[hadith]اللَّهُمَّ إِنِّی قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِی وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِی، فَأَبْدلْنِی بهِمْ خَیْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدلْهُمْ بی شَرّاً مِنِّی. اللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُمْ کَمَا یُمَاثُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ. أَمَا وَ اللَّهِ لَوَددْتُ أَنَّ لِی بکُمْ أَلْفَ فَارِسٍ مِنْ بَنِی فِرَاس بْنِ غَنْمٍ «هُنَالِکَ لَوْ دَعَوْتَ أَتَاکَ مِنْهُمْ، فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِیَةِ الْحَمِیمِ». ثُمَّ نَزَلَ (علیه السلام) مِنَ الْمِنْبَرِ.

قال السید الشریف أقول الأرمیة جمع رمیّ و هو السحاب و الحمیم هاهنا وقت الصیف و إنما خص الشاعر سحاب الصیف بالذکر لأنه أشد جفولا و أسرع خفوفا لأنه لا ماء فیه و إنما یکون السحاب ثقیل السیر لامتلائه بالماء و ذلک لا یکون فی الأکثر إلا زمان الشتاء و إنما أراد الشاعر وصفهم بالسرعة إذا دعوا و الإغاثة إذا استغیثوا و الدلیل علی ذلک قوله: «هنالک لو دعوت أتاک منهم».[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص: 101-95

 

من از شما خسته شدم!

در سومین و آخرین فراز این خطبه، امام، با قلبی مملوّ از غم و اندوه، روی به درگاه خدا می آورد. و آنها را نفرین می کند، ولی نفرینی بیدار کننده و هشدار دهنده برای کسانی که هنوز جرقّه ای از بیداری وجدان در آنان وجود دارد، باشد که از این طریق، به آنها آگاهی دهد و آن گمگشتگان وادی ضلالت را، به راه خدا آورد; چرا که نفرین های امام هم اندرز و موعظه و درس بیداری است.

حضرت، می فرماید: «خداوندا! (از بس نصیحت کردم و اندرز دادم و آه گرم من در آهن سرد دل آنها اثر نگذاشت) از آنها خسته شده ام و آنها نیز از من (که هماهنگی با نیّات شوم و اخلاق زشتشان ندارم) خسته شده اند. من، از آنان ملول گشته ام و آنان نیز از من، ملول شده اند; (أَللَّهُمَّ إِنِّی قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونی وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونی(1)).

روشن است، هنگامی که میان رهبر و پیروانش، هماهنگی در اهداف و اخلاق و نیّات نباشد، این مشکل عظیم، بروز می کند که پیشوایی عادل و آگاه و شجاع، در برابر پیروانی دنیاپرست و زبون و ناتوان و جاهل قرار بگیرد و اندرزهای او سودی نبخشد، و این سبب می شود که هم پیشوا از آنها خسته شود و هم پیروان از آن پیشوا. به گفته سعدی:

«صد چندان که دانا را از نادان نفرت است، نادان را از دانا وحشت.

گر ملولی ز ما تُرُش منشین *** که تو هم در میان ما تلخی!»

و اگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) توانست رهبری اقوام جاهلی را بر عهده بگیرد، به این دلیل بود که آنها، تربیتش را پذیرفتند و خُلق و خُوی او را در خود زنده کردند. به همین دلیل، پیامبرانی که این توفیق نصیبشان نشد، از پیروان خود، ملول گشتند و پیروان هم، وجود آنها را تحمّل نکردند.

فراموش نکرده ایم که قوم لوط، سر تا پا آلوده، از آن پیامبر بزرگ، به جرم پاکدامنی اش ابراز تنفّر کردند و گفتند: «لوط و پیروانش را از شهر و دیار خود بیرون کنید که اینها، مردمی هستند که پاکدامنی را می طلبند (و با ما همصدا نیستند).»(2)

حضرت، سپس آنها را چنین نفرین می کند:

خداوندا! به جای آنان، افرادی بهتر به من عنایت فرما و به جای من، بدتر از من، بر سر آنها مسلّط فرما! (فَأَبْدلِنی بهِمْ خَیْراً مِنْهُمْ، وَ أَبْدلْهُمْ بی شَرَّاً مِنِّی!)

