[hadith]التحذیر من الکبر:
فَأَطْفِئُوا مَا کَمَنَ فِی قُلُوبکُمْ مِنْ نِیرَانِ الْعَصَبیَّةِ وَ أَحْقَاد الْجَاهِلِیَّةِ، فَإِنَّمَا تِلْکَ الْحَمِیَّةُ تَکُونُ فِی الْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ الشَّیْطَانِ وَ نَخَوَاتِهِ وَ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِهِ وَ اعْتَمِدُوا وَضْعَ التَّذَلُّلِ عَلَی رُءُوسکُمْ وَ إِلْقَاءَ التَّعَزُّز تَحْتَ أَقْدَامِکُمْ وَ خَلْعَ التَّکَبُّرِ مِنْ أَعْنَاقِکُمْ، وَ اتَّخِذُوا التَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ عَدُوِّکُمْ إِبْلِیسَ وَ جُنُودهِ، فَإِنَّ لَهُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ جُنُوداً وَ أَعْوَاناً وَ رَجِلًا [رَجْلًا] وَ فُرْسَاناً وَ لَا تَکُونُوا کَالْمُتَکَبِّرِ عَلَی ابْنِ أُمِّهِ مِنْ غَیْرِ مَا فَضْلٍ جَعَلَهُ اللَّهُ فِیهِ سوَی مَا أَلْحَقَتِ الْعَظَمَةُ بنَفْسهِ مِنْ عَدَاوَةِ الْحَسَد [الْحَسَب] وَ قَدَحَتِ الْحَمِیَّةُ فِی قَلْبهِ مِنْ نَارِ الْغَضَب وَ نَفَخَ الشَّیْطَانُ فِی أَنْفِهِ مِنْ رِیحِ الْکِبْرِ الَّذی أَعْقَبَهُ اللَّهُ بهِ النَّدَامَةَ وَ أَلْزَمَهُ آثَامَ الْقَاتِلِینَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ.
أَلَا وَ قَدْ أَمْعَنْتُمْ فِی الْبَغْیِ وَ أَفْسَدْتُمْ فِی الْأَرْضِ، مُصَارَحَةً لِلَّهِ بالْمُنَاصَبَةِ وَ مُبَارَزَةً لِلْمُؤْمِنِینَ بالْمُحَارَبَةِ؛ فَاللَّهَ اللَّهَ فِی کِبْرِ الْحَمِیَّةِ وَ فَخْرِ الْجَاهِلِیَّةِ، فَإِنَّهُ مَلَاقِحُ الشَّنَئَانِ وَ مَنَافِخُ الشَّیْطَانِ الَّتِی خَدَعَ بهَا الْأُمَمَ الْمَاضِیَةَ وَ الْقُرُونَ الْخَالِیَةَ، حَتَّی أَعْنَقُوا فِی حَنَادس جَهَالَتِهِ وَ مَهَاوِی ضَلَالَتِهِ، ذُلُلًا عَنْ سیَاقِهِ سُلُساً فِی قِیَادهِ، أَمْراً تَشَابَهَتِ الْقُلُوبُ فِیهِ وَ تَتَابَعَتِ الْقُرُونُ عَلَیْهِ وَ کِبْراً تَضَایَقَتِ الصُّدُورُ بهِ.[/hadith]
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 4، صفحه 441-436
«فَأَطفِئُوا مَا کَمَنَ فِی قُلُوبکُم مِن نِیرَان العَصَبیَّة»،
پس از معرفی شیطان و بیان دشمنیهای وی پیروان خود را بر حذر می دارد که در خطّ او قرار نگیرند و به این منظور آنان را فرمان می دهد که دلهایشان را از آلودگیهای کبر و خود بینی و کینه جوییهای جاهلیت پاک سازند، و کلمه نیران را به منظور استعاره از شعله سوزان حرارت خشم آورده است که کبر و عصبیت، هم از آن برمی خیزد و منشأ و سرآغاز حرارت غضب هم، قلب می باشد و برای ترشیح استعاره یاد شده به ذکر کلمه (اطفاء) خاموش کردن پرداخته است و نیز می توانیم نیران را به حمیّت معنا کنیم چنان که از عبارت و انما تلک الحمیه، این مطلب فهمیده می شود و روشن است که حمیّت و عصبیت باطل از خاطره های قلبی شیطانی است که در دلهای پیروان خود می دمد و خود بزرگ بینی است که با وادار کردن انسان بر غلبه بر دیگران و انتقام گرفتن و به منظور جاه طلبی و ریاست بر خلق، آن را در نفوس انسانها به وجود می آورد و وسوسه هایی است که افراد را با آن به تباهی می کشاند و رازهای نهانی است که برای گمراه کردن و تباه ساختن در اندیشه ها و افکار آنان می اندازد، حضرت تمام این امور را به شیطان نسبت داده است تا این که بیشتر مورد نفرت و کراهت انسانها واقع شود.
