[hadith]البرم بالناس:

یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ، حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ، لَوَددْتُ أَنِّی لَمْ أَرَکُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْکُمْ مَعْرِفَةً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً. قَاتَلَکُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبی قَیْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِی نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَیَّ رَأْیِی بالْعِصْیَانِ وَ الْخِذْلَانِ، حَتَّی لَقَدْ قَالَتْ قُرَیْشٌ إِنَّ ابْنَ أَبی طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ وَ لَکِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بالْحَرْب. لِلَّهِ أَبُوهُمْ! وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ أَقْدَمُ فِیهَا مَقَاماً مِنِّی؟ لَقَدْ نَهَضْتُ فِیهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِینَ وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَی السِّتِّینَ؛ وَ لَکِنْ لَا رَأْیَ لِمَنْ لَا یُطَاع.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه ‏السلام، ج‏2، ص: 174-165

 

دل مرا خون کردید!

در آخرین فراز این خطبه امام هم چنان تازیانه های ملامت و سرزنش را پی در پی بر روح آنها می زند تا شاید این خواب آلودگانِ سست عنصر از خواب غفلت بیدار شوند و چشمان خود را باز کنند و ببینند در چه شرایط مرگباری گرفتارند، شاید که بر پا خیزند و با یک جهاد مردانه و خدا پسندانه دست شامیان غارتگر را از کشور اسلام قطع کنند.

در نخستین قسمت، آنها را با سه جمله کوبنده، مخاطب می سازد و می فرماید: ای مرد نمایانی که در حقیقت مرد نیستید; (یا أَشْباهَ الرِّجالِ وَ لارِجالَ)!

آرزوی های شما مانند، آرزوهای کودکان است. (که با مختصر چیزی، فریب می خورند و دل، خوش می کنند و چشم بر خطر می بندند. (حُلُومُ(1) الاَْطْفالِ).

و عقل و خرد شما، مانند عروسان حجله نشین است (که جز عیش و نوش و زر و زیور به چیزی نمی اندیشند); (وَ عُقُولُ رَبّاتِ(2) الْحِجالِ(3))!

در توصیف نخست، امام آنها را برنداشتن شجاعت و حمیّت و غیرت مردانگی سرزنش می کند چرا که تنها در چهره مردان بودند و از صفات ویژه مردان در آنها خبری نبود.

حضرت، سپس لحن کلام را تندتر فرموده می گوید: «دوست داشتم که هرگز شما را نمی دیدم و نمی شناختم، همان شناختی که سرانجام، به خدا سوگند! پشیمانی بار آورد و خشم آور و غم انگیز بود; (لَوَددْتُ أَنِّی لَمْ أَرَکُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْکُمْ مَعْرِفَةً ـ وَاللهِ ـ جَرَّتْ نَدَماً، وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً).

تاریخ گواه بر این مطلب است که دوستی مردم کوفه و عراق برای امام (علیه السلام) در تمام دوران خلافتش، ثمره ای جز غم و اندوهِ ناشی از سستی ها، بیوفایی ها، پیمان شکنی ها، ضعف ها، پراکندگی ها ـ و اشکال مختلف نفاق، نداشت و این گروه، سبب مشکلات عظیمی در رهبری و مدیریت این امام مدیر و مدبّر و آگاه شدند. طبیعی است که امام (علیه السلام) آرزو کند که ای کاش هرگز آنها را نمی دید و گرد او جمع نمی شدند.

سرانجام آنها را هدف تیر نفرینش قرار داده می فرماید: «خداوند، شما را بکشد و نابود کند (و از رحمتش دور سازد و به لعنت گرفتار کند)(4)!

