[hadith]وَ لَقَدْ کُنْتُ مَعَهُ (صلی الله علیه وآله) لَمَّا أَتَاهُ الْمَلَأُ مِنْ قُرَیْشٍ، فَقَالُوا لَهُ یَا مُحَمَّدُ إِنَّکَ قَد ادَّعَیْتَ عَظِیماً لَمْ یَدَّعِهِ آبَاؤُکَ وَ لَا أَحَدٌ مِنْ بَیْتِکَ، وَ نَحْنُ نَسْأَلُکَ أَمْراً إِنْ أَنْتَ أَجَبْتَنَا إِلَیْهِ وَ أَرَیْتَنَاهُ، عَلِمْنَا أَنَّکَ نَبیٌّ وَ رَسُولٌ، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ عَلِمْنَا أَنَّکَ سَاحِرٌ کَذَّابٌ. فَقَالَ (صلی الله علیه وآله) وَ مَا تَسْأَلُونَ؟ قَالُوا تَدْعُو لَنَا هَذهِ الشَّجَرَةَ حَتَّی تَنْقَلِعَ بعُرُوقِهَا وَ تَقِفَ بَیْنَ یَدَیْکَ. فَقَالَ (صلی الله علیه وآله) إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ، فَإِنْ فَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ ذَلِکَ أَ تُؤْمِنُونَ وَ تَشْهَدُونَ بالْحَقِّ؟ قَالُوا نَعَمْ. قَالَ فَإِنِّی سَأُرِیکُمْ مَا تَطْلُبُونَ وَ إِنِّی لَأَعْلَمُ أَنَّکُمْ لَا تَفِیئُونَ إِلَی خَیْرٍ وَ [أَنَ] إِنَّ فِیکُمْ مَنْ یُطْرَحُ فِی الْقَلِیب وَ مَنْ یُحَزِّبُ الْأَحْزَابَ. ثُمَّ قَالَ (صلی الله علیه وآله) یَا أَیَّتُهَا الشَّجَرَةُ إِنْ کُنْتِ تُؤْمِنِینَ باللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ تَعْلَمِینَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ فَانْقَلِعِی بعُرُوقِکِ حَتَّی تَقِفِی بَیْنَ یَدَیَّ بإِذْنِ اللَّهِ. [وَ الَّذی] فَوَالَّذی بَعَثَهُ بالْحَقِّ لَانْقَلَعَتْ بعُرُوقِهَا وَ جَاءَتْ، وَ لَهَا دَوِیٌّ شَدیدٌ وَ قَصْفٌ کَقَصْفِ أَجْنِحَةِ الطَّیْرِ حَتَّی وَقَفَتْ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) مُرَفْرِفَةً وَ أَلْقَتْ بغُصْنِهَا الْأَعْلَی عَلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) وَ ببَعْضِ أَغْصَانِهَا عَلَی مَنْکِبی وَ کُنْتُ عَنْ یَمِینِهِ (صلی الله علیه وآله). فَلَمَّا نَظَرَ الْقَوْمُ إِلَی ذَلِکَ قَالُوا عُلُوّاً وَ اسْتِکْبَاراً فَمُرْهَا فَلْیَأْتِکَ نِصْفُهَا وَ یَبْقَی نِصْفُهَا، فَأَمَرَهَا بذَلِکَ فَأَقْبَلَ إِلَیْهِ نِصْفُهَا کَأَعْجَب إِقْبَالٍ وَ أَشَدِّهِ دَوِیّاً فَکَادَتْ تَلْتَفُّ برَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله). فَقَالُوا کُفْراً وَ عُتُوّاً فَمُرْ هَذَا النِّصْفَ فَلْیَرْجِعْ إِلَی نِصْفِهِ کَمَا کَانَ، فَأَمَرَهُ (صلی الله علیه وآله) فَرَجَعَ. فَقُلْتُ أَنَا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، إِنِّی أَوَّلُ مُؤْمِنٍ بکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، وَ أَوَّلُ مَنْ أَقَرَّ بأَنَّ الشَّجَرَةَ فَعَلَتْ مَا فَعَلَتْ بأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَی تَصْدیقاً بنُبُوَّتِکَ وَ إِجْلَالًا لِکَلِمَتِکَ. فَقَالَ الْقَوْمُ کُلُّهُمْ: بَلْ ساحِرٌ کَذَّابٌ، عَجِیبُ السِّحْرِ، خَفِیفٌ فِیهِ، وَ هَلْ یُصَدِّقُکَ فِی أَمْرِکَ إِلَّا مِثْلُ هَذَا؟ یَعْنُونَنِی.[/hadith]
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص302
[در آخرین بخش این خطبه که امیر المومنین علی علیه السلام موضوع پیوستگی و ملازمت خود با رسول خدا (ص) را بیان فرموده است، و ضمن آن از معجزه یی که کفار قریش از پیامبر (ص) خواسته اند تا درختی را فراخواند، که با ریشه هایش از جای خود کنده شود و بیاید و مقابل پیامبر بایستد، سخن گفته است. ابن ابی الحدید پس از توضیح لغات و اصطلاحات چنین آورده است ]: اما موضوع درختی که پیامبر (ص) آنرا فرا خواند و به حضورش آمد حدیثی است که بسیاری از محدثان آنرا در کتابهای خویش آورده اند و متکلمان هم آنرا ضمن بیان معجزات رسول خدا (ص) نقل کرده اند و بیشتر آنان این موضوع را همانگونه که در این خطبه امیر المومنین آمده است آورده اند. برخی هم این موضوع را به صورت مختصر نقل کرده اند که پیامبر (ص) درختی را فرا خواند و آن درخت در حالی که زمین را می شکافت به حضورش آمد.
بیهقی این موضوع را در کتاب دلائل النبوة آورده است و محمد بن اسحاق بن یسار در کتاب سیره و مغازی به صورت دیگری نقل کرده است. محمد بن اسحاق می گوید: رکانة بن عبد یزید بن هاشم بن عبد المطلب بن عبد مناف از همه قریش نسبت به پیامبر (ص) خشن تر بود. روزی در یکی از دره های مکه تنها به رسول خدا برخورد. پیامبر (ص) به او فرمود: ای رکانة آیا حاضر نیستی از خدا بترسی و آنچه را که من تو را به آن فرا می خوانم بپذیری؟ رکانه گفت: اگر بدانم آنچه که می گویی حق است از تو پیروی می کنم. پیامبر فرمود. آیا اگر با تو کشتی بگیرم و ترا بر زمین زنم قبول می کنی که آنچه من می گویم حق است گفت آری. فرمود: برخیز تا با تو کشتی بگیرم. رکانه برخاست و همینکه پیامبر به او حمله آورد او را، بدون اینکه از خودش اختیاری داشته باشد، بر زمین زد. رکانه گفت: ای محمد این کار را تکرار کن. تکرار کرد و باز هم رکانه را بر زمین زد. رکانه گفت: ای محمد، این شگفت است که چنین مرا بر زمین می زنی پیامبر (ص) فرمودند: اگر بخواهی که از خدا بترسی و از آیین من پیروی کنی شگفت تر از این را به تو نشان می دهم. رکانه گفت: آن چیست فرمود: همین درختی را که می بینی برای تو فرا می خوانم که بیاید. رکانه گفت: آنرا فرا خوان و پیامبر (ص) چنان فرمود و آن درخت حرکت کرد و آمد و مقابل رسول خدا (ص) ایستاد. آنگاه پیامبر (ص) فرمود: به جای خود برگرد و درخت به جای خود برگشت. رکانة پیش قوم خود برگشت و گفت: ای خاندان عبد مناف، با این دوست خود با تمام مردم روی زمین مسابقه جادوگری دهید که هرگز جادوگرتر از او ندیده ام و داستان را برای آنان گفت.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص303
[ابن ابی الحدید سپس بحث مفصل زیر را ایراد کرده است ]:
سخن درباره اسلام آوردن ابو بکر و علی و ویژگیهای هر یک از آن دو:
شایسته و سزاوار است در این مورد خلاصه آنچه را که شیخ ابو عثمان جاحظ در کتاب معروف العثمانیة خود، درباره تفضیل اسلام ابو بکر بر اسلام علی علیه السلام، آورده است بیان کنیم، زیرا در این خطبه علی علیه السلام به نقل از قریش می گوید، که چون او پیامبر (ص) را تصدیق کرده است، آنان گفته اند: معلوم است که کار تو را کسی جز این تصدیق نمی کند. زیرا علی را کوچک و کم سن و سال می دانستند و کار پیامبر را هم کوچک می شمردند و می گفتند: در ادعای او فقط پسر بچه یی کم سن و سال هماهنگ شده است، و شبهه عثمانیه هم که جاحظ آنرا تقریر کرده است از همین سخن و شبهه سر چشمه گرفته است و خلاصه آن این است که ابو بکر در حالی که چهل ساله بوده است مسلمان شده است و علی علیه السلام در حالی که هنوز بالغ نشده بوده است اسلام آورده است و بنابر این اسلام ابو بکر افضل است. سپس پاسخها و اعتراضات شیخ خود ابو جعفر اسکافی را در کتاب معروف خود که نامش نقض العثمانیة است می آوریم و سخن میان آن دو از بحث درباره اسلام آن دو گذشته
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص304
است و به بحث درباره افضلیت و ویژگیهای ایشان کشیده است. و این موضوع خالی از فایده بزرگی نیست. وانگهی لطافتی دارد که نباید این کتاب از آن خالی بماند و سخن جاحظ و اسکافی به رساله و خطابه شبیه تر است و از بهترین نمونه های کتابت و نگارش است و این کتاب ما برای همین کار است. ابو عثمان جاحظ گوید: عثمانیه می گویند افضل امت و سزاوارترین ایشان به امامت ابو بکر بن ابی قحافه علیه ما علیه است که اسلام آوردن او چنان بوده است که هیچکس به روزگار مسلمانی او اسلام نیاورده بوده است و چنین است که مردم درباره نخستین کسی که مسلمان شده است اختلاف نظر دارند. گروهی گفته اند ابو بکر است، گروهی گفته اند زید بن حارثه است و گروهی گفته اند خباب بن ارث است.
و چون این اخبار و شمار احادیث و رجال آنرا بررسی می کنیم و به صحت اسانید آنان می نگریم، می بینیم خبر تقدم اسلام ابو بکر عمومی تر و رجال آن بیشتر و سندهایش صحیح تر است و خود ابو بکر هم در این مورد مشهورتر و الفاظ در مورد او آشکارتر است. وانگهی اشعار صحیح و اخبار فراوانی در این باره به هنگام زندگی رسول خدا (ص) و پس از رحلت آن حضرت نقل شده است و میان اشعار و اخبار فرقی نیست به شرطی که در اصل آن اتفاق باشد و به صورت صحیح نقل شده باشد، ولی ما به این موضوع فعلا کاری نداریم و آنرا کناری می نهیم، زیرا به جهت دیگر توانا هستیم، و بر آن اعتماد داریم و به همان کمترین چیزی که در مورد ابو بکر گفته شده است قناعت می کنیم و حکم مدعی را می پذیریم. و می گوییم گروهی را می بینیم که می گویند ابو بکر پیش از زید و خباب مسلمان شده است و گروهی می گویند آن دو پیش از او مسلمان شده اند و میانگین این کار از همه به عدالت نزدیکتر
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص305
و برای جلب محبت همگان بهتر است و موجب رضایت مخالف هم می شود و آن این است که بگوییم: قبول می کنیم که آنان همگی باهم مسلمان شده اند و آنچنان که شما می پندارید اخبار در مورد اسلام هر یک از ایشان برابر و یک اندازه است و هیچیک از دو طرف این قضیه بر دیگری برتری ندارد و ما با قبول این مسأله با استدلال به آنچه در حدیث وارد شده است و به آنچه پیامبر (ص) در مورد او نسبت به غیر او روشن ساخته است به امامت او حکم می کنیم.
گویند: از جمله چیزها که در مورد تقدم اسلام ابو بکر روایت شده است، روایتی است که ابو داود و ابن مهدی از شعبة، و ابن عیینة از جریری از ابو هریره نقل می کنند که ابو بکر خود می گفته است: من به خلافت از همه شما سزاوارترم. مگر من نخستین کس نیستم که نماز گزارده است.
عباد بن صهیب از یحیی بن عمیر از محمد بن منکدر نقل می کند که رسول خدا (ص) فرموده است: «خداوند مرا به هدایت و دین حق مبعوث فرمود و برای همه مردم. گفتند: دروغ می گویی و ابو بکر گفت راست می گویی.» یعلی بن عبید روایت می کند که مردی پیش ابن عباس آمد و از او پرسید: چه کسی نخستین مسلمان از میان مردم است ابن عباس گفت: مگر این سخن- شعر- حسان بن ثابت را نشنیده ای که می گوید: «هرگاه می خواهی شادی و کار پسندیده یی از برادری مورد اعتماد به یاد آوری، برادر خود ابو بکر را به آنچه انجام داد یاد کن. نفر دومی و پیروی کننده پسندیده دیدار و نخستین کس از مردم که پیامبر را تصدیق کرده است.» و ابو محجن چنین سروده است: «تو، به اسلام آوردن پیشی گرفتی و خداوند گواه است و تو در آن خیمه بر افراشته- ظاهرا یعنی در جنگ بدر- حبیب بودی.» و کعب بن مالک گفته است: «ای برادر تیمی، تو به دین احمد پیش گرفتی و به هنگام سختی در غار دوست و مصاحب پیامبر بودی.»
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص306
ابن ابی شیبة، از عبد الله بن ادریس و وکیع، از شعبه، از عمرو بن مره نقل می کند که می گفته است: نخعی می گفته است: ابو بکر نخستین کسی است که مسلمان شده است.
هیثم، از یعلی بن عطاء از عمرو بن عنبسة نقل می کند که می گفته است: به حضور پیامبر (ص) که در بازار عکاظ بودند رسیدم و پرسیدم: چه کسی با تو بر این آیین بیعت کرده است فرمود: آزاده یی و برده یی و من در آن هنگام چهارمین مسلمان بودم. برخی از اصحاب حدیث گفته اند: منظور از آزاده ابو بکر و منظور از برده بلال است.
لیث بن سعد، از معاویة بن صالح، از سلیم بن عامر، از ابو امامه نقل می کند که می گفته است: عمرو بن عنبسه برای من نقل کرد که از پیامبر (ص)، که در عکاظ بوده اند، پرسیده است: چه کسی از تو پیروی کرده است فرموده است: آزاده و برده یی که ابو بکر و بلال باشند. عمرو بن ابراهیم هاشمی از عبد الملک بن عمیر از اسید بن صفوان که از اصحاب پیامبر است نقل می کند که گفته است: چون ابو بکر در گذشت علی علیه السلام آمد و فرمود: ای ابابکر، خدایت رحمت کناد که از میان مردم نخستین مسلمان بودی.
عباد، از حسن بن دینار، از بشر بن ابی زینب، از عکرمه برده آزاد کرده ابن عباس نقل می کند که می گفته است: چون بنی هاشم را ملاقات می کنم، می گویند: علی بن ابی طالب نخستین کسی است که مسلمان شده است و چون آنانی را که می دانند ملاقات می کنم می گویند: ابو بکر نخستین کسی است که مسلمان شده است.
ابو عثمان جاحظ می گوید: عثمانیه می گویند: اگر کسی بگوید شما را چه می شود که نام علی بن ابی طالب را در این طبقه نمی آورید و حال آنکه فراوانی افرادی که اسلام او را مقدم می دارند و بسیاری روایات را در آن باره می دانید می گوییم: روایت صحیح و گواهی استوار را می دانیم که او در حالتی که کودک فریفته و طفل صغیری بوده است اسلام آورده است و نقل کنندگان این احادیث را تکذیب نمی کنیم، در عین حال نمی توانیم اسلام او را به اسلام افراد بالغ ملحق
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص307
سازیم، زیرا کسانی که کم گفته اند سن او را به هنگام مسلمان شدن پنج سال پنداشته اند و کسانی که بیشتر گفته اند پنداشته اند که در آن هنگام نه ساله بوده است. قیاس این است که میانگین این دو روایت گرفته شود و حق این کار از باطل آن چنین شناخته می شود که سالهای خلافت علی و عثمان و عمر و ابو بکر و مدت توقف پیامبر (ص) را در مدینه و مکه حساب کنیم و چون این کار را انجام دهیم معلوم می شود که همان صحیح است که علی در هفت سالگی مسلمان شده است. ضمنا این مسأله مورد اجماع است که علی علیه السلام در ماه رمضان سال چهلم هجرت کشته شده است.
شیخ ما ابو جعفر اسکافی می گوید: اگر نه این است که جهل و نادانی بر مردم غلبه دارد و آنان تقلید از دیگران را دوست می دارند، نیازمند به آن نبودیم که دلایل و سخنان عثمانیه را نقض کنیم و خلاف آنرا بیاوریم. همه مردم می دانند که دولت و زور و قدرت طرفدار سخنان ایشانند و همه کس می داند که شیوخ و علما و امیران چه قدرتی داشته اند و سخن عثمانیان آشکار و قدرت ایشان پیروز بوده است. از کرامت حکومت برخوردار بوده اند و تقیه هم نداشته اند. وانگهی چه جوایزی تعیین می کردند که افراد اخبار و روایاتی در فضیلت ابو بکر نقل می کنند و بنی امیه هم در این باره بسیار تأکید داشتند و محدثان هم برای رسیدن به آنچه در دست بنی امیه بود چه بسیار احادیث که ساختند و پرداختند. بنی امیه در تمام مدت حکومت خود برای به فراموشی سپردن نام علی علیه السلام و فرزندانش و خاموش کردن پرتو ایشان از هیچ کوششی فروگذار نبودند و همواره فضائل و مناقب و سوابق ایشانرا پوشیده
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص308
می داشتند و مردم را بر دشنام و ناسزا گفتن و لعن کردن آنان بر منابر وا می داشتند و همواره از شمشیر خون علویان فرو می چکید و شمارشان اندک و دشمنشان بسیار بود در آن مدت علویان یا کشته و اسیر بودند یا گریزان و سرگردان و خوار و زبون و بیمناک مواظب خویشتن. حتی کار به آنجا کشید که به فقیه و محدث و قاضی و متکلم تذکر داده می شد و آنانرا به سختی بیم می دادند و تهدید می کردند که نباید چیزی از فضائل علویان بر زبان آورند، و به هیچکس اجازه نمی دادند گرد ایشان بگردد و چنان شد که محدثان در چنان تقیه یی قرار گرفتند که چون می خواستند از علی علیه السلام حدیثی نقل کنند با کنایه و بدون تصریح به نام او نقل می کردند و می گفتند: مردی از قریش چنین گفت و مردی از قریش چنین کرد، و نام او را بر زبان نمی آوردند. وانگهی به خوبی می بینیم که همه نقیض گویان در نقض فضائل شخص علی علیه السلام کوشش کرده اند و هر گونه حیله سازی و تأویلات نا درست را موجه دانسته اند، اعم از خارجیان از دین بیرون شده و ناصبیان کینه توز و افراد به ظاهر پایدار ولی گنگ و زبان بسته و ناشیان ستیزه گر و منافقان دروغگو و عثمانیان حسود در آن مورد اعتراض ها کرده و طعن ها زده اند، و چه بسیار معتزلیانی که با وجود دانستن مبانی و شناخت موارد شبهه و مواضع طعن و انواع تأویلات در جستجوی چاره برای باطل کردن مناقب علی و تأویل نادرست از فضائل مشهور او بر آمده اند.
گاه آنها را به چیزهایی که احتمال داده نمی شود تأویل کرده اند و گاه با مقایسه کردن با موارد دیگر خواسته اند از قدر و منزلت آن بکاهند، و با وجود همه این کارها فضائل او همواره بر قوت و رفعت خود و وضوح و روشنی فزونی گرفته است. و می دانی که معاویه و یزید و مروانیانی که پس از آن دو بودند در تمام مدت پادشاهی خودشان، که بیش از هشتاد سال طول کشیده است، از هیچ کوششی در وا داشتن مردم به دشنام دادن و لعن کردن و پوشیده نگهداشتن فضائل و مناقب و سوابق او خودداری نکردند.
خالد بن عبد الله واسطی از حصین بن عبد الرحمان، از هلال بن یساف، از عبد الله بن ظالم نقل می کند که می گفته است: چون با معاویه بیعت شد مغیرة بن شعبه خطیبانی را بر پا داشت که علی علیه السلام را لعن کنند. سعید بن زید بن عمرو بن نفیل می گفت: آیا این مرد ستمگر را نمی بینید که به لعن کردن مردی از اهل بهشت فرمان می دهد.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص309
سلیمان بن داود، از شعبه از حر بن صباح نقل می کند که می گفته است: شنیدم عبد الرحمان بن اخنس می گفت: حضور داشتم که مغیرة بن شعبه خطبه خواند و از علی علیه السلام نام برد و دشنامش داد.
ابو کریب می گوید: ابو اسامه از قول صدقة بن مثنی نخعی، از ریاح بن ثابت برای ما نقل کرد که می گفته است: در حالی که مغیرة بن شعبه در مسجد بزرگ کوفه نشسته بود و گروهی پیش او بودند، مردی به نام قیس بن علقمه پیش او آمد. مغیره روی به او کرد و شروع به دشنام دادن علی (ع) کرد.
محمد بن سعید اصفهانی، از شریک، از محمد بن اسحاق، از عمر بن علی بن حسین، از پدرش علی بن حسین علیهما السلام روایت می کند که می گفته است: مروان به من گفت: میان آن قوم هیچکس به اندازه سالار شما - علی علیه السلام- از سالار ما - عثمان- دفاع نکرد. گفتم: پس شما را چه می شود که او را روی منبرها دشنام می دهید گفت: کار و حکومت ما بدون آن مستقیم و روبراه نمی شود.
ابو غسان مالک بن اسماعیل نهدی، از ابن ابی سیف نقل می کند که می گفته است: مروان خطبه می خواند و حسن علیه السلام پایین منبر نشسته بود. مروان به علی علیه السلام دشنام داد. حسن فرمود: ای مروان وای بر تو آیا این کسی را که دشنام دادی بدترین مردم است گفت: نه، که بهترین مردم است.
همچنین ابو غسان می گوید: عمر بن عبد العزیز می گفت: پدرم خطبه می خواند و همواره نیکو سخن می گفت ولی همینکه به یاد کردن از نام علی و دشنام دادن به او می رسید زبانش بند می آمد و رنگ چهره اش زرد و حالش دگرگون می شد. در این باره با او گفتگو کردم. گفت: تو این حال مرا فهمیده ای اگر این گروه آنچه را که پدرت از علی می داند بدانند، حتی یک مرد هم از ما پیروی نخواهد کرد.
ابو عثمان گوید ابو الیقظان برای ما نقل کرد که روز عرفه مردی از پسران عثمان پیش هشام بن عبد الملک آمد و گفت: امروز روزی است که خلیفگان در آن لعن کردن ابو تراب را مستحب می دانستند.
عمرو بن قناد، از محمد بن فضیل، از اشعث بن سوار نقل می کند که می گفته
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 310
است: عدی بن ارطاة علی علیه السلام را بر منبر دشنام داد. حسن بصری گریست و گفت: امروز مردی دشنام داده شد که در این جهان و جهان دیگر برادر پیامبر (ص) است.
عدی بن ثابت از اسماعیل بن ابراهیم نقل می کند که می گفته است: من و ابراهیم بن یزید در مسجد کوفه کنار درهای بنی کنده برای نماز جمعه نشسته بودیم مغیره بیرون آمد و شروع به خطبه نماز جمعه کرد. نخست خدا را ستایش کرد و سپس در آنچه می خواست سخن گفت و آنگاه در پوستین علی علیه السلام در افتاد. ابراهیم بر زانو یاران من زد و گفت: بیا خودمان سخن گوییم که دیگر در نماز جمعه نیستیم، مگر نمی شنوی که این چه می گوید؟
عبد الله بن عثمان ثقفی می گوید: ابن ابی سیف برای ما گفت: یکی از پسران عامر بن عبد الله بن زبیر به فرزندش می گفت: پسرکم از علی (ع) جز به نیکی نام مبر که بنی امیه هشتاد سال بر منابر خود او را لعنت کردند و خداوند با این کار بر رفعت علی افزود. دنیا هرگز چیزی را بنا نمی کند مگر اینکه خودش آنرا ویران می کند، ولی دین هرگز چیزی را نمی سازد که ویران کند.
عثمان بن سعید می گوید مطلب بن زیاد، از ابو بکر بن عبد الله اصفهانی برای ما نقل کرد که برای بنی امیه پسر خوانده- زنازاده یی- بنام خالد بن عبد الله بود که همواره علی علیه السلام را دشنام می داد. روز جمعه یی در حالی که برای مردم خطبه می خواند گفت: به خدا سوگند که رسول خدا هرگز علی را به حکومتی نگماشت که می دانست چگونه است، ولی چاره نداشت که دامادش بود. در این هنگام سعید بن مسیب که در حال چرت زدن بود چشمش را گشود و گفت: ای وای بر شما این خبیث چه گفت، که من دیدم مرقد مطهر رسول خدا شکاف برداشت و آن حضرت می فرمود: ای دشمن خدا دروغ می گویی.
قتادة روایت می کند و می گوید: اسباط بن نصر همدانی از قول سدی نقل می کرد که می گفته است: در مدینه کنار محله احجار الزیت بودم. ناگاه شتر سواری آمد
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص311
و ایستاد و علی علیه السلام را دشنام داد. مردم گرد او جمع شدند و او را می نگریستند. در همین حال که او دشنام می داد، سعد بن ابی وقاص رسید و گفت: بار خدایا اگر این مرد بنده شایسته و نیکوکار ترا دشنام می دهد، هم اکنون بدبختی و زبونی او را به مسلمانان نشان بده. چیزی نگذشت که شترش رم کرد و او بر زمین افتاد و گردنش درهم شکست.
عثمان بن ابی شیبه، از عبد الله بن موسی، از فطر بن خلیفه، از ابو عبد الله جدلی نقل می کند که می گفته است: به حضور ام سلمه که خدایش رحمت کناد رسیدم. به من گفت: آیا کار به آنجا رسیده است که به رسول خدا دشنام داده می شود و شما زنده اید گفتم: چگونه ممکن است و کجا چنین چیزی بوده است گفت: مگر به علی علیه السلام و هر کس او را دوست بدارد دشنام داده نمی شود.
عباس بن بکار ضبی گوید: ابو بکر هذلی، از زهری نقل می کند که می گفته است: ابن عباس به معاویه گفت: آیا از دشنام دادن به این مرد خودداری نمی کنی گفت: نه، تا آنگاه که کودکان بر آن پرورش یابند و بزرگ شوند و بزرگان پیر و شکسته گردند، و چنان شد که چون عمر بن عبد العزیز از دشنام دادن به علی خودداری کرد، گفتند: ترک سنت کرده است.
گوید: از ابن مسعود به صورت موقوف یا مرفوع نقل شده که خطاب به مردم می گفته است: در چه حال خواهید بود، چون فتنه یی شما را فرا رسد که کودک در آن بزرگ و بزرگ در آن شکسته و فرتوت شود و آن فتنه میان مردم چنان جریان یابد که آنرا سنت پندارند و چون چیزی از آن تغییر کند گویند سنت دگرگون شده است.
ابو جعفر اسکافی می گوید: این را می دانید که چه بسا اتفاق می افتد که برخی از پادشاهان سخنی یا آیینی پدید می آورند و فقط به منظور خاص و هوای دل خودشان است و مردم را بر آن کار وا می دارند، آنچنان که چیز دیگری غیر از آنرا نمی شناسند. آنچنان که حجاج بن یوسف مردم را وادار به خواندن قرآن به قرائت
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص312
عثمان و ترک قراءت ابن مسعود و ابی بن کعب کرد و در آن مورد بیم و تهدیدی به مراتب کمتر از آنچه خودش و ستمگران بنی امیه و سرکشان بنی مروان در مورد علی و فرزندان و شیعیانش انجام دادند انجام داد و با آنکه او فقط حدود بیست سال حکومت کرد و هنوز حجاج نمرده بود که همه مردم عراق فقط به قراءت عثمان متفق شدند و فرزندانشان رشد کردند و هیچ قراءت دیگری غیر از قراءت عثمان را نمی شناختند و این به سبب آن بود که پدران از آن خودداری می کردند و معلمان هم از تعلیم آن خویشتن داری، و چنان شد که اگر قراءت عبد الله بن مسعود یا ابی بن کعب بر آنان خوانده می شد آنرا نمی شناختند. حتی بر آن گمان ناخوش و مسخره می بردند، زیرا بر آن عادت نداشتند و مدتی هم در جهالت بودند. و چون بر رعیت به زور غلبه کنند و ایام چیرگی بر ایشان طولانی شود و ترس و بیم میان ایشان رایج شود و تقیه آنانرا فرا گیرد، ناچار بر سکوت و زبونی هماهنگ می شوند و روزگار همواره از بینش آنان می گیرد و اندیشه آنان را می کاهد و از سرشت ایشان می شکند تا به آنجا که بدعتی را که پدید آورده اند بر سنتی که می شناخته اند ترجیح می نهند، بلکه آن بدعت، سنت اصیل را به فراموشی می سپارد.
