[hadith]ثُمَّ قَالَ (علیه السلام):

أُنْبئْتُ بُسْراً قَد اطَّلَعَ الْیَمَنَ وَ إِنِّی وَ اللَّهِ لَأَظُنُّ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ سَیُدَالُونَ مِنْکُمْ باجْتِمَاعِهِمْ عَلَی بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ، وَ بمَعْصِیَتِکُمْ إِمَامَکُمْ فِی الْحَقِّ وَ طَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِی الْبَاطِلِ، وَ بأَدَائِهِمُ الْأَمَانَةَ إِلَی صَاحِبهِمْ وَ خِیَانَتِکُمْ، وَ بصَلَاحِهِمْ فِی بلَادهِمْ وَ فَسَادکُمْ، فَلَوِ ائْتَمَنْتُ أَحَدَکُمْ عَلَی قَعْبٍ لَخَشیتُ أَنْ یَذْهَبَ بعِلَاقَتِهِ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص: 94-80

 

خرابی کار از کجاست؟

در بخش دوم این خطبه، امام، اشاره به داستان بُسر بن اَرْطاة، جنایتکار مشهور شام و غلبه او بر یمن می کند و سپس به سرنوشت مردم عراق اشاره کرده و آینده تاریک آنها را، با ذکر علل و عوامل دقیق آن، باز می گوید.

بعضی از شارحان نهج البلاغه، نوشته اند که معاویه، بُسر بن ارطاة را که مردی خونریز و مفسد فِی الارض و آدمکش و غارتگر بود، مأموریت داد و با گروه عظیم مسلّحی، به سوی مدینه فرستاد و گفت: «هر جا که می رسی، شیعیان علی را تحت فشار قرار داده و دل های آنها را مملوّ از ترس و وحشت کن. هنگامی که وارد مدینه شدی، مردم آن شهر را، چنان بترسان که مرگ را با چشم خود ببینند چرا که آنها به پیامبر پناه دادند و به یاری اش برخاستند و پدرم ابوسفیان را شکست دادند».

سپس از طه حسین، نویسنده معروف مصری، نقل می کند که بسر دستور معاویه را دقیقاً اجرا کرد. و حتّی از خود، خشونت بیشتری بر آن افزود و در ریختن خون ها و غارت اموال و غصب حقوق و هتک حرمت ها، چیزی فرو نگذارد تا به مدینه آمد و مصائب عظیمی را به بار آورد که همه، با چشم خود دیدند. او، آنها را مجبور به بیعت با معاویه کرد و... بُسر، سپس به سوی یمن آمد و با خونریزی بسیار، رعب و وحشتی در آنجا حاکم ساخت، سپس برای معاویه بیعت گرفت و دو فرزند خردسال عبیدالله بن عباس (حاکم یمن) را سر برید.(1)

ابن اثیر می افزاید: این دو کودک، در نزد مردی از صحرانشینان بنی کنانه بودند. هنگامی که بُسر می خواست آنها را به قتل برساند، مرد کنانی گفت: «اینها که گناهی ندارند، چرا آنها را می کشی؟ اگر می خواهی آنها را به قتل برسانی، پس مرا هم به قتل برسان (که شاهد این ننگ نباشم که در حفظ امانت، کوتاهی کرده ام.) بُسر از این شرمنده نشد، او را هم کشت.(2)

به هر حال، این اخبار دردناک، به امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسید و شدیداً ناراحت شد و در این فراز از خطبه فرمود: «به من خبر رسیده که بُسر (بن أرطاة) بر یمن، تسلّط یافته است. به خدا سوگند! یقین دارم که این گروه (ستمگر و خونخوار) به زودی، بر همه شما مسلّط می شوند و حکومت را از شما خواهند گرفت; (أُنْبئْتُ بُسْراً قَد اطَّلَعَ(3) الْیَمَنَ وَ إِنِّی وَاللهِ! لاََظُنُّ أَنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمَ سَیُدَالُونَ(4) مِنْکُمْ);

سپس حضرت، به علل این مطلب پرداخته و روی چهار موضوع بسیار مهم که همیشه عامل پیروزی است، انگشت می گذارد.

