[hadith]الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی لَا یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا یُحْصِی نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ وَ لَا یُؤَدِّی حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ الَّذی لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ الَّذی لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ وَ لَا وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ فَطَرَ الْخَلَائِقَ بقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّیَاحَ برَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ بالصُّخُورِ مَیَدَانَ أَرْضِهِ.[/hadith]
پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج1، ص: 80-69
خطبه در یک نگاه:
این خطبه از مهمترین خطبه های نهج البلاغه است که در طلیعه این کتاب بزرگ واقع شده و از نشانه های بارز حسن انتخاب «مرحوم رضی» است.
این خطبه شامل یک دوره جهان بینی اسلامی است که از صفات کمال و جمال خداوند و دقایق عجیبی در این زمینه شروع می شود، سپس به مسأله آفرینش جهان به طور کلی و بعد از آن آفرینش آسمانها و زمین و آن گاه آفرینش فرشتگان، سپس آفرینش آدم (ع) و داستان سجود فرشتگان و مخالفت ابلیس و هبوط آدم (ع) به زمین می پردازد.
در ادامه خطبه از بعثت پیامبران و فلسفه آن و سرانجام از بعثت پیامبر اسلام (ص) و عظمت قرآن مجید و اهمیّت سنّت پیامبر (ص) سخن می گوید و از میان دستورهای اسلامی و به اصطلاح فروع دین، روی مسأله حج به عنوان یک فریضه عظیم الهی و فلسفه و اسرار آن انگشت می گذارد، به طوری که توجّه دقیق به محتوای این خطبه می تواند یک بینش جامع و کلّی نسبت به مهمترین مسائل اسلامی به ما بدهد و بسیاری از مشکلات و پیچیدگیهایی را که در این مسائل وجود دارد، حل کند.
از یک نظر این خطبه به منزله فاتحة الکتاب در قرآن مجید است که فهرستی را از مجموعه مسائلی که در نهج البلاغه مطرح شده است به دست می دهد، چرا که محورهای اصلی مجموعه خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار در این خطبه به گونه فشرده ای آمده است. ما این خطبه را به پانزده بخش تقسیم کرده ایم و هر بخشی جداگانه مورد بررسی و تفسیر قرار گرفته، سپس در جمع بندی کلّی از مجموع آنها نتیجه گیری می کنیم.
همای بلند پرواز اندیشه ها به کُنه ذاتش نرسد!
یک نگاه کوتاه به این فراز از خطبه نشان می دهد که امیرمؤمنان علی(علیه السلام) دوازده وصف از اوصاف الهی را با انسجام زیبا و نظام جالبی بیان کرده است:
در مرحله اوّل نشان می دهد که چگونه بندگان در مقام مدح و ثنا و شکر خداوند در عمل ناتوانند (در این مرحله به سه وصف اشاره شده است).
در مرحله دوّم این حقیقت را بیان می کند که از نظر اندیشه نیز چگونه انسانها از درک عظمت و کنه ذات او عاجزند (در این مرحله به دو وصف اشاره شده است).
در مرحله سوّم دلیل این مطلب را بازگو می کند که ذات پاک او از هر نظر نامحدود و طبعاً نعمتهایش نیز بی پایان است و عجز ما از درک ذاتش یا ادای حقّش درست به همین دلیل است (در این مرحله به چهار وصف اشاره می فرماید).
سرانجام در مرحله چهارم به جهان آفرینش و مخلوقات او باز می گردد، گویی می خواهد این حقیقت را بیان کند که ذات پاکش را تنها از این طریق باید شناخت و این حداکثر توان و قدرت ماست (و در این قسمت به سه وصف از اوصاف فعل او اشاره شده است).
اینها گواهی می دهد که این معلّم بزرگ عالم بشریّت تعبیراتی را که در خطبه بلند خود انتخاب فرموده همه حساب شده و روی نظام خاصّی بوده است.
با این نگاه اجمالی به تفسیر اوصاف دوازده گانه بالا باز می گردیم:
امام(علیه السلام) سخن را از حمد و ثنای الهی شروع می کند و در برابر آن اظهار عجز کرده، می گوید: «ستایش مخصوص خداوندی است که ستایشگران از مدح و ثنای او عاجز و ناتوانند» (اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذی لا یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقائِلُونَ).(1)
چرا که اوصاف «کمال» و «جمال» او از حدّ بیرون است. آنچه انسانها و فرشتگان از حمد و مدح او گویند به مقدار معرفت و شناخت خودشان از آن ذات بی مثال است نه به مقدار کمالات او.
