[hadith]أَلَا وَ قَدْ أَمَرَنِیَ اللَّهُ بقِتَالِ أَهْلِ الْبَغْیِ وَ النَّکْثِ وَ الْفَسَاد فِی الْأَرْضِ؛ فَأَمَّا النَّاکِثُونَ فَقَدْ قَاتَلْتُ، وَ أَمَّا الْقَاسطُونَ فَقَدْ جَاهَدْتُ، وَ أَمَّا الْمَارِقَةُ فَقَدْ دَوَّخْتُ، وَ أَمَّا شَیْطَانُ الرَّدْهَةِ فَقَدْ کُفِیتُهُ بصَعْقَةٍ سُمِعَتْ لَهَا وَجْبَةُ قَلْبهِ وَ رَجَّةُ صَدْرِهِ، وَ بَقِیَتْ بَقِیَّةٌ مِنْ أَهْلِ الْبَغْیِ؛ وَ لَئِنْ أَذنَ اللَّهُ فِی الْکَرَّةِ عَلَیْهِمْ لَأُدیلَنَّ مِنْهُمْ إِلَّا مَا یَتَشَذَّرُ فِی أَطْرَافِ الْبلَاد تَشَذُّراً. أَنَا وَضَعْتُ فِی الصِّغَرِ بکَلَاکِلِ الْعَرَب، وَ کَسَرْتُ نَوَاجِمَ قُرُونِ رَبیعَةَ وَ مُضَرَ.[/hadith]
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 4، صفحه 527-520
امام (ع) در این فصل از خطبه قاصعه به جهانیان گوشزد می فرماید که جنگش با این گروه از مردم به فرمان خدا بوده است که از زبان پیامبر صادر شده است فرمان خدا یا قرآن است و یا سنت، اما قرآن این است: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری...» و اما سنت که آن هم در حقیقت فرمان خداست، این است که پیامبر فرمود یا علی بزودی پس از من با این سه گروه خواهی جنگید: ناکثین، قاسطین و مارقین، ناکثین اهل جنگ جمل بودند، زیرا بیعتی را که با حضرت بسته بودند شکستند و قاسطین یعنی متجاوزان و ستمگران اهل شام، پیروان معاویه و حاضر شدگان در جنگ صفین بودند، و مارقین هم شامل خوارج نهروان می شود باید توجه داشت که بر هر سه گروه ستمکاری صدق می کند و همچنین قاسطین چون همه شان از صراط مستقیم عدالت بیرون شده و به ظلم و جور، رو آورده بودند.
و لیکن این که هر گروه را به اسمی نامگذاری کرده اند، صرفا عرف و اصطلاح شرعی می باشد و اما دلیل نامگذاری خوارج به مارقین گفتار پیامبر اکرم است که درباره «ذو الثّدیه» فرمود: از اصل و نسب این مرد، قومی برمی خیزند که از دین خارج می شوند چنان که تیر از هدف انحراف می یابد و ما این حدیث را در گذشته ذکر کرده ایم.
واژه «ضئضئ»، به معنای اصل و ریشه است. و این مطلب که خبر از آینده است از علامتهای پیامبری رسول خدا می باشد، و این که امام (ع) می فرماید: با قاسطین جنگیدم و مارقین را شکست دادم این سخن دلیل بر آن است که این خطبه در آخر خلافت وی و پس از جنگهای صفین و نهروان ایراد شده است.
مراد حضرت از «شیطان ردهه» همان ذو الثدیه است که از خوارج می باشد، زیرا در حدیث وارد است که پیغمبر اکرم در مورد او فرمود: شیطان در چاله افتاده، که مردی از قبیله بجیله از او می ترسد و به اعتبار این که گمراه و گمراه کننده است وی را شیطان نامید، و اما این که او را به گودال نسبت داد به این دلیل است که وقتی امام در میان کشته ها به جستجویش پرداخت وی را در میان گودالی یافت که بر اثر ریزش آب حفر شده بود، و چون پیامبر قبلا از چگونگی قتل وی خبر داشت لذا او را چنین توصیف فرمود، و از زید بن رویم نقل شده است که امیر المؤمنین در جنگ نهروان به من فرمود: امروز چهار هزار نفر از خوارج کشته می شوند که یکی از ایشان ذو الثدیه است، و وقتی که تمام خوارج را به قتل رساند در صدد برآمد که جسد ذو الثدیه را بیابد، ممکن نشد و چون از جستجوی آن خسته شده بود به من دستور داد چهار هزار قطعه از نی آماده کنم، و خودش سوار بر قاطر مخصوص پیامبر شد پشت سر من می آمد و به من گفت روی هر کدام از کشتگان یک قطعه از نی بگذار مردم نظاره می کردند من کارم را به آخر رساندم جسدها تمام شد اما یکی از تکه های نی در دست من باقی ماند، رو به آن حضرت کردم دیدم چهره اش درهم شد و با خود می گفت: به خدا سوگند دروغ نگفته ام و دروغ به من گفته نشده، در این حال از گودالی که جای ریزش آب بود صدای شرشر آب شنیده شد، به من فرمود: آن جا را دقت کن، موقعی که خوب نگاه کردم دیدم یکی از کشته ها در آب فرو رفته، پایش به دستم آمد آن را کشیدم و گفتم این پای آدمی است حضرت زود از مرکب پیاده شد، پای دیگرش را گرفت و دو نفری او را به بیرون گودال کشاندیم معلوم شد که اوست، این جا بود که صدای تکبیرش بلند شد و به سجده افتاد و مردمی که حاضر بودند نیز تکبیر گفتند و به سجده افتادند.
