[hadith]وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَیْتُ عَقِیلًا وَ قَدْ أَمْلَقَ، حَتَّی اسْتَمَاحَنِی مِنْ بُرِّکُمْ صَاعاً؛ وَ رَأَیْتُ صِبْیَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ، غُبْرَ الْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ، کَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بالْعِظْلِمِ؛ وَ عَاوَدَنِی مُؤَکِّداً وَ کَرَّرَ عَلَیَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً، فَأَصْغَیْتُ إِلَیْهِ سَمْعِی، فَظَنَّ أَنِّی أَبیعُهُ دینِی وَ أَتَّبعُ قِیَادَهُ مُفَارِقاً طَرِیقَتِی. فَأَحْمَیْتُ لَهُ حَدیدَةً ثُمَّ أَدْنَیْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِیَعْتَبرَ بهَا، فَضَجَّ ضَجِیجَ ذی دَنَفٍ مِنْ أَلَمِهَا وَ کَادَ أَنْ یَحْتَرِقَ مِنْ مِیسَمِهَا؛ فَقُلْتُ لَهُ ثَکِلَتْکَ الثَّوَاکِلُ یَا عَقِیلُ، أَ تَئِنُّ مِنْ حَدیدَةٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبهِ، وَ تَجُرُّنِی إِلَی نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبهِ، أَ تَئِنُّ مِنَ الْأَذَی وَ لَا أَئِنُّ مِنْ لَظَی؟
وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِکَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بمَلْفُوفَةٍ فِی وِعَائِهَا وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا، کَأَنَّمَا عُجِنَتْ برِیقِ حَیَّةٍ أَوْ قَیْئِهَا. فَقُلْتُ أَصِلَةٌ أَمْ زَکَاةٌ أَمْ صَدَقَةٌ؟ فَذَلِکَ مُحَرَّمٌ عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ. فَقَالَ لَا ذَا وَ لَا ذَاکَ
،
وَ لَکِنَّهَا هَدیَّةٌ؛ فَقُلْتُ هَبلَتْکَ الْهَبُولُ، أَعَنْ دینِ اللَّهِ أَتَیْتَنِی لِتَخْدَعَنِی، أَمُخْتَبطٌ أَنْتَ، أَمْ ذُو جِنَّةٍ، أَمْ تَهْجُرُ؟ وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا عَلَی أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ، مَا فَعَلْتُهُ. وَ إِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدی لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِی فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا. مَا لِعَلِیٍّ وَ لِنَعِیمٍ یَفْنَی وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَی! نَعُوذُ باللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ وَ بهِ نَسْتَعِین.[/hadith]
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص175
از سخنان آن حضرت (ع) این خطبه با عبارت شیوای «و الله لان ابیت علی حسک السعدان مسهدا، او اجر فی الاغلال مصفدا، احب الی من ان القی الله و رسوله یوم القیامة ظالما لبعض العباد» (به خدا سوگند، اگر شب را با بیخوابی بر روی خار سعدان- مغیلان- بگذرانم یا مرا در حالی که بند بر کشیده باشم در غل و زنجیرها بکشند برای من خوشتر از آن است که روز رستاخیز در حالی که به یکی از بندگان ستم کرده باشم خدا و رسولش را دیدار کنم) شروع میشود.
[ابن ابی الحدید گوید:] اشعث بن قیس نوعی از حلوا ساخت که در آن تکلف به خرج داده بود و علی علیه السلام از این جهت که اشعث او را دوست نمی داشت او هم اشعث را دوست نمی داشت و اشعث با خود گمان برده بود که با این کار برای
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص176
رسیدن به غرضی دنیایی که در سینه داشت از علی استمالت و او را به سوی خود مایل میگرداند و چون علی (ع) موضوع را فهمیده و دانسته بود هدیه اشعث را رد کرد و اگر آن موضوع نمی بود هدیه او را پذیرفته بود، زیرا پیامبر (ص) هدیه را قبول میفرمود و علی علیه السلام هم هدایای جماعتی از یاران خود را پذیرفته است آن چنان که یکی از یارانش که با او انس داشت او را برای خوردن حلوا [سمنو]یی که روز نوروز پخته بود دعوت کرد. علی علیه السلام از آن خورد و پرسید: این حلوا را برای چه پخته بودی گفت: امروز نوروز است. علی (ع) خندید و گفت: اگر میتوانید همه روز برای ما نوروز بگیرید. وانگهی علی علیه السلام از لحاظ لطائف اخلاق و پسندیدگی خویها بر قاعده یی بسیار پسندیده و استوار قرار داشت ولی از گروهی که از دشمنی آنان نسبت به خود آگاه بود نفرت داشت همچنین از هر کسی که میخواست بدین گونه در مورد اموال مسلمانان او را بازی دهد و غیر ممکن است که ریگ سخت برای دندان نرم شود.
