[hadith]حَتَّی مَضَی الْأَوَّلُ لِسَبیلِهِ فَأَدْلَی بهَا إِلَی فُلَانٍ [ابْنِ الْخَطَّاب] بَعْدَهُ. ثُمَّ تَمَثَّلَ بقَوْلِ الْأَعْشَی: «شَتَّانَ مَا یَوْمِی عَلَی کُورِهَا ، وَ یَوْمُ حَیَّانَ أَخِی جَابرِ»؛ فَیَا عَجَباً بَیْنَا هُوَ یَسْتَقِیلُهَا فِی حَیَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ، لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَیْهَا، فَصَیَّرَهَا فِی حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ یَغْلُظُ کَلْمُهَا وَ یَخْشُنُ مَسُّهَا وَ یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا، فَصَاحِبُهَا کَرَاکِب الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ، فَمُنِیَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بخَبْطٍ وَ شمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ، فَصَبَرْتُ عَلَی طُولِ الْمُدَّةِ وَ شدَّةِ الْمِحْنَةِ.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 1، صفحه 518-510

لغات:

أدلی فلان بکذا: به کسی نزدیک شدن و چیزی را به او واگذار کردن. 

شتّان ما هما: چقدر دوراند از هم. شتان ما عمرو و زید: زید و عمرو با هم زیاد فرق دارند. 

کور النّاقه: با شتر مسافرت کردن. 

الاقاله: بهم زدن معامله. الاستقاله: خواستن از کسی که معامله را به هم بزند. 

شدّ الامر: کار دشوار شد. 

تشطّر: هر کسی قسمتی را برای خود گرفت. 

الحوزه: طبیعت، ناحیه. 

الکلم: جراحت. 

عثار: لغزیدن. هر گاه پای شخص به سنگ یا چیزی مثل آن برخورد کند و بیفتد می گویند عثر یعنی لغزید. 

الصّعبه: شتری که هنگام محمل بستن یا سوار شدن رام نیست. 

شتق النّاقة بالزّمام و اشتق لها: زمانی است که سواره مهار ناقه را بکشد و با قدرت آن را از حرکت باز دارد. 

الخرم: شکافته شدن و دو تا شدن. 

اسلس لها: آن را آزاد گذاشت. 

تقحّم فی الامر: وقتی انسان خود را در کاری بشدّت وارد سازد. 

مُنی النّاس: مردم گرفتار شدند. 

الخبط: حرکت غیر مستقیم. 

شماس: فراوانی اضطراب، دلهره. 

التّلوّن: تغییر حالت. 

الاعتراض: نوعی تغییر حالت. اصل آن در عرض راه، راه رفتن با نشاط و شادی است. 


شرح:

فرموده است: «حتّی مضی الاوّل لسبیله فادلی بها الی فلان بعده» 

مقصود امام (ع) از اوّل، ابو بکر، و از فلان، عمر است و با کلمه ادلی به تصریحی که ابو بکر بر خلافت عمر بعد از خود کرد، اشاره دارد. و منظور از «مضیه لسبیله» انتقال ابو بکر به دنیای دیگر و پیمودن راهی است که ناگزیر هر انسانی باید آن را بپیماید. امّا شعر از اعشی قیس است، اسم اعشی میمون بن جندل از قبیله بنی قیس می باشد و این شعر از قصیده ای گرفته شده که اوّل آن این بیت است: 

«علقم ما انت الی عامر       الناقص الاوتار و الواتر»

حیّان و جابر پسران سمین بن عمرو و از طایفه بنی حنیفه اند، حیّان رئیس یمامه و مورد احترام بود و انوشیروان در هر سال برای او جایزه ای می فرستاد و در نعمت و فراوانی و رفاه زندگی می کرد و از مشکلات سفر فارغ بود، زیرا برای تأمین معاش نیازی به سفر نداشت. اعشی شاعر همدم حیّان بود. مقصود اعشی این است که میان دو روز من تفاوت فراوانی است: روزی که بر جهاز شتر در آفتاب نیمروزی تلاش کرده رنج می بردم، و روز همدمی من با حیّان در حالی که در آسایش بودم و خود را در نعمت و رفاه می دیدم، روایت شده است که حیّان اعشی را مورد نکوهش قرار داده است به این دلیل که حیّان را برای شناساندن به برادرش نسبت داده است، و اعشی از او عذر خواسته و دلیل آورده است که به دلیل قافیه شعر چنین گفته است امّا حیّان عذر اعشی را نپذیرفت. یوم، اوّل در شعر محلًا مرفوع است و رافع آن، اسم فعل یعنی شتّان می باشد و (یوم) دوّم نیز مرفوع است چون عطف بر یوم اوّل است. 

