[hadith]و قال (علیه السلام):

لَا تُقَاتِلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدی، فَلَیْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ کَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَکَهُ.

[قال الشریف: یعنی معاویة و أصحابه].[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 3، ص: 22-15

 

فرق خوارج با شامیان جنایتکار!

در پایان جلد دوم، چند خطبه یا سخن داشتیم که همه مربوط به خوارج بود و هر کدام به بخش های مهمّی از زندگی و سرنوشت و موضع گیری های آنها اشاره داشت.

در آغاز این جلد نیز، در کلام کوتاه و پر معنای دیگری به آنها اشاره می فرماید و دستور روشنی درباره مبارزه مسلّحانه با آنان بعد از خودش بیان می فرماید و می گوید: «بعد از من با خوارج نبرد نکنید (و لبه تیز حملات خود را متوجّه حکومت ظالمانه و ویرانگر بنی امیّه کنید!)» (لاَتُقَاتِلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدی).

با توجّه به اینکه بخش قابل ملاحظه ای از زندگی امام(علیه السلام) در مبارزه با آنان گذشت; مخصوصاً در نهروان ضربات بسیار قاطع و کوبنده ای بر پایه های آنان وارد ساخت، و دشمنان سرسخت امام(علیه السلام) را خوارج تشکیل می دادند، و می دانیم که شهادت امام(علیه السلام) به دست همانها صورت گرفت; با این همه دستور ترک مبارزه با آنان، سؤال برانگیز است. از اینرو امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به ذکر دلیل روشنی پرداخته و می فرماید: «زیرا کسی که در جستجوی حق بوده و خطا کرده، همانند آن کس که طالب باطل بوده و آن را به دست آورده است نمی باشد»! (فَلَیْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ کَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَکَهُ).

همان گونه که مرحوم «سیّد رضی» با جمله: «یَعْنی مُعَاوِیَةَ و أَصْحَابَهُ» اشاره کرده است، منظور امام(علیه السلام) معاویه و یاران او است. به این ترتیب به اصحابش توصیه می کند به جای اینکه در دو جبهه مبارزه کنند، مبارزه خود را منحصراً متوجّه غاصبان بنی امیّه و غارتگرانِ شام سازند.

بی شک یاران امام(علیه السلام) بعد از او مانند آن حضرت نبودند، و توان مبارزه در دو جبهه را نداشتند، و امام(علیه السلام) با این دستورِ حساب شده، به آنها توصیه می کند که نیروی خود را پخش نکنند و در آنِ واحد با دو دشمن وارد مبارزه نشوند، به ویژه آنکه «خوارج» با حکومت شام، سخت مخالف بودند و ممکن بود در یک جبهه همراهِ مؤمنانِ راستین، با شامیان وارد جنگ شوند; از همه اینها گذشته «خوارج» در مرکز حکومت «امیرمؤمنان(علیه السلام)» قرار داشتند و به آسانی می توانستند مرکز را ناامن کنند. مجموعه این جهات سه گانه سبب شد که امام(علیه السلام) این دستور حساب شده را نسبت به دورانِ بعد از خودش، به یارانش بدهد.

از اینجا جواب سؤال معروفی که بسیاری از «مفسّران نهج البلاغه» مطرح کرده اند و بعضاً پاسخ های دقیقی به آن نداده اند، روشن می شود و آن اینکه: امام(علیه السلام) چرا خودش با «خوارج» به مبارزه برخاست ولی یارانش را از مبارزه با «خوارج» نهی می کند؟ چرا خودش شمشیر در میان آنها می نهد و اصحاب خود را از این کار بر حذر می دارد؟

پاسخ این سؤال آن است که شرایط زمان امام(علیه السلام) با شرایط دورانِ بعد از او، بسیار متفاوت بود و فرمانده لایق و مدبّر کسی است که شرایط مبارزه را روز به روز، بلکه ساعت به ساعت در نظر بگیرد و هرگز جمود بر یک روش نداشته باشد.