میگویم: اگر درباره این گفتار امیر المومنین که فرموده است «آیا صله یا زکات یا صدقه است» که بر ما اهل بیت حرام است اعتراض کنی و بگویی فقط زکات واجب بر ایشان حرام است و صدقات مستحبی و پذیرفتن صلات بر آنان حرام نیست میگویم: منظور علی علیه السلام از اهل بیت فقط همان پنج تن، یعنی محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام است نه افراد دیگر بنی هاشم و فقط بر آن پنج تن پذیرفتن صله و صدقات مستحبی هم حرام است ولی در مورد افراد دیگر بنی هاشم چنین نیست و فقط زکات واجب بر آنان حرام است. اگر بگویی، چگونه ادعا میکنی که قبول کردن صلات بر آن پنج تن حرام است و حال آنکه حسن و حسین علیهما السلام صله معاویه را میپذیرفتند؟ میگویم: هرگز، پناه بر خدا که آن دو بزرگوار صله معاویه را پذیرفته باشند بلکه آنان بخشی از حقوق خود از بیت المال را که معاویه به ایشان میپرداخت میپذیرفتند. وانگهی حق و سهم ذوی القربی که در کتاب خدا منصوص است از آن ایشان بوده است و غیر از آن هم سهم دیگری از غنایم اسلام داشته اند.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص177
ابن ابی الحدید سپس برخی دیگر از لغات و اصطلاحات را توضیح داده است و پس از آن به مناسبت ذکر نام عقیل در این خطبه بحث زیر را آورده است.
پاره یی از اخبار عقیل بن ابی طالب:
عقیل پسر ابو طالب علیه السلام است و ابو طالب پسر عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف است. عقیل برادر پدر و مادری امیر المومنین علیه السلام است. ابو طالب چهار پسر داشته است. نخست طالب که ده سال از عقیل بزرگتر بوده است و عقیل که ده سال از جعفر بزرگتر بوده است و جعفر که ده سال از علی بزرگتر بوده است و علی که از همه برادران کوچکتر و از همگان بلند مرتبه تر بوده است و نه تنها از آنان که قدر و منزلت او پس از پسر عمویش از همه مردم برتر است. ابو طالب عقیل را از دیگر پسران خویش بیشتر دوست میداشت و به همین سبب بود که چون در آن قحط سالی پیامبر (ص) و عباس پیش او آمدند تا فرزندان او را تقسیم کنند و بدان گونه از هزینه ابو طالب بکاهند به ایشان گفت: عقیل را برای من باقی بگذارید و هر کدام را میخواهید بگیرید، عباس جعفر را انتخاب کرد و پیامبر (ص) علی علیه السلام را.
کنیه عقیل ابو یزید بوده است و پیامبر (ص) به او فرمود «ای ابا یزید من تو را به دو سبب دوست میدارم: نخست دوستی یی به سبب خویشاوندی نزدیکت با من و دوستی یی دیگر از آن سبب که دوستی عمویم را نسبت به تو میدانم». مشرکان عقیل را با زور به جنگ بدر آوردند همان گونه که عباس را، عقیل اسیر شد، فدیه او پرداخت شد و به مکه برگشت و پس از آن پیش از حدیبیة به مدینه هجرت کرد و در جنگ موته همراه برادر خویش، جعفر طیار (ع) شرکت کرد، و به روزگار حکومت معاویه در سال پنجاه هجری در نود و شش سالگی در گذشت.
عقیل را در مدینه خانه یی معروف بوده است. او نخست به عراق و سپس به شام کوچ کرد و باز به مدینه برگشت. او همراه برادر خود امیر المومنین در هیچ-
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص178
یک از جنگهای دوره خلافت آن حضرت شرکت نکرد بدین معنی که حضور خود و پسرانش را در جنگ پیشنهاد کرد ولی امیر المومنین او را معاف فرمود و حضور در جنگ را بر او تکلیف نکرد. عقیل از همه قریش در مورد نسبت و جنگهای گذشته داناتر بود و از همین روی قریش او را خوش نمی داشتند که او معایب ایشان را بر میشمرد. او را گلیمی بود که در مسجد پیامبر (ص) می انداختند و عقیل روی آن نماز میگزارد و مردم برای آگاهی از علم نسب و جنگهای گذشته اعراب پیش او جمع میشدند و می پرسیدند و در آن هنگام چشمش کور شده بود او از همه مردم حاضر جواب تر بود و بشدت درگیر میشد. می گفته اند در عرب چهار تن هستند که در مورد علم نسب و افتخارات جنگهای گذشته مردم آنان را حکم قرار می داده اند و سخن آنان را می پذیرفتند و آن چهار تن عبارتند از: عقیل بن ابی طالب و مخرمة بن نوفل زهری و ابو الجهم بن حذیفه عدوی و حویط بن عبد العزی عامری.