که این همه خون به دل من کردید، و سینه مرا پر از خشم ساختید و کاسه های غم و اندوه را جرعه جرعه، به من نوشاندید! با نافرمانی و ترکِ یاری، نقشه های مرا (برای سرکوبی دشمن و ساختن یک جامعه آباد اسلامی) تباه کردید تا آنجا که (امر بر دوست و دشمن مشتبه شد) و قریش (که از سوابق من در آشنایی با فنون جنگ به خوبی آگاه بودند) گفتند: پسر ابوطالب مرد شجاعی است ولی از فنون جنگ آگاه نیست; (قَاتَلَکُمُ اللهُ! لَقَدْ مَلأتُمْ قَلْبی قَیْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیْظاً وَ جَرَّعْتُمُونی نُغَبَ(5) التَّهْمَامِ(6) أَنْفَاساً، وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَیَّ رَأیِی بالْعِصْیَانِ وَ الْخِذْلاَنِ حَتَّی لَقَدْ قَالَتْ قُرَیْشٌ: إِنَّ ابْنَ أَبی طَالِب رَجُلٌ شُجَاعٌ، وَلکِنْ لاَعِلْمَ لَهُ بالحَرْب).

معمولا بسیاری از ملت ها، عامل عقب نشینی و مشکلات خود را، ضعف پیشوایان و رهبرانشان می دانند، ولی گاه قضیه به عکس می شود; یعنی، پیشوا بسیار لایق است، ولی ضعف و ناتوانی و عقب ماندگی فکری و فرهنگی در پیروان است و این برای یک پیشوای بزرگ و لایق بسیار دردآور است که گرفتار مردمی سست عنصر و بی اراده شود و نتیجه کار منفی باشد و با این حال، مردم در قضاوت خود آن را به حساب پیشوای بزرگشان بگذارند!

حضرت، سرانجام در آخرین جمله های این خطبه، به پاسخ سخنان ناروا و نادرستِ جماعتی از قریش می پردازد که آن حضرت را به ناآگاهی از فنون جنگ متّهم می ساختند. او می فرماید: «خداوند پدرشان را حفظ کند! آیا هیچ یک از آنها، از من با سابقه تر و پیشگام تر در میدان های نبرد بوده است؟ (للهِِ(7) أَبُوهُمْ! وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً(8)، وَ أَقْدَمُ فِیهَا مَقَاماً مِنِّی؟).

من آن روز که آماده جنگ شدم (و گام در میدان نهادم) هنوز بیست سال از عمرم نگذشته بود و الآن از شصت سال هم گذشته ام (بنابراین بیش از چهل سال جنگ را به عنوان یک فرمانده و یا در صف مقدّم تجربه کرده ام) ولی چه کنم؟ آن کس که فرمانش را اطاعت نمی کنند، طرح و نقشه و تدبیری ندارد (و هر اندازه صاحب تجربه و آگاه باشد، کارش به جایی نمی رسد; (لَقَدْ نَهَضْتُ فِیهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِینَ، وَها أَنَاذا قَدْ ذَرَّفْتُ(9) عَلَی السِّتِّینَ! وَلکِنْ لا رَأْیَ لِمَنْ لاَیُطَاعُ!).


نکته ها:

1 ـ پیروان نالایق، شخصیت پیشوایان را زیر سؤال می برند

بی شک، هیچ پیروزی و شکستی بدون دلیل نیست و آنها که همه، یا بعضی از پیروزی و شکست ها را به علل ناشناخته و عوامل مرموز و یا تصادف و اتفاق و شانس و طالع نسبت می دهند، کسانی هستند که نمی خواهند با حقایق تلخ، رو به رو شوند و آن را تحلیل کنند.

در تحلیل های معمولی، غالباً، عامل اصلی پیروزی و شکست را، قدرت فرماندهی و مدیریت و آگاهی او می دانند، در حالی که در پاره ای از موارد، مسأله عکس است و فرمانده و پیشوا از نظر روحیه و آگاهی و مدیریت در نهایت قوّت است، ولی پیروانِ ضعیف و ترسو و بی اراده و از هم بریده و بی تجربه ـ که نمی توانند طرح های دقیق مدیریت پیشوایشان را به خوبی پیاده کنند ـ عامل اصلی شکست محسوب می شوند و اینجا است که شخصیت و توان رهبری، در آتش فساد پیروان می سوزد! و این برای یک فرمانده لایق و مدیر و مدبر، بسیار دردناک است.