مقصود حضرت از شاهد آوردن این بیت آن طور که سیّد مرتضی فرموده است، این است: وقتی مدّعیان خلافت به مقصودشان رسیدند و به خواسته خودشان دست یافتند در طول زمان خلافتشان، حق را با امام می دانستند ولی به او واگذار نمی کردند، چنان که امام (ع) با این سخن خود که: و فی العین قذی و فی الحلق شجی، به این حقیقت اشاره می کند و میان شادمانی آنها و بد حالی خود فاصله و جدایی فراوانی می بیند و به این بیت استشهاد می کند. 

لفظ یومین را برای این دو حالت استعاره آورده و کنایه از حال خود و حال آنان می داند. 

وجه شباهت در این مثل این است که حال آنها لازمه اش رسیدن به مقصود و آسایش است مانند روز خوش حیّان، و حال امام (ع) لازمه اش رنج و سختی است مانند روزی که شاعر بر جهاز شتر سوار و به مسافرت می رفت. 

می گویم (شارح): احتمال دیگر این که یوم حیّان را امام (ع) استعاره آورده باشد برای روزی که با رسول خدا زندگی می کرد و از آن حضرت کمالات معنوی و رفاه جسمی و علم و اخلاق را بهره می گرفت. و زمان بر پشت شتر بودن را استعاره برای روزهای بعد از رسول خدا آورده باشد که مشکلات فراوانی به آن حضرت رسید و غم و اندوه فراوانی دید و بر اذّیت و آزار و مشکلات صبر کرد. 

وجه مشابهت، شادمانیهایی است که در روزگار حیّان برای شاعر، و در روزگار رسول خدا برای امام (ع) بوده است و دشواری و ناراحتی است که از شتر سواری برای شاعر، و ضرر و زیان و آزار و اذیّت، بعد از رسول خدا (ص) برای حضرت بوده که در این دو حالت مشابهت و مشارکت برای شاعر و امام وجود داشته است: 


فرموده است: فیا عجبا بینا هو لیستقیلها فی حیاته اذ عقدها لآخر بعد وفاته. 

اشاره به خواست مکرّر ابو بکر به ترک خلافت در زمان حیاتش می باشد، با این عبارت که: «اقیلونی فلست بخیرکم». 

در این جا علّت تعجّب این است که ابو بکر بدین سبب خواستار ترک خلافت بود که بار خلافت سنگین و شرایط آن فراوان بود و همچنین رعایت اجرای یک قانون نسبت به همه مردم با توجّه به طبیعتهای مختلف و تمایلات گوناگونشان بسیار دشوار می نمود و ابو بکر می ترسید که مرکب های هوا و تمایلاتش بلغزند و او را در پرتگاه نابودی بیفکنند، با این فرض هر اندازه که زمان ولایت و سرپرستی بر مردم کوتاهتر باشد ترس و زحمتش کمتر و سهلتر است. و راه کسی که طالب ترک خلافت و نظیر آن می باشد و نیز مقتضای درخواست اقاله این است که متقاضی در پی کاستن دشواریهای آن کار باشد و در رهایی از آن تا جایی که ممکن است بکوشد، و چون می بینیم که ابو بکر در دوران حیاتش به خلافت چنگ می زند و در موقع مرگش آن را به دیگری (عمر) می سپارد و ضررهای این کار را در زندگی و پس از مرگ به دوش می کشد، ناگزیر این گمان در انسان تقویت می شود که درخواست ترک خلافت از سوی ابو بکر صادقانه نبوده است و در نتیجه این پندا با عدالت ابو بکر که شهرت دارد متضاد می باشد و این همان مطلبی است که تعجّب امام (ع) را برمی انگیزد، بر عکس اگر ابو بکر به فسق و نفاق شهرت می داشت تضاد کردار وی با گفتارش شگفت آور نبود. 


فرموده است: «لشدّ ما تشطّرا ضرعیها» 

لام (شدّ) برای تأکید به کار رفته، (ما) با فعل بعد از آن «تشطّر» در تاویل مصدر و فاعل شدّ می باشد و جمله برای تأکید و تمام کردن تعجّب به کار رفته است. 

امام (ع) کلمه «ضرع» را در این جا برای خلافت استعاره آورده است و لازمه استعاره این است که خلافت را به ناقه تشبیه کرده باشد، چه میان ناقه و خلافت مشارکتی در سود بردن وجود دارد. مقصود امام (ع) از این تشبیه، توصیف عمل ابو بکر و عمر است که خلافت را میان خود تقسیم کردند چنان که دوشنده شیر پستانها را از هم جدا می کند. 

