[hadith]التحذیر من طاعة الکبراء:
أَلَا فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ مِنْ طَاعَةِ سَادَاتِکُمْ وَ کُبَرَائِکُمْ الَّذینَ تَکَبَّرُوا عَنْ حَسَبهِمْ وَ تَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبهِمْ وَ أَلْقَوُا الْهَجِینَةَ عَلَی رَبِّهِمْ وَ جَاحَدُوا اللَّهَ عَلَی مَا صَنَعَ بهِمْ مُکَابَرَةً لِقَضَائِهِ وَ مُغَالَبَةً لِآلَائِهِ، فَإِنَّهُمْ قَوَاعِدُ أَسَاس [آسَاس] الْعَصَبیَّةِ وَ دَعَائِمُ أَرْکَانِ الْفِتْنَةِ وَ سُیُوفُ اعْتِزَاءِ الْجَاهِلِیَّةِ؛ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لَا تَکُونُوا لِنِعَمِهِ عَلَیْکُمْ أَضْدَاداً وَ لَا لِفَضْلِهِ عِنْدَکُمْ حُسَّاداً، وَ لَا تُطِیعُوا الْأَدْعِیَاءَ الَّذینَ شَرِبْتُمْ بصَفْوِکُمْ کَدَرَهُمْ وَ خَلَطْتُمْ بصِحَّتِکُمْ مَرَضَهُمْ وَ أَدْخَلْتُمْ فِی حَقِّکُمْ بَاطِلَهُمْ، وَ هُمْ أَسَاسُ [آسَاسُ] الْفُسُوقِ وَ أَحْلَاسُ الْعُقُوقِ، اتَّخَذَهُمْ إِبْلِیسُ مَطَایَا ضَلَالٍ وَ جُنْداً بهِمْ یَصُولُ عَلَی النَّاس وَ تَرَاجِمَةً یَنْطِقُ عَلَی أَلْسنَتِهِمْ اسْتِرَاقاً لِعُقُولِکُمْ وَ دُخُولًا فِی عُیُونِکُمْ وَ نَفْثاً فِی أَسْمَاعِکُمْ، فَجَعَلَکُمْ مَرْمَی نَبْلِهِ وَ مَوْطِئَ قَدَمِهِ وَ مَأْخَذَ یَدهِ.[/hadith]
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 4، صفحه 451-443
«الا فالحذر الحذر... کبرائکم»،
پس از بیان ذمایم شیطان و علل آن، مردم را از پیروی ناآگاهانه، از سردمداران و بزرگان خود بر حذر داشته است و این مطلبی است که قرآن هم یادآور شده و خداوند کسانی را که در قیامت جرم گمراهی خود را به بهانه پیروی از پیشوایان خود می خواهند از بین ببرند سرزنش می فرماید و مورد مذمت و بدگویی قرار می دهد «وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبیلَا، رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذاب وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبیراً» و موقعی که پیروان شیاطین با پیشوایان خود، در جهنم قرار می گیرند با آنان مخاصمه می کنند و می گویند: «تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبینٍ إِذْ نُسَوِّیکُمْ برَبِّ الْعالَمِینَ»
«الذین تکبّروا عن حسبهم و ترفّعوا فوق نسبهم»،
در این عبارت، حضرت دلیل عدم شایستگی کبراء و سردمداران را برای پیروی کردن آن دانسته است که اینها تکبر ورزیده و مدّعی ریاست و رهبری شده اند به علت این که اصل و نسب خود را که گل و لای بی ارزش و آب پست و گندیده است از یاد برده اند، و اگر توجه به اصل و ریشه و ماده وجودی خود می داشتند می بایست کمال تواضع داشته باشند، چنان که گفته اند: چه افتخاری است کسی را که مایه اوّلیش نطفه و سرانجامش مردار است و قادر نیست جلو آورد آنچه را که مطلوب اوست و به تاخیر اندازد امری که ناپسند وی می باشد.
