[hadith]البرم بالناس:
یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ، حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ، لَوَددْتُ أَنِّی لَمْ أَرَکُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْکُمْ مَعْرِفَةً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً. قَاتَلَکُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبی قَیْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِی نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَیَّ رَأْیِی بالْعِصْیَانِ وَ الْخِذْلَانِ، حَتَّی لَقَدْ قَالَتْ قُرَیْشٌ إِنَّ ابْنَ أَبی طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ وَ لَکِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بالْحَرْب. لِلَّهِ أَبُوهُمْ! وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ أَقْدَمُ فِیهَا مَقَاماً مِنِّی؟ لَقَدْ نَهَضْتُ فِیهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِینَ وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَی السِّتِّینَ؛ وَ لَکِنْ لَا رَأْیَ لِمَنْ لَا یُطَاع.[/hadith]
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 2، صفحة 86-81
پس از این که امام (ع) از حالت مردم زمان خود اظهار شگفتی می کند و آن را با شدّت توصیف می فرماید، به منظور بهتر جایگزین شدن در ذهنها امری را که مورد شگفتی واقع شده به یاد می آورد و آن گاه کسانی را که چنین حالتی دارند، به دلیل تمرّدشان از فرمان خود به دوری از خیر و گرفتار شدن به حزن و اندوه نفرین می فرماید و در پایان آنها را به صفاتی که باعث خجلت و شرمساری است. و انسانهای با مروّت و غیور از آن تنفّر دارند مورد نکوهش و سرزنش قرار می دهد. صفات ناپسند آنها این بود که نسبت به انجام وظایف خود کوتاهی ورزیدند و هدف تیرهای دشمنان واقع شدند و با آن که می توانستند به دفاع برخیزند و بر دشمن بتازند سستی کردند تا دشمن پیش آمد و بر آنها تاخت و هستی آنها را به غارت برد. علاوه بر این هنگامی که معصیت الهی واقع می شد، عکس العملی از خود نشان نمی دادند و گاهی خشنود هم می شدند.
امام (ع) پس از توبیخ و سرزنش آنان به شرح عذرهای گوناگونی که در مقابل سرپیچی از دستورهای او می آوردند پرداخته است، به این بیان که گاهی به بهانه شدت گرما و زمانی به بهانه سختی سرما و بهانه جوییهای دیگر در انجام وظیفه کوتاهی می کردند که هر انسان خردمندی از آن بوی تنبلی و سستی را درمی یابد و درک می کند که مقصود از این بهانه ها چیزی جز فرار از مسئولیت نبوده است:
«فانتم و اللّه من السّیف افرّ»،
امام (ع) در این عبارت با فرض پذیرفتن این که گرما و سرما، مانع کارزار آنها بوده همان را دلیل ناتوانی و ضعف آنها قرار می دهد و می فرماید: «به خدا سوگند هنگامی که شما از سرما و گرما این چنین می ترسید، از شمشیر بیشتر خواهید ترسید، زیرا کسی که از امر آسانی فرار کند از امور دشوار زودتر فرار می کند چون تحمل سرما و گرما کجا و حمله با شمشیر و کشتار کجا» حضرت پس از سرزنش شدید یارانش، آنها را به خاطر داشتن سه خصلت مذمّت و نکوهش می کند: اوّل آن که از آنها صفت مردانگی را نفی می کند و آنها را نامردانی مردنما می خواند، زیرا لازمه مردانگی دارا بودن صفات کمال انسانی از قبیل شجاعت، عزّت نفس، بزرگ منشی و تعصّب ناموسی است.
در حالی که این صفات در آنها دیده نمی شد اگر چه به صورت شبیه مردان بودند. از این جهت خطاب به آنها می فرماید: ای مرد نمایان نامرد خصوصیّت دوم این که آنها را از جهت کم خردی تشبیه به کودکان کرده است زیرا کودکان و خردسالان بالقوه عاقلند و نه بالفعل، و گاهی هم چیزهایی از آنها به ظهور می رسد که صورت ظاهر عقلایی دارد، مثلا کودک در موردی که باید خشمناک شود، گاهی بی خیال می ماند و گاهی بی مورد بردباری می کند و در وجود او همانند انسانهای کامل خصوصیتی وجود ندارد که آرامشی بجا و درست برای انسان ایجاد کند.
