[hadith]رأس العصیان:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی لَبسَ الْعِزَّ وَ الْکِبْرِیَاءَ وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسهِ دُونَ خَلْقِهِ، وَ جَعَلَهُمَا حِمًی وَ حَرَماً عَلَی غَیْرِهِ وَ اصْطَفَاهُمَا لِجَلَالِهِ، وَ جَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَی مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادهِ، ثُمَّ اخْتَبَرَ بذَلِکَ مَلَائِکَتَهُ الْمُقَرَّبینَ لِیَمِیزَ الْمُتَوَاضِعِینَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَکْبرِینَ، فَقَالَ سُبْحَانَهُ -وَ هُوَ الْعَالِمُ بمُضْمَرَاتِ الْقُلُوب وَ مَحْجُوبَاتِ الْغُیُوب- «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ»، اعْتَرَضَتْهُ الْحَمِیَّةُ، فَافْتَخَرَ عَلَی آدَمَ بخَلْقِهِ وَ تَعَصَّبَ عَلَیْهِ لِأَصْلِهِ؛ فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبینَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَکْبرِینَ الَّذی وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبیَّةِ وَ نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَ الْجَبْرِیَّةِ وَ ادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّز وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ. أَ لَا [یَرَوْنَ] تَرَوْنَ کَیْفَ صَغَّرَهُ اللَّهُ بتَکَبُّرِهِ وَ وَضَعَهُ بتَرَفُّعِهِ، فَجَعَلَهُ فِی الدُّنْیَا مَدْحُوراً وَ أَعَدَّ لَهُ فِی الْآخِرَةِ سَعِیراً.[/hadith]
پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 7، ص: 360-351
وَ مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ
تُسَمّی الْقاصِعَةُ
وَ هِیَ تَتَضَمَّنُ ذَمُ إبلیسَ لَعَنَهُ اللَّهُ، عَلَی اسْتِکْبارِهِ وَ تَرْکِه السُّجُودَ لِآدَمَ علیه السلام، وَ أنَّه أوّلُ مَنْ أَظْهَرَ الْعَصَبیَّةَ وَ تَبعَ الْحَمِیَّةَ، وَ تَحْذیرُ النَاس مِنْ سُلُوکِ طَریقَتِهِ
.
از خطبه های امام علیه السلام که خطبه قاصعه نامیده شده است
.
این خطبه متضمن نکوهش ابلیس (لعنةاللّه علیه) می باشد به جهت تکبر ورزیدن و
ترک سجده برای آدم علیه السلام و این که او نخستین کسی است که تعصب و تکبر را ظاهر ساخت و نیز امام علیه السلام در این خطبه مردم را از پیمودن راه و رسم ابلیس (و تعصب و تکبّر) بر حذر می دارد
.
خطبه در یک نگاه:
در مورد شأن ورود این خطبه چنین گفته اند که اهل کوفه در اواخر دوران خلافت امام علیه السلام (بر اثر فراوانی ثروت و انتقال فرهنگ فاسد بعضی از همسایگان به کشور اسلامی و مشکلاتی که در عصر خلفا در جامعه اسلامی به وجود آمد) گرفتار مفاسد زیادی شده بودند که از همه مهم تر، برتری جویی قبائل بر یکدیگر و تعصّبهای جاهلی بود تا آنجا که گاه جوانان جلف و بی بند و بار با یکدیگر درگیر می شدند و هرگاه یکی از آنان مجروح یا مضروب می شد فریاد بلند می کرد و اهل قبیله خود را به یاری می طلبید آنها نیز چشم و گوش بسته به یاری او می شتافتند و چه بسا در این میان خونهای زیادی ریخته می شد
.
امام علیه السلام برای خاموش کردن آتش این فتنه ها این خطبه را که همه آن درباره مذمّت و نکوهش تکبّر و تعصّبهای جاهلی است، ایراد فرمود و حق سخن و نصیحت را به عالی ترین وجهی بیان کرد
.
خطبه ای است بسیار فصیح و بلیغ و کوبنده و تکان دهنده و به همین دلیل نام آن را خطبه قاصعه (کوبنده) نهاده اند هر چند کلمه قاصعه در این خطبه به کار نرفته است
.
