[hadith]من کلام له (علیه السلام) فی الخوارج لما سمع قولهم «لا حکمَ إلا لله»:

قَالَ (علیه السلام): کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بهَا بَاطِلٌ، نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَکِنَّ هَؤُلَاءِ یَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ، وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاس مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ، یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِرُ وَ یُبَلِّغُ اللَّهُ فِیهَا الْأَجَلَ وَ یُجْمَعُ بهِ الْفَیْءُ وَ یُقَاتَلُ بهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بهِ السُّبُلُ وَ یُؤْخَذُ بهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ حَتَّی یَسْتَرِیحَ بَرٌّ وَ یُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ.

وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی أَنَّهُ (علیه السلام) لَمَّا سَمِعَ تَحْکِیمَهُمْ قَالَ حُکْمَ اللَّهِ أَنْتَظِرُ فِیکُمْ، وَ قَالَ: أَمَّا الْإِمْرَةُ الْبَرَّةُ فَیَعْمَلُ فِیهَا التَّقِیُّ وَ أَمَّا الْإِمْرَةُ الْفَاجِرَةُ فَیَتَمَتَّعُ فِیهَا الشَّقِیُّ إِلَی أَنْ تَنْقَطِعَ مُدَّتُهُ وَ تُدْرِکَهُ مَنِیَّتُه.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص: 444-429

فی الخوارج لمّا سمع قولهم: «لا حکم إلّا للّه

».

این سخنی است که امام هنگامی که شعار خوارج: «لا حکم إلّا للّه» را (که از روی جهل و نادانی و لجاجت سر می دادند) شنید، بیان فرمود (و به آنها گوشزد کرد که اصل این شعار که می گوید حاکمیت مخصوص خداست، صحیح است، امّا خوارج به خاطر جهل و غرورشان، هرگز مفهوم آن را درک نکردند

!)

خطبه در یک نگاه:

این خطبه را امام علیه السّلام بعد از جنگ صفّین ایراد فرمود، در آن زمانی که خوارج بر امام خرده گرفتند که چرا در برابر مسأله حکمیت تسلیم شد، و دو نفر به عنوان نمایندگی از سوی اصحاب امام و طرفداران معاویه برای این امر برگزیده شدند، تا در باره سرنوشت جنگ صفّین و خلافت مسلمین داوری کنند، در حالی که بر طبق آیات قرآن مجید «قُلْ إِنِّی عَلی  بَیِّنَةٍ»، (حکمیت مخصوص خداست) و شعار «لا حکم إلّا للّه»، را از آن اقتباس کرده، پیوسته بر آن تکیه می کردند، در حالی که گرفتار مغالطه آشکاری بودند که به خاطر لجاجت نمی توانستند زشتی آن را درک کنند

.

هنگامی که امام علیه السّلام این شعار را شنید، این سخن را ایراد فرمود و در آن به چهار نکته اشاره فرموده است

:

نخست از این شعار مغالطه آمیز آنان پرده بر می دارد، و مفهوم «لا حکم إلّا للّه»، را که سخن حقّی است و آنها از آن بهره برداری باطل می کنند، بیان می دارد

.

دوم این که در ادامه این سخن نیاز مردم را به یک حاکم انسانی روشن می سازد، و به تعبیر دیگر ضرورت حکومت را تبیین می کند

.

و در قسمت سوم وظایف یک حاکم عادل الهی را شرح می دهد و به هفت وظیفه مهم اشاره می کند

.

و در آخرین بخش این خطبه نتیجه وجود یک حاکم عادل الهی را در دو جمله کوتاه و پر معنی بیان می فرماید

.

مرحوم سیّد رضی در پایان این خطبه همین مضمون را طبق روایت دیگری در عبارت کوتاه تری نقل می کند

.


امام در نخستین بخش از این خطبه اشاره به شعار لا حُکْمَ إلاّ للهِِ، کرده می فرماید: «این سخن حقّی است که معنی باطلی از آن اراده شده است، (یا به تعبیر دیگر: سخن حقّی است آنها آن را از مفهوم اصلیش تحریف کرده اند، و در راه ضلالت گام نهاده اند) (کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بهَا بَاطِلٌ).

