[hadith]عترة النبی‏:

فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ وَ أَنَّی تُؤْفَکُونَ؟ وَ الْأَعْلَامُ قَائِمَةٌ وَ الْآیَاتُ وَاضِحَةٌ وَ الْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ؛ فَأَیْنَ یُتَاهُ بکُمْ وَ کَیْفَ تَعْمَهُونَ‏ وَ بَیْنَکُمْ عِتْرَةُ نَبیِّکُمْ؟ وَ هُمْ أَزمَّةُ الْحَقِّ وَ أَعْلَامُ الدِّینِ وَ أَلْسنَةُ الصِّدْقِ. فَأَنْزلُوهُمْ بأَحْسَنِ مَنَازلِ الْقُرْآنِ وَ رِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِیمِ الْعِطَاش. أَیُّهَا النَّاسُ خُذُوهَا عَنْ خَاتَمِ النَّبیِّینَ (صلی الله علیه وآله) "إِنَّهُ یَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَیْسَ بمَیِّتٍ وَ یَبْلَی مَنْ بَلِیَ مِنَّا وَ لَیْسَ ببَالٍ"؛ فَلَا تَقُولُوا بمَا لَا تَعْرِفُونَ، فَإِنَّ أَکْثَرَ الْحَقِّ فِیمَا تُنْکِرُونَ وَ اعْذرُوا مَنْ لَا حُجَّةَ لَکُمْ عَلَیْهِ وَ هُوَ أَنَا، أَ لَمْ أَعْمَلْ فِیکُمْ بالثَّقَلِ الْأَکْبَرِ وَ أَتْرُکْ فِیکُمُ الثَّقَلَ الْأَصْغَرَ؟ قَدْ رَکَزْتُ فِیکُمْ رَایَةَ الْإِیمَانِ وَ وَقَفْتُکُمْ عَلَی حُدُود الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ أَلْبَسْتُکُمُ الْعَافِیَةَ مِنْ عَدْلِی وَ فَرَشْتُکُمُ الْمَعْرُوفَ مِنْ قَوْلِی وَ فِعْلِی وَ أَرَیْتُکُمْ کَرَائِمَ الْأَخْلَاقِ مِنْ نَفْسی، فَلَا تَسْتَعْمِلُوا الرَّأْیَ فِیمَا لَا یُدْرِکُ قَعْرَهُ الْبَصَرُ وَ لَا تَتَغَلْغَلُ إِلَیْهِ الْفِکَرُ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 3، ص: 589-575

 

با وجود عترت، گمراهی چرا؟

امام(علیه السلام) در بخش های پیشینِ این خطبه، عالم مخلصِ آگاه و عالم نمای منحرف گمراه را، با اوصافی معرّفی فرمود. در این بخش برای شناخت گروه اوّل، از گروه دوم و نیز برای الگو گرفتن نسبت به گروه اوّل، به سراغ اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و موقعیت آنها در جامعه اسلامی می رود; ولی قبلاً مسئله را به صورت کلّی بیان فرموده، می گوید: «کجا می روید؟ و رو به کدام طرف می کنید! در حالی که پرچم های حق برپاست، نشانه های آن آشکار است، و چراغ های هدایت نصب شده.» (فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ؟ وَ أَنَّی تُؤْفَکُونَ(1)! وَ الاَْعْلاَمُ قَائِمَةٌ، وَ الاْیَاتُ وَاضِحَةٌ، وَ الْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ).

نگوئید: در زمانی زندگی می کنیم که هر گروهی ما را به سویی دعوت می کند و در میان جامعه ای هستیم که داعیان حق و باطل، در آن به هم آمیخته و شناخت این دو، از یکدیگر بسیار مشکل است. نه! چنین نیست، همه چیز روشن است و همه معیارها واضح است و هیچ عذری از کسی مسموع نیست!