اگر می بینید که علی (علیه السلام) در این خطبه، مانند شمع می سوزد و ناله سر می دهد و مردم کوفه را زیر رگبار سرزنش های خود قرار می دهد، به همین دلیل است. پراکندگی و پیمان شکنی و ضعف و زبونی آنان سبب شد که نه تنها دشمن بلکه حتی دوستانی که سوابق رشادت و مدیریت پیروزمندانه آن امام بزرگوار را در غزوات اسلامی، به خاطر داشتند، چشم بر هم، نهاده و امام را متّهم به عدم آگاهی از فنون جنگ بکنند! این جاست که امام دست آنها را گرفته و به سوی تاریخ گذشته زندگی خود می برد، و می فرماید: من بیش از چهل سال، تجربه موفق در جنگ ها داشتم، چه گونه می توان مرا به عدم آگاهی در فنون جنگ متهم کرد؟! مشکل من جای دیگر است و آن این است که من پیروانی دارم که فاقد انضباط نظامی اند و طغیانگر و سرکشند و در لحظات حسّاس خودسرانه، دست به هر کاری می زنند و نتیجه آن شکست است.

تجربه ناموفق جنگ صفیّن و داستان خدعه و نیرنگ معاویه و عمروعاص در مسأله بر سر نیزه کردن قرآنها و از آن تأسف بارتر، داستان حَکَمیت ابوموسی اشعری، بهترین گواه و شاهد برای این مدّعا است. امروز همه محقّقان تاریخ، بلکه غیر محقّقان می دانند که اگر آن سرپیچی و نفاق لشکر عراق نبود پیروزی در جنگ صفین قطعی بود و هرگز آن وقایع خونبار ـ که به خاطر حکومتِ بلامنازع امویان در تاریخ اسلام، رخ داد ـ پیش نمی آمد و به همین دلیل، می توان از وقایع جنگ صفین به عنوان دردناک ترین فراز تاریخ اسلام و تاریخ زندگی علی (علیه السلام) نام برد، چرا که پیامدهایش بسیار ناگوار و گسترده بود و قلب پاک علی (علیه السلام) را سخت آزرد.

نه تنها در زمان علی (علیه السلام) که امروز هم بسیاری از ناآگاهان، سیاست جنگی و کشور داری امیرمؤمنان را به خاطر بی خبری از آنچه در تاریخ اتفاق افتاد، زیر سؤال می برند و این یکی از بارزترین نشانه های مظلومیت آن بزرگوار است; آن مردی که فرمانش به مالک اشتر، به عنوان یکی از عالی ترین برنامه های کشور داری و مدیریت، در تاریخ می درخشد و پس از گذشت چهارده قرن، پیوسته، اصولش محکم و استوار است و به مصداق (کَشَجَرة طَیّبَة أَصْلُها ثابتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤتی أُکُلَها کُلَّ حین بأِذنِ رَبِّها)(10); دوست و دشمن از ثمرات آن بهره مند می گردد و سایر فرمان ها و نامه های او در نهج البلاغه از نهایت انسجام و پختگیِ سیاست او خبر می دهد، کارش به جایی برسد که این گونه درباره او قضاوت شود!

تنها در اینجا نیست که علی (علیه السلام) از این مسأله پرده برمی دارد، بلکه در موارد متعدّد دیگر نیز به این حقیقت تلخ اشاره می کند که مردم بی وفا و عصیانگر و گروهی خیانتکار برنامه های مرا در هم می ریختند. در یکی از کلمات قصار که اتفاقاً بعد از همین داستان حمله غارتگری شام به شهر انبار، از آن حضرت شنیده شده می خوانیم:

«وَاللهِ ما تَکْفُونَنی أَنْفُسَکُمْ فَکَیْفَ تَکْفُونَنی غَیْرَکُمْ اِنْ کانَتِ الرَّعایا قَبلی لَتَشْکُوا حَیْفَ رُعاتِها وَ اِنَّنی الْیَوْمَ لاََشْکُو حَیْفَ رَعیَّتی کَأنَّنی الْمَقُودُ وَ هُمْ الْقادَةُ أَوِ الْمَوزوُعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةَ; شما برای حل مشکلات خودتان نمی توانید به من کمک کنید چگونه می توانید مشکل دیگران را دفع کنید؟! در گذشته، رعایا از ستم فرمانروایانشان شکایت داشتند ولی من از ستم رعیّتم، شکایت دارم! گویا، من پیروم و آنها، پیشوا و من فرمانبر و محکومم و آنها، فرمانده و حاکم!»(11)

در جای دیگر می فرماید: «أُریدُ أنْ أُداوِیَ بکُم وَ أنْتُمْ دائی; من، می خواهم بیماری های خودم را به وسیله شما مداوا کنم، امّا شما، خود درد و بیماری من هستید!»