از همه این امور گذشته، علّتی که امام(علیه السلام) برای این دستور ذکر می کند بسیار دقیق و لطیف است; می گوید: «در مقایسه خوراج با ظالمان شام، نباید فراموش کنید که اینها افراد نادانی بودند که به گمان خود به طلب حق برخاستند ولی بر اثر جهل و تعصّب، راه افراط را پیمودند و از حق تجاوز نمودند و در آن سوی حق قرار گرفتند. ولی معاویه و یارانش آگاهانه به دنبال باطل رفتند و به آن رسیدند.»

بنابراین، اگر بنا باشد انسان تنها با یکی از این دو دشمن مبارزه کند و توانایی بر پیکار هر دو نداشته باشد کدام را باید انتخاب نماید؟ بی شک باید گروه دوم را برای مبارزه برگزیند و هر گاه از مبارزه با او فراغت حاصل شد، به مبارزه با گروه باطل اوّل برخیزد.

در حدیثی که «مبرّد» آنرا در «کامل» نقل کرده چنین می خوانیم که: بعد از شهادتِ «امیرمؤمنان علی(علیه السلام)» افرادی از سران «خوارج»، با همکاری پیروان خود بر معاویه شوریدند و این در حالی بود که «معاویه» در کوفه بود، و «امام حسن(علیه السلام)» از کوفه خارج شده و عزم مدینه داشت; معاویه کسی را به خدمت «امام حسن(علیه السلام)» فرستاد که مبارزه با «خوارج» را برعهده بگیرد; «امام حسن(علیه السلام)» در جواب فرمود: «من از جنگ با تو خودداری کردم برای حفظ خون های مسلمین، آیا از طرف تو با گروهی جنگ کنم که تو به کشته شدن از آنها سزاوارتری!»(1) هدف امام از این جواب، آن بود که «خوارج» هر چند گمراهند، امّا ضلالت و گمراهی آنها کمتر از «معاویه» و همدستان اوست.

جالب اینکه علی(علیه السلام) به دست خوارج شهید شد و این جنایت بزرگ در جهان اسلام بوسیله آنها رخ داد و این کار در زمان خود آن حضرت نیز پیش بینی شده بود، با این حال امام(علیه السلام) هرگونه انتقام جویی نسبت به آنها را رد می کند و حتّی از مبارزه با آنان بعد از خودش نهی می فرماید و این یکی از نشانه های بارز عدالتِ آن حضرت است که در تاریخ زمامداران جهان، کمتر نظیر آن دیده شده است.

بدیهی است این دستورِ امام(علیه السلام) ناظر به زمانی است که «خوارج» دست به شرارت و ناامنی در شهرهای مسلمین نزنند و اگر مرتکب این کار می شدند می بایست به عنوان «محارب» و «مفسد فی الأرض» با آنها جنگید.


نکته ها:

1- گمراهتر از خوارج!

بی شک «خوارج» - با اوصاف و احوالی که در پایان جلد دوم درباره آنها ذکر شد و مطالب بیشتری که غالب مورّخان اسلام پیرامون عقاید و اوصاف و زندگی آنها نوشته اند- گروهی بسیار گمراه و سنگدل و خطرناک و منحرف بودند، ولی امام(علیه السلام) در خطبه بالا «معاویه» و یارانش را از آنها گمراهتر می شمرد که اگر تنها توان مبارزه با یکی از این دو گروه باشد، اولویّت را در مبارزه با «معاویه» و همدستانش می داند.

