[hadith]فضلُ الوحی:
وَ قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) بالْقَرَابَةِ الْقَرِیبَةِ وَ الْمَنْزلَةِ الْخَصِیصَةِ، وَضَعَنِی فِی [حَجْرِهِ] حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلَدٌ [وَلِیدٌ] یَضُمُّنِی إِلَی صَدْرِهِ وَ یَکْنُفُنِی فِی فِرَاشهِ وَ یُمِسُّنِی جَسَدَهُ وَ یُشمُّنِی عَرْفَهُ وَ کَانَ یَمْضَغُ الشَّیْءَ ثُمَّ یُلْقِمُنِیهِ، وَ مَا وَجَدَ لِی کَذْبَةً فِی قَوْلٍ وَ لَا خَطْلَةً فِی فِعْلٍ، وَ لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بهِ (صلی الله علیه وآله) مِنْ لَدُنْ أَنْ کَانَ فَطِیماً أَعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلَائِکَتِهِ یَسْلُکُ بهِ طَرِیقَ الْمَکَارِمِ وَ مَحَاسنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَیْلَهُ وَ نَهَارَهُ، وَ لَقَدْ کُنْتُ أَتَّبعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِیلِ أَثَرَ أُمِّهِ، یَرْفَعُ لِی فِی کُلِّ یَوْمٍ مِنْ أَخْلَاقِهِ عَلَماً وَ یَأْمُرُنِی بالاقْتِدَاءِ بهِ، وَ لَقَدْ کَانَ یُجَاوِرُ فِی کُلِّ سَنَةٍ بحِرَاءَ فَأَرَاهُ وَ لَا یَرَاهُ غَیْرِی، وَ لَمْ یَجْمَعْ بَیْتٌ وَاحِدٌ یَوْمَئِذٍ فِی الْإِسْلَامِ غَیْرَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) وَ خَدیجَةَ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا، أَرَی نُورَ الْوَحْیِ وَ الرِّسَالَةِ وَ أَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیْطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْیُ عَلَیْهِ (صلی الله علیه وآله)، فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذهِ الرَّنَّةُ؟ فَقَالَ هَذَا الشَّیْطَانُ قَدْ أَیِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ، إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی، إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بنَبیٍّ وَ لَکِنَّکَ لَوَزیرٌ، وَ إِنَّکَ لَعَلَی خَیْرٍ.[/hadith]
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 4، صفحه 539-527
«و قد علمتم موضعی...»،
در این عبارت حضرت شرح می دهد که چگونه از اول عمر در خدمت رسول خدا بوده و در سایه تربیت وی آماده کمالات نفسانی علمی و اخلاقی برتر شده و مناسبتها و اولویتهایی را بیان می دارد که در حصول این تربیت و ملازمت، مؤثر بوده است و اینک به ذکر آنها می پردازیم:
1- نخست خویشاوندی نزدیک وی با رسول خداست که با یکدیگر پسر عمو بودند، پدرهایشان برادران اصلی از یک پدر و مادر بودند و دیگر اولاد عبد المطّلب، از یک پدر و مادر نبودند جز زبیر که (مادرش صفیّه دختر عبد المطّلب با پدر پیغمبر و علی (ع) از یک پدر و مادر بودند).
2- دوم موقعیت خاصی که با رسول خدا داشته و آن را با این مطلب که پیامبر او را در کنار خود می گرفت هنگامی که کودک بود و سایر آنچه را که بیان فرموده است، شرح مطلب این است که مجاهد می گوید یکی از نعمتهای خداوند بر علی (ع) که در باره وی انجام و خیر او را اراده فرمود، آن است که در یکی از سالها قحطی و خشکسالی سختی قریش را فرا گرفت، ابو طالب که دارای فرزندان و عیالات زیادی بود، طبعا بسیار در مضیقه قرار داشت، از این رو پیامبر اکرم به عمویش عباس که از بقیه بنی هاشم وضعش بهتر بود گفت می دانی که برادرت ابو طالب عیالمند است و سختی معیشت وی را می آزارد چه می شود برویم و هر کداممان یکی از فرزندانش را تکفل کنیم تا تخفیفی در زندگانی او پدید آید او هم پذیرفت و دو نفری پیش ابو طالب رفتند و پیشنهاد خود را بیان داشتند، ابو طالب گفت عقیل را پیش من بگذارید و هر چه می خواهید انجام دهید، پس پیغمبر اکرم علی را انتخاب کرد و عباس هم جعفر را برگزید، و از طرفی تنها ابو طالب بود که مدتها کفالت پیامبر را به عهده داشت و او را در دامن خود پروراند و بعدها او را در آغاز پیامبریش حمایت کرد و از شرّ مشرکانش رهانید و هنگام ظهور دعوتش، وی را یاری کرد و این مطلب از اموری است که ویژگی موقعیّت علی را در نزد پیامبر تاکید می کند.
