[hadith]من خطبة له (علیه السلام) و قد تواترت علیه الأخبار باستیلاء أصحاب معاویة علی البلاد و قدم علیه عاملاه علی الیمن و هما عبید الله بن عباس و سعید بن نمران لما غلب علیهما بُسر بن أبی أرطاة. فقام (علیه السلام) علی المنبر ضجرا بتثاقل أصحابه عن الجهاد و مخالفتهم له فی الرأی فقال:

مَا هِیَ إِلَّا الْکُوفَةُ أَقْبضُهَا وَ أَبْسُطُهَا، إِنْ لَمْ [یَکُنْ] تَکُونِی إِلَّا أَنْتِ تَهُبُّ أَعَاصِیرُکِ فَقَبَّحَکِ اللَّهُ. وَ تَمَثَّلَ بقَوْلِ الشَّاعِرِ:

لَعَمْرُ أَبیکَ الْخَیْرِ یَا عَمْرُو إِنَّنِی          عَلَی وَضَرٍ مِنْ ذَا الْإِنَاءِ قَلِیلِ[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص: 77

و قد تواترت علیه الأخبار باستیلاء أصحاب معاویة علی البلاد، و قدم علیه عاملاه علی الیمن -و هما عبید اللّه بن عباس و سعید بن نمران- لمّا غلب علیهما بسر بن أبی أرطاة فقام علیه السّلام علی المنبر ضجرا بتثاقل أصحابه عن الجهاد، و مخالفتهم له فی الرأی، ...

:

مرحوم سیّد رضی در آغاز این خطبه می گوید: اخبار متواتری از گوشه و کنار به امام علیه السّلام رسید که اصحاب معاویه، بر پاره ای از بلاد استیلا یافته اند و عبید اللّه بن عباس و سعید بن نمران، فرمانداران امام علیه السّلام در یمن، پس از غلبه بسر بن ابی ارطارة بر آنجا، نزد امام علیه السّلام بازگشتند. امام علیه السّلام برای توبیخ و سرزنش اصحابش به خاطر مسامحه در جهاد و تخلّف از دستوراتش، بر منبر ایستاد و این سخن را ایراد فرمود

.

خطبه در یک نگاه:

بعضی از شارحان نهج البلاغه، مانند ابن ابی الحدید، عقیده دارند که این خطبه را علی علیه السّلام بعد از صفین و موضوع حکمین و پایان یافتن کار خوارج، ایراد فرمود و از خطبه های آخر عمر شریف آن حضرت است. از آن چه مرحوم سیّد رضی، در آغاز این خطبه نوشته نیز به خوبی استفاده می شود که امام، این خطبه را، زمانی ایراد فرمود که اخبار زیادی در باره غلبه اصحاب معاویه بر بلاد اسلامی، به او رسیده است. و در همین حال، نمایندگان آن حضرت در یمن، خدمتش رسیدند و از غلبه بسر (فرمانده لشکر معاویه) بر آن منطقه حسّاس، سخن گفتند

.

مرحوم ابن میثم، در باره سبب صدور این خطبه چنین می گوید: گروهی، در شهر صنعا، از پیروان عثمان بودند و کشته شدن او را بسیار مهم جلوه می دادند و بیعت شان با علی علیه السّلام از روی مکر و حیله بود. در آن موقع، فرماندار شهر صنعا، از سوی علی علیه السّلام، عبید اللّه بن عباس، و فرمانده نظامی آن شهر، سعید بن نمران، بود

.

هنگامی که محمد بن ابی بکر (فرماندار آن حضرت در مصر) کشته شد، حملات شامیان به مناطق تحت نفوذ آن حضرت، زیاد شد

.

طرفداران عثمان -که در یمن بودند- سر برآورده و مردم را به خونخواهی او دعوت کردند. عبید اللّه بن عباس، به مخالفت آنها، برخاست و دستور داد آنها را به زندان بیندازند. آنها، از درون زندان، به یارانی که در لشکر داشتند، نامه نوشتند تا سعید بن نمران را عزل کنند و آشکارا به مخالفت برخیزند. آنها چنین کردند و گروه زیادی از مردم یمن، به آنان پیوستند و از پرداخت زکات خودداری کردند

.

