[hadith]ابتلاء اللّه لخلقه:
وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ یَخْطَفُ الْأَبْصَارَ ضِیَاؤُهُ وَ یَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ وَ طِیبٍ یَأْخُذُ الْأَنْفَاسَ عَرْفُهُ، لَفَعَلَ، وَ لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ خَاضِعَةً وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَی فِیهِ عَلَی الْمَلَائِکَةِ، وَ لَکِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَبْتَلِی خَلْقَهُ ببَعْضِ مَا یَجْهَلُونَ أَصْلَهُ، تَمْیِیزاً بالاخْتِبَارِ لَهُمْ وَ نَفْیاً لِلِاسْتِکْبَارِ عَنْهُمْ وَ إِبْعَاداً لِلْخُیَلَاءِ مِنْهُمْ.
طلب العبرة:
فَاعْتَبرُوا بمَا کَانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بإِبْلِیسَ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِیدَ -وَ کَانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ ستَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَا یُدْرَی أَ مِنْ سنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سنِی الْآخِرَةِ- عَنْ کِبْرِ سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ؛ فَمَنْ ذَا بَعْدَ إِبْلِیسَ یَسْلَمُ عَلَی اللَّهِ بمِثْلِ مَعْصِیَتِهِ، کَلَّا مَا کَانَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِیُدْخِلَ الْجَنَّةَ بَشَراً بأَمْرٍ أَخْرَجَ بهِ مِنْهَا مَلَکاً، إِنَّ حُکْمَهُ فِی أَهْلِ السَّمَاءِ وَ أَهْلِ الْأَرْضِ لَوَاحِدٌ، وَ مَا بَیْنَ اللَّهِ وَ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ هَوَادَةٌ فِی إِبَاحَةِ حِمًی حَرَّمَهُ عَلَی الْعَالَمِینَ.[/hadith]
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 4، صفحه 426-411
- «و لو اراد اللَّه... علی الملائکه»،
این جمله استدلال به صورت قیاس استثنایی مرکب از دو شرطیه متصله می باشد که صغرای آن دو از و لو اراد اللَّه... لفعل، و کبرای آن از و لو فعل نا آخر می باشد و تالی کبری مرکب از دو جمله است که یکی بر دیگری عطف شده است، و معنای مقدمه صغری این است که اگر خداوند پیش از آفرینش آدم اراده می کرد که او را از نور شفاف لطیفی بیافریند که چشمها را خیره کند و زیباییش خردها را دچار حیرت سازد و از عطری به وجود آورد که بوی خوشش روحها را تازه کند و از گل و خاک تیره و تاریک او را نیافریند، می توانست، زیرا این امر برای خداوند مقدر و ممکن است.
در عبارت امام که تعبیر به آفرینش از نور می فرماید احتمال دیگری نیز داده شده است که مراد آفرینش روحانی و مجرّد از ماده ظلمانی باشد، و این معمول است که گاهی از مجردات تعبیر به نور می شود مثلا می گویند: انوار خدا و انوار جلال او، و انوار حضرته و نیز می گویند: فلانی ما را به نور علمش روشن ساخت و همچنین از مجردات تعبیر به بوییدنی هم می شود و می گویند فلانی رایحه علم را بو نکرده است و تعبیر به طعم نیز می شود و می گویید: فلان فرد شیرینی دانش را نچشیده است و در تمام اینها برای تقریب به ذهن لفظ محسوس را استعاره برای معقول آورده اند.
معنای مقدمه کبری این است که اگر این کار را می کرد و آدم را چنان که گفته شد می آفرید گردنهای فرشتگان و همچنین، ابلیس در برابرش خاضع می شد ولی در این صورت خضوع فرشتگان به خاطر اصل خلقت و شرافت مادّی حضرت آدم بود نه برای فرمان الهی و در این حالت ملائکه نمی توانستند بر خداوند اشکال کنند که چرا کسی را می آفرینی که در زمین فساد می کند و خونریزی راه می اندازد، و شیطان قادر نبود به دلیل اصل آفرینش خود بر او فخر فروشی کند و نیز امتحان ملائکه در مورد وی آسانتر برگزار می شود به دو علت:
الف- طبیعی است که اگر کسی را دستور دهند که در برابر پایینتر از خود اظهار کوچکی کند حاضر نیست و از این رو سجده ملائکه در برابر آدم تا حدّی ناگوار بود، ولی با این فرض که در شرافت اصل خلقت از آنان کاستی نداشته و شبیه آنان بود به سادگی برای خضوع در برابر وی تسلیم می شدند.
