[hadith]حَتَّی إِذَا مَضَی لِسَبیلِهِ جَعَلَهَا فِی [ستَّةٍ] جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّی أَحَدُهُمْ، فَیَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَی! مَتَی اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّی صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَی هَذهِ النَّظَائِرِ، لَکِنِّی أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا، فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ، إِلَی أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَیْهِ بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبیهِ یَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ [خَضْمَ] خِضْمَةَ الْإِبلِ نِبْتَةَ الرَّبیعِ إِلَی أَنِ انْتَکَثَ عَلَیْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَیْهِ عَمَلُهُ وَ کَبَتْ بهِ بطْنَتُهُ.[/hadith]
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 1، صفحه 525-502
لغات:
هَن: بر وزن اخ کنایه از چیزی زشت و ناپسند است. اصل آن هنو می باشد. عرب می گوید هذا هتک، یعنی این زشتی تو است.
الحضن: پهلو، از زیر بغل تا خاصره.
النّفج: به معنی نفخ، ورم.
النّثیل: سرگین حیوانات.
معتلف: چراگاه.
الخضم: با تمام دهان خوردن. بعضی این کلمه را مضغ تلفّظ کرده اند که به معنی دندانهای عقب دهان می باشد.
النّبة: گیاه.
انتکث: نقض کرد و شکست.
اجهز علی الجریح: یعنی سریعاً مجروح را کشت.
کبا الفرس: اسب به سر در آمد.
البطنه: پر خوری در غذا، سیری زیاد.
شرح:
فرموده است: «حتّی اذا مضی لسبیله جعلها فی جماعة زعم انّی احدهم».
«حتّی» برای بیان سرانجام زندگی عمر می باشد و به صورت جواب جمله شرطیّه به کار رفته است، بدین معنی که به پایان عمر رسید و راهی که می خواست رفت و خلافت را به جماعتی واگذار کرد که طبق نقشه، من هم یکی از آنها بودم.
امام (ع) با کلمه جماعة به اهل شورا اشاره کرده است و خلاصه داستان شورا این است: وقتی که عمر ضربت خورد بزرگان صحابه بر او وارد شده و گفتند: شایسته این است که عهد خلافت را به کسی بسپری و مردی را که می شناسی جانشین خود سازی. عمر جواب داد که دوست ندارم مسئولیت خلافت را در حال زندگی و مردگی به عهده گیرم. صحابه گفتند آیا اشاره ای هم نمی کنی عمر جواب داد اگر اشاره کنم می پذیرید جواب دادند بلی. عمر گفت برای خلافت، من هفت نفر را شایسته می دانم که از رسول خدا (ص) شنیدم آنها اهل بهشتند، آنها عبارتند از: 1- سعید بن زید. ولی چون او از فامیل من است صلاح نمی دانم که او امر خلافت را به عهده داشته باشد.
2- سعد بن ابی وقّاص 3- عبد الرحمن بن عوف 4- طلحه 5- زبیر 6- عثمان 7- علی.
امّا آنچه شایستگی سعد را در نزد من مخدوش می سازد غرور و بد خلقی اوست. و امّا آنچه عبد الرحمن بن عوف را از شایستگی می اندازد این است که او قارون این امّت است، و امّا طلحه به دلیل تکبّر و نخوتش شایسته خلافت نیست و زبیر به دلیل حرصش، من وی را در بقیع دیدم که برای یک صاع جو دعوا می کرد. مردی شایسته امر خلافت است که سعه صدر داشته باشد. عثمان به خاطر دوستی شدیدی که با اقوام و خویشانش دارد شایسته نیست و علی را به دلیل دلبستگی شدید به خلافت و شوخ طبعی شایسته خلافت نمی بینم.
آن گاه عمر گفت صهیب سه روز با مردم نماز بخواند و شش نفر اعضای شورا سه روز جلسه تشکیل دهند تا بر یکی اتفاق نظر پیدا کرده و او را به خلافت برگزینند. در این صورت اگر پنج نفر اتفاق نظر پیدا کردند و یکی مخالفت بود او را بکشید و اگر سه نفر یک طرف و سه نفر دیگر، طرف دیگر را گرفتند حق با سه نفری است که عبد الرّحمن بن عوف با آنهاست و بنا به روایتی، عمر گفت سه نفر دیگر را که عبد الرحمن بن عوف در میان آنها نیست بکشید، و به روایتی دیگر، عمر گفت داوری را به عبد اللّه عمر واگذارید، هر گروه را که برگزید گروه دیگر را بکشید.