نخست این که می فرماید: «آنها، در امر باطل خود، متّحدند و شما، در امر حقّتان، پراکنده اید; (باجْتِماعِهمْ عَلَی بَاطِلِهمْ، وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ).

اتّحاد، همه جا، مایه پیروزی است به خصوص اگر طرفداران حق، متّحد باشند، امّا چه دردناک است که طرفداران حق، پراکنده باشند و حامیان باطل، متّحد! با این که باطل، سرچشمه پراکندگی، و حق، کانونِ وحدت و اتّحاد است.

آری، برای پیروزی، در هر کار اجتماعی، قبل از هر چیز، اتفاق و وحدت لازم است و پراکندگی و اختلاف، سمّ مهلک و کشنده ای است.

دیگر این که «شما، از پیشوای خود، در امر حق، اطاعت نمی کنید در حالی که آنها، در امر باطل، مطیع فرمان پیشوای خویش اند; (وَ بمَعْصِیَتِکُمْ إِمَامَکُمْ فِی الْحَقِّ، وَ طَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِی الْبَاطِلِ).

آری، انضباط و اطاعت حساب شده، همه جا، از شرایط اصلی پیروزی است. هیچ سپاه و لشکری و هیچ قوم و ملّتی، بدون انضباط و اطاعت از فرمانده خود، به جایی نمی رسد و به همین دلیل، در مدیریت امروز، برای مسأله انضباط، اهمیّت فوق العاده ای قائل اند.

سوم این که آنها، نسبت به رییس خود، ادای امانت می کنند، در حالی که شما، خیانت می کنید; (وَ بأَدَائِهِمُ الاَْمَانَةَ إِلَی صَاحِبهِمْ وَ خِیَانَتِکُمْ).

امانت داری آنان، سبب می شود که نیروها و تدارکات و سرمایه ها و امکاناتشان ضدّ مخالفشان، بسیج شود، ولی خیانت شما، همه چیز را بر باد می دهد. یک گروه فاقد امکانات و تجهیزاتِ لازم، سرنوشت شان، چیزی جز شکست نیست.

بعضی از شارحان نهج البلاغه، «امانت» را در اینجا، به معنای «بیعت» گرفته اند، ولی تفسیری که در بالا آمد، با توجه به جمله هایی که در ادامه خطبه می آید، صحیح تر به نظر می رسد، به علاوه بیعت، اگر به معنای اطاعت باشد، در بالا ذکر شده است و نیازی به تکرار نیست.

چهارم این که، آنها، «در اصلاح شهرها و دیار خود می کوشند، در حالی که شما، مشغول فساد هستید، (وَ بصَلاَحِهِمْ فی بلاَدهِمْ وَ فَسَادکُمْ).

به این ترتیب، آنها، دارای اتحاد و انضباط و امانت و اصلاح در بلاد خویش اند و شما، پراکنده و نافرمان و خیانتکار و مفسد هستید و بسیار طبیعی است که چنان افرادی، بر چنین افرادی، پیشی گیرند و پیروز شوند.

مدیریت و تدبیر و حاکمیت، هر قدر حساب شده و قوی باشد، با وجود چنین افرادی، به نتیجه نمی رسد; چرا که بازوان مدیر و حاکم، مردم اند. آری، حق، با ضعف و ناتوانی و فساد یارانش، ضعیف می شود. و باطل، با قوّت و قدرت و اتحاد اعوانش، قوی می گردد.

حضرت، سپس برای تکمیل سخنان خود می افزاید: «من، چگونه می توانم به شما اعتماد کنم در حالی که اگر من، قدحی را به رسم امانت، به یکی از شما بسپارم، از آن بیم دارم که دسته، یا بند آن قدح را برباید! (فَلَوِ ائْتَمَنْتُ أَحَدَکُمْ عَلَی قَعْب(5)، لَخَشیْتُ أَنْ یَذْهَبَ بعِلاَقَتِهِ(6)).