بنا بر این، عقل کودکان دچار کمبود و نقصان است، و چون کسانی که دستورهای آن حضرت را به رفتن به جنگ نادیده گرفتند ترکشان به واسطه یک امر خیالی بود که برای خود مصلحتی در ترک جنگ می دیدند. چنان که در جنگ صفّین اهل شام (معاویه و یارانش) آنها را با بلند کردن قرآنها بر سر نیزه گول زدند و به پذیرش حکمیّت وادارشان کردند. آنها در قبول حکمیّت حکمت و مصلحتی تصور می کردند و می گفتند که شامیان برادران دینی ما هستند و کشتن آنها سزاوار نیست، البتّه این سخنی حق بود که در غیر حق به کار برده می شد، مانند خوشنودی کودکان از امری ناچیز که در برابر از دست دادن چیزی پر بها حاصل شده باشد. سوم آن که امام (ع) آنها را در عقل به زنان تشبیه کرده، زیرا که هر دو از جهت نقصان و نارسا بودن اندیشه در امور ویژه کشورداری و جنگ همسان هستند، و سپس به آنها می فهماند که از دیدار و آشنایی با آنها بیزار است چرا که آشنایی با آنها سبب پشیمانی حضرت شد، به این دلیل که لازم بود در کارشان دخالت کند و همچنین موجب اندوه آن حضرت شد، به سبب آن که در دفاع از دین کوتاهی کردند.
زیرا شخصی که به کاری اقدام کند، تصورش این است که آن را می تواند اصلاح کند اما اگر، پس از ورود به کار و تصمیم به تنظیم آن متوجه شود که قادر به اصلاح آن نیست لزوما از وقتی که در باره آن صرف کرده پشیمان می شود و از جهت این که آن کار درست در نمی آید اندوهگین می شود و این حالت را حضرت با اصحاب خود داشت.
اندوهناکی پیامبران الهی، در برابر گناهان پیروانشان نیز ناشی از همین امر بوده است تا آنجا که خداوند آنها را مورد عتاب قرار داده است، چنان که در باره پیامبر اسلام می فرماید: «وَ اصْبرْ وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا باللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ...» و نیز می فرماید: «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ».
امام (ع) پس از بیان صفات ناپسند آنان به نفرین کردن و شکایت از آنها می پردازد. و می فرماید: «قاتلکم اللّه...» خدا شما را هلاک کند. حضرت با این جمله شدیدترین نفرین را نثار آنها کرده است زیرا مقاتله که عملی طرفینی است خود موجب دشمنی می شود و دشمن خدا بودن، هم پی آمدهایی از قبیل لعن و طرد و دوری از لطف و نیکی دشمن را همراه دارد، و چون لفظ مقاتله و دشمنی به طور حقیقی نسبت به خداوند ممکن نیست، بنا بر این لفظ قاتل در این جا به معنای مجازی به کار رفته است، یعنی دوری از رحمت الهی.
مفسران گفته اند وقتی عرب می گوید: «قاتلکم اللّه» یعنی لعنت خدا بر شما باد ابن انباری از علمای نحو می گوید: کلمه مقاتله از قتل است ولی نسبت به خداوند به معنای لعنت است زیرا کسی را که خدا لعنت کند مانند آن است که کشته و هلاک شده باشد.