و می دانیم که حجاج و کسانی که امثال او را ولایت می دادند چون عبد الملک و ولید و دیگر فرعون های بنی امیه و بنی مروان که پیش و بعد از آنان بودند در پوشیده داشتن محاسن و فضایل علی علیه السلام و فرزندان و شیعیان او و ساقط کردن قدر و منزلت ایشان به مراتب حریص تر و کوشاتر بودند از ساقط کردن قراءت عبد الله بن مسعود و ابی بن کعب، زیرا به هر حال آن قرائت ها سبب زوال پادشاهی و تباهی حکومت و روشن شدن وضع زشت ایشان نمی شد و حال آنکه در مشهور شدن فضل علی علیه السلام و فرزندان آن حضرت و آشکار ساختن محاسن آنان هلاک و نابودی ایشان قرار داشت و موجب می شد حکم قرآن مجید که آنرا یک سو نهاده بودند بر آنان چیره می شود.
بدین سبب در پوشیده داشتن فضائل علی علیه السلام سخت کوشش می کردند و مردم را بر پوشیده نگه داشتن آن مجبور می ساختند، ولی خداوند متعال و در مورد او و فرزندانش جز درخشش و پرتو افشانی بیشتر چیز دیگری را نخواست و به خواست خدا محبت ایشان در دلها در حد شیفتگی و شدت و نام آنان در حد کمال شهرت و فراوانی و حجت آنان در حد وضوح و کمال قوت و شأن و فضیلت آنان برتر و قدر و منزلت ایشان بزرگتر شد. و در نتیجه اهانت زمامداران عزیزتر شدند و آنچه آنان
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص313
خواستند یاد ایشان را بمیرانند بیشتر زنده شد و هر شر و بدی که نسبت به علی علیه السلام و فرزندانش اراده کردند مبدل به خیر و نیکی شد و در نتیجه آنقدر از فضائل و خصائص و مزایای او و سوابق آن حضرت برای ما نقل می شود و به دست ما می رسد که هیچیک از پیشگامان از او مقدم نیستند و هیچکس با او برابر نیست و هر کس بخواهد همپایه او شود هرگز به او نمی رسد، و حال آنکه قاعده بر این است که اگر علی به شهرت کعبه و همچون آثار و احادیث محفوظه هم می بود، با این مبارزه یی که آنرا وصف کردیم، حتی یک کلمه درباره فضائل او بدست ما نرسد.
اسکافی سپس چنین می گوید: اما آنچه که جاحظ در مورد امامت ابو بکر به آن استناد کرده است، که او نخستین کسی است که مسلمان شده است، اگر این خبر صحیح و استدلال به آن درست می بود، خود ابو بکر روز سقیفه به آن استناد می کرد و ما نمی بینیم که او چنان کرده باشد، زیرا ابو بکر دست عمر و ابو عبیده بن جراح را گرفت و به مردم گفت: من برای شما به خلافت یکی از این دو راضی هستم و با هر یک از آن دو که می خواهید بیعت کنید. و اگر این احتجاج جاحظ درست می بود هرگز عمر نمی گفت بیعت ابو بکر گرفتاری یی بود که خداوند شر آنرا حفظ فرمود.
وانگهی لازم بود یکی از مردم چه در دوره امامت و پیشوایی ابو بکر و چه پس از آن همین ادعا را می کرد که او به سبب اینکه نخستین مسلمان است باید پیشوا باشد و ما هیچکس را نمی شناسیم که چنین ادعایی در مورد او کرده باشد، علاوه بر اینکه عموم و جمهور محدثان چیزی جز این ننوشته اند که ابو بکر پس از چند مرد اسلام آورده است که از جمله ایشان علی بن ابی طالب و برادرش جعفر و زید بن حارثه و ابو ذر غفاری و عمرو بن عنبسة سلمی و خالد بن سعید بن عاص و خباب بن ارت هستند، و چون در روایات صحیح و اسانید مورد اعتماد و استوار تأمل کنیم، همه آنها را چنین می یابیم که گویای این موضوع است که علی علیه السلام نخستین مسلمان است که اسلام آورده است.
اما روایت از ابن عباس که ابو بکر نخستین مسلمان از میان صحابه است همانا که از او بر خلاف این موضوع بیشتر روایت کرده اند و مشهورتر است. از جمله روایتی است که آنرا یحیی بن حماد از ابو عوانه و سعید بن عیسی از ابو داود طیالسی از عمرو بن میمون از ابن عباس آورده اند که گفته است: نخستین کس از مردان که نماز گزارده علی علیه السلام است.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص314
و حسن بصری روایت کرده و گفته است: عیسی بن راشد، از ابو بصیر، از عکرمة، از ابن عباس، برای ما روایت کرد، که گفته است: خداوند متعال استغفار برای علی علیه السلام را در قرآن بر هر مسلمانی واجب فرموده، در آنجا که گفته است: «پروردگارا برای ما و برای برادران ما که در ایمان بر ما پیشی گرفته اند غفران خود را عنایت فرمای». بنا بر این همگان که پس از علی اسلام آورده اند برای علی علیه السلام طلب غفران می کنند.
و سفیان بن عیینة، از ابن ابی نجیح، از مجاهد، از ابن عباس، روایت می- کند که می گفته است: پیشی گیرندگان سه تن هستند: یوشع بن نون که به ایمان آوردن به موسی (ع) از همگان سبقت گرفت و صاحب «یس» که به گرویدن به عیسی (ع) پیشی گرفت و علی بن ابی طالب که به گرویدن به محمد که بر آن دو سلام باد پیشی گرفت.
و این گفتار ابن عباس است در مورد سبقت علی (ع) به اسلام و این احادیث ثابت تر و شهره تر از حدیث شعبی است، علاوه بر اینکه از خود شعبی هم خلاف آن روایت شده است و چنین است که ابو بکر هذلی و داود بن ابی هند از شعبی نقل می کنند که می گفته است: پیامبر (ص) در مورد علی علیه السلام فرموده اند: «این نخستین کسی است که به من ایمان آورده و مرا تصدیق کرده است و همراه من نماز گزارده است».
اسکافی می گوید: از دیگر اخباری که در کتابهای صحیح و با سندهای استوار، در مورد سبقت اسلام علی علیه السلام آمده است، روایتی است که شریک بن عبد الله از سلیمان بن مغیره از زید بن وهب از عبدالله بن مسعود نقل کرده که می گفته است: نخستین چیزی که از کار رسول خدا (ص) دیدم آن بود که با تنی چند از عموها و خویشاوندانم و گروهی از قوم خودم به مکه آمدم. کار ما عطر فروشی بود. ما را پیش عباس بن عبد المطلب بردند وقتی پیش او رسیدیم کنار چاه زمزم نشسته بود. در همان حال که ما پیش او نشسته بودیم ناگاه مردی از در صفا وارد شد و پیش آمد. دو جامه سپید بر تن داشت. زلفی تا نیمه گوشها داشت. موهایش مجعد و بینی او عقابی و زیبا، چشمانش مشکی و شهلا و ریش او پرپشت و دندانهایش رخشان بود. رنگ چهره اش سپیدی بود که به سرخی می زد، گویی ماه شب چهاردهم بود. بر سمت راستش نوجوانی در حد بلوغ یا به بلوغ رسیده و خوش سیما حرکت
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص315
می کرد و پشت سر آن دو، بانویی حرکت می کرد که زیبایی های خود را پوشیده بود. نخست آهنگ حجر الاسود کردند. آن مرد و آن نوجوان حجر را استلام کردند و پس از آنان، آن بانو استلام کرد. آنگاه آن مرد هفت بار گرد خانه طواف کرد. آن نوجوان و آن بانو هم همراهش طواف کردند. پس از آن روی به حجر اسماعیل آوردند. آن مرد ایستاد و دستهای خود را بلند کرد و تکبیر گفت. نوجوان کنار او و آن بانو پشت سرشان ایستادند و آن دو هم دستهای خود را بر افراشتند و تکبیر گفتند. آن مرد قنوت طولانی خواند و به رکوع رفت که آن دو نیز چنان کردند. سپس مرد از رکوع برخاست و مدتی همچنان ایستاده درنگ کرد و نوجوان و زن هم همانگونه رفتار کردند. ما که چیزی را دیدیم که برای ما نا آشنا بود و در مکه انجام آنرا ندیده بودیم، روی به عباس کردیم و به او گفتم: ای ابا الفضل ما چنین آیینی را تا کنون میان شما نمی شناختیم. گفت: آری، به خدا سوگند که همچنین است. پرسیدیم: این شخص کیست گفت: برادرزاده من محمد بن عبد الله است و این نوجوان هم پسر برادر دیگرم، یعنی علی بن ابی طالب، است و این زن هم خدیجه دختر خویلد و همسر محمد است و به خدا سوگند بر روی زمین کسی جز این سه نفر متدین به این دین نیست.
در حدیثی هم که موسی بن داود، از خالد بن نافع، از عفیف بن قیس کندی نقل کرده است همچنین مالک بن اسماعیل نهدی و حسن بن عنبسة وراق و ابراهیم بن محمد بن میمونه، همگی از سعید بن جشم، از اسد بن عبد الله بجلی، از یحیی بن عفیف بن قیس، از پدرش، آنرا نقل کرده اند چنین آمده که عفیف می گفته است: من در دوره جاهلی عطر فروش بودم. به مکه آمدم و پیش عباس بن عبد المطلب منزل کردم. در همان حال کنار عباس نشسته بودم و به کعبه می نگریستم و خورشید میان آسمان حلقه زده بود. جوانی که از زیبایی گویی ماه در چهره اش خانه داشت آمد. نگاهی به آسمان افکند و به خورشید نگریست. سپس روی به جانب کعبه آورد و چون نزدیک آن رسید استوار بر پای ایستاد که نماز گزارد. از پی او نوجوانی آمد که چهره اش چون شمشیر یمانی می درخشید و بر جانب راست او ایستاد. آنگاه بانویی در جامه پیچیده و پوشیده بیامد و پشت سر آن دو ایستاد. آن جوان به رکوع آمد و آن دو هم چنان کردند و سپس برای سجده آهنگ زمین کرد، آن دو هم با او سجده کردند. من به عباس گفتم: ای ابا الفضل، سخت کاری است گفت: آری. سوگند
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص316
به خدا که چنین است. آیا می دانی این جوان کیست گفتم: نه. گفت: برادرزاده من است. این محمد بن عبد الله بن عبد المطلب است. آیا می دانی این نوجوان کیست گفتم: نه. گفت: این برادرزاده دیگر من است. این علی بن ابی طالب بن عبد المطلب است. آیا می دانی این زن کیست گفتم. نه. گفت: این دختر خویلد بن اسد بن عبد العزی است. این خدیجه همسر همین محمد است. و این محمد چنین می گوید که خدای او خدای آسمان و زمین است و همان خداوند او را بر این آیین فرمان داده است و او همینگونه که می بینی بر آن آیین است و می پندارد که پیامبر است و او را بر این اعتقاد همین نوجوان یعنی علی که پسر عموی اوست و همین زن که خدیجه و همسر اوست تصدیق کرده اند و من بر روی تمام زمین کسی را بر این آیین جز همین سه نفر نمی شناسم. عفیف می گوید به عباس گفتم: شما چه می کنید و چه می گویید گفت: منتظریم ببینیم شیخ چه می کند و منظور او برادرش ابو طالب بود.
عبید الله بن موسی و فضل بن دکین و حسن بن عطیه همگی، از خالد بن طهمان، از نافع بن ابی نافع، از معقل بن یسار، نقل می کنند که می گفته است: مشغول مواظبت از پیامبر (ص) بودم. فرمود: آیا موافقی از فاطمه (ع) دیدار کنیم گفتم: آری، ای رسول خدا. برخاست و در حالی که به من تکیه داده بود راه می رفت و فرمود: سنگینی بدن مرا کسی غیر از تو- فرشتگان- بر دوش می کشند و پاداش آن برای تو خواهد بود. معقل می گوید: به خدا سوگند که گویی از سنگینی پیامبر (ص) چیزی بر من نبود. به حضور فاطمه علیها السلام رسیدیم. پیامبر به او فرمودند: چگونه یی و خود را چگونه می یابی گفت: اندوهم بسیار و غم من شدید است که زنان به من گفتند: پدرت ترا به همسری فقیری داد که مالی ندارد پیامبر فرمود: آیا خشنود نیستی که تو را به همسری نخستین و قدیمی ترین مسلمان امت خود در آوردم
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص317
که علمش از همه بیشتر و خردش و بردباری او از همگان برتر است گفت: آری ای رسول خدا خشنودم. این خبر را یحیی بن عبد الحمید و عبد السلام بن صالح هم، از قیس بن ربیع، از ابو ایوب انصاری، با همین الفاظ یا نظیر آن روایت کرده اند.
عبد السلام بن صالح، از اسحاق ازرق، از جعفر بن محمد (ص) از پدرانش نقل می کند که چون پیامبر (ص) فاطمه را به علی تزویج فرمود: زنان پیش او رفتند و گفتند: ای دختر رسول خدا فلان و بهمان از تو خواستگاری کردند و پدرت آنان را پاسخ داد و ترا به ازدواج بینوایی در آورد که مالی ندارد. و چون پیامبر (ص) به دیدار فاطمه آمد، اثر آنرا در چهره او دید و فاطمه هم موضوع را برای پدر باز گو کرد. رسول خدا فرمود: ای فاطمه خداوند به من فرمان داد و من تو را به کسی که پیش از همه مسلمان شده است و از همگان علم بیشتر و خرد و بردباری فزونتر دارد تزویج کردم و تو را بدون فرمان آسمانی به ازدواج او در نیاوردم. مگر نمی دانی که او در این جهان و آن جهان برادر من است؟
عثمان بن سعید، از حکم بن ظهیر، از سدی نقل می کند که ابو بکر و عمر هر دو از فاطمه (ع) خواستگاری کردند. پیامبر (ص) به هر دو پاسخ منفی داد و فرمود: به این کار فرمان داده نشده ام. و چون علی علیه السلام خواستگاری کرد، پیامبر فاطمه (ع) را به او تزویج فرمود و به او گفت: من ترا به همسری کسی در آوردم که اسلامش از همه امت قدیمی تر است، و سپس دنباله حدیث را نقل می کند و می گوید: این خبر را جماعتی از صحابه، از جمله اسماء دختر عمیس و ام ایمن و ابن عباس و جابر بن عبد الله نقل کرده اند.
اسکافی می گوید: محمد بن عبد الله بن ابی رافع، از پدرش، از جدش ابو رافع نقل می کند که می گفته است: به ربذه رفتم تا از ابو ذر تودیع کنم. چون خواستم برگردم به من و مردمی که همراهم بودند گفت: به زودی فتنه یی خواهد بود. از خدا بترسید و بر شما باد به ملازمت پیر گرانقدر علی بن ابی طالب، از او پیروی کنید که من خود شنیدم پیامبر (ص) به او می فرمود: «تو نخستین کسی هستی که به من ایمان آورده ای و نخستین کسی هستی که روز قیامت با من دست خواهی داد. تو صدیق اکبری و فاروقی هستی که میان حق و باطل فرق می گذاری و تو سالار مومنانی و مال سالار کافران است. تو برادر و وزیر منی و بهترین کسی هستی که پس از خود
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص318
باقی می گذارم. وام مرا خواهی پرداخت و وعده های مرا بر آورده خواهی ساخت.
گوید: ابن ابی شیبة، از عبد الله بن نمیر، از علاء بن صالح، از منهال بن عمرو، از عباد بن عبد الله اسدی، نقل می کند که می گفته است: شنیدم، علی بن ابی طالب می گفت: من بنده خدا و برادر رسول خدایم. من صدیق اکبرم. این سخن را کسی غیر از من نمی گوید، مگر دروغگو، و من هفت سال پیش از همه مردم نماز گزاردم.
معاذه دختر عبد الله عدویه می گوید: شنیدم که علی علیه السلام بر منبر بصره خطبه می خواند و می گفت: من صدیق اکبرم. پیش از آنکه ابو بکر ایمان آورد، ایمان آوردم و پیش از آنکه او مسلمان شود مسلمان شدم.
حبة بن جوین عرنی نقل می کند که از علی علیه السلام شنیده که می فرموده است: من نخستین مردی هستم که همراه رسول خدا اسلام آورده است. این روایت را ابو داود طیالسی از شعبه، از سفیان ثوری، از سلمة بن کهیل، از حبة بن جوین روایت کرده است.
عثمان بن سعید خراز، از علی بن حرار، از علی بن عامر، از ابو الحجاف، از حکیم وابسته ز اذان نقل می کند که می گفته است: از علی شنیدم که می فرمود: من هفت سال پیش از همه مردم نماز گزاردم. در آن هنگام ما سجده می کردیم و در نمازها رکوع نمی کردیم و نخستین نمازی که در آن رکوع کردیم نماز عصر بود، و من گفتم: ای رسول خدا این چیست فرمود: به انجام آن فرمان داده شده ام.
اسماعیل بن عمرو، از قیس بن ربیع، از عبد الله بن محمد بن عقیل، از جابر بن عبد الله نقل می کند که می گفته است: پیامبر (ص) روز دوشنبه نماز گزارد و علی روز سه شنبه یعنی یک روز پس از آن نماز گزارد. و در روایت دیگری از انس بن مالک نقل شده است که پیامبر (ص) روز دوشنبه به پیامبری مبعوث شد و علی روز سه شنبه پس از آن مسلمان شد.
و ابو رافع روایت می کند که پیامبر (ص) نخستین نمازی که گزارد نماز صبح روز دوشنبه بود. خدیجه آخر همان روز نماز گزارد و علی علیه السلام سه شنبه یی که فردای آن روز بود نماز گزارد.
اسکافی می گوید: و با روایات مختلف فراوان از زید بن ارقم و سلمان فارسی و جابر بن عبد الله و انس بن مالک نقل شده است که علی علیه السلام نخستین کسی است که مسلمان شده است و اسکافی آن روایات را با اسامی راویان نقل کرده است. سلمة بن
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص319
کهیل از قول راویان خود که ابو جعفر اسکافی آنان را در کتاب خود نام می برد نقل می کند که پیامبر (ص) خطاب به مسلمانان فرموده اند: «نخستین کس از شما که کنار حوض بر من وارد می شود و نخستین کس از شما که مسلمان شده است علی بن ابی طالب است».
یاسین بن محمد بن ایمن، از ابو حازم وابسته آزاد کرده ابن عباس، از ابن عباس، نقل می کند که می گفته است: از عمر بن خطاب شنیدم می گفت: از علی بن ابی طالب دست بردارید که من از رسول خدا (ص) شنیدم می فرمود: او را خصلتهایی است که ای کاش یکی از آنها در همه خاندان خطاب می بود و برای من دوست داشتنی تر از همه چیزهایی است که خورشید بر آن می تابد. و چنان بود که روزی من و ابو بکر و عثمان و عبد الرحمان بن عوف و ابو عبیدة، همراه تنی چند از یاران رسول خدا (ص) در جستجوی آن حضرت بودیم، تا آنکه بر در خانه ام سلمه رسیدیم علی را دیدیم که بر دستگیره در تکیه داده است. گفتیم: می خواهیم به حضور پیامبر برسیم. گفت: بر جای باشید که آن حضرت در خانه است. در این هنگام پیامبر (ص) بیرون آمد و ما بر گرد آن حضرت براه افتادیم. پیامبر (ص) به علی علیه السلام تکیه داد و با دست خویش بر دوش او زد و فرمود: ای علی مژده بر تو باد که با تو مخاصمه می شود و تو با هفت خصلت بر مردم برتری داری که هیچکس یارای ستیز در هیچ مورد از آن هفت خصلت را با تو ندارد. تو نخستین مسلمان از میان مردمی و از همه مردم به ایام الله داناتری...» و سپس دنباله حدیث را گفته است.
گوید: ابو سعید خدری هم از پیامبر (ص) نظیر این حدیث را نقل می کند. گوید: ابو- ایوب انصاری از رسول خدا (ص) روایت می کند که فرموده است: «همانا که فرشتگان بر من و علی علیه السلام هفت سال درود می فرستادند و این بدان سبب بود که در آن هفت سال هیچ مردی جز او با من نماز نگزارد».
ابو جعفر اسکافی می گوید: اما آنچه که جاحظ نقل کرده و گفته است: پیامبر (ص) فرموده است: «همانا که از من آزاده یی و برده یی پیروی کرده اند». در این حدیث نامی از ابو بکر و بلال نیامده است، وانگهی چگونه ممکن است درست باشد و حال آنکه ابو بکر بلال را پس از ظهور اسلام در مکه خریده است و همینکه بلال اسلام خود را ظاهر ساخت امیة بن خلف شروع به آزار او کرد و این موضوع به هنگامی نبوده که اسلام و دعوت پیامبر (ص) پوشیده باشد و در آغاز کار اسلام
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص320
هم نبوده است و گفته شده است: منظور از آزاده علی بن ابی طالب و از برده زید بن حارثه است.
محمد بن اسحاق هم همین روایت را نقل کرده و هم گفته است که اسماعیل بن نصر صفار، از محمد بن ذکوان، از شعبی، نقل می کند که می گفته است: حجاج به حسن بصری در حالی که گروهی از تابعین پیش او بودند و سخن از علی علیه السلام می رفت، گفت: ای حسن تو درباره علی چه می گویی گفت: چه بگویم او نخستین کسی است که روی به قبله نماز گزارد و دعوت رسول خدا (ص) را پذیرفت و همانا علی را منزلتی در پیشگاه خداوند و قرابتی به رسول خدا (ص) است و او را سوابقی است که هیچکس نمی تواند آنرا رد کند. حجاج سخت خشمگین شد و از روی تخت برخاست و درون یکی از حجره ها رفت و فرمان داد ما برگردیم.
شعبی می گوید: ما گروهی بودیم که هیچکس از ما نبود که برای تقرب به حجاج به علی علیه السلام دشنام ندهد، جز حسن بصری که خدایش رحمت کناد.
محرز بن هشام، از ابراهیم بن سلمه، از محمد بن عبید الله، نقل می کند که می- گفته است: مردی به حسن بصری گفت: چگونه است که ترا نمی بینیم بر علی (ع) ستایش کنی گفت: آخر چگونه ممکن است که شمشیر حجاج خونبار است. همانا که او نخستین کسی است که اسلام آورده است و همین شما را بس است.
اسکافی می گوید: اینها اخبار و روایات بود. اما اشعاری که روایت شده بسیار معروف و فراوان و منتشر است و از جمله این گفتار و سروده عبد الله بن ابی سفیان بن حارث بن عبد المطلب است که آنرا در پاسخ ولید بن عقبة بن ابی معیط سروده است. «همانا پس از محمد (ص) ولی امر علی است که در همه جنگها همراهش بوده است، آری او به حق وصی و همتای رسول خدا و نخستین کسی است که نماز گزارده و تسلیم شده است» «از میان همه خویشاوندان فقط او وصی رسول خدا و سوارکار دلیر آن حضرت از دیر باز و نخستین کسی است که از میان همه مردم جز برگزیده زنان- خدیجه- نماز گزارده است، و خداوند صاحب نعمتهاست.»
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص321
و ابو سفیان بن حرب بن امیة بن عبد شمس هنگامی که با ابو بکر بیعت شد چنین سرود: «هرگز نمی پنداشتم که حکومت از بنی هاشم بویژه از ابو الحسن به دیگری منتقل شود. مگر او نخستین کسی نیست که سوی قبله آنان نماز گزارده و داناترین مردم به سنتها و احکام نیست» و ابو الاسود ضمن تهدید طلحه و زبیر چنین سروده است: «همانا که علی در مکه نخستین عبادت کنندگان بود و در آن هنگام خداوند عبادت نمی شد».
سعید بن قیس همدانی ضمن رجزهای خود در جنگ صفین چنین سروده است: «این علی و پسر عموی مصطفی است و بنا بر آنچه روایت شده نخستین کسی است که دعوت پیامبر را پذیرفته است. او امام است و به هر کس گمراه شود اهمیتی نمی دهد.» زفر بن یزید بن حذیفه اسدی چنین سروده است: «علی را احاطه کنید و یاریش دهید که او وصی است و در اسلام نخستین نخستینهاست...» گوید: اشعار هم هنگامی که هر دو گروه آنرا مکرر و به صورت اتفاق نقل کرده باشند دلیل و برهان است.
اما سخن جاحظ که می گوید میانگین کارها این است که اسلام ابو بکر و دیگران را باهم قرار بدهیم، با این سخن برهان و حجت خویش را در مورد پیشوایی ابو بکر و امامت او باطل کرده است، زیرا جاحظ نخست به سبقت اسلام ابو بکر استدلال کرده است و اینک از آن برگشته است.
ابو جعفر اسکافی می گوید: باید به آنان گفته شود: ما را نیازی به اثبات پیشی گرفتن علی علیه السلام به مسلمان شدن نیست، زیرا شما خود در این موضوع با ما متفق هستید که او پیش از همه مردم مسلمان شده است و این ادعای شما که او مسلمان شده، ولی طفل بوده است ادعایی است که حجتی ندارد و قابل قبول نیست. و اگر بگویید: این ادعای شما هم که او مسلمان شده و بالغ بوده است
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص322
حجتی ندارد و قابل قبول نیست، در پاسخ شما می گوییم: اسلام علی که به عقیده و حکم خودتان ثابت شده است و حال آنکه اگر در آن حال کودک بوده باشد، در حقیقت غیر مسلمان بوده است، زیرا نام ایمان و اسلام و کفر و طاعت و معصیت مخصوص بالغان است و بر کودکان و دیوانگان اطلاق نمی شود و اینک که هم ما و هم شما نام مسلمان را بر او اطلاق می کنیم، اصل این است که این اطلاق، اطلاق حقیقی است، وانگهی چگونه ممکن است اطلاق حقیقی نباشد و حال آنکه پیامبر (ص) به او فرموده است: «تو نخستین کسی که به من ایمان آورده است و نخستین کسی که مرا تصدیق کرده است» و به فاطمه هم فرموده است: «من تو را به کسی که اسلامش از همگان قدیمی تر است تزویج کردم».
و اگر بگویند: پیامبر (ص) علی را از جهت عرض و نه از جهت تکلیف به اسلام فرا خوانده است، می گوییم: در این صورت شما در اصل فرا خواندن رسول خدا علی را با ما موافقید و حکم دعوت و فرا خواندن، حکم امر و تکلیف است و سپس می گویید: این کار عرضی است و قائم به وجود غیر است، بنا بر این باید برای دعوت علی به اسلام دلیل و حجتی داشته باشید.
اگر بگویید: پیامبر (ص) علی را از باب تعلیم و تأدیب به اسلام فرا خوانده است، همانگونه که نظیر این موضوع در مورد اطفال عمل می شود و مورد اعتماد است، می گوییم: این موضوع در صورتی صحیح است که اسلام کاملا در خانواده علی (ع) جایگزین شده بود و علی در خانه یی که بر آن اسلام حاکم بود متولد می- شد و پرورش می یافت، ولی در شهر و محیطی که شرک و کفر بر آن حاکم است چنین چیزی واقع نمی شود، خاصه به هنگامی که اسلام معروف و شناخته شده میان آنان نبوده است و بر این باید افزود که سنت و روش پیامبر (ص)، دعوت کودکان مشرکان به اسلام و تفرقه انداختن میان آنان و پدرانشان، پیش از آنکه به حد بلوغ برسند نبوده است. وانگهی شأن طفل این است که از افراد خانواده و پدر خویش پیروی می کند و بر حالتی که در محل ولادت و رشد و پرورش او حاکم است گرایش دارد و منزلت و موقعیت پیامبر (ص) هم در آن هنگام همراه با سختی و گرفتاری و تنهایی بوده است و این امور را کسی نمی پذیرد و گام در آن نمی نهد مگر اینکه اسلام در نظرش با حجت و برهان ثابت شده باشد و یقین همراه با شناخت و علم در دل او جایگزین شده باشد.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص323
و اگر بگویند: علی علیه السلام با پیامبر (ص) انس و الفت داشته است و از راه مساعدت و کمک کردن به پیامبر با آیین ایشان موافقت کرده است، می گوییم: هر چند که علی (ع) با پیامبر (ص) بیش از پدر و مادر و برادران و عموها و خویشاوندش الفت داشت، ولی این الفت او را از آنچه بر آن پرورش یافته بود بیرون نکرده بود، که اسلام به آن مرحله نرسیده بود که هر صبح و شام نامش را بشنود و به گوش او بخورد، زیرا اسلام عبارت است از خلع شریک و تبری از هر کس که به خداوند شرک می ورزد و چنین چیزی در اعتقاد طفل جمع نمی شود. و شگفت تر از این سخن عباس بن عبد المطلب به عفیف بن قیس کندی است که می گوید: ما منتظریم ببینیم شیخ چه می کند هنگامی که عباس و حمزة منتظر تصمیم و رأی ابو طالب می مانند، چگونه ممکن است پسرش با او مخالفت کند و اقلیت را بر اکثریت و خواری و زبونی را بر عزت و خوف را بر امنیت، بدون شناخت و علم ترجیح دهد و برگزیند.