ویژگی دیگر علی (ع) با پیامبر، خویشاوندی سببی و مصاهرت آن دو بزرگوار می باشد، که باعث پیدایش نسل اطهر و فرزندان معصوم و ائمه اطهار شد، در مورد این که حضرت می فرماید پیامبر اکرم لقمه را می جوید و در دهان من می گذاشت مطلبی را حسن بن زید بن علی بن الحسین (ع)، از پدرش زید نقل کرده است که پیغمبر خدا (ص) لقمه گوشت یا خرما را در دهان می جوید تا نرم شود و آن را در دهان علی (ع) که طفلی کوچک در دامن پیامبر بود، می گذاشت.
3- موقعیت سوّم که حضرت با پیامبر اکرم داشته این است که هرگز گفته ای خطا و عملی خلاف از او دیده نشد، و این مطلب به آن دلیل بود که تربیت در دامن رسول خدا و عبادات و ریاضتهای شرعی، عامل چیرگی عقل بر دو نیروی خشم و شهوت و سبب مغلوبیّت نفس اماره است که خود سرچشمه خطای در گفتار و خلاف در رفتار می باشد، و در نتیجه این امور ترک رذایل و دوری از گناه و معصیت، ملکه نفسانی و خلق و خوی وی گردید و این همان مقام عصمت از هر گونه خطاست که در حق آن حضرت و بقیه معصومین از فرزندان وی ادعا شده است و جای هیچ گونه انکاری نیست: منظور از فرشته ای که می فرماید از اول زندگی همدم پیامبر بود جبرئیل است که در اصطلاح گروهی از دانشمندان اسلامی تعبیر به عقل فعال می شود و همراهی با او اشاره به آن است که نفس مقدس آن حضرت از اول طفولیت تحت تربیت وی بود و بر حسب استعداد کاملی که در طبیعت او وجود داشت علوم و مکارم اخلاقی و بقیه راههای رسیدن به مقام قرب الهی را به او افاضه می کرد. و در ضمن یادآوری موقعیتهای خود با پیامبر، اشاره به تربیت آن حضرت به وسیله فرشته وحی می کند تا خاطر نشان سازد که علوم و معارف و مکارم اخلاقی و سجایای نفسانی رسول اکرم در خود وی نیز به وسیله تبعیت از پیامبر، تحقق یافته است.
از مطالبی که در باره پیامبر با فرشته و نگهداریش به سبب او، ذکر شده روایتی است که از امام باقر (ع) نقل شده است که فرمود: خداوند بر حضرت محمد (ص) فرشته با عظمتی را موکل ساخته بود که از آغاز انفصال از شیر خوارگی او را به کارهای خیر و مناسب، راهنمایی کند و به مکارم اخلاق وادار سازد و، وی را از شرور و خویهای نامناسب باز دارد، و او کسی است که در سن جوانی که هنوز به درجه پیامبری نرسیده بود پیوسته این ندا به گوشش می رسید: السلام علیک یا محمد یا رسول اللَّه و چنان گمان می کرد که این ندا از سوی سنگها و یا داخل زمین است امّا هر چه دقت می کرد چیزی را مشاهده نمی کرد... .
4- «و لقد کنت اتبعه اتباع الفصیل اثر أمّه»،
اشاره به موقعیت دیگرش با پیامبر است که پیرویش از وی، هیچ وقت قطع نشد زیرا فرمود پیوسته به دنبال پیامبر می رفتم چنان که بچه شتر همیشه به دنبال مادرش می رود.