مردم درباره اینکه آیا عقیل در حال زنده بودن امیر المومنین علیه السلام به معاویه پیوسته است یا نه اختلاف نظر دارند. قومی گفته اند به هنگام زنده بودن علی (ع) عقیل به معاویه پیوسته است و روایت میکنند که روزی معاویه در حالی که عقیل پیش او نشسته بود گفت: این ابو یزید اگر چنان نمی دانست که من بهتر از برادرش هستم پیش من نمی بود و او را رها نمی کرد و اقامت پیش ما را بر نمی گزید. عقیل گفت: برادرم برای دین من بهتر است و تو برای دنیای من بهتری و من دنیای خویش را برگزیده ام ولی از خداوند مسئلت میکنم فرجام پسندیده داشته باشم.
قومی دیگر میگویند: عقیل پیش معاویه نرفت مگر پس از رحلت امیر المومنین علیه السلام و در این مورد به نامه یی استدلال میکنند که علی (ع) در واپسین روزهای خلافت از عقیل دریافت فرمود و پاسخی که برای او نوشته است و ما ضمن مطالب پیشین آن را نقل کرده ایم، همچنین در بخش نامه های علی علیه السلام خواهد آمد. همین عقیده و گفتار در نظر من هم صحیح تر است.
مدائنی نقل میکند که روزی معاویه به عقیل گفت: آیا نیازی داری که برای تو آن را برآورم گفت آری کنیز دوشیزه یی را خواستم بخرم ولی صاحبانش آن را به کمتر از چهل هزار درهم نفروختند. معاویه که دوست داشت با عقیل شوخی کند،
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص179
گفت: ای عقیل تو که کوری و با کنیز دوشیزه یی که پنجاه درهم ارزش داشته باشد بی نیاز میشوی چه نیازی به کنیزی که چهل هزار درهم ارزش دارد داری؟ گفت: آرزومندم با او همبستر شوم و پسری بزاید که چون او را به خشم آوری گردنت را با شمشیر بزند. معاویه خندید و گفت: ای ابا یزید، با تو شوخی کردیم و فرمان داد همان کنیز را برای او خریدند و از همان کنیز دوشیزه مسلم بن عقیل متولد شد. چون مسلم هجده ساله شد و در آن هنگام عقیل در گذشته بود به معاویه گفت ای امیر المومنین مرا در فلان جای مدینه زمینی است که صد هزار درهم میخرند و دوست دارم اگر تو بخواهی آن را به تو بفروشم، پولش را به من بده معاویه فرمان داد آن زمین را گرفتند و بهای آن را به مسلم پرداختند.
چون این خبر به امام حسین علیه السلام رسید نامه یی به معاویه نوشت که نوجوانی از بنی هاشم را فریفته ای و زمینی را که در واقع از او نبوده است از او خریده ای اینک پولی را که داده ای از آن نوجوان بگیر و زمین ما را به خودمان برگردان.
معاویه به مسلم پیام فرستاد و چون آمد نامه امام حسین علیه السلام را برای او خواند و گفت مال ما را پس بده و زمینت را بگیر چون ظاهرا چیزی را که مالک نبوده ای فروخته ای. مسلم گفت: این کار را بدون اینکه سرت را با شمشیر بکوبم انجام نخواهم داد. معاویه در حالی که از شدت خنده به پشت افتاده بود و پاهای خویش را به هم میمالید گفت: پسرکم، به خدا سوگند، این سخنی است که پدرت هنگامی که مادرت را برای او خریدم گفت. معاویه آن گاه برای حسین (ع) نامه یی نوشت که من زمین شما را به خودتان برگرداندم و آنچه را هم که مسلم گرفته است حلالش کردم. امام حسین علیه السلام فرمود: ای آل ابو سفیان شما فقط میخواهید کردم و بخشش کنید.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص180
معاویه به عقیل گفت: ای ابا یزید، هم اکنون عمویت ابو لهب کجاست گفت: چون به جهنم در آمدی به جستجوی او بپرداز او را خواهی یافت که با عمه ات ام جمیل دختر حرب بن امیه هم آغوش است. همسر معاویه که دختر عتبة بن ربیعه بود گفت: ای بنی هاشم، دل من هرگز شما را دوست نمیدارد، عمویم کجاست برادرم کجاست آنانی که گردنهایشان از سپیدی چون جام سیمین بود بینی هایشان پیش از آنکه لبهایشان آب را ببیند آب می دیدند عقیل گفت: چون به دوزخ در آمدی به سمت چپ خویش برو.