«و القوا الهجینه علی ربهم»،
خصوصیت ناپسند دیگر این رهبران ناشایست آن است که آنچه از ویژگیهای انسانی که به نظرشان زشت و ناپسند می آید به خدا نسبت می دهند مثل این که یکی بر دیگری فخر و مباهات کند و بگوید: من عربم و تو عجم هستی و به دلیل این که صفت عجمی را عیب می داند برای آزردن طرف مقابل این حرف را می گوید و چون این امر مربوط به خداوند است پس نسبت قبیح به خدا داده است و این گونه انسانها در این کار پیرو ابلیس می باشند زیرا او گفت چگونه بشری را سجده کنم که او را از ماده پست آفریده ای و این آفرینش را که از ناحیه خداست ناپسند دانست.
«و جاحدوا اللَّه ما صنع بهم»،
یکی دیگر از ویژگیهای این اشخاص آن است که نعمتهای الهی بر خود را انکار می کنند و به دلیل غفلت از حقّانیت خداوند توجهی به نعمتهای فراوان او بر خود ندارند و در نتیجه شکر و سپاس وی را انجام نمی دهند، و چون شکر و سپاس حکایت از اعتراف به نعمت دارد، جحد و ناسپاسی نیز دلیل بر غفلت آنان می باشد و به تعبیر دیگر سپاسگزاری در برابر نعمت منعم به دو طریق امکان پذیر است، نخست این که بطور آشکار با زبان در پیش صاحب نعمت اعتراف به احسان وی کند و طریق دیگر آن است که در مطالبی که بر زبان می راند و یا کارهایی که انجام می دهد رضایت و خشنودی منعم را فراهم سازد و موافقت اوامر و نواهی وی را مورد توجه قرار دهد، و هنگامی که هیچ کدام از این دو طریق تحقق نیافت و ترک شد کفران نعمت و انکار آن لازم می آید.
این شرح مربوط به انکار و ناسپاسی از ناحیه اکابر و این رهبران نالایق بود اما به این دلیل که فعل جاهدوا، از باب مفاعله است که مفید اشتراک و کار طرفینی است ظاهرا از طرف خداوند هم باید چنین عملی از عبارت اراده شده باشد، ولی آنچه از ناحیه حق تعالی تصور می شود آن است که ناسپاسی و انکار آنها را نادیده گرفته و پیوسته نعمتش را بر آنان می افزاید و به این سبب ایشان را به یاد نعمتهای خود در حق آنان می اندازد.
حرف «ما» در عبارت بالا، مصدریه است و نیز ممکن است که موصول و به معنای الذی باشد که عاید صله آن حذف شده و تقدیر آن «ما صنعه بهم» است.
«مکابرة لقضائه»،
اینها این ناسپاسی را به منظور مخالفت حکم حق تعالی انجام می دهند زیرا او به سپاسگزاری و اطاعت امر، دستور می دهد، ولی آنان حکم وی را نادیده گرفته و فرمانهایش را پیروی نمی کنند. واژه مکابره به معنای منازعه و ستیزه کردن با یکدیگر و گفتار می باشد به علت تکبری که در طرفین وجود دارد، مکابره ترشیح برای استعاره مجاحده است و مغالبة لآلائه نیز ترشیح است و هر دو منصوب و مفعول له می باشند امّا مغالبه مثل مکابره غایت حقیقی برای جحود و انکار نیست، بلکه شبیه غایت است، شرح مطلب این است که وقتی لازمه کفران نعمت، از دست رفتن و قطع شدن آن باشد بنا بر این آنان که اهل جحود و انکارند گویا قصد از بین بردن نعمت داشته و در این امر به پیروزی رسیده اند زیرا لازمه فعل آنها زوال نعمت بوده است.