عبید اللّه و سعید، نامه ای به امام نوشتند و جریان را بازگو کردند. امام، نامه ای به اهل یمن و لشکر آنجا نوشت و آنها را تهدید کرد و به وظایف الهی شان، آشنا فرمود

.

آنها، در پاسخ گفتند که ما مطیع تو هستیم مشروط بر این که این دو نفر، عزل شوند

.

سپس (این منافقان) به معاویه نامه نوشتند و جریان را برای او شرح دادند

.

معاویه، بسر بن ارطاة را- که مرد سنگدل و خونخواری بود- به سوی آنان فرستاد. او، در مسیر خود به سوی مکه، داود و سلیمان، فرزندان عبید اللّه بن عباس، را کشت و در طایف نیز داماد او، عبد اللّه، را به شهادت رساند، سپس به صنعا رسید در حالی که عبید اللّه و سعید از آنجا خارج شده بودند و عبد اللّه بن عمرو ثقفی را جانشین خود کرده بودند. بسر، با لشکریان خود، به صنعا حمله کرد و صنعا -مرکز یمن- را گرفت و عبد اللّه را به شهادت رسانید

.

هنگامی که عبید اللّه بن عباس و سعید، در کوفه بر امام وارد شدند، حضرت، آنها را به خاطر ترک موضع خود، ملامت کرد. سپس بر منبر برخاست و این خطبه را ایراد فرمود. در مجموع، این خطبه، زمانی ایراد شد که غارتگران شام، حملات خود را به بخش های مختلف جهان اسلام، افزایش داده بودند و لشکر امام، در مبارزه با آنها، سستی به خرج می داد و امام، از این مسأله، سخت ناراحت بود و این خطبه را ایراد فرمود

.

در آغاز این خطبه، امام، از کمبود افراد مطیع و فرمانبردار، شکایت می کند و در بخش دیگری، واقعه دردناک حمله بسر به یمن و عوامل پیشرفت و پیروزی او را شرح می دهد و در بخش آخر، شکایت به درگاه خدا می برد و به افراد سست و منافق و عصیانگر که در لشکرش بودند، نفرین می فرستد

.

با این نفاق و سرپیچی شما چه کاری از من ساخته است؟

با توجه به آن چه در شأن ورود این خطبه و حال و هوای حاکم بر آن گفته شد، تفسیرِ نخستین جمله های امام در این خطبه، روشن است. او می فرماید: «بر اثر سرپیچی و نافرمانی و سستی و نفاق مردم، چیزی برای حکومت من، جز کوفه که آن را جمع می کنم و یا می گشایم، باقی نمانده; (ماهِیَ (1) اِلاَّ الْکُوفَةُ، أَقْبضُها وَ أَبْسُطُها).

چرا و به چه دلیل، لشکریان امام در عراق و سایر مناطق، به این و ضع دردناک کشیده شده بودند؟ این، علل و اسبابی دارد که در نکته ها، شرح آن خواهد آمد.

مسأله مهم اینجا ست که بزرگمردی مانند علی، با آن همه شجاعت و با آن همه تدبیر، کارش در برابر دشمنان اسلام، به خاطر نداشتن نیروی مخلص و وفادار و شجاع و مصمّم، به چنین روزی بیفتد که تمام علاقه مندان به حق و عدالت و قرآن و اسلام را در ناراحتی شدید فرو می برد.

جمله «أقبضها و أبسطها» که از قبض و بسط گرفته شده، اشاره به حاکمیت و فرمانروایی است و با این تعبیر، امام نشان می دهد که مناطق دیگر، در کفّ با کفایت آن حضرت نبود، هر چند ظاهراً جزو قلمرو حکومت او محسوب می شد.

حضرت، سپس در ادامه این سخن می فرماید: «ای کوفه! اگر تنها تو (سرمایه من در برابر دشمن) باشی، آن هم با این همه طوفان هایی که داری، چهره ات زشت باد! (و ای کاش تو هم نبودی); «اِنْ لَمْ تَکُونِی اِلاّ أنْتِ، تَهُبُّ أَعاصِیرُکِ(2)، فَقَبّحَکِ اللهُ!»

