[hadith]العرب قبل البعثة:

إِنَّ اللَّهَ [تَعَالَی] بَعَثَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه وآله) نَذیراً لِلْعَالَمِینَ وَ أَمِیناً عَلَی التَّنْزیلِ وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَب عَلَی شَرِّ دینٍ وَ فِی شَرِّ دَارٍ، مُنِیخُونَ بَیْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَیَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْکَدرَ وَ تَأْکُلُونَ الْجَشبَ وَ تَسْفِکُونَ دمَاءَکُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَکُمْ، الْأَصْنَامُ فِیکُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الْآثَامُ بکُمْ مَعْصُوبَةٌ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص: 114-103

و من خطبة له علیه السّلام و فیها یصف العرب قبل البعثة ثمّ یصف حاله قبل البیعة له امام علیه السّلام.

در این خطبه حال اعراب و چگونگی حیات و معیشت آنان را در پیش از بعثت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیان می دارد. آن گاه به شرح حال خویش در سالهای قبل از بیعت مسلمین با وی، می پردازد

.

خطبه در یک نگاه:

در این که انگیزه امام از ایراد این خطبه (یا به تعبیر دیگر، نگارش این نامه چه بوده است)، بعضی از محقّقان، معتقدند که بعد از اشغال مصر از سوی عمّال معاویه و شهادت محمد بن ابی بکر، گروهی، از آن حضرت خواستند تا نظر خود را نسبت به خلفای گذشته، بیان فرمایند. حضرت، در پاسخ فرمود: «آیا حالا، موقع این سؤال است؟ مگر خبر ندارید که مصر اشغال شده و شیعیان مرا کشته اند (چرا مسائل واجب و حیاتی را رها کرده، به مسائلی که وقت برای آن بسیار است، خود را مشغول کرده اید)؟» سپس فرمود: «من، نامه ای به دست شما می دهم که پاسخ سؤالات شما در آن است، ولی از شما می خواهم که حقوق از دست رفته مرا حفظ کنید. گاه تصوّر می شود که ذیل این خطبه که دعوت به جهاد می کند، منافات با این سخن دارد و نشان می دهد که این کلام، قبل از جنگ صفّین از آن حضرت صادرشده است، ولی ممکن است که این سخن، اشاره به جنگی باشد که حضرت، قبل از شهادت خود، مردم را برای آن آماده می ساخت، هر چند حادثه دردناک شهادت ایشان، مانع از اقدام به آن جنگ شد

.

به هر حال، این خطبه، از سه بخش تشکیل شده است: بخش نخست، به وضع عرب در عصر جاهلیت و در آستانه بعثت پیغمبر اکرم اشاره می کند و نشان می دهد که آنها گرفتار چه بدبختی ها و مشکلات عظیمی بودند که به برکت ظهور پیامبر اسلام، از آن رهایی یافتند

.

در بخش دوم، به حوادث بعد از رحلت پیامبر اشاره می کند که چگونه حقّ مسلّم آن حضرت، یعنی خلافت را از وی گرفتند و او را تنها گذاشتند و امام علیه السّلام (برای حفظ اسلام و قرآن) سکوت کرد، در حالی که سخت نگران و ناراحت بود

.

در بخش سوم، به داستان بیعت مشروط عمرو بن عاص با معاویه اشاره می کند که به آن همه صدمات جانی و مالی و اخلاقی بر مسلمانان منجر شد و در پایان خطبه، دستور می دهد که برای کوتاه کردن دست آن گروه ظالم و ستمگر، آماده نبرد شوند

.                    

عرب در عصر جاهلیت:

در این بخش از خطبه، امام (علیه السلام) به سراغ وضع عرب جاهلی می رود و ترسیم بسیار گویایی از زندگی آنها، در چهار بُعد فکری و عاطفی و اقتصادی و اجتماعی، ارائه می دهد که اگر تمام کتاب هایی را که درباره وضع عرب جاهلی نوشته شده است، بررسی کنیم، چیزی بیش از آن چه در این خلاصه آمده، در آنها نخواهیم یافت.

