[hadith]التحذیر من الکبر:

فَأَطْفِئُوا مَا کَمَنَ فِی قُلُوبکُمْ مِنْ نِیرَانِ الْعَصَبیَّةِ وَ أَحْقَاد الْجَاهِلِیَّةِ، فَإِنَّمَا تِلْکَ الْحَمِیَّةُ تَکُونُ فِی الْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ الشَّیْطَانِ وَ نَخَوَاتِهِ وَ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِهِ وَ اعْتَمِدُوا وَضْعَ التَّذَلُّلِ عَلَی رُءُوسکُمْ وَ إِلْقَاءَ التَّعَزُّز تَحْتَ أَقْدَامِکُمْ وَ خَلْعَ التَّکَبُّرِ مِنْ أَعْنَاقِکُمْ، وَ اتَّخِذُوا التَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ عَدُوِّکُمْ إِبْلِیسَ‏ وَ جُنُودهِ، فَإِنَّ لَهُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ جُنُوداً وَ أَعْوَاناً وَ رَجِلًا [رَجْلًا] وَ فُرْسَاناً وَ لَا تَکُونُوا کَالْمُتَکَبِّرِ عَلَی ابْنِ أُمِّهِ مِنْ غَیْرِ مَا فَضْلٍ جَعَلَهُ اللَّهُ فِیهِ سوَی مَا أَلْحَقَتِ الْعَظَمَةُ بنَفْسهِ مِنْ عَدَاوَةِ الْحَسَد [الْحَسَب‏] وَ قَدَحَتِ الْحَمِیَّةُ فِی قَلْبهِ مِنْ نَارِ الْغَضَب وَ نَفَخَ الشَّیْطَانُ فِی أَنْفِهِ مِنْ رِیحِ الْکِبْرِ الَّذی أَعْقَبَهُ اللَّهُ بهِ النَّدَامَةَ وَ أَلْزَمَهُ آثَامَ الْقَاتِلِینَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ.

أَلَا وَ قَدْ أَمْعَنْتُمْ فِی الْبَغْیِ وَ أَفْسَدْتُمْ فِی الْأَرْضِ، مُصَارَحَةً لِلَّهِ بالْمُنَاصَبَةِ وَ مُبَارَزَةً لِلْمُؤْمِنِینَ بالْمُحَارَبَةِ؛ فَاللَّهَ اللَّهَ فِی کِبْرِ الْحَمِیَّةِ وَ فَخْرِ الْجَاهِلِیَّةِ، فَإِنَّهُ مَلَاقِحُ الشَّنَئَانِ وَ مَنَافِخُ الشَّیْطَانِ الَّتِی خَدَعَ بهَا الْأُمَمَ الْمَاضِیَةَ وَ الْقُرُونَ الْخَالِیَةَ، حَتَّی أَعْنَقُوا فِی حَنَادس جَهَالَتِهِ وَ مَهَاوِی ضَلَالَتِهِ، ذُلُلًا عَنْ سیَاقِهِ سُلُساً فِی قِیَادهِ، أَمْراً تَشَابَهَتِ الْقُلُوبُ فِیهِ وَ تَتَابَعَتِ الْقُرُونُ عَلَیْهِ وَ کِبْراً تَضَایَقَتِ الصُّدُورُ بهِ‏.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه ‏السلام، ج‏7، ص: 391-383

 

مانند شیطان و قابیل نباشید

سپس امام(علیه السلام) انگشت روی نقطه اصلی درد گذاشته و با تشبیهات بسیار زیبایی در نهایت فصاحت و بلاغت به همگان هشدار می دهد و از آثار مرگبار تعصّبهای کور و تکبّرها برحذر می دارد، می فرماید: «شراره های تعصب و کینه های جاهلیّت را که در دلهایتان پنهان شده خاموش سازید، زیرا این نخوت و تعصب ناروا را که در مسلمان پیدا می شود از القائات شیطان و نخوتها و فسادها و وسوسه های اوست»; (فَأَطْفِئُوا مَا کَمَنَ فِی قُلُوبکُمْ مِنْ نِیرَانِ الْعَصَبیَّةِ وَ اَحْقَاد الْجَاهِلِیَّةِ، فَإِنَّمَا تِلْکَ الْحَمِیَّةُ تَکُونُ فِی الْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ الشَّیْطَانِ وَ نَخَوَاتِهِ(1)، وَ نَزَغَاتِهِ(2) وَ نَفَثَاتِهِ(3)).