اما این گفتار جاحظ که می گوید: عمر امیر المومنین علی را به هنگامی که اسلام آورده است: کسانی که از همه کمتر گفته اند پنج سال دانسته اند و کسانی که از همه بیشتر گفته اند نه سال دانسته اند. نخستین پاسخی که به او داده می شود این است که اخباری که در مورد سن علی علیه السلام. به هنگامی که مسلمان شده است، رسیده است بر پنج نوع است که بیان می داریم. دسته نخست کسانی هستند که گفته اند: علی علیه السلام در پانزده سالگی مسلمان شده است. این مورد را برای ما، احمد بن سعید اسدی، از اسحاق بن بشر قرشی، از اوزاعی، از زمرة بن حبیب، از شداد بن اوس، نقل کرد که می گفته است: از خباب بن ارت در مورد اسلام علی پرسیدم گفت: در پانزده سالگی مسلمان شد و من خود او را دیدم که پیش از همگان، در حالی که در بلوغ خود استوار بود، با پیامبر (ص) نماز می گزارد. همچنین عبد الرزاق، از معمر، از قتاده، از حسن، نقل می کند که می گفته است: نخستین کس که مسلمان شد علی بن ابی طالب در سن پانزده سالگی بود
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص324
دسته دوم کسانی هستند که گفته اند علی در سن چهارده سالگی مسلمان شده است. این موضوع را ابو قتاده حرانی، از ابو حازم اعرج، از حذیفة بن الیمان، نقل می کند که می گفته است: در حالی که ما سنگ می پرستیدیم و باده نوشی می کردیم، علی از نوجوانان چهارده ساله بود که شب و روز در خدمت پیامبر ایستاده بود و نماز می گزارد و در آن هنگام قریش پیامبر (ص) را دشنام می دادند و نسبت به او سفلگی می کردند و هیچکس جز علی (ع) از او دفاع نمی کرد. همچنین ابن ابی شیبة، از جریر بن عبد الحمید نقل می کند که می گفته است: علی در چهارده سالگی مسلمان شده است.
دسته سوم کسانی هستند که گفته اند علی (ع) در یازده سالگی مسلمان شده است. این موضوع را اسماعیل بن عبد الله رق، از محمد بن عمر، از عبد الله بن سمعان، از جعفر بن محمد، از پدرش محمد بن علی باقر علیهم السلام، نقل می کند که علی علیه السلام هنگام مسلمان شدن یازده ساله بوده است. همچنین عبد الله بن زیاد مدنی از محمد بن علی باقر (ع) نقل می کند که فرموده است: نخستین کس که به خدا ایمان آورد علی بن ابی طالب در سن یازده سالگی بوده و در بیست و چهار سالگی به مدینه هجرت کرد.
دسته چهارم کسانی هستند که گفته اند آن حضرت در ده سالگی مسلمان شده است. این موضوع را نوح بن دراج، از محمد بن اسحاق نقل می کند که می گفته است: نخستین نرینه که ایمان آورد و نبوت پیامبر را تصدیق کرد علی بن ابی طالب علیه السلام بود که ده سال داشت و پس از او زید بن حارثه و سپس ابو بکر مسلمان شدند و آن گونه که به ما خبر رسیده است، ابو بکر در آن هنگام سی و شش ساله بوده است.
دسته پنجم افرادی هستند که می گویند علی (ع) در نه سالگی مسلمان شده است. این موضوع را حسن بن عنبسة وراق، از سلیم آزاد کرده شعبی، از شعبی، روایت می کند که می گفته است: نخستین کس از مردان که مسلمان شد علی بن ابی- طالب در نه سالگی بود و به هنگام رحلت رسول خدا (ص) بیست و نه سال داشت.
شیخ ما ابو جعفر اسکافی می گوید: این اخبار را اینچنین که می بینی یا جاحظ نمی دانسته است یا قصد ستیز داشته است.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص325
اما این سخن او که می گوید: «قیاس بر این است که حد وسط و میانگین روایات را بگیریم» و بگوییم علی در هفت سالگی مسلمان شده است، نوعی زورگویی است، و مثل این است که مردی بگوید از مرد دیگری ده درهم طلبکارم. آن مرد منکر شود و بگوید فقط چهار درهم طلبکار است. بگوییم: سزاوار است و قیاس بر این است که میانگین آن را بگیریم و بگوییم هفت درهم بدهکار است. وانگهی بر مبنای پیشنهاد خود جاحظ باید در مورد ابو بکر که گروهی او را کافر و گروهی او را امام عادل شمرده اند بگوییم میانگین این اقوال را می گیریم و این همان منزلت بین المنزلتین است و در نتیجه تبهکار ستمگری بوده است و همینگونه در همه موارد اختلاف.
اما این سخن جاحظ که می گوید: حق و باطل در مورد سن علی به هنگام مسلمان شدن او بدینگونه شناخته می شود که سالهای خلافت خود علی و عثمان و عمر و ابو بکر و هجرت و مدت اقامت پیامبر (ص) را پس از مبعوث شدن در مکه حساب کنیم، باید به او گفته شود: اگر روایات در این مورد همگی متفق بودند، برای این سخن راهی وجود داشت، ولی مردم در این روایات به صورتهای مختلف و گوناگون سخن گفته اند. گفته شده است: پیامبر (ص) پس از بعثت در مکه پانزده سال درنگ فرموده اند، و این مدت را ابن عباس روایت کرده است. و گفته شده است: سیزده سال درنگ فرموده اند، که این را هم ابن عباس روایت کرده است، و بیشتر مردم همین مدت را روایت کرده اند و گفته شده است: ده سال درنگ فرموده است، که این را عروة بن زبیر نقل کرده است، و گفته حسن بصری و سعید بن مسیب هم همین گونه است. و در مورد سن رسول خدا به هنگام رحلت نیز اختلاف است. قومی گفته اند: شصت و پنج سال بوده است، و قومی گفته اند: شصت و سه سال، و شصت سال هم گفته شده است. همچنین در مورد سن علی علیه السلام هم به هنگام رحلت اختلاف است شصت و هفت و شصت و پنج و شصت و سه و شصت و پنجاه و نه گفته شده است. با این همه اختلاف اقوال، تحقیق این موضوع چگونه ممکن است و آنچه
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص326
واجب است پذیرفتن سخن ایشان است که علی قبل از همه اسلام آورده است، و مسلمان جز بر بالغ اطلاق نمی شود، همانگونه که اسم کافر جز بر بالغ اطلاق نمی- شود. علاوه بر آنکه افراد یازده ساله- یعنی مردان مناطق گرمسیر و حجاز- بالغند و فرزند از آنان پدید می آید. آنچنان که راویان روایت کرده اند که عمرو بن عاص از پسرش عبد الله فقط دوازده سال بزرگتر بوده است که در این صورت لازم است در کمتر از یازده سالگی هم بالغ شده باشد. همچنین روایت شده است که محمد بن علی بن عبد الله بن عباس، از پدرش علی بن عبد الله یازده سال کوچکتر بوده است. وانگهی در این صورت لازم است جاحظ عبد الله بن عباس را به هنگام رحلت حضرت پیامبر (ص) مسلمان حقیقی و مطیع نسبت به اسلام و پاداش داده شده از سوی خداوند نداند که او در آن هنگام ده ساله بوده است. این موضوع را هشیم، از سعید بن جبیر، از ابن عباس، نقل می کند که می گفته است: پیامبر (ص) رحلت فرمود و من ده ساله بودم.
جاحظ می گوید: اگر بگویند شاید علی در هفت یا هشت سالگی به مرحله یی از هوش و زیرکی خردمندی و حدس زدن درست و کشف کردن سر انجام کارها رسیده است که به یاری ان شناخت آنچه را که بر شخص بالغ واجب و اقرار به آن جایز بوده است داشتهاست، به آنان پاسخ داده می شود که ما طبق ظواهر احوال و آنچه که طبایع کودکان را بر آن سرشته است قضاوت می کنیم و نمی توانیم با استناد به شاید و ممکن است بسنده کنیم و ما نمی دانیم. شاید همان گونه که می گویید دارای فضیلت زیرکی بوده است و شاید هم در آن دارای کاستی بوده است.
جاحظ می گوید: این سخن در صورتی درست است که علی علیه السلام در عالم غیب در هفت و هشت سالگی اسلامی چون اسلام افراد بالغ آورده باشد و گر نه حکم ظاهری در اینگونه موارد این است که او و امثال او که مسلمان می شوند، به سبب تربیت مربی و تلقین قیم و زحمت و پرورش پرورش دهندگان است. اما در وادی تحقیق چنین ادعایی که کودکی در هفت هشت سالگی اسلام شخص بالغ دارد جایز نیست، که اگر علی در هفت یا هشت سالگی مسلمان شده باشد باید چگونگی تفاوت میان پیامبران و کاهنان و فرستادگان و جادوگران و تفاوت میان پیامبر و منجم را بداند. و باید حیله گری افراد زرنگ را از موضع حجت باز شناسد،
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص327
و باید درست بداند که اشخاص مدعی نبوت چگونه امور را بر اشخاص عاقل مشتبه می سازند و عقلهای تاریک را به کژی می کشانند. وانگهی به طور درست بشناسد که ممکن چیست و ممتنع کدام است و چه چیزی به صورت اتفاق و چه چیزی با اسباب پدید می آید و میزان کاربرد قوای مختلف و حیله گری و فریب سازی و مکر را بشناسد و بداند چه چیزهایی است که احتمال داده نمی شود جز خداوند سبحان آنها را آفریده باشد و بداند چه چیزها در حکمت خداوند جایز است و چه چیزها جایز نیست و چگونه باید خود را از هوس و خدعه حفظ کند. و بودن علی علیه السلام بر این حال با توجه به کمی سن و نوباوگی و کمی تجربه و ممارست به آن خرق عادت است و غیر ممکن، زیرا ترکیب خلقت افراد عادی چنین نیست و معمولا کسی به شناخت پیامبر و تمیز دادن آن از کسی که به دروغ ادعای پیامبری می کند نمی رسد، مگر اینکه همه این علوم و معارفی را که شمردیم بداند و اسبابی را که بر شمردیم آماده داشته باشد. و اگر علی علیه السلام دارای چنین صفت و خاصیت در آن سن و سال بوده باشد باید حجتی برای عامه مردم و یکی از معجزات نبوت باشد و خداوند او را به چنین چیز عجیبی مخصوص نمی فرماید مگر اینکه بخواهد به وجود او احتجاج فرماید و او را برهانی برای قطع بهانه شاهد و غایب قرار دهد.
و اگر خداوند متعال خود در قرآن تصریح نمی فرمود که حکمت را در کودکی به یحیی بن زکریا عطا فرموده و عیسی را در گهواره به سخن گفتن واد اشته است، حکم در مورد آنان هم همچون حکم درباره پیامبران دیگر و افراد بشر بود، و چون قرآن در این باره در مورد علی علیه السلام چیزی نفرموده است و خبری هم که حجت قاطع و برهان قائم باشد نرسیده است، معلوم است که ما درباره طبیعت او همانگونه حکم می کنیم که برای طبیعت دو عمویش حمزه و عباس، و حال آنکه آن دو به معدن خیر از او نزدیکتر بودند، یا همچون طبیعت جعفر و عقیل که همگی از مردان بزرگ و سران خویشاوندان او بوده اند. و اگر کسی در مورد برادرش جعفر یا عموهایش حمزه و عباس هم چنین حکمی کند در مورد آنان هم همین اعتراض را مطرح می سازیم.
شیخ ما ابو جعفر اسکافی، که خدایش رحمت کناد، پاسخ می دهد و می گوید: این سخنان و اعتراضهای جاحظ همگی مبنی بر این است که علی علیه السلام در هفت یا هشت سالگی مسلمان شده باشد و حال آنکه ما به صورت روشن گفتیم که
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص328
او در پانزده یا چهارده سالگی و در حالی که بالغ بوده است مسلمان شده است، و بر فرض که بر ادعای دشمنان تسلیم شویم و روایت مشهور آنان را که بیشتر بر آن عقیده اند بپذیریم، که علی علیه السلام در ده سالگی مسلمان شده است، باز هم آنچه که جاحظ گفته است لازم نخواهد بود، زیرا طفل ده ساله عقلش جمع و جور است و از مبادی معارف و علوم چندان آگاه است که به بسیاری از امور عقلی پی می برد و هرگاه کودک ممیز باشد در مورد عقلیات مکلف است، هر چند که مکلف بودن او به امور شرعیات متوقف بر حد و نهایت زمانی خاصی است. بنا بر این موضوع عجیبی نیست که علی علیه السلام در ده سالگی در مورد معجزه و شناخت آن عاقل باشد و همان او را به اقرار نبوت پیامبر (ص) وا داشته است و مسلمان شده است آن هم اسلام کسی که عارف به آن است نه اسلام مقلد و پیرو.
وانگهی اگر آن چیزها که جاحظ به رشته کشیده و بر شمرده است و گفته است مسلمان باید فرق میان سحر و نجوم و نبوت و آنچه را در حکمت جایز و غیر جایز است و آنچه را که جز خداوند کسی آنرا پدید نیاورده است و فرق میان آن و چیزی را که اشخاص با قدرت می توانند آنرا پدید آورند بشناسد و خدعه و فریب و نیرنگ سازی و اشتباه اندازی را تشخیص دهد و فقط در آن صورت اسلام او صحیح است، مورد قبول باشد، باید گفت: بنابر این نه اسلام ابو بکر و عمر درست است و نه افراد دیگری غیر از آن دو، زیرا تکلیفی هم که در این مورد بر عهده آنها بوده است، شناخت اجمالی مبادی علوم و معارف است، نه دقایق و پیچیدگی آنها.
وانگهی اسلام هرگز نیازمند آن نیست که مسلمان با مردان جنگ کرده و فاتح شده باشد و همه امور را آزموده و با دشمنان و مدعیان مناظره و ستیز کرده باشد، بلکه اسلام نیازمند صحت غریزه و کمال نسبی عقل و سلامت فطرت شخص مسلمان است. مگر نمی بینی اگر کودکی در خانه یی پرورش یابد که با مردان و دشمنان و مدعیان مباحثه و ستیزی نکرده باشد و عقل او به نسبت در حد کمال باشد و علوم بدیهی را کسب کرده و برای او محرز باشد نسبت به امور عقلی مکلف است اما این گمان و پندار جاحظ که علی علیه السلام در اثر تربیت مربی و تلقین قیم و زحمت پرورش دهنده خویش مسلمان شده است، آری، سوگند به جان خودم که محمد (ص) مربی و قیم و پروراننده اوست ولی علی هرگز از پدرش ابو طالب و برادرانش طالب و عقیل و جعفر و از عموها و افراد خاندان خویش منقطع نبوده است،
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص329
بلکه همواره با آنان آمد و شد و معاشرت داشته است، در عین حال که خدمتگزار پیامبر (ص) بوده است. بنابراین چرا علی (ع) گرایشی به شرک و پرستش بتها نشان نداد در صورتیکه او با برادران و پدر و عموها و خویشاوندان خود که بسیار بودند معاشرت ممتد داشت و حال آنکه محمد (ص) یک فرد تنها بود و تو می دانی که کودک وقتی دارای خویشاوندانی است که اکثریت با ایشان است و میان آنان یک نفر دارای مذهب و روش ویژه یی است و کسی از خویشاوندان با او موافقت نمی کند کودک به گرایش به اکثریت تمایل بیشتری دارد و از رای اندک و نادر آن یک تن دوری می گزیند. وانگهی علی (ع) در شهر و دیار اسلام متولد نشده است، بلکه در سامان شرک زاییده و میان مشرکان پرورش یافته است و بتها را مشاهده کرده و به چشم خویش بستگان نزدیک و خویشاوندان خود را دیده است که بتها را می پرستیده اند. اگر چنان بود که علی در شهر و دیار اسلام زندگی می کرد، شاید برای این گفتار جاحظ راهی می بود و گفته می شد: او میان مسلمانان متولد شده است و مسلمانی او بر اثر تلقین دایه و شنیدن سخن اسلام و مشاهده شعارهای اسلامی بوده است، زیرا سخنی جز آن نشنیده و چیز دیگری به خاطرش خطور نکرده است، ولی چون در مورد علی علیه السلام چنین نبوده است ثابت می شود که اسلام علی اسلام شخص ممیز و عارف است و می دانسته است در چه راهی وارد می شود و گام می نهد، و اگر چنین نمی بود پیامبر (ص) او را در آن مورد ستایش نمی فرمود و دختر خود فاطمه (ع) را که از آن ازدواج نگران بود با این سخنان راضی نمی فرمود که بگوید: «ترا به تزویج کسی در آوردم که اسلامش از همگان قدیمی تر است» و سخن خود را اینگونه ادامه نمی داد که «علمش از همه آنان بیشتر و حلمش بزرگتر است» و حلم به معنی عقل است و این دو موضوع نهایت فضیلت برای علی است. و اگر چنان بود که اسلام علی بدون تمیز و شناخت می بود، پیامبر (ص) اسلام او را ضمیمه علم و حلم نمی فرمود که علی علیه السلام را به آن دو توصیف فرموده است، و چگونه ممکن است پیامبر (ص) علی را، در موضوعی که در آن ثوابی برای او نبوده و در ترک آن عقابی برایش متصور نبوده است، ستایش فرماید و اگر اسلام علی به سبب تلقین و تربیت می بود خودش در آن مورد، در حضور جمع و روی منبر و میان دشمن در حال جنگ با او، افتخار نمی فرمود و میان گروهی منافق که از یاری دادنش دست برداشته بودند چنین نمی گفت که من بنده خدا و برادر
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 330
رسول خدا و صدیق اکبر و فاروق اعظم هستم و هفت سال پیش از همه مردم نماز گزارده ام و پیش از آنکه ابو بکر مسلمان و مومن شود من مسلمان و مؤمن شده ام، و آیا به شما خبر رسیده است که کسی از مردم آن روزگار این موضوع را منکر شود یا بر او خرده بگیرد و این موضوع را برای کس دیگری مدعی شده باشد یا به او گفته باشد تو کودکی بودی که به سبب تربیت و تلقین پیامبر (ص) مسلمان شده ای همانگونه که به طفل زبان فارسی یا ترکی تعلیم داده می شود آن هم در دوره شیر- خوارگی بدیهی است در این صورت برای او افتخاری نبود. وانگهی باید در نظر داشت که علی علیه السلام این سخن را به هنگامی گفته است که با مردم بصره و شام و نهروان جنگ می کرده است و دشمنان از هر سو بر او خرده می گرفته اند و شاعران او را هجو می گفته اند، آنچنان که نعمان بن بشیر چنین سروده است: «همانا ابو تراب خلافت را از راه دور جستجو می کند و در گمراهی شتاب می ورزد، معاویه پیشوا و امام است و تو از امامت فقط چون آبنما و سراب هستی.» یکی از خوارج در نکوهش علی علیه السلام چنین سروده است: «ما برای او در تاریکی ابن ملجم را گماشتیم تا به او پاداش مرگ و پایان- نامه سرنوشت را بدهد. ای ابا حسن این ضربه را بر سر خود از دست مردی بزرگوار بگیر که ثواب او را پس از مرگش خواهد بود.» و عمران بن خطاب خارجی ضمن ستایش قاتل علی علیه السلام چنین سروده است: «خوشا آن ضربه از آن مرد پرهیزگار که می خواست با آن به رضوان خداوند عرش برسد. هرگاه او را - ابن ملجم- یاد می کنم چنین گمان می کنم که در پیشگاه خداوند ترازویش بسیار آکنده از حسنات است.» این سرایندگان اگر راهی برای کوبیدن حجت و برهانی که علی به آن افتخار می کرد، و آن تقدم اسلامش بر همگان است، می یافتند از آن شروع می کردند و چیزهای بی معنی را رها می کردند.
ما اشعاری را که شاعران در ستایش علی در مورد سبقت او بر اسلام سروده اند آوردیم و چگونه هیچیک از این شاعران دشمن و در حال جنگ با او در رد کردن آن موضوع چیزی نسروده اند و حال آنکه علی علیه السلام، در مورد احکام
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص331
کنیزانی که دارای فرزند هستند، سخن و فتوایی بر خلاف عمر داده بود، شاعران مخالف با او همین موضوع را در شعر خود آورده و بر او خرده گرفته اند. چگونه ممکن است از خرده گرفتن بر او در چیزی که خود به آن افتخار می کرده است، در صورتی که از نظر آنان دارای ارزش و فخر نباشد، چشم بپوشند و حال آنکه بر فتوای آن حضرت در مورد کنیزکان خرده گرفته اند.
از این گذشته به جاحظ می گوییم: عقیده خودت را در مورد عبد الله بن عمر که پیامبر (ص) در جنگ احد اجازه شرکت در جهاد را به او ندادند و در جنگ خندق اجازه فرمودند به ما بگو. آیا آنچه را که تو از شروط صحت و فضیلت اسلام بر شمردی تمیز می داده است و آیا فرق میان پیامبر و مدعی پیامبری و تفاوت میان سحر و معجزه و دیگر چیزها را که به تفصیل بر شمردی می دانسته است اگر جاحظ گستاخی کند و بگوید آری، به او گفته خواهد شد: علی علیه السلام برای این موضوع سزاوارتر از ابن عمر است که بدون هیچگونه خلافی میان اشخاص عاقل، علی علیه السلام از او زیرکتر و روشنتر بوده است و چگونه ممکن است در این باره شک کرد و حال آنکه خودتان روایت کرده اید که ابن عمر پس از داشتن عمر طولانی، تفاوتی میان چوب و ترازو نمی نهاد و پس از مدتها تجربه، فرقی میان امام هدایت و امام گمراهی نمی نهاد که از بیعت با علی علیه السلام خودداری کرد، و حال آنکه شبانه بر در خانه حجاج رفت تا برای عبد الملک بیعت کند که آن شب را بدون امام نخوابد که به تصور خود از پیامبر (ص) چنین روایت می کرد که فرموده اند: «هر کس بمیرد و او را امامی نباشد به مرگ جاهلی مرده است» و کار کوچک ساختن و به زبونی کشیدن ابن عمر از سوی حجاج به آنجا کشید که پای خود را از تشک و زیر لحاف بیرون آورد و گفت دست خود را بر آن بنه. این است شناخت ابن عمر از چوب و ترازو و این است تشخیص و گزینش او در مورد امامان.
و حال علی علیه السلام در هوش و زیرکی و رخشندگی تشخیص و صحت گمان و حدس معلوم و مشهور است. اگر جایز باشد که اسلام ابن عمر اسلامی صحیح باشد و در مورد او گفته شود اموری را که جاحظ بر شمرده، و خواسته است زبان آوری و ژاژخایی خویش را آشکار سازد، می دانسته است، بدون تردید علی علیه السلام به شناخت این امور سزاوارتر و به صحت اسلام شایسته تر است.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص332
و اگر جاحظ بگوید: ابن عمر این چیزها را نمی دانسته است، بنا به ادعای خودش اسلام او را باطل ساخته است و به رسول خدا (ص) طعنه زده است که پیامبر (ص) حکم به صحت اسلام ابن عمر فرموده و اجازه شرکت در جنگ خندق را به او داده است و پیامبر مکرر می فرموده است: من جز به شخص بالغ و عاقل اجازه شرکت در جنگ نمی دهم و به همین سبب در جنگ احد اجازه شرکت به او نفرمود. از این گذشته به جاحظ پاسخ داده می شود که آنچه ما در مورد بلوغ علی علیه السلام می گوییم، حدی است که در آن تکلیف عقلی پسندیده بلکه واجب است. و بلوغ علی در ده سالگی عجیب تر از تولد فرزند شش ماهه نیست که اهل علم آنرا صحیح دانسته اند و درستی آنرا از قرآن استنباط کرده اند، هر چند خارج از حد عادت و معمول است. همچنین تولد فرزند پس از دو سال طول کشیدن مدت بارداری هم با آنکه خارج از حد معمول است مورد تصویب فقیهان و مردم است.
و روایت شده است که چون معاذ بن جبل عمر را از سنگسار کردن زن بارداری منع کرد، عمر آن زن را آزاد کرد و او پسری زایید که دو دندان پیشین آن کودک روییده بود. پدر طفل گفت: به خدای کعبه سوگند که این پسر خود من است، و این کار سنتی شد که فقیهان به آن عمل می کنند. عادت هم بر این جاری است که دختر در دوازده سالگی خون حیض می بیند و کمترین سنی که زن قاعده می شود همین دوازده سالگی است، ولی به صورت اندک مشاهده شده است که برخی از زنان در ده سالگی یا نه سالگی قاعده شده اند و فقیهان این موضوع را گفته و پذیرفته اند.
شافعی در مورد لعان گفته است: اگر زن از شوهری که کمتر از ده سال داشته باشد، فرزندی بیاورد، آن فرزند از آن مرد نیست، زیرا پسرانی که به ده سال نرسیده باشند اولاددار نمی شوند، ولی اگر ده سال داشته باشد جایز است که آن فرزند از خود
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص333
او باشد البته اگر مرد اقرار به کودک نکند، میان زن و شوهر احکام لعان جاری می- شود. فقیهان همچنین گفته اند که زنان منطقه تهامه به سبب شدت گرمایی که در سرزمین آنان است در نه سالگی حیض می شوند.
جاحظ می گوید: اگر هر کس تقوی پیشه و پرهیز کننده از هوس باشد باطل بودن این ادعا را نپذیرد، مگر به این دلیل که علی علیه السلام این ادعا را نفرموده و با دشمن در این باره ستیز نکرده است باید به همین قانع شود، زیرا علی علیه السلام که با همه مردان و با اشخاصی که نظیر و همتای خود بوده اند و با اهل شوری بگو و مگو داشته است و به روزگار خویش چنین ادعایی نفرموده است و هرگاه چنین ادعایی برای او ثابت نشده باشد و مردم روزگارش این موضوع را ثبت نکرده باشند برای فرزندانش سست تر و ضعیف تر است. وانگهی نقل نشده است که علی علیه السلام در هیچ موردی و مجلسی این ادعا را فرموده باشد و خطبه یی در این خصوص ایراد کرده باشد و به آن استدلال فرموده باشد. اینک با توجه به اینکه پیامبر (ص)- به اعتقاد شما- علی را برای شما راهنما و پناهگاه قرار داده است و او را برای مردم به امامت نصب کرده است، وقتی هیچکس و خودش چنین ادعایی نکرده اند، و کسی نگفته است که دلیل بر امامت او این است که پیامبر (ص) او را به اسلام و تصدیق قبل از بلوغ دعوت فرموده باشد، باید این ادعا را رها کرد. خاصه که اگر چنین می بود آیت و حجتی برای مردم و فرزندانش در روزگار خودش و پس از او محسوب می شد که برای طلحه و زبیر و عایشه از همه دلایل دیگر از قبیل فضائل و سوابق و خویشاوندی نزدیک او کوبنده تر می بود.
شیخ ما ابو جعفر اسکافی، که خدایش رحمت کناد، می گوید: بر شخصی همچون جاحظ با توجه به علم و فضل او پوشیده نیست که به دروغ چنین چیزی می گوید، ولی چه می توان کرد که آنچه می گوید از روی تعصب و ستیز است و حال آنکه عموم مردم افتخار کردن علی (ع) به پیشی گرفتن از همگان به مسلمان شدن را نقل کرده و گفته اند: پیامبر (ص) روز دوشنبه به پیامبری مبعوث شد و علی روز سه شنبه مسلمان شد، و خود علی علیه السلام همواره می فرمود: من هفت سال پیش از
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص334
همه مردم نماز گزاردم، و من نخستین کس هستم که اسلام آورده است. و علی علیه السلام خود به این موضوع افتخار می کرد و اولیاء و مادحان و شیعیان علی در عصر خودش و پس از وفات او این افتخار را برای او بر شمرده اند، و این موضوع از هر شهره یی شهره تر است و اندکی از آن را قبلا بر شمردیم. و هیچکس از مردم را نمی شناسیم که به اسلام علی علیه السلام به دیده سستی و سبکی بنگرد و هیچکس چنین گمان یاوه یی نبرده است که علی علیه السلام مسلمان شده است. مسلمانی نوجوانی شیفته و کودکی خردسال، و جای شگفت است که افرادی چون حمزه و عباس منتظر بمانند که ابو طالب چه می کند و به رای او عمل کنند ولی پسر ابو طالب بدون هیچ امید و بیمی با او مخالفت کند و اقلیت را بر اکثریت و زبونی را بر عزت بدون علم و شناخت فرجام آن برگزیند و ترجیح دهد.
