[hadith]النعمة برسول اللّه:
فَاعْتَبرُوا بحَالِ وَلَد إِسْمَاعِیلَ وَ بَنِی إِسْحَاقَ وَ بَنِی إِسْرَائِیلَ، فَمَا أَشَدَّ اعْتِدَالَ الْأَحْوَالِ وَ أَقْرَبَ اشْتِبَاهَ الْأَمْثَالِ! تَأَمَّلُوا أَمْرَهُمْ فِی حَالِ تَشَتُّتِهِمْ وَ تَفَرُّقِهِمْ لَیَالِیَ کَانَتِ الْأَکَاسرَةُ وَ الْقَیَاصِرَةُ أَرْبَاباً لَهُمْ یَحْتَازُونَهُمْ عَنْ رِیفِ الْآفَاقِ وَ بَحْرِ الْعِرَاقِ وَ خُضْرَةِ الدُّنْیَا إِلَی مَنَابتِ الشِّیحِ وَ مَهَافِی الرِّیحِ وَ نَکَد الْمَعَاش، فَتَرَکُوهُمْ عَالَةً مَسَاکِینَ إِخْوَانَ دَبَرٍ وَ وَبَرٍ أَذَلَّ الْأُمَمِ دَاراً وَ أَجْدَبَهُمْ قَرَاراً، لَا یَأْوُونَ إِلَی جَنَاحِ دَعْوَةٍ یَعْتَصِمُونَ بهَا وَ لَا إِلَی ظِلِّ أُلْفَةٍ یَعْتَمِدُونَ عَلَی عِزِّهَا، فَالْأَحْوَالُ مُضْطَرِبَةٌ وَ الْأَیْدی مُخْتَلِفَةٌ وَ الْکَثْرَةُ مُتَفَرِّقَةٌ، فِی بَلَاءِ أَزْلٍ وَ أَطْبَاقِ جَهْلٍ مِنْ بَنَاتٍ مَوْءُودَةٍ وَ أَصْنَامٍ مَعْبُودَةٍ وَ أَرْحَامٍ مَقْطُوعَةٍ وَ غَارَاتٍ مَشْنُونَةٍ.
فَانْظُرُوا إِلَی مَوَاقِعِ نِعَمِ اللَّهِ عَلَیْهِمْ حِینَ بَعَثَ إِلَیْهِمْ رَسُولًا، فَعَقَدَ بمِلَّتِهِ طَاعَتَهُمْ وَ جَمَعَ عَلَی دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ، کَیْفَ نَشَرَتِ النِّعْمَةُ عَلَیْهِمْ جَنَاحَ کَرَامَتِهَا وَ أَسَالَتْ لَهُمْ جَدَاوِلَ نَعِیمِهَا وَ الْتَفَّتِ الْمِلَّةُ بهِمْ فِی عَوَائِد بَرَکَتِهَا، فَأَصْبَحُوا فِی نِعْمَتِهَا غَرِقِینَ وَ فِی خُضْرَةِ عَیْشهَا فَکِهِینَ [فَاکِهِینَ]، قَدْ تَرَبَّعَتِ الْأُمُورُ بهِمْ فِی ظِلِّ سُلْطَانٍ قَاهِرٍ وَ آوَتْهُمُ الْحَالُ إِلَی کَنَفِ عِزٍّ غَالِبٍ، وَ تَعَطَّفَتِ الْأُمُورُ عَلَیْهِمْ فِی ذُرَی مُلْکٍ ثَابتٍ، فَهُمْ حُکَّامٌ عَلَی الْعَالَمِینَ وَ مُلُوکٌ فِی أَطْرَافِ الْأَرَضِینَ، یَمْلِکُونَ الْأُمُورَ عَلَی مَنْ کَانَ یَمْلِکُهَا عَلَیْهِمْ وَ یُمْضُونَ الْأَحْکَامَ فِیمَنْ کَانَ یُمْضِیهَا فِیهِمْ، لَا تُغْمَزُ لَهُمْ قَنَاةٌ وَ لَا تُقْرَعُ لَهُمْ صَفَاةٌ.[/hadith]
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 4، صفحه 511-502
«فاعتبروا بحال ولد اسماعیل... صفاة»،
امام (ع) در امر به عبرت گرفتن مردم زمان خود از احوال ملتهای پیشین، مراتب گوناگون عام و خاص و اخص را رعایت فرموده است به این طریق که در مرحله نخست بطور مطلق فرمود از سرگذشت ملتهای گذشته عبرت بگیرید، در مرحله دوم با روش ذکر خاص پس از عام بیان فرمود که به احوال مؤمنان گذشته بنگرید و در عبارت فوق مردم را به پند گرفتن از سرگذشت اولاد اسماعیل و اسحاق و مردم پیش از ظهور پیامبر اسلام متوجه می سازد که اخصّ از مرحله قبل می باشد.
