانیم این گونه تعبیرات در مقام اندرز و نصیحت پدرانه به فرزند، مطلبی رایج است. مهم این است که گرچه مخاطب در این نامه یک نفر است; ولی هدف همه شیعیان و مسلمانان جهان، بلکه همه فرزندان آدم اند; گویی امام

(علیه السلام)

به عنوان پدر همه انسان ها سخن می گوید و مخاطبش امام حسن

(علیه السلام)

به عنوان همه فرزندان، مورد نظر است.

اینکه بعضی گفته اند امام

(علیه السلام)

با توجّه به مقام والای امامت و عصمت نیاز به نصیحت و اندرز ندارد اشتباه بزرگی است، زیرا مقام والای امامت و عصمت هرگز با تأکید بر مسائل مهم اخلاقی منافات ندارد. به همین دلیل در آن زمان که امام

(علیه السلام)

در بستر شهادت افتاده بود فرزندانش امام حسن و امام حسین

(علیهما السلام)

را با نام، مخاطب قرار داد و دستوراتی به آنها فرمود که از آن غافل نبودند.

نیز آنچه بعضی گفته اند که امام حسن

(علیه السلام)

در زمان صدور این نامه بیش از سی سال داشت و با تعبیری که در این نامه آمده که می فرماید: قلب جوان آماده پذیرش هرگونه تعلیمات است، سازگار نیست، اشتباه است; زیرا انسان در سن سی سالگی هنوز جوان است. علاوه بر این، اشاره شد که مخاطب در این نامه همه انسان ها به عنوان فرزندان امیرمؤمنان علی

(علیه السلام)

هستند.

شایان توجّه اینکه در کتاب

الامامة والسیاسة

آمده است در داستان سقیفه هنگامی که ابوعبیده جراح می خواست امیرمؤمنان علی

(علیه السلام)

را از خلافت کنار بزند گفت: «

یَابْنَ عَمّ إنّک حَدیثُ السِّنّ وَهؤُلاءِ مَشیخَةُ قَوْمِکَ

; عموزاده تو هنوز جوانی و اینها (ابوبکر و امثال او) پیرمردان با تجربه قوم تو هستند

(1)

و می دانیم امام

(علیه السلام)

در آن زمان بیش از سی سال داشت.


این نامه از سوی چه کسی، و به چه کسی است؟

این بخش در حقیقت عنوان نامه را مشخص می کند، زیرا معمولا به هنگام  نوشتن نامه می نویسند: مِنْ فُلان اِلی فُلان; یعنی این نامه از سوی فلان کس به سوی فلان کس نگاشته می شود. امام(علیه السلام) به جای اینکه نام خود و نام فرزندش امام حسن(علیه السلام) را ببرد با ذکر اوصافی زمینه را برای اندرزهای بسیار مهم آینده هموار می سازد.

ابتدا شش صفت برای خود و سپس چهارده صفت برای فرزندش بیان می فرماید که فضای نامه را با این اوصاف کاملاً آماده و روشن و شفاف می کند.

نخست می فرماید: «این نامه از سوی پدری است که عمرش رو به فناست، او به سخت گیری زمان معترف وآفتاب زندگیش رو به غروب است (و خواه ناخواه) تسلیم گذشت دنیا (و مشکلات آن). همان کسی که در منزلگاه پیشینیانِ از دنیا رفته سکنی گزیده و فردا از آن کوچ خواهد کرد»; (مِنَ الْوَالِد الْفَانِ، الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ(3)، الْمُدْبرِ الْعُمُرِ، الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْیَا(4)، السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَی، وَالظَّاعِنِ(5) عَنْهَا غَداً).

امام(علیه السلام) با ذکر این اوصاف برای خود اهداف مختلفی را دنبال می کند; نخست اینکه به فرزندش می فهماند من با کوله بار عظیمی از تجربه که با گذشت زمان برایم حاصل شده این نامه را می نویسم. دیگر اینکه گوینده اندرزها اگر تواضع به خرج دهد و از موضع بالا و آمرانه سخن نگوید، سخنانش بسیار اثربخش تر خواهد بود. سوم اینکه پسرش بداند به زودی پدر می رود و باید جای پدر بنشیند و درک این حقیقت او را برای پذیرش اندرزها آماده تر می سازد.