انتخاب این بحث، در آغاز خطبه، ظاهراً به این دلیل است که امام (علیه السلام) می خواهد گذشته قبل از اسلام مردم را، به خاطرشان بیاورد تا آن را با وضعی که بعد از بعثت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) پیدا کردند، مقایسه کنند و قدر و ارزش آن را بشناسند و این سرمایه گران بها را با اختلافات و پراکندگی ها و پیروی از هوا و هوس، از دست ندهند، چرا که ارزش نعمت ها، تنها، در مقایسه با فقدان آنها روشن و آشکار می شود.

حضرت، در آغاز می فرماید: «خداوند، محمد(صلی الله علیه وآله وسلم)، را به رسالت مبعوث کرد تا جهانیان را بیم دهد (و از کیفر الهی که در انتظار طاغیان و منحرفان از راه حق و عدالت است، بترساند) و او را امین بر آیات کتاب خود قرار دهد; (إِنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمّداً(صلی الله علیه وآله وسلم)، نَذیراً لِلْعالَمینَ وَ أَمیناً عَلَی التَّنْزیلِ.)

قابل توجه این که امام (علیه السلام) در این جمله، فقط، بر «نذیر (بیم دهنده) بودن» پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) تکیه کرد، با این که می دانیم آن حضرت، هم بشیر است و هم نذیر، همان گونه که در قرآن مجید، کراراً، این دو صفت، کنار هم قرار گرفته اند: «(یا أَیُّهَا النَّبیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذیراً); ای پیامبر! ما، تو را به عنوان گواه و بشارت دهنده و بیم دهنده فرستادیم».(1) و آیات دیگر(2).

ولی از آنجا که انگیزه حرکت به سوی انجام دادن وظایف و پرهیز از تخلفات، غالباً، مجازات ها است، بیشتر روی عنوان نذیر تکیه می شود. به همین دلیل، در بسیاری از آیات قرآن، در مورد پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) و سایر انبیاء روی عنوان نذیر تکیه شده است و در هیچ مورد، به تنهایی تکیه بر عنوان بشیر (بشارت دهنده) دیده نمی شود.

در قوانین دنیای امروز نیز ضامن اجرا، همیشه، نوعی مجازات و کیفر است و بسیار کم، از مسائل تشویقی به عنوان ضامن اجرا استفاده می شود. به هر حال، هدف نهایی از انذار، احساس مسؤولیت در برابر وظایف و تکالیفی است که بر عهده انسان قرار دارد.

این نکته را نباید فراموش کرد که نذیر بودن پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) برای تمام مردم جهان است و این، به خوبی نشان می دهد که دین اسلام، دین جهانی و جاودانی است چرا که «عالمین» مفهوم گسترده ای دارد که همه افراد بشر را، در هر مکان و هر زمان، شامل می شود.

تعبیر «أَمیناً عَلَی التَّنْزیلِ»، اشاره ضمنی به مقام عصمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) دارد که او، امانت کتاب الهی را به خوبی حفظ می کند و بدون کمترین تغییر، به تمام مردم عالم می رساند.

حضرت، سپس به شرح حال عرب، در زمان جاهلیت، ضمن ده جمله کوتاه و پرمعنا ـ که اشاره به چهار محور می کند ـ پرداخته، چنین می فرماید:

«این، در حالی بود که شما جمعیّت عرب، بدترین دین و آئین را داشتید; (وَ أَنْتُمْ ـ مَعْشَرَ الْعَرَب! ـ عَلی شرِّ دین)

چه آئینی بدتر از بت پرستی؟ انسان عاقل و هوشیار، قطعه سنگ و یا چوبی را با دست خود بتراشد و در برابر آن سجده کند و مقدرات خود را به دست او بداند و در مشکلات و گرفتاری ها به آن پناه برد؟ یا بت هایی از خرما بسازد و در برابر آن سجده کند و سپس در قحط سالی، آن را بخورد؟!

اضافه بر این انحراف بزرگ، آئین آنها، مملوّ از خرافات و عقاید احمقانه و دور از منطق بود که در کتاب های تاریخ عرب جاهلی، مشروحاً آمده و در بحث نکات، اشاره ای به آن خواهد شد. این، در بُعد عقاید و افکار.

