[hadith]فَیَا عَجَباً عَجَباً، وَ اللَّهِ یُمِیتُ الْقَلْبَ وَ یَجْلِبُ الْهَمَّ مِنَ اجْتِمَاعِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَی بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ، فَقُبْحاً لَکُمْ وَ تَرَحاً حِینَ صِرْتُمْ غَرَضاً یُرْمَی یُغَارُ عَلَیْکُمْ وَ لَا تُغِیرُونَ وَ تُغْزَوْنَ وَ لَا تَغْزُونَ وَ یُعْصَی اللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ؛ فَإِذَا أَمَرْتُکُمْ بالسَّیْرِ إِلَیْهِمْ فِی أَیَّامِ الْحَرِّ قُلْتُمْ هَذهِ حَمَارَّةُ الْقَیْظِ أَمْهِلْنَا یُسَبَّخْ عَنَّا الْحَرُّ وَ إِذَا أَمَرْتُکُمْ بالسَّیْرِ إِلَیْهِمْ فِی الشِّتَاءِ قُلْتُمْ هَذهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ أَمْهِلْنَا یَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ؛ کُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ، فَإِذَا کُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ تَفِرُّونَ فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ مِنَ السَّیْفِ أَفَرُّ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص: 163-157

 

آنها در باطل خود متّحدند و شما در حقّتان پراکنده!

در این بخش از خطبه، امام به تحلیل دیگری درباره عوامل شکست و عقب نشینی مردم کوفه و عراق، توأم با ملامت و سرزنش می پردازد، باشد که با این بیان روح خفته آنها را بیدار کند و پیش از آن که اوضاع کشور آنها، بدتر شود بپا خیزند و به دفع دشمن بپردازند.

نخست می فرماید: «شگفتا، شگفتا! به خدا سوگند! قلب را می میراند و غم و اندوه را (به روح انسان) سرازیر می کند که آنها (شامیان غارتگر) در مسیر باطل خود، چنین متّحدند و شما، در طریق حقّتان، این گونه پراکنده و متفرّق; «فَیَا عَجَباً!(1) عَجَباً ـ وَ اللهِ ـ یُمِیتُ القَلْبَ وَ یَجْلِبُ الْهَمَّ مِنِ اجْتِمَاعِ هؤُلاَءِ القَوْمِ عَلَی بَاطِلِهمْ، وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ!»

همیشه، تعجّب و شگفتی، از اموری است که با جریان طبیعی، سازگار نیست و علل ناشناخته یا نامأنوسی دارد. طبیعت امر چنین اقتضا می کند که طرفداران حق به خاطر ایمان محکمی که به آن دارند، محکم بایستند و از آن دفاع کنند، ولی طرفداران باطل چون انگیزه نیرومندی برای دفاع از آن ندارند، نسبت به حمایت از آن سست و ناتوان باشند، ولی اگر دیدیم طرفداران حق پراکنده و بی اراده و سست و ضعیفند، امّا طرفداران باطل متّحد و منسجم و در راه خود مصمّم هستند، سبب شگفتی می شود.

اهل عراق، پیشوایشان علی (علیه السلام) بود که گذشته از وصیّت مُسَلّم پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ولایت او، همه مردم مکّه و مدینه، از مهاجران و انصار و غیر آنها و غالب مناطق دیگر، با او بیعت کردند و دلائل حقّانیتش، از افکار و اعمال و زهد و عدالتش نمایان بود، امّا غارتگران شام به دنبال مردی طغیانگر و جاه طلب که سوابق زشت خاندان او در اسلام و جاهلیت، بر کسی پوشیده نبود، سر به شورش در برابر امام بر حق برداشته بودند با این حال آیا جای تعجّب نیست که آنها پشت سر پیشوای خود بایستند و اینها این چنین پیمان شکنی کنند؟!