تعبیر به «فانِ» (که در اصل «فانی» بوده و برای هماهنگ شدن با جمله های بعد  یای آن حذف شده) اشاره به این است که من قسمت عمده عمر خود را از دست داده ام و در آستانه چشم فروبستن از دنیا قرار دارم، زیرا امام(علیه السلام) این سخن را زمانی بیان فرمود که ظاهراً عمر مبارکش از شصت گذشته بود.

جمله «الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ» اشاره به حوادث سخت زمان و تلخ و شیرین هایی است که خواه ناخواه پیش می آید.

جمله «الْمُدْبرِ الْعُمُرِ» تأکیدی است بر اینکه من در سراشیبی پایان عمر قرار گرفته ام و جمله «الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْیَا» اشاره به غلبه حوادث بر انسان است.

جمله «السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَی» اشاره به این است که این منازلی که ما در آن مسکن می کنیم غالباً ساخته و پرداخته پیشینیان است. آنها ساختند و ما در آن نشسته ایم و گاه ما می سازیم و به آیندگان تحویل می دهیم.

سرانجام جمله «وَالظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً» اشاره به نزدیک بودن لحظه کوچ از دنیاست; یعنی من با آگاهی از تمام این ویژگی ها و آگاهی ها قلم به دست گرفتم و مشغول نوشتن این نامه ام.

آن گاه امام(علیه السلام) مخاطب خود را بدون ذکر نام با چهارده وصف توصیف می کند و می فرماید: «این نامه به فرزندی است آرزومند، آرزومند چیزهایی که هرگز دست یافتنی نیست و در راهی گام نهاده است که دیگران در آن گام نهادند و هلاک شدند (و از جهان چشم فرو بستند) کسی که هدف بیماری هاست و گروگان روزگار، در تیررس مصائب، بنده دنیا، بازرگان غرور، بدهکار و اسیر مرگ، هم پیمان اندوه ها، قرین غم ها، آماج آفات و بلاها، مغلوب شهوات و جانشین مردگان است»; (إِلَی الْمَوْلُود الْمُؤَمِّلِ مَا لاَ یُدْرِکُ، السَّالِکِ سَبیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ، غَرَضِ(6) الاَْسْقَامِ، وَرَهِینَةِ(7) الاَْیَّامِ، وَرَمِیَّةِ(8) الْمَصَائِب، وَعَبْد الدُّنْیَا، وَتَاجِرِ الْغُرُورِ، وَغَرِیمِ الْمَنَایَا، وَأَسیرِ الْمَوْتِ، وَحَلِیفِ(9) الْهُمُومِ، وَقَرِینِ الاَْحْزَانِ، وَنُصُب الاْفَاتِ، وَصَرِیعِ الشَّهَوَاتِ، وَخَلِیفَةِ الاَْمْوَاتِ).

نخستین وصفی که امام(علیه السلام) در اینجا برای فرزندش ـ و به بیان دیگر برای همه انسان ها ـ ذکر می کند این است که او در این جهان به دنبال اموری می رود که قابل وصول نیست، زیرا انسان دنیایی خالی از هرگونه مشکلات و ناراحتی ها و ناکامی ها می خواهد در حالی که طبیعت دنیا آمیخته با مشکلات و رنج ها و مصائب است «الْمُؤَمِّلِ مَا لاَ یُدْرِکُ».

جمله «السَّالِکِ سَبیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ» مفهومش این است که همه انسان ها در طریقی گام می نهند که انتهای آن مرگ و هلاکت است، همان گونه که قرآن می گوید: (کُلُّ نَفْس ذَائِقَةُ الْمَوْتِ)(10) و هیچ گونه استثنایی هم برای آن ذکر نمی کند.

جمله «غَرَضِ الاَْسْقَامِ» در واقع توضیحی است برای آنچه گذشت، زیرا انسان خواه ناخواه در این جهان هدف انواع بیماری هاست; در کودکی و جوانی به شکلی و در پیری به شکلی دیگر.

تعبیر به «وَرَهِینَةِ الاَْیَّامِ» با توجّه به اینکه «رهینه» معنای گروگان و اسیر دارد اشاره به این است که انسان همواره در چنگال روزها گرفتار است و گذشت زمان او را با خود می برد; بخواهد یا نخواهد. در پایان عمر نیز وی را رها می سازد و به قبر می سپرد.