سپس در توضیح این سخن جمله کوتاه و پرمعنایی بیان می کند، و می فرماید: «آری حکم مخصوص خدا است ولی این گروه می گویند: امارت و حکمرانی و ریاست بر مردم مخصوص خدا است». (نَعَمْ إِنَّهُ لاحُکْمَ إِلاَّ للهِِ ولکِنَّ هؤُلاءِ یَقُولُونَ: لاَ إِمْرَةَ إِلاّ لِلّهِ).

خطای بزرگ خوارج در این بود که آنها شعار «اِنِ الْحُکْمُ إِلاّ للهِِ»، را که برخاسته از قرآن بود چنین تفسیر می کردند که هرگونه «حکمیت و داوری» و «حاکمیت»، یعنی حکمرانی در میان مردم مخصوص خداست، و به همین دلیل با مسأله حکمیت مخالفت کردند و آن را نوعی شرک شمردند، چرا که برای غیر خدا حقّ حکومت و داوری قرار داده شده است!

بدیهی است اگر حکمیت و داوری مخصوص خدا باشد، باید حکمران میان مردم نیز خدا باشد، بنابراین اصل حکومت باید از بین برود و به تعبیر امروز «آنارشیسم» و بی حکومتی جای آن را بگیرد و محاکم و دادگاهها نیز از میان برداشته شود، چرا که در همه آنها انسانها به داوری می پردازند.

آنها می خواستند به پندار خود «توحید حاکمیت الله» را زنده کنند و از شرک نجات یابند، ولی بر اثر نادانی و تعصّب و جهل در پرتگاه هرج و مرج و نفی داوری و حکمرانی بر جوامع انسانی سقوط کردند و گرفتار توهّمات کودکانه ای شدند که برای حفظ توحید باید هرگونه داوری و حکمرانی را نفی کنند، ولی هنگامی که دیدند برای گروه خودشان سرپرست و امیری لازم است، به باطل بودن این توهّم پی بردند، هر چند لجاجت که از لوازم جهل و نادانی است به آنها اجازه بازگشت نداد!

امّا خوشبختانه گروه عظیمی از آنان با سخنان بیدارگر امام (علیه السلام) در میدان جنگ نهروان بیدار شدند و توبه کردند و به سستی افکارشان پی بردند.

به هر حال امام (علیه السلام) در این خطبه بر این نکته تأکید می کند که بدون شک حاکم و قانونگذار و تشریع کننده اصلی احکام، خداست; حتّی اجازه داوری و حاکمیت بر مردم نیز باید از سوی او صادر شود، ولی این بدان معنی نیست که خداوند خودش در دادگاهها حاضر می شود و در میان مردم داوری می کند، یا رشته حکومت بر مردم را خود در دست می گیرد و فی المثل به جای رئیس جمهور و امیر و استاندار عمل می کند و یا فرشتگان خود را از آسمانها برای این کار مبعوث می دارد!

این سخن واهی و نابخردانه ای است که هر کس اندک شعوری داشته باشد، آن را بر زبان جاری نمی کند، ولی متأسفانه خوارج لجوج و نادان، طرفدار این سخن بودند و لذا با علی (علیه السلام) مخالفت کردند و گفتند: چرا مسأله حکمیت را پذیرفته ای؟!

بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند: «خوارج مدعی بودند که حکمیت اجازه الهی می خواهد، و باید در قرآن به این معنی تصریح شده باشد، در حالی که قرآن چنین اجازه ای را به کسی نداده است، و شاید به همین دلیل بعضی از بزرگان اسلام،(1) برای نفی سخن خوارج به آیه شریفه مربوط به حکمیت در اختلافات خانوادگی استناد جسته اند; آنجا که می فرماید: (وَ إنْ خِفْتُمْ شقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَمَاً مِنْ أهْلِها إنْ یُریدا اِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللهُ بَیْنَهُما إنَّ اللهَ کانَ عَلیماً خَبیراً); و هر گاه از جدایی و شکاف میان آن دو (دو همسر) بیم داشته باشید یک داور از خانواده شوهر و یک داور از خانواده زن انتخاب کنید اگر آن دو داور تصمیم به اصلاح داشته باشند، خداوند به توافق آنها کمک می کند، زیرا خداوند دانا و آگاه است.(2)

هنگامی که چنین موضوع کوچکی که پیامدهای محدودی دارد باید از طریق داوری حل شود، چگونه کارهای مهمی که اگر اختلافاتش باقی بماند هرج و مرج در صحنه اجتماع پدید می آید و همه چیز به هم می ریزد، با حکمیت حل نشود؟!