برای راهنمایی رهروانِ جادّه های پرپیچ و خم، گاه از پرچمهایی که در نقاط مختلف جادّه نصب می شود، استفاده می کنند و گاه نشانه هایی در پیچ و خم ها می نهند و گاه در بلندی ها در مسیر صحیح، چراغ روشن می کنند (مخصوصاً برای شبها). یکی از این دلایل سه گانه برای پیدا کردن راه کافی است; حال اگر هر سه باهم باشد، نهایت کمال مطلوب و اوج هدایت است. امام(علیه السلام) می فرماید: خدا با شما چنین معامله کرده است.

سپس این کلّی را بر مصداق روشنش تطبیق کرده و از عام به خاص پرداخته، تا نگویند: ذکر این کلّیات مشکلی را برای ما حلّ نمی کند. دیگر بار می فرماید: «شما را به کدام وادی گمراهی می برند، و چگونه سرگردان می شوید در حالی که عترت پیامبرتان در میان شماست؟!» (فَأَیْنَ یُتَاهُ(2) بکُمْ! وَ کَیْفَ تَعْمَهُونَ(3)).

کسانی در بیابان های زندگی گمراه می شوند که، نشانه های حق را در دست نداشته باشند و افرادی حیران و سرگردان هستند که دلایل روشن و معیارهای شناخت در اختیارشان نیست; امّا شما با داشتن عترت پیامبر در میان خود، هرگز نباید به چنین سرنوشتی گرفتار شوید.

سپس برای معرّفی بیشتر می افزاید: «آنان زمامداران حقّ اند، و پرچم های دین، و زبان های گویای صدق و راستی.» (وَ هُمْ أَزمَّةُ الْحَقِّ، وَ أَعْلاَمُ الدِّینِ، وَ أَلْسنَةُ الصِّدْقِ).

کسانی که خود را به آنها تسلیم کنند، آنان را به سوی حق می برند و آنها که در کنارشان باشند، از زبان صدق آنان بهره می گیرند و آنان که از دور به آنها بنگرند، همانند کسی که از دور به پرچم های هدایت می نگرد، هدایت می یابند. هر کدام به مقدار شناخت و تسلیمشان بهره می گیرند.

مفهوم تحت اللفظی جمله «هُمْ أَزمَّةُ الْحَقِّ» این است که: «آن بزرگواران خودشان زمام های حقّ اند.» و همچنین می شود آن را کنایه از زمامداری حق دانست و در هر دو صورت مفهومش این است که: «حق به دنبال آنها در حرکت است.» شبیه حدیث معروفی که می فرماید: «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ، وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُمَا دَارَ; علی، با حق است و حق با علی، که به هر طرف او بگردد، حق با او می گردد»(4).

تعبیر به «أَلْسنَةُ الصِّدْقِ» اشاره به این معنا است که وجود آن بزرگواران زبانی است، که بیانگر فرمانهای الهی و ترجمان وحی است; همان گونه که زبان، چیزی از خودش نمی گوید، بلکه ترجمان دل و روح انسان است.

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا داده شده است که «زبان آن بزرگواران، جز به صدق و راستی گردش نمی کند» چه در اموری که از خدا و پیامبر نقل می کنند و چه در سخنانی که از وجودشان می جوشد; همه صدق است و همه راستی!

البته این دو تفسیر با هم تضادّی ندارد و می تواند در معنای جمله، جمع باشد.

در آخرین جمله ازاین فراز می فرماید: «حال که چنین است، آنها را در بهترین جایی که قرآن را در آن حفظ می کنید (در درون جان و روحتان) قرار دهید و همچون تشنگان، برای سیراب شدن، به سرچشمه های (زلالِ علومِ) آنان روی آورید.» (فَأَنْزلُوهُمْ بأَحْسَنِ مَنَازلِ الْقُرآنِ، وَرِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِیمِ(5) الْعِطَاش).

قرآن، گاه برزبان انسان جاری می شود و گاه در عمل او ظاهر می گردد و گاه در عمق روح و جان او، جای می گیرد و تمام وجودش را روشن می کند; بهترین جایگاه قرآن از این سه محل، همان جایگاه اخیر است; جمله بالا می گوید: «محبّت اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) را در عمق روح و جان خود پذیرا شوید! همان گونه که بهترین جایگاهِ قرآن روح و جان شماست.»