اولاد اسماعیل اشاره به عرب خاندان قحطان و معدّ می باشد و مراد از بنی اسحاق فرزندان روم، پسر عبص از اولاد اسحاق است و منظور از بنی اسرائیل یعقوب فرزند اسحاق می باشد. اما اختلاف افکار و جدایی آنان از یکدیگر که عامل تسلط پادشاهان ستمگر کسراهای ایران و قیصرهای روم شد چنان است که حضرت در سخنان خود بیان فرموده است و ما به شرح آن می پردازیم: جنگ و جدالهای فکری و اجتماعی و اختلاف و تفرقه مردم عرب که بلا فاصله پیش از ظهور پیامبر اسلام وجود داشت بسیار روشن است و برای هر کسی که اندک مطالعه ای از کتابهای سیر و تاریخ داشته باشد واضح است که همین اختلافهای همه جانبه باعث شد که سلاطین جور و کسراهای دنیا بر آنان حکومت یافتند و آنان را دستگیر و از سرزمینهای آباد و کرانه های دریای عراق و مکانهای سر سبز جهان به طرف بیابانهای بدون آبادی و لم یزرع تبعید می کردند این بود سرگذشت اعراب، اما وضع بنی اسحاق و اسرائیل همان بود که برای فرزندان روم بن عیص واقع شد: در دین مسیحیت شعبه های مختلفی به وجود آمد از قبیل نسطوریه یعقوبیه و ملکانیه و...، و نزاعها و اختلافاتی که فرقه های گوناگون با هم داشتند باعث ضعف آنان شد، و به این دلیل قیصرها در سرزمین روم و شام بر آنان تسلط یافتند و بخت نصر برای مرتبه دوم بر بنی اسرائیل تاخت و با آنها به جنگ پرداخت و ایشان را از بیت المقدس بیرون راند، چنان که در قرآن به این جنگ دوم اشاره فرموده است: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُمْ وَ لِیَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ...» و جنگ نخستین او، با بنی اسرائیل موقعی بود که در دین بدعتهایی به وجود آمد و سنت الهی را تغییر دادند و خود، دگرگون شدند، و در نتیجه گرفتار ظلم و ستم بخت نصر شدند، و هنگامی که تغییر حالت دادند و به سوی خدا برگشتند و توبه کردند خداوند شرّ او را از سر ایشان بر طرف فرمود، که به این مرحله نیز خداوند در قرآن اشاره فرموده است: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما» امّا پس از مرحله آغاز که بدعت در دین را ایجاد کردند خداوند ارمیای نبی را به جانب آنان فرستاد و او ایشان را به سوی خدا دعوت کرد. اما بروی شوریدند و آن حضرت را کتک زدند و در بند و زندانش افکندند. خداوند بر آنها غضب کرد و بخت نصر را بر آنان مسلّط فرمود، بسیاری از آنان را کشت، و به دار زد و سوزانید و مثله کرد و زنان و فرزندانشان را به بردگی گرفت و خرید و فروش کرد، طایفه ای از آنها به مصر فرار کردند و به پادشاه آن جا پناه بردند، بخت نصر به آن سرزمین رفت و پادشاه و بنی اسرائیل را اسیر گرفت ولی برخی فرار کردند و به اطراف مدینه آمدند که از جمله آنها یهودیان قریضه و بنی نضیر و وادی قری و بنی قینقاع می باشند.