و نیز به همین دلیل جمعی معتقدند که امیرمؤمنان علی (علیه السلام) با اصل مسأله حکمیت در مقطع خاصی مخالف نبود، بلکه با شخص حَکَمها مخالف بود و آنها را شدیداً نفی می کرد.

به هر حال امام (علیه السلام) در ادامه این سخن به ضرورت تشکیل حکومت می پردازد، زیرا همان گونه که قبلا نیز اشاره شد خوارج نه تنها با مسأله حکمیت در صفّین مخالفت کردند، بلکه لزوم حکومت را نیز زیر سؤال بردند و گفتند: هیچ نیازی به امام و حکمران نیست! ولی هنگامی که مجبور شدند برای تشکیلات خود «عبدالله بن وهب راسبی» را به سرپرستی انتخاب کنند عملا از این ادعای واهی برگشتند.(3)

آنگاه امام (علیه السلام) برای اثبات این سخن چندین دلیل روشن در عبارتی کوتاه و پرمعنی بیان می کند، می فرماید: «به یقین مردم نیازمند امیری هستند، خواه نیکوکار باشد یا بدکار (اگر توفیق پیروی از حاکم نیکوکاری نصیبشان نشود وجود امیر فاجر از نبودن حکومت بهتر است) (وَ إِنَّهُ لاَبُدَّ لِلنَّاس مِنْ أَمِیر بَرٍّ أَوْ فَاجِر).

سپس به هفت فائده از فوائد و برکات و آثار حکومت اشاره می کند که بعضی جنبه معنوی دارد و بعضی جنبه مادی: نخست این که «در سایه حکومت او مؤمن به کار خویش ادامه می دهد (و راه خود را به مقام قرب الی الله می پیماید) (یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ(4) الْمُؤْمِنُ).(5)

دوم این که: «کافر نیز در حکومت او (از مواهب مادی) بهره مند می شود، (و به زندگی مادی دنیوی خود ادامه می دهد) (وَ یَسْتَمْتِعُ فِیَها الْکَافِرُ).

سوم این که: «خداوند به مردم فرصت می دهد که در دوران حکومت او زندگی طبیعی خود را تا پایان (در سلامت نسبی) طی کنند». (وَ یُبَلِّغُ اللهُ فِیهَا الاَْجَلَ).

چهارم این که: «به وسیله او اموال بیت المال جمع آوری می گردد». (و هزینه های دفاعی و عمرانی و انتظامی فراهم می شود) (وَ یُجْمَعُ بهِ الْفَیءُ).(6)

پنجم این که: «به کمک او با دشمنان مبارزه می شود». (وَ یُقْاتَلُ بهِ الْعَدُوُّ).

ششم این که: «به وسیله او جاده ها امن و امان می گردد». (وَ تَأمَنُ بهِ السُّبُلُ).

و هفتم این که: «حقّ ضعیفان به کمک او از زورمندان گرفته می شود». (وَ یُؤْخَذُ بهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ).

و در سایه انجام یافتن این وظائف هفتگانه از سوی حکومت این نتیجه نهایی حاصل می گردد که «نیکوکاران در رفاه خواهند بود و از دست بدکاران در امان می باشند». (حَتَّی یَسْتَرِیحَ بَرٌّ وَ یُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِر).

تاریخ سیاسی جهان، نشان می دهد که در گذشته و حتّی در زمان حال اقلیتی بودند که طرفدار نفی حکومت و حاکمیت ها بودند ـ و به ادلّه سست و واهی آنها در بحث آینده اشاره خواهیم کرد ـ خوارج نیز از چنین تفکّر خام و ناپخته ای طرفداری می کردند، پاسخ آنها را «تاریخ» داده است; زیرا با چشم خود دیده ایم و یا شنیده ایم که به هنگام متلاشی شدن شیرازه یک حکومت و قرار گرفتن مردم برای چند روز یا چند ساعت در شرائط بی حکومتی، اراذل و اوباش که در هر جامعه ای وجود دارند به اموال و نوامیس مردم حملهور شده، مغازه ها و مراکز تجاری را به سرعت غارت می کنند، نوامیس مورد تجاوز قرار می گیرند و خونهای بی گناهان ریخته می شود، جاده ها ناامن می گردد و تمام فعالیت های مثبت اجتماعی متوقّف می شود، دشمنان از هر سو به آن کشور حمله می کنند، بیت المال به غارت می رود، نه مؤمن در امان می ماند و نه کافر، نه تنها حقّی به حقدار نمی رسد، که تمام حقوق پایمال می گردد، نه آرامشی وجود دارد و نه استراحتی.

