[hadith]حق الوالی و حق الرعیة:

ثُمَّ جَعَلَ سُبْحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاس عَلَی بَعْضٍ، فَجَعَلَهَا تَتَکَافَأُ فِی وُجُوهِهَا وَ یُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ لَا یُسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلَّا ببَعْضٍ. وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْکَ الْحُقُوقِ حَقُّ الْوَالِی عَلَی الرَّعِیَّةِ وَ حَقُّ الرَّعِیَّةِ عَلَی الْوَالِی، فَرِیضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِکُلٍّ عَلَی کُلٍّ، فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ وَ عِزّاً لِدینِهِمْ، فَلَیْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِیَّةُ إِلَّا بصَلَاحِ الْوُلَاةِ، وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ إِلَّا باسْتِقَامَةِ الرَّعِیَّةِ. فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِیَّةُ إِلَی الْوَالِی حَقَّهُ وَ أَدَّی الْوَالِی إِلَیْهَا حَقَّهَا، عَزَّ الْحَقُّ بَیْنَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّینِ وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَی أَذْلَالِهَا السُّنَنُ، فَصَلَحَ بذَلِکَ الزَّمَانُ وَ طُمِعَ فِی بَقَاءِ الدَّوْلَةِ وَ یَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ. وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِیَّةُ وَالِیَهَا أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِی برَعِیَّتِهِ، اخْتَلَفَتْ هُنَالِکَ الْکَلِمَةُ وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ وَ کَثُرَ الْإِدْغَالُ فِی الدِّینِ وَ تُرِکَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ، فَعُمِلَ بالْهَوَی وَ عُطِّلَتِ الْأَحْکَامُ وَ کَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوس، فَلَا یُسْتَوْحَشُ لِعَظِیمِ حَقٍّ عُطِّلَ وَ لَا لِعَظِیمِ بَاطِلٍ فُعِلَ، فَهُنَالِکَ تَذلُّ الْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ وَ تَعْظُمُ تَبعَاتُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْعِبَاد.[/hadith]

اقسام حقوق:

«ثمّ جعل سبحانه... ببعض»،

این جمله از سخنان حضرت همانند مقدمه ای است برای اثبات این که حق او بر گردن مردم امر واجبی از سوی خداوند است، تا آنان را بیشتر وادار به انجام دادن آن کند، و می فرماید: حقوقی که هر یک از افراد مردم بر دیگری دارد خود از حقوق خداوند است، زیرا حقّ خدا اطاعت اوست و ادای این حقوق هم اطاعت خداست و حقوق واجب الهی اینهاست:

1-  حق پدر و مادر بر گردن فرزند و عکس آن.

2-  حق هر یک از زن و شوهر بر یکدیگر.

3-  و حق والی و فرمانده بر رعیت و فرمانبر و عکس آن.

«فجعلها تتکافأ فی وجوهها»،

در دنباله ذکر بعضی از اقسام حقوق تقابل میان حق و مسئولیت را بیان فرموده است که خداوند در مقابل هر حقی وظیفه ای برای صاحبش قرار داده است، از باب مثال، حق زمامدار پیروی دستورهای او، و حق مردم هم عدالت و حسن رفتار اوست، و هر کدام از اینها در برابر دیگری لازم است.

بزرگترین حق: «و اعظم ما افترض اللَّه...»،

امام علیه السلام در این فراز از سخنان خود حقوق متقابل والی و رعیت را از بزرگترین حقوق دانسته است، زیرا: اکثر مصالح معاش و معاد انسانها بر محور آن می چرخد، و سپس با جمله «فریضة فرضها اللَّه... علی کلّ» بر اهمیت و وجوب آن تاکید فرموده است.

ویژگیهای حقوق متقابل والی و رعیت: «فجعلها نظاما... عند العباد»،

امام در این قسمت از سخنان خود اموری را که لازمه حقوق متقابل والی بر رعیت و عکس آن است بیان فرموده:

1-  در صورتی که هر یک از دو طرف وظیفه خود را انجام دهند، این حقوق باعث الفت و مهربانیشان می شود، و ما بارها در گذشته یادآور شده ایم که بزرگترین هدف صاحب شریعت ایجاد الفت و مهربانی است، و هدف از اجتماع مردم برای نماز که شبانه روز پنج مرتبه در مساجد و هفته ای یک بار در روز جمعه و سالی دوبار در دو عید فطر و قربان بر پا می شود نیز به وجود آوردن پیوند الفت و مهربانی در میان افراد است، و از طرفی عمل کردن به حق و عدالت و گرد آمدن برای پیروی از رهبر و زمامدار عادل، خود از علل و موجبات انس و الفت و دوستی و محبت در راه خداست، و این باعث می شود که مردم همانند یک تن شوند که به مصالح خودآگاه و به آن عمل می کند و مفاسد خویش را می شناسد و از آن دوری می جوید.