5- فایده و ثمره تبعیت و ملازمت خودش را با پیامبر (ص) به این طریق بیان می فرماید که هر روزه علامت و پرچمی از اخلاق پسندیده و خویهای شایسته اش را برای من برمی افراشت و هر لحظه مرا به اقتدای به وی امر و ترغیب می کرد، کلمه علم که به معنای پرچم و علامت است استعاره از درخشندگیهای اخلاقی است زیرا اینها نیز همانند علامت و پرچم راهنمای آدمی به سوی سعادت و خوشبختی می باشد.
6- ویژگی ششم آن حضرت با پیامبر آن است که هر ساله در دامنه کوه حراء مدتی مجاور پیامبر (ص) بود، پس در این مکان تنها او بود که پیامبر را می دید و جز وی دیگری حضرت را نمی دید.
در کتب صحاح نقل شده است که پیغمبر اکرم سالانه مدت یک ماه در حراء سکونت می گرفت و در این ماه هر کسی از بینوایان که می آمد از خوان نعمت آن حضرت استفاده می کرد و موقعی که آن مدت سپری می شد به سوی مکه بر می گشت و پس از هفت بار طواف کعبه به خانه خود می رفت و این وضع ادامه داشت تا سالی که خداوند او را برای رسالت برگزید، که آن سال در ماه رمضان به همراه خانواده اش خدیجه و حضرت علی و یک نفر خدمت گزار به حراء آمد. طبری و دیگران می گویند که حضرت رسول قبل از بعثت هر گاه وقت نماز می شد، پنهان از ابو طالب و بقیه عموها و سایر فامیلش تنها با علی به سوی دامنه کوههای خارج مکه رهسپار می شدند آن جا نماز می خواندند و هنگام شب مراجعت می کردند و این امر مدتها ادامه داشت تا آن که یک روز حضرت ابو طالب در آن جا با آنها بر خورد که مشغول نماز بودند به پیامبر رو آورد و گفت فرزند برادرم این چه دینی است که تو به آن عمل می کنی حضرت فرمود: عمو جان، این دین خدا و فرشتگان و تمام پیامبران او، و نیز آیین جدمان ابراهیم است که خداوند مرا برای ابلاغ آن به بندگانش فرستاده است. عمو جان، اکنون تو برای پاسخ دادن به آن و یاری کردن من و جان نثاری و بذل نصیحت در راه پیشرفت آن از دیگران سزاوارتری، ابو طالب گفت: فرزند برادرم من که معذورم و نمی توانم از دین خود و کیش و آیین پدران و اجدادم برگردم، اما به خدا سوگند تا زنده ام نمی گذارم از کسی گزندی بر تو وارد شود.
در روایت دیگر چنین نقل کرده است که حضرت ابو طالب به علی (ع) گفت: فرزندم این دین که به آن عمل می کنی چیست او پاسخ داد، پدر من ایمان به خدا آورده و پیغمبرش را پذیرفته ام و آنچه او از طرف خدا آورده تصدیق دارم و برای خدا با وی نماز می خوانم، ابو طالب فرمود: البته او محمد (ص) جز به خیر و نیکی دعوت نمی کند همراهی با او را ترک مکن.
7- «لم یجمع بیت واحد... و انا ثالثهما»،
در این عبارت اشاره می کند به این مطلب که او نخستین مردی است که اسلام آورد و به پیغمبر گروید. تفصیل بیشتر این امر در خطبه های پیشین بیان شده است در خطبه شماره 68: آیا من به خدا دروغ می بندم و حال آن که من اولین ایمان آورنده به او می باشم، و در خطبه شماره 56: پس از من بیزاری مجویید زیرا من بر فطرت توحید زاده شده ام، و بر همه مردم در اسلام آوردن و هجرت کردن سبقت جسته ام.