«وَ اعتَمِدُوا وَضعَ التَّذَلُّلِ علی رُءُوسکم»،
پس از بیان دشمنیهای دیرینه شیطان و بر حذر داشتن انسانها را که در مسیر او واقع نشوند، چند دستور اخلاقی به مردم می دهد تا از دسترسی او در امان و دور باشند، نخست آنان را امر می کند که تواضع و فروتنی را پیشه کنند و از ذلت و خواری ظاهر باکی نداشته باشند و برای این که بیشتر عزت و شرافت این فضیلت اخلاقی را نشان دهد می فرماید: آن را همچون تاج افتخار بر سر نهید و پیوسته این خصلت پسندیده را شعار خود قرار دهید، دستور دوم آن است که خودخواهی و فخر فروشی را که مایه انحطاط و پستی آدمی است از خود، دور سازند و آن را در زیر لگدهای خود بیاندازند و هیچ گونه توجّهی به آن نداشته باشند، و نیز آن را به پیراهن یا طوقی مانند کرده است که در گردن می اندازند، و چون مناسب آنها نیست به آنان دستور می دهد که از گردنهای خود بیرون آورند و لباس تواضع را بر تن پوشند، و کلمه مسلّحه را برای متواضع بودن استعاره آورده است زیرا اشخاص متواضع به دلیل داشتن این خصلت پسندیده، دین و معنویت خود را از دستبرد ابلیس و لشکریانش محافظت و پاسداری می کنند و نمی گذارند خوی ناپسند تکبر و سایر رذایل اخلاقی و عملی بر آنان حمله کنند چنان که فرد مسلّح خود و اشخاص مورد نظرش را از شرّ دشمنان نگهداری و محافظت می کند، و سپس می فرماید: که برای شیطان گذشته از لشکریان جنّی، یارانی از آدمیان نیز می باشد که کار او را ادامه می دهند و صفت وی را که تکبر و عصبیت است شعار خود دارند، پس از آنان نیز بپرهیزید.
«و لا تکونوا کالمتکبر علی ابن امّه»،
امام (ع) در این جمله به منظور بیان مصداق، پیروان خود را نهی می کند از این که مثل قابیل نباشند که برادر خود را از کبر و حسد به قتل رسانید که قرآن حکایت آن را بطور تفصیل در سوره مائده بیان کرده است: «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً... جَزاءُ الظَّالِمِینَ» در باره سبب و علت این کار، نقل شده است که حضرت حوّا، هر دفعه که آبستن می شد دو فرزند، یک دختر و یک پسر می آورد، اولین مرتبه قابیل و خواهرش را به دنیا آورد و پس از گذشت شش ماه هابیل و خواهر او را زایید، و چون این چهار تن بالغ شدند خداوند به حضرت آدم دستور داد که خواهر و همزاد قابیل را برای هابیل و خواهر هابیل را برای قابیل عقد کند، هابیل که تسلیم فرمان حق تعالی بود به این امر راضی شد اما قابیل به دلیل این که دختر همزادش زیباتر بود و به کابین هابیل در آمد، از این امر ناخشنود بود، حضرت آدم برای حلّ اختلاف به دو پسر خود دستور داد که در راه خدا قربانی کنند و گفت قربانی هر کدامتان پذیرفته شد آن دختر را به کابین وی در می آورم، بنا به روایت دیگری به آن دو گفت: خدا به من وحی کرده است که بعضی از فرزندان من در پیشگاه او، قربانی خواهند کرد، پس شما این عمل را انجام دهید تا با قبول شدن آن چشم من روشن شود، قابیل کشاورزی داشت و هابیل گلّه دار و صاحب گوسفند و چهارپایان بود، هنگام تقدیم قربانی، قابیل پست ترین دسته زراعت خود را به میدان آورد، امّا هابیل نیکوترین برّه را تقدیم کرد، هنگامی که هر دو قربانیان خود را بر بالای کوه قرار دادند، حضرت آدم به دعا پرداخت و از خداوند قبولی آن را درخواست کرد، آتش سفیدی از آسمان آمد، قربانی هابیل را فرا گرفت ولی از قابیل پذیرفته نشد زیرا نیّتش خالص نبود.