در این تعبیر امام(علیه السلام) تعصبهای ناروا و کینه های جاهلیّت را تشبیه به آتشی کرده که در اعماق دلها کمین می کند، ناگهان سر بر می آورد و همه وجود انسان را فرا می گیرد و از آن به بیرون سرایت می کند و گاه قوم و قبیله ای را به آتش می کشد. امام(علیه السلام) این صفت رذیله را از وساوس شیطان می شمرد که از برون به درون مسلمانان القا می گردد; یعنی مسلمان واقعی از آن بیگانه است.

در ادامه می فرماید: «تاج تواضع بر سر نهید، و خودبرتربینی را زیر پا افکنید، حلقه های زنجیر تکبّر را از گردن فرو نهید و فروتنی را سنگر میان خود و دشمنتان; یعنی ابلیس و سپاهیانش برگزینید»; (وَ اعْتَمِدُوا وَضْعَ التَّذَلُّلِ عَلَی رُؤُوسکُمْ، وَ إِلْقَاءَ التَعَزُّز تَحْتَ أَقْدَامِکُمْ، وَ خَلْعَ التَّکَبُّرِ مِنْ أَعْنَاقِکُمْ; وَاتَّخِذُوا التَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً(4) بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ عَدُوِّکُمْ إِبْلِیسَ وَ جُنُودهِ).

در این عبارت امام(علیه السلام) تواضع را تشبیه به تاج و خودپسندی را به موجود بی ارزشی که زیر پاها می افتد و تکبّر را به غل و زنجیری که بر گردن می نهند و فروتنی را به سنگرگاه محکمی که انسان را در برابر دشمن حفظ می کند، تشبیه کرده است که هر یک پیام روشنی برای انسانها و مخصوصاً افراد با ایمان دارد.

سپس امام(علیه السلام) دلیل روشنی برای این دستورات بیان کرده، چنین می فرماید: «زیرا او از هر امّتی لشکریان و یاورانی، پیاده گان و سوارانی دارد، که با کمک آنها در میان همه اقوام و گروهها نفوذ می کند»; (فَإِنَّ لَهُ مِنْ کُلِّ أُمَّة جُنُوداً وَ أَعْوَاناً، وَ رَجِلاً وَ فُرْسَاناً).

به یقین همه آنها از جن نیستند، بلکه گروهی از انسانهای شیطان صفت و گمراه و گمراه کننده جزو اعوان و انصار او هستند، همان گونه که قرآن مجید می گوید: «(وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبیّ عَدُوّاً شَیَاطِینَ الاِْنس وَالْجِنِّ); این گونه برای هر پیامبری دشمنانی از شیاطین انس و جن قرار دادیم».(5)

آن گاه اشاره کوتاه و پر معنایی به داستان قابیل می کند. دومین نفر (بعد از شیطان) که گرفتار تکبّر و تعصّب ناروا شد و دست به جنایت عظیمی زد و در گرداب پشیمانی و بدبختی گرفتار شد، می فرماید: «شما مانند آنها متکبّر (قابیل) نباشید که بر فرزند مادرش (برادرش) بی آنکه بر او برتری داشته باشد تکبّر ورزید و جز خودبرتر بینی به جهت دشمنی برخاسته از حسادت در قلبش چیزی نبود»; (وَ لاَ تَکُونُوا کَالْمُتَکَبِّرِ عَلَی ابْنِ أُمِّهِ مِنْ غَیْرِ مَا فَضْل جَعَلَهُ اللّهُ فِیهِ سوَی مَا أَلْحَقَتِ الْعَظَمَةُ بنَفْسهِ مِنْ عَدَاوَةِ الْحَسَد).