هنگامی که شخص پیامبر(صلی الله علیه وآله) که بزرگ ترین پیامبر الهی است مطابق حدیث مشهور اظهار عجز از معرفت خالق متعال می کند و نغمه «ما عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ»(2) را سر می دهد دیگران چگونه می توانند دعوی معرفت او کنند؟ و هنگامی که انسان از معرفت او عاجز باشد چگونه می تواند حقّ حمد و ستایش او را به جا آورد؟ بنابراین بالاترین حدّ «حمد» ما همان است که مولا فرموده، یعنی اظهار عجز و ناتوانی در برابر حمد و ثنای او کردن و اعتراف به این که هیچ گوینده ای توانایی ندارد که بر قلّه حمد و ثنایش عروج کند.
در حدیثی از «امام صادق(علیه السلام)» می خوانیم که: «خداوند به موسی(علیه السلام) وحی فرستاد: ای موسی! حقّ شکر مرا به جا آور. عرض کرد: پروردگارا! چگونه حقّ شکر تو را به جا آورم در حالی که هرگاه شکر تو را به جا آورم، این خود نعمتی است که به من ارزانی فرمودی (و توفیق شکرگزاری دادی و به این ترتیب مشمول نعمت تازه ای شده ام که شکر دیگری بر آن لازم است)؟! فرمود: «یا مُوسی اَلآنَ شَکَرْتَنی حینَ عَلِمْتَ اَنَّ ذلِکَ مِنّی; ای موسی الآن شکر مرا به جا آوری که دانستی این هم از من است (و تو از ادای شکرش ناتوانی)».(3)
البتّه از یک نظر هنگامی که انسان به طور سربسته می گوید: الحمدلله (هر گونه حمد و ستایش مخصوص خداست) چیزی از مراتب حمد و ستایش باقی نمی ماند، مگر این که مخصوص ذات پاک او می شود. به همین جهت در حدیثی می خوانیم که امام صادق(علیه السلام) از مسجد بیرون آمد در حالی که مرکب او گم شده بود، فرمود: «اگر خداوند آن را به من بازگرداند، حقّ شکر او را ادا می کنم، چیزی نگذشت که مرکب امام(علیه السلام) را آوردند در این موقع عرض کرد: الحمدلله! کسی گفت ـ فدایت شوم ـ مگر شما نفرمودید حقّ شکر خدا را به جا می آورم؟ امام فرمود: مگر نشنیدی گفتم الحمدلله» (مگر چیزی بالاتر از این است که هر گونه حمد و ستایش را مخصوص او بدانم).(4)
در توصیف دوّم می فرماید: «و حسابگران (زبردست) هرگز نتوانند نعمت هایش را شماره کنند» (وَ لا یُحْصی نَعْمائَهُ الْعادُونَ).
زیرا نعمت های مادّی و معنوی، ظاهری و باطنی، فردی و جمعی او از آن برتر و بیشتر است که قابل احصا باشد. بدن یک انسان از سلولها و یاخته های بی حدّ و حصری تشکیل شده (10 میلیون میلیارد به طور متوسّط!) که هر کدام یک موجود زنده است با ساختمان پیچیده اش و هر یک نعمتی است از نعمتهای پروردگار که شمارش آنها در ده ها هزار سال نیز ممکن نیست. وقتی انسان نتواند تنها این بخش کوچک از نعمت های الهی را شماره کند، چگونه می تواند آن همه نعمتهای بیرونی چه در جنبه های مادّی یا معنوی را شماره کند؟ اصولا ما از همه نعمت های او آگاه نیستیم که بخواهیم آنها را شماره کنیم؟ بسیاری از نعمتهای او سراسر وجود ما را احاطه کرده و چون هرگز از ما سلب نمی شود، پی به وجود آنها نمی بریم (زیرا وجود نعمت همیشه بعد از فقدان آن شناخته می شود) اضافه بر این، هر قدر دامنه علم و دانش انسان توسعه می یابد، به مواهب جدید و نعمت های تازه ای از خداوند دست می یابد. با این حال باید قبول کرد ـ همان گونه که مولا می فرماید ـ حسابگران قادر به احصای نعمت های او نیستند!