وانگهی چگونه ممکن است جاحظ و عثمانیان منکر این موضوع شوند که رسول خدا (ص) علی (ع) را به اسلام دعوت فرموده و تصدیق را بر او تکلیف کرده باشد و حال آنکه در خبری صحیح آمده است که پیامبر (ص) در آغاز دعوت و پیش از ظهور کلمه اسلام و انتشار آن در مکه از علی خواست که خوراکی فراهم آرد و فرزندان عبد المطلب را به حضور پیامبر (ص) فرا خواند، و علی علیه السلام چنان کرد. فرزندان عبد المطلب در آن روز به حضور پیامبر آمدند، ولی آن حضرت به سبب سخنی که عمویش ابو لهب گفت آنان را به اسلام دعوت نکرد و بیم نداد و برای روز دیگر علی (ع) را همچنان مکلف کرد که غذایی فراهم آرد و آنان را برای بار دوم فرا خواند و چنان کرد و آنان غذا خوردند و پیامبر با آنان سخن گفت و به اسلام فرا خواندشان و علی را هم همراه ایشان، از آن جهت که او هم از اعقاب عبد المطلب بود، به دین اسلام فرا خواند و برای هر کس که با پیامبر همکاری کند و یاری دهد تضمین فرمود که او را برادر خود در دین و وصی خود پس از مرگ و خلیفه خود پس از رحلت قرار دهد. همگی از پذیرفتن آن خواسته خودداری کردند و فقط علی علیه السلام آن را پذیرفت و عرضه داشت که من تو را بر آنچه آورده ای یاری می دهم و با تو بیعت و همکاری می کنم. و چون پیامبر (ص) از دیگران خودداری از یاری و سرپیچی کردن را دید و از او یاری و فرمانبرداری را مشاهده فرمود به آنان گفت: این برادر من و وصی و خلیفه ام پس از من است.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص335
برخاستند و در حالی که می-خندیدند و مسخره می کردند: به ابو طالب می گفتند: اینک از پسرت فرمانبرداری کن که محمد او را بر تو امیر ساخت. آیا ممکن است به کودکی که فقط ممیز است و به شیفته یی که هنوز عاقل نیست گفته و تکلیف شود که خوراکی فراهم سازد و آن قوم را فرا خواند، و آیا ممکن است که کودکی پنج یا هفت ساله را بر راز نبوت امین قرار داد و آیا کسی جز عاقل و خردمند را در زمره پیرمردان و کامل مردان دعوت می کنند، و آیا ممکن است که پیامبر (ص) دست خود را در دست او نهد و با او بیعت فرماید و برادری و وصایت و خلافت خویش را به او واگذار کند و او شایسته برای آن کار و در حد تکلیف نباشد و یاری تحمل دوستی خدا و دشمنی با دشمنان خدا را نداشته باشد و چگونه است که آن کودک- به ادعای شما- پس از مسلمان شدن هرگز با کودکان هم سن و سال خود انس نداشت و به شکل آنان در نیامد و هرگز دیده نشد که با کودکان همبازی شود و حال آنکه او هم یکی از ایشان و در طبقه آنان بود و معرفت و شناخت او هم می بایست همچون یکی از آنان باشد.
و چگونه است که حتی یک ساعت هم از وقت خود را به گرایش به نوجوانان صرف نکرد که گفته شود انگیزه نوجوانی و کودکی و شیفتگی و کم سن و سالی و اسباب دنیایی او را به ورود در جرگه نوجوانان و بازی کردن واداشت، بلکه او را فقط در حالی می بینیم که بر اسلام خود مصمم و استوار است و گفته و عقیده خویش را با کار و عمل خود محقق می سازد و اسلام خود را با پاکدامنی و پارسایی به مرحله تصدیق می رساند و از همه کسانی که در محضر پیامبر بودند او به رسول خدا پیوست و او امین و انس پیامبر (ص) در این جهان و آن جهان است.
و علی علیه السلام شهوت خود را سرکوب و انگیزه های خود را مقهور و خویشتن را بر آن شکیبا ساخت که امید به فرجام پسندیده و پاداش آن جهانی داشت و علی خود در سخنان و خطبه های خویش آغاز کار و گشایش حال خویش را بیان فرموده است و می گوید: هنگامی اسلام آورده است که رسول خدا (ص) درختی را به حضور خود فرا خوانده است و آن درخت در حالی که زمین را می- شکافته است به حضورش آمده است و قریش گفته اند جادوگری است که جادویش سبک است و علی علیه السلام عرضه داشته است که ای رسول خدا من نخستین کس هستم که به تو ایمان می آورد. من به خدا و رسولش ایمان می آورم و تو را در آنچه آورده ای تصدیق می کنم و گواهی می دهم که درخت این کار خود را به فرمان
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص336
خداوند و به عنوان تصدیق نبوت و برهان درستی دعوت تو انجام داده است. در این صورت آیا ایمانی صحیح تر و استوارتر و قرص بنیان تر از چنین ایمانی وجود دارد ولی چه می توان کرد که شدت خشم و کینه عثمانیان و تعصب و انحراف جاحظ را چاره یی نیست.
وانگهی اگر شخص منصف با دقت بنگرد و هوس را یک سود نهد، نعمت خدا را بر علی خواهد دانست که او چه هنگام و با چه وضعی اسلام آورده است و اگر الطاف ویژه یی که او به آن مخصوص بوده و هدایتی که خداوند به او ارزانی داشته است نمی بود، او هم همچون یکی دیگر از خویشاوندان نزدیک و افراد خاندان پیامبر (ص) بود، که با آنکه همچون علی با او معاشرت و آمیزش داشتند، ولی هیچیک دعوت او را نپذیرفتند مگر پس از سالها و برخی از خویشاوندان نزدیک رسول خدا هرگز دعوتش را پذیرا نشدند. مثلا جعفر طیار علیه السلام با آنکه پیوسته به رسول خدا بود ولی در آن هنگام مسلمان نشد و عتبة بن ابی لهب با آنکه پسر عمو و داماد پیامبر (ص)- یعنی شوهر دخترش- بود، هرگز آن حضرت را تصدیق نکرد، بلکه از دشمنان سر سخت رسول خدا شمرده می شد. خدیجه را پسرانی از شوهران دیگر بود که با آن حضرت در یک خانه می- زیستند و ناپسریهای او بودند، ولی در آن هنگام مسلمان نشدند. ابو طالب که در واقع همچون پدر پیامبر (ص) و کفیل و ناصر او بود و همواره از آن حضرت حمایت می کرد و کسی است که اگر او نمی بود برای پیامبر هیچ رکنی برقرار نمی شد، بر طبق بیشتر روایات مسلمان نشده است. عباس که عمو و همتای پدر محمد (ص) بود و از لحاظ سن و سال و محل تولد و چگونگی پرورش همانندش بود، پس از روزگاری دراز دعوت او را پذیرفت، و ابو لهب که عموی پیامبر و همچون گوشت و خون او بود نه تنها هرگز مسلمان نشد بلکه از دشمنان سر سخت او بود.
بنا بر این چگونه ممکن است اسلام علی علیه السلام را معلول الفت و تربیت و قرابت و پرورش و تلقین و خانه مشترک و طول معاشرت و انس و خلوت و
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص337
همخونی دانست و حال آنکه همه این حالات برای همه آنان که نام بردیم یا برای بیشتر آنان فراهم بوده است و با وجود آن گروهی از ایشان همچنان بر انکار و کفر خود اصرار ورزیدند و بر همان حال مردند و گروهی بسیار دیر و پس از درنگ بسیار و در حالی که دیگران از آنان سبقت گرفته بودند و در پایان کار مسلمان شدند و دیگران فضیلت و منزلت را از آنان در ربودند. و آیا دقت و تأمل منصفانه در حال علی علیه السلام نشان دهنده این موضوع نیست که او به سبب مشاهده نشانه ها و معجزات و احساس بوی دل انگیز پیامبری و بینش از پرتو رسالت و یقین پایداری که در دلش جایگزین شد و از روی علم و نظر صحیح نه از روی تقلید و تعصب مسلمان شده است و اگر بیم و امیدی هم داشته است فقط متعلق به امور آخرتی بوده است.
جاحظ گفته است: بر فرض که علی علیه السلام به هنگامی که مسلمان شده است بالغ بوده باشد، باز هم اسلام ابو بکر و زید بن حارثه و خباب بن ارت از اسلام او برتر و با فضیلت تر بوده است، زیرا اسلام کسی که مستعد پذیرش آن نبوده است و بر آن عادت و آمادگی نداشته و تمرین نکرده است برتر از اسلام نوجوانی است که در آن پرورش یافته و رشد کرده است و اسلام در نظرش با محبت جلوه گر شده است و این بدان سبب است که دوستی و محبت مربی بار اندیشه و اضطراب نفس و شور دل را از دوش علی (ع) برداشته است و حال آنکه زید و خباب و ابو بکر گرفتار سختی تأمل و دقت و سختی انتقال از دینی که به آن الفت داشته اند به آیین جدید بر کسی پوشیده نیست و در صورتی که علی علیه السلام به هنگام مسلمان شدن بالغ و دارای همین شروط هم بوده باشد باز هم اسلام آنان از اسلام او برتر است، زیرا کسی که مسلمان می شود و می داند پشتیبانی چون ابو طالب و مدافعانی چون بنی هاشم دارد و میان بنی عبد المطلب دارای موقعیت خاص است، همچون برده و همپیمان و پیرو و مزدور نیست و نمی توان او را همچون یکی از افراد عادی قریش دانست. مگر نمی دانی که قریش به طور خصوصی و مردم مکه به صورت عمومی یارای آزار پیامبر (ص) را تا هنگامی که ابو طالب زنده بود نداشتند وانگهی آن گروه علاوه بر اینکه با رسول خدا چنان الفتی نداشته اند گرفتار کارها و اندیشه های خود هم بوده اند و حال آنکه علی علیه السلام همواره در محضر رسول خدا بوده و پیوسته
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص338
نشانه های نبوت را می دیده و در منزل وحی می زیسته است و براهین برای او آشکارتر بوده و گرفتاریها در قلب او کمتر خلجان داشته است و معلوم است که به میزان سختی و مشقت فضیلت و پاداش بزرگتر و بیشتر است.
ابو جعفر اسکافی، که خدایش رحمت کناد، می گوید: سزاوار است اشخاص منصف این فصل را بدقت بنگرند و در گفته های جاحظ و ابو بکر اصم در یاری دادن عثمانیان و کوشش آن دو در کاستن قدر فضائل علی علیه السلام دقت کنند که چگونه می خواهند از ارزش آن بکاهند. گاهی می خواهند معنی آن را باطل سازند و گاه می- خواهند انگیزه ها و اسبابی فراهم آوردند که از منزلت آن بکاهند و با این فریب سازی و داستانسرایی آمیخته با سجع خویش هیچکاری از پیش نمی بردند. و اگر دقت کنی خواهی دانست که فقط الفاظ بدون معنی درهم بافته است که بر آن رنگ ستیز و گرفتاری آشکار است، و گرنه چگونه ممکن است که حیله و مکر حسود و ستیز و دشمنی عیب گیرنده برای کسی که قدرش از هرگونه نقصی منزه است و فضائلش از پرتو خورشید تابناکتر اثر بگذارد و این سخن جاحظ کجا می تواند با دلائل آسمانی و براهین انبیاء پهلو بزند که هر کوچک و بزرگ و هر دانا و نادان که نام علی علیه السلام را شنیده و چگونگی مبعث پیامبر (ص) را دانسته باشد بخوبی می داند که علی در سرزمین اسلام متولد نشده و در دامن ایمان پرورش نیافته است و پیامبر (ص) او را در سال قحطی و گرسنگی که علی (ع) هشت ساله بوده است پیش خود برده است و علی هفت سال همراه پیامبر بوده است و پس از آن جبرئیل رسالت را به او ابلاغ کرده است. پیامبر (ص) در آن هنگام علی را که بالغ و دارای عقل کامل بوده به اسلام فرا خوانده است و او پس از مشاهده معجزه و اعمال نظر و اندیشه مسلمان شده است.
و اینکه در سخن علی (ع) آمده است که هفت سال پیش از همه مردم نماز گزارده است، منظورش همان فاصله میان هشت تا پانزده سالگی خویش بوده است و بدیهی است که در آن مدت نه پیامبر (ص) مدعی پیامبری بوده و نه کسی را به اسلام دعوت می فرموده است. پیامبر (ص) بر مبنای آیین ابراهیم علیه السلام و دین حنیف، خدا را پرستش می فرموده است و از مردم کناره گیری
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص339
داشته و گوشه نشین و خواهان خلوت بوده و در کوه حرا گسسته از همگان می گذرانده است و علی علیه السلام همچون پیرو و شاگردی برای آن حضرت بوده است. و چون علی به حد بلوغ رسید و فرشتگان به حضور پیامبر آمدند و او را به پیامبری مژده دادند، علی را به اسلام فرا خواند و او با کمال دقت و شناخت دلائل و معجزات دعوت رسول خدا را پذیرفت. بنابر این چگونه جاحظ می گوید که اسلام علی چنان نبوده که مستعد برای آن باشد و اگر قرار باشد که اسلام علی از اسلام دیگران فضیلت کمتری داشته باشد، آنهم به این سبب که پیش از دعوت به اسلام در مورد تعبد و خداپرستی با رسول خدا تمرین می کرده است، باید طاعت و عبادت بسیاری از مکلفان افضل و برتر از اطاعت و عبادت پیامبر (ص) و دیگر معصومان باشد، زیرا به عقیده عدلی مذهبان- معتزله- عصمت عبارت از لطف ویژه خداوند است که هر بنده یی به آن اختصاص یابد، مرتکب کار قبیح نمی شود و هر کس به این لطف مخصوص گردد طاعت و عبادت بر او آسانتر است و طبق سخن جاحظ لازم است که پاداش و اجرا او کمتر از ثواب کسی که بدون چنان لطفی طاعت و بندگی می کند، باشد.
از این گذشته چگونه جاحظ می گوید که اسلام علی (ع) از اسلام دیگران ناقص تر است و حال آنکه در خبر صحیح آمده است که علی (ع) روز سه شنبه یی مسلمان شد که روز پیش از آن- یعنی دوشنبه- پیامبر به رسالت مبعوث شده است و کسی که حال او چنین باشد- در آن فاصله اندک- دلایل و حجتهای رسالت چندان به گوش او نرسیده و معجزات پیامبری را چندان مشاهده نکرده است و زمان چنان طولانی نبوده است که اندوه ترک آیین و سنگینی تکلیف را از دوشش برداشته باشد، بلکه بدین گونه فضل او و حسن انتخاب او برای خودش آشکارتر می شود که در حال بلوغ و پس از ستیز کوتاهی با انگیزه های نفسانی مسلمان شده است و پس از شنیدن آن مسلمانی خود را به تأخیر نینداخته است.
وانگهی، جاحظ در کتاب عثمانیه خود می گوید: ابو بکر پیش از آنکه مسلمان شود شخصی نام آور و معروف و سالار بوده است. گروه بسیاری از مردم مکه پیش او جمع می شدند، شعر می خواندند و در مورد تاریخ و اخبار مذاکره می کردند و به باده نوشی می پرداختند. و ابو بکر دلائل پیامبری و براهین پیامبران را شنیده و به سرزمینهای بسیاری سفر کرده بود و اخبار کاهنان و حیله گریهای جادوگران را می- شناخته و اخبار ایشان به او رسیده بوده است. بنابراین کسی که احوالش اینچنین
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 340
باشد باید کشف شدن امور برای او آشکارتر و پذیرش اسلام بر او آسانتر باشد و گرفتاریها بر دلش کمتر خلجان کند و همه این امور از چیزهایی است که باید ابو بکر را به مسلمانی یاری می داد و راه را برای او آسان می ساخت، و از جمله همین امور است که چون پیامبر فرمود: «دیشب به بیت المقدس رفتم»، ابو بکر درباره مسجد اقصی و جایگاههای بیت المقدس سؤال کرد و چون قبلا آنجا را دیده بود گفتار پیامبر (ص) را تصدیق کرد و حقیقت کار پیامبر برای او روشن شد و به سبب شناختی که از مسجد اقصی و بیت المقدس داشت، کار بر او آسان گردید. در این صورت طبق ادعای جاحظ، اسلام ابو بکر هم از اینکه از پیش برای آن آماده نبوده باشد بیرون است، و باز در همین باره شما خودتان از پیامبر (ص) روایت می کنید که فرموده است: هیچکس را به اسلام دعوت نکردم مگر اینکه او را تردیدی و درنگی بود، مگر آنچه از ابو بکر صورت گرفت که بدون هیچ درنگی یقین بر او هجوم آورد و مسلمان شد و معرفت یافت.
بنابر این چگونه این اسلام را مقایسه می کنید با اسلام کسی که فقط خودش بوده است و عقلش و فقط با کمی سن خود به اندیشه خویش پناه برده است و بدون اتلاف وقت مسلمان شده است علاوه بر نوجوانی چه انگیزه ها که در دلش خلجان داشته است و میان گروهی پرورش یافته است که بر ضد آیینی بوده اند که آن را پذیرفته است و حال آنکه بر اشخاصی که هم سن و سال و نظیر او بوده اند دوستی و گرایش به لهو و لعب است، ولی علی علیه السلام به آنچه از دلائل دعوت پیامبر که برایش روشن شد پناه برد و اسلام خود را به تأخیر نینداخت که در نتیجه مقصر و مرتکب معصیت باشد، شهوت خود را سرکوب کرد و بر خواسته ها و انگیزه های خویش غلبه یافت و از عادت و چیزی که به آن پرورش یافته بود به سبب صحت نظر و لطافت فکر و تیزبینی فهم بیرون آمد. استنباط او بسیار گرانقدر است و فضلش رجحان و برتری دارد و منزلت و ارزش اسلامش بسیار شریف است. او از دنیا هیچ بهره یی نبرد و نه در جوانی و نه در پیری به نعمتی از آن دست نیازید. نفس خود را از هوس باز داشت و با تقوی و پرهیزگاری شور جوانی خویش را در هم شکست و به جای سرگرم شدن به اندوختن نعمت دنیا به کار دین پرداخت. اندوه آخرت دل او را به خود مشغول داشت و میل و رغبت خود را متوجه آخرت فرمود. آری، اسلام آوردن علی به گونه یی است که هیچکس چنان اسلامی نیاورده است و راه او همان راه پیامبران است، تا شناخته
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص341
شود که منزلت او نسبت به پیامبر (ص) همان منزلت هارون به موسی علیهما السلام است و علی (ع) هر چند که پیامبر نبوده است ولی راه آنان را می پیموده و روش ایشان را پیروی می کرده است. حال او همچون حال ابراهیم علیه السلام است که اهل علم نوشته اند: ابراهیم (ع) را در کودکی مادرش در سردابی جا داده بود، تا کسی بر وجودش آگاه نشود. چون ابراهیم پرورش یافت و رشد کرد و خردمند شد، به مادرش گفت: خدای من کیست گفت: پدرت خدای تو است. ابراهیم پرسید: خدای پدرم کیست مادرش او را از سخن گفتن باز داشت و روی بر او ترش کرد، تا آنکه ابراهیم (ع) از شکاف سرداب سر کشید و ستاره یی را دید و گفت: این پروردگار من است. و چون ستاره ناپدید شد، فرمود: من غروب کنندگان را دوست نمی دارم. و چون ماه را رخشان دید گفت: این پروردگار من است. و همینکه غروب کرد، گفت: اگر پروردگار من مرا هدایت نفرماید هر آینه از قوم گمراهان خواهم بود. و همینکه خورشید را تابان دید، گفت: این که از همه بزرگتر است پروردگار من است. و همینکه خورشید غروب کرد، گفت: ای قوم، من از شرکی که شما می ورزید بیزارم. من روی خویش را برای آن کس که آسمانها و زمین را آفریده است، با ایمان خالص متوجه می سازم و من از مشرکان نیستم. و خداوند متعال خود در این مورد چنین می فرماید: «بدینگونه ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم، تا از یقین کنندگان باشد.» اسلام صدیق اکبر علیه السلام- یعنی حضرت امیر المومنین علی- هم بر همین منوال بوده است. ما نمی گوییم که علی در فضیلت همپایه ابراهیم است، ولی از روش او پیروی می کرده است بر همان منوال که خداوند متعال فرموده است که «همانا سزاوارترین مردم نسبت به ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی کرده اند و این پیامبر و کسانی که ایمان آورده اند، و خداوند ولی مومنان است.» اما اینکه جاحظ بهانه تراشی کرده است که چون علی را پشتیبانی همچون ابو طالب و مدافعانی چون بنی هاشم بوده است، ثواب و فضیلت اسلام ابو بکر و بلال به سبب محنتی که داشته اند برتر است، در این صورت باید ثواب و فضیلت
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص342
اسلام آن دو از اسلام خود پیامبر (ص) هم بیشتر باشد، زیرا ابو طالب پشتیبان او بوده است و بنی هاشم مدافعان آن حضرت هم بوده اند. و همین مقدار برای نشان دادن نادانی ستیزه گری چون جاحظ کافی است که نمی تواند قدر و منزلت علی علیه السلام را کاهش دهد، مگر به کاستن قدر و منزلت رسول خدا (ص). وانگهی هیچکس در دشمنی نسبت به پیامبر (ص) سخت گیرتر از برخی خویشاوندان نزدیک آن حضرت نبوده است، آن هم به ترتیب نزدیکی خود، مانند ابو لهب عمویش و زن او یعنی ام جمیل که دختر حرب بن امیه و از اعقاب عبد مناف است و عقبة بن ابی معیط که او هم از عمو زادگان پیامبر است و نضر بن حارث که او هم از اعقاب عبد الدار و از عمو زادگان پیامبر است و کسان دیگری جز ایشان که بر شمردن نام آنان سخن را به درازا می کشاند و همه آنها در راه پیامبر سنگ و خار می ریختند و رازها و اخبار پوشیده اش را نقل می کردند و بر او سنگ می زدند و امعاء و احشاء و کثافتهای درون شکم دامهای خود را که می کشتند، بر آن حضرت پرتاب می کردند و آنان علی علیه السلام را هم همچون پیامبر آزار می دادند و در اندوهگین ساختن و تمسخر او سخت کوشش می کردند و ابو بکر چنان خویشاوندانی نداشت که او را بدانگونه آزار دهند.
و از سوی دیگر به سبب الفت و اتحاد و اتفاقی که میان پیامبر (ص) و علی وجود داشت، منافقان در مدینه از آزار رسول خدا (ص) خودداری می کردند که به هر حال فرمانده لشکر و امیر مدینه بود و فرمانش مطاع و حکمش جاری بود و منافقان از ترس شمشیر و برای حفظ خون خود از پیامبر (ص) می ترسیدند و از اظهار دشمنی نسبت به ایشان خودداری می کردند، ولی کینه و ستیز خود را نسبت به علی علیه السلام اظهار می داشتند و پیامبر (ص) در این مورد ضمن خبری که در تمام کتابهای صحاح آمده فرموده است: «ترا جز مومن دوست نمی دارد و کسی جز منافق ترا دشمن نمی دارد.» و گروه بسیاری از بزرگان صحابه ضمن خبری که میان محدثان مشهور است چنین گفته اند: «ما منافقان را فقط با کینه توزی نسبت به علی بن ابی طالب می شناختیم». از این گذشته اگر قرار بود پشتیبانی ابو طالب موثر باشد، چرا در مورد جعفر علیه السلام چنین نبود و آزارها او را از وطنش بیرون راند، تا آنجا که بر دریا نشست و به حبشه هجرت فرمود شاید جاحظ چنین گمان یاوه یی دارد که ابو طالب علی را یاری می داده و از یاری جعفر خودداری می کرده است.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص343
جاحظ می گوید: ابو بکر را در مسلمان شدنش فضیلت دیگری است که پیش از مسلمان شدن دارای دوستان بسیار و آبرومند و توانگر و آسوده بوده است به سبب اموالش مورد تعظیم بوده و از اندیشه او استفاده می شده است. ابو بکر با مسلمان شدن از عزت توانگری و داشتن دوستان فراوان به خواری و تنگدستی و ناتوانی تنهایی افتاده است، و این غیر از مسلمان شدن کسی است که حرکت و قدرتی نداشته و پیرو بوده و کسی از او پیروی نمی کرده است، و از سخت ترین اموری که شخص کریم گرفتار آن می شود دشنام شنیدن پس از خوشامد و ضربه خوردن پس از هیبت و سختی پس از آسانی است. وانگهی ابو بکر یکی از داعیان دعوت پیامبر (ص) و در همه احوال پیرو آن حضرت بوده است. بنابر این بیم او بیشتر و ناخوشایندها نسبت به او سریعتر بوده است، و از کسانی بوده است که مطالبه از او راحت تر صورت می گرفته و در مورد انتقامجویی و خونخواهی به سبب شهرت و بلندآوازگی هدف قرار می گرفته است و حال آنکه از گناه افراد کم سن و سال به سبب گمنامی و نوجوانی چشم پوشی می شود.
شیخ ما ابو جعفر، که خدایش رحمت کناد، می گوید: آنچه درباره فراوانی مال و دوستان و نام آوری و شهره بودند و بزرگسالی ابو بکر گفته شده است، همگی بر زیان ابو بکر است و نه بر سود او. این بدان سبب است که هر کس سیره و روش عرب را بداند، متوجه این نکته است که از اخلاق عرب حفظ دوستی و وفاداری به پیمان و احترام نسبت به ثروتمندان و سالخوردگان است، که در همه این امور، به هنگام گرفتاریها می توان اعتماد کرد و آنها را پشتوانه شمرد و به همین سبب است که عرب هرگاه بر دوست خود قدرت می یافت، او را زنده نگه می داشت و آزارم می- کرد و در واقع سبب نجات و عفو او می شد. از سوی دیگر باید در نظر داشت که اگر سن و سال علی علیه السلام او را مشهور و نام آور نکرده بود ولی نسب او و موقعیتی که میان بنی هاشم داشت او را مشهور ساخته بود و اگر نام علی به سبب رویارویی با مردان و سفرهای فراوان زبانزد نبود، ولی در پناه نام ابو طالب بسیار زبانزد شده بود و شما می دانید که خاندان تیم در بلند آوازگی همچون خاندان بنی هاشم نبودند و ابو قحافه قابل مقایسه با ابو طالب نبود و با این حساب شهرت جوان بر پیر و نام آوری نوجوان بر شخص سالخورده برتری می یابد. این هم معلوم
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص344
است که بار علی بر گردن مشرکان به مراتب سنگین تر از دیگران است که هاشمی بوده است و پدرش هم از پیامبر حمایت می کرده است و مانع ستم بر او بوده است. و این علی است که درهای مخالفت و ستیز با عرب را گشود و با آشکار ساختن اسلام و نماز خود آنان را خوار شمرد و با افراد خاندان و عشیره خود مخالفت و از پسر عموی خویش در آیینی که از پیش شناخته شده نبود و نظیری نداشت پیروی کرد. و خداوند متعال در مورد احوال آن قوم می فرماید: تا بیم دهی گروهی را که پدران ایشان بیم داده نشده اند و آنان بی خبرانند». و علی علیه السلام افزون بر این کار همواره مصاحب رسول خدا (ص) بوده است و پیامبر همه اندوه خود را بر او شکایت می فرموده است و علی همنشین و انیس خلوت و دوست همه روزگاران پیامبر بود و همه این امور موجب می شد که اعراب بر ضد او تحریض شوند و دشمنی کنند.
و شما گروه عثمانیان برای ابو بکر فضیلتی ثابت می کنید و می گویید: از مکه تا مدینه مصاحب آن حضرت بوده است و با ایشان در غار به سر برده است و به همین اندازه که شریک پیامبر در هجرت و انیس آن حضرت در وحشت بوده است، برای او معتقد به مرتبتی شریف و حالتی جلیل هستید. این مقدار مصاحبت کجا قابل مقایسه با مصاحبت علی علیه السلام در خلوتهای پیامبر (ص) است، آن هم هنگامی که در شب و روز برای رسول خدا همدمی جز او نبوده است. پیامبر (ص) هنگام اقامت در مکه فقط همراه علی خدا را پوشیده عبادت می کرد، و حاجتهای خود را آشکارا به علی می فرمود و علی همانگونه که برده یی برای صاحب خود خدمت می کند خدمتگزار بود و همچون پسری مهربان نسبت به پدر، نسبت به رسول خدا مهربانی و عطف توجه می کرد، تا آنجا که چون از عایشه پرسیدند محبوب ترین مردم در نظر رسول خدا (ص) چه کسی بود گفت: از مردان علی و از زنان فاطمه.