بی شک اوّلین و مهمترین شرط برای زندگی صحیح امنیّت و نظم است، سپس وجود افراد نیرومندی است که در برابر دشمنان خارجی و زیاده خواهان داخلی سدّی ایجاد کنند که آن هم بدون تشکیل حکومت و بیت المال و جمع آوری بخشی از اموال عمومی در آن امکان پذیر نیست.

حضرت در سخنان پرمعنی بالا به تمام این نکات دقیقاً اشاره کرده است، و منطق سست طرفداران بی حکومتی را به طور کامل ابطال می کند.

در اینجا این سؤال پیش می آید که انجام وظائف هفتگانه بالا که از سوی امیر برّ و نیکوکار و عادل مسلّم است، آیا امیر فاجر و ظالم نیز می تواند این وظائف را انجام دهد؟ در حالی که در کلام امام (علیه السلام) این وظائف برای هر دو بیان شده است، به گونه ای که نشان می دهد که هر دو توان انجام آن را دارند.

در پاسخ این سؤال به این نکته باید توجه کرد: امیر عادل و نیکوکار به یقین این وظائف را انجام می دهد، و اما فاجر به طور کامل نه، و بگونه نسبی آری، چرا که او برای ادامه حکومت خود چاره ای ندارد جز این که نظم را رعایت کند، در برابر دشمنان خارجی بایستد، جاده ها را امن و امان سازد و به طور نسبی جلو ظلم ظالمان را بگیرد، هر چند خود او یکی از ظالمان است. زیرا در غیر این صورت مردم فوراً بر ضدّ او می شورند و دشمنان بر او مسلّط می شوند و حکومتش به سرعت به باد می رود، به همین دلیل غالب حکومتهای ظالم نیز تلاش می کنند امور هفتگانه بالا را تا حدّی رعایت کنند!

از آنچه در بالا گفته شد این نتیجه به خوبی گرفته می شود که هر حکومتی که در انجام امور فوق سستی به خرج دهد در حقیقت فلسفه وجودی خود را از دست داده است!

سؤال دیگر این که چرا امام (علیه السلام) در میان مؤمن و کافر در عبارت بالا تفاوت گذارده، در مورد مؤمن می فرماید: «یَعْمَلُ» و در مورد کافر می فرماید: «یَسْتَمْتِعُ»؟

پاسخ این سؤال این است که هدف مؤمن در زندگی دنیا بهره گیری از مواهب زندگی و تمتّع نیست، بلکه هدف اصلی او جلب رضای خدا و خشنودی پروردگار است، و اگر از مواهب حیات نیز بهره گیری کند مطلوب ثانوی و تبعی او است نه اصلی، در حالی که کافر و بی ایمان نه تنها در پی جلب رضای خدا نیست، بلکه تنها می خواهد از مواهب مادّی جهان بهره گیری کند، هر چند از طریق حرام و نامشروع باشد، لذا امام (علیه السلام) می فرماید: «با تشکیل حکومت هر یک از این دو به هدف خویش می رسند، در صورتی که اگر حکومت نباشد، همه چیز به هم می ریزد نه مؤمن عمل الهی می تواند انجام دهد، و نه کافر زندگی آرامی خواهد داشت.


مرحوم سید رضی در پایان این خطبه قسمتهایی از آن را به روایتی دیگر نقل می کند که تفاوت مختصری با آنچه گذشت دارد. می گوید: «در روایت دیگری آمده است که امام (علیه السلام) هنگامی که «تحکیم» آنها را شنید (اشاره به شعار لا حُکْمَ إلاّ للهِِ است) فرمود: «آری من در انتظار حکم الهی درباره شما هستم». (حُکْمَ اللهِ أنْتَظِرُ فیْکُمْ).

این جمله ممکن است اشاره به این باشد که امام (علیه السلام) از سخن خود آنها اقتباس کرد و فرمود: این که می گویید حکم از آن خدا است، من انتظار این حکم الهی را درباره شما می کشم که او شما را به خاطر لجاجت و ایجاد شکاف در صفوف مسلمین به مجازات دردناک گرفتار کند!