این جمله می تواند به منزله علّتی برای جمله قبل باشد، زیرا وقتی نتوان نعمت های او را احصا کرد چگونه می توان مدح و ستایش و حمد او را به جا آورد؟
گرچه متأسفانه گروهی از بی خبران و ستمگران، بسیاری از نعمتهای او را به صورت انحصاری درآورده، یا از طریق اسراف و تبذیر بر باد داده اند و گروهی از خلق خدا را به زحمت افکنده اند، ولی اینها هرگز دلیل بر محدویّت نعمت های او نیست.
در سوّمین توصیف می فرماید: «و تلاشگران و کوشش کنندگان حقّ او را ادا نمی کنند (هر چند خود را به بیفکنند)» (وَلا یُؤدّی حَقَّهُ الُْمجْتَهِدونَ).
این جمله در حقیقت نتیجه ای است از جمله سابق، زیرا وقتی نتوان نعمتهای او را احصا کرد، چگونه می توان حق او را ادا نمود؟ و به تعبیر دیگر حقّ او به اندازه عظمت ذات اوست و شکر و حمد ما به مقدار توان ناچیز ماست و به همین دلیل این، جوابگوی آن نخواهد بود. نه تنها در مقام عمل از مدح و ثنا و ادای حقّ او عاجزند که در مقام اندیشه و تفکّر نیز از درک ذاتش ناتوانند.
به همین دلیل در ادامه این سخن ـ ضمن بیان دو وصف دیگر ـ می فرماید: «همان خدایی که افکار بلند و ژرف اندیش، کنه ذاتش را درک نکنند، و غوّاصان هوشمند دریای علوم و دانش ها، دسترسی به کمال هستیش پیدا ننمایند» (اَلَّذی لا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَلا یَنالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ).(5)
تعبیر به «بُعْدُ الْهِمَمِ وَ غَوْصُ الْفِطَنِ» گویا اشاره به این حقیقت است که اگر افکار بلند در قوس صعودی و اندیشه های قوی در قوس نزولی حرکت کنند، هیچ یک به جایی نمی رسند و از درک کنه ذاتش عاجز و ناتوانند.
سپس در ادامه این سخن، خود امام(علیه السلام) به دلیل آن پرداخته که چرا انسانها از درک کنه ذاتش عاجز و ناتوانند؟ می فرماید: «او کسی است که برای صفاتش حدّی نیست و توصیفی برای بیان اوصافش وجود ندارد، و نه وقت معیّنی و نه سرآمد مشخّصی برای ذات پاک اوست!» (اَلَّذی لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدّ مَحْدُود، وَ لا نَعْت(6) مَوْجُود، و لا وَقْت مَعْدُود وَ لا اَجَل(7) مَمْدُود).
یعنی چگونه ما می توانیم به کنه ذاتش برسیم در حالی که فکر ما بلکه تمام هستی ما محدود است و جز اشیای محدود را درک نمی کند حال آن که ذات خدا از هر نظر نامحدود و صفات بی پایانش از ازل تا ابد را گرفته، نه حدّی دارد، نه توصیف قابل درکی و نه آغاز و نه پایانی.
نه تنها ذات او که صفات او نیز نامحدود است. علمش نامحدود است و قدرتش بی پایان، چرا که همه اینها عین ذات نامحدود اوست.
به تعبیر دیگر او هستی مطلق است و هیچ قید و شرطی ندارد و اگر قید و شرط و حدّ محدودی به ذاتش راه یابد مرکّب خواهد بود و می دانیم که هر موجود مرکّبی ممکن الوجود است نه واجب الوجود. بنابراین واجب الوجود ذاتی است نامحدود در تمام جهات و به همین دلیل یکتا و یگانه و بی نظیر و بی مانند است زیرا دو وجود نامحدود از هر جهت، غیر ممکن است چرا که دوگانگی باعث محدویّت هر دو می شود این یک، فاقد وجود دیگری است و آن هم فاقد وجود این.
پس از اشاره ای که در جمله های سابق به صفات جمال و جلال خدا (صفات ثبوتی و سلبی) آمد، به گوشه ای از صفات فعل پروردگار اشاره کرده می فرماید: «مخلوقات را با قدرتش آفرید و بادها را با رحمتش به حرکت درآورد و گسترش داد و لرزش و اضطراب زمین را به وسیله کوه ها برطرف ساخت» (فَطَرَ(8) الْخَلائِقَ بقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّیاحَ برَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ(9) بالصُّخُورِ(10) مَیَدانَ(11) أرْضِهِ).
