[hadith]صفته قبل البیعة له: 

فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی مُعِینٌ إِلَّا أَهْلُ بَیْتِی، فَضَنِنْتُ بهِمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ أَغْضَیْتُ عَلَی الْقَذَی وَ شَرِبْتُ عَلَی الشَّجَا، وَ صَبَرْتُ عَلَی أَخْذ الْکَظَمِ وَ عَلَی أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص: 120-115

 

صبر جانکاه:

امام (علیه السلام) در این فراز از خطبه، به حوادثی که بعد از رحلت پیامبر اسلام واقع شد، مخصوصاً، داستان خلافت، اشاره کوتاه و پرمعنایی می کند و دلیل قیام نکردن خود را برای گرفتن حق مسلّم خویش، یعنی خلافت رسول الله ـ که در واقع حق مسلمانان بود ـ بیان می کند، می فرماید: «من، نگاه کردم و دیدم (برای گرفتن حق خود و مسلمانان) یار و یاوری جز خاندانم ندارم; فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی مُعِینٌ إِلاَّ أَهْلُ بَیْتِی».

واضح است که قیام در مقابل آن گروه متشکّل ـ که به شهادت تواریخ، قبل از رحلت پیامبر اسلام، برای نیل به خلافت، برنامه ریزی کرده بودند ـ به اتّکای چند نفر و یاورانی معدود و محدود، با هیچ منطقی سازگار نبود; زیرا چنین قیامی نه تنها به نتیجه نمی رسید، بلکه سبب می شد گروهی از بهترین افراد خاندان پیامبر نیز کشته شوند و به علاوه، ممکن بود این درگیری، سبب شود که شکافی در میان مسلمانان ایجاد گردد و منافقان ـ که در انتظار چنین حوادثی بعد از رحلت پیامبر بودند ـ از آن بهره گرفته، موجودیت اسلام را به خطر بیندازند. به همین دلیل، امام، سکوت دردآلود را، بر قیامی که این همه خطر داشت، ترجیح داد.

به همین دلیل، امام، در ادامه سخن خویش می فرماید: «من قیام نکردم; چرا که به مرگِ آنان راضی نشدم و این، در حالی بود که چشم بر خاشاک فرو بستم و با گلویی که استخوان در آن گیر کرده بود (جرعه تلخ حوادث را) نوشیدم و بر نوشیدن این جرعه ـ که تلخ تر از حَنَظْل بود ـ شکیابی کردم; وَ أَغْضَیْتُ(1) عَلَی القَذی(2)، وَ شَرِبْتُ عَلَی الشَّجَا(3)، وَ صَبَرْتُ عَلَی أَخْذ الْکَظَمِ(4)، وَ عَلی أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ(5). 


نکته ها:

1 ـ طوفانهایی که بعد از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) رخ داد

این تعبیرات، همانند تعبیراتی است که در خطبه سوم، خطبه شقشقیّه آمده است، بلکه از آن شدیدتر است و نشان می دهد که علی (علیه السلام) در آن دوران 25 ساله ای که او را از تصدّی خلافت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) باز داشته بودند، ساعت ها و روزهای بسیار تلخ و دردناکی را می گذارند. نه به خاطر این که در رأس حکومت نیست، چرا که خودش، صریحاً، بی اعتنایی خویش را به این امر، در خطبه های متعدّد بیان کرده و روشن ساخته است که این مقام، تنها، یک مسؤولیت الهی است، نه وسیله ای برای افتخار و مباهات، بلکه برای این، شدیداً، ناراحت بود که می دید، مردم، تدریجاً از روح اسلام دور می شوند و بسیاری از سُنَن جاهلی، زنده می شود و سرانجام همان شد که تاریخ نشان داد; یعنی معاویه به حکومت رسید و خلافت رسول الله را به نوعی سلطنت خودکامه پر زرق و موروثی تبدیل کرد و بعد از او یزید و یارانش بر آن تخت نشستند. و مرتکب اعمالی شدند که در بدترین حکومت های خودکامه کم نظیر است.