چنان که ذکر شد خداوند در قرآن این مطلب را بیان فرموده است که دنباله آیه قبل این است: «... پس قربانی یکی از آنها پذیرفته شد بدون دیگری، وقتی که قربانی قابیل قبول نشد با این که از نظر سنّی از هابیل بزرگتر بود، بر او حسد برد و گفت هم اکنون تو را می کشم، هابیل پس از شنیدن این تهدید به قابیل گفت: خدا عمل پرهیزکاران را قبول می کند، حال اگر تو برای کشتن من دست بلند کنی من آن کسی نیستم که برای کشتن تو دست دراز کنم و قاتل پس از کشتن برادر از زیانکاران عالم شد، هم برادرش از دستش رفت و هم از بهشت آخرت محروم ماند». نقل شده است که وقتی قابیل برادرش هابیل را به قتل رساند نمی دانست با نعش او چه کار کند از این رو مدت زمانی او را بر پشت خود گرفته متحیرانه راه می برد تا این که خداوند زاغی را مأمور ساخت تا زمین را با منقارش بشکافد که قابیل یاد بگیرد چه عملی را انجام دهد و بعضی گفته اند: دو عدد زاغ پیدا شد یکی از آن دو، دیگری را کشت و سپس با منقار خود زمین را کند و آن را در آن میان مخفی ساخت، قابیل که این منظره را مشاهده کرد با خود گفت: ای وای بر من به اندازه همین زاغ هم نیستم.
حضرت در عبارت بالا فرمود: شما مثل آن کس نباشید که بر فرزند مادرش تکبر ورزید، فرزند را به مادر نسبت داد نه به پدر، در باره این انتساب وجوهی ذکر کرده اند:
الف: ثعلبی گفته است: جزء حقیقی فرزند از ناحیه مادر است (در شکم مادر صورت آدمی درست می شود) آنچه از پدر می باشد نطفه است و آن هم جزء مادّی فرزند است نه حقیقت او، و نسبت فرزند به پدر از نظر حکمی است نه حقیقی.
ب: بعضی گفته اند: چون قابیل به علت کشتن برادر که گناه بزرگی است انتساب خود را از پدر برید، چنان که فرزند نوح به دلیل انجام دادن خلاف، از انتساب به خاندانش قطع شد و خداوند به حضرت نوح فرمود: «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ»
ج: وجه سوم آن که چون عاطفه مادری بیشتر است بیشترین مهربانی که میان برادران وجود دارد از ناحیه مادر است نه از جانب پدر، به این دلیل، حضرت فرموده است به فرزند مادرش کبر ورزید، ولی بهترین وجه همان وجه اوّل می باشد، حضرت با بیان اصل خویشاوندی، زشتی بیشتر این تکبّر را هم فهمانده است زیرا به این مطلب اشاره دارد که هر دو از یک محل و یک بطن هستند و هیچ کدام بر دیگری رجحانی ندارند تا جای خود بزرگ بینی و تکبر بر دیگری داشته باشد، و به جامعه انسانی نیز فهمانده است که چون همه از یک نسلند شایسته نیست که بر هم دیگر فخر و مباهات داشته باشند، و این حقیقت را با این بیان صریح که خداوند هیچ فضیلت و برتری برای او، بر برادرش قرار نداده بود، تاکید فرموده است.