2-  دومین فایده و ویژگی حقوق متقابل زمامدار و رعیت آن است که خداوند آن را مایه عزت و سر بلندی دین و مسلمانان قرار داده است، و روشن است که هر گاه اجتماع، سبب الفت و محبت شود، باعث بزرگی و قوّت و مغلوبیت دشمنان و اعزاز و احترام دین نیز خواهد بود، و در این مورد امام (ع) تاکید فراوان دارد که خیر و صلاح رعیت وابسته به خیر و صلاح فرمانرواست، و این امری است که کلیه عقول آن را می پذیرند و تمام اندیشه های حقیقت جو با آن موافقند، چنان که گویند: «هر گاه فرمانده استقامت و استواری داشته باشد، رعیت هم در رستگاری و هدایت خواهند بود» و شاعری چنین گوید: «تا وقتی جامعه اهل صلاح و سداد باشند، امور را به فرمانروایان صالح و نیکوکار واگذار خواهند کرد.

ولی اگر از حق رو گردان شوند رهبری آنان به دست اشخاص بد، و ناشایست خواهد افتاد.» و نیز بیان فرموده است که صلاح حال فرمانروایان هم وابسته به صلاح حال مردم و پیروی آنها از زمامدارشان است و بر عکس تباهی روزگار آنان نیز بستگی به مخالفتشان با رأی والی دارد، پس موقعی که هر دو طرف حقوق متقابل خود را درست ادا کنند، حق میان ایشان عزّت پیدا خواهد کرد، مخالفی برای آن وجود نخواهد داشت.

3-  فایده سوم حقوق متقابل والی و فرمانروا بر پایی راه و روشهای دین به وسیله پا فشاری در قوانین دین و عمل به آنهاست.

4-  فایده چهارم: آنجا که شایسته عدل و مقام دادگستری است آن چنان به عدالت گراید که از جور و ستمگری نشانی در آن نباشد.

5-  آداب و سنن بدون کمترین انحرافی در جهت و مسیر خود به جریان خواهد افتاد.

6-  در باره فایده ششم امام می فرماید: زمان، زمان صلاح می شود، شارح در مقام شرح می گوید: نسبت دادن صلاح به زمان، از باب مجاز است زیرا صلاح در حقیقت به مردم زمان و نظم و هماهنگی کارهای دنیوی و اخروی آنان بر می گردد، و چون زمان ظرف وقوع تمام اینهاست و زمان از عواملی است که صلاح و فساد را مهیّا می کند آن را گاهی به صلاح و زمانی به فساد متّصف می کند.

7-  آخرین فایده: امیدواری برای بقای آن حکومت زیاد شده و بر عکس، طمع دشمنان و امید آنان به نابودی و فساد حکومت، به یأس و نومیدی مبدّل می شود.

زیانهای ناشی از عدم رعایت حقوق متقابل از ناحیه فرمانروا و مردم: «فاذا غلبت...»،

این فرمایش امام (ع) اشاره به بسیاری از ناگواریهایی است که در صورت مخالفت رعیّت با دستورهای زمامدار و ظلم و استبداد او نسبت به مردم لازم می آید، و آنها از این قرارند:

1-  اختلاف آرا و عقاید که از آن به عنوان اختلاف کلمه تعبیر فرموده است، زیرا اختلاف عقیده علت اختلاف در کلمه و باعث پیدایش فرقه های گوناگون می شود.

2-  علامتها و نشانه های جور و ستم آشکار می شود، و این امری روشن است چون با نبودن اسباب عدل، فقدان عدل و ظهور ظلم و ستمگری ضروری است.

3-  فساد و تباهی در دین زیاد می شود، زیرا نظرات مردم با رأی پیشوای عادل که جمع کننده آراء است هماهنگی ندارد و هر فردی به جانب خواسته خود که تباه کننده دین و مخالف با آن است، می رود.

4-  راه و روش آداب و سنتها، از جانب زمامدار به واسطه ستمگریهایش، و از ناحیه مردم، به علّت بر هم خوردن نظام فکریشان، متروک خواهد ماند.

5-  کارها بر پایه هوسها و تمایلات نفسانی انجام می شود و علت آن قبلا گذشت.

6-  تعطیل احکام شرع که در اثر عمل بر طبق هوا و هوس واقع می شود.

7-  «و کثرة علل النفوس»،

شارح برای «علل» دو معنی آورده است از این قرار:

الف: فراوانی بیماریهای اخلاقی و گرفتار شدن به عادتهای زشت از قبیل: غش در معاملات، بیماری حسد، دشمنیها، خود پسندیها، کبر، غرور و جز اینها.

ب: مراد از علل نفوس: صورتهای واقعی عمل به منکرات است، از باب مثال: هر گاه شخصی گناهی را مرتکب می شود عقیده و اندیشه فاسدی را به وجود آورده است.

8-  از تعطیل شدن حق، هر چند بزرگ و مهم باشد، برای کسی وحشت و ناراحتی پیدا نمی شود، و علت آن عادت کردن مردم به پایمال شدن حقوق و تعطیل احکام الهی است، و در مقابل نیز اگر بزرگترین گناهان و کارهای باطل صورت گیرد، احساس مسئولیت نمی شود، زیرا همگانی است و مطابق هوسهای عموم انجام یافته است.

9-  نیکان خوار می شوند، زیرا حق با تعطیل شدنش خوار شده است و آنها هم که اهل حقّند، خوار می شوند.

10-  بدها پس از آن که در دولت و عزت حق خوار بودند به دلیل آن که اهل باطلند، با عزّت یافتن باطل، عزّت و بها پیدا خواهند کرد.

11-  مردم به دلیل خارج شدن از اطاعت و عبادت خداوند، دچار بزرگترین کیفرها و مجازاتها خواهند شد.