حضرت سپس به پیشگاه خدا شکایت می برد و عرضه می دارد: «أَللّهُمَّ قد مَلَّت أطِبّاءُ هذه الدّاء الدَّویِّ وَ کَلّتِ النَّزَعَةُ بأِشطان الرَکیِّ! أَینَ الْقَومُ الَّذینَ دُعُوا اِلیَ الاِْسلامِ فَقَبلُوهُ وَ قَرَأَوُا الْقُرانَ فَأَحْکَمُوهُ وَ هِیجُوا اِلَی الْقِتالِ فَوَلِهُوا وَ لَهَ اللِّقاحِ اِلی اَولادها; بار خدایا! طبیبان این درد جانفرسا، خسته شدند و بازوی توانای رادمردان در کشیدن آب همّت از وجود این مردم ـ که دائماً در حال فروکش کردن است ـ ناتوان گردیده! کجایند آن مردمی که به اسلام دعوت شدند و پذیرفتند و قرآن را تلاوت می کردند و به خوبی درمی یافتند و در عمل پیاده می کردند و به سوی جهاد دعوت می شدند و عاشقانه مانند ناقه ای که به دنبال فرزندش می رود، به سوی آن راه می افتادند؟»(12)

اینها همه به خوبی نشان می دهد که مشکل کار علی (علیه السلام) کجا بوده و درد بی درمان حکومتش، از کجا سرچشمه می گرفته و اگر مردمی غیر از سست عنصرانِ کوفه گرداگرد وجودش را می گرفتند تاریخِ اسلام شکل دیگری به خود می گرفت.(13)

2 ـ پاسخ به یک سؤال

بعضی از مفسّران نهج البلاغه، سؤالی را در این جا مطرح کرده اند، و آن این است که آیا این گونه سیاست را در برابر مردم پیش گرفتن (و با این شدّت وحدّت آنها را مورد سرزنش قرار دادن) صحیح است؟ آیا این سبب نمی شود که گوینده این سخنان در میان جمعیتش، تنها و غریب بماند؟

اگر این جمله را بر این سؤال بیفزائیم که امام، به شهادت گفتار و رفتارش، کوه صبر و استقامت و کانون عطوفت و محبت بود ـ با این حال چگونه راضی می شود این گونه با مردم سخن بگوید؟ اشکال گسترده تر و عمیق تر می گردد.

ولی همان گونه که در سابق نیز اشاره کردیم، این طرز بیان در واقع آخرین وسیله برای تحریکِ احساسات و به حرکت در آوردن افراد سست و ضعیف و بی تفاوت است.

این همان چیزی است که در تعبیری عامیانه گفته می شود: «باید کاری کرد که به رگ غیرت او برخورد کند».

بنابراین، استفاده از این شیوه بیان هماهنگ با مسأله بلاغت در کلام است که می گوید باید کلام را مطابق با مقتضای حال بیان کرد.

نباید فراموش کرد که امام (علیه السلام) این روش را بعد از به کار بستن روش های دیگر از قبیل تشویق و تمجید و بیان ارزش های معنوی و مادی جهاد فی سبیل الله به کار می بندد.

این که بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند(14) که این بیان به خاطر آن است که امام(علیه السلام) از فزونی نفرات در اطرافش، احساس پیروزی و غرور و از پراکندگی مردم، احساس تنهایی نمی کرد، (لایَزیدنی کِثْرَةَ النّاس حَوْلی عِزّةً وَ لاتَفرُّقُهُمْ عنّی وَحْشَةً)، بسیار بعید به نظر می رسد; زیرا به هر حال در جنگ ها، وجود نفرات و لشکر قدرتمند کارساز است و هیچ کس، به تنهایی نمی تواند به جنگ یک لشکر عظیم برود.