تعبیر «وَرَمِیَّةِ الْمَصَائِب» با توجّه به اینکه «رمیّه» به معنای چیزی است که وسیله نشانه گیری برای پرتاب تیرها می شود اشاره به این است که مصیبت ها که در جان و مال و بستگان و دوستان و عزیزان رخ می دهد از هر سو او را نشانه گیری کرده اند. کسی را نمی یابیم که در عمرش به مصائب مختلفی گرفتار نشود. همان گونه که امام(علیه السلام) در جای دیگر می فرماید: «دارٌ بالْبَلاءِ مَحْفُوفَةٌ وَبالْغَدْرِ مَعْرُوفَةٌ; دنیا سرایی است که در لابه لای بلاها پیچیده شده و به بیوفایی معروف است».(11)

از عجائب دنیا این است که تیرهای مصائب که به او پرتاب می شود غالباً نمی بیند که از کجاست و چگونه است ناگهان چشم باز می کند می بیند تیر مصیبتی بر جان او نشسته و به گفته شاعر:

وَلَوْ اَنَّنی أُرْمی بنَبْل رَأَیْتُها *** وَلکِنَّنی أُرْمی بغَیْرِ سهام

«اگر تیری که به سوی من پرتاب می شد، تیر را می دیدم و می دانستم از کدام سو پرتاب شده ولی نه تیر دنیا را می بینم (و نمی دانم از چه سویی پرتاب شده».

جمله «وَعَبْد الدُّنْیَا وَتَاجِرِ الْغُرُورِ» اشاره به این است که انسان همچون برده ای در چنگال هوا و هوسها و زرق و برق دنیا گرفتار است و این امور او را به هر سو می برند و تاجر غرور بودنش بدین جهت است که او سرمایه هایی را با تلاش در این دنیا به دست می آورد که سرابی بیش نیست و مجموعه ای از مکر و فریب است. سرمایه هایی که به زودی از دست می رود و دیگران همیشه به آن چشم دوخته اند.

فقره «غَرِیمِ الْمَنَایَا» انسان را به شخص بدهکاری تشبیه می کند که طلبکار او مرگ است; مرگی که جان او را می گیرد و جسمش را در خاک پنهان می سازد و تعبیر به «أَسیرِ الْمَوْتِ» همان مطلب را به شکل دیگری بیان می کند; گاه می فرماید: بدهکار مرگ و گاه می فرماید: اسیر موت است.

جملات «حَلِیفِ الْهُمُومِ; هم پیمان اندوه ها» و «قَرِینِ الاَْحْزَانِ; قرین غم ها» اشاره به این است که سراسر زندگی آمیخته با انواع غم و اندوه است; غم روزی، غم بیماری، غم از دست دادن فرصت ها، غم خیانت های بعضی از دوستان و غم توطئه های دشمنان. آیا می توان کسی را پیدا کرد که در طول عمر اسیر این غم ها نشده باشد.

در اینجا اشاره به داستان معروف اسکندر بد نیست; هنگامی که می خواست از دنیا برود مادرش زنده بود و می دانست بسیار ناراحت می شود. تدبیری اندیشید که مایه تخفیف آلام او شود به او گفت: مادر بر مرگ من اشک بریز و عزای مرا گرم کن; ولی تنها گریه مکن؛ گروهی را دعوت کن که تو را در این امر یاری کنند و کسانی که برای من گریه کنند; نه برای گرفتاری ها و مصائب خویشتن.

مادر وصیّت فرزند را بعد از مرگ او عمل کرد به سراغ همسایگان و دوستان و خویشاوندان و آشنایان رفت. از هرکس سؤال می کرد که تو غم و اندوهی نداری؟ غم خود را با او در میان گذاشت; یکی گفت همسرم از دنیا رفته دیگری گفت به مصیبت فرزند گرفتارم، سومی گفت در معاملات زیان سختی دیده ام و چهارمی از بیماری و درد خود سخن گفت. مادر فهمید که دلی بی غم در این جهان نیست و طبق ضرب المثل معروف «اَلْبَلِیَّةُ إذا عَمَّتْ طابَتْ; بلا و مصیبت هرگاه عمومی شود قابل تحمل است» مصیبت فرزند برای او قابل تحمل شد.

تعبیر به «نُصُب الاْفَاتِ وَصَرِیعِ الشَّهَوَاتِ» با توجّه به اینکه «نُصُب» به معنای اهدافی است که تیر اندازان آن را نشانه گیری می کنند و «صَریع» به معنای کسی است که مغلوب می شود و به زمین می افتد، اشاره به آفات مختلفی است که از هر سو انسان را هدف گیری می کند و شهواتی که او را به زانو در آورده تاب مقاومت در برابر آن ندارد.

