[hadith]وَ مِنْهُ: فَإِنَّهُ لَا سَوَاءَ إِمَامُ الْهُدَی وَ إِمَامُ الرَّدَی وَ وَلِیُّ النَّبیِّ وَ عَدُوُّ النَّبیِّ، وَ لَقَدْ قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) إِنِّی لَا أَخَافُ عَلَی أُمَّتِی مُؤْمِناً وَ لَا مُشْرِکاً، أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَیَمْنَعُهُ اللَّهُ بإِیمَانِهِ وَ أَمَّا الْمُشْرِکُ فَیَقْمَعُهُ اللَّهُ بشرْکِهِ، وَ لَکِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ کُلَّ مُنَافِقِ الْجَنَانِ، عَالِمِ اللِّسَانِ، یَقُولُ مَا تَعْرِفُونَ وَ یَفْعَلُ مَا تُنْکِرُون.[/hadith]

تنها از این گروه بترسید:

در آخرین بخش از این نامه مطابق آنچه مرحوم سیّد رضی آورده (و از تعبیر به «منه» بر می آید که آنچه در نهج البلاغه آمده تمام نامه نبوده، بلکه بخش هایی از آن است) امام(علیه السلام) به نکته ای بسیار مهم و اساسی توجّه کرده و می فرماید: «امام هدایت و امام گمراهی هرگز یکسان نیستند همچنین دوستدار پیامبر و دشمن او با هم برابر نخواهند بود»; (وَمِنْهُ: فَإِنَّهُ لاَ سَوَاءَ، إِمَامُ الْهُدَی وَإِمَامُ الرَّدَی(1) وَ وَلِیُّ النَّبیِّ، وَ عَدُوُّ النَّبیِّ).

روشن است که تعبیر به «إِمَامُ الْهُدَی» در این جمله اشاره به خود آن حضرت و تعبیر به «إِمَامُ الرَّدَی» اشاره به معاویه است که بر خلاف دستور پیامبر و خواسته قاطبه مسلمین پرچم مخالفت بر افراشت و جنگ های خونین و هلاکت بسیاری از مسلمین را سبب گردید.

واژه «امام» غالباً به معنای پیشوای حق است; ولی گاه در پیشوای باطل هم به کار می رود. در قرآن مجید می خوانیم: «(وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ); و آنان (فرعونیان) را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی آتش (دوزخ) دعوت می کنند».(2)

دلیل تطبیق «إِمَامُ الرَّدَی» در جمله فوق بر معاویه افزون بر قرائن حالیه، صراحت بخش هایی از این نامه است که مرحوم سیّد رضی آن را نقل نکرده است; در بخشی از این نامه طبق آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده است می خوانیم: «إیّاکُمْ وَ دَعْوَةُ الْکِذّاب ابْنِ هِنْد; از خواسته ها و دعوت های این مرد دروغگو فرزند هند (جگر خوار) بپرهیزید».

آن گاه امام(علیه السلام) در تکمیل همین سخن به حدیثی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) استناد می جوید و می گوید: «رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به من فرمود: من بر امتم نه از مؤمن می ترسم و نه از مشرک، چرا که مؤمن ایمانش او را از کار خلاف باز می دارد و مشرک را خداوند به وسیله سرکشی (رسوا و) خوار و ذلیل می کند. تنها آنان که از شرشان بر شما می ترسم کسانی اند که در دل منافقند و در زبان به ظاهر دانا، سخنانی می گویند که شما می پسندید; ولی اعمالی انجام می دهند که شما آن را زشت  و ناپسند می شمارید»; (وَلَقَدْ قَالَ لِی رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه وآله) إِنِّی لاَ أَخَافُ عَلَی أُمَّتِی مُؤْمِناً وَلاَ مُشْرِکاً; أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَیَمْنَعُهُ اللهُ بإِیمَانِهِ، وَأَمَّا الْمُشْرِکُ فَیَقْمَعُهُ(3) اللهُ بشرْکِهِ. وَلَکِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ کُلَّ مُنَافِقِ الْجَنَانِ(4)، عَالِمِ اللِّسَانِ، یَقُولُ مَا تَعْرِفُونَ، وَیَفْعَلُ مَا تُنْکِرُونَ).