«فانهم... الجاهلیه»،
امام (ع) به منظور این که بیشتر جامعه را از پیروی کورکورانه گذشتگان و بزرگان خودشان باز دارد، در این جمله ها برخی از اسباب و علل آن را بیان فرموده است که چنین است: آنها پایه های بنای عصبیت و استوانه های ارکان فتنه جویی و آشوبگری و شمشیرهای وابستگی و انتساب به جاهلیت می باشند. در هر یک از این فرازها نوعی استعاره به کار رفته است مثلا چون مبدأ و ریشه خودخواهی و انحصار طلبی کبر و نخوت است لذا واژه اساس را برای آن استعاره آورده و چون صفت تکبر به وجود این اکابر قائم است آنها را پایه های آن گفته است همچنان که هر ساختمانی روی پایه ها قرار می گیرد و لفظ ارکان کنایه از اجزاء و قسمتهای فتنه و آشوب است و نیز آنها را دعائم و ستونهای فتنه و آشوب و لفظ سیوف را برای آنها استعاره آورده است به اعتبار این که آنان در امور منسوب به جاهلیت دارای موقعیت و تصمیمهای قاطع و نافذ بوده اند چنان که شمشیر بر هر جا که وارد شود قاطع و برنده می باشند. احتمال دیگر آن است که استعاره نباشد بلکه از باب حذف مضاف باشد یعنی آنها صاحب شمشیرهای شعار جاهلیت هستند که شمشیرها را به دست می گرفتند و شعار می دادند که یا لفلان و با این فریاد قبیله خود را به یاری می طلبیدند و آشوب به پا می کردند چنان که در مورد سبب این خطبه بیان شد و به همین دلیل است که این گونه شعارها که باعث ایجاد فتنه می شود، در اسلام ممنوع است و نیز به این مناسبت روایت شده است که ابیّ بن کعب شنید مردی صدا می زند یا لفلان، ابیّ از این شعار ناراحت شد و به او گفت: آلت پدرت را گاز گرفتی شخصی که آن جا بود و این حرف را شنید به ابی گفت: ای ابو منذر، چرا این حرف زشت را بر زبان راندی ابیّ گفت از پیامبر شنیدم که فرمود: «هر که به شعارهای زمان جاهلیت بگراید به او، این نسبت بدهید و بطور آشکار بگویید به کنایه و پوشیده سخن نگویید«»» عزاء، اسم مصدر از اعتزاء می باشد یعنی شعار.
«فاتقو اللَّه و لا تکونوا...»،
پس از بر حذر داشتن مردم از اطاعت شیطان و تسلیم بی قید و شرط در مقابل سردمداران و پیشینیان، آنان را به داشتن تقوا امر می کند و آنان را نهی می کند از آن که کارهایی انجام دهند که ضدّ نعمتهای الهی بر آنان باشد یعنی در برابر نعمتهای خداوند گناه و معصیت کنند که این کفران و باعث زوال و از بین رفتن نعمت بلکه تبدیل آن به نقمت و عذاب می شود، و در عبارت دیگر به طریق استعاره ایشان را از این عمل باز می دارد، و کسانی را که بر اثر گناه و کفران باعث زوال نعمت می شوند به عنوان حسّاد نام می برد و می گوید در باره وجود نعمت، اهل حسد نباشید به این دلیل که چون باعث از بین رفتن نعمت می شوند گویا بر وجود نعمت حسد می ورزند و می خواهند که نباشد.