وقتی که اعضای شورا از نزد عمر خارج شدند و برای تعیین تکلیف خلافت شورا تشکیل دادند و عبد الرحمن بن عوف گفت من و پسر عمویم (سعید بن زید) یک سوّم خلافت را سهم می بریم، ما از نامزدی خلافت خارج می شویم تا بهترین فرد شما را برای خلافت مردم برگزینیم. همه افراد به این امر راضی شدند جز علی (ع) که او را متّهم کرد و فرمود: «در این مورد اندیشه خواهم کرد». وقتی که عبد الرحمن از رضایت علی (ع) مأیوس شد به سعد وقّاص رو کرد و گفت بیا تا فردی را تعیین کرده و با او بیعت کنیم، با هر کس که تو بیعت کنی مردم بیعت خواهند کرد. سعد گفت اگر عثمان با تو بیعت کند من سوّمین نفر شما خواهم بود و اگر منظورت این است که عثمان خلیفه شود به نظر من علی بهتر است. وقتی عبد الرحمن از قبول سعد مأیوس شد از طرح پیشنهاد جدید خودداری کرد. در این موقع ابو طلحه با پنجاه نفر از انصار آمدند و آنها را بر تعیین خلیفه برانگیختند. عبد الرحمن رو به علی (ع) کرد و دست او را گرفت و گفت با تو بیعت می کنم که به کتاب خدا و سنّت رسول و روش دو خلیفه (ابو بکر و عمر) رفتار کنی. علی (ع) فرمود بیعت را می پذیرم که به کتاب خدا و سنّت پیامبر و اجتهاد خودم عمل کنم. عبد الرحمن دست آن حضرت را رها کرد، رو به عثمان آورد و دست او را گرفت و آنچه را به علی (ع) گفته بود تکرار کرد. عثمان گفت می پذیرم. عبد الرحمن همین سخن را با علی و عثمان سه بار تکرار کرد و هر یک همان جواب اوّل را دادند. پس از آن عبد الرحمن بن عوف گفت خلافت از آن تو است و با او بیعت کرد و مردم نیز با او بیعت کردند.
در نسخه بدلی در عبارت امام (ع) به جای: «زعم انّی احدهم»، زعم انّی سادسهم آمده است، یعنی پندار عمر این بود که من می توانم ششمین نفر اعضای شورا باشم، امام (ع) به دنبال جمله فوق جریان امر را با استغاثه به خدا و پناه بردن به او از چنین شورایی ادامه می دهد. «واو» در «و للشوری» یا زاید است و یا عطف است بر محذوفی که مستغاث له بوده است و در این صورت گویا فرموده است: پناه بر خدا از کار عمر و شورایی که تشکیل داد.
امام (ع) به صورت استفهام انکاری آغاز مشکلات را از هنگامی می داند که مردم به شکّ گرفتار شدند که آیا ابو بکر در فضیلت مساوی علی (ع) هست یا نیست، امام (ع) از بروز چنین شکّی در ذهن مردم تعجّب می کند و نتیجه چنین شکّی را این می داند که آن بزرگوار را با پنج نفر دیگر اعضای شورا مقایسه می کنند و او را در منزلت و مقام و استحقاق خلافت همتای آنها می دانند.
فرموده است: «لکنّی اسففت اذ اسفّوا و طرت اذ طاروا»
این کلام امام (ع) استعاره است برای تطبیق حال خود، از لحاظ عدم تسلّط بر امور که لزوماً برای حفظ وحدت جامعه مسلمین با خلفا در نمی افتاد، با حال پرنده ای که به اشاره دیگران پرواز می کند یا می نشیند.
فرموده است: «فصغا رجل لضغنه»
این سخن اشاره به سعد بن ابی وقّاص است که از امام کناره گیری کرد و یکی از افرادی بود که پس از کشته شدن عثمان از بیعت با امام (ع) سر باز زد.
و سخن دیگر امام (ع) که فرمود: «مال الاخر لصهره»،
اشاره به عبد الرّحمن بن عوف است که به دلیل خویشاوندی سببی که با عثمان داشت طرف او را گرفت، زیرا عبد الرّحمن بن عوف شوهر امّ کلثوم دختر عقبة بن ابی معیط و او خواهر مادری عثمان بود. و به روایتی امّ کلثوم دختر کریز است.