اشاره به این که کوفه هم که قلمرو اصلی امام بود، خالی از طوفان های اختلاف و تمرّد و نفاق نبود، به طوری که امام نمی توانست روی مردم آنجا نیز حساب کند.

و چقدر سخت می گذرد بر کسی که کوهی از علم و حکمت و تدبیر و ایمان و شجاعت است، امّا به خاطر نداشتن یاران باوفا، چنین ناله می زند.

حضرت، سپس به گفته شاعر معروف، تمثّل می جوید که می گفت:

لَعَمْرُ أَبْیِکَ الْخَیْرِ یا عمْرُو إِنَّنی *** عَلی وَضَر ـ مِنْ ذَالإِنَاءِ ـ قَلیل

«به جان پدر نیکوکارت ـ ای عمرو! ـ سوگند! که من، تنها، سهم اندکی از آن پیمانه دارم».

«وَضَر» خواه به معنای «چربی باقیمانده در ظرف یا دست» باشد و خواه به معنای «قطرات کمی از آب که به دیوار ظرف بعد از خالی کردن باقی می ماند» و خواه به معنای «بوی باقیمانده در ظرف از طعام»، اشاره به این است که کوفه و مردم آن در برابر جهان پهناور اسلام در آن روز، ذرّه ناچیزی بودند و هیچ پیشوایی، تنها با کمک امثال آنها نمی توانست کشور پهناور اسلام را حفظ و شرّ گرگانِ خونخوارِ آدم نما را از آن دفع کند. 


نکته ها:

1 ـ کوفه شهر دوچهره

این شهر، از شهرهای معروف تاریخ اسلام است که کانون حوادث بسیار زیادی بوده است و تاریخ اسلام، در جهاتی، با نام آن آمیخته شده.

در این که چرا این شهر، به عنوان کوفه نامیده شده، بعضی معتقدند به خاطر آن است که شکل دائره مانند دارد و عرب، به شن زار مدوّر، «کوفان» می گوید. و بعضی می گویند به خاطر اجتماع مردم در آنجا بود; زیرا، یکی از معانی این واژه، اجتماع است. البته، وجه تسمیه های دیگری نیز برای آن ذکر شده است.

گفته می شود که: این آبادی، در سنه هفدهِ هجری، در عصر خلیفه دوم، به صورت شهر در آمد و بعضی، تاریخ آن را، کمی بعد از آن، نوشتند. این شهر، به عنوان بزرگ ترین شهر عراق، «قُبَّةُ الاِسلام» و محل هجرت مسلمانان شناخته می شد و سعد بن ابی وقّاص، آن را بنا کرد.

بعضی گفته اند علت بنای این شهر، این بود که سعد بن ابی وقّاص، بعد از فتح عراق و غلبه بر لشکر ساسانیان، در مدائن فرود آمد و چند تن را به مدینه فرستاد تا مژده این فتوحات را به خلیفه دوم برسانند. خلیفه، فرستادگان سعد را رنگ پریده و بیمارگونه دید. هنگامی که علت را جویا شد، سبب این تغییر حال را، بدی آب و هوای شهرهای عراق ذکر کردند. خلیفه دستور داد سرزمینی را برای اقامت لشکر در نظر بگیرد که با مزاج آنان سازگار باشد. سعد، آنجا را انتخاب کرد و در آغاز، مانند بصره، خانه ها را با نی ساختند. چیزی نگذشت که آتش سوزی در گرفت و سوخت. سپس آنجا را با خشت ساختند. سعد، مسلمانان را، میان توقّف در مدائن یا در کوفه، مخیّر کرد. گروهی، راه کوفه را پیش گرفتند و پس از مدتی سلامت خود را بازیافتند.(3)

در مدح و ذم کوفه، روایات زیادی داریم و به نظر می رسد که این روایات، ناظر به ادوار مختلف کوفه و مردمی است که در آن سرزمین می زیستند.

در بعضی از روایات، جمله «و طور سینین»،(4) در آیه شریفه به کوفه تفسیر شده است. در حدیثی دیگر، از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «اَلْکُوفةُ رَوْضَةٌ مِنْ رِیْاضِ الْجَنَّةِ; کوفه، باغی از باغهای بهشت است». و در ذیل همین روایت آمده که قبر نوح و ابراهیم و قبور سیصد و هفتاد پیامبر و ششصد وصی و قبر سید الأوصیاء، علی(علیه السلام)، در کوفه است.

