[hadith]قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِی أَرْفَعِ الْأُمُورِ مِنْ إِصْدَارِ کُلِّ وَارِدٍ عَلَیْهِ وَ تَصْیِیرِ کُلِّ فَرْعٍ إِلَی أَصْلِهِ، مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ کَشَّافُ عَشَوَاتٍ مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ دَفَّاعُ مُعْضِلَاتٍ دَلِیلُ فَلَوَاتٍ، یَقُولُ فَیُفْهِمُ وَ یَسْکُتُ فَیَسْلَمُ، قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ فَهُوَ مِنْ مَعَادنِ دینِهِ وَ أَوْتَاد أَرْضِهِ، قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَکَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْیُ الْهَوَی عَنْ نَفْسهِ، یَصِفُ الْحَقَّ وَ یَعْمَلُ بهِ، لَا یَدَعُ لِلْخَیْرِ غَایَةً إِلَّا أَمَّهَا وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا، قَدْ أَمْکَنَ الْکِتَابَ مِنْ زمَامِهِ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ، یَحُلُّ حَیْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ یَنْزلُ حَیْثُ کَانَ مَنْزلُهُ.[/hadith]
پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 3، ص: 560-552
ویژگی های بندگان خالص خدا
در این بخش از خطبه، امام(علیه السلام) به سراغ نکته مهمّی می رود که بخش گذشته را تکمیل می کند و آن اینکه بنده مخلص خداوند - که موضوع سخن در بخش های سابق است- بعد از آگاهی و خودسازی و تهذیب نفس و رسیدن به مقامات عالیه در علم و عمل و تقوا، کمر همّت برای هدایت خلق می بندد و همچون چراغ روشنی فرا راه مردم می شود و آنها را از ظلمات جهل و وهم و گمراهی رهایی می بخشد و در واقع بعد از پایان «سیر إلی الحقّ» و «فی الحقّ»، مرحله «سیر إلی الخلق» او شروع می شود و به ادای رسالتی همچون رسالت انبیا می پردازد.
می فرماید: «او خود را برای خداوند سبحان در بالاترین امور (برای انجام رسالت ها و وظایف) قرار داده (و در حقیقت عزم خود را بر انجام این وظیفه الهی جزم کرده است).» (قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلّهِ -سُبْحَانَهُ- فِی أَرْفَعِ الاُْمُورِ).
سپس به شرح این وظایف پرداخته، با جمله های کوتاه و پرمعنا روی نقاط حسّاس تکیه می کند; می فرماید: «به هر مشکلی پاسخ گوید و فروع را به اصول بازگرداند» (مِنْ إِصْدَارِ کُلِّ وَارِد عَلَیْهِ، وَ تَصْییرِ کُلِّ فَرْع إِلَی أَصْلِهِ).
این سخن، به این نکته مهمّ اشاره می کند که این بنده آگاه و مخلص، از نظر احاطه به مبانی معرفت دینی و احکام آن، آنچنان تواناست که آمادگی برای پاسخ به هر سؤالی و حلّ هر مشکلی را دارد.
در ضمن، این نکته را نیز خاطر نشان می کند که در اسلام هیچ سؤالی بدون پاسخ نیست و هیچ مشکلی در معارف الهیّه و احکام فرعیّه، بدون راه حل نمی باشد و این همان چیزی است که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در حجّة الوداع در خطبه تاریخی اش بیان فرمود و گفت: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ! وَ اللّهِ مَا مِنْ شَیْء یُقَرِّبُکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ، وَ یُبَاعِدُکُمْ مِنَ النَّارِ، إِلاَّ وَ قَدْ أَمَرْتُکُمْ بهِ، وَ مَا مِنْ شَیْء یُقَرِّبُکُمْ مِنَ النَّارِ، وَ یُبَاعِدُکُمْ مِنَ الْجنَّةِ، إِلاَّ وَ قَدْ نَهَیْتُکُمْ عَنْهُ; ای مردم به خدا قسم هر آنچه شما را به بهشت (و سعادت) نزدیک می کند و از آتش دوزخ (و بدبختی ها) دور می سازد، شما را به آن امر کردم و هر آنچه شما را به دوزخ نزدیک می کند و از بهشت دور می سازد، شما را از آن نهی نمودم.»(1) و این همان چیزی است که در فقه پیروان اهل بیت(علیهم السلام) به عنوان «خالی نبودن هیچ واقعه ای از حکمی» از آن یاد می شود.
