[hadith]مِنَ الْوَالِد الْفَانِ، الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ، الْمُدْبرِ الْعُمُرِ، الْمُسْتَسْلِمِ [لِلدَّهْرِ الذَّامِ] لِلدُّنْیَا، السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَی وَ الظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً، إِلَی الْمَوْلُود الْمُؤَمِّلِ مَا لَا یُدْرِکُ، السَّالِکِ سَبیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ، غَرَضِ الْأَسْقَامِ وَ رَهِینَةِ الْأَیَّامِ وَ رَمِیَّةِ الْمَصَائِب وَ عَبْد الدُّنْیَا وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ وَ غَرِیمِ الْمَنَایَا وَ أَسیرِ الْمَوْتِ وَ حَلِیفِ الْهُمُومِ وَ قَرِینِ الْأَحْزَانِ وَ نُصُب الْآفَاتِ وَ صَرِیعِ الشَّهَوَاتِ وَ خَلِیفَةِ الْأَمْوَاتِ؛ أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ فِیمَا تَبَیَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْیَا عَنِّی وَ جُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَیَّ وَ إِقْبَالِ الْآخِرَةِ إِلَیَّ مَا یَزَعُنِی عَنْ ذکْرِ مَنْ سوَایَ وَ الِاهْتِمَامِ بمَا وَرَائِی، غَیْرَ أَنِّی حَیْثُ تَفَرَّدَ بی دُونَ هُمُومِ النَّاس هَمُّ نَفْسی [فَصَدَّقَنِی] فَصَدَفَنِی رَأْیِی وَ صَرَفَنِی عَنْ هَوَایَ وَ صَرَّحَ لِی مَحْضُ أَمْرِی، فَأَفْضَی بی إِلَی جِدٍّ لَا یَکُونُ فِیهِ لَعِبٌ وَ صِدْقٍ لَا یَشُوبُهُ کَذبٌ، وَ وَجَدْتُکَ بَعْضِی بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی حَتَّی کَأَنَّ شَیْئاً لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِی وَ کَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاکَ أَتَانِی، فَعَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِینِی مِنْ أَمْرِ نَفْسی، فَکَتَبْتُ إِلَیْکَ کِتَابی [هَذَا] مُسْتَظْهِراً بهِ إِنْ أَنَا بَقِیتُ لَکَ أَوْ فَنِیتُ.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 5، صفحه 8-2

لغات: 

رَهینَة: گروگان

رَمیَة: هدف، تاء برای نقل اسم از وصفیت به اسم صرف است. 

حَلیف: هم قسم

نُصُب: چیزی که به جایی نصب شود (نشانه).

جمح الفرس: وقتی که اسب بر صاحبش غلبه کند و او قادر بر رام کردنش نباشد. 

یزغنی: باز می دارد مرا

محض: خالص. 

افضی: پایان یافت. 

شوب: آمیختگی و درهم شدن. 

شرح: 

در این بخش که به منزله عنوان وصیّت است، آن بزرگوار برای خود، هفت ویژگی و برای فرزندش چهارده تا در زمینه دل نبستن بر دنیا بیان فرموده و ویژگیهای فرزندش را دو چندان آورده است، زیرا هدف، وصیّت و نصیحت اوست: 

اوّل: «من الوالد الفان»، این لفظ به صورت مجاز از باب تسمیه شیء به اسم نتیجه آن، به کار رفته است. اسم منقوص الفانی را به جهت رعایت قرینه کلمه دوّم للزّمان با حذف یای الفان وقف کرده است. و این عمل جایز است. 

دوّم: «المقرّ للزّمان» یعنی بر اثر زور و جبر، اقرار به ناتوانی خود در دست دگرگونیهای آن دارد، گویی روزگار را دشمنی پر قدرت فرض کرده است که هماوردان به قدرت او اعتراف می کنند. 

سوّم: «المدبر العمر» از آن جهت که عمر آن بزرگوار قریب به شصت سال بود. 

چهارم: «المستسلم للدّهر» که این عبارت شیواتر از المقرّ للزّمان است. 

پنجم: «الذّام للدّنیا» چه پیوسته آن حضرت از دنیا بیزار بوده و با بیان زشتیهایش از آن دوری می جسته است. 

ششم: «السّاکن مساکن الموتی» معنی این عبارت ترغیب به دوری از اعتماد و دلبستگی به دنیا و ماندن در آنست به وسیله یادآوری این مطلب که دنیا منزل مردگان است. زیرا هر کس در محلّ سکونت اموات قرار دارد، دچار سرنوشت آنان خواهد شد، و در جهت ایجاد نفرت [از دنیا] نظیر آیه مبارکه وَ سَکَنْتُمْ فِی مَساکِنِ الَّذینَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ«» است. 