یا اشاره به این باشد که من انتظار این را می کشم که به شما اتمام حجّت شود و آنها که بر لجاجت و گمراهی خویش بمانند حکم خدا را درباره آنها اجرا کنم!

مرحوم سیّد رضی سپس می افزاید: (طبق این روایت) امام (علیه السلام) فرمود: «اما در حکومت حاکم نیکوکار شخص پرهیزکار به خوبی انجام وظیفه می کند، و در حکومت حاکم بدکار، شخص شقی و ناپاک از آن بهره مند می شود تا مدّتش سرآید و مرگش فرا رسد».

(أَمَّا الاِْمْرَةُ الْبَرَّةُ فَیَعْمَلُ فیها التَّقِیُّ، وَ أَمَّا الاِْمْرَةُ الْفَاجِرَةُ فَیَتَمَتَّعُ فِیهَا الشَّقِیُّ، إلی أَنْ تَنْقَطِعَ مُدَّتُةُ وَ تُدْرِکَهُ مَنِیَّتُهُ).

ولی با توجه به این که مفهوم سخن بالا این است که در حکومت پاکان، فاجران از تمتّع مباح نیز محرومند و در حکومت فاجران مؤمنان هیچ گونه آرامش و آسایشی ندارند (و این برخلاف هدفی است که خطبه برای آن بیان شده که حکومت به هر طریق و به هر صورت لازم است)، به نظر می رسد که روایت اوّل صحیح تر و دقیق تر است.

در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، مطلبی آمده است که کمک بسیار مؤثری به روشن شدن نخستین جمله روایت بالا (حُکْمَ اللهِ أَنْتَظِرُ فیْکُمْ)، می کند و آن این که:

«هنگامی که علی (علیه السلام)از صفّین بازگشت و به کوفه آمد، خوارج در صحرای «حروراء» (در نزدیکی کوفه) اجتماع کردند و یکی بعد از دیگری نزد امام (علیه السلام) آمدند (و سخن نامناسبی گفتند و برگشتند) در این هنگام یکی از آنان خدمت امام (علیه السلام) در مسجد رسید، و در حالی که مردم اطراف آن حضرت را گرفته بودند فریاد زد (لا حُکْمَ إِلاّ للهِِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ)! (و با این تعبیر اصحاب حضرت را به شرک متّهم ساخت)!

مردم رو به سوی او کردند، فریاد زد: (لا حُکْمَ إلاّ للهِِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُتَلَفِّتُونَ) (در اینجا کسانی را که به او نگاه می کردند متّهم به شرک کرد).

امام (علیه السلام) سربلند کرد و به او نگاه فرمود: او (که مرد بسیار وقیح و بی شرمی بود) فریاد زد: (لا حُکْمَ إلاّ للهِِ وَ لَوْ کَرِهَ اَبُوحَسَنْ)!

(و در اینجا امام (علیه السلام) را متّهم به مخالفت با حکم الله کرد!) امام (علیه السلام) فرمود: ابوالحسن (علی بن ابی طالب) از حکم خدا ناخشنود نیست. من مخصوصاً منتظر حکم خدا درباره شما هستم (مجازاتی از سوی خدا و یا مجازاتی به وسیله مؤمنان).

در اینجا مردم گفتند: ای امیرمؤمنان چرا تصمیم به نابودی این گروه (جسور و بی منطق) نمی گیری؟ امام (علیه السلام) فرمود: اینها هرگز نابود نمی شوند، آنها در صلب پدران و رحم مادران تا روز قیامت خواهند بود (اگر گروهی از بین بروند گروه دیگری با همین طرز فکر قشری و تعصّب آمیز و دور از منطق جانشین آنها می شوند)!(7) چه سخنان حکیمانه ای!


نکته ها:

1 ـ بلای تحریف!

تنها خوارج نبودند که برای رسیدن به مقاصد شوم خود از تحریف حقایق و تفسیر به رأی آیات الهی بهره می گرفتند، بلکه اگر یک نگاه اجمالی به تاریخ بشریت از آغاز تا کنون بیندازیم خواهیم دید تحریف حقایق همیشه به صورت ابزاری در دست ظالمان و آلودگان و گمراهان بوده است.