طبری در تاریخ خود از عباد بن عبد اللَّه نقل می کند که شنیدم امیر المؤمنین فرمود: من بنده خدا و برادر رسول خدایم و من صدیق اکبرم و پس از من هر کس چنین ادعایی کند، دروغگو و افترا زننده است و من هفت سال پیش از بقیه مردم نماز بجا می آوردم، و بنا به روایت دیگر فرمود: من صدّیق و فاروق نخستینم که هفت سال پیش از ابو بکر ایمان آوردم و نماز خواندم، و به وجوه دیگری نیز این مطلب نقل شده است:
الف- ابن مسعود می گوید: به مکه وارد شدم، رفتم نزد عباس بن عبد المطلب که آن روز فروشنده عطر بود و نزدیک زمزم نشسته بود، در حالی که ما نزد او حضور داشتیم ناگهان مردی با دو جامه سفید از باب صفا جلو آمد در حالی که زلفهای مجعّد و پیچ در پیچ تا نیمه های دو گوش او را فرا گرفته بود، دارای قامتی بلند و دماغی عقابی بود که میانه آن بر آمده و سوراخهایش تنگ می نمود، چشمهایش درشت و سیاه و ریشش انبوه و پر پشت بود، دندانهایی روشن و درخشان داشت رنگ چهره اش سفید متمایل به قرمز بود، کودکی نزدیک به بلوغ یا نوجوانی بالغ با صورتی زیبا در پهلوی راست او قرار داشت به دنبال ایشان زنی روان بود که موارد زینت خود را پوشیده بود، این چند نفر به طرف حجر روان شدند، نخست آن مرد و سپس آن جوان نورس حجر را لمس کردند و بعد به طواف خانه پرداختند و پس از آن سنگ را قبله قرار دادند، نوجوان در پهلوی آن مرد و آن زن هم پشت سرشان قرار گرفت، ارکان نماز را بطور کامل انجام دادند وقتی که ما این وضع بی سابقه را مشاهده کردیم به عباس گفتیم ما که تا کنون چنین دینی در میان شما متدینین ندیده ایم.
گفت: آری به خدا سوگند چنین است گفتیم اینها چه کسانی می باشند آنان را برای ما معرفی کرد، و سپس گفت: به خدا قسم در روی این زمین، جز این سه نفر به این دین یافت نمی شود و نظیر این داستان از عفیف بن قیس نیز نقل شده است.
ب- از معقل بن یسار نقل شده است که گفت: نزد پیامبر بودم به من فرمود: آیا می خواهی به عیادت فاطمه (ع) بروی عرض کردم: البته که می آیم، برخاستیم و با هم رفتیم، پیامبر به دخترش فرمود: حالت چطور است فاطمه عرض کرد: به خدا سوگند بیماریم طولانی شده و حزن و اندوهم شدت یافته است زنها به من می گویند پدرت به تو شوهری داده است که ثروت و مالی ندارد پیامبر فرمود: آیا خوشحال نیستی که ترا شوهری داده ام که پیشتازترین افراد امتم در اسلام آوردن است و دانشش از همه بیشتر و فضیلت حلم و بردباری وی بر تمام آنها راجح می باشد فاطمه عرض کرد: البته که خوشحالم، ای رسول گرامی.
همین حدیث از ابو ایوب انصاری، امام جعفر صادق (ع)، سدّی، ابن عباس، جابر بن عبد اللَّه انصاری، اسماء بنت عمیس، و ام ایمن، نیز روایت شده است.
ج- ابو رافع می گوید: برای دیدن ابو ذر و خدا حافظی با وی به سرزمین ربذه رفتم، ابو ذر ضمن سخنانی به من گفت: در آینده نزدیک برای شما آزمایشی بزرگ در پیش است پس تقوای الهی را پیشه خود سازید، و دست از دامن علی بن ابی طالب بر ندارید، از او پیروی کنید زیرا من از پیامبر اکرم شنیدم که با وی فرمود ای علی (ع) تو نخستین شخصی هستی که به من ایمان آورده و اولین فردی می باشی که در روز رستاخیز با من مصافحه می کنی، و تو صدیق اکبر و فاروق هستی که حق را از باطل جدا می کنی و تو یعسوب المؤمنین می باشی.
د- ابو ایوب انصاری می گوید که پیامبر خدا فرمود: فرشتگان الهی هفت سال بر من و بر علی (ع) دعا و صلوات نثار کردند به دلیل این که در آن مدت بجز وی مردی با من نماز نخواند.