کسانی که در موضوعاتی تا این حد کوچک و کم ارزش، قابل اعتماد نباشند، در مهم ترین پست های حکومت اسلامی و مسأله جنگ و صلح و بیت المال و مانند آن، چگونه ممکن است مورد اعتماد قرار بگیرند؟!


نکته ها:

1 ـ بُسر فرمانده خونریز معاویه

مورّخان اسلام، در این نکته اتّفاق نظر دارند که معاویه، برای پیشبرد اهداف خود، از مهره هایی استفاده می کرد که هیچ گونه شباهتی با صحابه و یاران پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نداشتند. از جمله آنها، «بُسر بن اَرطاة» بود که به گفته ابن ابی الحدید، مردی سنگدل، و خشن و خونریز و کاملا بی رحم بود. معاویه، هنگامی که باخبر شد که گروهی از مردم یمن، سر به شورش برداشته اند و نامه دوستانه ای برای او نوشته اند، بُسر را احضار کرد و به او دستور داد از راه حجاز و مدینه و مکّه، به سوی یمن برود و به او گفت: به هر جا وارد شدی، که از پیروان علی (علیه السلام) هستند، با خشونت تمام، با آنها، صحبت کن، به طوری که بدانند راهی جز تسلیم نیست.

سپس، از خشونت زبانی، خودداری کن و آنها را به بیعت با من دعوت کن! هر کس نپذیرفت، او را به قتل برسان و شیعیان علی (علیه السلام) را هر کجا یافتی، از دم شمشیر بگذران!».

او، دستور معاویه را، دقیقاً، اجرا کرد. هنگامی که وارد مدینه شد، خطبه ای خواند و دشنام بسیاری به مردم مدینه داد و آنها را تهدید کرد و داستان کشته شدن عثمان را به خاطر آنان آورد و همه را مقصّر شمرد و آن قدر تهدید کرد که همه مردم با شناختی که از او داشتند، در وحشت عظیمی فرو رفتند. سپس مردم را به بیعت با معاویه دعوت کرد. گروهی، با او بیعت کردند. او، خانه های بسیاری را سوزاند و حتی به اصحاب پیامبر نیز رحم نکرد و گفت: اگر با معاویه بیعت نکنند، قطعاً، کشته می شوند. و به این ترتیب، بر مدینه مسلّط شد و سپس به مکه آمد و آنها را تهدید کرد و از مخالفت برحذر داشت و گفت: «اگر از در خلاف درآیید، ریشه های شما را قطع می کنم و خانه ها را ویران و اموالتان را غارت خواهم کرد.» در طائف نیز همین کار را انجام داد.

از آنجا به نجران آمد. مسیحیان نجران را نیز شدیداً تهدید کرد و گفت: «اگر خلافی از شما به من رسد، کاری می کنم که نسل شما، قطع شود و خانه ها و زمین های کشاورزیتان، ویران گردد.»

او، همین برنامه را ادامه داد تا به صنعا رسید و همانطور که در سابق اشاره کردیم، از طریقِ ارعاب و تهدید و کشتار وسیع و وحشتناک، بر صنعا و یمن مسلّط شد.

هنگامی که خبر به علی (علیه السلام) رسید، جاریة بن قدامه سعدی را، با دو هزار نفر، به سوی یمن فرستاد.