اینجاست که امام، شدیداً ناراحت می شود و آنها را زیر شلاّق سرزنش و ملامت می گذارند; چرا که سزاوار چنین سرزنش تند و تلخی بودند، می فرماید: «روی شما زشت باد! و همواره غم و اندوه قرینتان باشد! چرا که (آن چنان سستی و پراکندگی به دشمن نشان دادید که) هدف تیرها قرار گرفته اید; (فَقُبْحاً لَکُمْ وَ تَرَحاً(2)، حِینَ صِرْتُمْ غَرَضاً یُرمَی).

پی درپی، به شما حمله می کنند و شما به حمله متقابل دست نمی زنید، (یُغَارُ عَلَیْکُمْ وَ لاَتُغِیرُونَ).

با شما می جنگند و شما، با آنها پیکار نمی کنید! (وَ تُغْزَونَ وَ لاتَغْزُونَ).

آشکارا، معصیت خدا می شود و شما با اعمال نادرستتان به آن رضایت می دهید! (وَ یُعْصَی اللهُ وَ تَرْضَوْنَ!).

در واقع امام (علیه السلام) دلیل سرزنش خود را نسبت به آنان، در این چند چیز خلاصه می کند که ریشه همه یک امر است و آن سستی و تنبلی و بی تفاوتی به خرج دادن است تا آنجا که دشمن، چنان جسور می شود که پی درپی حمله می کند غارت می کند، و خون بی گناهان را می ریزد و آنها تماشاچی این صحنه های غم انگیز و زشت و ناروا هستند!

سپس امام (علیه السلام) انگشت روی یک دلیل روشن بر محکومیت آنان، به خاطر سستی و بی ارادگی و ضعف و ناتوانیشان گذارده، می فرماید: «هرگاه در ایّام تابستان، فرمان حرکت به سوی دشمن را دادم، گفتید: «اکنون، شدّت گرما است; اندکی ما را مهلت ده تا سوز گرما فرونشیند»! و اگر در زمستان، این دستور را به شما دادم، گفتید: «اکنون، هوا فوق العاده سرد است، بگذار سوز سرما آرام گیرد! (فَإِذَا أَمَرْتُکُمْ بالسَّیْرِ إِلَیْهِمْ فِی أَیَّامِ الحَرِّ قُلْتُمْ: هذهِ حَمَارَّةُ(1) الْقَیْظِ(2); أَمْهِلْنَا یُسَبَّخُ(3) عَنَّا الحَرُّ. وَ إِذَا أَمَرْتُکُمْ بالسَّیْرِ إِلَیْهِمْ فِی الشِّتَاءِ، قُلْتُمْ: هذهِ صَبَارَّةُ(4) الْقُرِّ، أَمْهِلْنَا یَنْسَلِخْ(5) عَنَّا الْبَرْدُ!)

ولی همه اینها، بهانه هایی است برای فرار از گرما و سرما; (کُلُّ هذا فِراراً مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ).(6)

جایی که از سرما و گرما (این همه وحشت دارید) و فرار می کنید، به خدا سوگند! از شمشیر (دشمن) بیشتر (وحشت دارید و) فرار خواهید کرد; (فَإِذَا کُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ تَفِرُّونَ، فَأَنْتُمْ ـ وَ اللهِ ـ مِنَ السَّیْفِ أَفَرُّ!)

گویی میدان جنگ باید در فصل بهار باشد، آن هم در میان دشت های پر از گل و مرغزارها، همراه پرندگان خواننده و چشمه سارها و نسیمِ لطیف و روح افزا! آن گاه سربازان بنشینند و دشمنان را با اشاره چشم و ابرو بر خاک بیندازند!