3 ـ سؤال دیگر

در خطبه بالا آمده بود که امام (علیه السلام) فرمود: «من، در زمانی به فنون جنگ پرداختم که بیست سال از عمرم نمی گذشت». در اینجا این سؤال پیش می آید که علی (علیه السلام) به هنگام هجرت حداقل 23 ساله بود و می دانیم جنگ های اسلامی، بعد از هجرت واقع شد. این مسأله تاریخی، چگونه با سخن بالا سازگار است؟

در جواب می گوئیم که درست است که جنگ ها، به طور رسمی، بعد از هجرت آغاز شد، ولی سال های آخر اقامت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مکه نیز با طوفان ها و درگیری های شدیدی همراه بود که کمتر از جنگ محسوب نمی شد. و یک نمونه آن، محاصره خانه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به وسیله شمشیرزنان قریش، در لیلة المبیت بود که علی (علیه السلام) با ایثار عجیبی، خود را در کانون خطر افکند و جان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را نجات داد. حتّی در بعضی از تواریخ آمده که قبل از آن نیز دشمنان نقشه، کشتن پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) را کشیده بودند و ابوطالب از این موضوع سخت نگران بود.

مرحوم علامه مجلسی، در بحارالانوار، نقل می کند، که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) هنگامی که از خانه اش (در مکّه) خارج می شد، بچه های مشرکان، او را با سنگ هدف قرار می دادند تا آنجا که بدن او را مجروح می ساختند و علی (علیه السلام) به عنوان دفاع از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به آنها حمله می کرد و آنها فرار می کردند.(15)

این گونه حوادث و مانند آن، نشان می دهد که در دوران مکه، هر چند جنگ میان مسلمانان و مشرکان رسماً آغاز نشده بود، ولی حالتی شبیه به جنگ و درگیری، وجود داشت که می بایست با نیروی تدبیر بر آن غلبه یافت و آمادگی دفاعی را همواره حفظ کرد.

شاید جمله (نَهَضْتُ فیها وَ مابَلَغْتُ الْعِشرینَ) ـ که در خطبه بالا آمده است ـ نیز اشاره به مسأله آمادگی برای جنگ باشد، نه آغاز جنگ.

4 ـ پایان غم انگیز ماجرا

بعضی از شارحان نهج البلاغه نوشته اند، هنگامی که خبر ناگوار حمله به شهر انبار و غارتگری شامیان و کشتن فرماندار علی (علیه السلام) به آن حضرت رسید، امام (علیه السلام) خطبه ای خواند، سپس سکوت کرد تا ببیند کسی پاسخ مثبت می دهد یا نه. همه خاموش شدند و هیچ سخنی نگفتند. حضرت هنگامی که سکوت آنها را دید، پیاده به راه افتاد تا به نخیله (لشکرگاه معروف کوفه) رسید و مردم نیز به دنبال آن حضرت به راه افتادند. گروهی از سرشناسان، عرض کردند: «یا امیرالمؤمنین! شما، بازگردید ما این مشکل را برای شما حل می کنیم.» امام(علیه السلام) فرمود: «شما مشکل خود را نمی توانید حل کنید، چگونه می توانید مشکل مرا حل کنید؟» ولی آنها اصرار کردند و امام (علیه السلام) بازگشت در حالی که بسیار اندوهگین بود و به سعید بن قیس حمدانی، مأموریت تعقیب سپاه غارتگر سفیان بن عوف را داد. او با هشت هزار نفر به تعقیب وی برخاست، ولی آنها فرار کرده بودند و از مرزهای عراق خارج شده بودند.

غم و اندوه سراسر وجود علی (علیه السلام) را فرا گرفت، به گونه ای که شخصاً آمادگی برای ایراد خطبه نداشت و مطابق این روایت، خطبه جهاد را نوشت و دستور داد تا سعد (یکی از یاران حضرت) آن را برای مردم بخواند.