«و لا تطیعوا الأدعیاء»،
بعضی در معنای کلمه ادعیاء می گویند منظور از آن کسانی است که از نظر ظاهر مسلمان ولی در حقیقت مسلمان نیستند بلکه منافقند، احتمال دیگر آن که معنای حقیقی آن اراده شود، یعنی اشخاصی که اصل و ریشه درستی ندارند و به منظور رفع این کمبود به اشخاص بی دین غیر پدرهای واقعی خود نسبت داده می شوند و گاهی این گونه اشخاص ناشایست در قبیله ای که به آن نسبت داده می شوند موقعیّت و ریاست به دست می آوردند، و حضرت می فرماید که از این قبیل افراد پیروی و اطاعت نکنید و سپس در مورد مراوده با آنها خصوصیاتی را یادآور می شود و می فرماید: الّذین شربتم بصفوکم کدرهم، اگر از آنان پیروی کنید نوشیدنیهای صاف و گوارای خود را به دلیل آمیختن با آشامیدنیهای ناخالص آنان، در کام خود تلخ و ناگوار خواهید ساخت و در این عبارت چند استعاره به کار رفته است که یکی کلمه صفو یعنی آشامیدنی خالص می باشد که استعاره از عقیده و ایمان پاک و یا زندگی با صفا و صمیمیت آنهاست و لفظ کدر، استعاره از نفاق و سایر صفتهای ناپسند نفسانی است که سبب ناخالصی ایمان می شود مانند خوی زشت حسد و جز آن که عقیده و ایمان انسان را سست می کند و باعث ایجاد فساد و فتنه می شود و در نتیجه آن دنیای وی نیز تلخ و پر آشوب می شود. واژه شرب که به معنای آشامیدن است ترشیح برای استعاره یاد شده می باشد، و معنای عبارت این است که وقتی از آنان پیروی کردید، کفر و نفاق آنها را به ایمان خود در آمیخته و آن را آشامیده اید چنان که آب خالص را با شراب حرام مخلوط کنند و بیاشامند. حرف با (در بصفوکم) به معنای مصاحبت می باشد.
این که امام (ع) در این عبارتها، آنچه را که از ناحیه مخاطبها است مقدم داشته و مقرون به حرف جر ذکر کرده و آنچه را که متعلق به ادعیاء و بی دینان است در آخر و به طریق مفعول صریح آورده است به این علت است که از نخست آنان را متوجه می کند، که این شما هستید که با قصد و عمد شراب آنها را با آب پاک خود آشامیدید و بیماری آنان را با تندرستی خویش آمیختید و باطل ایشان را در حقّ خودتان وارد ساختید و گرنه آنها چنین قدرت و جرأتی نداشتند و مقصود از مرض و بیماری صفت نفاق و تکبر و بقیه رذایل اخلاقی و منظور از صحت و تندرستی، سلامت روح مردم مسلمان است که به سبب ایمان از آلودگی به مرض های تباهی آور اخلاقی مصون و بر کنار می باشند و آنها را توبیخ و سرزنش کرده است که ایمانشان را با بی ایمانی و کبر و نفاق مخلوط کرده اند، و همچنین است عبارت بعدی:
«و ادخلتم فی حقّکم باطلهم»،
منظور از حق ایمان و کوشیدن در عمل صالح یا خلافت و ریاست روی زمین می باشد که شایسته و سزاوار مؤمنان است و منظور از باطل دروغ و نفاق و کارهای بیهوده و سایر صفتهای پست و ناپسند و یا موقعیتهای دنیا می باشد که اهل باطل را حقّی بر آن نیست و به ناحق در تصرف خود گرفته اند. امام (ع) به این دلیل این نسبتها را به مردم زمان خود داد که می دید، دست از یاری او برداشته اند و از پیروی دستورهایش، که رهبر دلسوزشان است سر بر تافته اند. در پایان به خاطر این که بیش از پیش اکابر و پیران آنها را معرفی کند تا مردم از آنها تقلید نکنند، خصوصیات دیگر آنان را یادآور می شود:
1- از باب این که ایشان ریشه اصلی گناهان و معصیتها می باشند واژه اساس را برای آنها استعاره آورده که آنان مانند ستونهایی هستند که بناهای فسق و فجور بر آنها قرار دارد.
2- آنها وسیله قطع رحم و بر هم زننده پیوند فرزند با والدین و خویشاوندان می باشند. واژه احلاس، جمع حلس و به معنای پارچه نازکی است که زیر پالان شتر پهن می کنند تا بدن وی آزرده و زخم نشود، آنها را احلاس خوانده اند زیرا همان طور که آن پارچه پیوسته همراه پالان و شتر است وجود اطاعت از آنها هم همراه با قطع خویشاوندی و عقوق نسبت به پدر و مادر می باشد بعضی به جای احلاس در متن خطبه اسئاس بر وزن آن خوانده اند که جمع اسّ خواهد بود یعنی اساس و پایه مثل حمل که جمعش احمال است.