جمله «تَصْییرِ کُلِّ فَرْع إِلَی أَصْلِهِ» در واقع اشاره به همان تعریفی است که بزرگان دین، برای اجتهاد و استنباط ذکر کرده اند و می گویند: حقیقت اجتهاد «رَدُّ الْفُرُوعِ إِلَی الاُْصُولِ» است. یعنی با در دست داشتن قواعد و اصول کلّی که از کتاب و سنّت و دلیل عقل، استفاده شده، به هر فرعی پاسخ گفته شود و مجتهد کسی است که بداند هر فرعی به کدام اصل باز می گردد. در ضمن این جمله «گشوده بودن باب اجتهاد» را در هر عصر و زمان روشن می سازد، در حالی که شرایط مجتهد را، از نظر علم و عمل در بخش های گذشته این خطبه، بیان فرموده است.
سپس می افزاید: «او چراغ روشن تاریکی ها، و برطرف کننده نابینایی ها و کلید حلّ مبهمات و دورکننده مشکلات و راهنمای (گمشدگان) بیابانهای زندگی است.» (مِصْبَاحُ ظُلُمَات، کَشَّافُ عَشَوَات،(2) مِفْتَاحُ مُبْهَمَات، دَفَّاعُ مُعْضِلاَت، دَلِیلُ فَلَوَات(3)).
امام(علیه السلام) با این پنج وصفی که بیان نموده، نشان می دهد که این بنده آگاه و با تقوا چگونه پرده های ظلمانی جهل را می شکافد و چشمان نابینایان معرفت را باز می کند; قفل هایی که بر درهای مبهمات است، می گشاید و مشکلات مردم را حل می کند و در بیابان زندگی، که بیم گمراهی و سرگردانی و اسارت در چنگال دزدان و درندگان می رود، مردم را به شاهراه حق و نجات، هدایت می کند.
سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن، به پنج وصف دیگر از این عالم ربّانی اشاره کرده، می فرماید: «او آنجا که لازم است سخن می گوید و (حقّ را به مخاطبان، به خوبی) تفهیم می کند و آنجا که لازم نیست، سکوت می کند و سالم می ماند» (یَقُولُ فَیُفْهِمُ، وَ یَسْکُتُ فَیَسْلَمُ).
آری، سخن گفتن او، هدف مهمی را دنبال می کند و سکوتش هدفی دیگر. آنجا که باید روشنگری کند، داد سخن می دهد و مطالب لازم را تفهیم می کند و آنجا که در سخن گفتن بیم گناه و خطر آلودگی به معاصی است، سکوت را ترجیح می دهد; هر دو برای خدا است و هر دو در طریق رضای او است.
افرادی را می شناسیم که در گفته ها و نوشته های خود سعی در پیچیدگی و اغلاق دارند; شاید به این منظور که مقام علمی خود را نشان دهند، در حالی که خواننده، یا شنونده جز مفاهیم مبهم چیزی بدست نمی آورد; ولی عالمان مخلص، طبق گفته امام(علیه السلام) گرفتار این اوهام و ریاکاری ها نمی شوند; آنها سخن را آن گونه ادا می کنند، که مخاطب بفهمد; سکوت آنها نیز برای فرار از مسئولیّت و عافیت طلبی نیست; بلکه آن هم برای سلامت و رهایی از چنگال معصیت هوا و هوسها، و معصیت خدا است.
سپس به مقام اخلاص این عارف الهی اشاره کرده، می افزاید: «خویش را برای خدا خالص کرده و خدا خلوص او را پذیرفته (و خالصترش ساخته است).» (قَدْ أَخْلَصَ لِلّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ).