و بعد، امام (علیه السلام) به وضع رقّت بار زندگی اقتصادی آنها اشاره کرده می فرماید:

«شما، در بدترین خانه و سرزمین و در میان سنگ های خشن و مارهای فاقد شنوایی (که از هیچ چیز نمی ترسیدند و خطرشان بسیار زیاد بود) زندگی می کردید و آب های آلوده می نوشیدید و غذاهای بسیار ناگوار می خوردید; (وَ فی شرِّ دار مُنیخُونَ(3) بَیْنَ حِجارَة خُشن وَ حَیَّات صُمٍّ، تُشرَبُونَ الکَدرَ وَ تَأکُلُونَ الْجَشبَ(4)).

تعبیر به «شرّدار، (بدترین خانه)»، در مورد محل سکونت اعراب جاهلی، با این که بسیاری از آنان، (مخصوصاً مخاطبان علی (علیه السلام) در این خطبه) در مکه یا مدینه می زیستند، ممکن است بدین جهت باشد که این دو شهر، چهره معنوی خود را به کلی از دست داده بودند و به کانون بت پرستی و شرارت و فساد، مبدّل شده بودند.

طوفان شن و بادهای سوزان و بیابان های خشک و بی آب و علف، آنها را احاطه کرده بود. اگر مختصر آبی در اعماق چاه های کم آب یا غدیرهایی (= آبگیرهایی) که باقیمانده باران و رگبار را در خود جای داده بود، پیدا می شد، آن قدر بر اثر وزش باد و یا دخالت افراد، آلوده می شد که انسان، از نوشیدن آن تنفر داشت، ولی آنها، به حکم اجبار، می نوشیدند. غذا و خوراک آنها، چیزی بهتر از این نبود.

یکی از شارحان نهج البلاغه نقل می کند که از عربی پرسیدند: «أیُّ الْحَیوانات تَأکُلونَ فِی الْبادیةِ؟ شما از چه حیواناتی در بیابان استفاده می کنید؟».

او در جواب گفت: «تأکُلُ کُلَّ ما دَبَّ و دَرَجَ إلاّ اُمَّ جُبَینِ; ما، هر موجودی را که بجنبد و روی زمین حرکت کند، می خوریم، مگر امّ جُبَین را.(5)

تعبیر به «حَیّات صَمٍّ (مارهای کر)» یا به خاطر آن است که ناشنوایی آنان سبب جسارت شدید آنان بوده، یا زهر خطرناک تری داشته اند.

در بخش سوم ـ که به وضع رقت بار اجتماعی و ناامنی آنها اشاره شده ـ امام(علیه السلام) می فرماید: «شما، پیوسته، خون هم را می ریختید (نه تنها بر دشمن رحم نمی کردید که بر خودتان نیز ترحّم نداشتید); وَ تَسفِکُونَ دماءَکُمْ».

تعبیر به فعل مضارع در «تَسْفِکُونَ دماءَکُمْ» مانند جمله های دیگر این فراز، دلیل بر استمرار این نابسامانی ها در میان آنان است. در واقع، خونریزی آنها، نیاز به دلیل روشنی نداشت و با کوچک ترین بهانه، شمشیرها را می کشیدند و به جان هم می افتادند و روزها، بلکه گاهی ماه ها و سال ها، با بهانه کوچکی، جنگ را ادامه می دادند. مطالعه جنگ های معروف فجار ـ که بعداً به آن اشاره خواهد شد ـ نشان می دهد که چگونه آن مردم جاهل و بی خبر، با اندک چیزی، به جان هم می افتادند و خون هم را می ریختند.

حضرت، سپس در چهارمین قسمت، اشاره به وضع وحشتناک عاطفی آنان کرده می فرماید: «شما، پیوند خویشاوندی خود را پیوسته قطع می کردید; (وَ تَقْطَعُونَ أَرْحامَکُمْ.)

این جمله، در واقع، به مسأله «وئاد» یعنی، کشتن و زیر خاک کردن دختران اشاره دارد، چرا که آنها، دختر را مایه ننگ و بدبختی می پنداشتند و آن کس که صاحب دختر می شد، گاه، از شدّت سرافکندگی، تا مدتی از قوم و قبیله خود، فرار می کرد، همان گونه که در دو آیه 58 و 59 سوره نحل آمده است:

«(«وَ إذا بُشِّرَ أحَدُهُمْ بالاُْنْثی ظَلَّ وَجَهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ کَظیمٌ * یَتَواری مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَبهِ أَیُمْسکُهُ عَلَی هُون أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّراب أَلاَ سَاءَ مایَحْکُمُونَ); هنگامی که به یکی از آنها بشارت دهند که دختر نصیب تو شده، صورتش (از فرط ناراحتی)، سیاه می شود و به شدّت خشمگین می گردد. به خاطر بشارت بدی که به او داده شده، از قوم و قبیله خود متواری می گردد (و نمی داند) آیا او را با قبول ننگ نگهدارد یا در خاک پنهانش کند؟ چه بد حکم می کنند!»