ب- آنچه که مانع تسلیم شدن ملائکه برای خضوع در برابر آدم بود، ناآگاهی آنها از راز آفرینش وی بود چون از نظر اصل خلقت غیر از آنان بود نمی دانستند که صلاحیت برای خلیفة اللهی دارد و از این رو بر خداوند راجع به آفرینش او، اشکال گرفتند و حق تعالی در پاسخ آنان فرمود: من چیزهایی می دانم که شما بر آن آگاهی ندارید، ولی با فرض این که خداوند آدم را از ماده نوری مناسب با اصل خلقت ملائکه می آفرید بر سرّ آفرینش وی آگاهی داشتند و بر خداوند اشکال نمی گرفتند و تسلیم آنان در مقابل فرمان حق تعالی برای سجده در برابر آدم آسانتر بود. پس از بیان این مطلب امام می فرماید: اما خداوند سبحان بندگان خود را به اموری مورد آزمایش قرار می دهد که راز آن را نمی دانند، و با این سخن می فهماند که حق تعالی نخواست آدم را از نور بیافریند و اراده اش آن بود که فرشتگان خود را به سجده بر آدم بیازماید، با آن که هیچ توجّه به اصل و غرض از این تکلیف نداشتند. مقصود از این قیاس استثنایی توجه به این است که خداوند آفرینش آدم را از نور اراده نکرده است، و این معنا از این نتیجه به دست می آید که اگر خدا خلقت آدم را از نور اراده می کرد، همه در مقابلش خضوع می کردند و آزمایش بر فرشتگان آسان می شد، امّا این امر، تحقّق نیافت، پس اراده خدا بر آفرینش آدم از نور تعلق نگرفت.
نصب این چند واژه: تمییزا، نفیا و ابعادا بنا بر مفعول له است یعنی خدا فرشتگان را آزمایش کرد تا مطیع را از عاصی مشخص سازد و خصیصه زشت کبر و خودخواهی را از آنان دور کند. توفیق از خداوند است.
- «فاعتبروا...»،
امام (ع) پس از شرح حال شیطان و مدت طولانی را که در عبادت خدای تعالی به سر برده و بیان آنچه که بر اثر تکبر و خود بزرگ بینی به سر او آمد تمام اعمالش باطل شد، و از رحمت بی پایان خدا دور و به لعنت ابدی دچار شد، در این فصل از خطبه شریف شنوندگان خود را مامور کرده است که از سرگذشت رقّت بار او پند و اندرز بگیرند و گرد این خصلت ناپسند و ناروا نگردند بلکه با خود بیاندیشند که وقتی آن که در جرگه فرشتگان بود و 6 هزار سال خدای را پرستش کرد، اما به دلیل یک لحظه کبر و خود پسندی چنین وضعیتی پیدا کرد، افراد بشر که عمر عبادتشان بسیار اندک است، اگر تکبّر ورزند به طریق اولی به این سرنوشت گرفتار خواهند شد.
- «جهده الجهید»،
یعنی کوششی که انجام داد و مشقت آن را تحمل کرد.
- «و کان قد عبد اللَّه... الاخره»،
سالهای آخرت ممکن است اشاره به مدتهای بسیار طولانی و مجاز باشد، شبیه روزهای آخرت که از آیات قرآن استفاده می شود مثل: «وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بالْعَذاب وَ لَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ ...» و نیز می گوید: «تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ» زیرا روزهای عالم آخرت را نمی شود بر معنای حقیقی آن حمل کرد به دلیل این که یک روز عبارت از زمان طلوع خورشید تا هنگام پنهان شدن و غروب آن می باشد ولی پس از فنای دنیا چنان که ظاهر شرع بر آن حکم می کند نه خورشید و نه طلوع و غروبی برای آن باقی می ماند، و بنا بر عقیده کسانی که فلک و مدار ستارگان را برای همیشه باقی می دانند نیز رستاخیز عبارت از جدایی نفوس از بدنها و یا حالاتی که برای آنها پس از جدایی از بدن حاصل می شود و بدیهی است که برای مجردات و مفارقات از ماده زمان و مکانی نیست تا این که روز و سالی داشته باشد، با این فرض نیز باید روز را حمل بر معنای مجازی کنیم که زمان فرضی است و از مقایسه احوال آخرت با دنیای مادی و روزهای آن به دست می آید از باب جانشین ساختن امر بالقوه به جای بالفعل و به همین معناست زمانهایی که دانشمندان علم کلام به آن تعبیر کرده و گفته اند: تقدم خداوند بر وجود جهان، به زمانهای مفروضی است که نهایتی برایش نیست، بنا بر این روزی که مقدارش پنجاه هزار یا هزار سال است اشاره به تفاوت حالات اشخاص است که بر اثر سختی حساب و آسانی آن که در نتیجه زیادی گناه یا عبادتها و اعمال خیر متفاوت است یعنی برای آنان که بار گناهشان سنگین و کارهای نیکشان اندک و هول و هراسشان زیاد است، آن روز بسیار طولانی است و از نظر آنان که کفّه اعمال نیکشان بر گناهان می چربد روز حساب و قیامت بسیار طولانی نیست، چنان که ابن عباس مفسّر کبیر در تفسیر قول خداوند: روزی که مقدار آن پنج هزار سال است می گوید: مقصود روز قیامت است که خداوند آن را برای کافران پنجاه هزار سال قرار داده است زیرا بر اثر گناه و معصیت حسابشان طولانی است و آن چنان در فشار و سختی قرار می گیرند که در نظر آنان این چنین طولانی می شود و از ابی سعید خدری نقل شده است که حضور پیامبر اکرم عرض شد، چه بسیار طولانی است پنجاه هزار سال روز قیامت حضرت فرمود: سوگند به آن که جانم در دست قدرت اوست روز قیامت برای مؤمن بسیار سهل و آسان است حتی از انجام دادن یک نماز واجب که در دنیا بجا می آورد آسانتر است، آری اینها دلالت دارد بر آن که مراد از کلمه یوم زمان فرضی و تصوّری است و گر نه زمان حقیقی به این اندازه تفاوت پیدا نمی کند.