امام (ع) در این قسمت از خطبه شریف مردم را دستور می دهد که از حالت تفرقه و تشتّتی که پیش از ظهور پیامبر اسلام داشتند و ستمهایی که دشمنان در حق آنها انجام می دادند عبرت بگیرند و توجه کنند که چگونه خداوند به واسطه آن حضرت سمتها و سختیها را از آنها بر طرف فرمود، و هدف حضرت از این مطلب که از حالات مؤمنان دورانهای گذشته درس بگیرند آن است که در تحمل شداید و صبر بر مکار، به آنان اقتداء کرده و به ایجاد انس و الفت با هم اقدام کنند، و با این عمل خود امید و انتظار فرج و گشایش برای آینده خود داشته باشند.
«فما اشدّ اعتدال الاحوال»،
چه قدر بسیار، احوال گذشتگان با شما مردم همانندی دارد، و چون زندگانی و رفتار شما شباهت فراوانی با مردم زمانهای پیش دارد می توانید از سرگذشت آنان و تحول نعمتها و بلاهایی که به سبب دگرگونی در کارها برای آنها پیدا شد پند و عبرت بگیرید.
«تأمّلوا أمرهم فی حال تشتتهم...»،
امام (ع) در این قسمت مردم را متذکر می شود که در سختی و سستی و شدت و رخا، که بر مردم دورانهای گذشته وارد شد بیاندیشند تا ذهن شنوندگان را به این امر متوجه سازد که خود آنها نیز دچار چنین حالتی می باشند، بنا بر این اصلی که پایه پندگیری است گذشتگان و فرعش شنوندگان است و حکم اصلی و مایه پندپذیری، حالت خیر و شرّ و علت آن هم شباهت داشتن این مردم به پیشینیان می باشد.
«لیالی کانت الاکاسره و القیاصره اربابا لهم»،
روزگارهای تاریک و مانند شبهای ظلمانی را به خاطر آورید که پادشاهان و قیصرها بر مردم حاکم بودند، قیصرهای روم بنی اسرائیل و اولاد اسحاق را در سختی و شدت قرار می دادند و پادشاهان، فرزندان اسرائیل را از حقوقشان محروم می کردند، و آنان را از سکونت در سرزمین عراق باز می داشتند بنا بر این همه این پیشینیان از تمام سرزمینهای آباد و باغهای شام و دریای عراق یعنی دجله و فرات رانده و آواره شدند.
«الی منابت الشیح و مهافی الریح»،
این کلمه کنایه از بیابان و سرزمینهای خشک و غیر آباد می باشد و چنین جایی بطور بدیهی محل زندگی ناگوار و تلخ است چنان که در فصلهای گذشته از وضع زندگی آنان بدگویی و نکوهش فرموده است.
