[hadith]وُجوب الهجرة:

وَ الْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَی حَدِّهَا الْأَوَّلِ؛ مَا کَانَ لِلَّهِ فِی أَهْلِ الْأَرْضِ حَاجَةٌ مِنْ مُسْتَسرِّ الْإِمَّةِ وَ مُعْلِنِهَا. لَا یَقَعُ اسْمُ الْهِجْرَةِ عَلَی أَحَدٍ إِلَّا بمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ فِی الْأَرْضِ، فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ، وَ لَا یَقَعُ اسْمُ الِاسْتِضْعَافِ عَلَی مَنْ بَلَغَتْهُ الْحُجَّةُ، فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُهُ.

صوبة الإیمان:

إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، لَا یَحْمِلُهُ إِلَّا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ، وَ لَا یَعِی حَدیثَنَا إِلَّا صُدُورٌ أَمِینَةٌ وَ أَحْلَامٌ رَزینَةٌ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه ‏السلام، ج‏7، ص: 288-284

امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه به سه نکته مهم اشاره می فرماید: نخست تفسیر روشنی از مسئله هجرت دارد. می دانیم در آغاز دعوت پیامبر(صلی الله علیه وآله) در مدینه، نشانه ایمان، هجرت بود; یعنی کسانی که در مناطق دیگر از جمله مکه ایمان پیدا می کردند باید به حضور پیامبر(صلی الله علیه وآله) بشتابند; هم تعالیم اسلام را فرا گیرند و هم جمعیّت مؤمنان را با حضور خود تقویت کنند; ولی بعد از سیطره اسلام بر جزیرة العرب، هجرت ظاهراً مفهوم خود را از دست داد. دیگر لزومی نداشت کسانی که در مناطق دیگر ایمان پیدا کرده اند به حضور پیامبر(صلی الله علیه وآله) بشتابند; ولی هجرت به مفهوم دیگری که در واقع روح همان هجرت نخستین است، پایدار ماند.

امام(علیه السلام) اشاره به این معنای هجرت می کند و می فرماید: «هجرت بر همان وضع نخستین خود باقی است. خداوند به کسانی که در روی زمین زندگی می کنند; خواه ایمانشان را پنهان نمایند یا آشکار سازند نیازی ندارد (و اگر دستور به هجرت داده به مصلحت اهل ایمان است که بتوانند از این طریق در مقابل دشمن قوی شوند)»; (وَالْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَی حَدِّهَا الاَْوَّلِ. مَا کَانَ لِلّهِ فِی أَهْلِ الاَْرْضِ حَاجَةٌ مِنْ مُسْتَسرِّ(1) الاِْمَّةِ وَ مُعْلِنِهَا).(2)

«اِمَّة» (به کسر همزه) در عبارت بالا به معنای حالت است و در اینجا به ایمان اشاره دارد; یعنی کسی که ایمان خود را پنهان سازد; ولی بعضی اُمة (با ضم همزه) خوانده اند که بر طبق آن معنا جمله این می شود: آن افرادی از امت اسلامی که ایمان خود را پنهان سازند و آن افرادی که ایمان خود را آشکار نمایند.

سپس امام(علیه السلام) بعد از این بیان اجمالی به شرح معنای هجرت در کلامی شفاف می پردازد و می فرماید: «نام هجرت بر کسی اطلاق نمی شود مگر اینکه حجّت خدا بر روی زمین را بشناسد. آنها که حجت خدا را بشناسند و به او ایمان آورند مهاجرند، (هر چند ظاهراً سفری نکرده باشند) و نام مستضعف بر کسی که حجت به او رسیده و گوشش آن را شنیده و قلبش آن را حفظ کرده نهاده نمی شود»; (لاَ یَقَعُ اسْمُ الْهِجْرَةِ عَلَی أَحَد بمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ فِی الاَْرْضِ. فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ. وَ لاَ یَقَعُ اسْمُ الاِْسْتِضْعَافِ عَلَی مَنْ بَلَغَتْهُ الْحُجَّةُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُهُ).(3)