چرا که نه آنها، پیروانی شایسته برای این پیشوا هستند و نه من، پیشوایی مناسب برای آنها، و حکمت پروردگار ایجاب می کند، اکنون که آنها از کوره آزمایش، رو سیاه به در آمدند، این نعمت الهی از آنها گرفته شود و در فقدانش، گرفتارِ انواعِ درد و رنج شوند.

و چه زود، این نفرین امام در حق آنها، تحقُّق یافت، بنی امیّه، با مأموران خونخوار و سنگدل و جانی، بر آنان مسلّط شدند و چنان کردند که در تاریخ، بی نظیر و یا کم نظیر است.

و از عجایب این که در تواریخ اسلامی آمده است: در همان زمان که امام، این نفرین ها، را کرد (یا بافاصله کمی) حجّاج بن یوسف ـ آن جنایتکار بی نظیر تاریخ ـ متولّد شد،(3) البته پیش از به قدرت رسیدن حجّاج نیز، مردم عراق و کوفه، کفّاره جرایم خود را می دادند، ولی در عصر حکومت حجّاج، به اوج خود رسید.

بدیهی است که منظور از جمله (أبدلْهُمْ بی شَرّاً مِنِّی) این نیست که من بدم و از من بدتر را بر آنها مسلّط کن، بلکه این، تعبیری است که در مقایسه خوب مطلق با بد مطلق نیز گفته می شود. در سوره فرقان بعد از اشاره به عذاب های بسیار دردناک دوزخ می فرماید: (قُلْ أذالِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْد الّتی وُعِدَ المُتّقونَ); بگو: آیا این (عذاب های دردناک) بهتر است یا بهشت جاویدان که به پرهیزگاران وعده داده شده است؟».

و به تعبیر دیگر، نه کوفیان و مردم عراق، در آن عصر، خوب بودند که امام بهتر از آنها را از خدا بخواهد و نه امام ـ العیاذ بالله ـ بد بود که خداوند، بدتر از او را بر آنها مسلّط کند و در این گونه موارد، صیغه اَفعلِ تفضیل، مفهوم معمول خود را از دست می دهد و برای مقایسه دو چیز متضاد ذکر می شود.

این نفرین امام، در حقیقت، شبیه نفرینی است که در قرآن مجید، از پیامبر بزرگ الهی، نوح، نقل شده است: «رَبِّ لاتَذَرْ عَلَی الاَْرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیّاراً; پروردگارا! هیچ یک از کافران را بر روی زمین، باقی مگذار!».(4)

حضرت، سپس به نفرین خود چنین ادامه می دهد:

«خداوندا! دل های آنها را ذوب کن آن گونه که نمک در آب ذوب می شود; «اللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُمْ کَمَا یُمَاثُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ.»

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از ذوب شدن قلب، هجوم انبوه غم و اندوه ها بر دل باشد، به شکلی که عواطف انسان را سخت جریحه دار کند، بگونه ای که از آن تعبیر شود به این که: قلب آب شده است.

شبیه به این معنا در خطبه 27 (خطبه جهاد) نیز آمده است که امام(علیه السلام) می فرماید: وَاللهِ، یُمیتُ الْقَلْبَ وَ یَجْلِبُ الْهَمَّ مِنْ اجْتِماعِ هؤْلاءِ الْقَوْمِ عَلی باطِلِهمْ وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ; به خدا سوگند! این جریان، قلب انسان را می میراند و اندوه و غم به بار می آورد که آنها در مسیر باطل خویش، متّحدند و شما، در راه حق، پراکنده و متفرّق.