اکاسره جمع کسری به پادشاهان فارس، و قیاصره جمع قیصر، به سلاطین روم اختصاص دارد، و این چنین جمع بستن بر خلاف قیاس است. و دو کلمه دبرو، و وبر کنایه از شتران می باشند و با ذکر این دو کلمه بی چیزی و تنگدستی آنان را خاطر نشان کرده است، زیرا زخمها و جراحتهای پشت شتران و به کار بردن کرک و موی آن و خوردن چرک و خون از لوازم تنگدستی و بد حالی می باشد، و بنا به روایت دیگر دبر هم که به معنای زخم پشت شتر است کنایه از فقر و تنگدستی و اشاره به زندگانی فقیرانه آنها می باشد و این مطلب روشنی است که عربهای روزگاران پیشین در پست ترین خانه ها زندگی می کردند، زیرا بیابان نشینان نه دارای قلعه های محکم و نه منزلهای با استقامت بودند که آنها را از حوادث خرابی و حمله غارتگران نگهداری کند و اگر برخی از آنان در بعضی بناها و حصارها زندگی می کردند و آنان را از بعضی حوادث از قبیل حمله درندگان و سیل و باد محافظت می کرد ولی چنان کافی نبود که بتواند آنها را از شرّ دشمنان نیرومند و بنیانکن جلوگیری کند.
«اجدبهم قرارا»،
و در بی حاصلترین جاها قرار داشتند، زیرا آن بیابانهای خشک با شهرها و سرزمینهای آباد قابل مقایسه نبود.
در عبارت بعد، واژه جناح استعاره از چیزی است که به آن سبب خواسته آنان بر آورده شود و تقویت شوند هر گاه به آن پناه برند، و کنایه از این مطلب است که کسی نداشتند که در خواستشان را پاسخ دهد تا به سبب آن از گرفتاریها مصون بمانند، و نیز لفظ ظلّ استعاره از نیروی تعاون و همیاری و دستگیری یکدیگر است که لازمه انس و الفت با هم باشد و دلیل مشابهت این دو امر آن است: همچنان که سایه باعث آسایش و حفظ از گرمای آفتاب می شود این امور نیز آدمی را از حرارت آتش جنگ و دشمنی، سالم نگه می دارد.
«فالاحوال مضطربة»،
این جمله اشاره است به اوضاع آشفته و نامرتب ملتهای گذشته و عبارت اختلاف ایدیهم را کنایه آورده است از این که برای یاری یکدیگر هماهنگ نبودند و تفرّق کلمه، اشاره به نامأنوس بودن با همدیگر است و این که برای رعایت مصالح خود به گرد یکدیگر جمع نمی شدند و اضافه بلاء به کلمه أزل به معنای من است یعنی در گرفتاری که از گذشته دور نصیب آنان بوده و همچنین اضافه أطباق به کلمه جهل و چنان که در سابق معلوم شده است که برای صفت جهل، انبوهی از زشتیها وجود دارد که برخی از آنها فوق دیگری است، نخستین و پست ترین امری که در جاهل پیدا می شود ناآگاهی وی از حقیقت و بالاتر از آن اعتقاد به حقانیت امور باطل است و از آن بالاتر اعتقاد به امر شبهه ناکی است با احتمال خلاف آن و بالاترین مرتبه، اعتقاد جزمی و قطعی به آن امر شبهه ناک بدون احتمال خلاف می باشد، در نسخه دیگر که از خط سید رضی نقل شده اطباق به کسر همزه ذکر شده که مصدر باب افعال است یعنی جهل آنان را فرا گرفته است.
«من بنات»،
از این جا، به پی آمدها و تبعات این جهل و نادانی پرداخته چهار مورد آن را بطور تفصیل بازگو می فرماید:
1- نخست زنده به گور کردن دختران، چنان که در قرآن ذکر شده است «وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ».
به قراری که نقل شده این کار در میان قبیله های بنی تمیم، قیس، بنی اسد، بنی هذیل و بکر بن وائل بوده است. بعضی گفته اند علت امر، این بود که پیامبر اکرم علیه آنها نفرین کرد و گفت: خدایا عقوبت خود را بر مضر وارد کن و سالهایی مثل سالهای یوسف بر آنان قرار ده، بدین علت هفت سال به قحطی و خشکسالی دچار شدند تا به حدّی که پشم شتر آمیخته با خون را می خوردند و آن را علهز می خواندند، و از شدت فقر و تنگدستی دختران خود را زنده به گور کردند، و مؤید این مطلب آیه دیگر است که می فرماید: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ».