تعبیر به «ابن ام» (فرزند مادر) به جای برادر برای اشاره به جنبه عاطفی موضوع است; یعنی با آن همه پیوند عاطفی که میان این دو بود تکبّر و حسادت کار خود را کرد و او را به قتل برادر واداشت. شبیه همین معنا را در داستان موسی و هارون می خوانیم که هارون هنگامی که برادرش موسی سخت از گوساله پرستی بنی اسرائیل خشمگین شده بود و بر سر هارون فریاد می زد، برای تحریک عواطف برادر گفت: «(یَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بلِحْیَتِی وَ لاَ برَأْسی); ای پسر مادرم (ای بردار) ریش و سر مرا مگیر».(6)

جمله «سوی ما ألْحَقَتِ» به اصطلاح از قبیل استثنای منقطع است. در اینجا برای شدت مذمت آمده است مثل اینکه می گوییم: «فلان کس هیچ فضیلتی نداشت جز اینکه دروغ می گفت و خیانت می کرد».

تعبیر به «عَداوَةُ الْحَسَد» اشاره به این است که حسادت انسان را به دشمنی و عداوت می کشاند، عداوتی که می تواند سرچشمه قتل و کشتار برادر گردد.

سپس امام(علیه السلام) به توضیح این ماجرا پرداخته چنین می فرماید: «(سرانجام) آتش غضب بر اثر کبر و تعصب ناروا در دلش شعله ور شد و شیطان، باد کبر و غرور در بینی او دمید همان کبر و غروری که در پایان، خداوند به سبب آن برای او پشیمانی به بار آورد و گناه همه قاتلان را تا روز قیامت بر گردن او افکند»; (وَ قَدَحَتِ الْحَمِیَّةُ فِی قَلْبهِ مِنْ نَارِ الْغَضَب، وَ نَفَخَ الشَّیْطَانُ فِی أَنْفِهِ مِنْ رِیحِ الْکِبْرِ الَّذی أَعْقَبَهُ اللّهُ بهِ النَّدَامَةَ، وَ أَلْزَمَهُ آثَامَ(7) الْقَاتِلِینَ إِلَی یَوْمِ الْقِیامَةِ).

از جمله های بالا به خوبی استفاده می شود که انحرافات نخست از درون انسان بر می خیزد سپس شیطان به آن دامن می زند و سرانجام آثار شوم آن به فرمان خدا دامان انسان را می گیرد، بنابراین هر چه هست از درون آلوده خود انسان است و بقیه آثار اعمال اوست و این پاسخی است برای کسانی که می گویند چرا شیطان چنین و چنان می کند و چرا پروردگار متعال ما را گرفتار فلان حوادث شوم می سازد.

ابن ابی الحدید در ذیل این جمله، از طبری مورخ معروف، از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نقل می کند که فرمود: «ما مِنْ نَفْس تُقْتَلُ ظُلْماً إلاّ کانَ عَلی ابْن آدَمَ الأوّلَ کِفْلٌ مِنها وَ ذلِکَ بأَنَّهُ اَوَّلُ مَنْ سَنَّ الْقَتْلَ; هیچ کس از روی ظلم و ستم کشته نمی شود مگر این که بر فرزند نخست آدم (قابیل) سهمی از آن را می نویسند، زیرا او اوّلین کسی است که سنّت شوم قتل را گذاشت».

سپس ابن ابی الحدید می افزاید: این سخن: کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) را در خطبه بالا تأیید می کند.(8)

برقرار ساختن سنّت حسنه و سنّت سیئه و آثار آن، بحث دامنه داری در روایات اسلامی دارد که در جای مناسب به خواست خدا از آن سخن خواهیم گفت و در یک جمله کوتاه می توان گفت: هر کس در امر خیر پیشگام شود مردم را در انجام آن تشویق می کند و سهمی در ایجاد انگیزه برای دیگران و ثواب آنها دارد و هر کس در کار شرّی پیشگام شود به سبب حرمت شکنی و تشویق افراد سست ایمان به گناه، سهمی در گناه آنها دارد.


امام(علیه السلام) بعد از مقدماتی که در فرازهای قبل درباره خطرات کبر و غرور و تعصبهای ناروا بیان فرمود، به مخاطبان خود مستقیماً هشدار می دهد و از عواقب سوء پیروی این خط شیطانی بر حذر می دارد و کسانی را که به بهانه های واهی تعصّبات قبیلگی و برتری قومی بر قوم دیگر آتش اختلاف و جنگ و جدال را می افروختند با اخطارهای کوبنده خود از این راه باز می دارد و می فرماید: «آگاه باشید شما در سرکشی و ستم افراط کردید و برای دشمنی آشکار با خدا و مبارزه با مؤمنان راستین به فساد در زمین و ستیز برخاستید»; (ألاَ وَ قَدْ أَمْعَنْتُمْ(9) فِی الْبَغْیِ، وَ أَفْسَدْتُمْ فِی الاَْرْضِ مُصَارَحَةً(10) لِلّهِ بالْمُنَاصَبَةِ(11)، وَ مُبَارَزَةً لِلْمُؤْمِنینَ بالْمُحَارَبَةِ).