این تعبیر، ممکن است اشاره به نکته لطیفی باشد و آن اینکه ناخالصی های روحی و اخلاقی انسان دوگونه است: بخشی از آن برای او قابل رؤیت می باشد و در سایه خودسازی و جهاد اکبر می تواند آن را برطرف سازد; ولی بخشی از این ناخالصی ها به آسانی به چشم نمی آید. خداوند کسانی را که در مرحله اوّل پیروز شوند، یاری می دهد و قسم دوم ناخالصی های وجود آنها را برطرف می سازد. در روایات اسلامی آمده است: «إِنَّ الشِّرْکَ أَخْفَی مِنْ دَبیب النَّمْلِ، عَلَی صَفَاة سَوْدَاءَ، فِی لَیْلَة ظَلْمَاءَ; شرک و توجّه به غیر خدا (در عمل انسان) مخفی تر است از حرکت مورچه، بر سنگ سیاه، در شب تاریک و ظلمانی».(4) بدیهی است، پاکسازی اعماق دل از چنان شرکی، جز به امداد الهی امکان پذیر نیست.
سپس به دنبال بیان این سه وصف، نتیجه گیری فرموده و به دو وصف دیگر اشاره می کند; می فرماید: «از این رو، او از معادن و گنجینه های دین خدا است و از ارکان زمین او!» (فَهُوَ مِنْ مَعَادنِ دینِهِ، وَ أَوْتَاد أَرْضِهِ).
آری، آن کس که وجودش از هر نظر خالص شده و کار او تعلیم و تربیت است، به منزله معدن فناناپذیری است که دائماً جواهرات و فلزات گرانبها از آن استخراج می کنند و در برابر طوفانهای شرک و گناه، و وسوسه های شیاطین جنّ و انس، که به سوی جامعه انسانی میوزد، همچون کوهی است که در قرآن مجید «میخِ زمین» شمرده شده; زیرا کوهها از یک سو، طوفانها را درهم می شکنند و مردمی را که در پناه آنها هستند، در امان می دارند و از سوی دیگر، در برابر زلزله ها که دائماً از درون زمین برمی خیزد، مقاومت می کنند و پوسته زمین را -جز در موارد نادری- از لرزشهای مداوم، محفوظ نگه می دارند. قرآن مجید به هنگام بیان نکات توحیدی در جهان آفرینش می فرماید: «أَلَمْ نَجْعَلِ الاَْرْضَ مِهَاداً * وَ الْجِبَالَ أَوْتَاداً; آیا زمین را گاهواره و استراحتگاه و کوهها را میخ های زمین قرار ندادیم».(5)
به یقین، اگر کوهها نبودند و ریشه های آنها همچون حلقه های به هم پیوسته زره، اطراف زمین را فرا نمی گرفت، زمین گاهواره و استراحتگاه انسان نمی شد; به علاوه طوفان های شن، محیط زندگی انسان را همچون درون کویرها، غیر قابل زیست می نمود و آرامش را به کلّی سلب می کرد. از این گذشته، آبیاری زمین های خشک که توسط ذخایر کوه ها (برف هایی که بر آنها انباشته می شود و چشمه هایی که درون آنها است) صورت می گیرد، از میان می رفت و مطلقاً آرامشی وجود نداشت.
تشبیه این عالم ربّانی و بنده مخلص پروردگار، به کوه هایی که میخ های زمین هستند، نشان می دهد که برکات وجود آنها در جامعه اسلامی بسیار زیاد است. آنها هستند که جامعه بشری را از تنش ها و لرزش ها و طوفان های انحراف، نگه می دارند.
سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن، به چهار وصف دیگر از اوصاف برجسته این عالم ربّانی اشاره کرده، می فرماید: «او خود را ملزم به عدالت نموده، و نخستین گام عدالتش، بیرون راندن هوا و هوس، از دل خویش است» (قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ، فَکَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْیُ الْهَوَی عَنْ نَفْسهِ).
می دانیم حقیقتِ عدالتِ اخلاقی، آن است که تمام اوصاف انسان، در حدّ اعتدال باشد. از جمله، علاقه های افراطی که او را به هواپرستی می کشد و همچنین خمول و انزوا و سُستی، که او را به بیگانگی از دنیا دعوت می کند، در او وجود نداشته باشد. حلال را بپسندد، حرام را نفی کند و در خطّ اعتدال گام بر دارد.
تعبیر به (أَوَّلَ عَدْلِهِ...) به این حقیقت اشاره می کند که او عدالت را از خویشتن شروع می کند; آن هم از درون جان و زوایای روحش، و تا چنین نباشد به یقین سخنش در دیگران، برای پیمودن جادّه عدل، اثر نمی گذارد.