پس از بیان مطلب، می گوئیم: در باره عبادت ابلیس و ملائکه که در حدیث و خطبه اوّل چنین گفتیم آنها به زمین فرود آمدند، طایفه جن را به سوی دریاها و سر کوهها، راندند و خود مدت زمانی خدا را در زمین عبادت کردند دو احتمال وجود دارد.
الف- این که عبادت، روحانی بوده که زمانی را اشغال نمی کند بلکه شامل حالاتی شبیه زمان می باشد و ابلیس خدا را پیش از آفرینش آدم در زمانهای مفروضی عبادت کرده که اندازه آن شش هزار سال می باشد.
ب- احتمال دیگر آن که عبادت جسمانی باشد و در زمانهای دنیا باشد که مقدارش به اندازه پنجاه هزار سال از سالهای دنیا باشد.
- «لا یُدری ...»،
در نسخه منقول از مرحوم سید رضی بر وجه معلوم ضبط شده است ولی در نسخه های دیگر به طریق مجهول نقل شده، بنا بر فرض اول لازمه اش آن است که خود شیطان نمی داند که آن سالها از چه سنخ زمانی بوده است ولی بنا بر نسخه دوم که مجهول باشد ممکن است خود او بداند ولی دیگران ندانند خلاصه آن که در این مطلب چند احتمال و تردید وجود دارد.
1- عبادت ابلیس قبل از آدم، روحانی باشد یا جسمانی.
2- زمان عبادت حالت فرضی بوده است یا موجودی واقعی.
3- بر تقدیر اخیر، مراد از شش هزار سال، سالهای متعارف نزد ما باشد یا سالهایی که قبل از خلقت آدم مرسوم بوده است که هر سالی هزار سال یا پنجاه هزار سال از سالهای میان ما باشد، وقتی که این همه احتمال در مطلبی وجود داشته باشد، یقین به هیچ کدام پیدا نمی شود، بدین علت حضرت تعبیر به لا یدری غیر معلوم فرموده است اما دیگری از شارحان نهج البلاغه می گوید: از این که امام آن مدت را شش هزار سال تعیین کرده و سپس فرموده است که معلوم نیست از چه سالهایی باشد، چنین بر می آید که این مطلب را یا بطور اجمال از پیامبر اکرم بدون شرح و تفصیل شنیده بوده است، و یا این که به وجه کامل آن را می دانسته، اما آن را از مردم پنهان ساخته است، زیرا می داند که درک کردن سالهای آخرت برای آنان بسیار دشوار و غیر قابل هضم است زیرا در صورتی که عبادت شیطان شش هزار سال و هر روزی از آن سالها پنجاه هزار سال به سالهای دنیا باشد، حاصل ضرب شش هزار سال در سیصد و شصت روز که در پنجاه هزار ضرب شده باشد، یک صد و هشت هزار میلیون سال می شود که عددی بسیار سنگین است و بر فرضی که اندازه هر روز را هزار سال بدانیم از ضرب شش هزار سال در سیصد و شصت هزار، دو هزار و صد و شصت میلیون سال می شود که این نیز بر ذهنها گران می آید، از این رو حضرت تفصیل مطلب را برای مردم بیان نفرمود.