عصاره کلام امام(علیه السلام) این است که هجرت در هر زمان و هر مکانی همچون عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله) باقی و برقرار است; اما نه به این معنا که اهل ایمان از جایی به جای دیگر بروند، بلکه به این معنا که حجت خدا را یعنی جانشین واقعی پیامبر(صلی الله علیه وآله) و به تعبیر روایت معروف نبوی، امام زمان خود را بشناسند و به او ایمان آورند; خواه این امر از طریق هجرت مکانی صورت گیرد یا بدون آن، حاصل شود. کسی که امام زمان خود را بشناسد مهاجر واقعی است، زیرا هدف از هجرت که شناخت حجت خدا در زمین است برای او حاصل شده و کسانی که چنین نباشند مستضعف اند که گاه معذورند و گاه غیر معذور. آنها که راه برای شناخت نداشته باشند جزء گروه اوّل اند (یعنی معذورند) و آنها که راه برای شناخت داشته باشند و عمل نکنند جزو گروه دوّم اند (یعنی غیر معذورند).

«مستضعف» در قرآن و روایات اسلامی به دو معنا اطلاق شده : کسانی که از نظر زندگی مادی در فشارند; مانند آنچه در آیه پنج سوره قصص آمده، می فرماید: «(وَنُرِیدُ أَنْ نَّمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الاَْرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ) ; ما می خواهیم بر مستضعفان زمین منت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم». این آیه اشاره ای به داستان بنی اسرائیل و فرعونیان است و اصل کلّی را در باب مستضعفان بیان دارد.

دوم کسانی که از نظر دینی در فشار واقع شده اند و قادر بر هجرت از محل زندگی خود نیستند; قرآن مجید درباره آنها می گوید: (وَمَا لَکُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِی سَبیلِ اللهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنْکَ وَلِیّاً وَاجْعَل لَّنَا مِنْ لَّدُنْکَ نَصِیراً).(4) این آیه ناظر به مسلمانان مکه است که توانایی هجرت نداشتند و مشرکان به آنها اجازه نمی دادند مراسم دینی خود را آزادانه انجام دهند. قرآن مسلمانان مدینه را تشویق به نجات آنها از چنگال مشرکان می کند و نام مستضعف بر آنها می نهد.

گاه این واژه در روایات معنای سومی نیز دارد و آن کسی است که توانایی بر تحقیق از حقّ و شناخت آن را ندارد; خواه بر اثر ضعف فکری باشد یا عدم دسترسی به منابع تحقیق. در روایتی از امام باقر(علیه السلام) می خوانیم که از آن حضرت درباره مستضعف سؤال کردند، فرمود: «هُوَ الَّذی لا یَهْتَدی حیلَةً إلَی الْکُفْرِ فَیَکْفُرُ وَ لا یَهْتَدی سَبیلا إلی الإیمانِ، لا یَسْتَطیعُ أنْ یُؤْمِنَ وَ لا یَسْتَطیعُ أَنْ یَکْفُرَ ; مستضعف کسی ا ست که راهی بر شناخت کفر و ایمان ندارد; نه می تواند ایمان را اختیار کند و نه می تواند کفر را بپذیرد».(5)

منظور امام(علیه السلام) در خطبه بالا همین معنای سوم است.


سپس امام نکته دوم را بیان می فرماید: «شناخت موقعیت ما کاری است بس دشوار که جز بنده مؤمنی که خداوند قلبش را به وسیله ایمان آزموده است آن را پذیرا نمی شود و احادیث ما را جز سینه ها و افکار امین و عقل های وزین درک نمی کنند»; (إِنَّ أَمْرَنا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ(6)، لاَ یَحْمِلُهُ إِلاَّ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلإِیمَانِ، وَ لاَ یَعِی(7) حَدیثَنَا إِلاَّ صُدُورٌ أَمِینَةٌ، وَ أَحْلاَمٌ رَزینَةٌ(8)).