در توصیف دوم می افزاید: «او کسی است که حق می گوید و به حق عمل می کند» (یَصِفُ الْحَقَّ وَ یَعْمَلُ بهِ).
اگر طرفدار حق است، تنها در زبان و سخن نیست، بلکه در رفتار و عمل نیز هست; چرا که سخنی که از اعتقاد برخیزد، در رفتار انسان منعکس می شود و اگر انعکاسی نداشت، نشانه عدم ایمان گوینده، به آن سخن است.
سپس به بیان وصف سوم پرداخته، می فرماید: «هیچ کار خیری نیست، جز آن که (در برنامه زندگی او قرار دارد و) آهنگ آن می کند، و در هیچ جا گمان خیری نمی رود، جز این که به سوی آن گام برمی دارد (و تا به آخر نرسد از تلاش نمی ایستد)». (لاَیَدَعُ لِلْخَیْرِ غَایَةً إِلاَّ أَمَّهَا، وَ لاَمَظِنَّةً إِلاَّ قَصَدَهَا).
او طالب هر خیر و نیکی و سعادت است. او حتّی مواردی را که گمان می رود در آنجا خیری یافت شود، به سراغ آن می رود. او عاشق و دلباخته خیرات است و همچون شخصی که گمشده گرانبهایی دارد، همه جا به دنبال آن می گردد. از هر کسی سراغش را می گیرد و در هر محفلی آن را جستجو می کند.
در چهارمین صفت می فرماید: «زمام اختیار خود را به دست قرآن سپرده و قرآن رهبر و پیشوای او است. هر جا قرآن فرود آید، او بار خویش را همانجا افکند، و هر جا قرآن منزل کند، آن را منزلگاه خویش سازد.» (قَدْ أَمْکَنَ الْکِتَابَ مِنْ زمَامِهِ، فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ، یَحُلُّ حَیْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ(6) وَ یَنْزلُ حَیْثُ کَانَ مَنْزلُهُ).
به این ترتیب، این بنده مخلص و آگاه که مطابق فراز گذشته این خطبه، خود را موظّف به هدایت گم گشتگان بیابان زندگی می بیند، اصلاحات را از خویشتن شروع می کند; هواپرستی را از درون جانش ریشه کن می سازد; پیوسته حقّ می گوید و به حقّ عمل می کند و همواره دنبال نیکی هاست; هر جا دسترسی به آن پیدا کند، آن را در بر می گیرد و در آغوش می فشارد و از همه برتر اینکه، در همه جا و در هر زمان و در همه چیز، قرآن، راهنما و پیشوای اوست; زمام اختیار خود را به کلام حق سپرده و حرکات و سَکَناتش هماهنگ با اوست.
نکته ها:
1- گشوده بودن درهای اجتهاد
پیروان مکتب اهل بیت(علیهم السلام) معتقدند که درهای اجتهاد و استنباط احکام الهی از کتاب و سنّت و اجماع و دلیل عقل، برای همیشه به روی دانشمندان امّت گشوده است و همین امر، سبب پویایی و نوآوریها، در فقه اسلامی و تکامل این علم شریف نزد آنها شده است; در حالی که می دانیم گروهی از امّت اسلامی باب اجتهاد را به روی خود بسته و آن را تنها در اختیار «چهار امام» از ائمه فقه خود گذارده اند! با اینکه افکار و استعدادهای قوی تر و درخشان تر از آنان در امّت اسلامی کم نبوده و نیستند و در واقع، هیچ دلیل قانع کننده ای برای محصور کردن اجتهاد، در این چهار نفر وجود ندارد.
امام(علیه السلام) در خطبه بالا که سخن از یک مسلمانِ نمونه آگاه و مخلص، به میان آورده و اوصاف او را بر شمرده، یکی از اوصاف با ارزش را، مسئله اجتهاد در احکام دین شمرده و می فرماید: «او قادر است به هر سؤالی پاسخ گوید و هر فرعی از فروع دین را به اصل و مبنایش بازگرداند و به همین سبب می تواند چراغ تاریکی ها و برطرف کننده نابینایی ها و کلید حلّ مبهمات و دفع معضلات بوده باشد.» در ضمن صفات یک مجتهد آگاه و فقیه با تقوا را در جای جای همین خطبه، بیان فرموده و نشان می دهد که فقیه، تا رابطه خالصانه ای با خدا نداشته باشد، به این مقصد نائل نمی شود.