گروهی آیات الهی یا سخنان انبیاء و بزرگان را که همه در مقابل آن خاضع بوده اند گرفته و به میل خود تفسیر و تحریف می کردند، و دو هدف در این کار تعقیب می شد: گاه فریب مردم ناآگاه و ساده دل و گاه فریب وجدان خودشان!

اگر به سخنان «نمرود» در برابر «ابراهیم» و گفتار «فرعون» در مقابل «موسی» که در آیات سوره بقره و طه و سوره هایی دیگر از قرآن مجید آمده دقیقاً بنگریم، می بینیم آنها از این روش حدّاکثر بهره برداری را می کردند، سخن حقّی می گفتند، و اراده باطل از آن می نمودند تا زیردستان خود را اغفال کنند و مردم را فریب دهند.

در دنیای امروز این معنی به صورت بسیار وسیعتر و گسترده تر دنبال می شود، واژه هایی مانند آزادی و کرامت انسان، حقوق بشر، فرهنگ و تمدّن انسانی، مبارزه با تروریسم، و مانند اینها کلمات حقّی است که غالباً بر زبان زمامداران ظالم و ستمگر عصر ما جاری می شود، ولی از آن اراده باطل می کنند، و هر کدام مهارت بیشتری در تحریف حقایق و توجیهات شیطنت آمیز داشته باشند در نیل به مقاصد نامشروعشان موفّق ترند و اینجاست که وظیفه علمای الهی و دانشمندان باایمان قوم و ملّت سنگین می شود، آنها باید به مردم آگاهی لازم را بدهند و سطح فرهنگ عمومی را بالا برند تا حاکمان ظالم و گروههای تبهکار نتوانند کلمات حق را بگویند و از آن اراده باطل کنند و پایه های حکومتهای خودکامه را از این طریق محکم سازند!

2 ـ ضرورت تشکیل حکومت

از مسائلی که گاه در محیطهای علمی مورد گفتگوست، در حالی که در عمل هرگز محلّ شک و تردید نبوده و نیست، مسأله لزوم حکومت است.

در تمام طول تاریخ، انسانها در هر زمان و مکان دارای حکومتی بوده اند، خواه به صورت حکومت رئیس قبیله باشد، یا بزرگ فامیل، یا امیر بلد، یا سلاطین و شاهان و شکل امروزین که حکومتها ظاهراً ظاهری مردمی پیدا کرده است.

دلیل آن نیز روشن است; چرا که یک جامعه کوچک یا بزرگ نیاز به امنیّت، حفظ حقوق و جلوگیری از تصادمها و تعارضها دارد، و تا مدیر و حاکمی بر آن نظارت نکند این امور حاصل نمی شود.

امروز این مسأله وضوح بیشتری پیدا کرده است، چرا که در صحنه اجتماع فعالیتهایی صورت می گیرد، اعم از فرهنگی و اقتصادی و سیاسی، که اگر نظارت کلّی حکومتها بر آن نباشد، همه چیز به هم می ریزد، نه فرهنگی باقی می ماند و نه اقتصادی و نه امنیّتی! برنامه کلان این امور باید از سوی حکومتها ریخته شود، هر چند اجرای آنها به دست توده های مردم باشد.

ولی در گذشته و همچنین در عصر ما کسانی بوده اند که «بی حکومتی» و به اصطلاح «فَوْضی» و «آنارشیسم» را توصیه می کردند و می گفتند که امور مردم باید بدون رئیس و حاکم اراده شود، چه نیازی به وجود حکومت است؟ یا به گفته مارکسیستها دولتها برای حفظ منافع طبقاتی به وجود آمده اند! و حافظان منافع سرمایه داران هستند، هنگامی که نظام طبقاتی از بین برود، فلسفه وجود حکومتها از بین خواهد رفت و دیگر نیازی به دولت نیست! آنها معتقدند که «کمون نخستین» نیز در چنین حالتی بوده است!