برخی گفته اند: که زنده به گور کردن آنان دخترانشان را به دلیل غیرتمندی آنان بوده است و داستان آن چنین است که در سالی از سالها قبیله تمیم از فرمانروایی نعمان ابن منذر سرپیچی کردند، او هم غضب کرد و برادرش ریان بن منذر، را با تعداد زیادی از قبیله بکر بن وائل به جنگ آنان فرستاد، او هم با لشکریان خود، چهار پایان آنها را تصرف کرد و زن و فرزندهایشان را به اسیری گرفت و به سوی نعمان برد اما بعد مردم بنی تمیم به درخواست پیش نعمان رفتند و التماس کردند که آنچه از آنها برده شده باز پس دهد، نعمان به حال آنها رقّت کرد و پذیرفت که اسیرانشان را آزاد کند اما در اول گفت: هر زن و دختری که پدر خود را انتخاب کند و بخواهد به قبیله خود برگردد آزاد است و هر کس بخواهد همین جا بماند باید باشد همه آنها قبیله خود را ترجیح دادند مگر دختر قیس بن عاصم که اسیر کننده خود را برگزید، قیس که به غیرتش بر خورد با خود عهد کرد که هر چه دختر برایش متولد شود زنده به گور کند و از آن به بعد دختران خود را چنین می کرد و بسیاری از بنی تمیم هم از او پیروی کردند، این بود علت رسمیت یافتن این سنت غلط.
2- دومین بلایی که بر اثر جهل گریبانگیر ملتهای پیشین شده بود، بت پرستی بود که هر قبیله ای بتی داشت و آن را پرستش می کرد، بت قبیله هذیل نامش سواع و بت بنی کلب، ودّ و بت مذجح یغوث بود، و در دومة الجندل و ذو الکلاع بتی به نام نسر، پرستش می شد، و بنی ثقیف لات و عزّا را می پرستیدند و قریش بنی کنانه، اوس و خزرج بتشان مناة بود. هبل در خانه کعبه و بتهای إساف و نایله بر کوههای صفا و مروه، قرار داشتند و از کارهای به نامی که ثمره نادانی و جهالت این مردم بود آن است که بنی حنیفه بتی را از ماده خوراکی درست کرده و مدتی طولانی آن را پرستش می کردند اما یک موقعی که گرسنگی بر آنان غلبه کرد آن را گرفتند و خوردند در این زمینه یکی از شعرا چنین سروده است: «افراد قبیله بنی حنیف در موقع سختی و گرسنگی خدای مورد پرستش خود را خوردند. و از آن نترسیدند که خدایشان آنان را سرانجام عقوبت و کیفر کند».
3- عمل دیگری که در نتیجه جهالت انجام می دادند، قطع رحم و رعایت نکردن رابطه خویشاوندی بود که گاهی به کمترین سببی شخص تحریک می شد، پدر، یا برادرش را به قتل می رساند این مطلبی است روشن، که در تاریخ سرگذشت آنان همواره به چشم می خورد.
4- چهارم غارتگریها و جنگهایی که در میان آنان وجود داشت مثل جنگ ذی قار، و بکر و تغلب از قبیله بنی وابل و جنگ را حس و جز اینها از دیگر روزهای مشهور، و حضور این ملتها در جنگها و غارتگریها بیش از آن است که به شمارش در آید، و تمام این امور از آثار جهالت و نادانی است.