درباره اهمیّت اجتهاد و گشوده بودن درهای آن به روی علما، و زیانهایی که از ناحیه انسداد باب اجتهاد از سوی گروهی از فقهای اهل سنّت، دامن گیر امّت شده و می شود، بحث مشروحی در ذیل خطبه «هیجدهم» در جلد اوّل آمده است.
2- قرآن دستورالعمل کامل زندگی
امام(علیه السلام) در «نهج البلاغه»، بارها درباره اهمیّت قرآن، مطالب فراوانی بیان فرمود و در هر مورد، ناظر به یکی از ابعاد آن است. در این بخش از خطبه بالا، که درباره آدم مخلص و پیشوای با تقوا سخن می گوید، یکی از ویژگی های او را تسلیم بی قید و شرط در برابر «کلام اللّه» می شمرد; به گونه ای که قرآن را امام و رهبر خود ساخته و به طور دقیق، در پشت سر آن حرکت می کند و هر جا را قرآن منزلگاه خود سازد، او منزلگاه خویش می کند.
به تعبیر دیگر: او به قرآن، به عنوان یک دستورالعمل تمام عیار زندگی نگاه می کند; نه یک وسیله برای توجیه عقاید و افکار خویش; به عکس آن گروهی که، دم از پیروی قرآن می زنند، ولی همیشه تلاش می کنند آیاتی را بیابند که با خواسته آنها بهتر می سازد و به مصداق (نُؤْمِنُ ببَعْض وَ نَکْفُرُ ببَعْض)(7) آنچه را با تمایلات آنها سازگار نیست، به کلّی فراموش می کنند و اگر ظاهر قرآن مطابق میلشان نیست، رو به باطن قرآن (البتّه باطن از دیدگاه خودشان) می آورند; و اگر باطن، هماهنگ با خواسته آنان نباشد، رو به ظاهر می آورند; اینان منحرفانی هستند که هرگز به قرآن، به عنوان یک کتاب هدایت و رهبر و راهنما ایمان نیاوردند; آنها در واقع خداپرست نیستند، بت پرست اند! یعنی هوا و هوسها و افکار انحرافی خویش را، پرستش می کنند; «تفسیر به رأی» که در روایات اسلامی، شدیداً از آن نهی شده، نیز شاخه ای از بت پرستی و شرک خفی است; اینها کجا و عالم مخلص کجا؟ آن عالمی که تمام وجودش، در اختیار قرآن، و دلباخته و دلداده قرآن است.
پی نوشت:
-
اصول کافی، جلد 2، صفحه 74، حدیث 2.
-
«عَشوات» جمع «عَشْوه» به معنای کاری است که انسان از روی نادانی به آن اقدام می کند; بدیهی است نتیجه چنین کاری، معمولاً پشیمانی است و «کَشَّافُ عَشَوَات» کسی است که پرده های جهل را کنار زند و گمراهان را نجات دهد.
-
«فَلوات» جمع «فلات» به معنای صحرای وسیع و گسترده است که اگر انسان گرفتار آن شود، راه را گم می کند و گاه بر اثر گرسنگی یا تشنگی هلاک می شود و «دَلِیلُ فَلَوَات» کسی است که به این بیابانها آگاهی دارد و سبب نجات گم گشتگان می شود.
-
بحارالانوار، جلد 69، صفحه 93.
-
سوره نبأ، آیه 6-7.
-
«ثَقَل» (بر وزن اجل) معانی مختلفی دارد، گاه به معنای اثاث مسافر و گاه به معنای شیء گرانمایه آمده است; و «حَلّ» به معنای منزل گرفتن و بارانداختن است و جمله بالا کنایه از این است که مؤمن مخلص، در پرتو قرآن حرکت می کند، همچون کسی که در سفر، دنبال قافله سالاری حرکت می کند; هر کجا او بار بیندازد او هم تبعیّت می کند و هر کجا منزل گزیند، او نیز منزل می گزیند.
-
سوره نساء، آیه 150.