در حدیث دیگری نیز از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «اِنّهُ لَیْسَ بَلَدٌ مِنَ الْبُلْدانِ وَ مِصْرٌ مِنَ اَلاَْمْصارِ، اَکْثَرَ مُحِبَّاً لَنا مِنْ أَهْلِ الْکُوْفَةِ; هیچ شهری از شهرها، بیش از مردم کوفه، دوستدار ما اهل بیت نیستند».(5)

ولی می دانیم دوران هایی بر کوفه گذشت که دشمنان اسلام و به خصوص دشمنان اهل بیت، بر آن چیره شدند و آن شهر، عملا، مبدّل به یکی از کانون های ضدّ اسلام و ضدّ اهل بیت شد. 

2 ـ تحلیلی از روحیه مردم کوفه و امام

می دانیم یکی از مشکلات حکومت علی (علیه السلام) مردم عراق و اهل کوفه بودند که حالت سرکشی و تمرّد داشتند و بارها، علی (علیه السلام) در خطبه های نهج البلاغه، از این امر، اظهار ناراحتی و شکایت می کند، در حالی که یکی از عوامل مهم پیروزی معاویه در کارهایش، مردم شام و روح فرمانبرداری آنان بود.

بعضی از مورّخان، این موضوع را به صورت مثبت ارزیابی کرده و می گویند که علت عصیان اهل عراق و اطاعت اهل شام، این بود که اهل عراق، صاحب نظر و زیرک بودند و در عیوب اُمَرا و رؤسای خود، تفحّص می کردند و کارهای آنها را به نقد می کشیدند، برخلاف اهل شام که افرادی کودن و کم هوش، و در بررسی مسائل، جامد بودند و از جریان های پشت پرده، پرسوجو نمی کردند.(6)

ولی به گفته مرحوم مغنیه، این سخن، یک پندار بی اساس بیش نیست. اهل عراق، چه ایرادی می توانستند نسبت به حکومت عادلانه علی (علیه السلام) بگیرند. که آن همه کارشکنی و نفاق به خرج دادند؟! (این، چه هوش و کیاستی است که افراد را وادار به اختلاف و عصیان کند و نتیجه اش ذلّت و زبونی در برابر دشمن و سلطه آنان گردد؟!) صحیح، همان است که تاریخ نویسانِ (قدیم و جدید)، غالباً نوشته اند. از جمله به گفته طه حسین، در کتاب «عَلیٌّ وَ بَنُوه» دستگاه معاویه، با مکر و حیله کار می کرد و دین و فکر مردم را با پول می خرید (و برای حفظ موقعیت خویش، هر کاری را روا می دانست) در حالی که علی (علیه السلام) اهل این گونه زد و بندهای سیاسی نبود و حق و عدالت و دین را بر همه چیز ترجیح می داد. بی جهت، چیزی به کسی نمی بخشید و اطاعت مردم را با مال خریداری نمی کرد.

شاهد گویای این سخن، گفتار خود امام (علیه السلام) است که در برابر پیشنهادهای بعضی از اطرافیان می فرمود: «أَتَأمُرُونی أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بالْجَورِ فیمَنْ وُلِّیتُ عَلَیهِ؟! وَاللهِ لا أَطُورُ بهِ ما سَمَرَ سَمَیرٌ وَ ما أَمَّ نَجْمٌ فِیْ السَّماءِ نَجْماً; آیا به من توصیه می کنید که برای پیروزی خود، از جور و ستم در حق کسانی که بر آنها حکومت می کنم استمداد جویم (و اموال بیت المال را بناحق، به این و آن بدهم؟) به خدا سوگند! تا جان در تن دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان آسمان در پی هم طلوع و غروب می کنند، هرگز دست به چنین کاری نمی زنم.»(7)