بعضی از شارحان نهج البلاغه مخاطبان این جمله ها را سپاهیان شام و طرفداران معاویه دانستند شاید به جهت اینکه لحن خطاب حضرت را بسیار تند و شدید دیده اند که متناسب با مردم کوفه و عراق نبوده است، در حالی که از شأن ورود خطبه و همه خطابهای آن به خوبی استفاده می شود مخاطبان همان سرکشان کوفه و عراق بودند که به جهت تعصّبهای جاهلیّت قبائل را به جان هم می انداختند و منشأ فساد و خونریزی می شدند. این کار از یک سو دشمنی صریح با خدا محسوب می شد و از سوی دیگر مبارزه آشکار با مؤمنان راستین.

سپس لحن کلام را شدیدتر می کند و می فرماید: «خدا را! خدا را! از کبر و تعصّب ناروا و تفاخر جاهلیّت بپرهیزید که سبب ایجاد کینه و دشمنی و جایگاه وسوسه های شیطان است»; (اللّهَ فِی کِبْرِ الْحَمِیَّةِ وَ فَخْرِ الْجَاهِلِیَّةِ ! فَإِنَّهُ مَلاَقِحُ الشَّنَآنِ، وَ مَنَافِخُ الشَّیْطَانِ).

با توجه به اینکه «ملاقح» جمع «ملقح» بر وزن مجرم، معنای اسم فاعلی دارد، مفهوم جمله این است که کبر و تعصّب سبب تولید کینه و عداوت است و نیز «منافخ» جمع «منفخ» بر وزن «مصرف» آلت و ابزاری است که به وسیله آن می دمند و مفهوم آن این است که شیطان از این طریق در دلها وسوسه می کند و آنها را به راه فساد می کشد.

آن گاه امام(علیه السلام) به آثار و خطرات این وسوسه ها و نفخات شیطانی اشاره کرده می فرماید: «اینها همان چیزی است که شیطان به وسیله آن، امتهای پیشین و اقوام گذشته را فریفت تا آنجا که در تاریکیهای جهل به سرعت فرو رفتند و در گودالها و دامهای ضلالت او سقوط کردند، به آسانی تسلیم او شدند و رهبری او را پذیرا گشتند و وی آنها را به هر جا که خاطر خواهش بود بُرد!»; (الَّتِی خَدَعَ بهَا الاُْمَمَ الْمَاضِیَةَ، وَ الْقُرُونَ الْخَالِیَةَ. حَتَّی أَعْنَقُوا(12) فِی حَنَادس(13) جَهَالَتِهِ، وَ مَهَاوِی(14) ضَلاَلَتِهِ، ذُلُلاً(15) عَنْ سیَاقِهِ، سُلُساً(16) فِی قِیَادهِ).

«آنها پیروی از چیزی کردند که دلها در آن، شبیه و هماهنگ بود و قرنها پی در پی بر آن گذشت و کبر و غروری را پذیرا شدند که (بر اثر فزونی) سینه ها با آن تنگ شد»; (أَمْراً تَشَابَهَتِ الْقُلُوبُ فِیهِ، وَ تَتَابَعَتِ الْقُرُونُ عَلَیْهِ، وَ کِبْراً تَضَایَقَتِ الصُّدُورُ بهِ).

اشاره به اینکه مسئله کبر و غرور و خطرات و آثار شوم آن، امری ریشه دار در همه امتها و ملتها و سرچشمه جنگهای خونین و نزاعهای دامنه دار و انواع جنایات و غفلتها و بی خبریها بوده است.

برتری جوییها و تعصبات کور، چهره تاریخ بشر را تاریک کرده و مهمترین دام شیطان در اعصار و قرون پیشین و در امروز و فرداست.