ولی نه مارکسیستها و نه غیر آنها هرگز نتوانسته اند الگویی برای این کار در عمل ارائه دهند. آنها فراموش کرده اند که کار دولت و حکومت ـ به فرض که سخنان آنها را بپذیریم ـ تنها حفظ منافع طبقاتی نیست، بلکه یک سلسله برنامه ریزی کلان اجتماعی لازم است که مربوط به همه می شود، مثلا آموزش و پرورش برای تمام قشرها لازم است، آیا بدون برنامه ریزی کلان و مدیریت فردی به نام آموزش و پرورش یا هر نام دیگر این کار امکان پذیر است؟ مسائل اقتصادی در جامعه، در بُعد کشاورزی و دامداری و صنعتی هر کدام برنامه ریزی می خواهد و بدون مدیری به نام وزیر یا غیر آن امکان پذیر نیست، مسائل بهداشت و درمان برای عموم مردم آن هم نیاز به برنامه ریزی گسترده دارد که مدیری باید بر آن نظارت کند، در هر جامعه ای نزاع و تصادم خواه ناخواه وجود دارد، هر چند اصل مالکیت هم در آن ملغی شده باشد، زیرا مزاحمت ها تنها مربوط به مسائل مالی نیست، طبعاً باید قاضی و محکمه و دادگاهی با برنامه ریزی به نزاعها خاتمه دهد و آن هم نیاز به مدیری کاردان دارد.

مجموعه اینها دولت و حکومت را تشکیل می دهد، و کسی که بر این مجموعه نظارت می کند، رئیس الوزراء، رئیس جمهور، نخست وزیر، صدر اعظم یا مانند آن نامیده می شود.

به همین دلیل تمام اقوام جهان، با تنوّع و اختلاف زیادی که در اعتقادها و طرز فکرها و سلیقه ها دارند، طرفدار نوعی حکومتند، و آنچه فرمانداران فوضی و آنارشیسم می گویند تنها در حوزه سخن و گفتگو است، و در عمل اثری از آن دیده نشده و نخواهد شد! این همان چیزی است که مولا امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در این خطبه کوتاه و پرمعنی به آن اشاره فرموده است و وظایف کلی حکومتها را در هفت جمله تعیین کرده است. در جایی دیگر نیز می فرماید: «سُلْطانٌ ظَلُومٌ خَیْرٌ مِنْ فِتْنَة تَدُومُ; «وجود حاکمِ ظالمِ بیدادگر، از فتنه و ناامنی مستمر بهتر است،(8)» زیرا همان گونه که اشاره شد ظالمترین حکومتها نیز برای حفظ موقعیت خود مجبورند امنیّت و عدالت نسبی را رعایت کنند. اگر خودش به مردم ظلم می کند، لااقل اجازه ندهد دیگران بر یکدیگر ظلم کنند. هیچ حکومتی خواه عادل، یا ظالم با هرج و مرج بر سر کار باقی نمی ماند و به زودی سقوط می کند، روی همین جهت همه حکومتها اصرار دارند که جلو هرج و مرج را بگیرند و برنامه ریزی هایی برای عمران و آبادی و امنیّت و دفع دشمنان آن قوم و ملت، هر چند ناقص، داشته باشند، و حدیث معروف «أَلْمُلْکُ یَبْقی مَعَ الْکُفْرِ وَ لایَبْقی مَعَ الظُّلْمِ; حکومت با کفر باقی می ماند امّا با ظلم باقی نمی ماند،» نیز ممکن است اشاره به همین معنی باشد، یا لااقل یکی از تفسیرهای آن این است.

اشتباه ابن ابی الحدید:

ابن ابی الحدید در آغاز سخنش در شرح این خطبه می گوید: «این سخن نصّ صریح آن حضرت درباره وجوب نصب امام است، در حالی که این مسأله در میان مردم مورد اختلاف واقع شده، گروهی از متکلّمان (علمای عقاید) می گویند امامت و حکومت واجب است. تنها از ابوبکر اصمّ از قدمای معتزله نقل شده است که اگر امت انصاف را رعایت کند، و ظلم به یکدیگر نکند نیازی به حکومت و امامت نیست!»

ابن ابی الحدید سپس می افزاید: «گفتار ابوبکر اصمّ در واقع مخالف سایرین نیست، زیرا چنین فرضی که مردم رعایت عدالت را بدون حکومت بکنند وجود خارجی ندارد.»