بدیهی است که منظور از آب شدن دل ها، ضایع شدن عقل و هوش و درایت است. در واقع، مفهوم جمله، این است که عقل و هوش را به خاطر نافرمانی ها و نفاق و دورویی و کوتاهی و کارشکنی، از آنها بگیر تا در زندگی، حیران و سرگردان شوند. این تعبیر، در آیات و روایاتِ فراوانی آمده است که قلب، به معنای عقل و درایت و یا کانون عقل و درایت است. از جمله، در آیه 25 سوره انعام می خوانیم: «وَ جَعَلْنا عَلی قُلُوبهِمْ أَکِنّةً أنْ یَفْقَهُوهُ; ما، بر قلب های آنها، پرده ها افکندیم تا آن (قرآن) را درک نکنند».

در حقیقت، یکی از بزرگ ترین مجازات های الهی ـ که در قرآن مجید و روایات، نسبت به افراد سرکش و منافق به آن اشاره شده ـ همین مجازات است که انسان، حقایق را آن چنان که هست، نبیند و نشنود و درک نکند و در بیراهه ها، سرگردان و هلاک شود.

سپس امام(علیه السلام) در آخرین جمله های این خطبه، آرزو می کند که ای کاش، به جای انبوه لشکریانِ ضعیف و ناتوان، افراد کمی از قبیله بنی فراس ـ که به شجاعت و وفاداری معروف بودند ـ می داشت، او می فرماید: «آگاه باشید! به خدا سوگند! دوست داشتم به جای شما، یک هزار مرد سوار از قبیله بنی فراس بن غنم (که شجاع و وفادارند) می داشتم». (تا با کمک آنان، دشمنان حق و عدالت را بر سر جای خود می نشاندم); (أَمَا ـ وَاللهِ! لَوَددْتُ أَنَّ لِی بکُمْ أَلْفَ فَارِس مِنْ بَنِی فِرَاس بْنِ غَنْم).

سپس امام (علیه السلام) به این شعر در وصف آنان متمثّل می شود:

هُنَالِکَ، لَوْدَعَوْتَ أَتَاکَ مِنْهُمْ *** فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِیَةِ الْحَمِیمِ

معنای شعر این است که اگر آنها را بخوانی، سوارانی مانند ابرهای تابستانی، (سریع و تند)، به سوی تو می آیند! و به گفته شاعر فارسی زبان:

چو آن ابر سریع السّیرِ کمْ آب *** پی دشمن کشی بی صبر و بی تاب

سپس امام (علیه السلام) (خطبه را پایان داد) و از منبر فرود آمد; (ثُمَ نَزَلَ (علیه السلام) من المنبر).

«قال السید الشریف: أقول: «ألارمیة» جمعُ «رمی» و هو السحابُ والحمیمُ، هاهنا، وقتُ الصیفِ. و إِنَّما خَصَّ الشاعرُ سحابُ الصیف بالذکر لأنّه أَشَدُّ جُفولا و اسرعُ خفوفاً; لأنّه لا ماءَ فیه. وَ إِنَّما یکونُ السحابُ ثقیل السیر لامتلائه بالماء، و ذلک لایکون فی الأکثر إلا زمان الشتاء، و إنما أراد الشاعر وصفهم بالسرعة إذا دُعوا، و الإغاثة إذا استغیثوا، والدلیل علی ذالک قوله: «هنالک، لو دعوت، أتاک منهم.»

مرحوم سیّد رضی، در تفسیر شعر بالا و تعبیر «أرمِیَةِ الْحَمیمِ» چنین می گوید:

أرمیَةِ جمع رَمی (بر وزن شَقی) به معنای «ابر» است. و حمیم، در اینجا، به معنای «وقت تابستان» است. و این که شاعر، در اینجا، روی ابرهای تابستانی تکیه کرده، به خاطر آن است که آنها سریع تر و سبکبارترند; چرا که آب چندانی همراه ندارند، ولی ابرهایی که پرآبند، آهسته تر حرکت می کنند و این، غالباً در فصل زمستان است. و منظور شاعر، این بوده که آنها را توصیف به سرعت در هنگام فراخوانی و فریادرسی و هنگام طلب فریادرس بکند. و شاهد آن، مصرع نخست آن بیت شعر است.