گاه، در کشتن فرزندان، به دختران قناعت نمی کردند و پسران خود را که سرمایه زندگی شان محسوب می شد، به خاطر ترس از فقر، می کشتند. به همین دلیل، قرآن مجید، آنها را از این کار نهی می کند و در آیه 31 سوره اسراء می فرماید: «(وَ لاََتَقْتُلُوا أوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاق نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ اِیّاکُمْ); فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانید; (زیرا) ما آنها و شما را روزی می دهیم.

حتّی گاه، پدر، فرزند را به بهانه کوچکی می کشت و گاه پسر، پدر را و برادران، برادر را. قطع رحم، در شکل بسیار وحشتناکی، در میان آنها حکمفرما بود.

در پایان این سخن، با ذکر دو جمله، مفاسد معنوی و مادی اجتماع آنها را خلاصه می فرماید و می گوید: «بتها، در میان شما، برپا بود و گناهان، سراسر وجودتان را فراگرفته بود; أَلاَْصْنامُ فیکُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الاْثامُ بکُمْ مَعْصُوبَةٌ».

تعبیر «منصوبة» گویا، اشاره به این نکته است که آنها، نه تنها از بت پرستی شرم نداشتند، بلکه به آن افتخار می کردند و در گوشه و کنار جامعه خود، بت ها را برپا داشته بودند.

معصوبة، از مادّه «عصب» (رشته ای که استخوان ها و عضلات را به هم پیوند می دهد) گرفته شده و در اینجا، اشاره است به انواع گناهانی مانند خونریزی و آدم کشی و قطع رحم و تجاوز به نوامیس و غارت اموال و آلودگی به قمار و شراب و فحشاء و... که تمام وجود عرب جاهلی را فرا گرفته بود.

به این ترتیب، امام (علیه السلام)در این جمله های کوتاه، اشاره به انحرافات عقیدتی و اخلاقی و مشکلات اقتصادی و عاطفی جامعه آنها کرده و انحطاط آنها را در این چهار محور بیان می فرماید که هر کدام، داستانِ مفصّل و ویژه ای دارد.

نکته ها:

1 ـ دورنمایی از عصر جاهلیّت

بحث درباره دوران جاهلیت و مسایل مختلف مربوط به آن، از مباحثی است که برای شناخت اسلام و عظمت پیامبر، بسیار لازم است. دانشمندان و موّرخان اسلام، سعی کردند که تمام مسائل مربوط به آن دوران را جمع آوری کنند. ما، در شرح خطبه دوم نیز اشاراتی به این مسأله داشتیم، ولی از آنجا که امام(علیه السلام) در فراز نخست خطبه مورد بحث، اشارات پرمعنایی به آن موضوع کرده است، لازم است نکات تازه ای را در زمینه محورهای چهارگانه ای که امام (علیه السلام) در این فراز مورد توجه قرار داده است، یادآور شویم:

(الف): در مورد اعتقادات خرافی آنها، سخن بسیار است. بت پرستی، بر تمام جامعه آنها حاکم بود، اعم از بت هایی که همه قبایل به آن احترام می گذاشتند و در خانه کعبه نصب شده بود و بت های قبیلگی و بت های خانوادگی، بت هایی که به اشکال مختلف ساخته بودند و بت هایی که بدون شکل بودند و مثلا قطعه سنگی، آن را تشکیل می داد.

فرشتگان را، دختران خدا می پنداشتند، در حالی که خودشان از دختر شدیداً متنفّر بودند.

قیامت را انکار می کردند و بسیاری از آنها، برای انجام هر کار مهمّی، با بت ها، مشورت می کردند.

طریق مشورت آنها با بت ها، این بود که چوبه های تیری را که روی آنها «افعلْ» و «لاتفعل» نوشته بودند، زبان بت می انگاشتند و آنها را در کیسه ای ریخته، به هم می زدند و یکی را بیرون می آوردند و آن را، به عنوان فرمان بت، واجب العمل می پنداشتند.