هفتم: «الظّاعن عنها غدا» این عبارت یادآور جدایی و غدا کنایه از زمان جدایی و لفظ الظّاعن استعاره برای همان جدایی است. 

امّا در باره فرزند: 

اوّل: «المؤمّل ما لا یدرک»، در این جمله به دوری جستن از طول آرزو امر شده، زیرا آن باعث فراموش کردن آخرت است، و دلیل دوری جستن از دنیا و آرزو داشتن چیزی است که به او نمی رسد. بدیهی است که انسان تا وقتی که در این دنیاست، به خواسته های خود آرزومند است، همان طوری که پیامبر (ص) فرموده است: فرزند آدم پیر می شود ولی دو خصلت در او شدّت می یابد: آزمندی و آرزو داشتن، و بی تردید عمر به سر می آید بی آنکه اینها برآورده شوند. 

دوّم:«السالک سبیل من قد هلک»، راه کسانی که هلاک شده اند همان مسافرت از دنیاست به سمت آخرت و طیّ منازل عمر. و این که راه را به کسانی که هلاک شده اند، نسبت داده است برای یادآوری مرگ است. 

سوّم: «غرض الاسقام» از آن رو لفظ «الغرض» را استعاره برای فرزندش آورده که او به منزله نشانه ای مورد اصابت تیرهای بیماریهاست. 

چهارم: «رهینة الایّام» لفظ الرّهینه را استعاره برای فرزند خود آورده است به اعتبار این که وجود او وابسته به اوقات و داخل در حکم آنست چنانکه گروگان در اختیار گرودار است. 

پنجم: «و رمیّة المصائب» این عبارت نیز مثل عبارت غرض الأسقام [استعاره است برای این که او هدف تیرهای شداید است.] 

ششم: «و عبد الدّنیا» لفظ عبد مستعار است، زیرا که طالب دنیا در حقیقت مطیع دنیا و کارگزار اوست، همچنان که بنده، فرمانبردار و کارگر مولای خویش است. 

هفتم: «و تاجر الغرور» یعنی تجارت او برای دنیا، فریب و غفلت از کسب و کار حقیقی و جاودانه است. و کلمه تاجر استعاره از انسان است، به دلیل صرف مال و فعالیّت خود در راه شرّ دنیا به گمان این که آنها همه خواستهای مفیدند. 

هشتم: «و غریم المنایا» لفظ غریم کنایه از انسان است به اعتبار این که هر فرد بشر همچون مسافری است و اجل در پی او بمانند طلبکاری در پی بدهکار خود است. 

نهم: لفظ اسیر را استعاره آورده است به لحاظ تسلیم بودن او به مرگ و خلاصی نداشتن از آن. 

دهم: «و حلیف الهموم»: همدم غمهاست. 

یازدهم: «و قرین الاحزان»، الفاظ حلیف و قرین را استعاره آورده است به اعتبار انفکاک ناپذیری او از غم و اندوهها همان طوری که دو هم پیمان از یکدیگر جدا نمی شوند. 

دوازدهم: «و نصب الافات»، مثل و رمیّة المصائب، است. یعنی در معرض آفتهاست. 

سیزدهم: «و صریع الشهوات»، کلمه صریع استعاره آورده شده است به جهت مغلوب و مقهور بودن او در دست هوای نفس همچون قتیل به معنای مقتول. 

چهاردهم: «و خلیفة الاموات»، در این عبارت با یادآوری مرگ ایجاد نفرت از دنیا می فرماید، زیرا که جانشین مردگان در معرض پیوستن به آنهاست، نظیر سخن بعضی از حکما که گفته اند: براستی که ما بین او و آدم جز پدری مرده وجود ندارد، نسبت اصولی با مرگ دارد. 


امام (ع) بین کلمات: اقبال و ادبار، آخرة و دنیا، صنعت تقابل به کار برده است. ما قبلا به معنای پشت کردن به دنیا و رو آوردن به آخرت در شرح عبارت: «الا و انّ الدنیا قد ادبرت» اشاره کردیم. 

لفظ جموح را استعاره برای روزگار آورده است، به لحاظ ناتوانی شخص از غلبه اش بر دگرگونیها و تغییرات آن، که چون اسب سرکش از اختیارش بیرون است. 

«ما» ی اوّلی به معنی الّذی و احتمال دارد مای مصدری باشد، بنا بر معنای اوّل من برای تبیین، و بنا بر معنای دوّم، من برای ابتدای غایت خواهد بود. 

