[hadith]و من کلام له (علیه السلام) قاله لما اضطرب علیه أصحابه فی أمر الحکومة:
أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّهُ لَمْ یَزَلْ أَمْرِی مَعَکُمْ عَلَی مَا أُحِبُّ حَتَّی نَهِکَتْکُمُ الْحَرْبُ، وَ قَدْ وَ اللَّهِ أَخَذَتْ مِنْکُمْ وَ تَرَکَتْ وَ هِیَ لِعَدُوِّکُمْ أَنْهَکُ. لَقَدْ کُنْتُ أَمْس أَمِیراً، فَأَصْبَحْتُ الْیَوْمَ مَأْمُوراً؛ وَ کُنْتُ أَمْس نَاهِیاً، فَأَصْبَحْتُ الْیَوْمَ مَنْهِیّاً؛ وَ قَدْ أَحْبَبْتُمُ الْبَقَاءَ، وَ لَیْسَ لِی أَنْ أَحْمِلَکُمْ عَلَی مَا تَکْرَهُون.[/hadith]
پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 8، ص: 117-111
وَمِن کلامٍ لَهُ عَلیهِ السَلامُ
قالَهُ لَمَّا اضْطَرَبَ عَلَیْهِ أَصْحابُهُ فی أمْرِ الْحُکُومَةِ.
از سخنان امام علیه السلام است که هنگام اضطراب و شورش اصحابش در مورد حکمیّت ایراد فرموده است.
خطبه در یک نگاه:
در کتاب مصادر نهج البلاغه در شأن ورود این کلام آورده است که در جنگ صفین، وقتی عمرو بن عاص و کسانی که با او بودند قرآنها را بر سر نیزه کردند تا سپاهیان علی علیه السلام را بفریبند، در حالی که آثار فتح و پیروزی لشکر امام علیه السلام کاملًا آشکار شده بود و در چند قدمی پیروزی کامل بودند. یاران امام علیه السلام به چند گروه تقسیم شدند؛ گروهی به راستی باور کردند که شامیان این کار را به عنوان نیرنگ انجام ندادند؛ بلکه می خواهند واقعاً تسلیم قرآن شوند. گروه عظیم دیگری که از
جنگ خسته شده بودند و تاب و توانی در خود برای ادامه جنگ نمی دیدند، این موضوع را بهانه خوبی برای کناره گیری از جنگ و عافیت طلبی دانستند و گروه سومی از منافقان بودند که عداوت و کینه امام علیه السلام را در دل داشتند و منتظر دستاویزی بودند. هنگامی که قرآنها را بر سر نیزه دیدند با خود گفتند الان بهترین موقع برای دست برداشتن از یاری علی علیه السلام است آنها هم فریاد برآوردند که جنگ را پایان دهید و گروه کمتری بر ادامه جنگ اصرار ورزیدند که در پیشاپیش آنها مالک اشتر بود، فریاد زد وای بر شما آیا بعد از نزدیک شدن پیروزی، می خواهید عقب نشینی کنید؟ ای نابخردان نادان! ... ولی گروهی که دست از جنگ کشیده بودند به او دشنام دادند و بد گفتند و تهدیدش کردند و فریاد «المَصاحِفُ المَصاحِفُ وَالرُّجُوعُ إلیْها لا نَری غَیْرَ ذلِکَ» را سر دادند و امام علیه السلام را وادار ساختند که مسئله حکمیت را بپذیرد. در این هنگام امام علیه السلام سخن بالا را ایراد فرمود که خلاصه اش این بود: شما در گذشته پیرو من بودید و من امیر شما؛ ولی الآن شما می خواهید امیر باشید و من مأمور. شما می خواهید با هر شرایطی که ممکن است، زنده بمانید با این حال من چگونه می توانم شما را باز دارم؟
!