- «فمن ... معصیته»،
در این جمله از راه استفهام انکاری هیچ شخصی را که متصف به صفت ناپسند تکبر باشد از لعنت و عقوبت الهی سالم و بر کنار نمی داند، و جمله یسلم علی اللَّه، یعنی این که به سوی خدا برگردد، در حالی که از لعنت و عذاب او سالم باشد، چنان که وقتی چیزی سالم به سوی تو برگشت و خراب و تلف نشده بود، می گویی سلم علیّ هذا لشیء. حرف باء در عبارت بمثل معصیته، برای مصاحبت است یعنی چه کسی سالم از کیفر الهی به سوی او بر می گردد با این که گناهی مانند گناه ابلیس همراه خود داشته مثل او متکبّر باشد و امر حق تعالی را مخالفت کند.
واژه کلّا نیز برای ردّ کسی است که ممکن است سالم ماندن از عذاب را برای چنین شخصی جایز بداند، و این مطلب را با جمله: ما کان اللَّه... ملکا، تفسیر و شرح فرموده است یعنی هرگز چنین نیست که خداوند داخل بهشت سازد، بشری را که همراه با گناهی باشد که به خاطر آن فرشته ای«» را از بهشت بیرون کرده است، و این گناهان خصلت ناپسند تکبر است. جمله امام (ع) در این مورد به عنوان یک قضیه سالبه عرفیه عامّه بیان شده است که معنایش این است: هیچ انسانی تا هنگامی که متّصف به صفت کبر باشد داخل بهشت نمی شود بنا بر این اگر پیوسته این صفت همراه او باشد مثل کسی که با کفر بمیرد هرگز داخل بهشت نمی شود، ولی اگر دوام نیابد و بدون آن از دنیا برود، می توان گفت که داخل بهشت می شود، و در این هنگام قول کسانی که این سخن امام را دلیل بر آن می گیرند که گناهکاران و فاسقان اهل اسلام همیشه در جهنمند ارزش و اعتباری ندارد. امّا این که تمام عبادات و اعمال گذشته او باطل شد به دلیل کفر او بود نه تکبرش چنان که قرآن از آن پرده بر می دارد «إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ» اکنون اگر گفته شود که سخن امام (ع) دلالت دارد بر این که بطلان عبادات گذشته ابلیس و بیرون راندن او از بهشت به دلیل تکبرش بوده است نه کفر او، جوابش آن است که گر چه پایه و اساس آن، تکبر بوده اما تکبر در برابر امر خدا و کوچک شمردن دستور او و اطاعت نکردن فرمان وی، مبارزه با خدا و کفر صریح می باشد زیرا در برابر حق تعالی ایستاد و گفت: آیا برای بشری سجده کنم که او را از گل و لای کهنه آفریدی بنا بر این تکبر وی سبب کفر، و کفر هم باعث حبط عمل و لعنت شدن او و خارج شدنش از بهشت شد.
- «انّ حکمه فی اهل السماء... لواحد»،
حکم حق تعالی در افاضه خیر و شر، بر آنان که استحقاق و آمادگی در برابر این دو امر دارند، خواه در آسمان باشد و خواه در زمین، یکی است و فرقی نمی کند. پی هر کس آماده خیر یا شرّ است به آن سوی می رود.
- «و ما بین اللَّه... العالمین»،
یعنی میان او، و هیچ یک از آفریدگانش صلح و سازشی نیست که او را استثنا کند و آنچه را بر دیگران حرام کرده برای او مباح سازد زیرا سازشکاری از علامتهای ترس و نیاز است که هر دو بر خداوند محال و ناروا می باشد.
برخی از شارحان گفته اند: آنچه از قرآن و روایات در باره احباط و بطلان اعمال آمده، حمل بر آن شده است که فاعل به بعضی از شرایط لازم فعل اخلال رسانده و آن را چنان که وظیفه داشته انجام نداده و یا بدون بصیرت و یقین بلکه از روی گمان و تخمین بجا آورده و خلاصه بر وجهی واقع نشده است که استحقاق ثواب داشته باشد نه این که آن را بر وجه صحیح و مستحق ثواب انجام داده و سپس باطل شده باشد، زیرا این امری است که طبق برهان و دلیل عقلی محال و غیر ممکن است.
پس از آن که حضرت مردم را توجه داد که از سرگذشت شیطان و بدبختیهایی که به سبب گناه و خود خواهی و تکبر، بر سرش آمده، عبرت بگیرند، هم اکنون آنان را از این دشمن خدا، بر حذر می دارد که مبادا آنان نیز به این درد مبتلا شوند. دشمنی او با خدا، همان دوری از اطاعت دستورهای او، و رو آوردن به مخالفت و معصیت وی می باشد. در عبارت متن از تکبر، تعبیر به بیماری شده است، زیرا این صفت ناپسند یک بیماری روانی است که از امراض جسمی بسیار دردناکتر می باشد.