«ابن ابی الحدید» در «شرح نهج البلاغه» خود در شرح و تبیین این مسأله چنین می گوید: «بسیاری از اصحاب ما نسبت به اعتقادات دینی «معاویه» خرده گرفته اند و تنها به تفسیق او قانع نیستند بلکه او را مسلمان نمی دانند و از او سخنان و جمله هایی نقل کرده اند که گاه در لا به لای کلامش ظاهر می شد و دلیل بر بی ایمانی او بود، از جمله اینکه «زبیر بن بکّار» که نه شیعه بود و نه معاویه را متّهم می ساخت (به گواهی اینکه با علی(علیه السلام) میانه خوبی نداشت و از آن حضرت دوری می کرد.) می گوید: «فرزند «مغیرة بن شعبه» می گوید همراه پدرم نزد «معاویه» رفته بودیم و پدرم غالباً نزد او می رفت و با او سخن می گفت و هنگامی که باز می گشت عقل و هوش سرشار او را می ستود. ولی شبی از شب ها از نزد «معاویه» بازگشت، در حالی که بسیار ناراحت بود حتّی شام نخورد و بسیار غمگین به نظر می رسید! مدّتی انتظار کشیدم امّا حالش همانگونه بود; گمان کردم ما کار خلافی انجام دادیم. گفتم چرا امشب این چنین ناراحتی؟ گفت: فرزندم «جِئْتُ مِنْ عِنْد أَکْفَرِ النَّاس وَ أَخْبَثِهِمْ; از نزد کافرترین و خبیث ترین مردم می آیم!» گفتم مگر چه شده است؟ گفت: امشب با معاویه خلوت کرده بودم به او گفتم: «سنّی از تو گذشته است اگر عدالت پیشه کنی و نیکوکاری را گسترش دهی به جاست، تو بزرگ شده ای اگر نسبت به برادرانت از «بنی هاشم» نیکی کنی و صله رحم به جای آوری بسیار شایسته است; زیرا آنها امروز برای تو خطری محسوب نمی شوند و این نیکوکاری ثواب دارد و نام تو به نیکی در تاریخ اسلام باقی می ماند.»

«معاویه» (عصبانی شد و) گفت: چه نامی از من باقی بماند! «ابوبکر» مدّتی عهده دار خلافت بود و عدالت پیشه کرد و کارهای مهمّی انجام داد، امّا همین که از دنیا رفت نام او هم از خاطره ها محو شد، تنها مردم می گویند: «ابوبکر چنین و ابوبکر چنان!» سپس عمر به خلافت رسید و ده سال در پیشرفت اسلام در جهان تلاش و کوشش کرد، او هم که از دنیا رفت نام او هم برچیده شد، جز اینکه می گویند: «عمر چنین و عمر چنان!» ولی در مورد «ابن ابی کبشه(2) (پیامبر اسلام) همه روز پنج بار مردم فریاد می کشند: «أَشْهَدُ أنّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» (و پیوسته نام او را با عظمتِ هر چه بیشتر، زنده نگه می دارند) با این حال چه عملی از من باقی می ماند و چه نام و خاطره ای در تاریخ از ما وجود خواهد داشت، ای بی پدر!، سپس افزود: «لاَ وَاللَّهِ إِلاَّ دَفْناً دَفْناً; نه به خدا سوگند! هیچ راهی جز این نیست که این نام (نام پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)) دفن شود و از خاطره ها محو گردد»!(3)»

(این سخن بود که «مغیرة بن شعبه» را که خود مرد منحرفی بود چنان ناراحت ساخت که نه تنها «معاویه» را تکفیر نمود، بلکه او را از کافرترین مردم شمرد!).

«ابن ابی الحدید» پس از نقل این سخن به تجزیه و تحلیل درباره کارهای «معاویه» می پردازد و زندگی اَشرافی و طاغوتی او را ترسیم می کند و خلافکاری های او را یکی بعد از دیگری، بر می شمرد به گونه ای که برای هر ناظرِ بی طرف، تردیدی در فساد «معاویه» از نظر اعتقاد و عمل، باقی نمی ماند و شاهد روشنی برای گفتار امام در بالاست که مبارزه با او را در اولویّت قرار می دهد.

از جمله این که می گوید: «اَعمال مخالف و آشکارای «معاویه» از قبیل: پوشیدن حریر، استعمالِ ظروفِ طلا و نقره، جمع آوری غنایم برای خود، اجرا نکردن حدود و مقررّات اسلام درباره اطرافیان و کسانی که مورد علاقه اش بودند، ملحق کردن «زیاد» را به خود و او را برادر خود خواندن، با اینکه پیغمبر(صلی الله علیه وآله) فرموده بود: «أَلْوَلَدُ لِلْفِرَاش وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ; فرزند به همسر ملحق می شود و سهم زناکار سنگسار شدن است» کشتن «حُجْر بن عدی» و یاران پاک او، توهین به ابوذر و او را سوار بر شتر برهنه کردن و فرستادنش به مدینه، ناسزا گفتن به «امیرمؤمنان علی»(علیه السلام) و «امام حسن»(علیه السلام) و «ابن عباس» بر روی منابر، ولیعهد قرار دادن «یزید» شراب خوار و قمارباز و... همه و همه دلیل بر کفر و الحاد او است!