نام برده در ادامه این سخن می افزاید: «ظاهراً گفتار امام (علیه السلام) در این خطبه شبیه چیزی است که علمای معتزله می گویند که امامت به معنی ریاست بر مکلّفین از نظر مصالح دنیوی به حکم عقل واجب است، و اموری که امام در این خطبه به آن اشاره کرده، همه از مصالح دنیوی است، سپس به خود ایراد می کند که شما می گویید: همه علمای اسلام معتقد به وجوب نصب امام هستند (با این تفاوت که گروهی آن را بر خداوند لازم می شمرند و گروهی بر امّت) پس چگونه امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در این خطبه از خوارج نقل می کند که آنان نصب امیر را لازم نمی دانستند؟

سپس پاسخ می گوید که خوارج در آغاز کار چنین سخنانی را می گفتند و معتقد بودند که نیاز به وجود امام نیست، ولی بعداً از این عقیده بازگشتند و «عبدالله بن وهب راسبی» را به عنوان امیر بر خود برگزیدند.(9)

اشتباه ابن ابی الحدید از اینجا سرچشمه می گیرد که امور هفتگانه ای را که مولی علی (علیه السلام) به عنوان هدف برای نصب امیر ذکر کرده، منحصر به مصالح مادی دانسته، در حالی که جمله «یَعْمَلُ فی أَمْرَتِهِ الْمُؤمِنُ;» ناظر به مسائل معنوی است، چرا که عمل مؤمن عمدتاً ناظر کارهای الهی است.

به هر حال: به فرض که تمام این امور جنبه مادی داشته باشد، سخن مولی ناظر به عنوان امارت و حکومت بر مردم است که یکی از ابعاد وجودی امام معصوم را تشکیل می دهد، زیرا به عقیده علما و متکلّمان پیرو مکتب اهل بیت (علیه السلام)، امام کسی است که هم حاکم بر امور دین و هم دنیا، و هادی به سوی راه خداست، و هم مفسّر قرآن و مبیّن احکام، و گفتار و اعمال او سند قطعی الهی محسوب می شود، و به همین دلیل باید معصوم باشد، و پر واضح است که معصوم را جز خدا نمی شناسد، و از این رو معتقدند که نصب امام باید از سوی خداوند صورت گیرد.

جمعی از شارحان نهج البلاغه گفتار ابن ابی الحدید را چنین پاسخ گفته اند که این خطبه ناظر به مسأله نصب امیر است و ارتباطی با نصب امام از سوی خدا ندارد، و لذا می فرماید: «لابُدَّ لِلنّاس مِنْ اَمْیر بَرٍّ اَوْ فاجِر»; و می دانیم که «امیر فاجر»، «امام» نمی تواند باشد. ولی پاسخ روشنتر همان است که در بالا ذکر کردیم که امارت بخشی از مسؤولیت های امام است، (دقّت کنید).

شاهد این سخن آن است که متکلّمان ما در کتب عقاید به هنگام ذکر ادله وجوب نصب امام (علیه السلام) مصالح دنیوی و آنچه را در این خطبه آمده، نیز ذکر کرده اند.

به تعبیر دیگر: شیعه معتقد به امارت جدای از امامت نیست، و تن دادن به امارت فاجر به هنگام عدم دسترسی به امام معصوم از باب ناچاری است، نه به عنوان هدف ایده آل و نهایی.


پی نوشت:

1 ـ علامه خویی، در جلد 4، شرح نهج البلاغه، صفحه 183، به این معنی اشاره کرده است، از تاریخ کامل ابن اثیر نیز استفاده می شود که ابن عباس نیز در برابر خوارج به این آیه استناد جست (کامل ابن اثیر، جلد 3، صفحه 327).

2 ـ سوره نساء، آیه 35.

3 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 2، صفحه 308.

4 ـ «اِمْرَة» (بر وزن عبرة) مصدر یا اسم مصدر است، از ماده امر که به معنی فرمان دادن و گاه به معنی حکومت کردن آمده است و اِمرة در اینجا به معنی حکومت است.

5 ـ واضح است که ضمیر در «إمرته» به مطلق امیر برمی گردد اعم از برّ و فاجر، و همچنین ضمیر در «فیها» به امارت مطلق امیر برمی گردد، و این که بعضی از شارحان نهج البلاغه اوّلی را به امارت برّ و دومی را به امارت فاجر و یا هر دو را به امارت فاجر بازگردانده اند، به هیچ وجه با ظاهر کلام موافق نیست.

6 ـ فیء، در اینجا به معنی اموال بیت المال است، و درباره این واژه بحث مشروحی در شرح خطبه 34 گذشت.

7 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 2، صفحه 310. 

8 ـ میزان الحکمة جلد 1، صفحه 98.

9 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 2، صفحه 308.