یکی از شارحان نهج البلاغه (مرحوم مغینه) در شرح خود از فیلسوف معروف انگلیسی «راسل» نقل می کند که می گوید هر انسانی دوست دارد خدا باشد و عجیب تر این که کمتر کسی است که باور کند این امر محال است. سپس این شارح دانشمند می افزاید این سخن، صحیح است ولی آنها که آرزو می کنند خدایی کنند و به آن نمی رسند، برای سیر کردن درون تشنه خویش از برتری جویی و افتخار به استخوانهای پوشیده اموات و نیاکانشان یا پست و مقامی که دارند و یا ذکر نامشان در صفحات جراید بهره می گیرند.


نکته:

رابطه تکبّر و تعصّب:

«تکبّر» به معنای خود برتر بینی و «تعصّب» به معنای وابستگی غیرمنطقی به شخص یا چیزی و دفاع بی قید و شرط از آن است از ماده «عصب» (بر وزن غضب) یعنی رشته های مخصوص که عضلات انسان را به مغز مربوط می کند و مجموعه آن «سلسله اعصاب» را تشکیل می دهد. سپس به گروه و جمعیّتی که با هم همکاری و همفکری دارند اطلاق شده و چنین جمعیّتی را «عُصبة» (بر وزن سفره) می گویند و واژه «تعصّب» معمولا به وابستگیهای غیر منطقی و بی قید و شرط گفته می شود و سرچشمه آن غالباً جهل و کوتاه فکری و خود بزرگ بینی است، زیرا کسی که می خواهد بزرگی به خود ببندد سعی می کند کسانی را که به او وابستگی دارند یا او به آنها وابستگی دارد بزرگ بشمارد، نقاط ضعف آنها را نبیند و اگر نقاط قوتی دارند بزرگ نمایی کند تا خود از این طریق بزرگی بفروشد.

این رذیله اخلاقی مخصوصاً هنگامی که در شکل تعصب نژادی و قبیلگی ظاهر شود سرچشمه مفاسد بسیاری است و در طول تاریخ همواره منشأ جنگها و خشونتها و درگیریهای خونین بوده است.

از تاریخ جاهلیّت گرفته تا دنیای امروز هیچ یک از آسیبهای تکبّر و تعصّب در امان نمانده اند; در حوادث شوم عصر جاهلیّت می خوانیم که دوبار درگیری شدید بین قبایل عرب واقع شد که به نام «فجار» در تاریخ مشهور شده است. فجار اوّل زمانی واقع شد که مردی از طایفه بنی کنانه بدهی قابل ملاحظه ای به مردی از طایفه هوازن داشت. و قادر به پرداختن آن نبود. مرد هوازنی در سوق عکاظ (بازاری که هر سال یک بار در نزدیک طایف تشکیل می شد) میمونی مشاهده کرد و گفت چه کسی پیدا می شود که این میمون را در قبال طلبی که من از فلان کس دارم بفروشد و مقصودش از این سخن، تحقیر مرد کنانی بود که از پرداخت بدهی اش عاجز شده بود. در این هنگام مردی از طایفه بنی کنانه رسید و با شمشیر خود میمون را کشت. مرد هوازنی فریاد کشید و مرد کنانی هم طایفه بنی کنانه را به یاری خود طلبید و دو قبیله به جان هم افتادند و درگیری شدیدی واقع شد که نزدیک بود به جنگ تمام عیاری تبدیل شود.

فجار دوم که مدتی بعد از وفات عبدالمطلب روی داد به این سبب حاصل شد که جوان نادانی از قبیله بنی غفار در گوشه ای از بازار عکاظ نشسته بود و پای خود را دراز کرده بود و می گفت من برترین مرد عربم و هرکس قبول ندارد این دو پای مرا قطع کند. جوان بی خرد دیگری همچون او که از قبیله بنی قیس بود شمشیر کشید و پای وی را مجروح کرد. فریاد از دو طرف برخاست و قبایل آن دو به جان هم افتادند و درگیری شدیدی بین طرفین اتفاق افتاد و بعد از مدتی عداوت و دشمنی با یکدیگر صلح کردند.(17)

در قرن اخیر نیز جنگ جهانی دوم همان گونه که می دانیم بر اثر نژادپرستیهای آلمانیهای نازی رخ داد که در طول آن دهها میلیون نفر کشته و دهها میلیون مجروح و مفقود الاثر شدند و ویرانیهای عظیمی در اروپا و نقاط دیگری از جهان روی داد و حتی امروز نیز عامل اصلی تجاوزهای مستکبران و جنایتکاران اسرائیلی چیزی جز خودبرتربینی و تعصبهای نژادی نیست.