«فانظروا الی مواقع نعم اللَّه علیهم»،
حضرت در این عبارات به مردم، خاطر نشان می کند که پند بگیرند از موقعیت مردمی که همزمان با بعثت پیامبر اسلام وجود داشتند و خداوند به برکت این نعمت بزرگ ایشان را از آن سختیها و ناهنجاریها رهایی بخشید، و ضمیر مستتر در دو فعل عقد و جمع به خدای متعال برمی گردد که قرآن ایجاد الفت و مهربانی در میان آنان را به خداوند نسبت می دهد چنان که می فرماید: «وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبهِمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ...» و معنای این که خداوند اطاعت آنان را به آیین خود پیوند داد، آن است که اندیشه های متفرق و نامنظم آنان را جمع و مرتب کرد، زیرا در دوران جاهلیت و بی دینی کارهای آنان بر طبق میلها و خواسته های نفسانی بود که از هم دورو با همدیگر ناموافق بودند.
واژه جناح استعاره از کرامت و بزرگواری است که نعمت بعثت پیامبر بر عموم جامعه آن روز پخش کرد، و حضرت این استعاره را با کلمه نشر که به معنای افشاندن و انتشار دادن است مرشح ساخته و کنایه از آن است که این نعمت و کرامت شامل عموم آنان بوده است و لفظ جداول که به معنای نهرها و جویهاست، استعاره از انواع گوناگون نعمتها، خیرات و کمالات نفسانی و بدنی می باشد، یعنی علل و اسبابی که باعث این نعمتها است تشبیه شده است به نهرهایی که آب در آن جریان دارد و فعل اسالت که به معنای جاری ساخت، به عنوان ترشیح برای استعاره آورده شده است.
«و التقت المّلة بهم فی عوائد برکتها»،
دینداری و فرهنگ اسلامی در سودهای برکتدار خود آنان را ملاقات و در زیر لوایش جمع آوری کرد. گفته می شود «التقیت بفلان فی موضع کذا»: فلانی را در آن مکان ملاقات کردم و برخی گفته اند اصل عبارت فی موضع عوائد می باشد و در محل نصب بنا بر حالیت است یعنی اسلام آنها را ملاقات کرد در حالی که چنین بود، و این ملاقات و بر خورد کنایه از این است که دیانت و فرهنگ توحید بر آنها وارد شد و ایشان هم آن را به جان پذیرفتند.
در این جمله دین را که در بردارنده نعمت هدایت است، تشبیه به دریایی پر از گوهر، و مردم را که در احاطه آن می باشند به غرق شدگان در آن دریای پر از نعمت و رحمت همانند ساخته و به منظور رساندن این معنا، واژه غرقین، را استعاره آورده است، و سر سبزی و طراوت زندگی در سایه دیانت، کنایه از گستردگی نعمت و خوشی زندگی در آن می باشد. مراد از کلمه سلطان ممکن است استدلال برهانی و یا اقتدا و پیروی کردن باشد و نیز ممکن است به معنای غلبه کردن و حکومت داشتن باشد و واژه ظلّ استعاره از نعمتهایی است که در پرتو تسلط دین برای آنان پیدا می شود، یعنی در سایه دین، علل و اسبابی فراهم می شود که مردم را مستعّد نعمتها و رحمتهای الهی می سازد.
«و آوتهم الحال»،
این وضعیت قرار گرفتن آنان در سایه توحید، آنان را به عزّت پیروز که همان عزت اسلام و حکومت آن است، سوق داد و در این عبارت امام (ع)، دین و آیین را در بلندی و رفعت به کوههای مرتفع تشبیه کرده است و واژه تعطّف استعاره از رو آوردن خوشبختیهای دنیا و آخرت به آنها به سبب دین می باشد که در سخن حضرت از این خوشبختیها تعبیر به امور شده است و در حقیقت این رو آوردن، تشبیه شده است به اقبال و توجّهی که صاحبان رحمت و شفقت، نسبت به دیگران انجام می دهند.
«لا تغمز لهم قناة و لا تقرع لهم صفاة»،
نه نیزه ای به سوی آنها انداخته و نه سنگی پرتاب می شد، این دو جمله کنایه از نیروی زیادی است که داشتند و مغلوب نمی شدند و به عنوان ضرب المثل آورده شده است.