«ما» ی دوم به معنای الّذی و در محلّ رفع است، چون مبتداست و «فیما تبیّنت» خبر ما، و مستظهرا حال می باشد. محور جدایی -بر طبق آنچه حضرت بیان می کند- این است که امام (ع) در معرض جدایی از فرزندش می باشد و آن لحظات، هنگام توجّه به حال خود و حال اوست تا او را به منزله خود فرض کند، و نیز حضرت [می خواهد به فرزندش بفهماند] که به وضع او بسیار اهمیت می دهد تا بدین وسیله او برای پذیرش وصیّت آن حضرت آماده تر شود. 

تا اینجا به منزله آماده سازی و مقدّمه وصیّت است. سپس آن حضرت با بیان مطالبی که ذکر شد، نزدیک شدن رحلت خود را به سوی خدا، به او اعلام داشته است و این که همین امر، -نزدیکی رحلت به سوی خدا- او را از توجّه به ماسوای او و از مصالح مربوط به مصلحت مخلوق و نظام هستی بازداشته است. زیرا آن هنگام، هنگامه سختی است برای انسان و آنچه در آن وقت برایش اهمّیّت دارد همان آراستگی به فضایل و آمادگی برای دیدار با خداست و آن غیر از زمان جوانی و اوایل عمر است که برای اصلاح حال دیگران و پرداختن به کارهای عادی مجال دارد. 

جز این که برای امام، وقتی که هنگامه رحلت پدید آمد و معلوم شد که در آن حال باید تنها به خود بپردازد و اندیشه اش نیز آن را تأیید کرد که بدانچه سزاوار است و برایش اهمّیّت دارد توجّه کند و از آنچه دلخواه اوست چشم بپوشد. زیرا بهترین و درست ترین اندیشه ها از نظر امام، آن اندیشه ای است که اهمیّت بیشتری به این امر دهد و حقیقت کار و آنچه را که شایسته است بر ملا سازد و سرانجام او را به تلاش و صداقتی دور از بازیچه و دروغ برساند- امام علیه السلام، فرزندش را پاره تن خود تعریف کرده است که کنایه از زیادی پیوند با آن حضرت و نزدیکی و محبّت به اوست، چنانکه شاعر گوید: براستی که فرزندانمان پاره های جگر ما هستند که بر روی زمین راه می روند. بلکه او فرزندش را، تمام وجود خود یعنی عبارت از مجموع هستی خود دیده است، زیرا که او خلیفه و جانشین وی و وارث دانش و فضایل اوست. دلیل بر قرب زیاد وی و این که او به منزله جان وی است یادآوری دو نتیجه است که در عبارت از حتّی تا «آتانی» وجود دارد. وجه تشبیه میان مصیبتی که به فرزندش می رسد و آن مصیبتی که به صورت غیر مستقیم به خود آن حضرت می رسد، نهایت تأثر و دردناکی او به سبب آن مصیبت می باشد. 

این احساس هر چند برای آن بزرگوار، مانند هر پدری نسبت به فرزندش، امری طبیعی بوده است، لکن از چیزهایی است که انسان در پایان عمر و در آن هنگام که از قطع رابطه اش با دنیا آگاه می شود باید به آن توجّه کامل داشته باشد زیرا انسان بطور طبیعی بقای نام نیک را دوست دارد و بر دوام خیر و آثار نیک حریص است، از این رو خود را تنها در اندیشه خویشتن منحصر می کند و به درستی نظرش در پند و نصیحت، ملزم ساخته است.

کلمه محض را به حالت رفع بنا به فاعلیّت و به صورت نصب بنا بر حذف حرف جرّ [منصوب به نزع خافض] خوانده اند بنا بر این، تقدیر عبارت: عن محض امری است. 

سپس توجّه داده است که از لوازم وجدانی اوست آنچه را که مورد توجّه و اهمیّت است به فرزندش توجه دهد و اهمیتش را گوشزد کند، بدان جهت این وصیت را نوشته است که پشتوانه و سندی باشد تا در هر حال، چه او بماند و یا بمیرد سرمشق عمل او باشد. زیرا این وصیت مشتمل است بر سخنان دلاویز، آداب زندگی، اخلاق شایسته و رهنمودهای خط مشی در راه خدا، آنچه را که خود به پیروی و تقلید از پیامبر (ص) در طول عمر برای خویشتن پسندیده است عنایت و علاقه به فرزند ایجاب می کند که او را نیز به انجام این کارها رهنمون شود. و توفیق عمل مربوط به خداست.