مردم یمن که به علی (علیه السلام) وفادار مانده بودند، با ورود جاریة و سربازانش، قوّت قلب پیدا کرده و بضدّ طرفداران معاویه قیام کردند. آنها از شهرها گریخته، به کوه ها پناه بردند. شیعیان علی (علیه السلام) آنها را تعقیب و جمع آنان را متلاشی کردند و در تعقیب بُسر حرکت کردند. بُسر که جان خود و یارانش را در خطر دید، هر روز از جایی به جای دیگر فرار می کرد و به هر جا که می رسید، مردمی که اعمال این مرد خونخوار را دیده بودند، ضدّ او می شوریدند. سرانجام، توانست از چنگ مردم بگریزد و خود را به معاویه برساند و باصطلاح پیروزی های خود را برای او شرح دهد و گفته می شود که او، در این ماجرا، سی هزار نفر را به قتل رساند و گروهی را به آتش کشید و سوزاند.

در حدیثی آمده است که علی (علیه السلام) بُسر را با این عبارت نفرین کرد: «خداوندا! این مرد دینش، را به دنیا فروخته و بی حرمتی، فراوان کرده و اطاعت مخلوق گنهکاری را، بر اطاعت تو، مقدّم داشته است. خداوندا! او را نمیران جز این که عقل را از او بگیری (و رسوای خاص و عام کنی.) و لحظه ای، رحمت خود را نصیب او نکن ...!

چیزی نگذشت که بُسر حالت وسواس شبیه جنون پیدا کرد و عقل خود را از دست داد. پیوسته، هذیان می گفت و مرتّب می گفت شمشیری به من بدهید که من افراد را با آن بکشم. مردم، یک شمشیر چوبی به او دادند و مشک باد کرده ای نزد او می گذاردند و او، با آن شمشیر چوبی، آن قدر بر آن می زد تا بیهوش می شد. حتّی بعضی گفته اند که در آخر عمر، به قدری عقل خود را از دست داده بود که قاذورات می خورد و وقتی هم که دست او را می بستند، باز خود را بر قاذورات می افکند و می خورد و با همین حال از دنیا رفت.(7)

مسعودی، در مروج الذهب، بعد از نقل این داستان می افزاید که بُسر به مردم می گفت: «شما مرا از خوردن قاذورات منع می کنید در حالی که دو فرزند ابن عباس ـ که مظلومانه به دست من کشته شدند ـ اینها را به خورد من می دهند.»(8)

2 ـ عوامل پیروزی و شکست ملّت ها

امام (علیه السلام) در این خطبه، در عبارات کوتاه و بسیار پرمعنایی، عوامل پیروزی و شکست اقوام و ملت ها را بیان فرموده که نه تنها، در مورد ماجرای مردم عراق و حجاز و یمن و داستان بُسر بن اَرطاة، صادق است که در هر عصر و زمانی، می تواند معتبر باشد.

نخست، از «وحدت کلمه» سخن می گوید که سبب تقویت نیروها و انسجام و همبستگی و کارآیی آنها است. وحدت کلمه، همان چیزی است که از مهم ترین عوامل پیروزی سربازان اسلام در عصر پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) بر دشمنان نیرومند و مجهّز بود و همان چیزی است که آثار آن را در عصر و زمان خود، در میان اقوام و ملت ها می بینیم. گروه های اندکی را می بینیم که در سایه انسجام و اتّحاد، بر دشمنان خود که بسیار از آنها فزون تر بودند، امّا نفاق و پراکندگی بر آنها حاکم بود، پیروز شدند. قرآن مجید، وحدت کلمه مسلمانان را، یکی از معجزات پیامبر اسلام معرّفی کرده است(9) و وحدت مسلمانان را که در سایه ایمان، در عصر پیامبر، به وجود آمد، از نعم بزرگ الهی دانسته(10) و اختلاف و پراکندگی و نفاق را هم ردیفِ عذاب هایِ زمینی و آسمانی می شمرد.(11)

حضرت، مسأله انضباط و تمرکز رهبری و مدیریت را به عنوان عامل دیگری ذکر می کند که آن نیز، مکمّل اصل اتحاد و همبستگی است. در عصر خود، انقلاب هایی را دیدیم که پیروز شدند و انقلاب های دیگری به شکست انجامیدند. و دلیل واقعی آن پیروزی، وحدت رهبری، و دلیل این شکست، تعدّد و پراکندگی مراکز تصمیم گیری بود.