بعضی از شارحان نهج البلاغه وجوه دیگری برای نامگذاری این خطبه به تناسب معانی مختلفی که واژه قاصعه دارد، ذکر کرده اند؛ از جمله مرحوم شارح خویی در وجه تسمیه این خطبه به قاصعه هفت وجه ذکر کرده که از هر کدام از یکی از معانی «قصع» در لغت گرفته شده است؛ ولی آنچه را در بالا ذکر کردیم از همه مناسب تر به نظر می رسد
.
به هر حال این خطبه از بخشهای متعددی تشکیل یافته که شارحان نهج البلاغه هر کدام به سلیقه خود آن را به چند بخش تقسیم کرده اند؛ بعضی به پنج بخش و بعضی به
یازده بخش و بعضی به نوزده بخش
.
مسلّم است که تمام بخشهای این خطبه بر یک محور دور می زند و آن کوبیدن تعصّبهای جاهلی و تکبّر و خود برتربینی، مخصوصاً تعصّبات قبیلگی و نژادی و گروهی است که سر چشمه بسیاری از اختلافات و نابسامانی ها و مفاسد اجتماعی است و دقت در مجموع خطبه و همچنین شأن ورود آن این حقیقت را روشن می سازد
.
بر این اساس ما آن را به بیست بخش تقسیم کردیم
:
در بخش اوّل، نخست به حمد و سپاس خداوند و سپس به طرد شیطان به جهت تعصب و تکبر در برابر آدم علیه السلام اشاره می کند
.
بخش دوم، اشاره به آفرینش انسان از خاک دارد که روح تواضع را زنده می کند سپس بار دیگر عاقبت شوم شیطان به علت کبر و تعصّبش را یادآور می شود
.
بخش سوم، هشدار به همه مردم است که در دام شیطان نیفتند و راه او را نپویند
.
در بخش چهارم، نکوهش از کسانی می کند که در دام تکبّر و افتخارات موهوم جاهلیت افتاده اند
.
بخش پنجم، هشدار به همگان است که از اطاعت و پیروی حاکمان متکبّر و متعصّب بپرهیزند
.
بخش ششم، دستور به عبرت گرفتن از امّت های پیشین می دهد همانان که متکبّرانشان بیچاره شدند و متواضعانشان که در رأس آنها انبیا بودند که به سعادت نائل آمدند
.
بخش هفتم، اشاره به زندگی ساده موسی بن عمران و برادرش هارون و لباس ساده ای که آنها به هنگام ملاقات با فرعون متکبّر و خود خواه در تن داشتند، می کند و تواضع انبیاء و اولیاءاللّه را که در همه زندگانی آنها منعکس بود، نشان می دهد
.
بخش هشتم، اشاره به انتخاب سرزمینی خشک و سوزان برای بنای کعبه با مصالحی ساده است تا کبر و غرور را از سرها بیرون کند و مراسمی را که مظهر ساده زیستی و تواضع
کامل است، به تصویر بکشد
.
در بخش نهم، امام علیه السلام به دامهای مختلف شیطان مخصوصاً ظلم و ستم اشاره می کند و انجام فرایض دینی مانند نماز و روزه و زکات را وسیله دفاع در برابر شیطان می شمرد
.
بخش دهم به سرچشمه های تعصب و غرور اشاره دارد
.
بخش یازدهم اشاره به تعصّب مثبت و نشانه ها و آثار آن است
.
بخش دوازدهم سرنوشت امتهای پیشین را درس عبرتی می شمرند و همگان را به مطالعه احوال آنها دعوت می کند
.
بخش سیزدهم به آثار بسیار ارزنده وحدت و اتحاد و عواقب شوم تشتّت و اختلاف اختصاص دارد
.
در بخش چهاردهم بار دیگر مخاطبان را به تاریخ گذشته باز می گرداند و آثار شوم اختلاف فرزندان اسماعیل و اسحاق و بنی اسرائیل را برمی شمرد
.
در بخش پانزدهم به نعمت بسیار مهم وجود پیامبر اکرم و آثار آن در جامعه اسلامی اشاره می فرماید
.
در بخش شانزدهم بازگشت گروهی از مردم به عادات جاهلیّت را بعد از قیام پیامبر مورد نکوهش شدید قرار می دهد
.
در بخش هفدهم بر اعمال زشت ناکثین و قاسطین انگشت می نهد
.
در بخش هجدهم امام علیه السلام به موقعیت خودش نسبت به پیامبر اسلام به عنوان اولین کس از مردان که به او ایمان آورد و همراه با او بود اشاره می کند
.
در بخش نوزدهم از معجزه باهره درختی که به فرمان پیامبر از جا کنده شد و به سوی او حرکت کرد، به طور مبسوط سخن می گوید
.