این را نیز بدانید که برخی از اشخاص نادان به این امر اعتراض کرده و گفته اند: علی بن ابی طالب هنگامی که اسلام آورد به سن بلوغ نرسیده بود بنا بر این ایمان و اسلامش معتبر نیست ولی از این اعتراض به چند وجه پاسخ داده شده است که به ذکر آن می پردازیم:
1- در مرحله اول، این را قبول نداریم که حضرت علی (ع) هنگام اسلام آوردن بالغ نبوده است و چند دلیل نقلی برای آن وجود دارد که هم اکنون خاطر نشان می کنیم:
الف- شداد بن أوس گفت: از خبّاب بن الارتّ پرسیدم که حضرت علی هنگام مسلمان شدن چند ساله بود او گفت: در آن موقع پانزده سال از عمرش می گذشت و در آن روز بالغ و کامل در بلوغ بود.
ب- ابو قتاده از حسن بصری نقل کرده است که نخستین مسلمان علی بن ابی طالب بود، وی در آن موقع پانزده ساله بوده است.
ج- حذیفه یمانی گفت: هنگامی که علی (ع) چهارده سال از سنش می گذشت و با پیامبر شبانه روز نماز می خواند، ما بت پرست بودیم و به پرستش سنگها و شرب خمر و می گساری بسر می بردیم، در آن موقع قریش به آن حضرت نسبت سفاهت و نادانی می دادند اما هیچ کس به دفاع از وی برنمی خاست بجز علی بن ابی طالب.
2- پاسخ دوم از اعتراض بر بالغ نبودن علی (ع) هنگام اسلام آوردن آن است که آنچه از اطلاق واژه کافر و مسلم تبادر به ذهن می کند بالغ بودن (ذهن) و کودک نبودن از این جهت است نه از نظر سنّی و تبادر به ذهن هم خود دلیل بر حقیقت است. بنا بر این به ظاهر امر رجوع می کنیم که گفته اند: علی اسلام آورد و خود این کلام دلیل است بر آن که در آن وقت بالغ بود و نسبت به آنچه انجام می داد عقل داشت، بعلاوه که در سرزمینهای گرم مثل شهر مکه و نواحی آن، بطور معمول طبیعتهای سالم، پیش از پانزده سالگی به حد بلوغ می رسند و حتی بعضی در سن دوازده سالگی حالت احتلام برای شان اتفاق افتاده است.
3- پاسخ سوم که ریشه اعتراض را در هم می شکند و اساس و بنیان آن را ویران می سازد این است که اگر اسلام آوردن آن حضرت در زمان بلوغش بوده است که مقصود حاصل است و اگر بالغ نبوده، باز کافر بر او اطلاق نمی شود زیرا مولود بر فطرت بوده است، پس این که می گویند علی (ع) در فلان سنّ اسلام آورده، مراد آن است که در این موقع به عبادت خداوند آغاز کرده و اطاعت فرمان خدا و رسولش را گردن نهاده است. بنا بر این اسلام وی اسلامی فطری و ایمان خالصی بود که بر زمینه پاک و نفس مقدس او وارد شد، نفس مقدس او که هرگز به ناشایستگیهای جهالت و بت پرستی و عقاید باطلی که بر ضد حق است آلوده نشده بود این عقاید باطله معمولا در نفوس آنان که سالها عمر خود را در بی ایمانی و شرک گذرانده و سپس اسلام می آورند، جایگزین می شود، آری ایمان علی (ع) به خدا و پیامبر وی موقعی تحقق یافت که صفحه دلش آن چنان از کدورتهای باطل پاک و مصفّا بود که تمثالی از حق و تصویری از حقیقت را مجسم می ساخت (این بود جایگاه ایمان علی (ع)) اما دیگران موقعی ایمان آوردند که سالها در کفر و شرک گذرانده بودند، بنا بر این تحقق و جایگزینی ایمان در دلهای آنان در صورتی میسر می شود که با زحمتهای زیاد و ممارستهای طولانی، آثار باطل و ملکات سوء را از خود محو کنند، پس چقدر فرق است میان این دو مسلمان، ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا.
8- هشتمین ویژگی امیر المؤمنین و موقعیت او با پیامبر اکرم آن است که او نور وحی را رؤیت و رایچه طیبه نبوت را احساس می کرد و ناله بی تابانه شیطان را می شنید، و این امور از بالاترین مراتب اولیا می باشد.