فرمایش امام (ع): «لقد ملأتم قلبی قیحا»،
«دل مرا خون کردید»، این جمله نهایت دردهای دل و تألّمات روحی آن حضرت را از دست یارانش می رساند زیرا هر چه آن حضرت در بهتر کردن وضع آنها تلاش و کوشش می کرد و نصایح مشفقانه می فرمود آنها توجهی به دستورهای او نمی کردند. شارح در این جا ظرافت سخن امام را از لحاظ علم معانی و بیان ذکر می کند که: حضرت مجازا از دردهای دل خویش به چرک و خون تعبیر فرموده و به جای ذکر مقدمه ذی المقدمه را آورده است، زیرا نهایت درد یک عضو، چرکین شدن آن است و نیز اطلاق لفظ «سخن» بر عمل آنها به عنوان مسبب دردهای دل آن حضرت یک نوع مجاز است زیرا سخن به معنای پر کردن در حقیقت رابطه میان دو جسم است ولی در این جا از آن رابطه میان دل و فعل که دوّمی امری غیر جسمانی است اراده شده است. و همچنین جمله: جرّ عتمونی نغب التهمام انفاسا، «کاسه های غم و اندوه را جرعه جرعه در کام من ریختید»، یعنی لحظه به لحظه غم را به سوی من روانه کردید این جمله نیز بطور مجاز به کار برده شده است زیرا جرعه جرعه ریختن معمولا در مورد وارد کردن آب و مانند آن در گلو به کار می رود. عارض شدن اندوه بر نفس آن حضرت و دردهای جسمانی که لازمه آن، غم و اندوه است و تکرار آن از طرف یاران، شبیه نوشیدنیی ناگوار بوده که جرعه جرعه به کام آن حضرت ریخته شود.
کلمه «انفاسا» سخن امام (ع) مجاز درجه دوم است زیرا نفس در لغت به طور حقیقی هوایی است که وارد دستگاه تنفّسی می شود. بعدها این کلمه در عرف عام برای آنچه که به قدر نیاز در هنگام داخل شدن هوا نوشیده می شود به کار برده شده است، یعنی لفظی که برای کل وضع شده «نفسا» در جز به کار برده اند.
در این مورد امام (ع) این لفظ را در آن مقدار از غم و اندوهی که لحظه به لحظه از ناحیه یارانش بر او وارد می شده به کار برده، و این درجه دوم از مجاز است.
«و افسدتم رأیی بالعصیان»، «با رعایت نکردن دستورهای من اندیشه ام را تباه ساختید.»:
این جمله حاوی آخرین شکایت آن حضرت از اصحاب خویش است و معنای تباه کردن رأی آن حضرت آن است که در اثر بی توجهی به دستورهایش، خود به خود وجود آن حضرت از نظر دیگران بی فایده تلقّی شده است تا آنجا که قریش گفتند: اگر چه او مرد قهرمانی است ولی در کارهای جنگی مهارتی ندارد، زیرا وقتی که عامّه مردم از ملّتی بی تدبیری و یا اندیشه ناسالمی مشاهده کردند معمولا آنرا به رئیس و سرپرست آن ملّت نسبت می دهند ولی خبر ندارند که او شخصیت باهوشی است که در امور چنان نظر می دهد که گویا همه شنیدنیهای آینده دور را هم اکنون می شنود و دیدنیهای آن را هم می بیند. ولی ناراحتیها و شکستها به لحاظ کوتاهی اصحاب او پیش آمده است.
«للّه درّ ابوهم»، «خدا پدرشان را بیامرزد»:
این جمله را عرب در مورد ستایش از امری می آورد. امام (ع) با این جمله، نسبتی را که قریش به او داده بودند که در امور جنگی آگاهی و مهارتی ندارد ردّ کرده و سپس در مقام سؤال برآمده و به طریق انکار می پرسد که آیا بیناتر و پیشقدم تر از او در جنگ کسی وجود داشته است و آن گاه حضور خود در جنگ و تحمّل کردن مشقّات آن را در بیشتر دوران عمر حتی پیش از ده سالگی تا پایان زندگی گواه صدق ادّعای خود ذکر می کند و روشن می فرماید که بر خلاف و ادعای قریش سبب تباهی حال یارانش کم تجربگی او در جنگ نیست بلکه علت اصلی توجّه نکردن آنها به چاره اندیشیهای آن حضرت است و در این مقام می فرماید: «و لکن لا رأی لمن لا یطاع»، «کسی که دستورش اجراء نشود اندیشه ای ندارد» زیرا اندیشه ای که پذیرفته نشود به منزله اندیشه ای بی اثر خواهد بود، اگر چه درست و بجا باشد، و نمونه کامل این ادّعا وجود مقدس آن حضرت است.