بسیاری از مردم، از خواب غفلت بیدار شدند و به عنوان عذرخواهی خدمت حضرت آمدند و گروهی نیز همچنان در کار خود مردّد بودند. در این هنگام حجر بن عدی و سعید بن قیس (که از فرماندهان باوفای لشکر حضرت بودند) خدمتش آمدند و عرض کردند که: هر دستوری بفرمایید، ما اطاعت می کنیم و عشایر ما در اختیار شما است. فرمود: «آماده حرکت برای رفتن به سوی دشمن شوید.» منظور حضرت، سپاه معاویه بود و حضرت پس از مشورت با یارانش معقل بن قیس تمیمی را که مردی شجاع و هوشیار بود، به روستاهای اطراف فرستاد تا از آنجا نیز لشکر جمع آوری کند. ولی هنوز کار معقل انجام نیافته بود که امیرمؤمنان علی(علیه السلام) با شمشیر عبدالرحمان بن ملجم (لعنه الله)، به شهادت رسید.(16)


پی نوشت:

1 ـ «حلوم» در اصل از مادّه «حلم» به معنای «خویشتن داری» است و چون در حال خواب، انسان، آرام در گوشه ای قرار می گیرد و به صحنه هایی که در خواب است نظاره می کند، این واژه به خواب و رؤیا اطلاق شده است در خطبه بالا، به معنای «آرزوهای خام» است که شبیه به خوابهای کودکان می باشد.

2 ـ «ربات» جمع «ربه» به معنای «صاحب و مالک چیزی» است. (با توجه به «تاء تأنیث» در مورد مؤنّث به کار می رود.

3 ـ «حجال» جمع «حجله» که صحیح آن حَجَله (بر وزن عجَله) است.

4 ـ توجه داشته باشید که تعبیر به «قاتَلَ» نشان می دهد که آنها، در مقام مبارزه با خدا و فرمانش برآمده بودند. به یقین چنین کسانی مغلوب و منکوب و مطرود درگاه الهی می شوند و به همین جهت، بسیاری از مفسّران در اینجا و ذیل آیه 30 توبه (قاتَلَهم اللهُ) آن را به معنای لعن و دوری از رحمت خدا، تفسیر کرده اند که در واقع تفسیر به لوازم مطلب است. (به مفردات راغب و نثر طوبی ـ از مرحوم علامه شعرانی ـ مراجعه کنید.)

5 ـ «نغب» جمع «نُغْبه» (بر وزن لقمه) به معنای «جرعه آب یا چیز دیگر» است و در اینجا غم و اندوه را به نوشابه تلخی تشبیه فرموده که امام جرعه جرعه، آن را نوشیده است.

6 ـ «تهام» از مادّه «همم» به معنای «غم و اندوه» است. این وزن معمولا به معنای مصدر به کار می رود مانند تکرار و تَذکار.

7 ـ «لله ابوهم»; این جمله در مقام مدح گفته می شود و در مواردی، به عنوان تعجب و شگفتی ذکر می شود و مفهومش این است که خداوند، پدر آنها را حفظ کند، امّا در فارسی معمولا به جای آن عبارت «خدا پدرشان را بیامرزد» به کار می رود.

8 ـ «مراس» و «ممارست» به یک معنا است; یعنی مراقبت و توجه و همراهی با چیزی.

9 ـ «ذرّفت» در اصل از مادّه «ذرف» به معنای «سیلان اشک» است و سپس به «معنای عبور و گذشتن از چیزی» اطلاق شده. در جمله بالا مفهومش گذشتن از صد سال است.

10 ـ سوره ابراهیم، آیات 24 و 25.

11 ـ کلمات قصار، شماره 261.

12 ـ خطبه 121.

13 ـ در مقدّمه جلد نخست درباره شخصیت علی (علیه السلام) نیز تا آنجا که مناسب آن بحث فشرده بود، سخن گفتیم و بخشی از قضاوت صاحب نظران را بازگو کردیم.

14 ـ فی ظلال نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 192.

15 ـ بحارالانوار، جلد 41، صفحه 62.

16 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 2، صفحات 88 ـ 90 با تلخیص.