اعتقادات آنها به خرافاتی مانند، غول های بیابانی و پرنده های شوم و مبارک و امور دیگری از این قبیل، سایه شومی بر افکار آنها افکنده بود.

(ب): در محور دوم، یعنی وضع دردناک اقتصادی آنها، همین بس که نه تنها دختران، بلکه پسران را که سرمایه زندگی آنها محسوب می شد، از ترس فقر، به زیر  خاک می کردند. درآمد بسیاری از آنها، از طریق غارتگری و چپاول اموال دیگران و غافله ها بود. پاهای برهنه اندام نیمه عریان بسیاری از آنان، از فقر اقتصادی حاکم بر آنها حکایت می کرد و اگر یکی از آنها صاحب لباس ساده ای می شد، افتخار می کرد که لباسی دارد که هم تابستانه است و هم بهاره و هم زمستانه!

مَنْ یَکُ ذابَت فَهذا بَتّی *** مُقَیِّظ مَصَیِّف مُشَتٍّ!

(ج): در مورد وضع عاطفی آنها همین بس که آنها بر هیچ کس و هیچ چیز رحم نمی کردند و به گفته ابن خلدون، به خاطر طبیعت توّحشی ای که داشتند، آن چنان تمایل به غارتگری و فساد داشتند که هر چیزی را که به دستشان می افتاد، غارت می کردند و از این کار خود لذّت می بردند آنها، رزق خود را در سایه نیزه هایشان می دانستند و حدّ و مرزی برای غارت اموال قائل نبودند.

نقل می کنند یکی از آنها از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) توصیف بهشت و نعمت های بهشتی را شنید. پرسید آیا در آنجا جنگ و خونریزی وجود دارد و هنگامی که جواب منفی شنید، گفت: «اِذَنْ لاخَیْرَ فیها; بنابراین فایده ای ندارد».

در بعضی از تواریخ آمده است که در میان اعراب جاهلی، یک هزار و هفتصد جنگ رخ داد که بعضی از آنها یکصد سال یا بیشتر ادامه داشت و نسل های متعددی آمدند و رفتند و آتش جنگ همچنان زبانه می کشید. و چه بسا این جنگ های طولانی، به بهانه های واهی و بی ارزش رخ می داد.

عرب جاهلی، معتقد بود که خون را جز خون نمی شوید، بلکه گاهی بابت یک موضوع کوچکی چندین برابر انتقام می گرفتند.

در بعضی از تواریخ آمده است که مردی به نام شَنْفَری به خاطر اهانتی که از طرف فردی که از قبیله موسوم به «سلامان»، به او شد، با خود عهد کرد که یکصد نفر را از آنان به قتل برساند. نود و نه نفر را کشت و فرار کرد و همچنان در فکر نفر صدم بود که از دنیا رفت. تصادفاً، جمجمه او به فردی از همان قبیله اصابت کرد و او را از پای در آورد. اهل قبیله او گفتند: «او، به عهدش وفا کرد و انتقام خود را گرفت».(6)

ممکن است که بعضی از این داستان ها، مبالغه آمیز باشد، ولی به هر حال، نشان می دهد که آنها در چنان شرایطی زندگی می کردند که این گونه داستان ها، متناسب حالشان بود.

(د): در بُعد مفاسد اجتماعی نیز وضع بسیار اسفناکی داشتند. زندگی آنها آمیخته با شراب بود تا آنجا که لفظ «تجارت» در عرف آنها در معنای «شراب فروشی» تفسیر می شد. شجاعت را به معنای آدم کشی، و غیرت و عفت را به معنای پنهان کردن نوزادان دختر در زیر خاک تفسیر می کردند. آنها، به سه چیز عشق می  ورزیدند: زن و شراب و جنگ.

یکی از شعرای آنها می گوید:

اذا متُّ فادْفِنّی الی جنب کرمة *** تروّی عَطامی بعد موتی عروقها

و لاتدفنّنی فی الفلات فاِنَّنی *** أخافُ اذا مامِتُّ أَلاّ أذوقها

هنگامی که مُردم، مرا، در کنار درخت انگوری دفن کنید، تا ریشه های آن استخوان مرا (از شرابش) سیراب کند!

مرا، هرگز در بیابان دفن نکنید; از این می ترسم که بعد از مردن، آن را بچشم!