جاحظ می گوید: ابو بکر پیش از هجرت از کسانی بود که در مکه شکنجه اش می دادند. نوفل بن خویلد که به ابن عدویه معروف است او را دوبار در مکه چنان
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص345
زد که آغشته به خون شد و او را با طلحة بن عبید الله در یک ریسمان و بند بست. و عمیر بن عثمان بن مرة بن کعب بن سعد بن تیم بن مره، آن دو را همچنان بسته میان آفتاب نیمروز قرار داد و به همین سبب به ابو بکر و طلحه قرینین «دو هم بند» می گفتند و اگر شکنجه دیگری جز همین یک بار نمی بود، باز رسیدن به مقام و منزلت او دشوار بود، و بر فرض که فقط یک روز هم بوده باشد منزلتی بسیار بزرگ است، و حال آنکه علی بن ابی طالب مرفه و آسوده بوده است. نه او در جستجوی کسی بوده است. و نه کسی در جستجوی او، و منظور از این سخن این نیست که در سرشت او شهامت و چالاکی و در غریزه او شجاعت وجود نداشته است، ولی در آن هنگام هنوز شجاعت و شهامت او به مرحله کمال و تمام نرسیده بود و معمولا خونخواهان و انتقام جویان نسبت به نوجوانان و کسانی، که هنوز حالت کودکی و فریفتگی دارند، چشم پوشی و حوصله می کنند، تا آنکه به مردان ملحق شوند و از حالت کودکی بیرون آیند.
شیخ ما ابو جعفر اسکافی، که خدایش رحمت کناد، می گوید: سخن گفتن و ادعا کردن ممکن و آسان است، بویژه برای افرادی مثل جاحظ که بر زبانش از دین و عقل او رقیبی گماشته نیست و هرگونه ادعای یاوه یی از او بعید نیست. سخن او بیهوده و معنی آن سست و مطلب آن سجع و گفتارش لهو و لعب است. هر سخنی و خلاف آن را می گوید و هر عقیده و ضد آن را نیکو بیان می کند. او را از نفس خود اندرزگویی نیست و ادعای او را حد و مرزی وجود ندارد و گر نه چگونه ممکن است اینچنین گستاخی کند و بگوید در آن هنگام علی نه در طلب کسی بوده است و نه کسی در طلب او، و حال آنکه ما با اخبار صحیح روشن ساختیم و با احادیث مرفوع و مسند توضیح دادیم که علی به هنگامی که مسلمان شد بالغ کامل بود و با دل و زبان خویش مشرکان قریش را کنار می نهاد و بر دلهای مشرکان سخت سنگین بود. وانگهی علی این اختصاص را دارد که در دره ابو طالب در حصر بود و ابو بکر دارای این فضیلت نیست، و در آن روزگاران سیاه تنها او همدم خلوتهای پیامبر (ص) بود و چه جرعه های تلخ اندوه که از ابو لهب و ابو جهل می آشامید و پذیرای هر نا خوشایندی بود. علی (ع) در تحمل هر آزاری با پیامبر خود شریک بود و بار سنگین را بر دوش می کشید و کاری بس سنگین را عهده دار بود. چه کسی
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص346
شبانه از دره ابو طالب دزدانه بیرون می آمد و در حالی که خود را از نظرها پوشیده می داشت پیش بزرگانی از قریش، همچون مطعم بن عدی و دیگران که ابو طالب او را گسیل می داشت و پیام می فرستاد، می رفت و از آنجا جوالهای سنگین آرد و گندم را بر دوش می کشید و برای بنی هاشم می برد، در حالی که از دشمنان ایشان همچون ابو جهل و دیگران در کمال بیم بود که اگر بر او دست می یافتند خونش را می ریختند. آیا به هنگام محاصره در دره ابو طالب، علی چنان می کرد یا ابو بکر؟ علی علیه السلام حال خود را در آن هنگام بیان کرده و ضمن خطبه یی چنین فرموده است و آن خطبه بسیار مشهور است: «مشرکان پیمان بستند که با ما هیچ داد و ستدی نکنند و به ما زن ندهند و از ما زن نگیرند، و جنگ شعله های خود را به زیان ما شعله ور می ساخت. آنان ما را به دامنه کوهی دشوار محصور کردند. مومن ما فقط امید ثواب داشت و کافر ما هم برای دفاع از اصل و نسبت خویش با ما همکاری می کرد».
در آن حال همه قبائل بر ضد بنی هاشم متحد شده بودند و عبور رهگذران و رساندن خواروبار به ایشان را مانع شده بودند و آنان هر صبح و شام از شدت گرسنگی منتظر مرگ بودند و هیچ راه و چاره یی برای گشایش کار خود نداشتند. عزم آنان سستی گرفته و امیدشان بریده شده بود، و تنها کسی که اندوه این گرفتاریها را پس از پیامبر (ص) متحمل می شد فقط علی علیه السلام بود. و هرگز کسی که بخواهد این فضیلت را وصف کند و آنچنان که شایسته است بیان کند از عهده بیرون نمی آید و نمی توان اهمیت فضیلت کسی را که در این گرفتاری شکیبا بوده است بیان کرد. این محنت و گرفتاری سه سال برای آنان ادامه داشت تا سرانجام با داستان صحیفه که داستانی مشهور است گشایش یافت. جاحظ چگونه برای خود می پسندد که در مورد علی علیه السلام بگوید پیش از هجرت آسوده و مرفه بوده است، نه در جستجوی کسی بوده و نه کسی در جستجوی او و حال آنکه علی (ع) همان کسی است که در آن بستری خفته است که جان خویش را فدای رسول خدا کرده است و با خون خویش او را نگهداری کرده
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص347
و ضربات شمشیر و سنگ را به جای آن حضرت تحمل کرده است. آیا وصف کننده و ستایشگر، هر اندازه هم که سخن را به درازا کشاند می تواند، حق اهمیت این فضیلت و ارزش این خصیصه را روشن سازد. اما این سخن جاحظ که می گوید: ابو بکر در مکه شکنجه شده است، تا آنجا که ما می دانیم شکنجه فقط نسبت به بردگان و مزدوران و افرادی که خانواده و خویشاوندانی نداشته اند که از آنان دفاع کنند صورت می گرفته است. و شما در مورد ابو بکر دو گونه سخن می گویید: گاهی او را شخص زبون و فرو منزلت و خوار و مستضعفی می دانید و گاه او را سالاری بزرگ که مورد احترام بوده است و از او پیروی می شده است. اینک به یکی از این دو سخن خود اعتماد و بسنده کنید تا ما با شما بر همان مبنا که برای خود انتخاب می کنید سخن بگوییم. اگر در شکنجه و عذاب شدن فضیلتی باشد، بدون تردید عمار و خباب و بلال و هر کس دیگری که او را در مکه شکنجه داده اند، از ابو بکر برتر است که آنان به مراتب بیشتر و سخت تر شکنجه شده اند و در مورد شکنجه شدن آنان آیات قرآنی نازل شده که در مورد ابو بکر نازل نشده است، نظیر این گفتار خداوند متعال که فرموده است: «و آنان که پس از آنکه به ایشان ستم شد در راه خدا هجرت کردند» و گفته اند این آیه در مورد خباب و بلال نازل شده است. در مورد عمار این آیه نازل شده است که «مگر کسی که مجبور شود و دلش مطمئن به ایمان باشد»، و پیامبر (ص) هرگاه از کنار عمار و پدر و مادرش، که آنان را بنی مخزوم که هم پیمان ایشان بودند شکنجه می کردند، عبور می کرد می فرمود: «ای خاندان یاسر بر شما باد به شکیبایی که وعده گاه شما بهشت است». و بلال را بر پشت روی ریگهای گرم می خواباندند و او فقط، احد، احد می گفت، و ما نشنیده ایم که از ابو بکر در این گونه شکنجه ها نامی باشد، و بر فرض که آنچه درباره شکنجه او روایت می کنید راست باشد، در این صورت علی علیه السلام را بر ابو بکر حق نعمتی بزرگ است که هر دو شکنجه گر او یعنی نوفل بن خویلد و عمیر بن عثمان را به روز جنگ بدر کشته است. او نخست بر نوفل ضربتی زد که ساق پایش را قطع
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 348
کرد. نوفل گفت: تو را به حق خدا و پیوند خویشاوندی سوگند می دهم. علی گفت: خداوند هر پیوند سببی و نسبی را جز در مورد کسانی که تابع محمد (ص) باشند قطع فرموده است و سپس ضربتی دیگر بر نوفل زد که بر جای سرد شد. علی سپس آهنگ عمیر بن عثمان تمیمی کرد و او را در حال گریز دید و راه گریز هم بر او بسته شده بود. چنان ضربتی بر زیر دنده های او زد که بالا تنه اش را قطع و او را دو نیمه ساخت و آن نیمه بدنش جلو پایش افتاد. و چنین نبوده است که ابو بکر در پی انتقام از آن دو نباشد، بلکه در آن مورد کوشش هم کرده، ولی یارای آن را نداشته است که کار علی علیه السلام را انجام دهد و فضیلت علی (ع) با این کار خود آن هم به جای ابو بکر آشکارا می شود.
جاحظ می گوید: ابو بکر را مراتبی است که در آن نه علی و نه هیچکس دیگر با او شریک نیست و آن عبارت از اعمال او پیش از هجرت است، و مردم به خوبی می دانند که شهرت و فضیلت علی علیه السلام و آزمایش و رویارویی او با سختیها از روز جنگ بدر شروع شده است و او به روزگاری جنگ و رویارویی را شروع کرده است که شمار مسلمانان و مشرکان تقریبا برابر بوده است و مسلمانان طمع داشته اند که فتح و پیروزی میان آنان به نوبت باشد. وانگهی خداوند متعال به مسلمانان اعلام فرموده است که فرجام پسندیده و پیروزی از پرهیزگاران است، و حال آنکه ابو بکر پیش از هجرت هم مغدب و رانده شده و پراکنده خاطر بوده است، آن هم به روزگاری که اسلام و مسلمانان را یارای جنبش نبوده است و به همین جهت است که ابو بکر به روزگار خلافت خود گفته است: خوشا به حال کسی که به هنگام سستی و ضعف اسلام مرده است.
ابو جعفر اسکافی، که خدایش رحمت کناد، می گوید: هیچ شکی ندارم که باطل و ناحق نسبت به جاحظ خیانت کرده و زبونی و گمراهی او را به سرگشتگی کشانده است و ندانسته و بدون شناخت این سخنان را گفته است، و به یاوه پنداشته است که علی (ع) پیش از هجرت گرفتار و دست به گریبان سختیها نبوده است و از روز جنگ بدر گرفتار تکلیفهای دشوار و محنت شده است. جاحظ موضوع محاصره
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص349
دره ابو طالب و سختیهایی را که به علی رسیده است فراموش کرده است و حال آنکه در مدت محاصره بنی هاشم، ابو بکر آسوده و مرفه بوده است.
آنچه می خواسته می خورده است و با هر کس دوست می داشته همنشینی می کرده است. آسوده خاطر و دل آرام و خوش بوده است، در حالی که علی دستخوش گرفتاریها و چاره اندیشی برای برطرف کردن بیمهای هراس انگیز بوده است. گرسنگی و تشنگی را تحمل می کرد و هر بامداد و شامگاه منتظر کشته شدن خود بود، زیرا تنها کسی که پوشیده برای بدست آوردن خوراکی اندک از پیرمردان و خردمندان به تن خویش اقدام می کرد همو بود، تا بتواند رمق پیامبر (ص) و بنی هاشم را که در محاصره بودند حفظ کند. و هیچگاه از هجوم و حمله ناگهانی دشمنان رسول خدا بر خود در امان نبودند و اگر ابو جهل بن هشام و عقبة بن ابی معیط و ولید بن مغیرة و عتبة بن ربیعه و دیگر سرکشان و فرعونهای قریش بر او دسترسی پیدا می کردند از کشتن او فروگذار نبودند. در آن روزگار علی به خود گرسنگی می داد و خوراک خود را به پیامبر (ص) می خورانید و خود را تشنه می داشت و سهم آب خویش را به رسول خدا ارزانی می داشت و هرگاه پیامبر (ص) بیمار می شد پرستارش می بود و چون آن حضرت تنها می ماند علی همدمش بود. ابو بکر از همه این امور بر کنار و آسوده بود و هیچ درد و رنجی از آنچه بر سر بنی هاشم می رسید و از آن همه سختی چیزی بهره او نبود، بلکه از اخبار و احوال ایشان چیزی به صورت اجمال نه به صورت تفصیل می دانست و سه سال انجام هر گونه معامله و ازدواج و همنشینی با بنی هاشم ممنوع بود و آنان در محاصره و زندانی بودند و از بیرون آمدن از آن دره و انجام کارهای خویش ممنوع بودند. چگونه است که جاحظ این فضیلت را به حساب نمی آورد و این خصیصه را که شبیه و نظیری ندارد فراموش می کند آری، او همین قدر که خطابه و سخن پردازیش روبراه شود دیگر اعتنایی ندارد که چه معانی را تباه ساخته است و چه خطایی بر او بر می گردد.
اما این سخن جاحظ که می گوید: مسلمانان در جنگ بدر می دانستند که فرجام پسندیده و پیروزی از پرهیزگاران است، متضمن معنی پیچیده یی است که جاحظ در نظر داشته است. و آن این است که در آن جهاد فضیلتی برای علی علیه السلام نیست، زیرا پیامبر (ص) به او اعلام فرموده که پیروز است و فرجام کار از اوست و این از دسیسه های جاحظ و سخن چینیها و ریشخندهای اوست و آنچه گفته است بر حق نیست، زیرا پیامبر (ص)
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 350
به صورت خطاب اجمالی و به همه اصحاب خویش اعلام فرموده است که پیروزی از آنان است و به هیچیک از ایشان گفته نشده و نمی دانسته است که کشته نخواهد شد، نه علی و نه غیر او. و بر فرض این موضوع درست باشد که پیامبر (ص) به علی اعلام فرموده باشد که کشته نمی شود، ولی دیگر نفرموده است که هیچ عضوی از اعضای او جدا نمی شود. یا آنکه درد زخم را در جسد خود احساس نمی کند و ضربه های سخت نمی خورد، و با توجه به اینکه پیامبر (ص) پیش از جنگ بدر و در آن هنگام که در مکه ساکن بود به یاران خود فرموده بود که نصرت و غلبه سرانجام از ایشان خواهد بود و پس از هجرت هم همین سخن را تکرار کرده بود، اگر قرار باشد که برای علی و دیگر مجاهدان پس از هجرت برای جهاد ایشان فضیلتی منظور نشود، آن هم به این بهانه که پیامبر (ص) به آنان اعلام پیروزی فرموده است، همینگونه در خبر آمده است که آن حضرت به ابو بکر هم پیش از هجرت وعده نصرت داده و فرموده است که من به کشتن این گروه مبعوث شده ام و خداوند به زودی اموال ایشان را به ما ارزانی می دارد و سرزمینهای آنان را در اختیار ما می گذارد، بنابر این برای ابو بکر و کسان دیگری غیر از او که پیش از هجرت تحمل سختیها کرده اند فضیلتی نخواهد بود و این سخن در هر دو مورد یکسان و متفق خواهد بود.
جاحظ در پی این سخن خود می گوید: فرق بسیاری است میان گرفتاریهای یاران پیامبر (ص) در هنگامی که رویاروی مشرکان و مردم مکه در جنگ بدر ایستاده بودند و مردم مدینه که صاحبان نخلستانها و برج و بار و شجاعت و مواسات و ایثار و شمار فراوان و اهل کار استوار بودند با ایشان بودند، با روزگاری که آنان را در مکه شکنجه و دشنام می دادند و کتک می خوردند و پراکنده می شدند و گرسنه و تشنه بودند و مقهور و بدون جنب و جوش و زبون بدون قدرت و بینوایان بدون مال بودند و پوشیده می زیستند و نمی توانستند دعوت خود را اظهار کنند. میان این دو حالت فرق واضحی است. مسلمانان به هنگام اقامت در مکه همچنان بودند که لوط نبی (ع) که از فرط درماندگی عرضه داشت: «ای کاش مرا در قبال شما نیرویی می- بود یا به کرانه و رکنی قوی گریزم.» پیامبر (ص) می فرموده اند: از برادرم لوط
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص351
شگفت می کنم که چگونه با آنکه به سوی خداوند متعال پناه برده بود، باز می گفت به رکنی قوی گریزم. و این حال یک روز و دو روز و یک ماه و دو ماه و یک سال و دو سال نبود، بلکه سالهای پیاپی بود. و پس از رسول خدا (ص) محنت و سختی ابو بکر از همگان بیشتر بود که او هم در مکه همان اندازه که پیامبر اقامت فرمود، یعنی سیزده سال، اقامت داشت و این مدت میانگین اقوالی است که درباره مدت اقامت پیامبر (ص) در مکه گفته شده است.
شیخ ما ابو جعفر اسکافی، که خدایش رحمت کناد، در پاسخ گفته است: چنین می بینم که دلیل جاحظ برای اینکه ابو بکر از همه محنت و سختی بیشتری داشته است فقط موضوع اقامت او در مکه به اندازه اقامت پیامبر (ص) است، و حال آنکه این دلیل تنها به ابو بکر مختص نیست، که علی علیه السلام، همچنین طلحه و زید و عبد الرحمان بلال و خباب و کسان دیگری هم همان اندازه مقیم مکه بوده اند و بر عهده جاحظ است که دلیل دیگری ارائه دهد که دلالت بر آن داشته باشد که محنت و سختی ابو بکر از همگان بیشتر و دشوارتر بوده است. بنابر این احتجاج جاحظ خود بخود بی ارزش است. وانگهی باید به جاحظ گفته شود ترا چه می شود که موضوع خوابیدن و شب زنده داری علی علیه السلام در بستر پیامبر (ص) در شب هجرت را بی اهمیت جلوه می دهی و از آن نام نمی بری. آیا آنرا فراموش کرده ای یا خود را به فراموشی زده ای در صورتی که آزمایش بزرگ و فضیلت سترگ همان است که هرگاه آدمی در آن بنگرد و بیندیشد، ضمن آن فضائل مختلف و مناقب گوناگون دیگری را هم می بیند. و چنان بود که چون برای مشرکان آگاهی قطعی حاصل شد که پیامبر (ص) تصمیم گرفته است از میان آنان برود و پیش دیگران هجرت فرماید، آهنگ شتاب در کشتن او کردند و پیمان بستند که بر آن حضرت در بسترش شبیخون زنند و با شمشیرهای بسیاری که هر یک در دست یکی از سالارهای خاندانهای مختلف قریش قرار داشته باشد بر او ضربت بزنند تا خون او میان همه خاندانها و قبائل تباه شود و بنی هاشم نتوانند خون رسول خدا را از یک قبیله و خاندان قریش مطالعه کنند. و پیمان بستند و سوگند خوردند و هماهنگ شدند که در آن شب آن کار را انجام دهند. و چون پیامبر (ص) از کار آنان آگاه شد، مطمئن ترین افراد را در نظر خویش که او را برگزیده ترین مردم می دانست فرا خواند و یقین داشت که او بخشنده ترین مردم
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص352
درباره جان و خون خویش در راه خداوند است و شتابانتر از همگان پاسخ مثبت می دهد و فرمان بردارتر است. آنگاه به او فرمود: قریش پیمان بسته و سوگند خورده اند که امشب بر من شبیخون زنند. تو در بستر من برو و در خوابگاه من بخواب و برد حضرمی مرا بر خود بیفکن که چنین پندارند که من از خانه خود بیرون نرفته ام و من به خواست خداوند متعال بیرون خواهم شد. پیامبر (ص) در عین حال علی را از هر گونه حیله گری و چاره اندیشی منع کرد و او را از اینکه به یکی از انواع چاره گریها و پیش گیریهایی که مردم برای حفظ جان خود می کنند دست یازد بازداشت و در واقع او را وادار فرمود که خویشتن را عرضه لبه های تیز شمشیر، آن هم از دست مردمی تندخو و کینه توز کند، و علی (ع) در کمال شنوایی و فرمانبرداری و خوش نفسی آن را پذیرفت و در کمال شکیبایی و برای رضای خداوند متعال در بستر پیامبر (ص) آرمید و با جان خود در حالی که منتظر کشته شدن خویش بود از رسول خدا حمایت کرد. و هیچ منزلتی برای هیچ صابری فراتر از بخشیدن جان نیست و کسی به فراتر از آن نمی رسد، که بخشیدن جان و گذشت از آن نهایت بخشندگی است. و اگر پیامبر (ص) او را شایسته آن کار نمی دانست بر آن کار نمی گماشت، و اگر نقصی در شکیبایی و شجاعت و خیر خواهی او برای پسر عمویش وجود می داشت و پیامبر (ص) او را برای آن کار می گزید، دلیل بر آن بود که پیامبر در اختیار کردن او گرفتار اشتباه شده است و برای هیچ مسلمانی جایز نیست که چنین پنداری داشته باشد و همه مسلمانان در این مسأله اتفاق نظر دارند که پیامبر (ص) همواره بهترین کار را انجام می داده اند و بهترین گزینش را داشته اند.
و از این گذشته، هرگاه کسی با دقت بر این کار علی (ع) بنگرد چند فضیلت دیگر هم در آن می بیند که به شرح زیر است: از جمله آنکه علاوه بر آنکه علی (ع) مورد اعتماد برای انجام این کار بوده است ولی تأمینی نداشته است که آن راز فاش نشود و تدبیر تباه نگردد و موضوع برای دشمنان آشکار نگردد و بنا بر این رازداری شخص علی (ع) هم مورد تأیید و اعتماد بوده است. دیگر آنکه این احتمال می رفته است که با وجود رازداری و مورد اعتماد بودن در نظر کسی که علی را برای آن کار برگزیده است، تأمینی از ترس به هنگام غافلگیر شدن و فرا رسیدن خطر نبوده باشد و از بستر بگریزد و از ناچاری به
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص353
جستجوی رسول خدا بر آید و بر او دست یابد و پیامبر (ص) از احتمال چنین موضوعی هم درباره علی آسوده خاطر بوده است. دیگر آنکه هر چند مورد اعتماد و رازدار و شجاع دلیر بوده است، این احتمال داده می شده است که نتواند توقف در بستر را تحمل کند، که این موضوعی غیر از شجاعت است و می دانیم سخت تر از حال کسی است او را بسته باشند و از حرکت باز داشته باشند، زیرا کسی که بسته و از حرکت باز داشته شده است می داند راهی برای گریز ندارد و حال آنکه علی راه گریز و دفاع از خود داشته است و در عین حال نه گریخته و نه از خود دفاع کرده است. دیگر آنکه با وجود جمع بودن همه چیزهایی که گفته شد این احتمال می رفته است که به هنگام شکنجه و عقوبت صبرش تمام شود و تراوشی از او سر زند و به آنچه می داند اقرار کند و بگوید پیامبر (ص) از فلان راه بیرون رفته است و پیامبر تعقیب و گرفتار شود و علی (ع) چنین هم نکرد و به همین سبب است که علمای مسلمان گفته اند: هیچکس از بشر را نمی شناسیم که به فضیلتی چون فضیلت علی علیه السلام در آن شب رسیده باشد. مگر قضیه حضرت ابراهیم و حضرت اسحاق به هنگامی که ابراهیم (ع) از او خواست که تسلیم برای کشته و قربانی شدن بشود، و اگر چنین نبود که کسی بر پیامبران فضیلت ندارد، می گفتیم آزمایش و گرفتاری علی علیه السلام بزرگتر و ارزشمندتر بوده است، زیرا روایت است که چون ابراهیم (ع) به اسحاق فرمان داد برای کشته شدن بر زمین بخوابد اسحاق (ع) اندکی درنگ کرد و بر حال خود گریست و چون پدرش می دانست که او را در آن مورد تردید و درنگی است، به گفته قرآن مجید به او گفت: «پس بنگر که تو خود چه می بینی»، در صورتی که حال علی علیه السلام بر خلاف این بوده است و هیچ درنگی و خودداری یی نفرموده است. رنگش دگرگون نشده و اعضای بدنش به لرزه نیفتاده است. و می دانیم که اصحاب پیامبر (ص) در مواردی آرایی مخالف با نظر و فرمان آن حضرت اظهار می کردند و پیامبر در پاره یی از امور نظر خود را رها و پیشنهاد ایشان را قبول می کرد، آن چنان که در جنگ خندق پیامبر (ص) پیشنهاد
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص354
فرمود با پرداخت یک سوم خرمای مدینه با احزاب صلح فرماید و اصحاب پیشنهاد کردند آن کار را رها فرماید و چنان کرد و این قاعده و روش پیامبر (ص) با آنان بود. علی علیه السلام هم می توانست، بهانه یی بیاورد و درنگ کند و بگوید: ای رسول خدا بهتر آن نیست که من همراه تو باشم تا تو را از دشمن حمایت کنم و با شمشیر خود از تو دفاع کنم که تو در بیرون رفتن خود از همچون منی بی نیاز نیستی، و یکی از بردگان خویش را در بستر شما بخوابانیم، تا دشمن با دیدن او چنان بپندارد که تو بیرون نرفته ای و مرکز خویش را رها نفرموده ای. و علی (ع) چنین نگفت و هیچ درنگ و توقفی نکرد و فرمان را انجام داد. البته این بدان جهت بود که هم پیامبر (ص) و هم علی علیه السلام می دانستند که هیچکس بر این مشقت یارای تحمل ندارد و هیچکس خود را در این ورطه نمی اندازد، مگر کسی که خداوندش بر صبر بر آن کار مخصوص فرموده باشد تا آن فضیلت را نائل شود.
و برای علی علیه السلام کارهای بسیاری نظیر این کار بوده است، همچون روزی که عمرو بن عبدود مسلمانان را به مبارزه فرا خواند و همه مسلمانان به سبب اطلاعی که از دلیری و نیروی او داشتند از سخن گفتن و رویاروی شدن با او خودداری کردند. عمرو بن عبدود باز صدای خویش را بلند کرد و هماورد خواست. علی علیه السلام برخاست و فرمود من به مبارزه با او می روم. پیامبر (ص) به او فرمود: این عمرو است علی (ع) عرض کرد: آری، و من علی هستم. پیامبر (ص) فرمان دارد برای جنگ با او برود و همینکه علی علیه السلام بیرون رفت پیامبر فرمود: «اینک تمام ایمان به مبارزه تمام شرک بیرون شد»، و همچون جنگ احد که علی پیامبر (ص) را، از هجوم پهلوانان قریش که آهنگ کشتن آن حضرت را کرده بودند، حمایت کرد و آنان را چنان راند که جبریل علیه السلام فرمود: «ای محمد این مواسات است». پیامبر فرمود: «او از من و من از اویم» و جبریل فرمود: «من هم از شما دو تن هستم». و اگر بخواهیم جنگها و مواردی را که علی علیه السلام جان خود را در راه خداوند متعال عرضه داشته است بر شمریم سخن را به درازا کشانده ایم.
جاحظ می گوید: اگر کسی بخواهد در مورد علی علیه السلام به خفتن و شب-زنده داری
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص355
در بستر رسول خدا (ص) احتجاج کند، میان موضوع غار و بستر فرقی آشکار است، زیرا در مورد غار و همراهی و مصاحبت ابوبکر با پیامبر قرآن سخن گفته است و بدینگونه چیزی همچون نماز و زکات و دیگر اموری که قرآن نقل کرده است می باشد و حال آنکه کار علی علیه السلام و خفتن او در بستر پیامبر (ص) هر چند که صحیح و ثابت هم باشد باز در قرآن ذکر نشده است و به روش روایات و اخبار است و این همسنگ آن نیست.
شیخ ما ابو جعفر، که خدایش رحمت کناد، می گوید: این سخنی بی تأثیر است که حدیث خفتن علی (ع) در بستر پیامبر (ص) با تواتر ثابت شده است و فرقی میان آن و آنچه در نص کتاب آمده است نیست و کسی جز دیوانه یا غیر مسلمان این سخن را نمی گوید. مگر موضوع آنکه نمازهای واجب روزانه پنج است و نصاب زر چه اندازه است و اینکه خروج باد مبطل طهارت است و اموری نظیر اینها که حکمش با تواتر معلوم است در قرآن آمده است و آیا مخالف نص کتاب است؟ این چیزی است که هیچ خردمند رشیدی نمی گوید. وانگهی خداوند متعال در قرآن از ابوبکر نام نبرده بلکه فرموده است «هنگامی که به همنشین خود می گفت» و از طریق اخبار و آنچه که در سیره آمده است دانسته ایم که مقصود ابوبکر است، و اهل تفسیر گفته اند: این گفتار خداوند متعال که فرموده است «خدا مکر فرمود و خداوند بهترین مکر کنندگان است»، کنایه از علی علیه السلام است که نسبت به مشرکان مکر ورزید و آغاز این آیه چنین است: «و چون آنان که کافرند نسبت به تو مکر ورزیدند، تا تو را باز دارند یا بکشند یا بیرونت کنند، آنان بدسگالی کردند و خدا هم سگالش کرد و خدا بهترین سگالش کنندگان است». این آیه در شب هجرت نازل شده است. مکر و سگالش کافران تقسیم کردن شمشیرها میان قبایل قریش بود و مکر خداوند خوابیدن علی علیه السلام در بستر پیامبر بود و هیچ فرقی در این دو مورد نیست که از هر دو به صورت کنایه یاد شده است نه به صورت تصریح. و تمام مفسران نقل کرده اند که این گفتار خداوند «و از مردمان کسی است که جان خود را برای کسب رضای خداوند می فروشد» در مورد علی علیه السلام
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص356
و خفتن او در بستر پیامبر نازل شده است و این نظیر همان گفتار خداوند است که فرموده است: «هنگامی که به همنشین خود می گفت» و میان آن دو فرقی نیست.