منظور از واژه «صعقه» حالت غشوه و مرگی است که در اثر شمشیر وی بر ذو الثدیه عارض شد و لازمه آن لرزش و حرکات سینه و ضربان قلب او بود که شنیدن آن را بیان فرموده است و بعضی گفته اند مراد صاعقه و صیحه عذاب است زیرا روایت شده است که وقتی علی (ع) در مقابل دشمنان قرار گرفت فریادی چنان هول انگیز سر داد که همه ترسیدند و ذو الثدیه از شدت ترس فرار کرد و ناپدید شد تا بالاخره جسدش را در میان آن گودال یافتند، بعضی دیگر از شارحان احتمال داده اند که مقصود از شیطان همان ابلیس مشهور است چنان که در خطبه اول شرح کردیم، که همان قوه و همیّه است و به خاطر مشابهت لفظ ردهه را که حفره ای در دامنه کوه است به منظور استعاره از قسمت میانی دماغ که جایگاه قوه مذکور است، آورده و گاهی در اصطلاح اهل تجرید و معنویت از دماغ و قوای آن تعبیر به جبل و از شیاطین گاهی به جن و گاهی به ملائکه می شود و چون پیامبران و اولیای خدا بعضی اوقات امور معنوی و حقایق مجرد از ماده از قبیل فرشتگان، جن و شیاطین را با کمک نیرویی که بر ایشان حاصل شده، به صورت محسوس در می یابند -که این مطلب در مقدمات کتاب بیان شده و در آینده نیز به آن اشاره خواهیم کرد- بنا بر این می توان گفت که امام (ع) شیطان واقعی را با صورت محسوس که دارای قفسه سینه و قلب بوده، مشاهده کرده و چون دارای مقام عصمت بود پیروزی بر شیطان و رانده شدن و بیچارگی وی را مشاهده می کرد لذا از پیشگاه خداوند توانا صیحه عذاب آوری را می شنید که بر شیطان وارد شده و در اثر آن صدای ضربان قلب و حرکتهای سینه وی را شنید همچنان که ناله های او را می شنید که بقیه سخنان حضرت حکایت از این معنا دارد.
منظور امام از بقیه اهل بغی معاویه و واماندگان از لشکر شامند در مقابل جنگ با آن حضرت که فریبکاری را پیشه کردند و آن حکمیّت خائنانه را بر قرار ساختند و این که فرمود اگر خدا رخصت دهد که به جانب آنها برگردد بر آنان غلبه خواهد کرد و زندگیشان واژگونه می شود، از باب اطمینان به وعده ای بود که خدای سبحان بطور کلی داده است که هر کس مورد تجاوز و ستم واقع شود او را یاری خواهد کرد و آیه شریفه «فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ» و نیز آیه دیگر که می فرماید «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ» و جز اینها... .
«و لا أذن اللَّه فی الکّرة... تشذّرا»،
اذن خدا کنایه از فراهم شدن اسباب برگشت به سوی آنها و مهلت داشتن برای تجهیز وسایل و امکانات می باشد، در این عبارت ما به معنای من، به کار رفته از باب اطلاق اسم عام بر خاصّ، یا این که ما، به معنای الذی است.
«انا وضعت بکلکل العرب...»،
در این قسمت حضرت فضیلت و برتری خود را از نظر شجاعت و بزرگواری بر دیگران خاطر نشان ساخته است اما نه فقط به منظور مفاخره و مباهات که صفتی ناپسند و مذموم است و حتی اساس این خطبه را بر آن نهاده است، بلکه مراد آن است که با این سخنان دل دشمنان را از بیم و ترس، پر کند و روحیه دوستانش را تقویت نماید.
واژه کلکل را استعاره از گروهی از بزرگان عرب قرار داده که در صدر اسلام آنها را به قتل رساند و جمعیتشان را پراکنده ساخت و دلیل مشابهت در این مورد آن است که این گروه در حقیقت مرکز قدرت و نیروی عرب بودند، چنان که سینه موجود زنده جایگاه نیرو، و قوت او می باشد و بنا بر قرائت کلاکل به صورت جمع نیز استعاره از همان اشراف عرب است که امام با آنها جنگید و آنان را کشت، و وجه شبه همان است که ذکر شد و احتمال دیگر آن است که مجاز باشد از باب اطلاق جزء بر کل یعنی مراد از سینه یا سینه های عرب، خود عربها باشد.
حرف «باء» در کلمه بکلکل زاید است و مراد از وضع آنها، ذلیل و خوار ساختنشان می باشد، «وضعته فاتضع»، این سخن را عرب وقتی می گوید که قدر و منزلت شخصی را پایین آورده باشد و ممکن است حرف باء برای الصاق باشد یعنی پستی و خواری را همراه آنان ساختم و لفظ قرون استعاره از بزرگان دو قبیله ربیعه و مضر است که با آنها جنگید و آنان را به قتل رساند، و وجه شبه آن است که این گونه افراد نسبت به قبیله خود، حربه دفاعی و وسیله حمله به دشمن می باشند چنان که شاخها برای حیوانها وسیله دفاع و حمله است و با ذکر واژه کسر که به معنای شکستن است این استعاره را ترشیح فرموده است که کنایه از کشتن آنان می باشد، و مراد از نواجم قرون افراد سرشناس و مشهور از این دو قبیله است، این مطلب که حضرت عده ای از بزرگان قبیله مضر را در اوایل اسلام به قتل رسانده امری روشن و معروف است اما یادآوری قرون (شاخها) ی ربیعه اشاره به کسانی از آنهاست که در جنگهای جمل و صفین حاضر بودند و حضرت با یارانش آنان را به قتل رساند و هر کس در این جنگها دقت کند نام این افراد را می تواند دریابد.