معاویه از عقیل در مورد آهن گداخته یی که علی (ع) در این خطبه به آن تصریح فرموده است پرسید، عقیل گریست و گفت: ای معاویه، من نخست موضوع دیگری از علی (ع) را برای تو میگویم و سپس در مورد پرسشی که کردی پاسخ میدهم.
برای حسین پسر علی (ع) میهمانی رسید، درهمی وام گرفت و نان خرید، و نیازمند خورشی بود. از قنبر خدمتکارشان خواهش کرد سر یکی از مشکهای عسلی را که برای آنان از یمن رسیده بود بگشاید و یک رطل عسل برگرفت، و چون علی (ع) آن مشکها را برای تقسیم خواست فرمود ای قنبر خیال میکنم درباره این مشک چیزی پیش آمده است. قنبر موضوع را به او گفت: او خشمگین شد و فرمود: هم اکنون حسین را پیش من آورید، و چون آمد بر روی حسین تازیانه کشید، حسین گفت تو را به حق عمویم جعفر سوگند میدهم و چون او را به حق جعفر سوگند میدادند آرام میگرفت. آن گاه علی علیه السلام فرمود: چه چیزی تو را بر آن واداشت که قسمت خود را پیش از دیگران برداری گفت: مرا در آن حقی است هرگاه عطا فرمودی پس میدهم. علی فرمود: پدرت فدای تو باد درست است که تو را در آن حقی است ولی برای تو روا نبوده است که از حق خود پیش از آن که مسلمانان به حق خود برسند بهره مند شوی. همانا اگر نه این است که خود دیده ام که پیامبر دندانهای پیشین تو را میبوسید چنان بر دهانت می زدم که احساس درد کنی.
علی علیه السلام آن گاه یک درهم را که در گوشه ردای خویش بسته بود به قنبر داد و فرمود بهترین عسل را خریداری کن و بیاور.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 181
عقیل گفت: به خدا سوگند گویی هم اکنون به دو دست علی مینگرم که دهانه مشک را گشوده و بر گردانده است و قنبر عسل را در آن میریزد. آن گاه علی دهانه مشک را محکم بست و شروع به گریستن کرد و عرضه میداشت. پروردگارا، حسین را بیامرز که نمی دانسته است.
معاویه گفت: از کسی سخن به میان آوردی که فضیلت او انکار نمی شود. خدای ابا حسن را رحمت کناد که از همه پیشینیان خود گوی سبقت در ربود و هر که را که پس از او آید ناتوان ساخته است اینک داستان آهن گداخته را بگو.
عقیل گفت: آری، سخت درمانده شدم و گرفتاری و گرسنگی مرا فرا گرفت، چیزی از او خواستم توجهی نکرد و تغییری در او پدید نیامد. من کودکان خویش را جمع کردم و آنان را که بینوایی و درماندگی بر چهره شان آشکار بود پیش او آوردم. فرمود: شامگاه پیش من آی تا چیزی به تو بدهم. شامگاه در حالی که یکی از پسرانم دستم را گرفته بود و راهنمایی میکرد پیش او آمدم. به فرزندم فرمان داد دور برود آن گاه به من گفت: بگیر من در حالی که طمع بر من چیره شده بود و میپنداشتم کیسه پول است دست دراز کردم و دست خود را بر قطعه آهنی نهادم که چون آتش بود هنوز آن را نگرفته رها کردم و چنان بانگی بر آوردم که گاو نر زیر دست قصاب بانگ میکشد. علی (ع) به من گفت: مادرت بر سوگت بگرید این آهنی است که آتش این جهانی آن را برافروخته است، چگونه خواهد بود حال من و تو در فردای قیامت اگر ما را با زنجیرهای جهنم فرو بندند و سپس این آیه را تلاوت فرمود. «هنگامی که غل ها بر گردنهای ایشان است و زنجیرها را می کشند» سپس به من گفت: برای تو پیش من افزون از حقی که خداوند برای تو واجب کرده است جز همین که دیدی نیست. پیش خانواده ات برگرد.
معاویه شگفت زده میگفت: هیهات، هیهات که زنان از زاییدن نظیر او سترونند.