جاحظ می گوید: فرقی دیگر که وجود دارد این است که بر فرض خوابیدن علی علیه السلام در بستر پیامبر (ص) همچون بودن ابوبکر در غار باشد، برای علی نمی توان طاعت بزرگی منظور کرد، زیرا ناقلان اخبار نقل کرده اند که پیامبر (ص) به علی فرموده است: «بخواب که هیچ چیزی که آن را ناخوش داشته باشی به تو نخواهد رسید» و هیچ ناقلی نقل نکرده که پیامبر (ص) برای مصاحبت ابوبکر با او در غار به او چنین سخنی فرموده باشد، یا به او گفته باشد: هزینه کن و بردگان را آزاد ساز که هرگز فقیر نخواهی شد و ناخوشایندی به تو نخواهد رسید.
شیخ ما ابوجعفر اسکافی، که خدایش رحمت کناد، می گوید: این دیگر دروغ محض و تحریف و افزودن چیزی را که نیست در روایت است. آنچه که معروف و منقول است، این است که پیامبر (ص) به علی (ع) فرموده است: برو و در بستر من بخواب و برد حضرمی مرا بر خود افکن که این قوم بزودی مرا گم می کنند و بستر مرا نمی بینند. شاید چون تو را در بسترم ببینند، تا صبح موجب آرامش ایشان شود. و چون تو شب را به صبح آوردی، صبح زود، در پرداخت امانتهای من اقدام کن. و چیزی که جاحظ گفته است نقل نشده است. این موضوع را ابوبکر اصم جعل کرده و جاحظ از او گرفته است و آنرا اصلی نیست، و اگر این سخن درست می بود هیچ نا خوشایندی از دست مشرکان بر سر علی علیه السلام نمی رسید و حال آنکه این مسأله مورد اتفاق است که بر علی (ع) سنگ پرتاب شد و پیش از اینکه بفهمند او کیست، او را زدند تا آنکه داد و فریاد بر آورد و آنان به علی گفتند: جنب و جوش ترا دیدیم و هیاهویت را شنیدیم. ما به محمد سنگ می زدیم و تکان نمی خورد و جنب و جوشی نداشت. و مقصود از کلمه نا خوشایند و مکروه در آن عبارت پیامبر (ص) بر فرض که گفته باشد مراد آن است که از کشته شدن محفوظی، و بر فرض که علی از کشته شدن محفوظ می بود، چه دلیلی دارد که از کتک خوردن و زبون شدن و
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص357
قطع شدن برخی از اعضای خود مصون و کاملا سالم بماند مگر خداوند متعال به پیامبر خویش نفرموده است: «آنچه را که از سوی پروردگارت به تو نازل شده است تبلیغ کن و اگر چنان نکنی رسالت او را تبلیغ نکرده ای و خداوند تو را از مردم در پناه قرار می دهد» با وجود این دندانهای او شکست و پیشانی او درید و هر دو پایش زخمی و خون آلوده شد و این بدان جهت است که حفظ و عصمت فقط از کشته شدن بوده است و همینگونه مکروه و ناخوشایندی که علی علیه السلام از آن در امان بوده است و بر فرض درستی سخن جاحظ کشته شدن است و بس.
از این گذشته، به جاحظ گفته خواهد شد: در این صورت برای همراه بودن ابوبکر با پیامبر (ص) در غار نیز فضیلتی نخواهد بود، زیرا به نقل قرآن مجید پیامبر (ص) به او فرمود «اندوهگین مباش که خداوند با ماست»، و هر کس که خدا با او باشد بدون هیچ تردید از هر بدی و نا خوشایندی در امان است. و چگونه ادعا می کنی که هیچکس نقل نکرده است که پیامبر (ص) به ابوبکر در مورد توقف در غار چنین فرموده باشد: هر پاسخی که جاحظ در این مورد بدهد همان پاسخ ما هم خواهد بود. اضافه بر این به او می گوییم: این اعتراضی که تو طرح کرده ای شامل حال پیامبر هم می شود، زیرا خداوند متعال او را وعده فرموده است که دین او آشکار خواهد شد و پیروزی از اوست و بنا به ادعای تو، او هم در قبال تحمل آن همه ناخوشایند و آزاری که دید نباید پاداشی دریافت فرماید، زیرا یقین به سلامت و پیروزی پیدا فرموده است.
جاحظ می گوید: هر کس منکر این باشد که ابوبکر همدم رسول خدا (ص) در غار بوده است بدون تردید کافر شده است، زیرا نص قرآن را منکر شده است، وانگهی دقت کن که در این گفتار خداوند متعال که می فرماید: «همانا خداوند با ماست»، چه فضیلتی برای ابوبکر نهفته است که او شریک پیامبر در همراه بودن خداوند با آن حضرت و فرو فرستادن آرامش بوده است، و بسیاری از مردم می- گویند: این آیه مخصوص به ابوبکر است، که او به سبب رقت طبع بشری که گرفتار
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص358
آن شده است، نیازمند به نزول آرامش و سکینه بوده است و پیامبر (ص) نیازی به آن نداشته است، زیرا می دانسته است که از جانب خداوند متعال حراست می شود و نزول سکینه بر آن حضرت معنی ندارد و این در مسأله غار فضیلت سوم ابوبکر است.
شیخ ما ابو جعفر اسکافی، که خدایش رحمت کناد، می گوید: شگفت است که جاحظ چیزهایی را به خود می بندد که در قبال آن یارای تحمل مطاعن شیعه را نخواهد داشت و حال آنکه از توسل به این دلیل بی نیاز بوده است. شیعیان چنین می- پندارند که این آیه بیشتر از آنچه موجب فضیلت ابوبکر باشد، موجب کاستی و سرزنش و عیب اوست، زیرا چون در آیه خطاب به او آمده است «اندوهگین مباش». دلیل بر آن است که نا امید شده و بر جان خویش ترسیده و اندوهگین شده است. و این حالت از صفات مومنان صابر نیست و ضمنا مسلم است که اندوه او طاعت و پسندیده نیست، زیرا خداوند از طاعت کسی را نهی نمی کند و اگر گناه نمی بود، از آن نهی نمی فرمود، و این گفتار که «خداوند با ماست» یعنی خداوند دانای به حال ماست و می داند چه شک و یقینی در دل داریم، همانگونه که کسی به مصاحب خود می گوید: نیت ناپسند و بد مکن که خداوند متعال آنچه را نهان و آشکار بداریم می داند، و نظیر این گفتار خداوند متعال است: «و نه کمتر از آن و نه بیشتر از آن، جز اینکه هر کجا که باشند خداوند با آنان است.» یعنی خداوند در همه حال به آنان عالم است. اما در مورد نزول آرامش و سکینه، چگونه جاحظ می گوید به پیامبر (ص) بر نمی گردد و حال آنکه بقیه آیه چنین است «و خداوند او را با لشکرهایی که شما نمی بینید تأیید کرد». آیا تصور می کنی آن کسی که با لشکرهای نادیده موید شده است ابوبکر بوده است یا رسول خدا (ص) و اینکه جاحظ می گوید: پیامبر (ص) از آن بی نیاز بوده است، صحیح نیست که هیچکس از الطاف و توفیق و تأیید و تثبیت قلب خود بی نیاز نیست. وانگهی خداوند متعال در بیان داستان جنگ حنین چنین فرموده است: «زمین را همه گشادگی بر شما تنگ شد و روی به گریز نهادید. سپس خداوند سکینه خود را بر رسول خویش و
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص359
مومنان فرو فرستاد». اما موضوع مصاحبت بر چیزی جز رفاقت و همراه بودن دلالت ندارد و همین کلمه گاه برای موردی که ایمان ندارد نیز استعمال شده است، آنچنان که خداوند متعال فرموده است «مصاحب و دوست او در حالی که با او گفتگو می کرد، گفت: آیا به آن کسی که تو را از خاک آفریده است کافر شدی.» و ما هر چند معتقد به اخلاق ابوبکر و ایمان صحیح او و فضیلتش هستیم، ولی به آنچه جاحظ از دلایل سست احتجاج کرده است احتجاج نمی کنیم و به آنچه که موجب شود مطاعن و زیرکیهای شیعه دامنگیر ما شود استدلال نمی کنیم.
جاحظ می گوید: بر فرض که خفتن در بستر پیامبر (ص) فضیلت باشد، کجا قابل مقایسه با فضائل ابوبکر در مکه است، از آزاد کردن بندگانی که شکنجه می- شدند و انفاق اموال و فراوانی افرادی که به دعوت او مسلمان شدند، با در نظر گرفتن فرقی که میان اطاعت جوان کم سن و سالی که عزت او در گرو عزت سالارش می باشد، با اطاعت پیر مردی سالخورده و خردمند که عزت و سالاری او وابسته به دوست و عشیره خودش نیست وجود دارد.
شیخ ما ابو جعفر اسکافی، که خدایش رحمت کناد، می گوید: در مورد فراوانی افرادی که دعوت کسی را پذیرفته اند فضیلت آن به کسانی که دعوت را پذیرفته اند بر می گردد، نه به آن کس که آنان را دعوت کرده است و برای مثال می دانیم افرادی که دعوت حضرت موسی علیه السلام را پذیرفتند بیشتر از افرادی هستند که دعوت حضرت نوح علیه السلام را پذیرا شدند و حال آنکه ثواب نوح (ع) به مناسبت صبر او در قبال دشمنان و تحمل اخلاق نکوهیده و سرکشی آنان بیشتر است. اما آنچه در مورد انفاق مال گفته است، کجا می توان سختی و محنت توانگر را با سختی و محنت بی نوا مقایسه کرد، و کجا می توان اسلام کسی را که با ثروت و دولت مسلمان شده است و اگر گرسنه شود هر چه خواهد می خورد و اگر خسته شود سوار می شود و اگر برهنه ماند جامه می پوشد و به هر حال به توانگری و مال خویش تکیه دارد و در سختیهای دنیا از ثروت خود بهره مند می شود، و با اسلام کسی
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 360
مقایسه کرد که خوراک روزانه خود را نمی یابد و بر فرض که بیابد آنرا به خود اختصاص نمی دهد و فقر شعار اوست، در همین مورد گفته شده است: فقر شعار مومن است، و خداوند متعال به موسی فرموده است: «ای موسی، چون فقر را ببینی که می آید، بگو: درود و خوشامد بر شعار نیکوکاران.» و هم در حدیث آمده است: «فقیران پانصد سال پیش از توانگران وارد بهشت می شوند» و پیامبر ما که درود خدا بر او و خاندانش باد عرضه می داشت: «بار خدایا، مرا در زمره فقیران محشور فرمای.» و به همین سبب خداوند محمد (ص) را فقیر مبعوث فرمود و با فقیر بسیار شاد و کامیاب بود و چنان رنج تنگدستی و دشواری گرسنگی را تحمل فرمود که سنگ بر شکم خود می بست، و همین فضیلت فقر را کفایت است که در دین خدا برای هر کس که بر آن صبر کند فضیلت است، و دنیاجویان طالب فقر نیستند که فقر با احوال دنیا و مردمش سازگار نیست و شعار مردم آخرت است.
اما اینکه جاحظ پنداشته است طاعت و فرمانبرداری علی از این جهت بوده است که عزت او وابسته به عزت محمد (ص) و خاندانش بوده است و طاعت ابوبکر چنین نبوده است، این راه را برای جاحظ می گشاید که بگوید جهاد حمزه و عبیدة بن حارث و هجرت جعفر به حبشه هم به همین سبب بوده است، بلکه می تواند بگوید حمایت مهاجران از پیامبر (ص) هم به همین سبب بوده است که دولت ایشان در پناه دولت محمد (ص) و حکومت آنان وابسته به یاری دادن آن حضرت بوده است و این کار منجر به الحاد می شود و دروازه زندقه را می گشاید و به طعنه زدن به اسلام و پیامبری کشیده می شود.
جاحظ گوید: بر فرض که آنچه را می خواهند بپذیریم و فضیلت خفتن در بستر را همچون فضیلت مصاحبت در غار قرار دهیم، دیگر فضائل ابوبکر معارضی نخواهد داشت.
شیخ ما ابو جعفر، که خدایش رحمت کناد، گوید: ما برتری فضیلت خوابیدن در بستر پیامبر (ص) را به هم صحبتی در غار بیان کردیم و برای هر کس که داد دهد واضح است و اینک تاکیدی دیگر را که در مباحث گذشته نگفته ایم بیان می کنیم و می-
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص361
گوییم: به دو دلیل دیگر هم خفتن در بستر پیامبر (ص) بر مصاحبت در غار برتری دارد. نخست آنکه علی علیه السلام به پیامبر (ص) انس داشته است و به مناسبت اینکه از دیرباز با آن حضرت مصاحبت داشته این انس و الفت شدت پیدا کرده است و چون پیامبر (ص) در آن شب از او جدا شد آن انس و الفت را از دست داد و حال آنکه ابو بکر به آن دست یافت بنابر این رنجی که علی از تحمل فراق و دوری کشید موجب افزونی ثواب اوست که ثواب و پاداش به میزان مشقت بستگی دارد. دو دیگر آنکه ابو بکر از پیش هم ترجیح می داد از مکه بیرون برود. یک بار هم تنهایی بیرون رفته بود و کراهت او از ماندن در مکه افزون شده بود و همینکه همراه رسول خدا بیرون رفت کاری موافق طبعش و خواسته دلش بود. بنابر این او را فضیلتی همچون فضیلت کسی که مشقت بزرگی را تحمل کرده و تن خود را عرضه شمشیرها قرار داده است و سر خود را آماده سنگ خوردن کرده است نخواهد بود که عبادت هر چه آسان تر باشد ثواب آن کمتر است.
جاحظ گوید: فضیلتی را که ابو بکر در مسجدی که بر در خانه خود در محله بنی جمح ساخته بود باید در نظر گرفت و چنان است که او مسجدی ساخته بود و در آن نماز می گزارد و مردم را به اسلام فرا می خواند. او صدایی خوش و چهره یی زیبا داشت و چون قرآن می خواند می گریست و همه رهگذران از مرد و زن و کودک و برده می ایستادند و گوش می دادند و چون در راه خدا آزار دید و از آن مسجد او را منع کردند از پیامبر (ص) برای هجرت اجازه گرفت و رسول خدا او را اجازه فرمود و چون برای رفتن به مدینه روی در راه نهاد کنانی او را دید و به او پناه داد و گفت: به خدا سوگند نمی گذارم چون تو کسی از مکه بیرون رود. ابو بکر برگشت و به کار خود در مسجد خویش پرداخت. قریش پیش کنانی که او را پناه داده بود رفتند و مردم را بر او شوراندند. کنانی به ابو بکر گفت: مسجدت را رها کن به خانه خویش برو و آنچه می خواهی انجام بده.
شیخ ما ابو جعفر اسکافی می گوید: چگونه است که بنی جمح، عثمان بن مظعون
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص362
را که میان ایشان دارای قدرت و عزت بوده است آزار می دادند و می زدند و اینگونه که شما می گویید ابو بکر را آزاد گذشته اند که مسجدی بسازد و آنچنان عمل کند وانگهی خود شما از ابن مسعود روایت می کنید که گفته است: «هرگز آشکارا نماز نگزاردیم تا آنکه عمر بن خطاب مسلمان شد» و آنچه در مورد ابو بکر برای ساختن مسجد نقل می کنید باید پیش از اسلام عمر باشد و این چگونه است اما آنچه درباره خوش آوازی و زیبارویی ابو بکر می گویید، چگونه است که واقدی و غیر او روایت کرده اند که عایشه مردی از عرب را که گونه های کم گوشت و سوخته و چشمان گود داشت و گوژپشت بود و نمی توانست ازار خود را نگهدارد دید و گفت: شبیه تر از این به ابو بکر ندیده ام. در این توصیف ما چیزی را که دلیل بر زیبایی او باشد نمی بینیم.
جاحظ می گوید: و چون ابو بکر پناه و جوار کنانی را نپذیرفت و گفت: پناه و جواری غیر از خدا نمی خواهم، چنان آزار و شکنجه و زبونی و پستی دید که از آن آگاهید و این در همه کتابهای سیره موجود است، و سرانجام هم آن همه مشقت خودش و خاندانش برای موضوع مصاحبت او در غار تحمل کردند. قریش به جستجوی او پرداخت و صد شتر جایزه قرار داد، همان مقدار که برای پیدا کردن پیامبر (ص) قرار داده بودند. ابو جهل اسماء دختر ابو بکر را دید و از او پرسید، که چون پوشیده داشت، چنان بر رخسارش سیلی زد که گوشواره از گوشش بیرون پرید.
شیخ ما ابو جعفر، که خدایش رحمت کناد، می گوید: این سخن از لحاظ اضطرابی که در معنی آن است هم از نظر الفاظ با هذیان گفتن مست یکسان است و چنین بوده است که تا هنگامی که ابو طالب زنده بود و از پیامبر حمایت می کرد قریش بر آزار پیامبر قادر نبود و چون ابو طالب در گذشت قریش به تعقیب و جستجوی پیامبر (ص) پرداخت تا آن حضرت را بکشد، و رسول خدا (ص) روزی به قبیله بنی عامر و روزی به ثقیف و روزی به بنی شیبان پناه می برد و جرأت نمی فرمود در مکه آشکارا اقامت فرماید، تا آنکه مطعم بن عدی آن حضرت را پناه داد و پس از آن هم آهنگ
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص363
مدینه فرمود. قریش از شدت کینه یی که داشت چون نتوانست به پیامبر دست یابد صد شتر جایزه تعیین کرد. دیگر چه معنی دارد که برای ابو بکر صد شتر جایزه تعیین کند، که او به گفته شما پناهندگی را رد کرده و میان آنان تنها و بدون ناصر و حامی مانده و هر چه می خواستند می توانستند نسبت به او انجام دهند. ظاهرا عثمانیان یا نادان ترین یا دروغگو و وقیح ترین مردمند. این سخن که جاحظ می گوید در هیچ سیره و خبری نیامده است و هیچکس آنرا نشنیده است و پیش از جاحظ کسی آنرا نگفته است.
جاحظ می گوید: فضیلت دیگر ابو بکر حسن احتجاج او و فراخواندن مردم به اسلام است تا آنجا که طلحه و زبیر و سعد و عثمان و عبد الرحمان بدست او مسلمان شدند و او از همان ساعتی که مسلمان شد مردم را به خدا و رسولش فرا خواند.
شیخ ما ابو جعفر، که خدایش رحمت کناد، می گوید: این سخن چه شگفت- انگیز است که عثمانیان برای ابو بکر ادعا می کنند و می گویند به نرمی و با احتجاج پسندیده مردم را به اسلام فرا می خوانده است، در حالی که ابو بکر هنگامی که مسلمان شده پسرش عبد الرحمان در خانه او زندگی می کرد و ابو بکر نتوانست او را با رفق و مدارا و احتجاج پسندیده مسلمان کند، یا آنکه با زور و اجبار و قطع هزینه اش او را به قبول اسلام وا دارد. وانگهی ابو بکر در نظر پسرش آنقدر احترام و منزلت نداشته است که از فرمان او اطاعت کند و به آنچه او را فرا می خواند بپذیرد، در صورتی که روایت شده است که ابو طالب روزی پیامبر (ص) را گم کرد و بیم آن داشت که قریش آن حضرت را غافلگیر سازند و همراه پسرش جعفر بیرون آمد و به جستجوی پیامبر پرداختند. آن حضرت را در یکی از دره های مکه پیدا کردند که به نماز ایستاده بود و علی (ع) هم در سمت راست او ایستاده بود. همینکه ابو طالب آن دو را دید به جعفر گفت: برو پهلوی پسر عمویت نماز بگزار. جعفر سمت چپ رسول خدا (ص) ایستاد و چون شمارشان سه تن شد پیامبر (ص) اندکی پیش رفت و آن دو برادر اندکی عقب رفتند، در این هنگام ابو طالب گریست و چنین گفت: «همانا علی و جعفر به هنگام پیشامدهای دشوار و حادثه های سنگین مایه
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص364
اعتماد منند. خودداری مکنید و پسر عمویتان را که برادرزاده پدر و مادری من است یاری دهید.
به خدا سوگند من از یاری او خودداری نمی کنم و هیچیک از پسران نژاده من از یاری او خودداری نمی کند.» راویان می گویند: جعفر از همان روز مسلمان شد که پدرش به او فرمان داد و او فرمان پدر را اطاعت کرد، در صورتیکه ابو بکر نتوانست پسر خود عبد الرحمان را به اسلام در آورد و او سیزده سال در مکه به کفر خود باقی بود و پس از آن در جنگ احد همراه مشرکان بود و میان لشکر آنان فریاد می کشید که من عبد الرحمان پسر عتیقم، آیا هماوردی هست و پس از آن هم همچنان بر کفر خود باقی بود تا آنکه در سال فتح مکه، که همه قریش خواه و ناخواه مسلمان شدند، او هم مسلمان شد و در آن هنگام هیچ یک از افراد قریش چاره و راهی جز مسلمان شدن نداشت.
از این گذشته مدارا و حسن احتجاج ابو بکر نسبت به پدرش ابو قحافه هم هیچ اثری نداشته است و با آنکه هر دو در یک خانه ساکن بودند، ای کاش ابو بکر می- توانست با مدارا او را به اسلام فرا خواند تا مسلمان شود و خودتان می دانید که ابو قحافه تا روز فتح مکه مسلمان نشد و همچنان بر کفر خود باقی ماند. پسرش ابو بکر در آن روز او را که پیری فرتوت و موهای سرش همچون پنبه و ابر یکسره سپید بود به حضور پیامبر آورد. رسول خدا را خوش نیامد و فرمود: این سپیدی موهایش را تغییر دهید. او را خضاب کردند و بار دیگر به حضور پیامبر آوردند و مسلمان شد. ابو قحافه فقیری گرسنه و در مانده و ابو بکر مردی توانگر و ثروتمند بود و نتوانست با نیکی کردن و پرداخت اموال به پدر خویش از او استمالت کند و او را به اسلام در آورد. همچنین همسر ابو بکر یعنی مادر پسر دیگرش عبد الله، که نامش نملة و دختر عبد الغری بن اسد بن عبدود و از قبیله بنی عامر است، مسلمان نشد و همچنان بر کفر خود در مکه باقی ماند و ابو بکر هجرت کرد و او همچنان کافر بود و چون این نازل شد که «و هرگز به نگهداری زنان کافر دست میازید» ابو بکر طلاقش داد. بنابر این کسی که از مسلمان کردن پدر و فرزند و همسر خویش عاجز و ناتوان باشد، از مسلمان کردن دیگران و بیگانگان ناتوان تر است، و کسی که پدر و فرزند و همسرش سخن او را نه با مدارا و نه با بیم دادن از قطع هزینه و زور نپذیرند. دیگران سخن او را کمتر می پذیرند و بیشتر با او مخالفت می کنند.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص365
جاحظ می گوید: اسماء دختر ابو بکر گفته است: من از هنگامی که پدرم را شناخته ام متدین بوده است. روزی که مسلمان شد نزد ما آمد و ما را به اسلام دعوت کرد و درنگ نکردیم و مسلمان شدیم و بیشتر همنشینان او مسلمان شدند و به همین سبب گفته اند: کسانی که با دعوت ابو بکر مسلمان شده اند، بیشتر از کسانی هستند که با شمشیر مسلمان شده اند و در این مورد عددی را نشمرده اند بلکه منظور اهمیت قدر و منزلت کسانی است که به دست او مسلمان شده اند، که تنها پنج تن از اعضای شوری که هر یک شایسته خلافت بوده اند و همگی همتای علی علیه السلام و رقبای او برای ریاست و امامت شمرده می شدند مسلمان شده اند و ارزش آنان بیشتر از همه مردم است.
شیخ ما ابو جعفر اسکافی، که خدایش رحمت کناد، می گوید: لطفا به ما بگویید در آن روز که ابو بکر مسلمان شده است کدامیک از افراد خانواده اش با او مسلمان شده اند همسرش و پسرش عبد الرحمان و پدرش ابو قحافه و خواهرش ام فروة که مسلمان نشدند. عایشه هم در آن هنگام هنوز متولد نشده بود و او پنج سال پس از مبعث پیامبر (ص) متولد شده است، محمد بن ابی بکر هم که بیست و سه سال پس از مبعث و به سال حجة الوداع متولد شده است و اسماء دختر ابو بکر که جاحظ این خبر را از قول او نقل می کند، به هنگام مبعث رسول خدا (ص) چهار ساله و طبق برخی از روایات دو ساله بوده است. بنابر این چه کسی از خانواده ابو بکر به هنگام مسلمان شدن ابو بکر مسلمان شده است؟ از نادانی و دروغ و ستیز به خدا پناه می بریم. بنا بر این چگونه ممکن است سعد بن ابی وقاص و زبیر و عبد الرحمان به دعوت ابو بکر مسلمان شده باشند و حال آنکه نه از قبیله اویند و نه هم سن و سال او و نه از دوستان و همنشینان او. پیش از آن هم میان ایشان دوستی و رفاقت استواری نبوده است، و چگونه ابو بکر عتبه و شیبه پسران ربیعه را رها کرد و نتوانست با مدارا و دعوت پسندیده آنان را به اسلام در آورد و شما خود پنداشته اید که آن دو به سبب علم و خوش محضری ابو بکر همواره با او نشست و برخاست داشته اند، و چگونه است که نتوانسته است جبیر بن مطعم را به اسلام در آورد و حال آنکه شما مدعی هستید که ابو بکر او را تربیت کرده و آماده ساخته است و جبیر علم به انتساب قریش و آثار
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص366
و اخبار آنان را از ابو بکر آموخته است. چگونه است که ابو بکر از مسلمان کردن این اشخاص که بر شمردیم، با وجود آنکه دوستی او با ایشان بدینگونه که گفتیم بوده است، عاجز مانده است و کسانی را که با آنان چندان انس و شناختی نبوده است به اسلام دعوت کرده است و چگونه است که عمر بن خطاب را که از همه مردم به او نزدیکتر و شبیه تر و در بیشتر خلق و خوی خود نظیر او بوده است نتوانسته است مسلمان کند. و اگر انصاف دهید به خوبی می دانید که اسلام این گروه خر با دعوت پیامبر (ص) نبوده است و بدست آن حضرت مسلمان شده اند و اگر در مورد روش پسندیده دعوت به اسلام بیندیشید، برای ابو طالب با آنکه به تصور شما مشرک بوده است، چند برابر این فضیلتی که برای ابو بکر متذکر شده اید موجود است که خودتان روایت می کنید ابو طالب به علی علیه السلام گفت: پسرکم همراه پسر عمویت باش که او تو را جز به کار خیر فرا نمی خواند، و به جعفر گفت: کنار پسر عمویت نماز بگزار، و جعفر با همین سخن ابو طالب مسلمان شد و به پاس ابو طالب همه اعقاب عبد مناف دو مکه بر نصرت پیامبر (ص) دست بدست دادند و از میان بنی مخزوم و بنی سهم و بنی جمح مشخص شدند و به پاس ابو طالب افراد بنی هاشم بر سختی محاصره شدن در دره ابو طالب صبر و پایداری کردند و به سبب توجه ابو طالب به محمد (ص) و دعوت او، همسرش فاطمه دختر اسد مسلمان شد.