همرزمان سست و نادان:
این سخن را هنگامی امام ایراد فرمود که علی رغم میل باطنی او اکثریت لشکریانش ـ به دلایل مختلفی ـ اصرار بر پایان جنگ و تسلیم در برابر امر حکمین داشتند. حضرت در واقع به این سؤال پاسخ می دهد که چرا تسلیم توطئه عمرو عاص در بالا بردن قرآنها بر سر نیزه ها و پذیرش امر حکمین شد، می فرماید: «ای مردم! پیش از این، وضع من و شما آن گونه بود که دوست می داشتم (همه تسلیم فرمان من بودید) تا اینکه جنگ شما را خسته و درهم کوفته ساخت (نافرمانیها از اینجا آغاز شد و من چاره ای جز پذیرش پیشنهاد حکمیّت نداشتم) در حالی که به خدا سوگند اگر جنگ گروهی را از شما گرفت و گروهی را باقی گذاشت برای دشمنانتان کوبنده تر و خستگی آفرین تر بود»; (أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّهُ لَمْ یَزَلْ أَمْرِی مَعَکُمْ عَلَی مَا أُحِبُّ، حَتَّی نَهِکَتْکُمُ(1) الْحَرْبُ، وَ قَدْ، وَ اللّهِ، أَخَذَتْ مِنْکُمْ وَ تَرَکَتْ، وَ هِیَ لِعَدُوِّکُمْ أَنْهَکُ).
این سخن در واقع پاسخ به طرفداران ادامه جنگ است. آنها که می دانستند پایانش پیروزی است; ولی متأسّفانه در اقلیّت بودند. امام در این سخن از یک سو عذر خود را در پذیرش پیشنهاد آتش بس و قبول حکمیّت در مقابل این اقلیّت بیان می کند و از سوی دیگر اعتقاد واقعی خود را به لزوم ادامه جنگ تا پیروزی نهایی در برابر اکثریت خسته از جنگ بیان می دارد و کثرت شهدا را مجوّز تسلیم در برابر خواسته های انحرافی دشمن نمی داند.
سپس در توضیح این سخن می افزاید: «من دیروز امیر و فرمانده بودم; ولی امروز مأمور و فرمانبر شدم دیروز من شما را نهی می کردم; ولی امروز شما مرا نهی می کنید و این درحالی است که شما بقای در دنیا را (به قیمت از دست دادن پیروزی بر دشمن) دوست دارید و من نمی توانم شما را به چیزی که دوست ندارید وادار کنم»; (لَقَدْ کُنْتُ أَمْس أَمِیراً، فَأَصْبَحْتُ الْیَوْمَ مَأْمُوراً، وَ کُنْتُ أَمْس نَاهِیاً، فَأَصْبَحْتُ الْیَوْمَ مَنْهِیّاً، وَ قَدْ أَحْبَبْتُمُ الْبَقَاءَ، وَ لَیْسَ لِی أَنْ أَحْمِلَکُمْ عَلَی مَا تَکْرَهُونَ!).
این سخن باز پاسخی است به دو گروه: اقلیتی که طرفدار ادامه جنگ تا پیروزی بودند و نسبت به قبول امر حکمین و پایان نبرد در آستانه پیروزی ایراد داشتند، حضرت می فرماید: من چه کنم زمام کار را از دست من گرفته اند و امر فرماندهی را متزلزل ساخته و سر به طغیان برداشته اند و از سوی دیگر به اکثریتی که تسلیم پیشنهاد دشمن شده بودند می گوید: شما نه به موجب احترام قرآن این پیشنهاد را پذیرفتید; بلکه به سبب حبّ بقا و فرار از فداکاری در راه خدا بود.
نکته:
از دست دادن فرصتی بزرگ!
لحن بسیار ملایم کلام بالا که نشان می دهد امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در مقابل مخالفان ادامه جنگ تا چه حد نرمش نشان داد، ممکن است موجب این سؤال شود که چرا امام به مالک اشتر اجازه نداد تا با قاطعیت جنگ را که در مراحل نهایی و آستانه پیروزی بود، پیش ببرد و مسلمانان را از شرّ بنی امیّه و پیروانشان رهایی بخشد؟
پاسخ این سؤال را باید در لابه لای تاریخ صفین جستجو کرد.
توضیح اینکه در بحثهای گذشته به این نکته اشاره کردیم که مخالفان جنگ تنها فریب خوردگان از صحنه سازی عمرو عاص و بالا بردن قرآنها بر سر نیزه ها نبودند; بلکه گروهی از افراد ضعیف الاراده که آماده ادامه جنگ نبودند و گروهی از منافقان و دشمنان امام که فرصت را برای گرفتن ماهی از آب گل آلود مناسب می دیدند، دست به دست هم داده بودند و با شدّت از امام می خواستند که جنگ را متوقف کند.