این جمله، در حقیقت تأکیدی است بر «حدیث ثَقَلین» که عترت را در کنار قرآن قرار می دهد و عموم مسلمانان را به پیروی از هر دو دعوت می نماید و بر عدم جدایی آن دو از یکدیگر، تا دامنه قیامت، تأکید می کند.

تفسیر دیگری برای این جمله نیز ذکر شده است و آن اینکه: «آنها را در بهترین جایگاهی که قرآن توصیه می کند جای دهید» و آن، جایگاه امامت و پیشوایی خلق است، که در آیاتی همچون آیه «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ...»(6) و آیه «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزلَ إِلَیْکَ...»(7) و آیه «قُلْ لاَأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»(8) و مانند آن آمده است.(9)  

البتّه تفسیر اوّل مناسب تر است.

تعبیر به «اَلْهِیمِ الْعِطَاش» (شتران تشنه) اشاره لطیفی است به این نکته که وجود آن بزرگواران، همچون چشمه آب حیات است و شما در نهایت به آنچه نزد آنهاست شدیداً نیازمندید; باید بدون تردید و با سرعت و جدیّت و به صورتی مشتاقانه و عاشقانه به سوی آنها بیایید و از چشمه فیّاض وجودشان بهره گیرید; بدیهی است هنگامی که بهترین منزلگاههای قرآن را برای آنها قائل شویم، باید از علوم آنان این گونه سیراب گردیم.


نکته:

مقامات والای اهل بیت(علیهم السلام)

آنچه در این فراز از خطبه خوانده اید، این حقیقت را به عالی ترین بیانی تبیین می کند، که با وجود «اهل بیت» و «عترت پیامبر» در میان مسلمانان و پیروی مردم از سخنان آنان، هرگز خطر گمراهی آنها را تهدید نمی کند; آنها زمامداران حق و چراغهای هدایت و پرچمهای دین و ترجمان قرآن و وحی اند; و اگر در روایاتی که در منابع شیعه و اهل سنّت وارد شده، این همه تأکید بر محبّت آنان می بینیم، به خاطر آن است که این محبّت، انگیزه ای بر پیروی از آنان، و پیروی از آنان مایه هدایت می گردد. از جمله، «فخر رازی» در «تفسیر کبیر» خود از «زمخشری» در «کشّاف» این حدیث نورانی و پرمعنا را از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نقل می کند که فرمود:

«مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّد، مَاتَ شَهِیداً».

«أَلاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّد، مَاتَ مَغْفُوراً لَهُ».

«أَلاَ وَ مَن مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّد، ماتَ تَائِباً».

«أَلاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّد، مَاتَ مُؤْمِناً مُسْتَکْمِلَ الاِْیمَانِ».

«أَلاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ محمَّد، بَشَّرَهُ مَلَکُ الْمَوْتِ بالْجَنَّةِ».

«أَلاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلَی بُغْضِ آلِ مُحَمَّد، جَاءَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَکْتُوباً بَیْنَ عَیْنَیْهِ: آئِسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ»... .

«هر کس با محبّت آل محمّد بمیرد، شهید است».

«آگاه باشید! هر که بر محبّت آل محمّد بمیرد، آمرزیده است».

«آگاه باشید! هر که بر محبّت آل محمّد بمیرد، توبه اش پذیرفته است».

«آگاه باشید! هر کس بر محبّت آل محمّد بمیرد، با ایمان کامل مرده است».

«آگاه باشید! هر که با محبّت آل محمّد بمیرد، فرشته مرگ او را بشارت به بهشت می دهد».