تعبیرات بالا هر کدام ناظر به یک یا چند آیه قرآنی است: جمله «فَطَرَ الْخَلائِقَ بقُدْرَتِهِ» ناظر است به آیه «فاطِرِ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ» که در چندین سوره قرآن آمده(12) و جمله «نَشَرَ الرِّیاحَ برَحْمَتِهِ» ناظر است به آیه «وَ هُوَ الَّذی یُرْسلُ الرِّیاحَ بُشْریً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ;(13) او کسی است که بادها را بشارت دهنده در پیشاپیش (باران) رحمتش فرستاد)».
جمله سوّم اشاره دارد به آیه شریفه «وَ اَلْقی فِی الاَرْضِ رَواسیَ اَنْ تَمیدَ بکُمْ; در زمین کوه هایی افکند تا شما را نلرزاند».(14)
با توجّه به آنچه در معنای «فطر» گفته شد، آفرینش را تشبیه به شکافتن پرده ظلمانی عدم کرده، پرده ای که یکپارچه و منسجم و خالی از هر گونه شکاف است، ولی قدرت بی پایان حق آن را می شکافد و مخلوقات را از آن بیرون می فرستد و این چیزی است که جز از قدرت او ساخته نیست.
دانشمندان، امروز در این مسأله اتّفاق نظر دارند که محال است ما بتوانیم چیزی از عدم به وجود آوریم، یا از وجود به دیار عدم بفرستیم، آنچه در قدرت ماست همان تغییر شکل موجودات است و بس!
تعبیر به رحمت، در مورد وزش بادها تعبیری است گیرا و جذّاب که با لطافت نسیم و وزش باد و آثار مختلف آن مانند حرکت ابرها به سوی زمین های تشنه، تلقیح و بارور ساختن گیاهان، تلطیف و جابجایی هوا، حرکت کشتی ها، تعدیل درجه گرما و سرمای هوا و برکات فراوان دیگر، بسیار سازگار است.
امّا این که چگونه کوه ها و صخره ها از لرزش زمین جلوگیری می کنند، دانشمندان پیشین با اعتقاد به سکون زمین، تفسیرهایی برای آن داشته اند که امروز قابل قبول نیست. بلکه تفسیرهای روشن تری در دست داریم که هم با حقایق مسلّم علمی سازگار است و هم با آیات قرآنی و روایات هماهنگ; زیرا:
1ـ وجود کوه ها بر سطح زمین سبب می شود که اثر جزر و مدّ که نتیجه جاذبه ماه و خورشید است در خشکیها به حدّاقل برسد. اگر سطح زمین را خاکهای نرم فرا گرفته بود، جزر و مدّی همچون دریاها در آن به وجود می آمد و قابل سکونت نبود.
2ـ ریشه های کوه ها در زیر خاکها به هم پیوسته است و همچون زرهی گرداگرد زمین را گرفته و اگر آنها نبودند، فشارهای داخلی ناشی از گازهای درونی و موادّ مذاب دائماً مناطق مختلف را به حرکت درمی آورد و آرامشی وجود نداشت. هم اکنون گهگاه فشارها که زیاد از حدّ می شود، زلزله های ویرانگری به وجود می آید و اگر کوه ها نبودند این زلزله ها دائمی بود.
3ـ کوه ها همچون دندانه های یک چرخ، پنجه در قشر هوای اطراف زمین افکنده و آن را با خود حرکت می دهند. اگر سطح زمین صاف بود، حرکت سریع دورانی زمین به دور خود سبب برخورد دائمی با قشر هوا می شد، از یکسو دائماً طوفان های شدید همه جا را در هم می کوبید و از سوی دیگر حرارت فوق العاده ای بر اثر این تماس پیدا می شد که زندگی برای انسان مشکل بود.
به این ترتیب «صخور» (کوه ها)، «مَیَدان» (حرکات نامنظم و شدید) زمین را کنترل می کنند و اضافه بر همه اینها کوه ها مهم ترین منبع ذخیره آب برای انسان ها هستند و تمام چشمه ها و نهرها از ذخایر زیرزمینی و روی زمینی کوههاست.
از آنچه در بالا در مورد نقش حیاتی بادها و کوه ها در زندگی انسان ها و تمام موجودات زنده گفته شد روشن می شود که چرا «امیرمؤمنان علی»(علیه السلام) بعد از اشاره به مسأله خلقت و آفرینش، روی دو موضوع بالخصوص تکیه کرده است.