نکته های بلاغی: امام (ع) لفظ نور و روشنایی را استعاره آورده است از آنچه که با چشم بصیرت جاودانه خود مشاهده کرده و مشاهدات وی عبارت است از اسرار وحی و نبوت و علوم تنزیل و دقایق تأویل اینها بر صفحه نفس قدسی او. وجه استعاره آن است که این علوم و اسرار انسان را از تاریکیهای جهل و نادانی در طریق حق به سوی حق تعالی راهنمایی می کند چنان که نور مادی در راههای محسوس راه انسان را روشن می سازد و چون روشنایی، خود بهره بصری است با آوردن واژه رویت و دیدن این استعاره را ترشیح فرموده، و کلمه ریح را نیز از موقعیت و مقام پیامبری و رازهای آن استعاره آورده و برای ترشیح از واژه شمّ بویید استفاده فرموده است به دلیل آن که، بهره حس شامّه است.
اما این که حضرت صدای ناله شیطان را می شنید، پیش از این در باره چگونگی شنیدن انسان صدای فرشته و شیطان و دیدن صورت او، توضیح دادیم، که این امور در صورتی میسر است که نفس آدمی برای طلب معانی معقول و فرود آوردن آن به طرف صفحه خیال، از قوه مخیله کمک بگیرد تا آن را به شهود سمعی، حس مشترک برساند.
از این مطالب چنین استفاده می شود که امام (ع) آمادگی داشت که صدای گریه شیطان را بشنود، این دیو حیله گر، هنگامی که از پیروی مردم و تسلیم آنان در برابر دستورهای گمراه کننده اش ناامید شد، فریادش به ناله بلند شد، زیرا متوجه شد که خلق حاضر نیستند در برابر او خضوع کنند و، وی را بپرستند.
توضیح این که نفس مقدس امام (ع) معنای شیطان را همراه با مفهوم یأس و اندوه تصور می کرد و سپس نیروی تصویر ساز مخیله اش آن را به صورت فریاد زننده اندوهگین تصویر و به سوی صفحه خیال پایینش می آورد، این بود که آن حضرت ناله دردناک شیطان را می شنید. و این معنا را سخن رسول خدا تأیید می کند موقعی که در مورد این امور از پیامبر سؤالهایی مطرح ساخت، فرمود: آنچه را که من می شنوم، تو نیز آن را می شنوی و آنچه می بینم تو نیز می بینی اما تو پیامبر نیستی، این فرمایش رسول خدا گواه روشنی است بر این که آن حضرت به مقامی رسیده بود که آواز وحی و سخن فرشته و صدای شیطان را می شنید و بالاخره روح پاک و نفس قدسی امام، تمام کمالات دیدنی و شنیدنی و غیر آن را دارا بود بجز مقام نبوت و پیامبری که این مطلب برای هیچ فردی از افراد انسانی حاصل نمی شود، مگر با دارا بودن شرایطی که ما در مقدّمات کتاب آنها را مشروحا بیان داشتیم و در همان مورد فرق میان نبی و دیگر دارندگان نفوس کامله را خاطر نشان کردیم و اکنون خلاصه ای از گذشته را تکرار می کنیم و آن، آن است که آدمی از سوی آسمان مورد خطاب واقع شود و مسئولیت یابد که تمام امور دنیوی و اخروی جامعه بشریت را اصلاح سازد و این خود بالاترین و کاملترین مقام از هر مقامی است که آدمی امکان وصول به آن را دارد.
از امام صادق (ع) روایت شده است که حضرت علی (ع) پیش از ماموریت پیامبر برای رسالت همراه آن حضرت نور وحی را می دید و صدای آن را می شنید و پیامبر اکرم به او فرمود اگر این نبود که من آخرین پیغمبرم، تو هم در نبوت با من شریک می بودی، اکنون اگر چه تو پیامبر نیستی، اما وصی پیغمبر خدا و وارث او بلکه تو سرور اوصیاء و پیشوای با تقواترین آنها می باشی، بطور کلی پس از آن که رسول اکرم از امیر المؤمنین (ع) نفی مقام نبوت کرد امر وزارت را برای او تثبیت فرمود و خود این امر دلیل شایستگی آن حضرت است که لیاقت دارد، پس از پیامبر اکرم امور معاش و معاد جامعه انسانی را به نحو احسن اداره کند، و سپس در باره وی گواهی می دهد که آن حضرت بر طریق خیر و در مسیر آن است و این اشاره است به طریقه پسندیده و پایداری وی در رفتاری که در خدمت و تحت تربیت او داشت و این مطلب نیز خیر کثیر می باشد.