«آگاه باشید! هر کسی بر عداوت آل محمّد بمیرد، روز قیامت در حالی بر محشر وارد می شود که بر پیشانی او نوشته شده است: «مأیوس از رحمت خدا!»(10)

در حدیث دیگری از پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) آمده است که فرمود: «أَنَا أَوَّلُ وَافِد عَلَی الْعَزیز الْجَبَّارِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَ کِتَابُهُ، وَ أَهْلُ بَیْتِی، ثُمَّ أُمَّتِی، ثُمَّ أَسْأَلُهُمْ: مَا فَعَلْتُمْ بکِتَاب اللّهِ وَ بأَهْلِ بَیْتِی؟; من نخستین کسی هستم که به پیشگاه خداوند قادر توانا، در روز قیامت حاضر می شود و همچنین کتاب خدا و اهل بیتم حضور می یابند; سپس امّتم حاضر می شوند و بعد از آن، از آنها سؤال می کنم شما با قرآن و اهل بیتم چه کردید؟»(11)

احادیث درباره ولای اهل بیت و محبّت آنان و تمسّک به هدایتهایشان از طُرق شیعه و اهل سنّت فراوان است و آنچه در بالا آمد، تنها نمونه ای از آن بود.


پرچم های هدایت

در این بخش از خطبه، امام(علیه السلام) به عنوان تأکید برآنچه در بخش پیشین درباره عترت و اهل بیت(علیهم السلام) آمده بود، می افزاید: «ای مردم! این حقیقت را از خاتم پیامبران(صلی الله علیه وآله) بگیرید که فرمود: «کسانی که از ما می میرند، در حقیقت نمرده اند و آن کس که از ما (جسدش) کهنه شده، در واقع کهنه نشده است».» (أَیُّهَا النَّاسُ! خُذُوهَا عَنْ خَاتَمِ النَّبیِّینَ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: «إِنَّهُ یَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَیْسَ بمَیِّت، وَ یَبْلَی مَنْ بَلِیَ مِنَّا وَ لَیْسَ ببَال»).

در این که ضمیر «خُذُوهَا» در اینجا به چه چیز برمی گردد، در میان مفسّران «نهج البلاغه» گفتگو است; ولی ظاهر این است که به «حقیقت» یا «سخن حق» باز می گردد که از قراین کلام معلوم می شود; هر چند در عبارات پیشین نیامده است و مفهوم جمله این است که: «این سخن حق را درباره اهل بیت، از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بگیرید».

اینکه در جمله بالا می فرماید: مردگان ما مرده نیستند و با گذشت زمان، آثار کهنگی در آن ظاهر نمی شود، گاه به معنای حقیقی تفسیر شده است که واقعاً جسد «اولیاء اللّه» در قبرها تر و تازه می ماند و آنها از نوعی حیات و زندگی بهره مندند، به این گونه که سخن گویندگان را می شنوند و به سلام آنها پاسخ می گویند و حیاتی شبیه حیات شهیدان راه خدا دارند، که قرآن درباره آنها فرموده: «وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِی سَبیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ; ای پیامبر! هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند; بلکه آنها زنده اند، نزد پروردگارشان روزی داده می شوند»(12)

بنابراین، جمله «یَمُوتُ» به معنای مرگ ظاهری است و جمله «لَیْسَ بمَیِّت» به معنای عدم مرگ واقعی است و همچنین جمله های «یَبْلَی» و «وَ لَیْسَ ببَال».

بعضی نیز گفته اند: منظور از «حیات» و «عدم کهنگی» در اینجا معنای مجازی آن است; یعنی آثار و تعلیمات آن بزرگواران در میان مردم، تا پایان دنیا وجود دارد; گویی آنها همیشه زنده اند، شبیه آنچه در روایت «کُمیل» در اواخر «نهج البلاغه» آمده، که درباره علمای راستین می فرماید: «أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَ أَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوب مَوْجُودَةٌ; شخص آنان از میان مردم می روند، امّا وجود معنوی آنها در درون دلها است»(13).

این احتمال نیز داده شده است که منظور از «حیات» در اینجا همان حیات برزخی است، که ارواح، در قالب های لطیف مثالی در جهان برزخ وجود دارند; ولی با توجّه به اینکه این مسئله مخصوص امامان و نخبگان از اولیاء اللّه نیست، بعید به نظر می رسد.