بنابر این ابو طالب با مداراتر و فرخنده تر از ابو بکر و دیگران بوده است و بر فرض که ثابت شود خودش مسلمان نشده است فقط برای تقیه بوده است. و ابو بکر جز یک پسر که همان عبد الرحمان باشد نداشته است و نه تنها نتوانسته است او را مسلمان کند بلکه پس از اینکه اسلام را نپذیرفته است ابو بکر موفق نشده است که او را همچون یکی از مشرکان دیگر مکه که آزارشان نسبت به پیامبر کمتر بوده است تربیت کند تا آنجا که این آیه در مورد او نازل شده است که می فرماید: «و آنکه به پدر و مادرش گفت اف بر شما باد، آیا مرا بیم و وعده می دهید که از گور بیرون آورده می شوم و حال آنکه پیش از من امتهایی در گذشته اند، و پدر و مادرش از خدا فریاد خواهی می کردند و می گفتند ای وای بر تو، ایمان بیاور که وعده خداوند حق است، و او می گفت این چیزی جز افسانه های گذشتگان نیست» و حسن مدارا و توفیق آدمی به این شناخته می شود که نخست کار اهل خانه
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص367
خود را روبراه کند و سپس خویشاوندان خود را به ترتیب نزدیکی آنان فرا خواند، آنچنان که رسول خدا (ص) انجام داد و همینکه مبعوث شد نخستین کسی را که به اسلام فرا خواند همسر او خدیجه بود، سپس پسر عموی خویش علی علیه السلام را که تحت تکفل پیامبر (ص) بود و پس از او آزاد کرده خود زید و خدمتکار خویش ام ایمن را به اسلام دعوت فرموده است و آیا هیچکس از وابستگان پیامبر را، که در پناه آن حضرت بوده اند، دیده اید که به مسلمان شدن پیشی نگیرد و آیا هیچیک از اینان که بر شمردیم در پذیرفتن اسلام درنگ کردند آری حسن تدبیر و مدارای در دعوت اینچنین است و باید اضافه کرد که پیامبر (ص) تنگدست و فقیر و به هنگام بعثت ظاهرا در زمره نانخورهای خدیجه بوده است و حال آنکه ابو بکر در نظر شما مردی توانگر بوده است و پدر و پسر و همسرش تنگدست بوده اند و بر طبق قاعده فطرت و عقل، توانگر سزاوارتر است که پیروی شود. همانا مدارا و دقت و حسن دعوت به اسلام کاری است که مصعب بن عمیر در مورد سعد بن معاذ انجام داد و کاری است که سعد بن معاذ نسبت به بنی عبد الاشهل به هنگام دعوت آنان به اسلام و بریدة بن حصیب نسبت به قبیله اسلم انجام داده اند، که گفته اند همه افراد قبیله بنی الاشهل بر اثر دعوت سعد بن معاذ در یک روز مسلمان شده اند و بر اثر دعوت بریده هشتاد خانواده از قبیله اسلم مسلمان شدند. اما کسی که پدر و پسر و همسر و خواهرش با دعوت او مسلمان نشده اند بسیار بعید است که بتوان او را به مدارا و حسن دعوت و بردباری وصف کرد.
جاحظ می گوید: از این گذشته ابو بکر گروهی از کسانی را که در راه خدا شکنجه می شده اند و شش برده بوده اند که از جمله ایشان بلال و عامر بن فهیره و زبیرة نهدیه و دخترش بوده اند خریده و آزاد کرده است، همچنین از کنار کنیزکی گذشت که عمر بن خطاب او را شکنجه می داد که او را هم از عمر بن خطاب خرید و آزاد کرد و ابو عیسی را هم آزاد کرد و خداوند متعال این آیات را در مورد او نازل فرمود «اما آن کس که عطا و پرهیزگاری کرد و به نیکویی تصدیق کرد ما هم کار او را سهل و آسان می کنیم»، تا آخر سوره. شیخ ما ابو جعفر اسکافی، که
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص368
خدایش رحمت کناد، می گوید: بلال و عامر بن فهیره را رسول خدا (ص) آزاد فرموده است و این موضوع را واقدی و ابن اسحاق و کسان دیگری غیر از آن دو نقل کرده اند و اما چهار برده دیگری که گفته اید بر فرض که ادعای شما را بپذیریم، در آن حال به سبب نفرتی که صاحبان ایشان از آنان داشتند، بهای همه شان چیزی بیش از صد درهم یا حدود آن نبوده است و چه افتخاری در این مبلغ وجود دارد، اما این آیات که شاهد آورده اید، ابن عباس می گوید: یعنی برای او تکرار آن را آسان می کنیم و کسی دیگر غیر از ابن عباس گفته است: این آیه در شأن مصعب بن عمیر نازل شده است.
جاحظ می گوید: و شما به خوبی می دانید که ابو بکر در مورد اموال خودش که چهل هزار درهم بود چگونه رفتار کرد و همه را در راه گرفتاریهای اسلام هزینه ساخت، و ابو بکر کم عائله و سبک بار نبوده است و بدینگونه یکی از راحتیها را که کمی عائله است نداشته است بلکه دارای پسران و دختران و همسر و خدم و حشم بوده است و پدر و مادر خویش و فرزندان آنان را تحت تکفل داشته است. وانگهی پیامبر (ص) پیش از اسلام در نظر ابو بکر مشهور نبوده است که در ترک مواسات با آن حضرت بیم ننگ و عاری داشته باشد. بنابر این انفاق او به صورتی که انجام یافته فضیلتی است که نظیری برای آن نمی یابیم و پیامبر (ص) فرموده اند: «هیچ مالی مرا بدانگونه که مال ابو بکر سودمند بود سود نرساند».
شیخ ما ابو جعفر، که خدایش رحمت کناد، می گوید: به ما خبر بدهید در چه گرفتاریهایی ابو بکر این اموال را انفاق و در چه راهی هزینه کرده است که جایز نیست این موضوع پوشیده بماند و کهنه و از خاطره ها زدوده شود و به فراموشی سپرده شود. شما که بر چیزی از آن بیشتر از آزاد کردن همان شش برده آن هم به تصور خودتان دسترسی پیدا نکرده اید که شاید بهای آن به صد درهم در آن زمان نمی رسیده است، و چگونه برای او ادعای انفاقهای بزرگ می شود در حالی که هنگام بیرون رفتن پیامبر (ص) به سوی مدینه دو شتر برای ایشان خرید و در چنان
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص369
حالی بهای آنرا گرفت و این موضوع را همه محدثان نقل کرده اند و خودتان هم روایت می کنید که ابو بکر هنگام اقامت در مدینه توانگر و آسوده بوده است و از عایشه هم روایت می کنید که می گفته است: ابو بکر هجرت کرد و ده هزار درهم داشت و می گویید خداوند در مورد او این آیه را نازل فرموده است: «و نباید صاحبان ثروت و نعمت شما درباره خویشاوندان خود و در راه بی نوایان و مهاجران در راه خدا از انفاق کوتاهی کنند» و می گویید این آیه در شأن ابو بکر و مسطح بن اثاثه نازل شده است پس آن فقر ابو بکر که پنداشته اید اموال خود را چنان انفاق کرد که فقط یک عبا برای او باقی ماند که خود را در آن می پیچید کجاست و شما روایت می کنید که خداوند متعال را در آسمانها فرشتگانی است که فقط عبایی به خود پیچیده اند و پیامبر (ص) در شب معراج آنان را دید و از جبریل درباره آنان پرسید و جبریل فرمود: اینان فرشتگانی هستند که به ابو بکر بن ابی قحافه که دوست تو در زمین است تأسی جسته اند و او بزودی همه اموالش را بر تو هزینه می کند تا آنجا که فقط عبایی بر گردن خویش خواهد داشت، و از سوی دیگر خودتان روایت می کنید که چون خداوند آیه نجوی را نازل کرد و فرمود: «ای کسانی که ایمان آورده اید، چون با رسول خدا نجوی می کنید پیش از راز گفتن خود صدقه یی بپردازید که آن برای شما بهتر است. » هیچکس جز علی بن ابی طالب به این دستور عمل نکرد. با آنکه خودتان اقرار به فقر و تنگدستی او دارید و ابو بکر با آنکه در گشایش بود از پرداخت صدقه رازگویی با سؤال کردن خودداری کرد و خداوند مومنان را در این باره سرزنش کرده و فرموده است: «آیا از اینکه پیش از نجوی و رازگویی خود صدقه بپردازید از فقر ترسیدید و اینک با آنکه چنان نکردید خداوند شما را بخشید». و خداوند متعال صدقه ندادن را خطایی دانسته که توبه آنان را پذیرفته است و آن خودداری ایشان از صدقه دادن است. با این وضع چگونه ابو بکر سخاوت داشته است که چهل هزار درهم را بپردازد و از تقدیم صدقه مناجات با
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 370
پیامبر (ص) که دو درهم بوده است خودداری کند. اما آنچه در مورد بسیاری افراد عائله و نفقه ایشان گفته اند دلیلی بر فضیلت ابو بکر نیست، زیرا نفقه آنان بر او واجب بوده است. با آنکه سیره نویسان نوشته اند که ابو بکر بر پدرش چیزی انفاق نمی کرد و او مزدور ابن جدعان بود که بر سفره اش می ایستاد و مگسها را می راند.
جاحظ می گوید: و شما به خوبی می دانید که یاران پیامبر (ص) در مکه با مشرکان چگونه برخورد کردند و بسیاری از آنان کارهای پسندیده انجام دادند نظیر آن کار حمزه که با کمان خود بر سر ابو جهل کوبید و آنرا درید و ابو جهل در آن هنگام سالار بطحاء و سرور کفر و پر حمایت ترین مردم مکه بود. و شما می دانید که چون در مکه شایعه پراکنی کردند که محمد (ص) کشته شد، زبیر شمشیر خود را کشید و به رویارویی مشرکان آمد و عمر بن خطاب همینکه مسلمان شد: گفت: از امروز دیگر خداوند پوشیده عبادت نخواهد شد. و سعد بن ابی وقاص با استخوان چانه شتری بر یکی از مشرکان ضربه زد و او را خون آلود کرد، و در مورد این فضائل برای علی بن ابی طالب هیچ سهمی نبوده است و خداوند متعال فرموده است: «کسانی از شما که پیش از فتح مکه انفاق و جنگ کرده اند با آنانی که پس از آن انفاق و جنگ کرده اند برابر نیستند و آنان از اینان درجه بزرگتری دارند»، و هرگاه خداوند متعال کسانی را که قبل از فتح مکه انفاق کرده اند فضیلت داده باشد و پس از فتح مکه هم دیگر هجرتی نبوده است، گمان شما درباره کسی که نه تنها پیش از هجرت بلکه از هنگام بعثت رسول خدا- تا هنگام هجرت و پس از آن انفاق کرده است چیست.
شیخ ما ابو جعفر اسکافی، که خدایش رحمت کناد، می گوید: ما فضیلت و سوابق صحابه را منکر نیستیم و همچون امامیه هم نیستیم که هوی و هوس آنان را بر انکار کردن امور معلوم وا دارد، ولی منکر فضیلت هر یک از صحابه بر علی بن ابی طالب هستیم و چیز دیگری را انکار نمی کنیم و تعصب جاحظ را هم برای
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص371
عثمانیان که می خواهد به سود آنان فضائل و مناقب علی (ع) را رد کند و باطل سازد نا پسند می شمریم. اما حمزه در نظر ما دارای فضیلتی بزرگ و مقامی جلیل است و او سرور همه شهیدانی است که به روزگار رسول خدا (ص) شهید شده اند. فضل عمر و زبیر و سعد هم قابل انکار نیست، ولی در آنچه گفته شده است دلیلی بر آنکه رتبه علی علیه السلام از آنان کمتر باشد یا از غیر ایشان فروتر باشد وجود ندارد، ولی این سخن جاحظ که می گوید «در همه این فضائل برای علی علیه السلام هیچ سهمی وجود ندارد»، تعصب زشت و ستم نا پسند است و ما پیش از این درباره آثار و مناقب و خصائص علی علیه السلام پیش از هجرت اموری را بیان کردیم که بزرگتر و شریف تر و با فضیلت تر از همه مناقبی است که برای این اشخاص ذکر شده است. وانگهی مورخان و سیره نویسان می گویند: همان ضربتی و زخمی که سعد بن ابی وقاص زد و همان شمشیری که زبیر کشید، موجب اصلی محاصره شدن پیامبر (ص) و بنی هاشم در دره ابو طالب شد و همان موجب آمد که جعفر ناچار با یاران خود به حبشه هجرت کند. کشیدن شمشیر به هنگامی که هنوز به مسلمانان فرمان شمشیر کشیدن داده نشده است جایز نیست. خداوند متعال می فرماید: «آیا نمی نگری و شگفت نمی کنی از حال آنانی که به ایشان گفته شد هم اکنون از جنگ خودداری کنید و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید، و چون جنگ برایشان نوشته و مقرر شد برخی از آنان از مردم همانگونه می ترسیدند که از خدا.» بنابر این روشن است که برای تکلیف اوقات معینی است. گاهی کشیدن شمشیر صواب و صلاح نیست و گاهی نه تنها مصلحت که واجب است. اما گفتار خداوند متعال که می فرماید: «آنانی از شما که پیش از فتح انفاق کردند...»، ما قبلا در مورد ادعای ایشان درباره انفاق مال ابو بکر توضیح دادیم، اینک هم می گوییم: خداوند متعال در این آیه تنها انفاق مال را بیان نفرموده، بلکه آنرا قرین با جنگ و جهاد فرموده است و چون ابو بکر اهل جنگ و جهاد نبوده است، این آیه او را شامل نمی شود و حال آنکه علی علیه السلام پیش از فتح مکه هم جنگ و جهاد و هم انفاق مال کرده است. جهاد علی که به ضروری معلوم و قطعی است، انفاق او هم بر حسب حال و متناسب با فقر و تنگدستی او بوده است و هموست که با احتیاج و نیازمندی خوراک خود را به فقیر و اسیر و یتیم خورانیده است و
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص372
یک سوره کامل قرآن درباره این کار او و همسرش و دو پسرش نازل شده است و هموست که فقط چهار درهم داشت، شبانه یک درهم را آشکارا صدقه داد و روز بعد هم یک درهم را آشکارا و یک درهم را نهانی صدقه داد و این گفتار خداوند متعال در شأن او نازل شد: «کسانی که اموال خود را شبانه و روزانه پوشیده و آشکار انفاق می کنند»، و هموست که پیش از آنکه نجوی کند صدقه پرداخت و تنها او بود که از میان تمام مسلمانان چنان کرد و هموست که در حال رکوع انگشتری خویش را صدقه داد و خداوند متعال درباره اش این آیه را نازل فرمود: «همانا جز این نیست که ولی شما خداوند است و رسول او از کسانی که ایمان آورده اند آنانی که نماز را بر پا می دارند و در حال رکوع زکات می پردازند».
جاحظ می گوید: بزرگترین دلیلی که معتقدان به تفضیل علی علیه السلام به آنان استدلال می کنند، کشتن علی پهلوانان را و فرو رفتن او در آغوش پیکار است و حال آنکه در این کار فضیلت بزرگی نیست، زیرا اگر بسیاری کشتار هماوردان و رفتن با شمشیر کشیده به مبارزه پهلوانان از آزمونهای بسیار سخت و فضائل بسیار مهم و دلیل بر ریاست و تقدم باشد، لازمه اش چنین می شود که برای زبیر و ابو دجانة و محمد بن مسلمه و ابن عفراء و براء بن مالک فضیلتی فراهم باشد که برای رسول خدا (ص) چنان فضیلتی فراهم نیست، زیرا پیامبر (ص) بدست خویش جز یک مرد را نکشته است و در جنگ بدر در آوردگاه حاضر نشده و در صفها قدم نگذارده است و در سایبان و بر کنار از آوردگاه و همراه آن حضرت ابو بکر بوده است. وانگهی تو مرد
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص373
شجاعی را می بینی که هماوردان را می کشد و پهلوانان را بر زمین می کوبد و کسانی در لشکر از لحاظ رتبت از او برترند، در حالی که جنگ و مبارزه یی نکرده اند، و آنان سالارها و مستشاران در جنگ هستند و می دانیم که گرفتاری سالارها چندان زیاد است که باید به همه امور عنایت کنند و بررسی نمایند و دیگران چنان گرفتاری ندارند. وانگهی همه چیز از سالار مطالبه می شود و مدار کارها بر او می گردد و جنگجویان در پناه او جنگ می کنند و بینش می یابند و دشمن با شنیدن نام او منهزم می شود و چنان است که اگر لشکر پایداری کند ولی او بگریزد پایداری لشکر اثری ندارد و شکست بهره او خواهد شد و اگر همه لشکر تباهی بار آورند و او خود را حفظ کند پیروز می شود و به این جهت است که پیروزی و شکست فقط به سالار قوم نسبت داده می شود. بنابر این فضیلت ابو بکر در توقف او در سایبان و همراه رسول خدا بودن در جنگ بدر بزرگتر از جهاد علی علیه السلام و کشتن او پهلوانان قریش را خواهد بود.
شیخ ما ابو جعفر اسکافی، که رحمت خدا بر او باد، می گوید: بدون تردید سخن پردازی به جاحظ ارزانی شده و از معقول محروم مانده است، البته اگر این سخنی را که گفته است از روی اعتماد و جدی گفته باشد و مقصودش شوخی و بذله گویی و نشان دادن توان ژاژخایی نباشد و نخواسته باشد سخن آوری و باریک اندیشی خود را در مورد جدل و ستیز ارائه دهد. آیا جاحظ نمی داند که پیامبر (ص) شجاع ترین فرد بشر است و در جنگها خوض کرده و جاهایی پایداری فرموده است که عقل از سر افراد می پریده است و دلها به حنجره ها می رسیده است، که از جمله آنها جنگ احد است و ایستادگی آن حضرت پس از آنکه همه مسلمانان گریختند و فقط چهار تن با ایشان باقی ماندند که علی و زبیر و طلحه و ابو دجانه بودند. پیامبر (ص) جنگ کرد و چندان تیر انداخت که تیرهایش تمام شد و سرهای برگشته کمانش شکست و زه آن قطع شد، پیامبر به عکاشة بن محصن فرمان داد که زه کمان را وصل کند، گفت: ای رسول خدا این زه کوتاه شده است و به سر کمان نمی رسد، فرمود تا همانجا که می رسد وصل کن. عکاشة می گوید: سوگند به کسی که او را بر حق مبعوث فرموده است، زه کمان را کشیدم تا آنکه علاوه بر آنکه به سر کمان رسید یک وجب هم افزون آمد که بر زبانه بر گشته
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص374
سر کمان بستم و پیامبر (ص) آنرا از من گرفت و همچنان تیر انداخت تا سرانجام دیدم که کمانش شکست. در این هنگام ابی بن خلف به مبارزه آمد. برخی از اصحاب پیامبر گفتند: اگر بخواهید و اجازه فرمایید یکی از ما به جنگ او برود. نپذیرفت و زوبینی را از دست حارث بن صمه گرفت و از میان اصحاب خود چنان بیرون پرید که گفته اند از بیم همچون پشه و مگسی که بر سرین شتر نشسته باشد پریدیم و خود را کنار کشیدیم. و پیامبر به ابی بن خلف چنان زوبین زد که چون گاو نر بانگ بر کشید. اگر هیچ چیز دلیل بر پایداری آن حضرت به هنگامی که یارانش گریختند و او را تنها گذاشتند جز همین آیه نباشد که خداوند فرموده است: «بیاد آورید هنگامی را که می گریختید و به هیچکس توجه نداشتید و رسول شما را از پی شما فرا می- خواند». بودن پیامبر (ص) در پی آنان آن هم در حالی که ایشان می گریختند و به هیچکس توجه نداشتند، دلیل پایداری رسول خدا و نگریختن اوست. در جنگ حنین هم پیامبر (ص) فقط همراه نه تن از افراد خاندان و یاران خویش ایستادگی فرمود و حال آنکه همه مسلمانان گریختند و فقط همان نه تن برگرد آن حضرت بودند. عباس لگام استر رسول خدا را گرفته بود و علی با شمشیر کشیده پیشاپیش ایشان حرکت می کرد و دیگران بر گرد استر پیامبر و بر سمت چپ و راست بودند و دیگر مهاجران و انصار گریخته بودند و هر چه آنان بیشتر می گریختند، ان حضرت که درود خدا بر او و خاندانش باد پیش می رفت و استوارتر می تاخت و با سینه و گلوی خویش در قبال شمشیرها و تیرها جلو می رفت و آنگاه مشتی شن بر گرفت و بر مشرکان پرتاب کرد و فرمود چهره هایتان زشت باد. و این خبر مشهور از علی علیه السلام که خود دلیرترین انسان است نقل شده که فرموده است: «هرگاه کار دشوار می شد و تنور جنگ سخت بر افروخته می گردید ما به رسول خدا پناه می بردیم و او را پناه خویش قرار می دادیم». بنابر این جاحظ چگونه می گوید پیامبر در معرکه جنگ در نیامده و با صفهای نبرد آشنا نشده است، و چه دروغی بزرگتر از دروغ کسی که پیامبر (ص) را به گوشه گیری از جنگ و خودداری از شرکت در آن نسبت دهد. وانگهی، چه تناسبی میان ابو بکر و پیامبر (ص) در این معنی است که او را با رسول خدا (ص) مقایسه می کند و رسول خدا (ص) رئیس ملت و اسلام و صاحب دعوت و فرمانده و سالار جنگ بوده است و همگان، چه یاران آن حضرت و چه دشمنانش، او را به سالاری و سروری می شناخته اند و
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص375
تمام امور و اشارات متوجه به او بوده است. این رسول خدا (ص) است که قریش و عرب را سخت خشمگین ساخته و با تبری از ایشان جگرهایشان را آتش زده است. دین آنان را مورد نکوهش قرار داده است و نیاکان ایشان را گمراه دانسته است. از آن گذشته آنان را با کشتن سران و بزرگانشان سوگوار کرده است و اگر از شرکت مستقیم در صحنه جنگ خودداری و کناره گیری فرموده است، حق او بوده است و این شان فرماندهان و سالارهای جنگ است، زیرا قوام لشکر به بقای ایشان وابسته است و هرگاه پادشاه نابود شود تمام لشکر نابود می شود و هرگاه او سالم بماند، بر فرض که لشکر شکست بخورد، امکان باقی ماندن حکومت فراهم است و لشکری دیگر آماده می سازد و به همین سبب حکیمان و خردمندان پادشاه را از اینکه به تن خویش جنگ کند منع کرده اند و اسکندر را که به تن خویش به جنگ قوسر پادشاه هند رفت تخطئه کرده و گفته اند جانب احتیاط و دوراندیشی را رعایت نکرده است.
اینک جاحظ به ما بگوید: ابو بکر را در این معنی چه دخالتی است و کدامیک از دشمنان اسلام او را چنان سرشناس می دانسته است که آهنگ کشتن او کند و مگر نه این است که او هم یکی از افراد معمولی مهاجران و در زمره عبد الرحمان بن عوف و عثمان بن عفان بوده است، بلکه عثمان بن عفان به مراتب از او مشهورتر و شریفتر بوده است و چشمها بیشتر به او دوخته شده بوده است و دشمن نسبت به عثمان کینه توزتر و ستیزه گرتر بوده است. و بر فرض که ابو بکر در یکی از این اوردگاهها کشته می شد، مگر کشته شدن او موجب سستی و ناتوانی و زبونی اسلام می شد. یا اگر ابو بکر کشته می شد بیم آن می رفت که آثار اسلام کهنه و چراغ فروزان آن خاموش شود که جاحظ می گوید حکم او چون حکم رسول خدا (ص) است و پرهیز از جنگ و کناره گیری از آن همچون آن حضرت برای او لازم است به راستی که باید از بدبختی به خدا پناه ببریم، و حال آنکه همه افراد عاقل و آشنا به اخبار و تاریخ می دانند که احوال پیامبر (ص) در جنگها چگونه بوده است و آن حضرت کجا وقوف کرده است و کجا جنگ فرموده است و به چه مناسب آن روز در سایبان نشسته است. و به هر حال توقف ایشان توقفی بوده است که در آن تدبیر امور ریاست جنگ را بر عهده داشته است و مایه پشتیبانی و اعتماد لشکریان بوده است. کارهای اصحاب خود را شناسایی می کرده و کوچک و بزرگ
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص376
ایشان را حراست می فرموده است و خودداری آن حضرت از حرکت پیشاپیش سپاه به این سبب بوده است که لشکریان هرگاه می دانستند پیامبر (ص) پشت صف و در انتهای لشکر است مطمئن می بودند و دلهایشان نگران حال او نبود و موجب نمی شد که با توجه به حراست از پیامبر از رویارویی و درگیری با دشمن باز مانند. وانگهی پیامبر در آن حال مایه دلگرمی بیشتر ایشان بود و به او پناه می بردند و به حضورش باز می گشتند و توجه داشتند که هرگاه پیامبر (ص) پشت سرشان باشد کارهای آنان را مورد بررسی قرار می دهد و می داند هر یک کجا ایستاده اند و همه کس چه به هنگام حمله و چه به هنگام گریز و چه در خوشبختی و چه در بدبختی متوجه آن حضرت خواهد شد. و توقف رسول خدا (ص) به صلاح کار لشکریان بود و برای حفظ آنان بهتر و به دوراندیشی نزدیک تر بود، و چون پیامبر (ص) تدبیر کننده همه کارهای لشکریان و فرمانده همگان بود دشمنی همواره در جستجوی آن حضرت بود.
وانگهی مگر نمی بینید که علمدار سپاه همواره در جایی پایداری می کند و مصلحت جنگ هم در توقف و پایداری اوست و فضیلت علمدار در آن است که در بیشتر حالات از پیشروی و قرار گرفتن در صف مقدم خودداری کند، وانگهی در جنگ برای سالار چند حالت پیش می آید. نخست آنکه پشت جبهه و آخر صحنه بایستید که مایه اعتماد و نیروی لشکریان باشد و پناه آنان شمرده شود و تدبیر کارهای جنگ را بر عهده بگیرد و مواضع خلل و سستی را شناسایی و برای آن چاره اندیشی کند. حالت دوم این است که میان لشکر قرار گیرد تا بتواند ضعیف را یاری دهد و افراد سست را تشجیع و ترغیب کند. حالت سوم حالتی است که چون دو گروه برخورد کنند و شمشیرها آخته شود، او هرگاه مصلحت بداند یکجا توقف کند یا آنکه به تن خویش جنگ کند که این آخرین حالت است و در این حال شجاعت شجاع دلیر و زبونی ترسوی بزدل روشن می شود. بنا بر این مقام ریاست رسول خدا (ص) کجا قابل مقایسه و تناسب با منزلت ابو بکر است که این دو منزلت را بتوان مساوی دانست و مناسب. اگر چنان می بود که ابو بکر در ریاست پیامبر (ص) همکاری می داشت و فضیلتی همچون فضیلت نبوت از سوی خداوند به او ارزانی شده بود و قریش و
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص377
اعراب همانگونه که در جستجوی پیامبر (ص) بودند در جستجوی او می بودند و او تدبیر برخی کارهای اسلامی و بسیج کردن لشکرها و تجهیز افراد را برای اعزام به سریه ها و کشتن دشمنان را عهده دار می بود، یعنی همان کارهایی را که پیامبر تدبیر می- فرمود او هم بر عهده می داشت، شاید جاحظ می توانست چنین حرفی بزند، ولی حال ابوبکر چنان است که می دانید و او از همه مسلمانان ضعیف دل تر بوده است و از همه مسلمانان، عرب را کمتر سوگوار ساخته است، هرگز تیری نزد و شمشیری نکشید و خونی نریخت و او یکی از افراد دنباله رو بوده است و نه مشهور بوده و شناخته شده و نه جستجوگر و جستجو شونده. بنابر این چگونه جایز است که مقام و منزلت او را همچون مقام و منزلت پیامبر (ص) قرار داد در جنگ احد پسرش عبد الرحمان همراه مشرکان به جنگ آمده بود. ابوبکر او را دید. خشمگین برخاست و شمشیرش را باندازه انگشتی از نیام بیرون کشید، و می خواست به مبارزه پسرش برود. پیامبر (ص) فرمودند: «ای ابوبکر شمشیرت را غلاف کن و ما را از وجود خودت بهره مند بدار»، و پیامبر (ص) به ابوبکر این سخن را نفرمود مگر اینکه می دانست او شایسته و مرد جنگ و رویارویی با مردان نیست و اگر به جنگ برود کشته خواهد شد.