این بی خبران، تاریخ اسلام را که زمان چندانی از آن نگذشته بود، به کلّی، فراموش کرده بودند که یاران پیامبر فاصله میان مدینه و میدان تبوک را در آن گرمای سوزان تابستانِ بیابان حجاز با پای برهنه روی سنگ های تفتیده از تابش آفتاب، با نداشتن آب و آذوقه کافی پیمودند و در جنگهای دیگر نیز سخت ترین ناملایمات را تحمّل کردند و مانند شیر ژیان، بر دشمن حمله کردند! اگر آنها می خواستند مانند کوفیان سستْ عنصر، ملاحظه سرما و گرما کنند، هرگز درختِ تنومند اسلام بارور نمی شد و به ثمر نمی نشست. نه تنها در اسلام بلکه در هیچ نقطه ای از دنیا، سربازان سُست و نازپرورده و ترسو و پراکنده پیروز نشدند، بلکه همیشه، ذلیل و حقیر و شکست خورده بودند.

در واقع سخن آنها، شباهت زیادی با سخن کفّار و منافقان داشت که می گفتند: (لاتَنْفَرِوا فِی الْحَرِّ); «در گرمای تابستان (به سوی میدان جهاد) حرکت نکنید!» که قرآن، در پاسخ آنها می گوید: «قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أشَدُّ حَرّاً لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ»; بگو: آتش دوزخ از این گرمتر است، اگر می دانستند.(9)

در واقع، کوفیان که با این گونه اظهارات واهی، از جهاد با دشمن خونخوار و سنگدل، طفره می رفتند، گرفتار نوعی نفاق بودند، نفاقی که از ضعف ایمان آنها به مبانی اسلام و پیشوایشان، امیرمؤمنان علی (علیه السلام) سرچشمه می گرفت.

به هر حال، مجاهدان واقعی که در صحنه های نبرد می جنگند و می جوشند و می خروشند و پیروز می شوند، کسانی هستند که نه به مشکلات آب و هوا می اندیشند و نه به مشکلات مسیر راه و میدان نبرد. بی شک، اگر دشمن، احساس کند که جنگجویان مخالف، مثلا از جنگیدن در سوز سرما و گرما پرهیز دارند، درست حمله خود را در همان زمان شروع می کند و با استفاده از این نقطه ضعف، وسیله پیروزی خویش را فراهم می سازد.


نکته:

این همه سرزنش، برای چیست؟

با مطالعه این فراز از کلام مولا امیرمؤمنان علی (علیه السلام) این سؤال به ذهن می آید که «چرا آن پیشوای مدیر و مدبّر چنین حملات شدید و تندی نسبت به مردم کوفه می کند و آنها را به شدّت زیر ضربات شلاّق های سرزنش و ملامت قرار می دهد ـ و در فراز بعد هم، فراتر می رود و به آنها می فرماید: «من، دوست داشتم که هرگز شما را نمی دیدم و نمی شناختم... خدا، شما را بکشد که این قدر خون به دل من کردید!»

ولی اگر در تاریخ کوفه و کوفیان و عهدشکنی ها و نفاق افکنی ها و بی وفایی ها و سستی و ضعف آنها بیشتر مطالعه کنیم، فلسفه این سرزنشهای تند و شدید را در می یابیم. گویی، امام (علیه السلام) این سخنان را به عنوان آخرین راه درمان و چاره برای این بیماران کوردل، انتخاب فرموده است; همان کسانی که غیرت آنها در برابر هیچ چیز به جوش نمی آمد و انواع تحقیرها و تحمیلها را از دشمن پذیرا می شدند! امام (علیه السلام) می خواهد از این راه، دست به کاری بزند که اگر کمترین احساسی در جان آنها است، به پاخیزند و به حرکت درآیند و به مقابله با دشمن بشتابند. استفاده از این راه، از نظر روانشناسی، در برابر بعضی از گروه ها کارساز است.