تعبیرات پرمعنای امام (علیه السلام) در این جمله ها، نشان می دهد که چگونه تبلیغات گسترده و شدید سردمداران حکومت، از یک سو، و تهدید و اِرعاب مردم، از سوی دیگر، امام (علیه السلام) را که شایسته ترین فرد برای خلافت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و از سوی پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نیز برای همین منصب تعیین شده بود، به انزوا کشاند تا آنجا که جز اهل بیتش، کسی، به عنوان یار و یاور، برای او باقی نمانده بود! در حدیث معروفی که مورخان نقل کرده اند، می خوانیم که علی (علیه السلام) می فرمود: «لَو وَجَدْتُ أَربَعینَ ذَوِی عَزم لَقاتَلْتُ; اگر چهل نفر از افراد بااراده و مصمّم می یافتم، همراهِ آنها، پیکار می کردم (و اجازه نمی دادم حکومت اسلامی را از مسیری که پیامبر (علیه السلام) تعیین کرده بود، منحرف سازند).(6)»

و نیز این تعبیرات نشان می دهد که حامیان خلافت، حتی از کشتن اهل بیت امام(علیه السلام) نیز اِبا نداشتند چرا که می فرماید: «فَضَنَنْتُ بهم عَنِ الْمَوتِ; من، دریغ داشتم که آنان را به کام مرگ بفرستم.» و این، به راستی عجیب و وحشتناک است! هر چند این گونه مسائل مهم اخلاقی، در عالم سیاست و حکومت، شگفت انگیز نیست!

این احتمال نیز وجود دارد که حامیان متعصّب خلافت، منتظر بهانه ای بودند تا فرزندان امام (علیه السلام) را که احتمال جانشینی آنان را در آینده می دادند، از میان بردارند تا کسی برای تصدّیِ پُست خلافت، از اهل بیت باقی نماند.

اما این که این دوران، تا این حد در کام امام (علیه السلام) تلخ و ناگوار بود و در حقیقت، سخت ترین روزهای عمر امام (علیه السلام) همین ایام بود که در گوشه خانه نشسته و ناظر اَعمالِ بی رویه ای بود که به نام حکومت اسلامی انجام می گرفت، اعمالی مانند تحریف عقاید و اشتباه در فهم احکام اسلام و ارتکاب انواع تبعیضات و بی عدالتی ها و سرانجام، تبدیل حکومت اسلامی به سلطنت خودکامه ای، همانند سلطنت فرعون و قیصر و کسرا.

پاسخ این سؤال را، باید در نامه 62 نهج البلاغه، یافت. آنجا، امام می فرماید: «به خدا سوگند! من، هرگز باور نمی کردم و به خاطرم خطور نمی کرد که عرب، بعد از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگرداند و آن را بعد از حضرتش، از من دور سازد! تنها چیزی که مرا ناراحت کرد، اجتماع مردم اطراف فلان شخص بود که با او بیعت کردند (کسی که من، او را شایسته این مقام نمی دیدم و مشکلات عظیم جامعه اسلامی را در دوران حکومت وی، بوضوح پیش بینی می کردم). من، دست روی دست گذاشتم و از بیعت خودداری کردم. (نه توان مخالفت بود و نه جای همکاری) تا این که با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و می خواهند دین محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را نابود سازند. (اینجا بود) ترسیدم اگر اسلام و اهل آن را یاری نکنم، شاهد شکاف در بنیان نیرومند اسلام یا محو آن بوده باشم که مصیبتش برای من، از رها ساختن خلافت و حکومت، بسیار سنگین تر بود... لذا، برای دفع این حوادث، به پا خاستم تا باطل از میان رفت و دین اسلام از خطر (خطر منافقان و دشمنان اسلام) رهایی یافت ...; فَنَهَضْتُ فی تِلْکَ الاَْحداثِ حَتّی زاحَ الْباطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدّینُ وَ تَنَهْنَهَ.»

این تعبیرات، نشان می دهد که امام (علیه السلام) در آن دوران در میان دو مسأله ناگوار گرفتار بود: در یک سو، از دست رفتن حقِّ مسلّم خودش و مسلمانان را مشاهده می کرد، حقّی که با از بین رفتنش، انحرافات عجیبی پیدا شد، و از سوی دیگر، توطئه شدید منافقان و دشمنان اسلام را می دید که برای نابودی و محو اسلام، کمر بسته بودند و سوگند خورده بودند. و امام (علیه السلام) بر اساس قاعده منطقی و عقلانی و شرعیِ اهمّ و مهم، به یاری اسلام شتافت و در برابر مشکل نخست، دندان بر جگر گذاشت و ناراحتی ها را تحمّل کرد.