امام (ع) معتقد است که از آن دو به خلافت سزاوارتر است و یا برای سرپرستی مسلمین که به منزله اولاد اسلام به حساب می آیند، اولویّت دارد. 

مقصود امام (ع) از این که فرمود ابو بکر خلافت را در «حوزه خشناء» قرار داد کنایه از طبیعت عمر است، زیرا او به تندخویی و درشتی کلام و سرعت در خشمناکی مشهور و معروف بود و معنای خشونت عمر همین است. 


فرموده است: «یغلظ کلامها و یخشن مسّها» 

امام (ع) دو صفت برای طبع عمر استعاره آورده است:

1-  غلظت کلام و آن کنایه از مواجهه با سخنان درشت و زخم زبان است، زیرا ضربتی که با زبان به کسی وارد می شود سهمگین تر از زخم نیزه است. 

2-  داشتن طبیعت خشن که مانع از میل مردم به معاشرت است و موجب اذیّت و آزار می شود چنان که اجسام خشن بدن را آزار می دهد. 


فرموده است: «و یکثر العثار و الاعتذار منها» 

این کلام امام (ع) اشاره به این است که عمر در مورد احکام الهی سریعاً حکم صادر می کرد و پس از دقّت، آن حکم را خطا می یافت و ناگزیر بود عذرخواهی کند. 

ضمیر «منها» به طبیعتی «طبیعت عمر» بر می گردد که از آن تعبیر به خشونت شده است. 

از جمله احکام نادرستی که عمر صادر کرد این است: روایت شده که عمر به سنگسار کردن زن حامله ای که متهم به زنا بود دستور داد. علی (ع) بر این امر اطلاع پیدا کرد، به نزد عمر آمد و به او گفت: هر چند تو می توانی حکم رجم را برای زن صادر کنی ولی برای رجم بچّه مجاز نیستی، او را آزاد بگذار تا زمانی که وضع حمل کند و بچه را شیر دهد. در این جا بود که عمر گفت اگر علی نبود عمر هلاک می شد، و آن زن را رها کرد. 

در این مورد روایت دیگری نقل شده و آن این است که عمر فرمان داد زنی را فوراً نزد او بیاورند و آن زن حامله بود، زن از هیبت او سقط جنین کرد. عمر عدّه ای از صحابه را جمع کرد و از آنها پرسید حکم این موضوع چیست آنها پاسخ دادند تو مجتهدی و به نظر ما چیزی بر تو واجب نیست. عمر به علی (ع) مراجعه کرد و آنچه گذشته بود و صحابه گفته بودند به آن حضرت گفت. امام (ع) آنچه صحابه گفته بودند ردّ کرد و فرمود: آنچه صحابه گفتند اگر از روی اجتهاد گفته اند اشتباه کرده اند و اگر بدون اجتهاد گفته اند به تو خیانت کرده اند. نظر من این است که تو باید یک گوسفند دیه بدهی. در این هنگام عمر گفت ای ابو الحسن مباد در مشکلی گرفتار شوم که تو نباشی. منشأ این احکام عجولانه جز غلبه قوّه غضبیّه و درشتخویی نیست. 


فرموده است: «صاحبها کراکب الصّعبة ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحّم»

بنا به قولی ضمیر «صاحبها» به حوزه که کنایه از طبیعت عمر و اخلاق اوست باز می گردد. مقصود این است کسی که با دارنده چنین اخلاقی مدارا می کند در صعوبت و دشواری مانند کسی است که بر شتر چموش سوار است. 

وجه شباهت این است که سوار شتر چموش متحمّل سختی زیادی می شود و در عین حال از دو خطر محفوظ نیست: اگر مهار شتر را برای کنترل بسختی بکشد، دماغش پاره می شود و اگر مهار آن را آزاد بگذارد شتر او را به وادی هلاکت پرتاب می کند و چنین است حال کسی که با فردی صاحب چنین خلق درشت معاشرت می کند. اگر به کارهایی که عجولانه انجام می دهد اعتراض کند، این اعتراض منجر به سختی حال و فساد احوال میان آن دو می شود و اگر بر کارهای عجولانه اش سکوت کند و او را به حال خود بگذارد کارهایی که او انجام می دهد منتهی به اخلال در واجبات می شود و اخلال در واجبات از موارد هلاکت است. 

قول دیگری این است که ضمیر در صاحبها به خلافت بازگردد و صاحب خلافت کسی است که امر خلافت را به عهده بگیرد و هر گاه عادل باشد و رعایت حق خدا را بکند در مثل مانند کسی است که بر شتر چموش سوار باشد. 