بخش بیستم از امتیازات و سجایای اهل بیت علیهم السلام سخن می گوید و به عنوان «خِتامُهُ مِسْکٌ» خطبه را پایان می دهد
.
شیطان بنیانگذار اساس تعصب!
همان گونه که در شأن ورود خطبه اشاره شد، هدف اصلی از بیان این خطبه طولانی و مملو از اندرزهای عالی و انسان ساز، مبارزه با کبر و غرور و تعصبهای جاهلی و طائفی بوده که در عصر آن حضرت، سرچشمه نزاعهای خونین قبایل و افراد شده است. بدین جهت امام(علیه السلام) خطبه را با حمد و سپاس الهی، همان خدایی که عظمت و کبریا مخصوص ذات اوست آغاز می کند و می فرماید: «حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که لباس عزت و عظمت را بر خود پوشانده و این دو را ویژه خویش ـ نه مخلوقش ـ برگزیده است و آن را حد و مرز و حرم میان خود و دیگران قرار داده، و برای جلال خویش برگزیده، و لعن و نفرین را بر بندگانی که با او در این دو صفت به منازعه و ستیز بر می خیزند قرار داده (و آنها را از رحمتش دور ساخته است)»; (ألْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی لَبسَ الْعِزَّ وَ الْکِبْرِیَاءَ، وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسهِ دُونَ خَلْقِهِ، وَ جَعَلَهُمَا حِمیً(1) وَ حَرَماً عَلَی غَیْرِهِ، وَ اصْطَفَاهُمَا لِجَلاَلِهِ. وَ جَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَی مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادهِ).
بی شک عزّت (شکست ناپذیری) و عظمت (بزرگی) مخصوص ذات پاک خداوند است، زیرا غیر او در برابرش موجوداتی ضعیف و ناتوانند، افزون بر اینکه هر چه دارند از او دارند، هر زمان اراده کند به آنها می بخشد و هر لحظه اراده کند از آنان می گیرد.
جمله های پنجگانه ای که در عبارت بالا آمده که می فرماید: لباس عزت و عصمت برازنده غیر او نیست و این دو صفت را مخصوص خود قرار داده و گاه از آن تعبیر به حمی و حرم (منطقه ممنوعه ای که غیر، حق ورود در آن را ندارد) و گاه تعبیر به گزینش برای ذات پاک خود می کند و گاه لعنت را نثار کسانی که راه کبر و برتری جویی را در پیش می گیرند، عبارات مختلفی است که یک حقیقت را دنبال می کند و همه این عبارات می گوید: بندگان خدا جز تواضع و فروتنی در برابر خداوند و نسبت به یکدیگر، راهی ندارند.
حقیقت این است که خداوند نه نیازی به بزرگ نمایی دارد، نه احتیاجی که او را به بزرگی بستایند; ذات مقدّس او از هر نظر دارای بزرگی و عظمت است; ولی از آنجا که تکبّر و خود برتربینی در بندگان، سرچشمه اکثر نابسامانیها و بدبختیها و ظلم و ستم انسانها به یکدیگر است در جمله های بالا آنها را از این موضوع بر حذر داشته و همگان را به تواضع و فروتنی دعوت می کند.
به همین دلیل در ادامه این سخن درباره نخستین آزمون تواضع به هنگام آفرینش آدم اشاره کرده، می فرماید: «سپس بدین وسیله فرشتگان مقرّب خود را در بوته آزمایش قرار داد تا متواضعان آنها را از متکبران جدا سازد و با اینکه از تمام آنچه در دلهاست با خبر و از اسرار نهان آگاه است به آنها فرمود: من بشری از گل می آفرینم آن گاه که آفرینش او را کامل کردم و از روح خود در او دمیدم همگی برای او سجده کنید، فرشتگان همه بدون استثنا سجده کردند جز ابلیس»; (ثُمَّ اخْتَبَرَ بذلِکَ مَلاَئِکَتَهُ الْمُقَرَّبینَ، لِیَمِیزَ الْمُتَوَاضِعِینَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَکْبرِینَ، فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ هُوَ الْعَالِمُ بمُضْمَرَاتِ الْقُلُوب، وَ مَحْجُوبَاتِ الْغُیُوب: (إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِّنْ طِین فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدینَ فَسَجَدَ الْمَلاَئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلاَّ إِبْلِیسَ)).