حضرت به کسانی که سیاست آن حضرت را با سیاست معاویه مقایسه می کردند، می فرماید: «وَاللهِ! ما مُعاویَةُ بأدْهَی مِنّْی لکِنَّهُ یَغْدرُ وَ یَفْجُرُ وَ لَوْلا کِراهِیةُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهَی الْنّاس; به خدا سوگند! معاویه، از من سیاستمدارتر نیست، امّا او (برای پیشبرد اهداف شخصی خود)، نیرنگ می زند و مرتکب انواع گناه می شود و اگر از خدعه و نیرنگ بیزار نبودم، من، از سیاستمدارترین مردم بودم.»(8)

این، همان مطلبی است که در عصر و زمان ما نیز فراوان به چشم می خورد که بعضی از مردم، در تحلیل های اجتماعی خود، افراد نیرنگ باز و حیله گر و بی بند و بار را که برای پیشبرد هدف های شخصی و حفظ موقعیّت خود، به هر وسیله ای متشبِّث می شوند، افرادی زیرک و باهوش و لایق و سیاستمداری کاردان می شمرند; در حالی که افراد آگاه و با ایمان و مدیر و مدبّر را که سعی دارند در سایه ضوابط و اُصول و دستورهای شرع و وجدان قدم بردارند، افرادی نالایق و فاقد مدیریت می پندارند! این اشتباه بزرگ، بدبختانه، هنوز وجود دارد و سرچشمه مفاسد عظیم اجتماعی و سیاسی است و چه خون های پاکی که به خاطر این اشتباه، در طول تاریخ، بر زمین ریخته شده است!

به هر حال، واقعیت، چیز دیگری است. مردم عراق و مخصوصاً بافت جمعیّت کوفه، از گروه های مختلف با فرهنگ های متفاوت تشکیل شده بودند و سیاست های زمان عثمان، آنان را به سوی زَرْق و برق دنیا کشیده بود و سنّت نادرست آن عصر (تقسیم بی دلیل بیت المال به این افراد) عادت زشتی برای آنها شده بود و بسیاری از سران قبایل، در انتظار گرفتن حق و حساب های سیاسی و رشوه بودند و به همین دلیل، معاویه، بسیاری از سران قبایل و شخصیت های عراق را، با پول های کلان، خرید و یکی بعد از دیگری، به او پیوستند در حالی که مردم شام، از این موج فاسد و خطرناک، نسبتاً دور بودند.

اضافه بر این، روحیات مردم عراق و شام متفاوت بود. شامیان، بیشتر، اهل عمل بودند در حالی که عراقی ها، بیشتر، اهل سخن. شامی ها، انضباط اجتماعی را بهتر پذیرا می شدند، در حالی که عراقی ها، کمتر به انضباط تن می دادند.

روح وفاداری، در شامیان بیشتر بود در حالی که بی وفایی و پیمان شکنی، از ویژگی های مردم عراق و مخصوصاً کوفه محسوب می شد.

البتّه این سخن، شامل مردم عراق، در عصر و زمان ما و یا حتّی عصر و زمان های بعد از علی (علیه السلام) و امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) نمی شود و به همین دلیل در روایات معصومان، ستایش های قابل ملاحظه ای از اهل عراق و کوفه دیده می شود و هیچ مانعی ندارد که مردم یک مرز و بوم، در دوره ای از تاریخ خود، دارای صفات منفی، و در عصر دیگر، دارای اوصاف مثبت باشند.


پی نوشت:

1 ـ ضمیر «هی» به حکومت یا مملکت بازمی گردد و مفهوم جمله چنین است: «ما الحکومةُ و المملکةُ التی تحتَ سیطرتی الاّ الکوفه».

2 ـ «أعاصر» جمع «أعصار» به معنای «گرد باد» است و به طوفان های اجتماعی نیز «أعاصر» ـ به طور کنایه گفته می شود. در جمله بالا به معنای ناآرامی هایی است که غالباً، در طول تاریخ، بر کوفه حاکم بود.

3 ـ معجم البلدان، ماده «کوفه»; تاریخ کامل، جلد 2، صفحه 527; لغتنامه دهخدا، ماده «کوفه».

4 ـ سوره تین، آیه 2.

5 ـ سفینة البحار، ماده «کوفه».

6 ـ ابن ابی الحدید، این سخن را، از جاحظ نقل کرده است. (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 1، صفحه 343).

7 ـ نهج البلاغه، خطبه 126.

8 ـ نهج البلاغه، خطبه 200.