در امر مصاحبت آن حضرت با پیامبر و شنیدنش صدای ناله دردآور شیطان را از مسند احمد حنبل چنین نقل می کنند که علی (ع) فرمود: در شب معراج خدمت پیامبر بودم، او در حجر اسماعیل مشغول نماز و من نیز نماز می خواندم، پس از آن که هر دو نمازمان را بجای آوردیم من ناله دردناک شدیدی را شنیدم، خدمت آن حضرت عرض کردم یا رسول اللَّه این چه فریادی است فرمود مگر نمی دانی، این صدای ناله شیطان است چون دانسته است که من در این شب به آسمان بالا می روم و او ناامید شده است از این که در روی زمین عبادت شود لذا فریاد دردناکش بلند شده است.
اما در باره امر وزارت که پیامبر اکرم برای امیر المؤمنین (ع) تثبیت کرد، از خودش روایت شده است که وقتی آیه «وَ أَنْذرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ» نازل شد، رسول خدا مرا خواست و به من امر فرمود که یک صاع از طعام حاضر سازم و ران گوسفندی بر آن بگذارم و اندکی شیر بیاورم، آنچه دستور داد انجام دادم و پس از تهیه غذا ماموریت جمع آوری اولاد عبد المطلب را به من محوّل فرمود: من رفتم آنها را فرا خواندم حاضر شدند، چهل نفر مرد بودند که در میان آنان عموهایش ابو طالب، حمزه، عباس و ابو لهب وجود داشتند وقتی همه جمع شدند دستور داد غذا را آوردند آن را جلو خود بر زمین گذاشت، پاره ای از گوشت برداشت و قطعه قطعه کرد و آنها را در تمام قسمتهای ظرف غذا انداخت و به حاضران گفت به نام خدا تناول کنید، همه خوردند و کاملا سیر شدند، به خدای محمد (صلی الله علیه وآله) سوگند هر یک از آنان به اندازه همه غذایی که برای تمام جمعیت آورده بودم می خورد. پس از خوردن غذا، فرمود: یا علی (ع) مهمانان را سیراب کن ظرف شیر را حاضر ساختم همه از آن نوشیدند تا سیراب شدند به خدا سوگند هر یکی از آنان مانند همان کاسه شیری که جمعیت را سیراب کرد به تنهایی می نوشید، سپس رو کرد به آنان و فرمود ای فرزندان عبد المطلب به خدا قسم، در سر تا سر جهان عرب جوانی را سراغ ندارم که برای فامیل خود، امری را آورده باشد برتر و با فضیلت تر از آنچه من برای شما آورده ام، من خوبی دنیا و آخرت را برای شما آورده ام و خداوند به من دستور داده است که شما را به آن دعوت کنم، کدام یک از شما حاضر است در این راه به کمک من برخیزد، تا برادر و وصی و جانشین من در میان همه شما باشد همگی سرها را به زیر افکندند، من که سنّم از همه کمتر و چشمم از همه بیمارتر و شکمم بزرگتر و ساقهای پایم باریکتر بود (کنایه از اظهار کوچکی و فروتنی آن حضرت است) گفتم: یا رسول اللَّه من آماده ام تو را در این امر، کمک و یاری کنم، حضرت مرتبه دوم مطلب را اعاده فرمود، باز هم مردم از پاسخ دادن خودداری کردند و من نیز آنچه اول گفته بودم تکرار کردم، این بار پیامبر دست به گردن من گرفت و به خویشان خود گفت: این است برادر، و، وصی و خلیفه من در میان شما، بنا بر این سخنان او را بشنوید و اطاعت کنید اما مردم برخاستند، در حالی که می رفتند خنده مسخره آمیز بر لب داشتند و به ابو طالب گفتند: اکنون محمد (ص) تو را دستور داد که گوش به حرفهای بچه ات بدهی و از وی پیروی و اطاعت کنی.