[hadith]فناء الدنیا:

أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّمَا أَنْتُمْ فِی هَذهِ الدُّنْیَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِیهِ الْمَنَایَا، مَعَ کُلِّ جَرْعَةٍ شَرَقٌ وَ فِی کُلِّ أَکْلَةٍ غَصَصٌ، لَا تَنَالُونَ مِنْهَا نِعْمَةً إِلَّا بفِرَاقِ أُخْرَی، وَ لَا یُعَمَّرُ مُعَمَّرٌ مِنْکُمْ یَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا بهَدْمِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ، وَ لَا تُجَدَّدُ لَهُ زیَادَةٌ فِی أَکْلِهِ إِلَّا بنَفَاد مَا قَبْلَهَا مِنْ رِزْقِهِ، وَ لَا یَحْیَا لَهُ أَثَرٌ إِلَّا مَاتَ لَهُ أَثَرٌ، وَ لَا یَتَجَدَّدُ لَهُ جَدیدٌ إِلَّا بَعْدَ أَنْ یَخْلَقَ لَهُ جَدیدٌ، وَ لَا تَقُومُ لَهُ نَابتَةٌ إِلَّا وَ تَسْقُطُ مِنْهُ مَحْصُودَةٌ، وَ قَدْ مَضَتْ أُصُولٌ نَحْنُ فُرُوعُهَا، فَمَا بَقَاءُ فَرْعٍ بَعْدَ ذَهَاب أَصْلِهِ.[/hadith]

این خطبه مشتمل بر نکوهش دنیاست، و ضمن ذکر معایبش، آن را تقبیح می کند، تا دلبستگی و شیفتگی به آن کاهش یابد و میل و رغبت مردم به امور باقی و پایدار و آنچه پس از این دنیاست منصرف و متوجّه گردد، واژه غرض را برای مردم استعاره آورده است، زیرا آنها هدف تیرهای مرگ به وسیله امراض و عوارض هستند، همچنان که نشانه، هدف تیرهایی است که به سوی آن رها می شود، نسبت تیراندازی به مرگ بر سبیل مجاز است، زیرا آن که انسان را هدف تیر بیماری قرار می دهد کسی است که بیماری را در او به وجود آورده است، بنا بر این مجازی که در این جا به کار رفته هم در مفرد واژه «منایا» و هم در جمله «تنتضل فیه المنایا» می باشد، سپس با ذکر «جرعه و أکله» اشاره به لذائذ دنیا می کند و واژه های شرق و غصص کنایه از این است که در همه چیز دنیا، شایبه کدورتهایی متناسب با آن بطور طبیعی وجود دارد، مانند بیماریها و دیگر چیزهایی که مایه تیرگی صفای زندگی آدمی و ترس و بیم اوست.

فرموده است: «لا تنالون نعمة إلّا بفراق اخری»:

در این عبارت نکته لطیفی است و آن این که هر کدام از نعمتهای گوناگون دنیا زمانی رو می آورد و انسان می تواند از آن بهره مند و کامیاب گردد که نعمتی همانند آن را از دست داده باشد، و مثل لقمه را دارد که احساس لذّت لقمه تازه منوط به از میان رفتن لذّت حاصل از لقمه سابق است، همچنین است لذّت حاصل از ملبوس و مرکوب شخصی و دیگر چیزهایی که در دنیا نعمت به شمار می آید و انسان از آن احساس لذّت می کند که هر یک از آنها هنگامی حاصل می شود که انسان همانند آن را پیش از این از کف داده باشد، علاوه بر این انسان نمی تواند در یک زمان از لذّتهای متعدّد بهره مند باشد، بلکه اجتماع و احساس دو لذّت در یک زمان هم برای او ممتنع است. مثلا در یک وقت نمی تواند هم غذا بخورد و هم با زن مباشرت کند، یا در آن وقت که از لذّت خوراک برخوردار است از لذّت آشامیدن نیز بهره مند شود، و یا در همان هنگام که بر بستر نرم خود آرمیده است سواره عازم تفرّج و گردش باشد، و خلاصه این که استفاده از هر یک از لذّتهای جسمانی مستلزم رها کردن لذّتهای دیگر است، اکنون باید گفت نعمتی که مایه از دست دادن نعمت دیگر است در حقیقت نعمتی لذّت بخش نیست.