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود در این باره می نویسد که امام(علیه السلام) به مالک اشتر دستور بازگشت و متوقف ساختن جنگ را داد، مالک پیغام فرستاد من چگونه بازگردم در حالی که نشانه های پیروزی ظاهر شده است. به امام عرض کنید فقط یک ساعت به من مهلت بدهد، من کار را تمام می کنم. گروه کثیری که اطراف امام(علیه السلام) را گرفته بودند هنگامی که پیغام مالک را شنیدند خشمگین شدند و (با نهایت بی شرمی) به امام(علیه السلام) گفتند: ظاهراً به مالک دستور داده ای دست از جنگ بردارد; ولی در پنهان، کسی را مأمور کرده ای که فرمان ادامه جنگ به او بدهد. اگر الساعه او را برنگردانی تو را خواهیم کشت همان گونه که عثمان را کشتیم. نمایندگان امام(علیه السلام) به سوی مالک اشتر بازگشتند و به او گفتند آیا دوست داری که تو در اینجا پیروز شوی; ولی پنجاه هزار شمشیر بالای سر امیرمؤمنان علی(علیه السلام) کشیده شده باشد؟! (و قصد شهید ساختن او را داشته باشند).
مالک گفت: مگر چه خبر است؟ گفتند: تمامی لشکر اطراف حضرت را گرفته اند و او بر زمین نشسته و شمشیرها بالای سر او برق می زند و می گویند اگر اشتر برنگردد تو را خواهیم کشت. اشتر گفت وای بر شما، سبب چیست؟ گفتند: قرآنها را بر سر نیزه ها کرده اند، اشتر گفت: آری به خدا سوگند هنگامی که آن منظره را دیدم گفتم باید منتظر اختلاف و فتنه بود.
مالک بلافاصله برگشت و مشاهده کرد که جان امیرمؤمنان(علیه السلام) (در برابر این گروه نادان و منافق) در خطر است و بعضی تا آن حد، پیش رفته اند که آن حضرت را میان دو چیز مخیر کنند یا تسلیم معاویه شود یا او را بکشند، در حالی که جز جماعت اندکی یار و حامی نداشت. هنگامی که چشم مالک اشتر به آن گروه معاند افتاد آنان را با سخن تند و خشن سرزنش کرد و گفت: وای بر شما آیا بعد از پیروزی، خاک ذلت و تفرقه بر سرتان پاشیده شده ای کم خردان! ای سفیهان. آنها نیز مقابله به مثل کرده و به اشتر بد گفتند و سپس فریاد زدند: قرآنها، قرآنها را دریابید، غیر از این راهی نمی بینیم.
در این هنگام امام(علیه السلام) در برابر پیشنهاد حکمیت، تسلیم شد تا مشکل عظیم تری را با مشکل کوچک تری برطرف سازد و گفتار بالا را ایراد فرمود: (کُنْتُ أَمْس أَمِیراً، فَأَصْبَحْتُ الْیَوْمَ مَأْمُوراً...).(2)
بعضی از قراین و شواهد نشان می دهد که مسئله بالا بردن قرآنها بر سر نیزه ها توطئه مشترکی از سوی منافقان و افراد نفوذی در سپاه امیرمؤمنان علی(علیه السلام) و گروهی از شامیان به سرکردگی عمرو بن عاص و همکاری اشعث بن قیس منافق که در لشکر امام حضور داشت، بود و آنها می خواستند به هر قیمتی شده جلوی پیروزی امام(علیه السلام) را بگیرند و ساده لوحان را بفریبند.(3)
در ذیل خطبه 35، جلد دوم، صفحه 364 نیز بحث مشروحی درباره حکمیت داشتیم که در واقع تکمیلی برای این بحث محسوب می شود.(4)
پی نوشت:
-
«نهکتکم» از ریشه «نهک» بر وزن «نهی» در اصل به معنای کهنه کردن و فرسودن است و در مواردی که انسان به رنج و تعب شدید می افتد و درهم کوبیده می شود به کار می رود.
-
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 11، ص 30-31 .
-
برای آگاهی بیشتر در این زمینه به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 214 مراجعه کنید.
سند خطبه
:
از جمله کسانی که قبل از مرحوم سیّد رضی این خطبه را نقل کرده اند، نصر بن مزاحم در کتاب صفین و ابن قتیبه دینوری در الامامة والسیاسة و مسعودی در مروج الذهب است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 107
)