این یک واقعیّت است که مؤمنان واقعی پشت و پناه اسلام و امّت اسلامی هستند و مشرکان شناخته شده به سبب شرکشان، مردم از آنها فاصله می گیرند و اگر بخواهند از درِ عداوت در آیند، مؤمنان به فرمان خداوند دست به دست هم می دهند و آنها را در هم می کوبند; ولی مشکل بزرگ جامعه اسلامی و هر جامعه ای دشمنانی هستند که لباس دوستی بر تن می کنند، همان افراد دو چهره ای که چهره زیبایی از خود نشان می دهند و چهره زشت درونی خود را مستور می دارند، در میان صفوف مسلمانان رفت و آمد دارند و از اسرار آنها آگاه می شوند و هر جا بتوانند از پشت به آنها خنجر می زنند. آیات الهی و سنّت پیامبر(صلی الله علیه وآله) را دست آویز خود قرار می دهند; ولی در عمل بر خلاف رفتار می کنند.

مصداق بارز این سخن در زمان علی(علیه السلام)، معاویه و اطرافیانش بودند که به نام خونخواهی عثمان که ظاهراً جانشین پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بود، قیام کردند و به هنگام ناچاری قرآن ها را بر سر نیزه ها بالا بردند. نماز می خواندند و در نماز جمعه سخنان زیبا و موافق کتاب و سنّت می گفتند; ولی برای تضعیف امام هدایت; علی(علیه السلام) که هم از سوی خدا منصوب شده بود و هم از سوی خلق، هیچ فرصتی را از دست نمی دادند. از قتل بی گناهان و غارت اموال مسلمین و شبیخون زدن به مناطق مرزی عراق ابا نداشتند و با استفاده از این روش سرانجام توانستند بر جای پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) تکیه زنند و اسلام را به قهقرا ببرند.


 نکته ها:

  1. خطر منافقان:

امام(علیه السلام) در این نامه از خطر مهمی که محمد بن ابی بکر و جامعه مردم مصر، بلکه همه جوامع اسلامی را تهدید می کند; یعنی خطر منافقان سخن به میان آورده و مردم را به سه گروه تقسیم می کند: مؤمن، مشرک و منافق سپس می فرماید: مؤمنان هیچ خطری برای جامعه اسلامی ندارند، زیرا ایمانشان به آنها اجازه نمی دهد دست به کاری بزنند که خطری برای اسلام و مسلمین ایجاد کند و مشرکان معاند که به اصطلاح شمشیر را از رو بسته اند خطر آنها نیز چندان مهم نیست، زیرا شناخته شده اند و مسلمانان باایمان، مراقب توطئه های آنها هستند; اما مشکل مهم از سوی منافقان است کسانی که در میان اهل ایمان زندگی می کنند و به اصطلاح شمشیر را زیر لباس بسته اند، سخنانی می گویند که خوشایند مؤمنان است و افکار و عواطف آنها را به سوی خودشان جلب و جذب می کنند; اما در لحظات حساس و هنگامی که فرصتی به دست آورند زهر خود را می ریزند و ضربه به اسلام و مسلمین می زنند.

گرچه آنها نفاق خود را مکتوم می دارند و تخریب را به صورت پنهانی انجام می دهند ولی چنان نیستند که نتوان آنها را با دقت تشخیص داد. قرآن مجید علائم متعدّدی برای شناخت اهل نفاق در سوره «بقره» و سوره «منافقون» بیان فرموده که با دقت در آن می توان آنها را شناخت و از خطرات آنها مصون ماند.

درباره ریشه های نفاق و برنامه ریزی دقیق منافقان و نفاق در طول تاریخ و خطرات این گروه بحث های مشروحی در خطبه 194 (جلد هفتم از صفحه 606 تا 619) و همچنین در ذیل خطبه 210 بیان شده است.

  1. نامه ای عجیب از معتضد عباسی:

از شگفتی های دوران عباسیان نامه ای است که معتضد عباسی به صورت ـ بخش نامه ای مستدل برای نواحی مختلف فرستاد. این نامه را مورخ معروف، طبری در حوادث سال 284 در تاریخ خود نقل کرده و کامل ابن اثیر (هرچند با لحن مخالف) به آن اشاره کرده است و ما آن را از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید که از آن تلخیص خوبی دارد نقل می کنیم.

ابن ابی الحدید در جلد 15 از شرح نهج البلاغه خود در ذیل همین نامه امام(علیه السلام) به محمد بن ابی بکر می نویسد: طبری چنین می گوید: در این سنه (سنه 284) معتضد عباسی تصمیم گرفت لعن معاویه را بر تمام منابر گسترش دهد و دستور داد نامه ای نوشتند (مستدل) که برای مردم خوانده شود. وزیرش عبید الله بن سلیمان او را از ایجاد تنش در میان گروهی از مردم بر حذر داشت و گفت: ممکن است این کار به فتنه بینجامد; ولی معتضد اعتنایی به سخنان او نکرد.