این که امام (ع) می فرماید: «مع هَن و هَن»،
مقصود این است که گرایش عبد الرحمن به عثمان برای دامادی صرف نبود، دلایل دیگری نیز داشت. احتمال دارد که این امر به واسطه علاقه او به خلافت بوده باشد و امیدوار بود که خلافت (از طریق عثمان) نهایتاً به او برسد یا غیر اینها.
فرموده است: «الی ان قام ثالث القوم نافجا حضنیه بین نثیله و معتلفه».
مقصود از «ثالث القوم» عثمان است و مقصود از قیام فعالیّت عثمان برای به دست آوردن خلافت می باشد و برای او حالی شبیه حال شتر را اثبات می کند.
و برای او صفت «نفج الحضنین» را که به معنای بالا آمدن دو پهلو بر اثر پرخوری است استعاره آورده است. نفج الحضنین کنایه از استعدادی است که عثمان برای تصرّف در بیت المال مسلمین داشت و تلاشی است که در این زمینه می کرد، چنان که او را تشبیه کرده اند به شتری که دو پهلویش بر اثر پرخوری بالا می آید. و بعضی گفته اند «نفج الحضنین» کسی است که از روی تکبّر باد به گلو می اندازد.
جمله دیگری که امام فرمود: بین نثیله و معتلفه، به این معنی است که عثمان در میان علفزار و کثافتهای آن، روزگار می گذراند و چنین زندگیی خاصّ چهارپایان است. وجه استعاره این است: چنان که شتر و اسب اهمیّت زیادی به محلّ غذا خوردن و سرگین انداختن نمی دهند، همچنین عثمان جز به خوشگذرانی و افراط در خوردن و آشامیدن و دیگر خواسته های خودش و اقوامش به چیز دیگری توجّه نداشت و امور مسلمین و مصالح آنها را در نظر نمی گرفت که نتیجه این کار را دید.
فرموده است: «و قام معه بنو ابیه یخضمون مال اللّه تعالی خضم الابل نبتة الرّبیع»
فعل «یخضمون» در موضع حال قرار دارد و مقصود از «مال اللّه» بیت المال است و منظور امام (ع) در «بنی ابیه»، بنی امیة بن عبد شمس می باشد و احتمال دارد که مقصود امام (ع) تمام اقربای عثمان باشد و بنی ابیه را از باب غلبه ذکور بر اناث آورده باشد. «خضم الابل» کنایه از توسعه زندگی آنها از بیت المال مسلمین به وسیله عثمان است و از بخششهای بی جای او مواردی به شرح زیر نقل شده است:
1- به چهار نفر از قریش که با دخترانش ازدواج کرده بودند چهار صد هزار دینار بخشید.
2- وقتی که آفریقا فتح شد به مروان حکم صد هزار دینار و به روایتی یک پنجم آفریقا را بخشید.
3- از طرق مختلف روایت شده است که ابو موسی اشعری مال زیادی از بصره برای عثمان فرستاد و او میان فرزندان و خانواده اش تقسیم کرد. در این هنگام زیاد بن عبید نوکر حرث بن کلات ثقفی در نزد عثمان بود، وقتی این کار را دید گریه کرد. عثمان به وی گفت گریه نکن، عمر برای رضای خدا بیت المال را به اقوامش نمی داد و من برای رضای خدا به خانواده و اقربایم می بخشم.
4- روایت شده است که عثمان حکم بن ابی العاص را مأمور جمع آوری صدقات قضاعه کرد که بالغ بر سیصد هزار دینار شد و عثمان همه آنها را به حکم بن ابی العاص بخشید.
5- ابو مخنف روایت کرده است که عبد اللّه بن خالد بن اسید از مکّه با عدّه ای بر عثمان وارد شدند. عثمان دستور داد که سیصد هزار درهم به عبد اللّه بدهند و به هر یک از افرادی که همراه او بودند نیز صد هزار دینار و این دستور را به عبد اللّه بن ارقم که رئیس بیت المال بود نوشت، عبد اللّه ارقم این مقدار را زیاد دانست و نامه او را ردّ کرد. عثمان به او گفت چه چیز سبب شد که نامه مرا رد کنی با این که تو خزانه دار من هستی عبد اللّه پاسخ داد من مسئول بیت المال مسلمین هستم و نه خزانه دار تو، و اگر خزانه دار تو بودم غلام تو بودم و من کار بیت المال مسلمین را هرگز برای تو انجام نمی دهم. سپس کلیدهای بیت المال را آورد و بر منبر آویخت و عثمان کلیدها را به نوکرش «نائل» سپرد.