از میان این چند احتمال، احتمال اوّل صحیح تر به نظر می رسد و البتّه این نوع حیات چیزی فراتر از حیات شهیدان می باشد; چرا که به مصداق «تَسْمَعُ کَلاَمِی وَ تَرُدُّ سَلاَمِی»(14) آنها همواره سخنان ما را می شنوند و به سلام ما پاسخ می گویند و رابطه آنها با این جهان برقرار است.

سپس امام(علیه السلام) برای تأکید مطلب بالا می افزاید: «آنچه را آگاهی ندارید، نگویید چرا که بسیاری از حقایق، در اموری است که انکار می کنید!» (فَلاَ تَقُولُوا بمَا لاَتَعْرِفُونَ، فَإِنَّ أَکْثَرَ الْحَقِّ فِیمَا تُنْکِرُونَ).

اشاره به اینکه، معلومات انسانها بسیار محدود است و حقایق جهان، بسیار گسترده است; با چنین حالتی عقل می گوید: «هر چیزی را که انسان نمی داند نباید انکار کند»; مثلاً اگر از زنده بودن «اولیاء اللّه» اطّلاعی ندارد، نباید لب به انکار بگشاید. چرا که این موضوع، تنها چیزی نیست که بسیاری از انسانها از آن بی خبرند; هزاران هزار، و میلیونها میلیون از واقعیّت ها، در خارج تحقّق دارد، در حالی که ما آن را درک نمی کنیم و به گفته بعضی از دانشمندان: «واقعیّت های جهان هستی به منزله کتاب قطوری است که اگر تمام علوم انسانها را از اوّلین تا آخرین، جمع کنند، یک صفحه آن را تشکیل نمی دهد!».

سپس در ادامه این سخن، پرده از روی حقیقتی برمی دارد که ناگوار و دلخراش و در عین حال آموزنده و بسیار پرمعنا است; می فرماید: «کسی را که دلیلی بر ضدّ او ندارید، معذور دارید و آن کس منم!» (وَاعْذرُوا مَنْ لاَحُجَّةَ لَکُمْ عَلَیْهِ -وَ هُوَ أَنَا-).

اشاره به اینکه من تمام وظایفی را که بر عهده داشتم، درباره شما انجام دادم، کمترین کوتاهی نکردم و به تمام مسئولیّت هایم در برابر خداوند و بندگانش قیام نمودم; بنابراین، جای هیچ ایرادی بر من نیست و هر کس سخنی بگوید یا در اشتباه است، یا از روی غرض سخن می گوید.

مفهوم این سخن این نیست که در برابر من اظهار نظر و خیرخواهی نکنید و اگر در مشورتها نکته ای به خاطرتان رسید، نگویید; بلکه مفهومش این است که جایی برای اعتراض ندارید; همان گونه که در یکی از سخنانش به «ابن عبّاس» فرمود: «لَکَ أَنْ تُشیرَ عَلَیَّ، وَ أَرَی، فَإِنْ عَصَیْتُکَ فَأَطِعْنِی; تو می توانی نظر خود را برای من بازگویی و من پیرامون آن می اندیشم، امّا اگر بر خلاف نظر تو اقدام کردم، باید اطاعت من کنی».(15)

سپس به شرح خدمات خود درباره امّت پرداخته و در ضمن هفت جمله این حقیقت را کاملاً روشن می سازد که در هیچ موردی درباره آنها کوتاهی نکرده است.

نخست می گوید: «آیا من به ثقل اکبر [=قرآن مجید] در میان شما عمل نکردم؟! (و دستورات آن را، مو به مو اجرا ننمودم؟)» (أَلَمْ أَعْمَلْ فِیکُمْ بالثَّقَلِ الاَْکْبَرِ!).