نخستین چیزی که معتضد به آن ابتدا کرد این بود که مردم مشغول کار خود باشند و از اجتماعات بپرهیزند و عصبیت را کنار بگذارند و به عنوان شهادت دادن، نزد سلطان نروند مگر اینکه از آنها خواسته شود و داستان سرایان را از نشستن بر سر جاده ها (و گردآوری مردم در اطراف خود) منع کنند و دستور داد نسخه هایی از این نامه تهیّه شود و در دو طرف بغداد در محلات و کوچه ها و بازارها روز چهارشنبه بیست و چهارم جمادی الاولیِ همان سال برای مردم بخوانند سپس روز جمعه از آن خودداری کنند و از اجتماع مردم به صورت گروهی در دو مسجد معروف بغداد جلوگیری کنند و به سقاهایی که در آن دو مسجد به مردم آب می دادند، سفارش شد که برای معاویه طلب رحمت نکنند چون قبلاً عادت آنها بر این بود که به هنگام آب دادن برای او طلب رحمت می کردند.

به هر حال روز جمعه نامه خوانده نشد، هرچند مردم انتظار داشتند آن را استماع کنند. در این هنگام وزیر معتضد «عبیدالله بن سلیمان» متوسل به قاضی یوسف شد که حیله ای بیندیشد و معتضد را از این کار منصرف نماید. قاضی یوسف به سراغ معتضد رفت و گفت من از این می ترسم که توده مردم با شنیدن این نامه حرکتی اعتراض آمیز آغاز کنند. معتضد گفت: من با شمشیر آنها را بر سر جای خود می نشانم. قاضی گفت: با آل ابو طالب چه خواهی کرد؟ آنها از این موقعیت استفاده می کنند و در همه جا مردم را به سوی خود دعوت می نمایند و به یقین توجّه مردم به آنها بیشتر از توجّه به بنی العباس است. معتضد با شنیدن این سخن ساکت شد و پاسخی نداد و بعد از آن اقدامی در این زمینه نکرد.

نامه بسیار مفصل و مستدل است و بخشی از آن چنین است: «خبرهایی به امیر مؤمنان (منظور در اینجا معتضد عباسی است) رسیده که گروهی از مردم گرفتار اشتباهاتی در دین خود و فسادی در عقاید و تعصب هایی نابجا شده اند که عامل اصلی آن پیشوایان ضلالت بوده اند و از این رو سنّت پیغمبر(صلی الله علیه وآله) را رها کرده و به بدعت ها روی آورده اند.

این جریان بر امیر  مؤمنان سخت آمده و سکوت در برابر آن را جایز نشمرده و آن را مخالف وظایف دینی خود دیده که باید در برابر انحرافات ساکت ننشیند و برای ارشاد جاهلان و اقامه حجت در مقابل معاندان قیام کند.

به همین دلیل امیرالمؤمنین (معتضد) به شما مسلمانان خبر می دهد که خداوند متعال، پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) را به آیینش مبعوث ساخت و به او فرمان داد که فرمان خدا را اجرا کند. آن حضرت از خانواده خود شروع کرد; گروهی ایمان آوردند و دعوت او را پذیرفتند و سر بر فرمانش نهادند و گروهی به مخالفت برخاستند و از هرگونه کارشکنی فروگذاری نکردند ـ سپس بعد از ذکر اعمال این دو گروه با عباراتی جالب و زیبا چنین ادامه می دهد: بدترین دشمن پیغمبر اسلام(صلی الله علیه وآله) و کسی که از همه بیشتر مخالفت می کرد و سر آغاز هر جنگ و عداوتی بود و آغازگر هر فتنه ای محسوب می شد و هر پرچمی بر ضد اسلام برافراشته می شد، صاحب و رهبر و رییس آن ابوسفیان و پیروانش از بنی امیّه ملعون در کتاب خدا و بر زبان پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در مواقف متعدّد بودند. سر انجام اسلام پیشی گرفت و این دشمن سرسخت مغلوب و منکوب شد و به ناچار در برابر اسلام تسلیم گشت در حالی که قلبش اسلام را نپذیرفته بود و شرک و کفر را در دل پنهان می داشت. خداوند در قرآن مجید درباره آنها فرموده: (وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْانِ)(5) و همه اتفاق دارند که این شجره ملعونه همان بنی امیّه هستند و در سنّت نبوی که راویان ثقه آن را نقل کرده اند، وارد شده که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) روزی ابوسفیان را بر چهارپایی سوار دید که معاویه زمام آن را در دست داشت و یزید (برادر معاویه) آن چهارپا را می راند. پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمود: «لَعَنَ اللهُ الرَّاکِبَ وَالْقَائِدَ وَالسَّائِق; خدا لعنت کند سوار و زمامدار و کسی که آن را از پشت سر می راند».