آنها معتقد بودند که باید دوستان و هم پیمانان خود را یاری کنند، خواه حق بگویند یا باطل.

قمار، در میان آنها، چنان گسترش یافته بود که گاه، زنانِ خود را در قمار می باختند.

زنان آلوده، در میان آنها به قدری زیاد بود و آشکارا افراد را به سوی خود دعوت می کردند که گروهی از آنها، بر در خانه خود، پرچمی نصب می کردند تا مردان هوسباز را به سوی خود بکشانند. اینها را، ذوات الاعلام (زنان صاحب پرچم) می نامیدند.

و از این گونه مفاسد، در میان آنها، بسیار بود که ذکر همه آنها به طول می انجامد.(7)

آری، عرب جاهلی، چنین بود و خداوند به برکت اسلام، آنها را نجات داد. نه تنها از خرافات و بت پرستی و عقاید منحط رهایی یافتند، بلکه وضع اجتماعی و اقتصادی و عاطفی آنها نیز دگرگون شد و از این انسان های نیمه وحشی، افرادی ساخته شد که نمونه اتمّ انسانیت بودند، همانند ابوذرها و مقدادها و عمارها و بلال ها.

عظمت رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم)در همین مقایسه، روشن می شود. مشاهده ظهور آثار جاهلیت در عصر و زمان ما، در اشکال و سیع تر و وحشتناک تر ـ به خاطر جدا شدن از تعلیمات انبیا، مخصوصاً تعلیمات پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) ـ گواه دیگری بر عظمت رسالت آنها است.

2 ـ بدترین خانه ها یا بهترین خانه ها

نکته قابل توجه این که در خطبه مورد بحث، محل زندگی عرب جاهلی را بدترین خانه ها و سرزمین توصیف فرموده، در حالی که در توصیف همان عصر و زمان، در خطبه دوم تعبیر به «خیرُ دار و شَرُّ جیران; بهترین خانه با بدترین همسایگان» آمده است و با توجه به این که سرزمین مکه، در هر دو عبارت، مورد توجه بوده، تضادی به نظر می رسد، امّا کمی دقّت، نشان می دهد که هیچ تضادی در میان این دو نیست. سرزمین مکّه، ذاتاً، کانون بهترین خانه، یعنی خانه کعبه بود، ولی بالعرض، تمام این سرزمین مقدّس و حتی خانه خدا، آلوده به شرک بت پرستی و مفاسد اخلاقی شده بود. بنابراین، از یک نظر، بهترین خانه بود و از نظر دیگر، بدترین خانه.


پی نوشت:

1 ـ سوره احزاب، آیه 45.

2 ـ مانند 28 سبأ، و 24 فاطر، و 8 فتح، و 119 بقره.

3 ـ «منیخون» از ماده «نوخ» به معنای «خواباندن شتر» است. بدیهی است کسانی که شترهای خود را در میان سنگ های خشن بخوابانند، محل استراحت خودشان نیز همان جا خواهد بود.

4 ـ «جَشبَ» (بر وزن خَشنَ) به همان معنای «خشن و ناصاف و ناگوارا» است.

5 ـ شرح نهج البلاغه، ابن میثم، جلد 2، صفحه 24; در این که ضبط واژه «امّ جبین» چگونه است، بعضی، آن را با دو «یاء» و بعضی، با «باء و یاء» (امّ حبین) بعضی، با «جیم» (امّ جبین) نوشته اند. و در این که این حیوان، چه حیوانی است، نیز در میان دانشمندان گفت و گو است. بعضی، آن را حیوانی شبیه آفتاب پرست (نوعی از مارمولک ها) دانسته اند. و تنفّر عرب بیابانی از آن، شاید به خاطر مسمومیتی بوده که از خوردن آن حاصل می شده است.

6 ـ آلوسی، در بلوغ الادب، داستان شنفری (شاعر معروف جاهلی) را به صورت گسترده آورده است و آنچه در بالا آمد، خلاصه ای از آن بود. (بلوغ الادب، جلد 2، صفحه 145).

7 ـ برای آگاهی بیشتر می توانید به کتاب های بلوغ الادب و اسلام وجاهلیت و تاریخ الکامل، (جلد 1) و سید المرسلین و شرح علامه خویی بر نهج البلاغه، مراجعه کنید.