سراسر زندگی امیرمؤمنان(علیه السلام) مخصوصاً در دوران حکومتش نشان می دهد که همه جا، قرآن نصب العین او بود و در همه کار، آن را مدّ نظر داشت و همان طور که پیامبر(صلی الله علیه وآله) درباره اش فرمود: «او با قرآن بود و قرآن با او.» (عَلِیٌّ مَعَ الْقُرْآنِ، وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِیٍّ).(16)

در دومین جمله می فرماید: «آیا من در میان شما ثقل اصغر [=عترت پیامبر(صلی الله علیه وآله)] را باقی نگذاردم (و پاسداری ننمودم؟)» (وَ أَتْرُکْ فِیکُمُ الثَّقَلَ الاَْصْغَرَ).

شاهد این سخن، حوادثی است که در زندگی «علی(علیه السلام)» پیش آمد که فرزندان پیامبر(صلی الله علیه وآله) و باقیمانده «ثقل اصغر» «امام حسن(علیه السلام)» و «امام حسین(علیه السلام)» گاه در خطر قرار می گرفتند و امام(علیه السلام) نهایت کوشش را برای حفظ آنان می نمود. از جمله در جنگ «صفّین»، هنگامی که مشاهده کرد، فرزندش امام حسن(علیه السلام) به سرعت به سوی میدان نبرد می رود، فرمود: «أَمْلِکُوا عَنِّی هذَا الْغُلاَمَ لاَیَهُدَّنِی، فَإِنَّنِی أَنْفَسُ بهذَیْنِ - یَعْنِی الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ عَلَیْهُمَا السَّلاَمُ - عَلَی الْمَوْتِ لَئَلاَّ یَنْقَطِعَ بهِمَا نَسْلُ رَسُولِ اللّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ; این جوان را بگیرید و نگاهش دارید! مبادا مرگ او، مرا در هم بکوبد; من نسبت به حیات آنهاسخت پافشاری می کنم و از هر چه حیات آنها را به مخاطره افکند، سخت پرهیز دارم، مبادا نسل رسول اللّه(صلی الله علیه وآله) با مرگ آنها قطع گردد»(17)

در سومین جمله می فرماید: «من پرچم ایمان را در میان شما نصب کردم و پایه های آن را محکم نمودم» (قَدْ رَکَزْتُ فِیکُمْ رَایَةَ الاِْیمَانِ).

سخنان علی(علیه السلام) -از جمله خطبه های نهج البلاغه- درباره مبدأ و معاد و دلایل نبوّت پیامبر(صلی الله علیه وآله) نشان می دهد که آن بزرگوار از هر فرصتی برای تقویت پایه های ایمان در دلها بهره می گرفت و دقایق معارف اسلامی را در همه زمینه ها بیان می فرمود.

در چهارمین جمله می فرماید: «من شما را به حدود حلال و حرام آگاه ساختم (و مرزهای آن را مشخص نمودم)» (وَ وَقَفْتُکُمْ عَلَی حُدُود الْحَلاَلِ وَ الْحَرَامِ).

امام(علیه السلام) آنقدر بر این کار اصرار داشت که نه تنها در خطبه هایش در مسجد و مجامع دیگر به بیان حلال و حرام می پرداخت، بلکه همه روزه سری به بازار مسلمین می زد و حلال و حرام اسلام را برای تجّار و کسبه بازار بیان می فرمود و تاریخ سراغ ندارد کسی از زمامداران را که در تبیین حلال و حرام، این چنین پافشاری کند.

در حدیثی می خوانیم: «علی(علیه السلام) به بازار می آمد و ندا در می داد: ای اهل بازار! تقوای الهی را پیشه کنید و برای معامله، سوگند یاد مکنید! که برکت را از کار شما می برد; تاجر، فاجر است مگر کسی که حق بگیرد و حق بدهد! سلام بر شما. بعد از چند روز، باز به بازار می آمد و همان سخن را تکرار می کرد».(18)

در حدیث دیگری می خوانیم: «هنگامی که به بازار قصّابها می آمد، می فرمود: ای قصّابان! هر کسی در گوشت بدمد، از ما نیست (بعضی از قصّابها در زیر پوست که روی گوشت قرار دارد، می دمیدند تا گوشت چاق به نظر برسد)».(19) از این تعبیر روشن می شود که آن حضرت ریزه کاریهای احکام الهی را بیان می کرد.