نظیر این تعبیر امام در احادیث دیگر نیز از امامان معصوم رسیده است و ممکن است اشاره به روایات دقیق و عمیق توحیدی مربوط به صفات جمال و جلال خدا و مقامات پیامبر و ائمه معصومان(علیهم السلام) و نفوذ آنها در جهان تکوین به اذن خدا و شفاعت گسترده آنان از خاطیان امّت و آگاهی آنها بر غیب و حوادث آینده به تعلیم الهی بوده باشد که همه کس توان تحمل آنها را ندارد، زیرا بسیاری از ناآگاهان صفات خدا را همچون صفات مخلوقات می پندارند و پیامبر و امام معصوم را در حدّ انسانی معمولی. بدیهی است این گونه افراد تحمّل پذیرش آن احادیث را ندارند، همان گونه که در بعضی از خطبه های نهج البلاغه آمده است وقتی امیرمؤمنان علی(علیه السلام) بخشی از اخبار غیبی را بیان فرمود، افراد ضعیف و نادانی که توان پذیرش آن را نداشتند حضرت را (نَعُوذُ باللهِ) به دروغ گفتن متهم کردند.

نمونه ای از این مقامات در قسمت آخر همین خطبه آمده است که به یقین همه توان درک و تحمل آن را ندارند.

رابطه این بخش خطبه با آنچه امام(علیه السلام) درباره مسئله هجرت بیان فرمود این است که مهاجران برای معرفت امام زمان خود باید سینه ای وسیع و روحی گسترده و فکری پرمایه داشته باشند تا بتوانند از این چشمه های پرفیض الهی بهره کافی ببرند.


نکته:

نقش هجرت در اسلام:

می دانیم تاریخ اسلام بر اساس هجرت نوشته شده است; یعنی مسلمانان مبدأ تاریخ خود را نه میلاد پیامبر اکرم گرفته اند و نه بعثت او، بلکه مبدأ را سال هجرت قرار داده اند و این نشان می دهد که مهم ترین فصل زندگی مسلمانان هجرت است و در واقع هجرت بود که صفحه جدیدی در تاریخ اسلام گشود و سرآغاز حکومت اسلامی و پیشرفت مسلمانان در همه زمینه ها شد.

محیط مکه علی رغم تبلیغات سیزده ساله پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)، آمادگی برای پذیرش اسلام به طور کامل را نداشت، زیرا سران زورمند قریش سعی داشتند هر حرکتی را که بر ضد خود می دیدند در نطفه خفه کنند; آنها بت پرستی را حافظ منافع کثیف خود و توحید را مزاحم می دانستند; ولی پیامبر اکرم گروهی از جوانان پاکدل را در این مدت، آهسته آهسته تربیت کرد و قبل از آنکه که خود به مدینه هجرت کند آنها را به مدینه فرستاد. جمعی از پاکدلان مدینه به آنها پیوستند و با یکدیگر هم پیمان شدند و در چنین شرایطی پیامبر به مدینه آمد و مورد استقبال واقع شد و آزادانه به نشر اسلام پرداخت و نخستین مسجد به زودی ساخته شد.

حرکت هجرت به عنوان فریضه ای الهی همچنان ادامه یافت; یعنی هر کس در هر کجا از جزیرة العرب مسلمان می شد می بایست به مدینه نزد پیامبر بشتابد و جمعیت مسلمانان را تقویت کند و آنها که مهاجرت نمی کردند طبق صریح آیه مشمول ولایت اسلامی نبودند: (وَالَّذینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهَاجِرُوا مَا لَکُمْ مِّنْ وَلاَیَتِهِمْ مِنْ شَیْء حَتَّی یُهَاجِرُوا).(9)

سرانجام هنگام فتح مکّه که اسلام سایه خود را بر همه منطقه گسترانید موضوع هجرت ظاهراً پایان یافت و افرادی که بعد از آن تاریخ از مکه به مدینه می آمدند جزو مهاجران محسوب نمی شدند و طبق روایت مشهوری پیامبر اکرم فرمود: «لا هِجْرَةَ بَعْدَ فَتْحِ مَکَّة ; بعد از فتح مکه هجرتی در کار نیست».(10)