با توجه به آنچه در بالا آمد به عمق کلام امام(علیه السلام) در این خطبه که این همه اظهار نگرانی در ظهور و بروز آثار کبر و تعصب می کند آشناتر می شویم، لذا در حدیثی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) می خوانیم: «مَنْ کانَ فی قَلْبهِ حَبّةٌ مِنْ خَرْدَل مِنْ عَصَبیَّة، بَعَثَهُ اللهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ مَعَ أعْراب الْجاهِلِیَّةِ; کسی که در قلبش به اندازه یک دانه خردل تعصب ناروا باشد خداوند او را روز قیامت با اعراب جاهلیّت محشور می کند».(18)

در حدیث دیگری از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم: «مَنْ تَعصَّبَ اَوْ تُعصِّبَ لَهُ فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَ الاْیمانِ; کسی که تعصب بورزد یا برای او تعصب بورزند، رشته ایمان را از گردن خود برداشته است».(19)


پی نوشت:

  1. «نخوات» جمع «نخوة» به معنای تکبّر است.

  2. «نزغات» جمع «نزغة» به معنای فساد است. از ریشه «نزغ» بر وزن «وضع» به معنای وارد شدن در کاری به قصد، افساد گرفته شده است.

  3. «نفثات» جمع «نفثة» به معنای مقدار کمی از آب دهان است که به بیرون ریخته می شود و در اصل از «نفث» بر وزن «حبس» به معنای دمیدن گرفته شده است. و چون به هنگام دمیدن به چیزی گاهی آب دهان بیرون می افتد، در این معنا به کار رفته است و در جمله بالا کنایه از وسوسه های شیطان است، زیرا معمول در میان ساحران این بوده که به هنگام سحر اورادی می خوانند و به شخص مورد نظر خود می دمیدند، لذا کنایه از وسوسه شدن است.

  4. «مسلحة» به معنای محل جمع آوری و به تعبیر دیگر زاغه مهمات است و به سنگرگاه نیز گفته می شود، زیرا معمولا در سنگر مقدار قابل ملاحظه ای اسلحه گردآوری می کنند و در جمله بالا به همین معنا آمده است.

  5. انعام، آیه 112.

  6. طه، آیه 94.

  7. «آثام» جمع «اثم» به معنای گناه است و در اصل به آن حالتی گفته می شود که در روح و عقل انسان به وجود می آید و او را از رسیدن به نیکیها و کمالات باز می دارد.

  8. شرح ابن ابی الحدید، جلد 13، صفحه 146.

  9. «امعنتم» از ریشه «امعان» به معنای زیاده روی در انجام چیزی است. در اصل از ریشه «معن» بر وزن «دهن» به معنای سیراب شدن زمین گرفته شده است.

  10. «مصارحه» از ریشه «صرح» به معنای وضوح و روشنی گرفته شده و «مصارحه» به معنای مقابله کردن با کسی و چیزی به طور آشکار می باشد.

  11. «مناصبه» از ریشه «نصب» بر وزن «نسب» به معنای تعب و زحمت گرفته شده است و «مناصبه» یعنی تظاهر به عداوت کردن که موجب رنج و تعب و زحمت طرفین می شود.

  12. «اعنقوا» از ریشه «عنق» به معنای گردن گرفته شده و «عناق» یعنی گردن کشیدن و به سرعت دنبال چیزی رفتن.

  13. «حنادس» جمع «حندس» بر وزن «قبرس» به معنای تاریکی است و به همین جهت سه شب آخر ماه که با تاریکی شدید محاق آمیخته می شود، حنادس گفته می شود.

  14. «مهاوی» جمع «مهواة» یعنی گودال و گاه به معنای گودال عمیقی است که سیل در آن می افتد و راه فرار ندارد.

  15. «ذلل» جمع «ذلول» به معنای شخص منقاد و تسلیم و حیوان رام است. 

  16. «سُلسُل» جمع «سلس» بر وزن «خشن» به معنای رام و فرمانبردار است.

  17. کامل ابن اثیر، جلد 1، صفحه 589 ـ 588 .

  18. منهاج البراعة، جلد 11، صفحه 309 .

  19. همان.