نیز راویان روایت کرده اند که در روز بیعت عثمان، ابوسفیان ـ که در آن زمان نابینا شده بود (و حاضران در مجلس) که گمان می کرد همه از بنی امیّه هستند ـ صدا زد: «تَلَقَّفُوهَا یَا بَنِی عَبْد شَمْس تَلَقُّفَ الْکُرَةِ فَوَ اللهِ مَا مِنْ جَنَّة وَ لاَ نَار; ای فرزندان عبد شمس ـ ای بنی امیّه ـ خلافت را همچون گوی از میدان بربایید به خدا سوگند نه بهشتی در کار است و نه دوزخی» و این عبارت به یقین کفر صریح است که لعنت الهی شامل حال گوینده آن می شود.

در روایت دیگری آمده است که ابوسفیان روز فتح مکّه بلال را بر بام کعبه دید ـ هنوز نابینا نشده بود ـ که مشغول اذان است و می گوید: «أشْهَد أنّ مُحَمّداً رَسُولُ الله»; ابو سفیان گفت: خوشا به حال عتبة بن ربیعة (یکی از بستگان ابوسفیان که در جنگ بدر کشته شده بود) که از دنیا رفت و چنین منظره ای را ندید.

در روایت دیگری آمده که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) خواب وحشتناکی دید و ناراحت شد; می گویند بعد از این خواب پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) خندان دیده نشد، زیرا در خواب دیده بود عده ای از بنی امیّه مانند میمون ها به روی منبرش بالا می روند و پایین می آیند.

در روایت دیگری آمده، روزی پیغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «از این گذرگاه کوه که می بینی به زودی مردی بیرون می آید که بر مذهب من محشور نخواهد شد» ناگهان معاویه ظاهر شد.

در حدیث دیگری پیغمبر فرمود: «إِذَا رَأَیْتُمْ مُعَاوِیَةَ یَخْطُبُ عَلَی مِنْبَرِی فَاقْتُلُوه; هنگامی که معاویه را بر منبر من ببینید او را به قتل برسانید» و روایات کوبنده دیگری درباره معاویه که در کتب معروف نقل شده است.

سپس در ادامه این نامه داستان شهادت عمار یاسر به وسیله لشکر شام نقل شده که پیغمبر(صلی الله علیه وآله) خطاب به او فرموده بود: «گروه طغیان گر تو را می کشند در حالی که تو آنها را به بهشت می خوانی و آنها تو را به دوزخ دعوت می کنند».

آن گاه به شهادت گروهی از صلحا و بزرگان اسلام از نیکان اصحاب و تابعین و اهل فضیلت و دین، به دست معاویه به طور مشروح اشاره می کند، افرادی مانند «عمرو بن حمق خزاعی» و «حجر بن عدی الکندی».

سپس به معرفی فرزندش یزید، آن شراب خوار مستِ میمون باز اشاره کرده و جنایت معاویه را در گرفتن بیعت برای او با قهر و غلبه و تهدید و تطمیع، یادآور می شود.

آن گاه به بخشی از کفریات یزید می پردازد از جمله تمسک او به شعر ذیل که آشکارا دم از کفر و شرک و بی ایمانی می زند آنجا که می گوید:

لَیْتَ أَشْیَاخِی ببَدْر شَهِدُوا *** جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الاَْسَل

ای کاش نیاکان من که در میدان بدر بودند، ناله خزرج را از ضربات نیزه ها مشاهده می کردند.(6)

سپس در ادامه می افزاید: اضافه بر اینها بنی مروان (شاخه ای از بنی امیّه) احکام خدا را آشکارا دگرگون یا تعطیل کردند; اموال بیت المال را در میان خود تقسیم نمودند; احترام حرم مکّه را سلب کردند و از هرگونه تخریب و آتش سوزی در خانه خدا ابا نداشتند و پناهندگان به آن را کشتند و زمین را از جور و عدوان پر کردند و ظلم آنها همه بلاد را فرا گرفت تا آنکه خشم خدا بر آنها فرود آمد و قهر و غضب الهی بر آنان نازل شد. گروهی از خاندان پیامبر(صلی الله علیه وآله) برخاستند و از آنها انتقام گرفتند و بدین وسیله، خون آنها و پدران مرتدّشان ریخته شد و خداوند ظالمان را ریشه کن ساخت.