«ابو درداء» می گوید: «به معاویه گفتم از پیغمبر(صلی الله علیه وآله) شنیدم هر کس از ظرف طلا و نقره بیاشامد آتش جهنم درونش را فرا خواهد گرفت»; «معاویه» گفت: «أمَّا أَنَا فَلاَ أرَی بذلِکَ بَأْساً; امّا من برای آن ایرادی نمی بینم».

«ابو درداء» پاسخ داد: عجبا! من از پیامبر(صلی الله علیه وآله) نقل می کنم او رأی شخص خود را اظهار می کند! من دیگر در سرزمینی که تو هستی نخواهم ماند(4).»

2- حق طلبان گمراه و باطل گرایان آگاه!

در سخن بالا دیدیم که امام(علیه السلام) در مقایسه «خوارج» با لشکر شام و پیروان «معاویه» خوارج را بر آنها ترجیح می دهد و چنین استدلال می فرماید که: «خوارج به پندار خود، دنبال حق بودند ولی خطا کردند (وبر اثر جهل و لجاجت و تعصّب) از حق تجاوز کردند و در طرف افراط قرار گرفتند، ولی معاویه و پیروانش آگاهانه به دنبال باطل رفتند و به آن رسیدند».

این مقایسه مخصوص به عصر و زمان آن حضرت نیست; بلکه در هر زمانی این دو گروه یافت می شوند. هم اکنون گروههایی از دشمنان اسلام را می شناسیم که آگاهانه به سوی باطل می روند و کمر به محو اسلام و مسلمین بسته اند; در حالی که گروههایی هستند خواهانِ حقّ اند امّا به علل گوناگون به آن نمی رسند; آنها نیز در مقابل مسلمین قرار می گیرند.

مسلمین نباید هر دو گروه را یکسان بشمرند بلکه در مبارزاتِ خود، اولویّت را برای گروه اوّل قائل شوند; زیرا در برابر گروه اوّل - که آگاهانه راه فساد و باطل را انتخاب کرده اند - راهی جز مبارزه مسلّحانه نیست; در حالی که گروه دوم، بیش از هر چیز نیاز به ارشاد و آموزش و کارهای فرهنگی دارند. به همین دلیل، در میدان «نهروان» پس از بیاناتِ گیرایِ امیرمؤمنان علی(علیه السلام) اکثریت قاطعِ خوارجِ نهروان، توبه کردند و به سوی حضرت بازگشتند و از «دوازده هزار نفر» جمعیّت، «هشت هزار نفر» در کنار پرچمی که امام(علیه السلام) برای توبه کاران برافراشته بود گرد آمدند.(5)


پی نوشت:

  1. «شرح نهج البلاغه علاّمه خویی» جلد 4، صفحه 383; «کامل مبرّد» جلد 2، صفحه 1164. 

  2. «علاّمه مجلسی» در «بحارالانوار» در شرح این مطلب که چرا «معاویه» از پیغمبر به «ابن ابی کبشه» یاد کرد می گوید: «مشرکان عرب پیامبر را به این نام می نامیدند و او را تشبیه به «ابن ابی کبشه» که مردی از طائفه «خزاعه» بود و با طائفه «قریش» در مسأله بت پرستی مخالف بود می نمودند.» (بحارالانوار، جلد 18، صفحه 213.)

  3. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 5، صفحه 129. 

  4. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 5، صفحه 13

  5. سند خطبه: این کلام امیرمؤمنان علی علیه السلام در« محاسن بیهقی» و« مروج الذّهب مسعودی» و« کامل مبرّد» و« علل الشرایع صدوق» و« تهذیب شیخ طوسی» آمده است.( مصادر نهج ‏البلاغه، جلد 2، صفحه 40)