جمله «خَلِیفَةِ الاَْمْوَاتِ» اشاره به این است که ای انسان فراموش نکن تو جانشین مردگانی و در آینده به آنها خواهی پیوست و کسان دیگری جانشین تو می شوند و این رشته همچنان ادامه می یابد و سر دراز دارد.

جالب اینکه امام(علیه السلام) در معرفی خود شش صفت و در معرفی فرزندش چهارده صفت از مشکلاتی که هر انسانی در زندگی دنیا با آن روبه روست، بیان فرموده است; یعنی در واقع در مقابل هر وصف خویش دو وصف از فرزندش و در برابر هر مشکل خود دو مشکل از مخاطبش را بازگو می کند.


سبب نگاشتن این نامه:

امام(علیه السلام) در این بخش از نامه خود، از وضع خویشتن شروع می کند و در ضمن، انگیزه خود را برای اقدام به این وصیّت نامه اخلاقی و انسانی شرح می دهد و به طور خلاصه می فرماید: من به خود نگاه کردم دیدم ستاره عمرم رو به افول نهاده و باید در فکر خویشتن باشم و آماده سفر آخرت شوم; ولی از آنجا که تو را بخشی از وجود خود، بلکه تمام وجود خود می بینم خویش را ناگزیر از این اندرزها و نصیحت ها و هشدارها دیدم. می فرماید:

«اما بعد آگاهیم از پشت کردن دنیا و چیره شدن روزگار و روی آوردن آخرت به سوی من، مرا از یاد غیر خودم و توجّه به دنیا و اهل آن باز داشته»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ فِیمَا تَبَیَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْیَا عَنِّی، وَجُمُوحِ(12) الدَّهْرِ عَلَیَّ وَإِقْبَالِ الاْخِرَةِ إِلَیَّ، مَا یَزَعُنِی(13) عَنْ ذکْرِ مَنْ سوَایَ، وَالاِهْتِمَامِ بمَا وَرَائِی(14)).

امام(علیه السلام) در ادامه این سخن چنین نتیجه گیری می کند که: «این توجّه سبب شده، اشتغال به خویشتن مرا از فکر مردم (و آنچه از دنیا در دست آنهاست) باز دارد و از هوای نفس مانع شود و حقیقتِ سرنوشتم را برای من روشن سازد و همین امر مرا به مرحله ای رسانده که سراسر جدی است و شوخی در آن راه ندارد، سراسر راستی است و دروغ به آن آمیخته نیست»; (غَیْرَ أَنِّی حَیْثُ تَفَرَّدَ بی دُونَ هُمُومِ النَّاس هَمُّ نَفْسی، فَصَدَفَنِی(15) رَأْیِی وَصَرَفَنِی عَنْ هَوَایَ، وَصَرَّحَ لِی مَحْضُ أَمْرِی، فَأَفْضَی(16) بی إِلَی جِدّ لاَ یَکُونُ فِیهِ لَعِبٌ، وَصِدْق لاَ یَشُوبُهُ کَذبٌ).

اشاره به اینکه پشت کردن دنیا، سبب بیداری انسان است، زیرا خود را در آستانه انتقال از دنیا می بیند و همین امر موجب می شود که از هوای نفس بپرهیزد و به طور جدی به سرنوشت خویش بیندیشد; از هوا و هوس بپرهیزد، سرگرمی های غافل کننده را کنار زند، به خویشتن راست بگوید و دور از هرگونه تعصب و سهل انگاری، به آینده خود; یعنی سفر آخرت فکر کند.

امام(علیه السلام) این مقدمه را ظاهراً به دو منظور بیان فرمود: نخست اینکه مخاطب کاملاً باور کند که آنچه به او گفته می شود کاملا جدی است و نتیجه مطالعه ای عمیق نسبت به حال و آینده است. دیگر اینکه به فرزندش نیز هشدار دهد که چنین آینده ای را نیز در پیش دارد و همیشه جوان نمی ماند (هرچند جوانی دلیل بر اعتماد و اطمینان به زندگی نیست) بلکه چیزی نمی گذرد که کاروان عمر به منزلگاه نهایی نزدیک می شود. مبادا فرزندش گرفتار غرور جوانی شود و آینده خویش را به دست فراموشی بسپارد.