آن گاه در ادامه این نامه می افزاید: ای مردم! اوامر الهی را اطاعت کنید آنجا که می فرماید: (إِنَّ اللهَ لَعَنَ الْکافِرینَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعیراً)(7) و نیز می فرماید: (أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ)(8) بنابراین بر شما ای مردم! لازم است کسی را که خدا و رسولش او را لعن کرده، لعن کنید.

آن گاه ابوسفیان و معاویه و یزید و مروان بن حکم و فرزندان و نوه های آنها را لعن می کند و می افزاید: «اللَّهُمَّ الْعَنْ أَئِمَّةَ الْکُفْرِ وَ قَادَةَ الضَّلاَلِ وَأَعْدَاءَ الدِّینِ مُجَاهِدی الرَّسُولِ وَمُعَطِّلِی الاَْحْکَامِ وَمُبَدِّلِی الْکِتَاب وَمُنْتَهِکِی الدَّمِ الْحَرَامِ; خداوندا پیشوایان کفر و رهبر ضلالت و دشمنان دین و آنها که با رسولت جنگ کردند و احکامت را تعطیل نمودند و کتابت را تحریف کردند و خون بی گناهان را ریختند، لعن و نفرین فرما».

آنچه در بالا آمد بخش فشرده ای از نامه طولانی «معتضد عباسی» است که در منابع معروف تاریخی نقل شده است.(9)

بدیهی است که نقل نامه «معتضد بالله» به معنای تأیید تمام کارهایش در دوران خلافتش نیست.

این نکته نیز قابل توجّه است که مخالفت وزیر معتضد «عبیدالله بن سلیمان» با نشر این نامه به این سبب بود که در حالاتش نوشتند: «کانَ مُنْحَرِفاً عَنْ عَلِیٍّ(علیه السلام); با امیر مؤمنان علی(علیه السلام) مخالف بود» و شورش مردم بهانه ای بیش نبود.


پی نوشت:

1 . «الردی» از ریشه «ردی» بر وزن «رأی» به معنای هلاکت و یا سقوط از بلندی توأم با هلاکت است.

2 . قصص، آیه 41 .

3 . «یقمع» از ریشه «قمع» بر وزن «منع» به معنای بازداشتن و مغلوب ساختن و خوار کردن است.

4 . «جَنان» به معنای قلب و «جِنان» جمع «جِنة» به معنای باغ و بهشت است و همه اینها از ریشه «جن» بر وزن «فن» به معنای مستور شدن گرفته شده و از آنجا که قلب در درون سینه مستور است و زمین باغ ها در زیر درختان مستور است، این واژه در مورد آنها به کار رفته است.

5 . اسراء، آیه 60 .

6 . اصل این شعر از «عبدالله زبعراء» است که از دشمنان سرسخت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بود و در روز احد بعد از شهادت گروهی از مسلمین که از طایفه خزرج بودند این شعر را با اشعار دیگری سرود و یزید آن را تطبیق بر حاثه کربلا کرد و منظورش این بود که ای کاش نیاکان من از بنی امیّه امروز بودند و ناله و زاری اهل بیت امام حسین(علیهم السلام) و یارانش را مشاهده می کردند.

طبری ابیات دیگر یزید را نیز در کتاب خود نقل کرده که در متن نامه معتضد وجود داشته است هرچند ابن ابی الحدید در تلخیص خود آن را حذف کرده و از جمله آن ابیات این است:

فَاَحَلّوا وَاسْتَحَلّوا فَرَحاً *** ثُمَّ قالُوا یا یَزیدُ لا تَشَلْ

لَعِبَتْ هاشمُ بالْمُلْکِ فَلا *** خَبَرٌ جاءَ وَلا وَحْیٌ نَزَلْ

«نیاکان من اگر این کار مرا می دیدند هلهله می کردند و فریاد شوق برمی کشیدند و می گفتند: ای یزید دست مریزاد. بنی هاشم داعیه سلطنت داشتند و (آن را به نام دین و آیین خدا وانمود کردند) نه خبری از سوی خدا آمده و نه وحیی نازل شده است.

7 . احزاب، آیه 64.

8 . بقره، آیه 159.

9 . تاریخ طبری، ج 8، ص 182-189 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 15، ص 173-180.