وجه تشبیه صاحب خلافت با سوار بر شتر چموش، این است که هر کس متولّی امر خلافت شود در مدارای با مردم و نظام بخشیدن کارها به وسیله قوانین حق، و هدایت آنها به راه عدالت آشکار، ناگزیر به سختی دچار می شود که اگر تفریط و تقصیر کند شباهت به کسی دارد که ناقه چموش را آزاد بگذارد و اگر در تحقّق حقّ و انجام کامل آن افراط کند شباهت به کسی پیدا می کند که زمام ناقه چموش را بسختی بکشد. به عبارت دیگر این که سرپرست امر خلافت اگر در حفظ مسائل دین و شرایط آن اهمال و سستی کند تفریط کرده و تفریط او را به هلاکت می اندازد، چنان که صحابه این سستی و اهمال را به عثمان نسبت داده اند و بر سر او آمد آنچه آمد، این چنین ولیّ امری مانند کسی است که زمام ناقه چموش را آزاد بگذارد. و اگر در انجام مراتب حق به مردم سخت بگیرد و در کنجکاوی مبالغه و در مؤاخذه افراط کند موجب دلتنگی و تنفّر طبیعی و پراکندگی آنها می شود و کار خلافت را بر او تباه می کند، زیرا بیشتر مردم باطل را دوست می دارند و از فضیلت حق غافلند. اگر متولّی امر خلافت بر آنها سخت بگیرد مانند کسی خواهد بود که زمام ناقه چموش را سخت بکشد تا دماغش پاره شود. 

این سخن امام (ع) از تشبیهات لطیفی است که در این جا به کار رفته است. 

قول دیگر این که: منظور از ضمیر «صاحبها» نفس مقدّس خودش می باشد و خود را به سوار، شتر چموشی که مواجهه با دو خطر است تشبیه فرموده که یا باید از امر خلافت دست بکشد و در گرفتن آن قیام نکند و کناره گیری و عزلت اختیار کند مانند سوار شتر چموش که مهار آن را آزاد گذارد، و یا برای گرفتن خلافت قیام کند و در طلب آن سخت بکوشد که در این صورت نظام امور مسلمین پراکنده شود و وحدت آنها از هم بپاشد، در این حال مانند کسی است که سوار بر شتری چموش است و زمام آن را چنان می کشد که دماغش پاره می شود. 

سیاق کلام امام (ع) و نظام آن، به معنای اوّل سزاوارتر و به معنای دوّم آشکارتر و به معنای سوّم به صورت احتمال است. 


فرموده است: «فمنی النّاس لعمر اللّه بخبط و شماس و تلوّن و اعتراض»

این سخن امام (ع) اشاره دارد به مبتلا شدن مردم به دست مردی که در اعمال و حرکاتش مردّد و دو دل بود و «خبط» را به عنوان کنایه از امور یاد شده و «شمّاس» کنایه از طبیعت خشک و خشن عمر می باشد و تلوّن و اعتراض کنایه از این است که عمر از نظر اخلاقی حالات گوناگونی داشت و مستقیم نبود. این کلام امام (ع) دارای چندین استعاره است و وجه مشابهت این است که اعمال عمر شبیه شتر و اسبی است که طول راه را به صورت زیگزال و نامنظّم که کنایه از اضطراب و تردید است طی کند، زیرا او در اعمالش منظّم نبود و مردم گرفتار اعمال نامنظّم او بودند و شکّ نیست که عمر سخت گیر و پرهیبت بود و بزرگان صحابه از او پرهیز می کردند. 

بعد از مرگ عمر ابن عباس در مورد مسأله ای که عمر به خطا حکم کرده بود اظهار نظر کرد، به او گفتند که چرا در زمانی که عمر زنده بود نگفتی جواب داد عمر مردی مهیب بود و هیبت او مانع اظهار نظر من شد. 

قول دیگر این است که سخن امام (ع) اشاره به گرفتاری مردم است که نظم کار آنها متزلزل شد و اختلاف کلمه پدید آمد و به علّت همین تفرقه، زندگی آنها نامنظّم شد. 

پس از بیان خصلتهای سختگیرانه عمر، امام (ع) بیان می دارد همان گونه که با اوّلی صبر کرد با دوّمی نیز صبر کرد و در ضمن، دو امر را با توضیح زیر متذکر می شود: 1-  طولانی شدن مدّت محروم بودن آن حضرت از امر خلافت. 

2-  سختی اندوهی که به خاطر از بین رفتن حقّش به آن مبتلا بود و معتقد بود که فوت حق خلافت از وی، موجب به هم خوردن نظام دین و عدم اجرای صحیح اسلام بوده است و هر یک از این دو امر مستلزم بخشی از آزاری بوده است که صبر در مقابل آنها نیکو بود.