وانگهی جاحظ چگونه می گوید: در مباشرت به جنگ و رویارویی با هماوردان و کشتن سران و دلیران مشرکان فضیلتی نیست و مگر ستون اسلام جز بر این پایدار شده است، و آیا دین به چیز دیگری جز این کار ثابت و مستقر شده است خیال می کنی جاحظ این سخن خداوند متعال را نشنیده که فرموده است: «همانا خداوند کسانی را که در صفی استوار که گویی چون بنیانی محکم هستند در راه او جنگ می کنند دوست می دارد» و مقصود از محبت خداوند متعال اعطای ثواب است، و هر کس در صف جهاد پایدارتر و کوشاتر و جنگ کننده تر باشد در پیشگاه خداوند محبوب تر است و معنی افضل هم آن است که ثواب آن شخص بیشتر باشد و علی علیه السلام در این صورت محبوب ترین مسلمانان در پیشگاه خداوند است که پایدارترین ایشان در آن صف استوار بوده است. به اجماع همه امت اسلامی هیچگاه از جنگ نگریخته است و با هر هماوردی که نبرد کرده است او را کشته است.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص378
آیا می پنداری که جاحظ این سخن خداوند متعال را نشنیده که فرموده است: «و خداوند مجاهدان را بر نشستگان فضیلت و پاداش گران بخشیده است» و گویی این گفتار خداوند را نشنیده که فرموده است: «همانا خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را می خرد که بهشت برای آنان باشد، آنان در راه خدا پیکار می کنند، می کشند و کشته می شوند، و عده یی بر آن حق در تورات و انجیل و قرآن» و سپس خداوند این خرید و فروش را با این گفتار خود تأکید کرده و فرموده است: «و چه کسی به عهد خود وفادارتر از خداوند است پس مژده باد بر شما به این معامله که انجام می دهید و آن کامیابی بزرگ است.» و خداوند متعال فرموده است: «این بدان سبب است که آنان را هر تشنگی و رنج و گرسنگی که در راه خدا برسد و هر گامی بردارند که کافران را به خشم آورد و هر پیروزی که نسبت به دشمن یابند، برای آنان عملی صالح نوشته می شود.» موقف مردم در جهاد گوناگون است، و برخی از برخی دیگر فضیلت بیشتری دارند. آن کس که سوی هماوردان می رود و ضربه های شمشیر و نیزه را پذیرا می شود به مناسبت شدت برخورد با دشمن بر دوشهای آنان سنگین تر از کسی است که فقط در معرکه حاضر شده است ولی پیشروی نمی کند. همچنین آن کس که در معرکه جنگ حاضر است و پیشروی نمی کند و فقط در جایی ایستاده است که در تیررس قرار دارد و ممکن است ضربات تیر و پیکان به او برسد، برتر و پر فضیلت تر از کسی است که در جایی می ایستد که از تیررس دور است، و اگر اشخاص ناتوان و ترسو به سبب ترک جنگ و کمی گشاده دستی در آن مستحق ریاست باشند و گفته شود در آن کار شبیه پیامبر (ص) هستند، باید پربهره ترین افراد برای ریاست حسان بن ثابت باشد و اگر قرار باشد فضیلت علی علیه السلام، در مورد جهاد، به این بهانه که پیامبر از همگان کمتر جهاد فرموده است باطل شود، آن هم به گونه یی که جاحظ پنداشته است، با این قیاس، فضیلت ابوبکر هم در انفاق باطل می شود، زیرا پیامبر (ص) از همگان کمتر ثروت داشته است.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص379
و هرگاه در کار عرب و قریش تأمل کنی و به اخبار سیره بنگری و بخوانی خواهی دانست که قریش و عرب همواره در جنگها به جستجوی پیامبر (ص) بودند و آهنگ کشتن او را داشتند و اگر به آن حضرت دسترس پیدا نمی کردند، به جستجوی علی علیه السلام و در صدد کشتن او بودند که از میان همه مسلمانان، در همه احوال به پیامبر (ص) شبیه تر و نزدیک تر بود و از همگان شدیدتر از پیامبر دفاع می کرد و دشمنان همواره آهنگ علی می کردند و می دانستند هرگاه او را بکشند کار حکومت پیامبر (ص) را سست و شوکت آن حضرت را شکسته خواهند کرد که علی برترین کسی بود که با نیرو و دلیری و بی باکی و پیشروی و دلاوری پیامبر را نصرت می داد، مگر نمی بینی که عتبة بن ربیعه در جنگ بدر چه می گوید. او همراه برادرش شیبة و پسر خود ولید به میدان آمده بود، پیامبر تنی چند از انصار را به جنگ آنان فرستاد. آن سه تن نسب انصاریان را پرسیدند، که چون نسب خود را بیان کردند، و گفتند: برگردید و پیش قوم خود بروید، و سپس بانگ برداشتند و گفتند: ای محمد افرادی از قوم خودمان را که هم شأن ما باشند بفرست و در این هنگام پیامبر (ص) به خویشاوندان خود فرمود: ای بنی هاشم، برخیزید و حقی را که خداوند در قبال باطل آنان به شما ارزانی فرموده است یاری دهید. علی برخیز، حمزه برخیز، عبیدة برخیز. مگر نمی بینی که هند دختر عتبة- مادر معاویه- چه جایزه یی برای کشتن علی در جنگ احد قرار داد زیرا علی و حمزه در کشتن پدرش عتبه در جنگ بدر همکاری کرده بودند. مگر این شعر هند را که در سوگ خویشاوندان خود سروده است نشنیده ای که می گوید: «برای من در مورد پدرم عتبه و عمویم و محبوب سینه ام بردارم، که پرتو چهره اش چون ماه تمام بود، صبری باقی نمانده است. ای علی با کشتن آنان پشتم را شکستی.» و این بدان سبب بود که علی علیه السلام برادر هند، ولید بن عتبه را کشته بود و در کشتن پدرش عتبه شرکت داشت، ولی عمویش شیبه را حمزه به تنهایی کشته بود. جبیر بن مطعم به برده خود وحشی، به روز جنگ احد گفت: اگر محمد را بکشی آزاد خواهی بود. و اگر علی را بکشی آزاد خواهی بود و اگر حمزه را بکشی آزاد خواهی بود. وحشی گفت: اما محمد را که یارانش مواظبت می کنند. اما علی مردی مواظب است که در جنگ فراوان به این سو و آن سو می نگرد، ولی
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5 ، صفحه ی 380
من بزودی حمزه را می کشم و در کمین او نشست و بر او زوبین پراند و او را کشت.
اینکه گفتیم: حال علی علیه السلام در این مورد بسیار نزدیک و مناسب حال پیامبر (ص) بوده است، از این جهت است که در سیره و اخبار می بینیم که رسول خدا (ص) تا چه اندازه بر او مهر می ورزیده است و بر او بیم داشته است و برای حفظ و سلامت او دعا می فرموده است، آنچنان که در جنگ خندق همینکه علی به مبارزه عمرو رفت، رسول خدا در حضور اصحاب هر دو دست خود را سوی آسمان بر- افراشت و چنین عرضه داشت: «بار خدایا تو در جنگ احد حمزه را از من گرفتی و در جنگ بدر عبیدة را. پروردگارا اینک و در این جنگ علی را برای من حفظ فرمای- بار خدایا مرا تنها مگذار و تو خود بهترین وارثانی- » و به همین سبب هم بود که چون عمرو بن عبدود مردم مسلمان را به مبارزه فرا می خواند و این کار را چند بار تکرار کرد و هماورد طلبید و همگان سکوت کردند و علی علیه السلام پیشقدم می شد و از پیامبر (ص) کسب اجازه می کرد، آن حضرت سکوت می کرد و از اجازه دادن خودداری می فرمود. سرانجام پیامبر فرمود: «او عمرو بن عبدود است» و علی عرضه داشت: «من هم علی هستم». در این هنگام پیامبر (ص) علی را پیش خود فرا خواند او را بوسید و عمامه خویش را بر سر او بست و همچون کسی که بخواهد با دیگری بدرود کند چند گام او را بدرقه فرمود و با اضطراب منتظر نتیجه ماند. و همینکه علی علیه السلام به میدان رفت، پیامبر (ص) دستهای خود را بر افراشت و رو به قبله ایستاد و به دعا کردن مشغول شد و مسلمانان برگرد آن حضرت چنان سکوت کرده و خاموش بودند که گویی پرنده بر سرشان نشسته است، تا آنکه گرد و خاک بر خاست و از درون آن بانگ تکبیر شنیدند و دانستند که علی (ع) عمرو را کشته است.
در این هنگام بود که پیامبر و مسلمانان چنان تکبیری گفتند که صدای آنرا در آن سوی خندق مشرکان شنیدند. به همین سبب حذیفة بن الیمان گفته است: اگر فضیلت علی علیه السلام در مورد کشتن عمرو در جنگ خندق میان همه مسلمانان تقسیم شود همگان را زیر پوشش خود قرار می دهد. و ابن عباس در تفسیر آیه بیست وپنجم سوره احزاب که می فرماید: «و خداوند برای مؤمنان جنگ را کفایت فرمود»، گفته است، یعنی به وجود علی بن ابی طالب.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص381
جاحظ می گوید: وانگهی باید این موضوع را در نظر گرفت که رفتن شخص شجاع با شمشیر به مبارزه هماوردان چنان نیست که کسانی که از باطن کار آگاه نیستند می پندارند، زیرا در آن حال که پهلوانی با شمشیر کشیده به جنگ هماورد می رود، امور دیگری هم در سر دارد که مردم آنها را نمی بینند و فقط طبق ظاهر و آنچه از پیشروی و شجاعت او می بینند قضاوت می کنند. چه بسا انگیزه آن پهلوان برای آن مبارزه فقط هیجان باشد و بس و چه بسا از نوجوانی و شیفتگی سرچشمه بگیرد و گاه ممکن است از اجبار و تعصب و حمیت باشد و هر گاه به سبب دوستی شهرت باشد. گاهی هم این مسأله در سرشت کسی نهفته است، همچون طبیعت کسی که سنگدل یا مهربان است و طبیعت کسی که بخشنده یا بخیل است.
شیخ ما ابو جعفر اسکافی، که خدایش رحمت کناد، می گوید: به جاحظ گفته می شود: به نظر تو رفتن علی بن ابی طالب با شمشیر به جنگ هماوردان منطبق بر کدامیک از این حرفها که می زنی می باشد هر کدام را که بگویی دشمنی تو نسبت به خدا و رسولش آشکار می شود، و اگر رفتن علی علیه السلام به جنگ با آنان منطبق بر هیچیک از این حرفها که زدی نباشد و منطبق بر نیت نصرت دادن و پیشی گرفتن برای کسب ثواب جهاد و پاداش اخروی و عزت بخشیدن به دین باشد، در همه چیزها که گفتنی ستیزه گری و از طریق انصاف بیرون شده ای و به امام مسلمانان طعنه زده ای. وانگهی اگر بشود چنین گمانی نسبت به علی علیه السلام برد، همین خیال پردازی را می توان نسبت به همه بزرگان مهاجر و انصار که اهل جنگ و کشتار بوده اند و با جان خود پیامبر (ص) را یاری داده اند و با خون خود او را حفظ کرده اند و پسران و پدران خویش را فدای آن حضرت کرده اند تعمیم داد و گفت شاید
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص382
منطبق بر یکی از علتهایی که گفته شده است باشد و این طرز تفکر مایه طعن دین و جماعت مسلمانان است. و اگر جایز می بود که چنین گمانی نسبت به علی علیه السلام و دیگران برده شود، رسول خدا به نقل از قول خداوند متعال به شرکت کنندگان در جنگ بدر نمی فرمود: «هر چه می خواهید انجام دهید که شما را آمرزیدم» و به علی علیه السلام در مورد مبارزه او با عمرو بن عبدود نمی فرمود: «تمام ایمان در قبال کفر بر پا خاست» و نیز در مورد طلحه نمی فرمود: «کاری انجام داد که او را به بهشت خواهد برد». وانگهی به ضرورت می دانیم که دین و آیین پیامبر (ص) چنین بوده است که علی علیه السلام را فقط برای جهاد و نصرت دادن دین تعظیم می کرده است. بنابر این کسی که تصور کند جهاد علی علیه السلام در راه خدا نبوده است و انگیزه دیگری از آن انگیزه ها که بر شمرده داشته است و کید و مکر شیطانی و افراط در دشمنی علی او را بر آن کار وا داشته است و چنان سخنانی بر زبان آورد است، بدون تردید به رسول خدا (ص) طعنه زده است و حال آنکه این سخنان را درباره کسی گفته است که خداوند فرمان به دوستی او داده است و از دشمنی و ستیز کردن با او نهی فرموده است. آیا گمان می کنی آنچه در مورد کار علی علیه السلام به گمان جاحظ و عثمانیان رسیده است بر پیامبر (ص) پوشیده مانده است و رسول خدا علی را بدون آنکه سزاوار ستایش باشد ستایش فرموده است.
جاحظ می گوید: کسی که دارای نفس معتدل و مختار باشد، جنگ او طاعت و فرار او معصیت است. چون نفس او معتدل و همچون ترازویی است که شاهین و دو کفه آن مستقیم است، و اگر چنان نباشد، اقدام او به جنگ و گریزش از آن موضوعی است که در سرشت او قرار دارد و خوی اوست.
شیخ ما ابو جعفر، که خدایش رحمت کناد، می گوید در پاسخ جاحظ گفته می شود: در این صورت شاید ابوبکر هم که به تصور تو چهل هزار درهم انفاق کرده است پاداشی نداشته باشد، زیرا ممکن است نفس او غیر معتدل بوده و سرشت و خوی او بخشش بوده است و شاید بیرون آمدن او با پیامبر (ص) به روز هجرت و حضورش در غار ثوابی نداشته باشد، زیرا انگیزه هایی چون دوست داشتن بیرون شدن از مکه و خوش نداشتن درنگ در آن شهر و فراهم بودن وسایل وجود داشته
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص383
است. و شاید زحمات پیامبر (ص) در دعوت به اسلام و مواظبت آن حضرت بر نمازهای پنجگانه و در دل شب و تدبیر کارهای امت برای او ثوابی نداشته باشد، زیرا ممکن است نفس آن حضرت هم غیر معتدل بوده باشد و در سرشت او محبت ریاست و عبادت سرشته شده باشد، و ما از مذهب و روش ابو عثمان جاحظ شگفت می کنیم که می گوید: معارف و شناختها ضروری است و بر طبق خوی و سرشت انجام می گیرد و نیز از عقیده او که چیزی از چیز دیگر سر چشمه می گیرد و اینک سخنی شگفت تر از او می شنویم که می پندارد و می گوید: جهاد علی علیه السلام و کشتن او مشرکان را پاداشی ندارد، زیرا سرشت او این چنین بوده است و آنرا از روی خوی و عادت انجام داده است، و این نمونه یی از اعتقاد او در مورد شناخت و سرچشمه گیری امور از یکدیگر است.
جاحظ می گوید: برای علی (ع) آنچنان که شیعیان او پنداشته اند، در کشتن هماوردان چندان فضیلت و طاعتی موجود نیست، زیرا از پیامبر (ص) روایت شده است که به علی فرموده است: بزودی پس از من با پیمان گسلان و تبهکاران و از دین بیرون شدگان جنگ خواهی کرد». بنابر این همینکه پیامبر (ص) به او وعده داده است که پس از رحلت آن حضرت زنده خواهد بود، علی (ع) مطمئن شده است که از دلیران و هماوردان به سلامت می ماند و دانسته است که پیروز و کشنده آنان خواهد بود و با این حساب جنگ طلحه و زبیر و جهادهای آنان از جهاد علی پر ارزش تر است.
شیخ ما ابوجعفر، که خدایش رحمت کناد، می گوید: این اعتراض جاحظ در واقع به پیامبر (ص) است، زیرا خداوند متعال به پیامبر فرموده است: «و خداوندت از مردم مصون می دارد»، در این صورت نباید جهاد پیامبر هم فضیلتی داشته باشد و اطاعتی بزرگ شمرده شود، و بسیاری از مردم روایت کرده اند که پیامبر فرموده است: «به دو شخصی که پس از من باقی خواهند بود، یعنی ابوبکر و عمر، اقتدا کنید. بنابر این واجب می آید که ارزش جهاد آن دو از میان برود، و پیامبر (ص)
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص384
به زبیر فرموده است: «به زودی با علی جنگ خواهی کرد، در حالی که نسبت به او ستم خواهی کرد.» و بدینگونه به زبیر فهمانده است که در زندگی آن حضرت نخواهد مرد. و در قرآن خطاب به طلحه امده است: «و شما را نرسد که پیامبر خدا را آزار دهید و نرسد که پس از رحلت او همسرانش را به همسری بگیرید» و گفته اند این آیه در مورد طلحه نازل شده است و بدینگونه به او فهمانده شده است که پس از پیامبر زنده خواهد ماند و بدینگونه لازم می آید که برای طلحه و زبیر هم فضیلتی در جهاد نباشد. وانگهی آنچه در نظر ما در مورد خبری که از پیامبر (ص) نقل کرده است، این است که رسول خدا (ص) این موضوع را هنگامی به علی علیه السلام فرموده است که جنگها همه تمام شده بوده است و مردم گروه گروه در دین خدا وارد می شده اند و همه عرب تسلیم شده یا پرداخت جزیه مقرر را پذیرفته اند.
جاحظ می گوید: کسانی که خواسته اند علی را نصرت دهند و معتقد به تفضیل او بر دیگران هستند و به نبرد او با هماورد آن استناد می کنند، در این مورد مبالغه کرده اند و حال آنکه خود حاضر نبوده اند. از جمله آنکه در مورد عمرو بن عبدود و شجاعت او مبالغه کرده اند و او را از عامر بن طفیل و عتبة بن حارث و بسطام بن قیس شجاع تر دانسته اند و حال آنکه ما اخبار و احادیث مربوط به جنگهای فجار و جنگهای میان قریش و قبیله دوس و حلف الفضول را شنیده ایم و در آن میان سخنی از عمرو بن عبدود نیست.
شیخ ما ابو جعفر اسکافی، که خدایش رحمت کناد، می گوید: موضوع عمرو بن عبدود و شجاعت او مشهورتر از آن است که لازم باشد در آن مورد حجت آورده شود. باید به کتابهای سیره و مغازی نظر افکند و باید به مرثیه های شاعران قریش که پس از کشته شدنش سروده اند نگریست. و از جمله اخباری است که محمد بن
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص385
اسحاق در کتاب مغازی خود آورده است. او می گوید: چون عمرو بن عبدود در ناحیه مذاد از خندق گذشت و هماورد خواست و علی بن ابی طالب علیه السلام ضمن جنگ تن به تن او را کشت، مسافع بن عبد مناف بن زهرة بن حذافة بن جمح ضمن گریستن بر عمرو او را چنین مرثیه گفته است: «عمرو بن عبد نخستین سوار کاری بود که در منطقه مذاد از خندق پرید و همو سوار کار وادی بدر- ملیل- بود...» هبیرة بن ابی وهب مخزومی هم ضمن پوزشخواهی و بهانه تراشی از اینکه از جنگ علی بن ابی طالب گریخته و عمرو را تنها رها کرده است، چنین سروده و بر عمرو بن عبدود گریسته و او را مرثیه گفته است: «به جان خودت سوگند که من به محمد و یارانش از بیم و ترس کشته شدن پشت نکردم، ولی سنجیدم و دیدم که شمشیر و تیر من بر فرض که پایداری کنم سودی ندارد...» همچنین هبیرة در سوگ عمرو ابیات زیر را سروده است: «همانا برگزیدگان خاندان لوی بن غالب بخوبی می دانند که چون حادثه یی پیش آید سوار کار دلیرش عمرو است...» حسان بن ثابت انصاری هم ضمن یاد کردن از عمرو چنین سروده است: «همانا بامداد جنگ بدر با گروهی رویاروی شدی که ضربات کارساز بر تو زدند...» و همو در این باره چنین سروده است: «عمرو که چون شمشیر برنده بود، جوانمرد و دلیر قریش و پیشانی او همچون شمشیر صیقل داده شده بود...» این اشعار نمونه یی از اشعاری است که در مورد او سروده شده است، و اما آثار و اخبار در کتابهای سیره و جنگهای دلیران آمده است و هیچیک از بزرگان این علم از عمرو بن عبدود نام نبرده اند مگر اینکه گفته اند که سوار کار و دلیر قریش بوده است. حسان بن ثابت هم که خطاب به او گفته است: «همانا در بامداد جنگ بدر با گروهی رویاروی شدی» از این سبب است که او در جنگ بدر همراه مشرکان بود و تنی چند از مسلمانان را کشت و سپس گریخت و خود را به مکه رساند و هموست که کنار کعبه عهد کرد که هیچکس از او سه حاجت نخواهد خواست، مگر
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص386
اینکه یکی را بر آورده خواهد کرد. کارها و دلیریهای او هم در جنگهای فجار مشهور است و کتابهای مربوط به جنگها و وقایع از آن سخن گفته اند. البته او را همراه آن سه دلاور مشهور که عتبه و بسطام و عامر بوده اند نام نبرده اند، زیرا آن سه تن مردمی صحرا- نشین و اهل تاراج بوده اند و قریش شهر نشین و ساکنان مناطق آباد بوده اند و معتقد به غارت کردن و تاراج اعراب دیگر نبوده اند و فقط به حمایت از حرم و شهر خود می پرداخته اند و بدین سبب است که نام عمرو بن عبدود همچون نام ایشان بلند آوازه نبوده است. و به جاحظ گفته می شود اگر عمرو بن عبدود به حساب نمی آمده است، پس چگونه است که چون همراه شش تن دیگر از سوارکاران از خندق عبور کرد و مقابل اصحاب پیامبر (ص) که سه هزار تن بودند ایستاد و آنان را چند بار به مبارزه خواست هیچکس داوطلب جنگ با او نشد و هیچیک از آنان جرأت نکرد که جان خویش را با او در افکند، تا آنجا که عمرو ایشان را سرزنش کرد و با صدای بلند گفت: مگر شما تصور نمی کنید هر کس از ما کشته شود به دوزخ می رود و هر کس از شما کشته شود به بهشت می رود آیا هیچکس از شما مشتاق نیست به بهشت برود یا دشمن خود را به دوزخ فرستد ولی مسلمانان همگی ترسیدند و خاموش ماندند و از ترس از رویارویی با او خودداری کردند و در این صورت یا باید عمرو همانگونه که گفته شده است شجاع ترین مردم بوده باشد، یا مسلمانان همگی ترسو- ترین و سست و درمانده ترین اعراب بوده باشند. و همه مردم نوشته اند که چون مسلمانان از جنگ با او خودداری کردند، او با اسب خود به جست و خیز پرداخت و شروع به دور زدن و رفتن به چپ و راست کرد و سپس مقابل مسلمانان ایستاد و چنین سرود: «همانا از بس که بر همه آنان بانگ زدم که آیا هماوردی نیست صدایم گرفت...» و همینکه علی علیه السلام به مبارزه عمرو رفت در پاسخش چنین سرود: «شتاب مکن که پاسخ دهنده تو بدون آنکه ناتوان باشد پیش تو آمد...» و سوگند به جان خودم که در مورد این سخن جاحظ یکی از اشخاص نادان انصار بر او پیشی گرفته است و چنان است که هنگام بازگشت پیامبر (ص) از جنگ بدر، یکی از نوجوانان انصار، که همراه ایشان در جنگ بدر شرکت کرده بود گفت: ما گروهی درمانده و موی ریخته (طاس) را کشتیم پیامبر (ص) به او فرمودند: «ای برادرزاده چنین مگو که آنان برجستگان و دلیران بودند».
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص387
جاحظ می گوید: همچنین در مورد ولید بن عتبة بن ربیعه که در جنگ بدر به دست علی کشته شده است مبالغه کرده اند و حال آنکه ما نمی دانیم که ولید هرگز در جنگی پیش از بدر شرکت کرده و از او نامی برده شده باشد.
شیخ ما ابو جعفر اسکافی، که خدایش رحمت کناد، می گوید: هر کس اخبار قریش و آثار مردان آن قبیله را تنظیم کرده و نوشته است ولید را به شجاعت و دلیری ستوده است و علاوه بر شجاعت با همه جوانمردان کشتی می گرفت و همه آنان را بر زمین می زد و اینکه او در جنگی پیش از بدر شرکت نکرده است، دلیل بر آن نیست که دلاور و شجاع نباشد. علی علیه السلام هم در جنگی پیش از جنگ بدر شرکت نکرده بود و مردم آثار دلیری او را در همان جنگ دیدند.
جاحظ می گوید: ابو بکر هم در جنگ احد همانگونه که علی پایداری کرده است پایداری کرده و همراه رسول خدا باقی مانده است و بنابر این در آن مورد هیچیک را بر دیگری افتخار و فضیلتی نیست.
شیخ ما ابو جعفر، که خدایش رحمت کناد، می گوید: در مورد پایداری ابو بکر در جنگ احد بیشتر مورخان و سیره نویسان منکر آن هستند و جمهور ایشان روایت می کنند که همراه پیامبر (ص) کسی جز علی و طلحه و زبیر و ابو دجانه باقی نمانده اند، و گاهی در روایاتی از قول ابن عباس نقل شده است که نفر پنجمی هم بوده که عبد الله بن مسعود است. برخی از سیره نویسان نفر ششمی هم نوشته اند که مقداد بن عمرو است. یحیی بن سلمه بن کحیل می گوید: به پدرم گفتم: روز احد چند تن با رسول خدا پایداری کردند گفت: فقط دو تن. پرسیدم آنان که بودند گفت: علی و ابو دجانة. بر فرض که طبق ادعای جاحظ ابو بکر در جنگ احد پایداری کرده باشد، آیا جایز است گفته شود که او همچون علی پایداری کرده است و هیچیک را بر
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص388
دیگری فخری نیست و حال آنکه جاحظ می داند که علی علیه السلام در آن جنگ چه آثار مهمی داشته است و همو همه پرچمداران را که از خاندان عبد الدار بودند از پای در آورده است، و از جمله آنان طلحة بن ابی طلحه بوده که چون پیامبر (ص) در خواب دید قوچی را از پی خود می کشد، تأویل و تعبیر فرمود که ما قوچ و دلیرترین مرد لشکر دشمن را خواهیم شکست، و همینکه علی علیه السلام در جنگ تن به تن او را کشت پیامبر (ص) تکبیر گفت و فرمود: «این قوچ لشکر بود»، طلحة بن ابی طلحه نخستین کشته یی بود که از مشرکان کشته شد. وانگهی علی (ع) در آن روز چه بسیار از پیامبر حمایت کرد و حال آنکه مردم گریختند و رسول خدا را رها کردند و هر گروهی از لشکر قریش که آهنگ حمله به پیامبر می کردند، رسول خدا می فرمود: «ای علی این گروه را از من کفایت کن.» و علی بر آنان حمله می کرد و سالارشان را می کشت و ایشان را به گریز وا می داشت، تا آنجا که مسلمانان و مشرکان صدایی از آسمان شنیدند که می گفت: «شمشیری جز ذوالفقار و جوانمردی جز علی نیست.» و تا آنجا که پیامبر (ص) از قول جبریل سخنی را که گفته بود بیان فرمود. آیا آثار و کارهای ابو بکر هم اینچنین بوده است که جاحظ می گوید هیچیک را بر دیگری فخری نیست. «بار خدایا میان ما و قوم ما به حق حکم فرمای که تو بهترین حکم کنندگانی.»
جاحظ می گوید: برای ابو بکر در این جنگ کاری شایسته و مشهور است، که پسرش عبد الرحمان در حالی که پوشیده از آهن و سواره بود، از لشکر مشرکان برای مبارزه بیرون آمد و هماورد می طلبید و می گفت: من عبد الرحمان پسر عتیقم، ابو بکر برخاست و با شمشیر کشیده آهنگ او کرد. پیامبر (ص) به او فرمودند: «شمشیرت را غلاف کن و جای خویش بر گرد و ما را از خودت بهره مند بدار».
شیخ ما ابو جعفر اسکافی، که خدایش رحمت کناد، می گوید: ای جاحظ، بیان این مقام مشهور برای ابو بکر سودی برای تو ندارد، که اگر امامیه آن را بشنوند،
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص389
آن را بر نکوهیده های دیگر خود می افزایند، زیرا گفتار پیامبر (ص) که به ابو بکر فرموده است بر گرد، نشانه آنست که ابو بکر یارای مبارزه با هیچکس نداشته است، به این دلیل که او یارای مبارزه با پسرش را نداشته است. و تو می دانی که پسر نسبت به پدر چه توجه و احترامی دارد و در هر حال بر او مهربان است و از او گذشت می کند و دست باز می دارد، بنابر این بدیهی است که او یارای جنگ با بیگانه را هرگز ندارد. وانگهی این گفتار پیامبر (ص) که «ما را از خود بهره مند بدار» اعلان این مطلب است که اگر ابو بکر به جنگ برود کشته می شود و پیامبر (ص) به حال ابو بکر از جاحظ داناتر بوده است. بنابر این حال این مرد کجا قابل مقایسه با حال مردی است که خود آتش جنگ را بر می فروزد و با شمشیر آخته به سوی شمشیر می رود و سران و فرماندهان و دلیران و سوارکان و پیادگان دشمن را می کشد.
جاحظ می گوید: این را هم باید در نظر گرفت که اگر چه آثار و کارهای ابو بکر در جنگ همچون آثار دیگران نیست، ولی او کمال کوشش خود را کرده است و آنچه می توانسته و یارای آنرا داشته است انجام داده است و هرگاه تا حد امکان کار کرده باشد حالتی شریفتر از حالت او نیست.
شیخ ما ابو جعفر، که خدایش رحمت کناد، می گوید: این سخن جاحظ که ابو بکر توان خود را مبذول داشته است راست است، ولی این گفتار جاحظ که می گوید: «هیچ حالی شریف تر از حال او نیست». خطا است. زیرا حالت آن کس که توانش تا آن اندازه است که در کشتن مشرکان اعمال می کند، شریف تر از حالت کسی است که توانش به آن پایه نمی رسد. مگر نمی بینی که حال مرد در جهاد از حال زن برتر است و حال شخص بالغ نیرومند شریف تر از حال پسر بچه ناتوان است.
اینها بخشی از مطالبی بود که شیخ ابو جعفر محمد بن عبد الله اسکافی، که خدایش رحمت کناد، در کتاب نقض العثمانیه آورده است. در اینجا به همین اندازه قناعت می کنیم و در مباحث آینده هرگاه مقتضی باشد مطالب دیگری از سخنان او را خواهیم آورد.