2 ـ آیا امام (علیه السلام) با خلیفه اول بیعت کرد؟

در این که موضع علی (علیه السلام) در برابر خلیفه نخست و تصمیمی که در سقیفه بنی ساعده گرفته شد، چه بوده است، در میان مورّخان و محدّثان، گفتوگو است. دانشمندان و علمای شیعه و اهل سنت، در این مسأله، اتفاق نظر ندارند. شارح بحرانی می گوید: غالب علمای شیعه را عقیده بر این است که علی (علیه السلام) از بیعت با خلیفه نخست خودداری کرد و گروهی از بنی هاشم نیز در این مسأله با او هم صدا بودند، ولی سرانجام، گروهی آمدند و آنها را به اجبار، نزد ابوبکر بردند و امام (علیه السلام) و سایر بنی هاشم، از روی اکراه، بیعت کردند.

مطابق قول دیگر، امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در خانه ماند و بیرون نیامد. آنها نیز چون احساس کردند که او، تنها است و اقدامی ضد آنان نمی کند، از آن حضرت، صرف نظر کردند.

در اینجا نظر دیگری است که غالب محدّثان اهل سنّت طرفدار آن هستند و آن این که امام (علیه السلام) شش ماه از بیعت خودداری کرد تا فاطمه زهرا (علیها السلام) بانوی اسلام، دیده از جهان بربست. بعد از آن آمد و از روی اختیار، بیعت کرد.

مرحوم شرف الدّین در المراجعات، در اینجا، تحلیل جالبی دارد. خلاصه آن، این است که امام (علیه السلام) می خواست از یک سو، حقِّ مسلّم خود را در خلافت و نص و وصیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را محترم بشمارد و از سوی دیگر، به منافقان و بداندیشان ـ که برای محو اسلام، در کمین نشسته بودند و اختلافات مهاجران و انصار نیز، زمینه را برای قدرت نمایی آنان فراهم می ساخت، ـ مجالِ عرضِ اندام ندهد. به همین دلیل، مدتی از بیعت خودداری کرد تا مسأله نخست، یعنی (مقامِ خلافت و امامت او)، تثبیت گردد و سپس برای حفظ اسلام و دفع شرّ منافقان، اقدام به بیعت کرد تا مسأله دوم روی ندهد.(7)

در بعضی از فرازهای نهج البلاغه نیز اشاره ای به این معنا دیده می شود.(8) باز، در ذیل خطبه ‏ها و نامه‏ های متناسب با این بحث، در این زمینه سخن خواهیم گفت، ان شاء اللّه تعالی.


پی نوشت:

1 ـ «أَغْضَیْتُ» از مادّه «غضی» و به معنای «نزدیک کردن پلک های چشم به هم» و به تعبیر دیگر «چشم فرو بستن» است. به همین جهت شب های تاریک و ظلمانی را، لیالی غاضیه می گویند.

2 ـ «قذی» (بر وزن قضا) به گفته مقاییس، مفهومی بر خلاف صفا و خلوص دارد و به همین جهت، به شیء آلوده ای که در آب بیفتد و آن را خراب کند، «قذی» می گویند و نیز به چیزهایی که در چشم می افتد و چشم را ناراحت می کند، «قذی» گفته می شود.

3 ـ «شجا» از مادّه «شجو» به معنای «سختی و شدت و اندوه و غم» است. این تعبیر، در مواردی که چیزی گلوگیر انسان می شود نیز به کار می رود.

4 ـ «کَظَم» (بر وزن غَضَب) از مادّه «کظم» است. به گفته راغب در مفردات، این کلمه، در اصل، به معنای «محل خروج تنفس» است و کظوم، به معنای «حبس نفس و سکوت» آمده است. این مادّه به معنای «بستن دهان مشک بعد از پر کردن از آب» نیز به کار رفته است و در خطبه بالا، اشاره به این است که با این که دشمن، گلوی مرا گرفته بود و می فشرد، من شکیبایی کردم.

5 ـ «علقم» به گفته مجمع البحرین، درختی است بسیار تلخ که به آن حنظل نیز گفته می شود و عَلْقَمه، به معنای «تلخی» آمده است.

6 ـ این روایت را، نصر بن مزاحم، از آن حضرت نقل کرده است; شرح نهج البلاغه، ابن میثم، جلد 2، صفحه 26; و شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 2، صفحه 22.

7 ـ المراجعات، نامه 84.

8 ـ نهج البلاغه، نامه 62.