حضرت، مسأله امانت را، سومین عامل شمرده است. بی شک، هیچ قوم و ملّتی، روی سعادت و پیروزی رانخواهد دید، مگر این که امکاناتش را به خوبی حفظ کند و از آنها حداکثر استفاده را نماید. و این امر، ممکن نیست، مگر این که آحاد مردم، امانتدار باشند و در حفظ امکانات اجتماعی خود، بکوشند.

و بالأخره، حضرت، چهارمین عامل پیروزی را، اصلاح طلبیِ فرد فرد جامعه ذکر می کند. به تعبیری دیگر، تا مردم، مصالح جامعه را در نظر نگیرند و منافع شخصی خود را فدای آن نکنند و در اصلاح اجتماع خویش نکوشند، هرگز بر مشکلات پیروز نمی شوند و در چنگال دشمن، ضعیف و زبون و ناتوان خواهند بود. آنهایی که فساد جامعه را به قیمت منافع خود می خرند، هم جامعه را ویران می کنند و هم خانه خود را.


پی نوشت:

1 ـ فی ظلال نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 177.

2 ـ کامل ابن اثیر، جلد 3، صفحه 383، تاریخ طبری، جلد 4، صفحات 106 و 108.

3 ـ «اطّلع» از ماده «طلع» و در اصل، به معنای «نگریستن از بالا» است و سپس به عنوان کنایه، در معنای غلبه یا پیروزی ناگهانی، به کار رفته است. و ماده «طلوع»، به معنای ظهور و بروز است.

4 ـ «یدالون» (فعل مضارع مجهول از باب افعال) از مادّه «دوله» به معنای «انتقال از جایی به جای دیگر» است. و مال و ثروت را، از این جهت، دولت می گویند که در میان مردم، دست به دست می شود. و حکومت را نیز به همین دلیل، دولت می گویند که هر چند روزی، در دست کسی است. بنابراین، جمله «یُدالون مِنکم» مفهومش این است که حکومت، از شما گرفته می شود، به خاطر ضعف و ناتوانی و پراکندگی و اختلافتان.

5 ـ «قعب» به گفته بعضی از ارباب لغت به معنای «قدح چوبی» و به گفته بعضی دیگر، «قدح بزرگ ضخیم» است.

6 ـ «علاقه»، این واژه اگر به فتح عین استعمال شود، به معنای «پیوندهای معنوی» است و اگر به کسر عین استعمال شود، به همین معنا یا به معنای «پیوندهای مادّی»، است. و در جمله بالا، به معنای «دسته یا بندی است که ظرف را به آن آویزان می کردند».

7 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 2، صفحات 3 ـ 18; و منهاج البراعة، جلد 3، صفحه 360; و الغدیر، جلد 11، صفحه 19.

8 ـ «مروج الذهب»، جلد 3، صفحه 163; (بحث ذکر ایّام الولید بن عبد الملک). 

9 ـ هُوَ الَّذی اَیَّدَکَ بنَصْرِه وَ بالْمُؤْمِنینَ * وَ اَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبهِمْ لَوْ اَنْفَقْتَ ما فِی الاَْرْضِ جَمیعاً ما اَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبهِمْ وَلکِنَّ اللهَ اَلَّفَ بَیْنَهُمْ (سوره انفال، آیات 62 ـ 63).

10 ـ وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللهِ عَلَیْکُمْ اِذْ کُنْتُمْ اَعْداءً فَاَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبکُمْ فَاَصْبَحْتُمْ بنِعْمَتِه اِخْواناً (سوره آل عمران، آیه 103).

11 ـ قُلْ هُوَ الْقادرُ عَلی اَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ اَوْ مِنْ تَحْتِ اَرْجُلِکُمْ اَوْ یَلْبسَکُمْ شیَعاً (سوره انعام، آیه 65).