3- شیطان آنها را مرکب سواری به سوی تیرگی و گمراهی ساخته و مردمی که از آنها پیروی می کنند به پرتگاه سقوط و هلاکت کشیده می شوند.
یکی از نکات بسیار لطیف که در این عبارت به کار رفته است که حضرت در استعاره ای که آورده و آنان را به چهار پای سواریی مانند ساخته است که راکب خود را به هلاکت و ضلالت می برد اشاره به انحطاط و پستی درجه آنان کرده است که به هیچ رو شایستگی رهبری و اطاعت شدن ندارند.
4- آنها برای شیطان به منزله لشکری هستند که به آن وسیله انسانها را مورد حمله قرار می دهد زیرا این گروه از طرف او آماده اند که مردم را به راه او که سقوط حتمی و هلاکت ابدی است سوق دهند.
5- آنها زبان گویای شیطان هستند زیرا به منظور گمراه کردن مردم سخنانی می گویند که خشنودی وی در آن است از این رو مثل زبان او می باشند.
پس از بیان اجمالی برخی از خصوصیات اکابر و رؤساء که بعضی مردم سطحی و کورکورانه آنها را مقتدای خود قرار می دهند و این که آنان به نمایندگی شیطان جامعه را به گمراهی می کشانند، شرح می دهد که از چه راههایی این نیابت را انجام می دهند، و چگونه مرکب های سواری و لشکریان آماده و زبانهای گویای وی می باشند و به سه طریق آن را شرح فرموده است:
الف- آنها با حرفهای دروغ و انجام دادن کارهای زشت و فاسد و عادات گمراه کننده آدمیان را به دوستی دنیا و امور پست آن علاقه مند و مجذوب می کنند و از انسانیت و درستی که به آن منظور آفریده شده اند منصرفشان می کنند.
ب- زینتهای ظاهر فریب دنیا را در جلو دید انسان آرایش می دهند و آنان را از لذتهای بصری بهره مند می کنند.
ج- زمزمه های شیطانی و وساوس نفسانی که در گوشها و دلهای مردم می دمند با سخنان فریبنده و آوازهای دلفریب آنها را مجذوب دنیا کرده و از گوش دادن به نداهای ربّانی و حقایق آسمانی آنان را باز می دارد.
کلمات: استراقا، دخولا و نفثا همگی مفعول مطلق برای فعل محذوف خود می باشند و از باب مثال تقدیر اوّلی این است: «یسترق عقولکم استراقا».
«فجعلکم مرمی نبله»،
در پایان امر، مردم را هشدار می دهد که شیطان را دشمن اصلی خود بدانند، زیرا اوست که آنان را هدف تیرهای خود قرار داده و لگدکوب گامهایش ساخته است و دستهای ستمگری و جنایت خود را بر روی آنها باز کرده است.
در این عبارت چند استعاره است:
الف- نبل استعاره از وسوسه هایی است که هر کس را تحت تأثیر بگیرد.
وی را در وادی هولناک ضلالت و گمراهی ابدی سرازیر می سازد، چنان که هر کس مورد اصابت تیر، واقع شود مرگ به سراغش می آید، و چون آنها هدف وساوس هستند لفظ مرمی را بر آنها اطلاق کرده است.
ب- لفظ موطیء که به معنای لگدگاه است استعاره از از ذلت و خواری گناه است که بر او، وارد می شود مثل وجود بی ارزشی که لگدمال شود و کلمه قدم به عنوان ترشیح ذکر شده است.
ج- کلمه مأخذ، استعاره از حالت گرفتاری آدمیان در بندها و ریسمانهای وساوس شیطانی می باشد و چون معمولا گرفتنها به وسیله دست انجام می شود لذا کلمه ید را برای ترشیح آن آورده اند.