این سخنان، در واقع، سخن کسی است که از پیروانِ سست عنصر مأیوس شده و برای بیدار کردن آنها جز استفاده از این کلمات تند، راهی نمی بیند و عجب این که آنها با این همه تازیانه های سخن نیز بیدار نشدند و هنگامی که از آنها برای تشکیل لشکر و حرکت به سوی دشمن دعوت فرموده جز گروه اندکی لبیک نگفتند! به همین دلیل امام (علیه السلام) ناچار شد که افرادی به روستاها و آبادی های اطراف فرات بفرستد و از آنها ـ که مردمانی جنگجو و وفادار به امام (علیه السلام) بودند ـ برای بسیج لشکر دعوت کند.

در واقع کوفیان در این برهه از تاریخ خود شباهتی به قوم لجوج بنی اسرائیل در عصر موسی(علیه السلام) که هر چه آنها را تشویق برای حمله به دشمنانشان در بیت المقدس کرد، آنها گفتند: «ما از آنان وحشت داریم و تا آنان در بیت المقدس هستند، ما هرگز وارد آن نمی شویم. ما همین جا نشسته ایم، تو و پروردگارت بروید و بیت المقدس را فتح کنید! «قالُوا یا مُوسی اِنَّ فیهَا قَوْماً جَبّارینَ وَ إِنّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتّی یَخْرُجُوا مِنْها فَاِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَاِنّا داخِلوُنَ...فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا اِنّا هاهُنا قاعِدُونَ».(10)


پی نوشت:

1 ـ یا عَجَباً عَجَباً، بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند که جمله «فَیا عَجَباً عَجَباً!» در اصل، «عَجِبْتُ عَجَباً...» بوده است، یعنی منصوب به عنوان مفعول مطلق است. این احتمال نیز داده شده است که عجباً نخستین، از قبیل مفعول مطلق و دومی تکرار و تأکید باشد. (شرح نهج البلاغه، ابن میثم، جلد 2، صفحه 36) بعضی نیز گفته اند که در تقدیر، «یا عَجَبی اِحْضِرْ; ای شگفتی من! حاضر شو». بوده است. (شرح نهج البلاغه، علامّه خویی، جلد 3، صفحه 392)، این تفسیر با منادی واقع شدن «عجباً»، تناسب بیشتری دارد.

2 ـ تَرَحاً، به معنای «اندوه و حزن» و در واقع در این جمله، امام (علیه السلام) به آنها نفرین می کند که همواره قرین حزن و اندوه گردند.

3 ـ «حمارة» از مادّه «حمر» به معنای «رنگ قرمز» است. به همین جهت به گرمای سوزان تابستان، حمارة گفته می شود. گویی از شدت گرما، مانند آتش سرخ و سوزان است.

4 ـ «قیظ» (بر وزن فیص) به معنای «شدت گرمای تابستان» است. بنابراین اضافه «حماره» به «قیظ» نوعی تأکید در گرما را می رساند.

5 ـ «یسبّخ» از مادّه «سبخ» است به معنای «فراغت از چیزی یا تخفیف» آن است و در این جا به معنای «فرو نشستن سوز گرما» است.

6 ـ «صبارّه» از مادّه «صبر» در اصل، به معنای «حبس و نگهداری چیزی» است و شکیبایی را، به همین مناسبت، صبر می گویند. و شدّت سرما را که «صبارّه» می گویند، از این جهت است، که انسان را از کار و فعالیّت باز می دارد.

7 ـ «ینسلخ» از مادّه «سلخ» و در اصل، به معنای «پوست کندن» است و سلاّخ را به همین جهت، سلاّخ می گویند که پوست حیوان را می کند آن گاه این کلمه، به «جدا ساختن هر چیزی» اطلاق شده است و در جمله بالا اشاره به فرونشستن سوز سرما است.

8 ـ «قرّ»، به گفته مقیاس، به دو معنا آمده: نخست: سرما، و دوم جای گرفتن و استقرار در مکان است. بعید نیست که معنی نخست، به معنای دوم بازگردد، چرا که سرمای شدید، انسان را از کار باز می دارد.

9 ـ سوره توبه، آیه 81.

10 ـ سوره مائده، آیات 22 ـ 24.