سپس هجرت مفهوم وسیع و گسترده تری پیدا کرد; کسانی که از بلاد کفر به بلاد اسلام می رفتند جزو مهاجران بودند و همچنین کسانی که برای دفع شر دشمنان اسلام از منطقه ای به منطقه دیگر منتقل می شدند از مهاجرین محسوب می شدند، لذا در حدیثی از پیامبر اکرم می خوانیم: «أیُّها النّاسُ هاجَرُوا وَ تَمَسَّکُوا بالاِْسْلامِ فَإنَّ الْهِجْرَةَ لا تَنْقَطِعُوا مادامَ الْجِهادُ ; ای مردم هجرت کنید و اسلام را محکم بگیرید، زیرا هجرت تا زمانی که جهاد برپاست قطع نمی شود».(11)

سپس از این معنا هم فراتر رفت و هجرت درونی و معنوی افزون بر هجرت برونی و مکانی، بر آن افزوده شد، همان گونه که در احادیث متعددی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می خوانیم: «وَالْمُهاجِرُ مَنْ هَجَرَ الْخَطایا وَ الذُّنُوبُ ; مهاجر کسی است که از خطایا و گناهان هجرت کند».(12)

حتی در حدیثی از علی(علیه السلام) می خوانیم: «یَقُولُ الرّجلُ هاجَرْتُ وَ لَمْ یُهاجِرُ إنّما الْمُهاجِرُونَ الَّذینَ یَهْجُرُونَ السَّیِئاتِ وَ لَمْ یَأْتُوا بها; بعضی می گوید: ما مهاجرت کردیم در حالی که مهاجرت نکرده اند; مهاجران واقعی کسانی هستند که از گناهان هجرت کنند و هرگز آن را انجام ندهند».(13) به این ترتیب کسانی که هجرت مکانی کنند اما هجرت معنوی و درونی نداشته باشند; یعنی از گناهان دوری نکنند در زمره مهاجران واقعی نیستند.

دلیل این گونه توسعه در مفهوم هجرت روشن است; زیرا روح و جهان هجرت، رفتن از کفر به سوی ایمان و از عصیان به سوی اطاعت است.

از همین رهگذر در خطبه بالا معرفت امام هر زمان و رسیدن به خدمت او برای فراگیری معارف دینی به عنوان هجرت شناخته شده است.


پی نوشت:

  1. «مستسرّ» از ریشه «سرّ» گرفته شده و به معنای کسی است که در پی اخفا کردن چیزی است.

  2. مطابق آنچه در بالا آمد «ما» در جمله «ما کان للّه...» نافیه است; ولی بعضی از شارحان نهج البلاغه «ما» را زمانیه به معنای «مادامَ» دانسته اند و گفته اند مفهوم جمله این است: تا زمانی که خداوند نیاز به ایمان مردم دارد، هجرت باقی و برقرار است و نیاز در اینجا به معنای طلب و ناظر به همان اوامر و نواهی خداوند خطاب به مردم است; ولی معنای اوّل مناسب تر به نظر می رسد.

  3. توجه داشته باشید که در بعضی نسخ صبحی صالح «الا» حذف شده ولی در نسخه تصحیح شده موجود است و جمله بدون «الا» معنای درستی ندارد.

  4. نساء، آیه 75.

  5. الکافی، جلد 2، صفحه 404، باب المستضعف، حدیث 1.

  6. «مستصعب» از ریشه «صعب» به معنای مشکل شمردن و دشوار دانستن چیزی است و آمدن این دو واژه (صعب و مستصعب) پشت سر یکدیگر برای تأکید است.

  7. «یعی» از ریشه «وعی» بر وزن «سعی» به معنای فهمیدن و حفظ کردن است.

  8. «رزینه» از «رزانت» به معنای وقار گرفته شده و رزین به شخص باوقار و متین و سنگین و آرام گفته می شود.

  9. انفال، آیه 72.

  10. کنزالعمال، حدیث 46251.

  11. همان، حدیث 46260.

  12. میزان الحکمة، جلد 11، حدیث 21065.

  13. سفینة البحار، ماده «هجرت».