آن گاه امام(علیه السلام) به سراغ این نکته می رود که چرا به فکر اندرز گسترده ای به فرزندش افتاده در حالی که توجّه امام(علیه السلام) به سرنوشت خویش است می فرماید: «چون تو را جزیی از وجود خود بلکه تمام وجود خودم یافتم گویی که اگر ناراحتی به تو رسد، به من رسیده و اگر مرگ دامانت را بگیرد گویا دامن مرا گرفته، به این جهت اهتمام به کار تو را اهتمام به کار خود یافتم، از این رو این نامه را برای تو نوشتم تا تکیه گاه و پشتوانه تو باشد خواه من زنده باشم یا نباشم»;

(وَوَجَدْتُکَ بَعْضِی، بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی، حَتَّی کَأَنَّ شَیْئاً لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِی، وَکَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاکَ أَتَانِی، فَعَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِینِی مِنْ أَمْرِ نَفْسی، فَکَتَبْتُ إِلَیْکَ کِتَابی مُسْتَظْهِراً(17) بهِ إِنْ أَنَا بَقِیتُ لَکَ أَوْ فَنِیتُ).

تعبیر امام(علیه السلام) به اینکه تو را بعضی از وجود خود یافتم تفسیر روشنی دارد، زیرا فرزند از پدر و مادر متولد می شود و اجزای او برگرفته از اجزای آنهاست. اما اینکه می فرماید: تو را تمام وجود خودم یافتم; ممکن است اشاره به این باشد که تو امام بعد از من و جانشین منی، بنابراین تمام وجود من در تو تجلی می کند و تو تجلی گاه تمام وجود منی.

این احتمال نیز وجود دارد که این جمله اشاره به مجموعه صفات جسمانی و روحانی باشد که به حکم قانون وراثت از پدران به فرزندان می رسد و فرزندان واجد صفات روحانی و جسمانی پدرند.

در میان عرب نیز ضرب المثل هایی است از جمله شعر معروف شاعر است که می گوید:

إنّما أوْلادُنا بَیْنَنا *** أکْبادُنا تَمْشی عَلَی الاَْرْضِ

فرزندان ما جگران ما هستند که بر روی زمین راه می روند.(18)

در شرح نهج البلاغه مرحوم تستری آمده است که مردی اعرابی فرزند از دست رفته اش را دفن کرد و سپس گفت:

دَفَنْتُ بنَفْسی بَعْضَ نَفْسی فَأصْحَبَتْ *** وَلِلنَّفْس مِنْها دافِنٌ وَدَفینٌ

بخشی از وجودم را با دست خود به خاک سپردم و نگریستم که دفن کننده و دفن شونده یکی است.(19)

جمله «حَتَّی کَأَنَّ شَیْئاً ...» در واقع توضیحی و دلیلی است در اینکه چگونه فرزند دلبندش بعض وجود او و یا همه وجود اوست می فرماید: به همین دلیل هر مصیبتی و هر درد و رنجی به تو برسد گویی به من رسیده حتی اگر مرگ دامنت را بگیرد گویی دامن مرا گرفته است، چون همه چیز خود را در تو می بینم و تو تمام هستی منی. به هر حال این اهتمام امام(علیه السلام) به امر فرزندش انگیزه اصلی بیان این وصیّت نامه طولانی که مجموعه ای است از بهترین اندرزها و هدایت ها در زمینه توحید، معاد، آداب زندگی، آداب تهذیب نفس و راه و رسم درست زیستن در جامعه و از آنجا که امام(علیه السلام) به مقتضای حدیث معروف «أَنَا وَعَلِیٌّ أَبَوَا هَذهِ الاُْمَّة»(20) پدر تمام امّت است، مخاطب در این وصیّت نامه در واقع همه امّتند.

جمله «إِنْ أَنَا بَقِیتُ لَکَ أَوْ فَنِیتُ» اشاره به جاودانگی محتوای این نامه است و در واقع چنین است با اینکه بیش از هزار سال بر آن گذشته کاملا تازه و شاداب، بالنده و پربار است و مصداق روشنی است از آیه شریفه (کَشَجَرَة طَیِّبَة أَصْلُهَا ثَابتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ * تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِین بإِذْنِ رَبِّهَا).(21)


پی نوشت:

1 . این واژه گاه به صورت تثنیه (با فتح راء) و گاه به صورت جمع (با کسر راء) خوانده شده. در صورت اول اشاره به مکانی است که در میان حلب و قنّسرین از اراضی شام واقع شده و در صورت دوم ممکن است اشاره به همان مکان به اعتبار حضور اقوام مختلف در آنجا باشد. 