به یقین، آزمون خدا با آزمون بندگان متفاوت است; ما هنگامی که چیزی یا کسی را می آزماییم می خواهیم جهل خود را درباره آن تبدیل به علم کنیم، لذا از آن تعبیر به اختبار (خبر گرفتن و خبردار شدن) می کنیم; ولی خداوند که طبق جمله های بالا عالِم به مکنونات دلها و محجوبات غیوب است هرگز نمی خواهد با آزمایشهای خود چیزی بر علمش بیفزاید، بلکه آزمایش او برای این است که نیات باطنی و خلقیات درونی و اسرار مخفی بندگانش در لباس افعال ظاهر گردد تا مستحقّ جزا شوند، زیرا نیّت به تنهایی برای این معنا کافی نیست، آنچه برای ثواب و عقاب لازم است انجام اعمال است.
این همان چیزی است که امام(علیه السلام) در جایی دیگر می فرماید: «انّه یَخْتَبرُهُمْ بالاَْمْوالِ وَ الاَْوْلاد لِیَتَبَیَّنَ السّاخِطُ لِرِزْقِهِ وَ الرّاضی بقِسْمِهِ وَ إنْ کانَ سُبْحانَهُ أعْلَمُ بهِمْ مِنْ أنْفُسهِمْ لکِنْ لِتُظْهِرَ الاَْفْعالُ الَّتی بها یَسْتَحِقُّ الثَّوابَ وَ الْعِقابَ; خداوند انسان ها را با اموال و فرزندانشان می آزماید تا آن کس که از روزی خود ناخشنود است از آن کس که خرسند است شناخته شود هر چند خداوند به احوالشان از خودشان آگاهتر است (آری! او بندگان خود را می آزماید) تا افعالی که سبب استحقاق پاداش یا کیفر است آشکار گردد».(1)
سپس به شرح حال ابلیس پرداخته و دلیل مخالفت او را با فرمان قطعی خداوند چنین بیان می کند: «تعصب و نخوت او را فرا گرفت و به جهت خلقتش (از آتش) بر آدم افتخار کرد و به سبب اصل و ریشه اش نسبت به آدم تعصب ورزید، از این رو این دشمن خدا، پیشوای متعصبان و سر سلسله مستکبران شد که اساس تعصب را بنا نهاد و با خداوند در ردای جبروتیش به ستیز برخاست و لباس بزرگی و تکبّر بر تن نمود، و پوشش تواضع و فروتنی را در آورد»; (اعْتَرَضَتْهُ الْحَمِیَّةُ فَافْتَخَرَ عَلَی آدَمَ بخَلْقِهِ، وَ تَعَصَّبَ عَلَیْهِ لاَِصْلِهِ. فَعَدُوُّ اللّهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبینَ، وَ سَلَفُ الْمُسْتَکْبرِینَ، الَّذی وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبیَّةِ، وَ نَازَعَ اللّهَ رِدَاءَ الْجَبْرِیَّةِ، وَ ادَّرَعَ(2) لِبَاسَ التَّعَزُّز(3)، وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ).
در واقع سبب اصلی مخالفت آشکار ابلیس نسبت به فرمان قطعی خداوند همان تعصّب و غرور بود که از یک محاسبه غلط و سرچشمه گرفته از خودبینی و خودخواهی ناشی شده بود او تنها از آفرینش آدم جنبه خاکی او را می دید و لذا اصل خود را که از آتش است از او برتر می دانست: (خَلَقْتَنِی مِنْ نَّار وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِین)(4) و بخش مهم وجود آدم را که همان روح الهی بود (وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدینَ)(5) به کلّی نادیده می گرفت.
آری! خودبینی و خودخواهی بدترین حجاب است که انسان را از درک واضح ترین حقایق باز می دارد. ابلیس حتی در برتری آتش بر خاک نیز گرفتار خطا و اشتباه شد، زیرا خاک منبع اصلی حیات، نمو گیاهان، پرورش گلها و میوه ها و انواع برکات است در حالی که آتش موجود خطرناکی است که تنها در بخشی از زندگی انسان به کار می آید.
به هر حال تعبیر امام درباره ابلیس به «عدوّ الله» اشاره به این است که او تنها دشمن آدم نبود، بلکه دشمن خالق آدم و معترض به فرمان او بود. او سنگ نخستین تعصب را بنا نهاد و آیین استکبار و تکبّر را آغاز کرد; کاری که در واقع جنگ با خدا محسوب می شود، زیرا عزّت و بزرگی تنها شایسته ذات پاک اوست و زیبنده بندگان تنها تواضع و فروتنی است و به گفته بزرگان علمای اخلاق امّ الرذائل تکبّر و غرور است.