در حدیث دیگری که در بحارالانوار آمده، می خوانیم: «امیرمؤمنان علی(علیه السلام) همه روز صبح در بازارهای کوفه، بازار به بازار، گردش می کرد و تازیانه اش بردوش او بود (تا متخلّفان حساب ببرند)... و بر سر هر بازاری می ایستاد و ندا می داد: ای بازرگانان! قبل از هر چیز، خیر را از خدا بخواهید و برکت را در آسان گیری بدانید; به خریداران نزدیک شوید; حلم و بردباری را زینت خود سازید و از دروغ و سوگند دوری کنید و از ظلم بپرهیزید و حق مظلومان را ادا کنید; هرگز به سراغ ربا نروید و حق پیمانه و ترازو را ادا کنید (کم فروشی ننمایید) و از حقوق مردم چیزی کم نگذارید و در زمین فساد نکنید».(20)

در پنجمین جمله می فرماید: «جامه عافیت را، با عدلِ خود، بر شما پوشاندم.» (وَ أَلْبَسْتُکُمُ الْعَافِیَةَ مِنْ عَدْلِی).

نه تأثیر اجرای عدالت اجتماعی در آرامش و سلامت جامعه بر کسی پنهان است و نه عدل امیرمؤمنان علی(علیه السلام). او از لحظه نخست حکومتش با صراحت از لزوم اجرای عدالت اجتماعی سخن می گفت و حتّی در یکی از سخنانش تصریح فرمود: «من تمام مظالمی که بر بیت المال رفته و اموالی را که غارتگران از آن به غارت برده اند، به بیت المال باز می گردانم، هر چند مهریه زنان شده باشد و یا کنیزانی را با آن خریده باشند; زیرا در عدالت، گشایش و توسعه (برای تمام جامعه انسانی) است.»(21)

در ششمین جمله می افزاید: «و بساط کارهای نیک را با سخن و عمل خود در میان شما گستردم.» (وَ فَرَشْتُکُمُ الْمَعْرُوفَ مِنْ قَوْلِی وَ فِعْلِی).

کارهای نیک، گاه از طریق توصیه ها و اندرزها و بیانات شافی و کافی در سطح جامعه گسترش پیدا می کند و گاه با نشان دادن الگوهای عملی; و علی(علیه السلام) در هر دو زمینه، نمونه کاملِ این معنا بود و کتب تواریخ و نهج البلاغه، پُر است از سیره های عملی آن حضرت و سخنان او درباره دعوت به معروف و نهی از منکر.

بالاخره در هفتمین جمله می فرماید: «و فضایل اخلاقی را از سوی خود، به شما نشان دادم» (وَ أَرَیْتُکُمْ کَرَائِمَ الاَْخْلاَقِ مِنْ نَفْسی).

فضایل اخلاقی آن بزرگوار، در زمینه های مختلف از عدالت و ایثار گرفته، تا زهد و پارسایی و حمایت از مظلومان و یتیمان و دردمندان، و شجاعت و شهامت و مبارزه با زورمندانِ ستمگر، در جای جای تاریخ زندگی علی(علیه السلام) به چشم می خورد و دوست و دشمن، حتّی سرسخت ترین دشمنان، همچون «معاویه» و «عمر و عاص» به آن معترف بودند.

این هفت جمله، در حقیقت فهرستی است از خدمات بی نظیر آن امام بزرگوار به امّت اسلامی و جامعه انسانی; و ذکر آنها در برابر جمع و عدم انکار از سوی احدی از مخاطبین، دلیل روشنی است بر پذیرش آن از طرف همه آنان.

بعضی گفته اند تعبیر به «کَرائم اخلاق» چیزی فراتر از «حُسن اخلاق» است; مثلاً حسن اخلاق ایجاب می کند که کار خوب را با کار خوب، یا بهتر از آن پاسخ دهند، ولی کرامت اخلاقی می گوید، بدی را باید با خوبی پاسخ داد. شبیه رفتاری که علی(علیه السلام) بعد از ضربت خوردن، با ضارب خود، «عبدالرّحمن بن ملجم مرادی» انجام داد.