2 . سند نامه: این نامه به گفته نویسنده مصادر نهج البلاغه، از مشهورترین نامه ها و وصایای امام امیرمؤمنان(علیه السلام) است که گروهی از برجسته ترین دانشمندان اسلام آن را پیش از تولد سیّد رضی در کتاب های خود آورده اند; از جمله مرحوم کلینی در کتاب الرسائل و مرحوم حسن بن عبدالله عسکری (از اساتید شیخ صدوق) در کتاب الزواجر والمواعظ و نویسنده عقد الفرید در دو بخش از کتاب خود در باب مواعظ الاباء للابناء و نویسنده کتاب تحف العقول، حسن بن علی بن شعبه حرانی در ضمن سخنان امیر مؤمنان علی(علیه السلام). شیخ صدوق نیز بخش هایی از آن را در دو جای کتاب من لا یحضر آورده است. بعد از سیّد رضی نیز گروه کثیری آن را در کتاب های خود ذکر کرده اند. مرحوم سیّد بن طاووس در آخر کتاب کشف المحجة، ضمن بیان این وصیّت نامه با اسناد متعدّدی آن را نقل می کند. مجموعه اسنادی که بزرگان برای این نامه ذکر کرده اند به شش سند بالغ می شود (و از مجموع این اسناد و نقل این همه بزرگان به خوبی روشن می شود که در انتساب این نامه به امیرمؤمنان علی(علیه السلام) جای هیچ گونه تأملی نیست. اضافه بر اینکه محتوای آن نیز به قدری عالی است که صدور آن از غیر امام معصوم امکان ندارد) (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 307-311).

3 . «زمان» در اصل به همان معنای معروف آن است که شامل اوقات کوتاه و طولانی می شود; ولی از آنجا که زمان در این دنیا همراه با حوادث گوناگون تلخ و شیرین است، این واژه گاه اشاره به همین معناست و «المُقِرُّ لِلزّمان» اشاره به کسی است که قبول دارد دنیا دار حوادث است ولی در عمل با آن هماهنگ نیست. 

4 . در بسیاری از متون و شروح نهج البلاغه بعد از این وصف صفت دیگری نیز به عنوان «الذامُّ لِلدُّنْیا; نکوهش گر دنیا» آمده است که با توجّه به آن، هفت وصف می شود. 

5 . «الظّاعِن» به معنای کوچ کننده از ریشه «ظعن» بر وزن «طعن» به معنای کوچ کردن گرفته شده است. 

6 . «غرض» به معنای هدفی است که به سوی آن تیراندازی می شود. 

7 . «رهینة» به معنای گروگان است. 

8 . «رمیة» تعبیر دیگری از «غرض» و «هدف» است (صفت مشبهه ای است که معنای مفعولی دارد). 

9 . «حلیف» به معنای هم پیمان از ریشه «حلف» بر وزن «حرف» به معنای سوگند و پیمان گرفته شده است. 

10 . آل عمران، آیه 185. 

11 . نهج البلاغه، خطبه 226.

12 . «جُمُوح» به معنای سرکشی کردن و «جَمُوح» بر وزن «قبول» در اصل به معنای حیوان چموش است. سپس به انسان های سرکش و حتی حوادث و برنامه هایی که در اختیار انسان نیست اطلاق شده است. 

13 . «یَزَع» از ریشه «وزع» بر وزن «وضع» به معنای باز داشتن گرفته شده است. 

14 . «ما وَرائی» اشاره به مردم دنیا، مقامات، ثروت ها و امثال آن است و هدف امام(علیه السلام) بیان این حقیقت است که توجّه به قرب انتقال از دنیا مرا از امور دنیوی باز داشته و متوجه سرنوشت آینده ام ساخته و جای تعجب است که بعضی از شارحان نهج البلاغه، «ما وَرائی» را به معنای آخرت گرفته اند در حالی که مفهوم جمله در این صورت چنین می شود: توجّه به پایان عمر مرا از اهتمام به امر آخرت باز داشته و این تفسیری است نادرست. 

15 . «صدف» از ریشه «صدف» بر وزن «حذف» به معنای اعراض کردن و روی گرداندن از چیزی است. 

16 . «اَفْضی» از ریشه «افضاء» و «فضا» گرفته شده و به معنای وصول به چیزی است گویی در «فضا»ی او وارد شده است. 

17 . «مستظهرا» از ریشه «استظهار» به معنای طلب پشتیبانی از کسی یا از چیزی است. 

18 . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 61. 

19 . شرح نهج البلاغه تستری، ج 8، ص 330. 

20 . بحارالانوار، ج 16، ص 95 . 

  1. ابراهیم، آیه 24 و 25.