پی نوشت:
- در توضیح معنای حمد و مدح و شکر در میان ارباب لغت و مفسّران قرآن و نهج البلاغه سخن بسیار است، ولی مشهور در میان آنها این است که حمد هر گونه ستایش در برابر کارهای خوب اختیاری است; در حالی که مدح مفهوم وسیع تری دارد و ستایش در برابر خوبی های اختیاری و غیر اختیاری را شامل می شود; ولی شکر منحصراً در جایی گفته می شود که نعمتی از کسی به دیگری برسد و او را در برابر آن سپاس گوید.
(برای توضیح بیشتر در این زمینه می توانید به مجمع البحرین، لسان العرب و مفردات و شرح ابن میثم و شرح علاّمه خویی مراجعه فرمایید).
این در حالی است که بعضی از مفسّران قرآن و نهج البلاغه مانند زمخشری در کشّاف و ابن أبی الحدید در شرح خود حمد و مدح را یکسان شمرده اند و تفاوتی میان آن دو قائل نیستند ولی تفسیر اوّل صحیح تر به نظر می رسد.
-
مرحوم علامه ی مجلسی در ضمن یکی از بیانات مشروح خود در توضیح بعضی از اخبار در بحار الانوار، ذیل کلام محقق طوسی این حدیث را بدون ذکر سند از پیغمبر اکرم(ص) نقل می کند که فرمود: «ماعَبَدناکَ حَقَّ عِبادتِکَ و ما عرفناک حق معرفتک» (بحار الانوار، ج68، صفحه 23).
-
اصول کافی، ج 2، ص 98، ح 27.
-
همان مدرک، ص 97، ح 18.
-
«هِمَمِ» جمع «همّت» به گفته «مقاییس اللغة» در اصل به معنای ذوب شدن و جریان یافتن و حرکت کردن است و اندوه را از این جهت «همّ» می گویند که سبب ذوب شدن جسم و جان انسان است. سپس به هر امری که دارای اهمیّت است یا فکر و هوش انسان را به خود مشغول می سازد و مایه حرکت می باشد، همّ و همّت اطلاق شده است (در مفردات نیز قسمتی شبیه به همین آمده است).
«غَوْص» در اصل به معنای فرو رفتن در آب است، سپس به ورود در هر کار مهمّی نیز اطلاق شده است.
«فِطَن» جمع «فِطْنَة» (بر وزن فتنه) به گفته «لسان العرب» به معنای فهم و هوش و ذکاوت است.
-
«نَعْت» به گفته «خلیل بن احمد» به معنای توصیف چیزی با صفات نیک است (بنابراین با «وصف» که در خوب و بد می آید تفاوت دارد).
-
«اَجَل» به معنای سرآمد و سررسید هر چیزی است، خواه در مورد عمر انسان باشد یا اشیای دیگر، یا سررسید قراردادها و بدهیها.
-
«فَطَرَ» از مادّه «فَطْر» (بر وزن سطر) به گفته «راغب» در «مفردات» در اصل به معنای شکافتن چیزی از طول است و لذا خوردن روزه را افطار می گویند گویی حالت روزه با آن شکافته می شود. این واژه به معنای آفرینش و ایجاد و ابداع چیزی نیز آمده، گویی پرده عدم شکافته می شود و به عالم وجود گام می نهد.
-
«وَتَّدَ» از مادّه «وَتْد» (بر وزن وقت) به معنای ثابت کردن چیزی است و لذا به میخ که در اشیا ثابت می شود و آنها را نیز ثبات می بخشد «وَتَد» (بر وزن سبد) و گاه «وَتْد» (بر وزن وقت) می گویند.
-
«صُخُور» جمع صَخْرة به گفته «لسان العرب» به معنای سنگ بزرگ و سخت است.
-
«مَیَدان» از مادّه «مَیْد» (بر وزن صید) است که به معنای تحرّک و اضطراب است و «مَیَدان» (بر وزن ضربان) نیز به همین معناست و «مَیْدان» (بر وزن حیران) به معنای فضای وسیع است و جمع آن میادین می باشد.
-
سوره یوسف، آیه 101 ـ سوره ابراهیم، آیه 100 ـ سوره فاطر، آیه 35 و... .
-
سوره اعراف، آیه 57.
-
سوره نحل، آیه 15.