عبارت «و لا یعمّر معمّر منکم...» تا أجله نیز به همین معناست، زیرا انسان زمانی از ادامه زندگی و باقی بودن عمر در یک روز معیّن شاد می شود که یک روز از ایّام عمرش سپری شده باشد، و با تباه گشتن یک روز از ایّام زندگی شادی بر بقای وجودش، در واقع شادمانی بر نزدیکی او به آستانه مرگ می باشد، و آنچه مستلزم نزدیک شدن به مرگ و پایان زندگی است در دل عبرت بین لذتی ندارد.

همچنین است گفتار آن حضرت که: «و لا تجدّد له زیادة فی أکله إلّا بنفاد ما قبلها من رزقه» مراد از رزق، روزی معلوم و معیّن اوست، و این همان است که مثلا خورده یا پوشیده است، زیرا آنچه را نخورده است ممکن است روزی و بهره دیگری باشد، و می دانیم که انسان لقمه ای از طعام برنمی دارد مگر این که لقمه پیش فانی و از میان رفته باشد، پس در این صورت از خورد و خوراک تازه ای بهره مند نمی گردد مگر این که روزی سابق او به پایان رسیده باشد، و آنچه مستلزم پایان یافتن روزی است، در حقیقت لذّت بخش و گوارا نمی باشد، واژه «أکله» با ضمّ اوّل نیز روایت شده است، و محتمل است مراد این باشد که اگر از سویی روزی تازه ای متوجّه خود بیند و برای به دست آوردن آن رو آورد، این توجّه او مستلزم انصراف از عوایدی است که از جهات دیگر نصیب او بوده و موجب انقطاع روزی او از سوی دیگر است، باید دانست که الفاظ مذکور دلالت بر تعمیم و کلیّت ندارد، و صدق آن هر چند بر برخی از مردم ثابت است.

و گفتار آن حضرت که: «و لا یحیی له أثر إلّا مات له أثر» نیز همین معنا را دارد، منظور از اثر ممکن است ذکر خیر و یا کارنیک شخص باشد، زیرا آنچه انسان در هر موقع بدان شناخته می شود کارهای نیک و بد و یا شهرت و آوازه زشت و زیبای اوست که در میان مردم باقی مانده است، و اگر اثری از او زنده و بر جای بماند، اثر دیگر او که پیش از این بدان مشهور بوده از میان می رود، و به دست فراموشی سپرده می شود، همچنین در صحّت و بیماری بدن و فزونی و کاستی عمر و ایّام آن، امر جدیدی برایش پیش نمی آید مگر این که هر تازه ای را که به دست آورده، نوی او کهنه گشته، و اگر عمر فزونی یافته، بدن کاستی گرفته، و در پی جوانی پیری فرا رسیده، و آینده به گذشته تبدیل شده است، همچنین چیزی برای او نمی روید مگر این که آنچه را درو کرده از کف بدهد، واژه «نابتة» (روینده) برای فرزندان و خویشاوندان که زاده می شوند، و واژه محصوده (درو شده) را برای پدران و افراد خاندان که می میرند استعاره آورده و از این رو فرموده است: «و قد مضت أصول» یعنی: پدران که ریشه وجود ما هستند در گذشته اند و ما شاخه های آنهاییم و در پی آن با شگفتی می پرسد آیا شاخه را پس از نابودی ریشه دوامی هست ابو العتاهیّه در این باره گفته است: هر زندگی به مرگ می انجامد- و هر نوی دگرگون و کهنه می شود- چگونه شاخه ها روزی باقی بماند و حال آن که ریشه های آن پیش از این گداخته و از میان رفته است.