در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم که یکی از یارانش می گوید: از آن حضرت سؤال کردم کمترین مرحله الحاد و کفر چیست؟ فرمود: «إنَّ الْکِبْرَ أَدْناهُ; تکبّر نخستین مرحله آن است».(6)
در حدیث دیگر از امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) می خوانیم: «لا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ فی قَلْبهِ مِثْقالُ ذَرَّة مِنْ کِبْر; کسی که به اندازه ذره ای تکبر در قلبش باشد وارد بهشت نخواهد شد».(7)
آن گاه امام روی سخن را به مخاطبین کرده و از سرنوشت شوم شیطان برای هشدار به آنان بهره برداری کرده می فرماید: «آیا نمی بینید چگونه خداوند او را به سبب تکبّرش تحقیر کرد و کوچک شمرد و بر اثر خود برتر بینی اش وی را پست و خوار گردانید و به همین جهت او را در دنیا طرد کرد و آتش فروزان دوزخ را در آخرت برایش آماده ساخت؟»; (ألا تَرَوْنَ کَیْفَ صَغَّرَهُ اللّهُ بتَکَبُّرِهِ، وَ وَضَعَهُ بتَرَفُّعِهِ، فَجَعَلَهُ فِی الدُّنْیَا مَدْحُوراً(8)، وَ أَعَدَّ لَهُ فِی الاْخِرَةِ سَعِیراً؟).
این تعبیرها اشاره به آیات قرآن مجید است، در یکجا می فرماید: «(فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ * وَإِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلَی یَوْمِ الدِّینِ); از بهشت بیرون رو! که تو رانده شده درگاه مایی و لعنت من بر تو تا روز قیامت باد».(9)
در جایی دیگر می فرماید: «(قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ لاََمْلاََنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَمِمَّنْ تَبعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ); فرمود به حق سوگند! و حق می گویم که جهنم را از تو و پیروان تو پر خواهم کرد»(10). (11)
پی نوشت:
-
«حمی» به معنای منطقه ممنوعه است از ریشه حمایت به معنای ممانعت و دفاع کردن از چیزی، گرفته شده و به همین جهت به پرهیز کردن بیمار از آنچه برای او ضرر دارد «حمیة» بر وزن «جزیه» گفته می شود.
-
نهج البلاغه، کلمات قصار، 93.
-
«ادرع» از «درع» بر وزن «فکر» به معنای پیراهن گرفته شده و گاه به معنای جامه در تن کردن نیز به کار می رود.
-
«تعزّز» به معنای به خود بالیدن و خود را بزرگ و عزیز شمردن است.
-
ص، آیه 76 .
-
ص، آیه 76 .
-
الکافی، جلد 2، صفحه 309، حدیث 1، از باب کبر.
-
همان، صفحه 310.
-
«مدحور» به معنای رانده شده از ریشه «دحر» بر وزن «دهر» به معنای راندن گرفته شده است.
-
حجر، آیات 34 و 35.
-
ص، آیات 84 و 85.
سند خطبه
:
نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه پس از بیان این نکته که خطبه قاصعه طولانی ترین خطبه امیرالمؤمنین علیه السلام است که مسائل مهمی را در مواعظ بازگو می کند، می افزاید (گروهی قبل از سیّد رضی این خطبه را در کتابهای خود آورده اند از جمله) نسخه ای از این خطبه نزد سیّد بن طاوس بوده که در کتاب یقین آن را آورده است و می گوید این نسخه را با اخباری در فضایل اهل بیت علیهم السلام در مجموعه ای دیدم که بزرگان پیشین آن را نقل کرده اند و تاریخ کتاب آن سنه 280 هجری بوده است. مرحوم کلینی نیز در جلد چهارم کتاب کافی فصلی از این خطبه را آورده. همان گونه که مرحوم صدوق در جلد اوّل کتاب من لا یحضر بخشی از آن را آورده است. همچنین زمخشری بعد از سید رضی در جلد اوّل ربیع الابرار بعضی از فصول این خطبه را ذکر کرده همان گونه که ماوردی در اعلام النبوة معجزه ای را که امیر مؤمنان علی علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در این خطبه در مورد حرکت درخت نقل فرموده آورده است.(مصادر نهج البلاغه، جلد 3، صفحه 56
).