واقدی روایت کرده که پس از این جریان عثمان به زید بن ثابت امر کرد که از بیت المال سیصد هزار درهم برای عبد اللّه بن ارقم ببرد. زید بن ثابت با پول نزد عبد اللّه رفت و به او گفت: ای ابا محمد، امیر المؤمنین عثمان مرا نزد تو فرستاد و نظرش این است که ما تو را از تجارت بازداشتیم و تو وابستگان نیازمندی داری، این پول را بین آنها تقسیم، و با آن زندگیت را تأمین کن عبد اللّه گفت من به تو نیازی ندارم، من کار بیت المال را برای بخشش عثمان انجام ندادم، علاوه بر این اگر این مال از بیت المال است مزد من به این مقدار نمی رسد و اگر از آن خود عثمان است من به وی نیازی ندارم.
خلاصه بخششهای فراوان و کلان عثمان به اقوام و خویشانش در تاریخ مشهور است، و امام (ع) خوردن بیت المال را به وسیله عثمان به خوردن گیاه بهاری به وسیله شتر تشبیه کرده است. مناسبت تشبیه این است که چون شتر از خوردن علف بهاری لذّت می برد با حرص و میل زیاد آنها را می خورد آن گونه که دو پهلویش بالا می آید. پرخوری شتر به این دلیل است که علف بهاری پس از خشک بودن طولانی زمین در زمستان، فرا می رسد، علاوه بر این علفها تازه و سر سبزند. فراوانی و خوش خوری اموال بیت المال به وسیله اقوام عثمان پس از یک فقر طولانی تشبیه شده است به شتری که علف بهاری را با میل و حرص پس از پشت سر گذاشتن زمستان خشک می خورد. تمام گفتار امام در مذمّت و توبیخ آنهاست به آن خاطر که حرامهای خدا را مرتکب شدند و این دلیل عدم شایستگی آنها برای خلافت است.
فرموده است: «الی أن انتکث فتله و اجهز علیه عمله و کبت به بطنته».
این کلام امام (ع) اشاره به پیامدهای کار عثمان است و کلمه «فتل» به معنای ریسمان محکم، و در این جا کنایه از استبداد و خودرأیی عثمان است، زیرا او در کارها با صحابه مشورت نمی کرد. همچنین کلمه «انتکاث»، کنایه برای شکسته شدن استبداد به کار رفته که نهایت استبداد، فساد و هلاکت است.
این که امام (ع) فرمود: «اجهز علیه عمله»، مجاز در افراد و ترکیب است.
امّا مجاز در افراد بدین شرح است: کلمه «اجهاز» در حقیقت برای قتلی به کار می رود که مقتول پیش از قتل جراحت و خونریزی داشته باشد و چون عثمان پیش از قتل با نیزه یا شمشیر زبانها مجروح شده است لفظ اجهاز را امام (ع) مجازا بر قتل عثمان اطلاق کرده است و این مجاز در افراد است.
امّا مجاز در ترکیب: اسناد دادن قتل به عمل عثمان (یعنی قاتلش عملش می باشد) در حقیقت این معنی را دارد که عمل قتل از قاتلین صادر نشده است و عمل عثمان سبب قتل او شده است. بنا بر این صحیح است که اجهاز به سبب فاعلی نسبت داده شود، یعنی همان چیزی که مردم را بر کشتن او واداشت و این از اقسام مجاز رایج است.
همچنین کلام امام (ع) که فرمود: «و کبّت به بطنته»، مجاز در اسناد و ترکیب است زیرا به سر در آمدن، در حقیقت به حیوان نسبت داده می شود و چون عثمان کارهایی از قبیل تصرّف فراوان بیت المال انجام داد که از آن به پرخوری تعبیر شده است و مردم بر او خشمگین شدند. استمرار تصرّف بیت المال در مدت خلافت متزلزلشی به سوار متزلزلی شباهت داشت که می ترسید هر لحظه به سر در آید. از جهت پرخوری شبیه اسبی بود که هر لحظه انتظار به سر در آمدنش بود و به همین دلیل نسبت به سر در آمدن به عثمان نسبت مجازی است.