«سوی ما الحقت العظمة... ریح الکبر»،
در این عبارتها، حضرت سبب و علت تکبر را روشن ساخته و آن، دشمنی و عداوتی است که از صفت ناپسند حسد پیدا می شود، توضیح مطلب این که شخص متکبر، خود را در نهایت کمال می داند و معتقد است که از هر کسی به هر کمالی شایسته تر می باشد، و هیچ کس لایق نیست که در این امر شریک او باشد، و این امر سبب حسد ورزیدن بر غیر خود می شود، چنان که قابیل، به دلیل بزرگی سنّی و دیگر اسباب برتری و لیاقت که در خود تصور می کرد عقیده داشت که از هر کس برای ازدواج با خواهر زیبا رویش سزاوارتر می باشد، از این رو بر، برادر خود که در این امر جلو افتاده بود حسد برد و این حسد هم باعث بر افروخته شدن آتش خشم و عصبانیت او شد چنان که در قبل توضیح داده شد، کلمه «نار» که به معنای آتش است به عنوان استعاره ذکر شده و لفظ قدح که جرقّه آتش است ترشیح آن می باشد و کلمه «ریح» استعاره از وسوسه ها و خاطره هایی است که شیطان در نفس شخص متکبر می دمد که او نسبت به این امر و هر کمالی از هر کسی احق و اولی می باشد و، واژه نفخ نیز استعاره از القاء و تلقین کردن این خیالات و وسوسه هاست.
«الذی اعقبه اللَّه...»،
منظور از آنچه که خداوند به دنبال این تکبر برای او آورد، همان پشیمانی است که آن را ذکر کردیم.
«و الزمه آثام القاتلین الی یوم القیامه»،
این عبارت اشاره به مطلبی است که از قرآن استفاده می شود از جمله می فرماید: «مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلی بَنِی إِسْرائِیلَ مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلی بَنِی إِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بغَیْرِ نَفْسٍ ...» یعنی شدت کیفر و جاودانگی آن مانند آن است که شخصی همه انسانها را به قتل رسانده باشد و نیز می فرماید «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً...» و روایاتی به این مضمون نیز نقل شده است که از جمله قول پیامبر اکرم است که می فرماید: هر کس روش نامناسبی را در جامعه برقرار سازد، بار گناه آن و گناه آنان که به آن عمل کنند تا روز قیامت به گردن وی باشد، و قابیل نخستین کسی است که آدم کشی را در جهان مرسوم ساخت پس گناه تمام قاتلان تا روز رستاخیز به گردن او خواهد بود و روایت دیگری از آن جناب نقل شده است که: هر فردی که از روی ستم کشته شود قسمتی از گناه آن به گردن فرزند نخستین آدم می باشد، و این به آن سبب است که او این عمل زشت را مرسوم کرد.
«ألا و قد امعنتم...»،
پس از شرح خطاکاریهای شیطان و سوء عاقبت او، که پیشرو گردنکشان است و اشاره به کیفر مداوم اولین فرزند گناهکار حضرت آدم، که نخستین رونده راه ناپسند شیطان بود، مردم زمان خود را که از طریق مستقیم دیانت و ولایت منحرف شده اند هشدار می دهد که بدانید شما هم اکنون در راه فساد و ستمکاری افتاده و بلکه در دریای معصیت و خطا غوطه ورید به فکر خود باشید و هر چه زودتر خویش را از این منجلاب برهانید.