در پایان این سخن می فرماید: «حال که چنین است، وهم و گمان خود را در آنجا که چشم، ژرفای آن را نمی بیند، و فکر، تواناییِ جولان در آن را ندارد، به کار نبرید!» (فَلاَ تَسْتَعْمِلُوا الرَّأْیَ فِیمَا لاَیُدرِکُ قَعْرَهُ الْبَصَرُ، وَ لاَتَتَغَلْغَلُ إِلَیْهِ الْفِکَرُ).

اشاره به این که، این مقاماتی که برای ثِقل اصغر (عترت پیامبر(صلی الله علیه وآله)) بیان کردم، از مسایل پیچیده ای است که اراده الهی به آن تعلّق گرفته; مبادا با افکار ناتوان و وهم و گمان، به نقد آن بپردازید. اینها مقاماتی است که خداوند حکیم از آن آگاه است و طبق حکمتش آن را مقرّر فرموده و نعمت بزرگی است برای جامعه اسلامی.

در واقع این جمله تأکیدی است بر جمله ای که قبل از بیان این صفات آمد و می فرمود: «درباره آنچه نمی دانید و از دسترس فکر شما بیرون است، سخن مگویید که بسیاری از حقایق در اموری است که شما انکار می کنید.»


پی نوشت:

  1. «تُؤفکون» از مادّه «اِفک» (بر وزن فکر) به معنای انحراف و دگرگون شدن است و به همین جهت به دروغ و تهمت «افک» گفته می شود. 

  2. «یُتاه» از مادّه «تَیه» (بر وزن شیء) و «تِیه» (بر وزن پیه) به معنای گم کردن راه و حیرت و سرگردانی است.

  3. «تَعْمَهُون» از مادّه «عَمَه» (بر وزن فرح) به معنای تحیّر و سرگردانی است. بعضی گفته اند «عَمی» در لغت عرب به معنای نابینایی چشم ظاهر است و «عمه» نابینایی چشم باطن. (البتّه عَمی به صورت مجازی در فقدان بصیرت نیز به کار می رود.)

  4. این حدیث را «علاّمه امینی» با سندهای مختلف، از منابع اهل سنّت نقل می کند (الغدیر، جلد 3، از صفحه 176 به بعد). 

  5. «هیم» جمع «اَهْیمَ» در اصل به معنای شتر تشنه است. به شن های خشکی که آب را به درون خود می بلعد و گویی تشنه است نیز این واژه اطلاق می شود.

  6. سوره مائده، آیه 55.

  7. همان، آیه 67.

  8. سوره شوری، آیه 23.

  9. برای آگاهی به این آیات و سخنان مفسّران شیعه و اهل سنّت درباره آن، به کتاب «پیام قرآن» جلد نهم مراجعه فرمایید. 

  10. تفسیر فخر رازی، جلد 27، صفحه 165، ذیل آیه 23 سوره شوری.

  11. اصول کافی، جلد 2، صفحه 600، حدیث 4.

  12. سوره آل عمران، آیه 169.

  13. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 147. (از حسن اتّفاق این بخش از خطبه، درست در زمانی نوشته می شود که یازدهمین سالگرد ارتحال امام خمینی قدّس سرّه الشریف است).

  14. بحارالانوار، جلد 97، صفحه 295.

  15. کلمات قصار نهج البلاغه، جمله 321. 

  16. ینابیع المودّة (مطابق نقل احقاق الحقّ، جلد 9، صفحه 354). این حدیث در منابع متعدّد دیگری از منابع معروف اهل تسنّن نقل شده، که می توانید شرح آن را، در جلد پنجم احقاق الحق، صفحه 639 بخوانید.

  17. نهج البلاغه، خطبه 207. 

  18. الغارات، سیرة علی(علیه السلام) فی نفسه.

  19. همان مدرک. 

  20. بحارالانوار، جلد 41، صفحه 104، حدیث 5.

  21. نهج البلاغه، خطبه 15.