نکته:

بنوفراس بن غَنْم کیانند؟

ابن ابی الحدید، در شرح نهج البلاغه خود درباره آنها می نویسد: آنها، یکی از قبایل عرب بودند که به شجاعت اشتهار داشتند. یکی از سران معروف آنها، شجاع مشهور، ربیعة بن مکدّم بود که در حیات و مرگش حامی زنان و کودکان بود و می گویند: او، تنها کسی است که بعد از مرگ خود نیز به حمایت مظلومان برخاست. داستان این حمایت، چنین است که گروهی از سواران بنی سلیم به او حمله کردند، در حالی که جمعی از زنان و کودکان، با او بودند و او، تنها، مدافع آنان بود. او، به مقابله برخاست. دشمنان، تیری به سوی او رها کردند که بر قلبش نشست و می خواست به زمین سقوط کند، ولی نیزه خود را به زمین زد و بر آن تکیه کرد و تا مدّتی بر بالای مرکب بی حرکت ماند و به زنان و کودکان اشاره کرد که هر چه سریع تر خود را به قبیله برسانند. بنی سلیم که از شجاعت او در هراس بودند، به گمان این که هنوز زنده است، نزدیک نیامدند. کم کم از عدم تحرّک او، نسبت به حیات وی، ظنین شدند. یکی از آنان، تیری به اسب او پرتاب کرد، اسب به زمین افتاد و معلوم شد که مدتی قبل از آن، جان داده است، ولی این، در حالی بود که زنان و کودکان، خود را به قبیله رسانده بودند و از اسارت دشمنان، جان سالم به در برده بودند.(5)

در کتاب بلوغ الادب، نیز آمده است که هر نفر از شجاعان این قبیله، با ده نفر از مردان شجاع قبایل دیگر، برابری داشته است و آنها شجاع ترین قبایل عرب محسوب می شدند.(6)

جالب این که سربازان امام (علیه السلام) در کوفه، بالغ بر ده ها هزار نفر، بلکه به روایتی، یکصد هزار نفر(7) بودند ولی امام (علیه السلام) آرزو می کند همه آنها، تبدیل به یک هزار نفر از شجاعان قبیله بنی فراس شوند و این نشان می دهد که تا چه حدّ، لشکر کوفه، بی استقامت و بی کفایت بودند و تا چه حدّ، مردان قبیله بنی فراس، شجاع و پراستقامت. آنها، علاوه بر شجاعت ذاتی، در سایه ایمان به اسلام، شجاعت بیشتری یافتند. همان گونه که قرآن می گوید: (کَمْ مِنْ فِئَة قَلیلَة غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً باِذْنِ اللهِ(8)).

چه بسیار گروه هایی که به فرمان خدا، بر گروه های عظیمی پیروز شدند.


پی نوشت:

1 ـ توجه داشته باشید که «ملّ مَلالا» به معنای «خسته و زده شدن از کسی یا چیزی» است، نه «خسته کردن کسی را»، و «سئم سآمة» نیز مترادف با آن است و همان معنا را می بخشد; (به مفردات و صحاح و لسان العرب) مراجعه شود.

2 ـ سوره اعراف، آیه 82.

3 ـ منهاج البراعه، جلد 3، صفحه 358، مسعودی ـ از مورّخان مشهور ـ تصریح می کند که حجاج، در سال 41 متولد و در سال 95 در سنّ 54 سالگی، به جهنّم واصل شد.

4 ـ سوره نوح، آیه 26.

1 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 1، صفحه 341.

2 ـ بلوغ الادب، جلد 2، صفحه 125.

3 ـ همان مأخذ.

4 ـ سوره بقره، آیه شریفه 249.