چنان که از ظاهر عبارت برمی آید روی سخن حضرت با پیروان معاویه است که به جنگ با آن حضرت و یاران او، و خدا و تمام اولیایش برخاسته بودند، و بطور مکرر جامعه را در مورد صفت ناپسند خود پسندی و بر خود بالیدن از خداوند و عقوبت او بر حذر داشته است و این که در فرمایش خود دو صفت، کبر الحمیه و فخر الجاهلیه را به طریق اضافه ذکر فرموده اشاره به کبر و فخر ناپسند کرده زیرا گاهی این دو صفت ممدوح و پسندیده اند مثل تکبر فقرا و بینوایان در برابر اغنیا و ثروتمندان و به منظور ایجاد نفرت بیشتر از این خصلت ناپسند آن را تولید کننده دشمنیها نامیده است.
واژه «ملاقح» که به معنای حیوان های نر آبستن کننده است استعاره از کبر و نخوتهای برجسته ای است که آدمی را به شدت دچار خود بزرگ بینی می سازد، و بدیهی است که این ویژگیها همه را به او بد بین می کند و باعث ایجاد دشمنی و کینه می شود، همچنان که حیوانات نر سبب آبستن حیوان ماده می شوند و اگر این واژه را به معنای فحول چنان که گذشت نگیریم بلکه به معنای مصدری بگیریم اشاره به این خواهد بود که ثمره کبر و مباهات، دشمنی و عداوت است همچنان که نتیجه هر آبستن بودنی ولادتی می باشد و در عبارت متن از باب اطلاق اسم سبب بر مسبب مجاز به کار رفته است. زیرا دشمنی عین کبر نیست بلکه از نتایج کبر است و در درجه دوّم است. جمع آوردن ملاقح به دلیل کثرت معنای کبر در اذهان متکبّران است.
و «منافخ الشیطان»، منافخ جمع منفخ مصدر میمی و به معنای دمیدن می باشد انواع کبر و خود پسندی که در روحیه انسان به وجود می آید از وساوس و دمیدنهای ابلیس است و در عرف متداول به کسی که خود را از دیگران بلند مقام تر می داند می گویند: شیطان باد به دماغ وی انداخته است و سپس می فرماید که این نفخه های شیطانی ملتهای گذشته را فریب داد به این دلیل که امور باطل را در نظر آنان حق نمایش داد از باب مثال خوی ناپسند تکبر و آنچه را که لازمه آن است برای آنان خوب جلوه داده و چنان وانمود می کرد که از صفات نیکوتر و سودمندتر می باشد، و بالاخره این ظاهر فریبیها چه بسا که سبب افتادن آنها در تاریکیهای نادانی و چاههای هولناک گمراهی بوده است.
صفت اعناق در موردی به کار می رود که شتر موقع راه رفتن گردن خود را بکشد و گامهایش را توسعه دهد و این کلمه در این جا استعاره از فرو رفتگی کامل آن مردم در تاریکیهای جهل و سرعت سیر آنان در آن وادی می باشد و لفظ حنادس که جمع حندس و به معنای شبهای بسیار تاریک می باشد استعاره از تاریکی و ظلمت جهل و نادانی است، و «مهاوی» (پرتگاهها) اشاره به آن است که گمراهی و راههای انحراف محل سقوط و فرو افتادن از بلندیهای قله کمال و درجات خوشبختی و سعادت است، اضافه جهالت و ضلالت به سوی ضمیر شیطان از باب اضافه مسبب به سوی سبب است زیرا شیطان سبب گمراهی و جهل می باشد.
دو واژه «ذلل و سلس»، جمع ذلیل و سلس که صفت شتر رام و مطیع می باشند، منصوب و حال برای ضمیر جمع در فعل اعنقوا است یعنی در راه ضلالت و گمراهی شتافتند در حالی که مطیع و فرمانبردار بودند، و کلمه امرا منصوب و مفعول به برای فعل محذوف است که تقدیر آن چنین است فاعتمد امرا... پس شیطان اموری را برای پیروان خود پایه ریزی کرد و همه در مسیر آن قرار گرفتند، و آن امور عبارت از وسوسه و بر خود بالیدن و فرو رفتن در جهل و ضلالت است و کلمه کبرا عطف بر امرا و مفعول می باشد یعنی تکبر و مفاخره ای را در میان آنان مرسوم ساخت که از شدت آن، سینه، احساس تنگی می کرد.